روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۱ ش ۲۴۴۶: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ من لايحضره الفقيه جلد ۱ ش ۲۴۴۶ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۱ ش ۲۴۴۶ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۷
آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۱، أَبْوَابُ الصَّلَاةِ وَ حُدُودِهَا-بَابُ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ ثَوَابِ الْمُؤَذِّنِين
و روي عن عبد الله بن علي قال :
من لايحضره الفقيه جلد ۱ ش ۲۴۴۵ | حدیث | من لايحضره الفقيه جلد ۱ ش ۲۴۴۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۱ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۴۴۴
روايت كردهاند از عبد اللَّه بن على كه گفت: زمانى من كالا و مال التّجاره خود را از بصره به مصر بردم، و وارد آن شهر شدم، روزى در راهى عبور ميكردم كه ناگاه چشمم به پيرمردى بلند قامت و بسيار تيره رنگ و سياه پوست افتاده كه موى سر و ريشش سپيد بود، و دو جامه يا بالا پوش كهنه بر تن داشت، كه يكى سياه و ديگرى سفيد رنگ بود، پرسيدم اين مرد كيست؟ گفتند: او بلال صحابى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است. بىدرنگ چند لوح (كه در قديم بر آن چيز مىنوشتند) يا دفتر برداشتم و نزد او رفتم و به او گفتم: السّلام عليك اى پير مرد بزرگوار، و او در جواب گفت: عليك السّلام، گفتم: خداوند تعالى تو را مورد رحمت خود قرار دهد، از احاديثى كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدهاى حديثى برايم باز گو، گفت: تو چه ميدانى من كيستم؟ گفتم: تو بلال مؤذّن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هستى، راوى گويد: بلال (با شنيدن نام پيامبر) شروع بگريه كرد و من نيز گريستم چندان كه مردم گرد ما جمع شدند و همگى مىگريستيم، بعد گويد: بلال پرسيد: اى جوان تو از اهالى كدام شهر هستى؟ گفتم: از مردم عراقم، گفت: به به (شايد بخاطر آنكه مردم عراق شيعه علىّ عليه السّلام بودهاند)، سپس مدّتى ساكت ماند، آنگاه گفت: بنويس اى برادر اهل عراق: بسم اللَّه الرحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: اذان گويان امين مؤمنان در مورد نمازهايشان و روزههايشان و گوشت تنشان و خونهايشان هستند (امين بودن مؤذّنان در مورد نماز و روزه جهتش معلوم است، امّا در مورد گوشت و خون مؤمنان كنايه از قبول شهادت ايشان در تمامى چيزهائيست كه بمؤمنان تعلّق دارد مانند مسأله دماء و نفوس و نسب، و گوشت و خون عزيزترين چيزى است كه متعلّق به آنان است، همان گونه كه از فرمايش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فهميده مىشود كه فرمود: «گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است» پس هر گاه گفته ايشان در اين دو مورد قبول شود، بطريق اولى در موارد ديگر نيز پذيرفته خواهد شد) و اذان گويان چيزى از خداوند عزّ و جلّ نمىطلبند مگر آنكه به ايشان عطا ميفرمايد، و در هيچ مورد شفاعت نكنند مگر آنكه شفاعتشان مورد قبول قرار گردد». گفتم: خدايت مورد رحمت قرار دهد بيشتر برايم بگو، گفت: بنويس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم ميفرمود: هر كس با اخلاص و بخاطر خدا چهل سال اذان بگويد، خداوند