يوسف ٢٦
کپی متن آیه |
---|
قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکَاذِبِينَ |
ترجمه
يوسف ٢٥ | آیه ٢٦ | يوسف ٢٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«شَهِدَ شَاهِدٌ»: گواهی، گواهی داد. داوری، داوری کرد. حاضری از حضّار گفت. «قَمِیص»: پیراهن. «قُبُلٍ»: جلو.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۲۲ - ۳۴ سوره يوسف
- توضيحى در مورد حكم و علمى كه خدا به يوسف «ع» داده
- معناى مراوده، در جملۀ: «وَ رَاوَدَتهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيتِهَا»
- ماجراهای يوسف «ع»، در كاخ عزيز مصر
- يوسف «ع» و همسر عزيز
- نكته هاى سخن يوسف «ع»، که گفت: «إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاى»
- مراد يوسف، از «ربّ»، در جملۀ «إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاى»
- خويشتندارى يوسف «ع»، در برابر همسر عزيز مصر
- اقوال پاره اى از مفسران عامه و خاصه، در تفسير آيه
- بررسى و نقد روايت مذكور، از تفسير سيوطى
- اتّهامات زشت و ناروا، در تفاسير عامه، نسبت به حضرت يوسف «ع»
- نقد گفته زمخشرى، در توضيح جملۀ: «وَ لقد هَمَّت بِهِ...»
- پاسخ نظر صاحب المنار، در باره آیه: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ»
- مقصود از «شاهد»، در داستان یوسف و زلیخا، چه كسى بوده؟
- معناى جملۀ عزیز مصر، به یوسف: «يُوسُفُ أعرِض عَن هَذَا...»
- تدبير زليخا، براى رهايى از ملامت زنان اشرافی مصر، پیرامون عشق او به یوسف
- ورود يوسف «ع» به مجلس زنان اشرافى مصر، و واکنش آنان
- سختى وارد بر يوسف «ع» در مجلس ميهمانى، و پناه بردن آن حضرت، به خداى تعالى
- توضيح مفردات آيه شريفه
- اظهار شگفتی زنان مصر، از ديدن جمال زیبای يوسف «ع»
- تهدید یوسف «ع»، به حبس و خواری، توسط زلیخا
- مناجات و استغاثه يوسف «ع»، به درگاه پروردگار خود
- نكاتى كه از آيه شريفه استفاده مى شود
- بحث هايى پيرامون تقواى دينى و درجات آن، در چند فصل
- ۱- قانون، اخلاق كريمه و توحيد
- ۲ تقوای دینی، به یکی از سه امر حاصل می شود
- ۳- چگونه محبت خدا، باعث اخلاص مى شود؟
- ۴- معناى اخلاص
- توضیح پیرامون ملكۀ عصمت، در پیشوایان معصوم «ع»
- بحث روايتى
- چند روايت در توضيح جملۀ: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بِهَا...»
- برخی روايات جعلى، در داستان یوسف و زلیخا
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ «26»
(يوسف) گفت: او خواست كه از من (برخلاف ميلم) كام گيرد و شاهدى از خانواده زن، شهادت داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، پس زن راست مىگويد و او از دروغگويان است. (زيرا در اين صورت او وهمسر عزيز، از روبرو درگير مىشدند وپيراهن از جلو چاك مىخورد.)
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ «26»
«1» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 34.
جلد 6 - صفحه 207
قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي: فرمود يوسف: اى عزيز، زليخا درخواست و مراوده نموده مرا از نفس من، و من امتناع كرده گريختم. اگر هرآينه زليخا كف مىنمود از دروغ گفتن بر يوسف عليه السّلام، هرآينه يوسف عليه السّلام باز مىداشت از راست بر او. فرمود: او طلب نمود مرا به عمل قبيح كه نسبت به من دهد. يكى از علما بنام نوف الشامى گويد: «1» اگر زليخا نگفتى «ما جزاء من اراد باهلك سوء» يوسف عليه السّلام نفرمودى هى راودتنى عن نفسى چون يوسف عليه السّلام را متهم ساختى، برائت ساحت نبوى واجب آمدى.
