يوسف ٣٥

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۵ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏تفسیر)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کپی متن آیه
ثُمَ‌ بَدَا لَهُمْ‌ مِنْ‌ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ‌ لَيَسْجُنُنَّهُ‌ حَتَّى‌ حِينٍ‌

ترجمه

و بعد از آنکه نشانه‌های (پاکی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند!

|آن‌گاه پس از ديدن همه نشانه‌هاى [پاكى يوسف‌] به نظرشان رسيد كه او را تا چندى به زندان افكنند
آنگاه پس از ديدن آن نشانه‌ها، به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند.
و با آنکه دلایل روشن (پاکدامنی و عصمت یوسف) را دیدند باز چنین صلاح دانستند که وی را چندی زندانی کنند.
آن گاه آنان پس از آنکه نشانه ها [یِ پاکی و پاکدامنی یوسف] را دیده بودند، عزمشان بر این جزم شد که تا مدتی او را به زندان اندازند.
پس با آن نشانها كه ديده بودند، تصميم كردند كه چندى به زندانش بيفكنند.
سپس، بعد از آنکه نشانه‌ها را دیدند، بهتر آن دیدند که او را تا مدت زمانی زندانی کنند
آنگاه پس از آنكه نشانه‌ها را ديدند- با اينكه به پاكدامنى يوسف پى بردند- به نظرشان رسيد- رأيشان بر اين قرار گرفت- كه او را تا مدّتى به زندان افكنند.
بعد از آن که نشانه‌ها (و علائم پاکدامنی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند. (برای این که سر و صداها بخوابد و بلکه زن عزیز نیز بر سر عقل بیاید).
سپس پس از دیدن آن نشانه‌ها، به نظرشان آمد که او را بی‌چون تا چندی بی‌امان به زندان افکنند.
سپس نمایان شد برای ایشان پس از آنکه دیدند نشانیها را که هر آینه به زندانش افکنند تا زمانی‌

Then it occurred to them, after they had seen the signs, to imprison him for a while.
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٣٤ آیه ٣٥ يوسف ٣٦
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١١
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«بَدَا لَهُمْ»: چنین به نظرشان رسید. عزیز مصر و مردان او چنین صلاح دیدند. «الآیَاتِ»: نشانه‌های پاکدامنی. دلائل عصمت و پاکی. «حتَّی حِینٍ»: تا مدّت نامعلوم و نامحدودی.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ «35»

سپس بعد از آن همه نشانه‌ها و شواهدى كه (براى پاكى يوسف) ديدند، اين‌گونه برايشان جلوه كرد كه او را تا مدّتى زندانى كنند.

پیام ها

1- يك ديوانه، سنگى را در چاه مى‌اندازد، صد نفر عاقل نمى‌توانند آنرا در آورند.

يك زن عاشق شد، مردان متعدّد و رجال مملكتى نتوانستند اين رسوايى را چاره‌انديشى كنند. «بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا»

2- كاخ‌نشينى معمولًا با بى‌پروايى و پررويى همراه است. «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ» با اين همه دليل بر پاكى يوسف، باز هم او محكوم به زندان مى‌شود.

3- زيبايى، هميشه خوشبختى‌آور نيست، دردسر هم دارد. ثُمَّ بَدا لَهُمْ‌ ... لَيَسْجُنُنَّهُ‌

4- معمولًا در دربارها و كاخهاى طاغوتيان، دادگاه و محاكمه غيابى و تشريفاتى است، تا بى‌گناهان محكوم شوند. «لَيَسْجُنُنَّهُ» (البتّه در مواردى اين گونه نيست)

5- در جامعه‌ى آلوده، هوسرانان آزاد و تقواپيشگان در زندانند. «لَيَسْجُنُنَّهُ»*

6- افراد خاطى به ويژه قدرتمندان كمتر مسئوليّت عمل خود را مى‌پذيرند و

جلد 4 - صفحه 201

مى‌خواهند ديگران را قربانى كنند. «لَيَسْجُنُنَّهُ»*

7- در نظام‌هاى طاغوتى معصوم‌تر مظلومتر است. «لَيَسْجُنُنَّهُ»*

8- پاك بودن و پاك ماندن هزينه دارد. «لَيَسْجُنُنَّهُ»*

9- جلوگيرى از رسوايى خاندان عزيز مصر و پايان يافتن شايعات، هدف حكمرانان مصر از زندانى ساختن يوسف بود. «لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»*

