يوسف ٣٤
کپی متن آیه |
---|
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَيْدَهُنَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ |
ترجمه
يوسف ٣٣ | آیه ٣٤ | يوسف ٣٥ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«صَرَفَ عَنْهُ»: از او برگرداند. از او دور داشت. از او بگردانید.
تفسیر
- آيات ۲۲ - ۳۴ سوره يوسف
- توضيحى در مورد حكم و علمى كه خدا به يوسف «ع» داده
- معناى مراوده، در جملۀ: «وَ رَاوَدَتهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيتِهَا»
- ماجراهای يوسف «ع»، در كاخ عزيز مصر
- يوسف «ع» و همسر عزيز
- نكته هاى سخن يوسف «ع»، که گفت: «إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاى»
- مراد يوسف، از «ربّ»، در جملۀ «إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاى»
- خويشتندارى يوسف «ع»، در برابر همسر عزيز مصر
- اقوال پاره اى از مفسران عامه و خاصه، در تفسير آيه
- بررسى و نقد روايت مذكور، از تفسير سيوطى
- اتّهامات زشت و ناروا، در تفاسير عامه، نسبت به حضرت يوسف «ع»
- نقد گفته زمخشرى، در توضيح جملۀ: «وَ لقد هَمَّت بِهِ...»
- پاسخ نظر صاحب المنار، در باره آیه: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ»
- مقصود از «شاهد»، در داستان یوسف و زلیخا، چه كسى بوده؟
- معناى جملۀ عزیز مصر، به یوسف: «يُوسُفُ أعرِض عَن هَذَا...»
- تدبير زليخا، براى رهايى از ملامت زنان اشرافی مصر، پیرامون عشق او به یوسف
- ورود يوسف «ع» به مجلس زنان اشرافى مصر، و واکنش آنان
- سختى وارد بر يوسف «ع» در مجلس ميهمانى، و پناه بردن آن حضرت، به خداى تعالى
- توضيح مفردات آيه شريفه
- اظهار شگفتی زنان مصر، از ديدن جمال زیبای يوسف «ع»
- تهدید یوسف «ع»، به حبس و خواری، توسط زلیخا
- مناجات و استغاثه يوسف «ع»، به درگاه پروردگار خود
- نكاتى كه از آيه شريفه استفاده مى شود
- بحث هايى پيرامون تقواى دينى و درجات آن، در چند فصل
- ۱- قانون، اخلاق كريمه و توحيد
- ۲ تقوای دینی، به یکی از سه امر حاصل می شود
- ۳- چگونه محبت خدا، باعث اخلاص مى شود؟
- ۴- معناى اخلاص
- توضیح پیرامون ملكۀ عصمت، در پیشوایان معصوم «ع»
- بحث روايتى
- چند روايت در توضيح جملۀ: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بِهَا...»
- برخی روايات جعلى، در داستان یوسف و زلیخا
تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «34»
پس پرودگارش (در خواست) او را اجابت كرد و حيله زنان را از او برگرداند، زيرا كه او شنواى داناست.
پیام ها
1- مردان خدا، مستجاب الدعوة هستند. «فَاسْتَجابَ لَهُ»
2- گاهى شدايد و سختىها زمينهى پيدا شدن امداد الهى و راه نجات است. رَبِّ السِّجْنُ ... فَاسْتَجابَ*
3- پاكدامنى و عفاف، موجبات استجابت دعا را فراهم مىسازد. رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُ ... فَاسْتَجابَ*
4- درخواست خالصانه از خداوند، استجابت و عنايت او را در پى دارد. رَبِ ... فَاسْتَجابَ*
5- دعاى يوسف براى مصون ماندن از كيد زنان مصر سريعاً مستجاب شد.