عزّ و جلّ روز قيامت او را از گور برانگيزد در حالى كه ثواب عمل چهل صدّيق برايش منظور شده باشد كه همه آن اعمال مبرور و مقبول باشد. گفتم: خداوند تو را رحمت كناد بيشتر برايم بگو، گفت: بنويسم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم ميفرمود: هر كس بيست سال براى خدا اذان بگويد، خداوند عزّ و جلّ روز قيامت او را بر انگيزد در حالى كه به اندازه وزن آسمان از نور به او عطا شده باشد. گفتم: بيشتر برايم بگو خداوند تو را مورد رحمت قرار دهد- گفت: بنويس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: هر كس ده سال فقط براى رضاى خدا اذان بگويد، خداوند عزّ و جلّ او را با ابراهيم خليل عليه السّلام در قبّه آن حضرت و يا در غرفه آن حضرت ساكن سازد يا جاى دهد. گفتم: برايم بيشتر بگو- خداوند عزّ و جلّ تو را مورد رحمت قرار دهد- گفت: بنويس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: هر كس بخاطر رضاى خدا يكسان اذان بگويد خداوند عزّ و جلّ در روز قيامت او را از گور بر انگيزد، در حالى كه همه گناهان او هر چه افزون باشد بخشيده شده باشد، اگر چه به سنگينى كوه احد باشد». گفتم: برايم بيشتر بگو خداوند تو را رحمت كناد- گفت: بسيار خوب، پس آنچه ميگويم حفظ كن، و بدان عمل نما و با اخلاص و طلبا لمرضات اللَّه (براى خوشنودى خدا) آن را بكار بند «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: هر كس از روى ايمان و اخلاص و بخاطر تقرّب بخداوند عزّ و جلّ اذان يك نماز را در راه خدا (براى تبليغ دين حقّ) بگويد، خداوند گناهان گذشته او را بيامرزد، و عصمت و قوّه خود دارى از گناه كه در باقيمانده عمرش به او مىبخشد بر او انعام كند و منّت گذارد، و در بهشت او را با شهدا در يك جا گرد آورد (زيرا گناهان گذشتهاش بخشيده شده و در آينده و باقيمانده عمرش نيز مرتكب گناه نخواهد شد). گفتم: برايم بيشتر بگو- خداوند تو را رحمت كند- بهترين حديثى را كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدهاى برايم بازگو كن، گفت: خدا تو را نگاه دارد اى جوان تو شاهرگهاى قلب مرا (با تجديد خاطره و تحريك عواطف) پاره كردى، بعد بگريه افتاد و من هم با او گريستم تا جايى كه و اللَّه من خود بر او رحمت آوردم، سپس گفت: بنويس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: وقتى كه روز قيامت فرا ميرسد، و خداوند عزّ و جلّ مردمان را در زمينى فراهم مىآورد، فرشتگانى از نور را به سوى اذان گويان گسيل ميدارد كه پرچمها و علمهائى از نور با خود دارند، و اسبانى را يدك بدنبال مىكشند، كه مهارهايشان از زبرجد سبز است، و زين و خورجينهايشان از مشك ناب و بسيار خوشبو است، اذان گويان بر اين اسبان سوار مىشوند و بر پشت آنها بر پا مىايستند، و فرشتگان مهار آنها را مىكشند، آنگاه مؤذّنان با بلندترين آواز خود نداى اذان سر ميدهند، سپس بلال به گريه افتاد، گريستنى سخت از سر سوز و با صداى بلند، تا اينكه مرا نيز به گريستن آورد و من هم با او گريستم، وقتى كه از گريه خاموش شد، گفتم: چرا اين قدر گريه ميكنى؟ گفت: خدايت نگه دارد، تو چيزهائى را دو باره بيادم آوردى يا ياد آنها را دوباره زنده كردى، از حبيبم و برگزيده عالميان شنيدم كه ميفرمود: سوگند به او كه مرا به راستى به پيامبرى برانگيخت و به جهانيان فرستاد، كه اذان گويان در حالى كه بر روى اسبان يا شتران نفيس ايستاده باشند بر خلايق خواهند گذشت و در آن حال گويند: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر» و چون اين تكبير را بگويند فرياد و غوغايى عظيم از امّت من بگوش رسد، اسامة بن زيد كه حاضر بود از آن حضرت پرسيد آن فرياد چيست؟ پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آن فرياد و غوغا صداى تسبيح و تحميد و تهليل امّت من باشد (يعنى ميگويند سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا إله إلّا اللَّه) و چون اذان گويان بگويند: «اشهد ان لا إله إلّا اللَّه» امّت من گويند: آرى ما در دنيا فقط او را مىپرستيديم، و فرشتگان خواهند گفت: راست ميگوئيد همچنين بوده است، و چون گويند: «اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه» امّت من گويند: همين شخص است كه پيغمبرى را از طرف پروردگارمان جلّ جلاله براى ما آورد، و ما به او ايمان آورديم با اينكه او را نديده بوديم، و فرشتگان به ايشان گويند: راست گفتيد اين شخص همان كسى است كه از سوى پروردگارتان رسالت و پيامبرى را بشما رسانيد و شما به او ايمان آورديد، پس بر خداوند عزّ و جلّ لازم است يا بر عهده اوست كه شما را با پيامبرتان محشور سازد، پس ملائكه آنان را به جايگاههايشان در بهشت مىبرند، و در آنجا نعمتهايى باشد كه هرگز آن را هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده، و بر خاطر هيچ انسانى گذر نكرده باشد. آنگاه بلال بسوى من نظر افكند و گفت: اگر بتوانى- با توجّه به اينكه هيچ توان و نيروئى بر انجام كارها نيست مگر به مدد و يارى خداوند- كارى كنى كه از دنيا نروى مگر آنكه جزء مؤذّنان باشى يا در هنگام مرگ جزء اذان گويان باشى، حتما اين كار را بكن. گفتم: خدايت رحمت كناد بر من منّت گذار و مرا حديث كن كه من تهيدست و نيازمند حديثم، و آنچه را كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدهاى برايم بازگو كه تو آن حضرت را ديدهاى و من او را نديدهام، و برايم چگونگى بناء و ساخت بهشت را بيان كن كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را براى تو چگونه توصيف فرمود؟ گفت: بنويس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: همانا ديوار و حصار (هر خانهاى) در بهشت تركيب يافته از خشتى از طلا، و خشتى از نقره و خشتى از ياقوت و ملاط يا گل ميان خشتها و بناى آن از مشك ناب است، و كنگرههاى سر ديوار آن از ياقوت سرخ و سبز و زرد است، گفتم: درهاى بهشت از چيست؟ گفت: درهاى آن گوناگون است، در رحمت از ياقوت سرخ رنگ است، گفتم: حلقه آن از چيست؟ گفت: از من دست بدار، تو بيش از حدّ و اندازه مرا به زحمت انداختى، گفتم: از تو دست بر نميدارم تا هر آنچه در اين باره از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدهاى بمن برسانى. بلال گفت: بنويس بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «و امّا در صبر درى كوچك است. يك لنگهاى و از ياقوت سرخ رنگ است، و حلقه ندارد (كوچك بودن در صبر نشان ميدهد كه افراد كمترى استحقاق وارد شدن از آن در را پيدا مىكنند، يعنى كسانى كه بتوانند بر بلايا صبر كنند و از صابرين بحساب آيند بسيار اندكاند). و امّا باب شكر از ياقوت سفيد و داراى دو لنگه است، فاصله يا فراخى ميان دو لنگه آن در هنگام باز بودن به اندازه پانصد ساله راه است، و پيوسته فغان و ناله و آه بر مىدارد و مىگويد: بار پروردگارا آنان را كه شايسته و اهل من هستند بمن برسان يا نزد من آور، گويد: گفتم: مگر در هم سخن مىگويد؟ گفت: آرى، خداوند ذو الجلال و و الاكرام آن را به سخن مىآورد، و أمّا در بلاء، من گفتم: مگر در بلاء همان در صبر نيست؟ گفت: نه، گفتم: پس بلاء كدام است؟ گفت: مصيبتها و ناخوشيها و بيماريها و جذام يا خوره، و آن در از ياقوت زرد است و يك لنگهاى است، آه كه چقدر اندكاند كسانى كه از اين در وارد بهشت مىشوند. گفتم: خدايت رحمت كناد بيشتر برايم بگو و بر من تفضّل فرما كه من بسيار نيازمندم، گفت: اى جوان تو مرا بسيار به زحمت انداختى، أمّا باب اعظم، از آن در بندگان صالح و نيكوكاران وارد مىشوند، و ايشان گروهى هستند كه دنيا و محبّت آن را ترك گفتهاند، و اهل پارسائى و پرهيزكارىاند و راغبان بخداوند عزّ و جلّ و باو مأنوسند، گفتم: خدا تو را مورد رحمت خويش قرار دهد بگو پس از اينكه داخل بهشت شوند چه ميكنند؟ گفت: بر كنار يا بر روى دو نهر در آب زلال و پاك و در كشتيهائى كه از ياقوت سرخ است، با پاروهائى از مرواريد سير مىكنند، و در آنها فرشتگانى از نور مىباشند و بر تن ايشان جامههاى سبز رنگ باشد، سبز پر رنگ. گفتم: خدايت رحمت كناد آيا نور سبز هم هست؟ گفت: جامهها سبز است لكن از نور پروردگار عالميان جلّ جلاله نور و پرتوى در آن جامهها تابيده و آن را منوّر گردانيده است كه ايشان بر دو طرف آن نهر گردش كنند، گفتم: اسم آن نهر چيست؟ گفت: جنّة المأوى، گفتم: آيا در وسط آن جنّت، جنّت ديگرى هست؟ گفت: آرى، جنّت عدن (يعنى بوستان اقامت كه هرگز از آن خارج نميشوند) و آن در ميان همه جنّتهاست. و امّا جنّت عدن ديوار و حصارش ياقوت سرخ رنگ و ريگهايش مرواريد است، پرسيدم: آيا در اين جنّت يا بوستان كه خود در ميان باغها است جنّت ديگرى هم هست؟ گفت: آرى، جنّت فردوس، گفتم: ديوارهاى آن چگونه است؟ گفت: خدايت نگهدارد از من دست بردار كه دلم را مجروح و خسته كردى (يا بنا بر بعض نسخ از بس سؤال كردى دلم را حيران ساختى يا بقولى بر دلم ستم كردى) گفتم: بلكه تو با من چنين كردى از آنچه برايم گفتى و ناتمام گذاشتى، گفتم: از تو دست بر ندارم تا وصف جنّت الفردوس را برايم بپايان رسانى و مرا از كيفيت ديوارهاى آن با خبر سازى، گفت: ديوار آن از نور است، گفتم: غرفههاى آن از چيست؟ گفت: از نور پروردگار جهانيان عزّ و جلّ. گفتم: بر آنچه برايم حديث كردهاى بيفزا كه خدايت رحمت كند، گفت: خدا ترا نگه دارد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در همين جا توصيف بهشت را كه برايم ميفرمود، پايان داد، خوشا بحالت اگر بتوانى كارى كنى كه به پارهاى از آنچه داراى اين اوصاف باشد كه برايت گفتم برسى، و خوشا بحال كسى كه به اين امور كه گفتم ايمان داشته باشد، گفتم: خدايت رحمت كناد به خدا قسم من به آنچه گفتى ايمان دارم، گفت: رحمت خدا بر تو، براستى هر كس به اينها كه گفتم ايمان آورد يا اين حقايق را كه گفتم و همه حقّ است باور داشته و تأييد و تصديق كند، و اين راه حقّ را ايمان داشته باشد در دنيا و زينتهاى آن رغبتى نمىورزد، و خود از خويشتن حساب مىكشد، گفتم: من به