10- وقتى دستگاه قضايى بر طبق خواسته سياستمداران و افراد ذى نفوذ تصميم مى‌گيرد، مدّت زمان زندان نيز نامشخّص است. «حَتَّى حِينٍ»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ‌: پس ظاهر شد مر عزيز و اهلش را بعد از آنكه ديدند دلائل عصمت و شواهد داله بر برائت يوسف را، مانند شهادت كودك و چاك پيراهن و قطع دستها و استعصام او از ايشان، با وجود مشاهده اين آيات باهره و بينات واضحه، رأى آنها قرار گرفت كه: لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ‌: در زندان كنند يوسف را تا هنگامى كه مقرر باشد.

پس زليخا براى بند يوسف آهنگرى را خواست، گفت: قيد گران بساز و زنجير محكمى ترتيب نما تا بر دست و پاى اين غلام عبرى نهم و چند روزى او را گوشمالى دهم. آهنگر را نظر بر دست و پاى يوسف افتاد، گفت: اى ملكه، اين پسر طاقت بند گران را ندارد. زليخا بانگ بر او زد گفت: تو بر زندانيان رحم مى‌كنى، پس آهنگر زنجير را ترتيب داد و به دست و پاى يوسف نهادند و او را بر شترى نشانده امر نمود او را در بازارهاى مصر بگردانند و منادى ندا كند هر كه در حرم عزيز خيانت كند سزاى او اين است، و خود به لباس مبدل به سر راه ايستاد. يوسف را سوار دست به گردن بسته و پاى غل كرده حركت دادند، يوسف عرض كرد: الهى تو از حالم آگاهى. جبرئيل نازل، او را تسلى و امر به صبر تا زندان بر تو گلستان شود. قريب صدهزار مرد به نظاره آمدند، صداى‌

جلد 6 - صفحه 217

خروش از مصريان بلند، يكى مى‌گفت: مظلوم است. ديگرى مى‌گفت: محروم است، اين چه بيرحمى و آزار است. چون برابر زليخا رسيد، منادى ندا كرد: هذا غلام من كنعان و العزيز عليه غضبان. جبرئيل نازل، يوسف را تلقين جواب نمود:

هذا خير من غضب الرّحمن و معصية السّبحان و دخول النّيران و سرابيل القطران. به قدرت كامله الهيه، اين صدا فقط به گوش زليخا رسيد، بر خود بپيچيد به خانه آمد، زندانبان را امر نمود كه اين غلام را در چاه تيره و تاريك مكان، و مأكل و مشروب را از او باز دارد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

ترجمه‌

و گفتند زنانى در آن شهر زن عزيز مراوده ميكند با غلام خود براى كامجوئى از او بتحقيق پر كرده است دل آنزن را از محبّت خود بدرستيكه ماهر آينه مى‌بينيم آنزن را در گمراهى آشكار

پس چون شنيد آنزن سخن مكر آميز آنها را دعوت نمودشان و مهيّا كرد براى آنها تكيه گاه و داد هر يك از آنها را كاردى و گفت وارد شو بر آنها پس چون ديدند او را بزرگ شمردند او را و بريدند دستهاى خودشان را و گفتند منزّه است خدا نيست اين آدمى نيست اين مگر فرشته‌اى بزرگوار

گفت پس اينكه ديديد همانستكه ملامت كرديد مرا در دوستى او و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم با او براى كامجوئى از او پس خود را نگاهداشت و هر آينه اگر بجا نياورد كاريرا كه امر ميكنم باو هر آينه محبوس شود البته و هر آينه خواهد شد از خوار- شدگان‌

گفت اى پروردگار من زندان محبوبتر است نزد من از آنچه ميخوانند مرا بسوى آن و اگر دفع نكنى از من مكر آنها را ميل ميكنم بسويشان و ميباشم از نادانان‌

پس اجابت كرد براى او پروردگارش و دفع نمود از او مكر آنها را همانا او است شنواى دانا

پس ظاهر شد رأى براى آنها بعد از آنكه ديدند نشانه‌هاى پاكى را كه حبس كنند او را البتّه تا چندى.