خلاصه عزيز گفت: راستى اين سخن به چه دانيم هيچكس از اين واقعه خبردار نيست؟ يوسف عليه السّلام فرمود: در آن خانه كودكى چهارماهه، او گواه من است. آن طفل پسر خاله زليخا بود. عزيز گفت: كودك چهارماهه چه داند و چگونه سخن گويد؟ يوسف عليه السّلام فرمود: خداى من قادر است بر آنكه او را به سخن آورد. در لطايف نقل نموده كه «2» عزيز از او پرسيد چه گوئى؟ به قدرت كامله الهيه به سخن درآمد. وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها: و شهادت داد شاهدى از كسان زليخا. نزد بعضى پسر عم زليخا بود، به زبان درست گفت: إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ: اگر باشد پيراهن يوسف دريده شده از پيش. فَصَدَقَتْ:
پس زليخا راست مىگويد. وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ: و يوسف از دروغگويان است، چه اين صورت دليل است بر آنكه زليخا دفع يوسف مىكرد. و از يوسف گريبان از پيش دريده شده است.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ «25» قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ «26» وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ «27» فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ «28» يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ «29»
ترجمه
و پيشى گرفتند آندو بر يكديگر بدر خانه و دريد آنزن پيراهن او را از پشت سرو يافتند آندو شوهر آنزن را نزد در خانه گفت آنزن نيست جزاى كسيكه اراده كند نسبت بزن تو كار بد را مگر زندان يا عذابى دردناك
گفت زن تو خواند مرا بكامجوئى از من و گواهى داد گواهى از كسان آنزن كه اگر باشد پيراهن يوسف دريده شده از پيش رو پس راست گفته زن تو و او از دروغگويان است
و اگر باشد پيراهن او دريده شده از پشت سر پس دروغ گفته زنت و او از راستگويان است
پس
جلد 3 صفحه 136
چون ديد شوهر آنزن كه دريده شده پيراهن او از پشت سر گفت همانا آن از مكر شما زنان است بدرستيكه مكر شما زنها بزرگ است
اى يوسف اعراض كن از نقل اين و اى زن بخواه گذشت مرا براى گناه خود همانا تو بودى از خطاكاران.
تفسير
وقتى حضرت يوسف اصرار زليخا را بآن امر قبيح مشاهده فرمود ناچار از دست او فرار كرد و روى بدر خانه نمود گفتهاند درهاى بسته براى او باز ميشد تا بدر خانه رسيد ولى زليخا هم او را تعقيب نمود كه مانع شود از بيرون رفتن او از خانه و چون در خانه براى او باز شد زليخا هم باو رسيد و ناچار از پشت سر پيراهن او را گرفت و كشيد كه نگذارد بيرون رود پيراهن آنحضرت از درازى پاره شد چون قدّ دريدن از درازا است و قطّ از پهنا بر حسب اتّفاق عزيز مصر پشت در بود و هر دو را با آنحال اضطراب مشاهده كرد در اين هنگام زليخا براى تبرئه خود پيشدستى نمود و از عزيز سؤال كرد چيست جزاى كسيكه نسبت بخانواده تو قصد كار بد كرده باشد جز آنكه بايد حبس شود يا بمجازات شديد ديگرى برسد اگر كلمه ما در ماجزاء من اراد استفهاميّه باشد و اگر نافيه باشد گفت نيست جزاى چنين كسى مگر حبس و مجازات شديد در اين حال حضرت يوسف ناچار شد كشف سرّ او را بنمايد براى تبرئه خود و الا اظهار نميفرمود لذا بعزيز فرمود او از من خواهش اين عمل زشت را نمود و من از دست او فرار كردم و عزيز متحيّر شد كه كدام يك راست ميگويند و در علل از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه عزيز خواست يوسف عليه السّلام را سياست كند او قسم ياد نمود بر برائت خود و فرمود از اين كودك بپرس و او طفلى بود از يكى از كسان زليخا كه بديدن او آمده بود و خداوند آن كودك را بزبان آورد براى دفع خصومت و گفت اى پادشاه نظر كن به پيراهن يوسف اگر از جلو پاره شده او قصد سوء داشته و اگر از پشت پاره شده زليخا قصد سوء نموده و چون پادشاه سخن آن كودك را شنيد كاملا تعجّب كرد و مشوّش شد و نگاه كرد به پيراهن يوسف و ديد از پشت پاره شده و بزليخا گفت اين از مكر شما است همانا مكر شما زنها بزرگ است و از يوسف تقاضا نمود كه اين راز را بكسى ابراز نفرمايد و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند الهام فرمود بحضرت يوسف كه بعزيز بگويد از اين كودك كه در گهواره است بپرس كه او شهادت ميدهد ببرائت من و عزيز پرسيد و كودك را خداوند بزبان آورد و او