اين همه باور دارم و مؤمنم، گفت: راست ميگوئى، لكن در هر مورد ميانه روى را برگزين كه مرتبه عدالت است (اگر چه اين تعبير موافق نظر اكثر محدّثين است، ولى با توجّه به لفظ بنظر ميرسد معنى چنين باشد: نيّتت را در همه كارها و اعمال براى خداوند متعال خالص گردان) و تسديد اعمال خود كن رفتار و كردارت موافق مقرّرات شرع انور باشد، و از رحمت خداوند نوميد مشو، هر چند خود را شايسته آن ندانى، و آنچه را كه فرمودهاند عمل كن، و كوتاهى و تقصير مكن يا بر عكس زياده روى و افراط مكن و همواره اميدوار باش به رحمت الهى، و از عذاب و غضب و حسابرسى خداوند بترس و پروا كن، و از ارتكاب گناهان و عصيان بپرهيز. سپس بلال شروع به گريه كرد و سه بار نعره زد و بيخود شد و ما گمان كرديم كه او مرده است، پس از مدّتى كه بخود آمد گفت: پدر و مادرم فداى شما باد كه اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شما را مىديد كه اين گونه سؤالها را از آن حضرت مىكنيد، بدون شكّ چشمش روشن ميشد، سپس گفت: شتاب كنيد، شتاب كنيد (در انجام كارهاى خير و مربوط به آخرت تا فرصت از دست نشود و موجب حسرت نگردد) بشتابيد و پيشى گيريد در انجام تكاليف و كارهاى نافع براى آخرت، عجله كنيد و بارهاى سفر آخرت را ببنديد، زود باشيد و روانه شويد، زنهار در اعمال و تكاليف خود كوتاهى نكنيد، زنهار فرصت كارهاى خير و اعمال شايسته را از دست ندهيد، شما را بر حذر ميدارم از كوتاهى كردن در تكاليف، بپرهيزيد از سستى و كاهلى در ترك افعال شرّ و ناروا، سپس رو به جمعيّت كرده و گفت: خدايتان رحمت فرمايد مرا در آنچه تقصير كردهام (يا اگر در اداى پاسخ قصور ورزيدم) حلال كنيد و درگذريد، به او گفتم: در آنچه كوتاهى كردى تو را بخشيديم و درگذشتيم، خداوند تو را پاداش بهشت عطا فرمايد، همچنان كه چيزهائى را بتو رسيده بود يا در خاطر داشتى ادا كردى، و آنچه را كه رسانيدنش بر تو واجب بود انجام دادى، سپس مرا وداع گفت و سفارش كرد: از خداوند پروا كن و تقواى الهى پيشه ساز، و آنچه را بتو رسانيدم به امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برسان، به او گفتم: إن شاء اللَّه چنين خواهم كرد، آنگاه بعنوان خداحافظى گفت: من دين تو را و امانت تو را (يا امانت الهى را كه نزد تو است و صلاح و تقواى تو را) بخداوند متعال مىسپارم، و خداوند پرهيزكارى و پارسائى تو را برايت توشه راه آخرت سازد، و به خواست خود تو را يارى دهد تا چنان كه مىخواهد در راه اطاعت از تكاليف و دستورات او گام بردارى (پايان حديث بلال). و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه خود اذان مىگفت ميفرمود: «أشهد أنّي رسول اللَّه» (يعنى شهادت ميدهم كه من خود فرستاده و پيام آور خداوند هستم) و بسيار بود كه چنين مىفرمود: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللَّه» (يعنى: شهادت مىدهم كه محمّد فرستاده و پيامبر خدا است) زيرا اخبار بهر يك از اين دو صورت وارد شده است (بنا بر اين ظاهرا گاه آن حضرت نام خود را مىبرده، و گاه هم به جاى اسم كلمه من را به كار ميبرده است) رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دو نفر أذان گو داشت: يكى بلال و ديگرى ابن امّ مكتوم، شخص اخير يعنى ابن امّ مكتوم كور بود، و پيش از فرا رسيدن صبح اذان مىگفت.