تفسير

بعد از كشف قضيّه مذكور در آيات سابقه چند نفر از زنان مصر كه گفته‌اند چهار يا پنج نفر از زنان اركان دولت بودند مطّلع شدند و براى ياوه گوئى كه عادت آنها است يا آنكه كاملا از قضيّه خبردار شوند يا يوسف را كاملا به بينند بين خودشان صحبت كردند كه زن عزيز سعى ميكند كه كام دل از غلام جوان خود بستاند و عشق او در سويداى قلبش جاى گير شده بطوريكه ديگر بهيچ كس و هيچ چيز توجّه ندارد چنانچه قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد از شغفها حبّا آنستكه محبّت او حجاب قلب آن زن شده از مردم بطوريكه تعقل نميكند غير او را و شغاف حجاب قلب است و شعفها بعين مهمله نيز قرائت شده يعنى آتش زد دل او را از محبت خود و نسبت داده است اين قرائت را در مجمع و جوامع باهل بيت عليهم السّلام و نيز گفته شده است مراد آنستكه شكافت حجاب قلب آنزن را تا رسيد بسويدا


جلد 3 صفحه 139

و باطن دلش محبّت آن غلام خلاصه آنكه شيفته و واله و شيداى او شد و پس از اين نسبت تصديق نمودند كه اين بسيار كار بدى است و خطاى آشكارى است از راه صواب و چون اين صحبت را از راه دوستى با زليخا ننموده بودند بلكه غرض فاسدى داشتند در آيه نسبت مكر بآنها داده شده در هر حال چون خبر اين گفتگو بگوش زليخا رسيد فرستاد از آنها دعوت نمود و قمى ره فرموده اين خبر در مصر منتشر شد و زنها در مجالس خودشان اين قضيّه را نقل مينمودند و زليخا را ملامت ميكردند و بعضى گفته‌اند مدعوّين چهل زن بودند از ملامت كنندگان و معلوم است اگر ملكه مصر يا زن شخص اوّل مملكت بعد از پادشاه مجلس مهمانى فراهم كند لوازم آنرا هم از قبيل و ساده و بالش و پشتى و متّكا و انواع اطعمه و اشربه تهيّه خواهد نمود و در اين جا بعضى متّكا را بوساده و پشتى و بعضى بطعام تفسير نموده‌اند و در روايت سابقه از امام سجاد عليه السّلام در علل بهر دو اشاره شده گويا معمول بوده كه تكيه ميكردند براى صرف طعام و شراب بتكبّر و ناز و قمّى ره متكا را بترنج تفسير نموده گويا بسكون تاء و حذف همزه قرائت فرموده و بنابراين آيه سليم از تقدير خواهد بود چون مسلّما كارد بمهمانها داده شده بود كه با آن ميوه‌اى را ببرند و بخورند و در آيه ذكرى از آن نشده جز اين كلمه كه دلالت آن بر ميوه بنابر قرائت مشهوره بعيد است و كلام محتاج بتقدير ميشود و آن ميوه گفته‌اند ترنج بوده و انتخاب آن در اين مجلس شايد براى آن بوده كه يكى از خواص اين ميوه آنستكه مسكّن شهوت زنان است و پس از تكميل مقدّمات زليخا بيوسف دستور داد كه وارد در مجلس شود و بعضى گفته‌اند لباس تجمّل هم در برش نموده و پيرايه‌اى بر او بسته بودند و واضح است كه آن حضرت ظاهرا بنده و مجبور باطاعت بود ناچار وارد مجلس شد در حاليكه زنهاى اعيان و اشراف مملكت كاردها در دست داشتند و ميخواستند ميوه بخورند و چون چشمشان بجمال يوسفى افتاد بطورى متحيّر و مبهوت و مدهوش شدند كه بجاى ترنج دستها بريده شد و بطورى حضرت با حجب و حيا و غمض عين و طمأنينه و وقار وارد شد كه واضح شد بر تمام زنها بزرگى و بزرگوارى و پاكدامنى و عفت و عصمت و كمال و جمال بى‌مثال او لذا اوّل سخنى كه بعد از بهوش آمدن گفتند آن بود كه حاشا للّه كه چنين جوانى مرتكب چنين خطائى شود و منزّه است خدا از اينكه نتواند و عاجز باشد از آنكه جمع كند