جلد 3 صفحه 137
شهادت بر نفع يوسف عليه السّلام داد و بعضى گفتهاند شاهد پسر عموى زليخا بود كه با عزيز دم در خانه نشسته بود و نامش تمليخا بود و دلالت پاره شدن پيراهن از پشت بر برائت يوسف عليه السّلام واضح است كه اماره است بر فرار آنحضرت و تعقيب زليخا از او كه كاشف است از تقاضاى او و امتناع آنحضرت از قبول و براى دلالت پاره شدن از جلو بر برائت زليخا گفتهاند آن كاشف است از دفاع زليخا يا تعقيب آنحضرت از او و گرفتن پايش بدامن پيراهن و پاره شدن و بنظر حقير دلالتش واضح نيست و محتمل است اين قسمت براى بيان اماره مستقلهاى ذكر نشده باشد بلكه آن كودك بالهام الهى يا آنمرد براى آنكه قبل از عزيز قضيّه را مشاهده نموده بود برائت يوسف عليه السّلام را ميدانسته و خواسته شهادت را طورى ادا نمايد كه خود را بيطرف ارائه دهد و كلامش مؤثر شود و صريح در مخالفت با زليخا نباشد تا موجب عداوت او شود و مطلب را با اماره و دليل ثابت كند و براى كشف قضيّه بودن اماره بر برائت حضرت يوسف كافى است و مؤيد اين معنى آنستكه از بيان اماره در كلام الهى تعبير بشهادت شده و الا صرف ذكر دو اماره براى برائت هر يك از دو طرف قضيّه شهادت بر برائت يكى از دو طرف محسوب نميشود و بزرگى مكر زنان محتاج به بيان نيست چون براى هر كس بعيان رسيده و بسيارى از آن در كتب نوشته شده و اينجا آن بود كه بدون تأمل و درنگ و وحشت و دهشت خود را مبرّى و يوسف عليه السّلام را متّهم نمود بطوريكه عزيز را متوجه بصدق گفتار خود كرد و اگر دفاع آنحضرت و شهادت شاهد نبود ميخواست او را حبس يا سياست كند چون خود را مدّعيه و او را مدّعى عليه قلم داد كرده بود و گفتهاند خدا از باب لطف بحضرت يوسف غيرت را از عزيز سلب فرموده بود تا شر او را از آنحضرت كفايت كند لذا بعد از كشف امر بيش از امر بكتمان قضيّه از يوسف عليه السّلام و امر بطلب گذشت خود از زليخا مسئلتى ننمود و نسبت خطا را در ضمن خطاكاران باو داد و از باب تغليب بصيغه جمع مذكّر تعبير نمود و بعضى گفتهاند مراد باستغفار همان طلب آمرزش گناه است از خدا چون آنها بت پرست بودند ولى آنرا وسيله تقرب بخدا مىدانستند.
جلد 3 صفحه 138
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالَ هِيَ راوَدَتنِي عَن نَفسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِنَ الكاذِبِينَ «26» وَ إِن كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَت وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِينَ «27»
فرمود حضرت يوسف که زليخا مراوده ميكرد مرا از نفس من يعني او
جلد 11 - صفحه 181
اراده سوء داشت و شهادت داد شاهدي از خويشان زليخا اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده پس زليخا راست ميگويد و يوسف از دروغگويان است و اگر پيراهن او از پشت پاره شده پس زليخا دروغ ميگويد و يوسف از راستگويان است.
قالَ هِيَ راوَدَتنِي عَن نَفسِي اگر زليخا اينکه افتراء را بيوسف نبسته بود حضرت يوسف پرده زليخا را پاره نميكرد و او را رسوا نمينمود لكن براي رفع تهمت از خود ناچار شد حقيقت را اطهار كند وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها بعضي گفتند آن شاهد طفلي بود در گهواره سه ماه بود متولد شده بود و پسر خواهر زليخا بود، و بنحو اعجاز بزبان آمد و شهادت داد و بعضي گفتند رجل حكيمي بود که با عزيز تكلم ميكرد و او پسر عمّ زليخا بود و لكن چون در شهادت حضور و مشاهده لازم است و آن رجل حكيم که حاضر نبوده قضايا را مشاهده كند و بسته بود زليخا ابواب را و خلوت كرده بود خانه و بيوت را و از كجا آن حكيم ميدانست که اصلا پيراهن يوسف پاره شده تا از جلو و پشت آن خبر ميدهد و اگر بگويي همان موقع که در باز شد مشاهده كرد که از پيش و پشت آن هم خبر داشت و اينکه البته بنحو اعجاز بوده خداوند براي حفظ پيغمبر خود آن طفل را بزبان آورد نظير تكلم سنگ ريزه در كف مبارك حضرت رسالت صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و تكلم سوسمار و شهادت برسالت آن حضرت.