جلد 4 - صفحه 200
(حرف «فاء» در «فَاسْتَجابَ»، رمز سرعت است)*
6- هر كس به خدا پناه ببرد، محفوظ مىماند. «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ»
7- گاهى كار دشمن به نفع ما تمام مىشود. (دشمن يوسف را به زندان انداخت، كه مايهى خلاصى يوسف از زليخا بود) «فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ»*
8- استجابت دعا، دليل بر شنوايى و بينايى و علم خداوند است. فَاسْتَجابَ ... هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
9- كسانى كه مورد مراجعه مردم هستند بايد در آغاز خوب بشنوند، سپس با دانش خود به حلّ و فصل مشكل بپردازند؛ چنانكه خداوند نيز در مقام اجابت دعا چنين است. فَاسْتَجابَ ... هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ*
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ: پس اجابت فرمود دعاى يوسف را پروردگارش.
فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَ: پس گردانيد و بازداشت از يوسف مكر ايشان را به قوت عصمت. إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: بتحقيق خداى تعالى شنوا است مر دعاى كسى را كه به درگاه او پناه برد، دانا است به آنچه مصلحت دارد از اجابت يا مفسده دارد. چون زنان از يوسف نااميد شدند، در صدد حيله و مكر برآمدند، زليخا
جلد 6 - صفحه 216
را گفتند: صلاح آنست كه چند روزى او را در زندان كنى شايد به سبب رياضت رام گشته قدر راحت و نعمت را دانسته، سر تسليم بر خط فرمان تو نهد.
زليخا اين سخن را قبول كرد، نزد عزيز آمده بناى وسوسه را گذاشت كه من از اين غلام عبرى بدنام گشته و طبع مرا از خدمت او نفرتى پديد آمده، صلاح آنست كه او را به قيد بند و زنجير در زندان افكنى تا مردم گمان كنند گناهكار است و من از ملامت باز رهم. عزيز فريب او را خورده حكم كرد به زندانش بردند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)
ترجمه
و گفتند زنانى در آن شهر زن عزيز مراوده ميكند با غلام خود براى كامجوئى از او بتحقيق پر كرده است دل آنزن را از محبّت خود بدرستيكه ماهر آينه مىبينيم آنزن را در گمراهى آشكار
پس چون شنيد آنزن سخن مكر آميز آنها را دعوت نمودشان و مهيّا كرد براى آنها تكيه گاه و داد هر يك از آنها را كاردى و گفت وارد شو بر آنها پس چون ديدند او را بزرگ شمردند او را و بريدند دستهاى خودشان را و گفتند منزّه است خدا نيست اين آدمى نيست اين مگر فرشتهاى بزرگوار
گفت پس اينكه ديديد همانستكه ملامت كرديد مرا در دوستى او و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم با او براى كامجوئى از او پس خود را نگاهداشت و هر آينه اگر بجا نياورد كاريرا كه امر ميكنم باو هر آينه محبوس شود البته و هر آينه خواهد شد از خوار- شدگان
گفت اى پروردگار من زندان محبوبتر است نزد من از آنچه ميخوانند مرا بسوى آن و اگر دفع نكنى از من مكر آنها را ميل ميكنم بسويشان و ميباشم از نادانان
پس اجابت كرد براى او پروردگارش و دفع نمود از او مكر آنها را همانا او است شنواى دانا
پس ظاهر شد رأى براى آنها بعد از آنكه ديدند نشانههاى پاكى را كه حبس كنند او را البتّه تا چندى.