جلد 3 صفحه 140

نهايت جمال و كمال را در بشرى و مردّد شدند در اينكه او بشر است يا ملك و ترجيح دادند ملك بودن آنرا و جازم شدند باين امر چون ديدند علاوه بر آنكه از شهوت مانند ملك مبرّى است مصوّر و مجسّم است بهمان صورت و اندامى كه از براى فرشته در ذهنشان منقوش بود لذا يكباره نفى بشريّت و اثبات ملكيّت و كرامت او را منحصرا نمودند تا تصوّر نشود كه ملكى است بصورت بشر يا بشرى است بسيرت ملك ولى در عين حال معلوم است كه اين كلام را بطور مبالغه و تشبيه ادا نمودند نه بطور حقيقت تا استدلال شود به بيان آنها و تقرير الهى بر افضليّت ملائكه از بشر چنانچه بعضى تصوّر نموده‌اند و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه در آسمان دوم مرديرا ديدم كه روى او مانند ماه شب چهارده بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست گفت برادرت يوسف است و مراد شب معراج است و قمّى ره قريب باين معنى را از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در هر حال در اين بين فرصت بدست زليخا آمد و بغرض خود از انعقاد مجلس نائل شد و رو بمهمانها كرد و گفت اين همان غلام كنعانى بود كه شما مرا در عشق او ملامت كرديد يعنى- گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را- و الّا ناروا است و چون ديد زنها از حال آنحضرت برائت او را يافته‌اند انصاف داد و صريحا اقرار نمود كه من خاطر خواه او شدم و عرض حاجت باو كردم و اجابت نفرمود و ضمنا ميخواست زنها را با خود همدست كند در رام كردن آنحضرت لذا تهديد نمود او را كه اگر مطلوب مرا روا نسازد او را بحبس مى‌اندازم و خوار و ذليل ميكنم چون ميدانست حضرت از بدنامى و ذلّت وحشت دارد و در حديث منقوله از امام سجاد عليه السّلام در علل ذكر شده كه هر يك از آن زنها محرمانه از حضرت تقاضاى مراوده نمودند و او ابا فرمود و متوسل بعنايت و كمك الهى شد و قمى ره نيز قريب باين معنى را نقل نموده و آنكه ديگر آنحضرت از آنخانه منزجر شد و روى نياز بدرگاه كارساز آورد و عرضه داشت پروردگارا زندان براى من گواراتر است از آنچه ميخوانند اين زنها مرا بآنچيز كه زنا باشد و اگر بعنايت خاصه با من كمك نكنى در ثبات قدم بر عفّت بمقتضاى طبع بشرى ميل ميكنم بآنها و ممكن است دامن عصمت من آلوده شود و جهالتى بوسوسه اينها از من بروز نمايد چون تمام موجبات‌