اشكال- اگر اينکه بنحو اعجاز بوده نفس شهادت بصدق يوسف كافي بود استدلال لازم نداشت.
جواب- بلي كافي بود لكن براي بيان اينكه عزيز بالحس مشاهده كند گفت إِن كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ که يوسف چون مشاهده كرد عزيز را از ترس پيراهن خود را پاره كرده فصدقت زليخا و هو يوسف من الكاذبين و اما إِن كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ چون زليخا در عقب يوسف ميدويد و يخه يوسف را گرفته پيش ميكشيده و يوسف امتناع ميكرد پيراهن از عقب پاره شده فكذبت
جلد 11 - صفحه 182
زليخا دروغ ميگويد وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِينَ و يوسف از راستگويان است، بعلاوه اگر شاهد رجل حكيم بود چون از اهل زليخا بود و گفتند پسر عمّ او بوده همچه شهادتي را نميداد و لو حق را فهميده باشد بر فرض آنكه متدين بود و كذب از او صادر نميشده اصلا شهادت نميداد غير از عنايت حق و حفظ او چيزي نبوده.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 26)- یوسف در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد و با صراحت پرده از روی راز عشق همسر عزیز برداشت و «گفت: او مرا با اصرار و التماس به سوی خود دعوت کرد» (قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی).
بدیهی است در چنین ماجرا هر کس در آغاز کار به زحمت میتواند باور کند که جوان نوخاسته بردهای بدون همسر، بیگناه باشد، و زن شوهردار ظاهرا با شخصیتی گناهکار، بنابراین شعله اتهام بیشتر دامن یوسف را میگیرد، تا همسر عزیز را! ولی از آنجا که خداوند حامی نیکان و پاکان است، اجازه نمیدهد، این جوان پارسای مجاهد با نفس، در شعلههای تهمت بسوزد، لذا قرآن میگوید: «در این هنگام شاهدی از خاندان آن زن گواهی داد، که (برای پیدا کردن مجرم اصلی، از این دلیل روشن استفاده کنید) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست میگوید و یوسف دروغگو است» (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ).
نکات آیه
۱- دفاع یوسف(ع) از خویش ، در برابر اتهام زلیخا (قال هى رودتنى عن نفسى)
۲- یوسف(ع) در نزد عزیز مصر ، تمناى نامشروع زلیخا و استنکاف خویش را فاش ساخت ، و خود را از هر گونه اراده سوئى مبرّا دانست. (قال هى رودتنى عن نفسى) ترکیبهایى نظیر «هى رودتنى» و «أنا قمت» - که مبتدا در معنا فاعل است و خبر آن فعل مى باشد - گاهى حاکى از تأکید است و گاهى دلالت بر حصر دارد. و از آن جا که یوسف(ع) در مقام رفع اتهام از خویش بود، معلوم مى شود او از جمله «هى رودتنى» معناى حصر را اراده کرده است. بنابراین «هى راودتنى» ; یعنى، او (زلیخا) از من درخواست کام جویى داشت و من چنین درخواستى نداشتم و استنکاف ورزیدم.
۳- لزوم دفاع از خویش در برابر اتهامهاى ناروا (قالت ما جزاء ... قال هى رودتنى عن نفسى)
۴- افشاى گناه دیگران در محدوده دفاع از خویش جایز است. (قال هى رودتنى عن نفسى)
۵- یوسف(ع) مراوده زلیخا و وصال خواهى او را تا زمان دفاع از خویش، پنهان کرده و فاش نساخته بود. (قالت ... قال هى رودتنى عن نفسى)
۶- طمأنینه و آرامش یوسف(ع) به هنگام دفاع از خویش (قال هى رودتنى عن نفسى) یوسف(ع) در بیان رفع اتهام از خویش ، در سخن خود (هى رودتنى عن نفسى) نه از ادات تأکید استفاده کرد و نه جمله خویش را با قسم و مانند آن بیان داشت. این کار نشان دهنده آرامش و اطمینان یوسف(ع) در آن عرصه سخت است.