تفسير
بعد از كشف قضيّه مذكور در آيات سابقه چند نفر از زنان مصر كه گفتهاند چهار يا پنج نفر از زنان اركان دولت بودند مطّلع شدند و براى ياوه گوئى كه عادت آنها است يا آنكه كاملا از قضيّه خبردار شوند يا يوسف را كاملا به بينند بين خودشان صحبت كردند كه زن عزيز سعى ميكند كه كام دل از غلام جوان خود بستاند و عشق او در سويداى قلبش جاى گير شده بطوريكه ديگر بهيچ كس و هيچ چيز توجّه ندارد چنانچه قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد از شغفها حبّا آنستكه محبّت او حجاب قلب آن زن شده از مردم بطوريكه تعقل نميكند غير او را و شغاف حجاب قلب است و شعفها بعين مهمله نيز قرائت شده يعنى آتش زد دل او را از محبت خود و نسبت داده است اين قرائت را در مجمع و جوامع باهل بيت عليهم السّلام و نيز گفته شده است مراد آنستكه شكافت حجاب قلب آنزن را تا رسيد بسويدا
جلد 3 صفحه 139
و باطن دلش محبّت آن غلام خلاصه آنكه شيفته و واله و شيداى او شد و پس از اين نسبت تصديق نمودند كه اين بسيار كار بدى است و خطاى آشكارى است از راه صواب و چون اين صحبت را از راه دوستى با زليخا ننموده بودند بلكه غرض فاسدى داشتند در آيه نسبت مكر بآنها داده شده در هر حال چون خبر اين گفتگو بگوش زليخا رسيد فرستاد از آنها دعوت نمود و قمى ره فرموده اين خبر در مصر منتشر شد و زنها در مجالس خودشان اين قضيّه را نقل مينمودند و زليخا را ملامت ميكردند و بعضى گفتهاند مدعوّين چهل زن بودند از ملامت كنندگان و معلوم است اگر ملكه مصر يا زن شخص اوّل مملكت بعد از پادشاه مجلس مهمانى فراهم كند لوازم آنرا هم از قبيل و ساده و بالش و پشتى و متّكا و انواع اطعمه و اشربه تهيّه خواهد نمود و در اين جا بعضى متّكا را بوساده و پشتى و بعضى بطعام تفسير نمودهاند و در روايت سابقه از امام سجاد عليه السّلام در علل بهر دو اشاره شده گويا معمول بوده كه تكيه ميكردند براى صرف طعام و شراب بتكبّر و ناز و قمّى ره متكا را بترنج تفسير نموده گويا بسكون تاء و حذف همزه قرائت فرموده و بنابراين آيه سليم از تقدير خواهد بود چون مسلّما كارد بمهمانها داده شده بود كه با آن ميوهاى را ببرند و بخورند و در آيه ذكرى از آن نشده جز اين كلمه كه دلالت آن بر ميوه بنابر قرائت مشهوره بعيد است و كلام محتاج بتقدير ميشود و آن ميوه گفتهاند ترنج بوده و انتخاب آن در اين مجلس شايد براى آن بوده كه يكى از خواص اين ميوه آنستكه مسكّن شهوت زنان است و پس از تكميل مقدّمات زليخا بيوسف دستور داد كه وارد در مجلس شود و بعضى گفتهاند لباس تجمّل هم در برش نموده و پيرايهاى بر او بسته بودند و واضح است كه آن حضرت ظاهرا بنده و مجبور باطاعت بود ناچار وارد مجلس شد در حاليكه زنهاى اعيان و اشراف مملكت كاردها در دست داشتند و ميخواستند ميوه بخورند و چون چشمشان بجمال يوسفى افتاد بطورى متحيّر و مبهوت و مدهوش شدند كه بجاى ترنج دستها بريده شد و بطورى حضرت با حجب و حيا و غمض عين و طمأنينه و وقار وارد شد كه واضح شد بر تمام زنها بزرگى و بزرگوارى و پاكدامنى و عفت و عصمت و كمال و جمال بىمثال او لذا اوّل سخنى كه بعد از بهوش آمدن گفتند آن بود كه حاشا للّه كه چنين جوانى مرتكب چنين خطائى شود و منزّه است خدا از اينكه نتواند و عاجز باشد از آنكه جمع كند
جلد 3 صفحه 140