جلد 3 صفحه 141

ميل موجود و تمام وسائل انصراف مفقود بود و خداوند اجابت فرمود دعاء ضمنى آن حضرت را و صرف فرمود مكر آنها را از او و ثابت داشت آنحضرت را بحفظ عفّت و عصمت خود و آسان فرمود بر او تحمّل مشقت زندان را در جنب معصيت خود چون خداوند شنوا است دعاء و تضرّع داعيان را و دانا است باحوال آنها و مراتب اخلاصشان و صلاح حالشان و چون زليخا از تمكين آن حضرت مأيوس شد و زنها هم نتوانستند او را رام نمايند ناچار براى تسكين خاطر خود و اينكه شايد بتواند موفق بمقصود شود و يوسف را در نظر مردم متّهم نمايد تصميم بحبس او گرفت و زنها هم با او در اين رأى موافقت نمودند لذا بعزيز اظهار و اصرار نمود كه اين غلام كنعانى ما را مفتضح و رسوا نموده همه جا صحبت از ما است بايد چندى او را حبس كنى تا معلوم شود كه مجرم او بوده و حرفها تمام شود و عزيز قبول كرد لذا بدا در كلام خدا منسوب بجمع شده است و تذكير ضمير بمراعات تغليب است و قمى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آيات شهادت كودك و پيراهن دريده شده از پشت سر و سبقت گرفتن آنزن بدر خانه بود بطوريكه شنيد كشيدن زنش آنرا از پشت در ولى چون اطاعت آنزن را ننمود اصرار كرد بشوهرش تا او را حبس نمود و گفته‌اند زندان نزديك منزل زليخا بود و هر وقت ميخواست او را ديدار ميكرد از دور و مدّت زندان را گفته‌اند بخيال زليخا آن بود كه تا رام شود و بخيال عزيز تا حرفها تمام گردد و پنج سال و هفت سال هم گفته‌اند و قمى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه زندان بان بحضرت عرض كرد من تو را دوست دارم فرمود هر چه بسر من آمد از دوستى بود خاله‌ام مرا دوست داشت دزديد مرا پدرم مرا دوست داشت برادرانم بمن حسد بردند زن عزيز مرا دوست داشت حبسم كرد و عياشى ره نيز اين معنى را نقل نموده ولى بجاى خاله عمّه ذكر كرده است و قمى ره علاوه فرموده كه شكايت كرد در زندان بخدا و عرضه داشت كه بچه تقصير من مستحق زندان شدم وحى رسيد كه تو خودت خواستى وقتى گفتى پروردگارا زندان محبوبتر است نزد من از آنچه آنها ميخوانند مرا بآن چرا نگفتى عافيت نزد من محبوبتر است و از چند روايت استفاده ميشود كه آن حضرت در زندان از فراق پدر گريه ميكرد تا جبرئيل بآنحضرت تعليم فرمود كه بعد از هر نماز بخواند اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا و


جلد 3 صفحه 142

ارزقنى من حيث احتسب و حيث لا احتسب و اسناد قال بنسوة باعتبار تأنيث لفظى است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


ثُم‌َّ بَدا لَهُم‌ مِن‌ بَعدِ ما رَأَوُا الآيات‌ِ لَيَسجُنُنَّه‌ُ حَتّي‌ حِين‌ٍ (35)

‌پس‌ تصميم‌ گرفتند ‌بعد‌ ‌از‌ اينكه‌ مشاهده‌ معجزات‌ كردند اينكه‌ ‌او‌ ‌را‌ زندان‌ كنند ‌تا‌ زماني‌ و مدّتي‌.

ثُم‌َّ بَدا لَهُم‌ ‌يعني‌ ظهر ‌لهم‌ ‌يعني‌ چنين‌ بنظرشان‌ آمد و بنا گذاشتند و مصمّم‌ شدند و تعبير بلهم‌ مذكرا اينكه‌ عزيز و ملك‌ و خويشان‌ زليخا بسعايت‌ زليخا ‌که‌ بآنها ‌گفت‌ ‌اينکه‌ جوان‌ كنعاني‌ مرا رسوا كرده‌ ‌که‌ ‌در‌ ميان‌ اهل‌ مصر اشاعه‌ پيدا كرده‌ ‌که‌ ‌من‌ تمايل‌ باو دارم‌ و بايد ‌اينکه‌ نام‌ ننگ‌ ‌از‌ ‌من‌ برداشته‌ شود و ‌او‌ ‌را‌ حبس‌ كنيد ‌تا‌ بگويند تقصير ‌از‌ طرف‌ ‌او‌ بوده‌ ‌که‌ بحبس‌ افتاده‌، و فاعل‌ بدا محذوف‌ ‌است‌ ‌که‌ سجن‌ ‌باشد‌ ‌که‌ دلالت‌ ميكند ‌بر‌ ‌او‌ كلمه‌ ليسجننه‌ ‌آنها‌ تصميم‌ حبس‌ گرفتند مِن‌ بَعدِ ما رَأَوُا الآيات‌ِ مثل‌ شهادت‌ شاهد ‌از‌ اهل‌ زليخا ‌که‌ ‌آن‌ طفل‌ ‌باشد‌ و مثل‌ قدّ قميص‌ يوسف‌ ‌از‌ پشت‌ و مثل‌ قطع‌ نسوه‌ ايادي‌ ‌خود‌ ‌را‌ بجاي‌ ترنج‌ ‌که‌ تمام‌ دلالت‌ ‌بر‌ پاكي‌ يوسف‌ و صدق‌ ‌آن‌ داشت‌ ‌مع‌ ‌ذلک‌ لَيَسجُنُنَّه‌ُ ‌او‌ ‌را‌ زنداني‌ كنند و ممكن‌