۷- عزیز مصر در ماجراى یوسف(ع) و زلیخا ، پیشداورى نکرد و از تصمیم گیرى عجولانه خوددارى نمود. (قالت ... قال هى رودتنى عن نفسى و شهد شاهد من أهلها)
۸- مردى از خویشان زلیخا ، در ماجراى وى و یوسف(ع) دخالت کرد و میان آنان به داورى پرداخت. (و شهد شاهد من أهلها)
۹- داور ماجراى یوسف(ع)و زلیخا ، على رغم خویشى او با زلیخا ، بى طرفى کامل را رعایت کرد ، و قضاوتى بر حق ارائه نمود. (و شهد شاهد من أهلها إن کان قمیصه قُدّ من قُبل)
۱۰- داور ماجراى یوسف(ع) و زلیخا ، پیش از اظهار نظر خویش ، به پاره شدن پیراهن یوسف(ع) آگاه شد. (و شهد شاهد من أهلها إن کان قمیصه قُدّ)
۱۱- داور ماجراى یوسف(ع) و زلیخا، صداقت زلیخا و دروغ گویى یوسف(ع) را منوط به پاره شدن پیراهن یوسف(ع) از پیشِ رو دانست. (إن کان قمیصه قُدّ من قُبل فصدقت و هو من الکذبین)
۱۲- داور ماجراى یوسف و زلیخا ، به درستى داورى خویش و دلالت نحوه پارگى پیراهن بر کشف ماجرا ، اطمینان کامل داشت. (و شهد شاهد من أهلها إن کان قمیصه قُدّ من قُبل) مراد از شهادت در «شهد شاهد» اظهار نظر کردن، قضاوت کردن و ... است. تعبیر کردن از اینها به شهادت دادن - که دیدن و مشاهده کردن را مى طلبد - براى رساندن این معناست که آن شخص، آن چنان به صحت داورى و نظر خویش اطمینان داشت که گویا شاهد ماجرا بوده است.
روایات و احادیث
۱۳- «عن على بن الحسین(ع): ... قال یوسف و إله یعقوب ما أردت بأهلک سوء بل هى راودتنى عن نفسى فسل هذا الصبى ... و کان عندها من أهلها صبى زائر لهافانطق الله الصبى لفصل القضاء فقال:... انظر إلى قمیص یوسف... ;[۱] از امام سجاد(ع) روایت شده است: ... یوسف گفت: به خداى یعقوب قسم! من قصد بد درباره همسر تو نداشتم. او مرا به خودش دعوت کرد، پس تو از این کودک بپرس - کودکى از بستگان آن زن نزد او بود که به دیدنش آمده بود - پس خدا آن کودک را براى قطع داورى به سخن درآورد و گفت: ... به پیراهن یوسف نگاه کن ...».
موضوعات مرتبط
- احکام: ۴
- افشاگرى: احکام افشاگرى ۴; افشاگرى جایز ۴
- خود: اهمیت دفاع از خود ۳، ۵; دفاع از خود ۱، ۴، ۶; رفع تهمت از خود ۳
- زلیخا: دلایل صداقت زلیخا ۱۱; قضاوت خویشاوندان زلیخا ۸، ۹; کامجویى زلیخا ۲، ۵
- عزیزمصر: عزیزمصر و قصه یوسف (ع) ۷
- قضاوت: امارات قضایى در اثبات دعوا ۱۱; عدالت در قضاوت ۹; نقش امارات قضایى ۱۱
- یوسف(ع): آرامش یوسف(ع) ۶; اطمینان قاضى قصه یوسف(ع) ۱۲; افشاگرى یوسف(ع) ۲، ۵; پارگى پیراهن یوسف(ع) ۱۰، ۱۱، ۱۲; پیراهن یوسف(ع) ۱۳; تبرّى یوسف(ع) ۲; دفاع یوسف(ع) ۱، ۶; دلایل دروغگویى یوسف(ع) ۱۱; روش برخورد یوسف(ع) ۶; قاضى قصه یوسف(ع) ۹، ۱۰، ۱۱; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۵، ۷، ۸، ۹، ۱۰، ۱۲، ۱۳; گواه یوسف(ع) ۱۳; یوسف(ع) و تهمتهاى زلیخا ۱; یوسف(ع) و عزیز مصر ۲
منابع
- ↑ علل الشرایع، ص ۴۸، ح ۱، ب ۴۱; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۱۴ ، ح۱۷.