جلد 11 - صفحه 192

‌است‌ نظر عزيز ‌اينکه‌ ‌باشد‌ ‌که‌ ديگر زليخا و ساير نساء نتوانند ‌با‌ ‌او‌ تماس‌ گيرند ‌در‌ حبس‌ ‌باشد‌ ‌الي‌ حين‌ بعضي‌ گفتند هفت‌ سال‌ حكم‌ حبس‌ ‌او‌ درآمد بعضي‌ گفتند ‌تا‌ زماني‌ ‌که‌ ‌اينکه‌ اشاعه‌ و ‌اينکه‌ قضيه‌ مغفول‌ عنها شود و ‌از‌ نظر مردم‌ برود و بعضي‌ گفتند ‌الي‌ حين‌ موت‌ ‌که‌ حبس‌ ابد ‌باشد‌ لكن‌ ظاهر اينست‌ ‌که‌ ‌تا‌ مدتي‌ ‌که‌ صلاح‌ بدانيم‌ و نظرمان‌ اقتضاء كند ‌که‌ برخورد ‌آنها‌ ‌هم‌ فعلا معلوم‌ نبود ‌تا‌ چه‌ حد ‌او‌ ‌را‌ بردند زندان‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 35)- زندان به جرم بی‌گناهی: جلسه عجیب زنان مصر با یوسف در قصر «عزیز» با آن شور و غوغا پایان یافت. بیم رسوایی و افتضاح جنسی خاندان «عزیز» در نظر توده مردم روز به روز بیشتر می‌شد، تنها چاره‌ای که برای این کار از طرف عزیز مصر و مشاورانش دیده شد این بود که یوسف را بکلی از صحنه خارج کنند، و بهترین راه برای این کار، فرستادنش به سیاه چال زندان بود، که هم او را به فراموشی می‌سپرد و هم در میان مردم به این تفسیر می‌شد که مجرم اصلی، یوسف بوده است! لذا قرآن می‌گوید: «بعد از آن که آنها آیات و نشانه‌های (پاکی یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند که او را تا مدتی زندانی کنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ).

آری! در یک محیط آلوده، آزادی از آن آلودگان است، نه فقط آزادی که همه چیز متعلق به آنهاست، و افراد پاکدامن و با ارزشی همچون یوسف باید منزوی شوند، اما تا کی، آیا برای همیشه؟ نه، مسلما نه!

نکات آیه

۱- داستان عشق زنان اشراف مصر به یوسف(ع) ، موجب بروز بحران در حکومت و خانه هاى اشراف شد. (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیت)

۲- تصمیم قاطع دولت مردان مصر بر زندانى ساختن یوسف(ع) ، جهت رهایى از بحران و حفظ حیثیت دربار (ثم بدا لهم ... لیسجننه)

۳- گناهکار وانمود کردن یوسف(ع) ، از اهداف زندانى ساختن او * (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیت لیسجننه)

۴- زندانى شدن یوسف(ع) ، به تحریک و درخواست زلیخا نبود.* (لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن ... ثم بدا لهم ... لیسجننه) تعبیر «ثم بدا لهم» (پس از مدتى این رأى براى آنان هویدا شد و به ذهنشان خطور کرد که زندانیش کنند) حاکى است که این رأى و نظر به پیشنهاد زلیخا نبوده است علاوه بر این آیه قبل گویاى آن است که خداوند، زلیخا و دیگر زنان را از یوسف منصرف کرد و داستان مراوده متروک شد لذا زلیخا دیگر درصدد نبود که با زندانى کردن یوسف وى را رام سازد.

۵- وجود نشانه هاى متعدد بر پاکدامنى یوسف(ع) (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیت)

۶- آگاهى کامل عزیز و حاکمان مصر بر پاکدامنى یوسف(ع) ، با مشاهده دلایل و نشانه هاى متعدد (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیت)

۷- حاکمان مصر على رغم آگاهى به پاکدامنى یوسف(ع) ، او را به زندان افکندند. (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیت لیسجننه)

۸- وحدت نظام سیاسى و قضایى حکومت استبدادى مصر * (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیت لیسجننه)

۹- یوسف(ع) ، براى زمانى محدود و نامعلوم محکوم به زندان شد. (لیسجننه حتى حین)

۱۰- محکومیت یوسف(ع) به زندان تا زمان فرو نشستن غائله زلیخا و دیگر زنان * (لیسجننه حتى حین)

روایات و احادیث

۱۱- «عن أبى جعفر(ع) فى قوله: «ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیات لیسجننه حتى حین» فالأیات شهادة الصبى و القمیص المخرّق من دبر و استباقهما الباب حتى سمع مجاذبتها إیّاه على الباب فلما عصاها فلم تزل ملحّة بزوجها حتى حبسه ... ;[۱] از امام باقر(ع) درباره سخن خدا که فرمود: «ثم بدا لهم ...» روایت شده است: آن نشانه ها گواهى کودک و پیراهن پاره شده از پشت و سبقت آن دو به طرف در بود، به گونه اى که شنیده شد آن زن پشت در، یوسف را به طرف خود مى کشد ; پس چون یوسف درخواست بانو را نپذیرفت به طور پیگیر به شوهرش اصرار نمود تا [شوهرش] او را زندانى کرد».

۱۲- «عن الصادق(ع): انه قال: دخل یوسف السجن و هو إبن إثنتى عشر سنة و مکث فیه ثمان عشر سنة ... ;[۲] از امام صادق(ع) روایت شده: که فرمود: یوسف در سن دوازده سالگى وارد زندان شد و هیجده سال در زندان ماند ...».

موضوعات مرتبط

  • اشراف مصر: عشق زنان اشراف مصر به یوسف(ع) ۱
  • زلیخا: خواسته هاى زلیخا ۱۱; زلیخا و یوسف(ع) ۴، ۱۱
  • عزیز مصر: تصمیم کارگزاران عزیز مصر ۲; عزیز مصر و یوسف(ع) ۶
  • مصر باستان: حاکمان مصر باستان و یوسف(ع) ۶، ۷; حکومت استبدادى مصر باستان ۸; عوامل بحران در حکومت مصر باستان ۱; نظام حکومتى مصر باستان ۸; نظام سیاسى مصر باستان ۸; نظام قضایى مصر باستان ۸
  • یوسف(ع): تهمت به یوسف(ع) ۳; درخواست زندان یوسف(ع) ۱۱; زندانى کردن یوسف(ع) ۴، ۷; سنّ یوسف(ع) در زندان ۱۲; عفت یوسف(ع) ۶، ۷; فلسفه زندانى کردن یوسف(ع) ۲، ۳; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۴، ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲; محکومیت یوسف(ع) ۹، ۱۰; مدت زندان یوسف(ع) ۹، ۱۰، ۱۲; نشانه هاى صداقت یوسف(ع) ۱۱; نشانه هاى عفت یوسف(ع) ۵

منابع

  1. تفسیرقمى، ج ۱، ص ۳۴۴ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۲۴، ح ۶۰.
  2. أمالى صدوق، ص ۲۰۸، ح ۷، مجلس ۴۳ ; بحارالأنوار، ج ۱۲، ص ۲۶۱، ح ۲۳.