نهايت جمال و كمال را در بشرى و مردّد شدند در اينكه او بشر است يا ملك و ترجيح دادند ملك بودن آنرا و جازم شدند باين امر چون ديدند علاوه بر آنكه از شهوت مانند ملك مبرّى است مصوّر و مجسّم است بهمان صورت و اندامى كه از براى فرشته در ذهنشان منقوش بود لذا يكباره نفى بشريّت و اثبات ملكيّت و كرامت او را منحصرا نمودند تا تصوّر نشود كه ملكى است بصورت بشر يا بشرى است بسيرت ملك ولى در عين حال معلوم است كه اين كلام را بطور مبالغه و تشبيه ادا نمودند نه بطور حقيقت تا استدلال شود به بيان آنها و تقرير الهى بر افضليّت ملائكه از بشر چنانچه بعضى تصوّر نمودهاند و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه در آسمان دوم مرديرا ديدم كه روى او مانند ماه شب چهارده بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست گفت برادرت يوسف است و مراد شب معراج است و قمّى ره قريب باين معنى را از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در هر حال در اين بين فرصت بدست زليخا آمد و بغرض خود از انعقاد مجلس نائل شد و رو بمهمانها كرد و گفت اين همان غلام كنعانى بود كه شما مرا در عشق او ملامت كرديد يعنى- گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را- و الّا ناروا است و چون ديد زنها از حال آنحضرت برائت او را يافتهاند انصاف داد و صريحا اقرار نمود كه من خاطر خواه او شدم و عرض حاجت باو كردم و اجابت نفرمود و ضمنا ميخواست زنها را با خود همدست كند در رام كردن آنحضرت لذا تهديد نمود او را كه اگر مطلوب مرا روا نسازد او را بحبس مىاندازم و خوار و ذليل ميكنم چون ميدانست حضرت از بدنامى و ذلّت وحشت دارد و در حديث منقوله از امام سجاد عليه السّلام در علل ذكر شده كه هر يك از آن زنها محرمانه از حضرت تقاضاى مراوده نمودند و او ابا فرمود و متوسل بعنايت و كمك الهى شد و قمى ره نيز قريب باين معنى را نقل نموده و آنكه ديگر آنحضرت از آنخانه منزجر شد و روى نياز بدرگاه كارساز آورد و عرضه داشت پروردگارا زندان براى من گواراتر است از آنچه ميخوانند اين زنها مرا بآنچيز كه زنا باشد و اگر بعنايت خاصه با من كمك نكنى در ثبات قدم بر عفّت بمقتضاى طبع بشرى ميل ميكنم بآنها و ممكن است دامن عصمت من آلوده شود و جهالتى بوسوسه اينها از من بروز نمايد چون تمام موجبات
جلد 3 صفحه 141
ميل موجود و تمام وسائل انصراف مفقود بود و خداوند اجابت فرمود دعاء ضمنى آن حضرت را و صرف فرمود مكر آنها را از او و ثابت داشت آنحضرت را بحفظ عفّت و عصمت خود و آسان فرمود بر او تحمّل مشقت زندان را در جنب معصيت خود چون خداوند شنوا است دعاء و تضرّع داعيان را و دانا است باحوال آنها و مراتب اخلاصشان و صلاح حالشان و چون زليخا از تمكين آن حضرت مأيوس شد و زنها هم نتوانستند او را رام نمايند ناچار براى تسكين خاطر خود و اينكه شايد بتواند موفق بمقصود شود و يوسف را در نظر مردم متّهم نمايد تصميم بحبس او گرفت و زنها هم با او در اين رأى موافقت نمودند لذا بعزيز اظهار و اصرار نمود كه اين غلام كنعانى ما را مفتضح و رسوا نموده همه جا صحبت از ما است بايد چندى او را حبس كنى تا معلوم شود كه مجرم او بوده و حرفها تمام شود و عزيز قبول كرد لذا بدا در كلام خدا منسوب بجمع شده است و تذكير ضمير بمراعات تغليب است و قمى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آيات شهادت كودك و پيراهن دريده شده از پشت سر و سبقت گرفتن آنزن بدر خانه بود بطوريكه شنيد كشيدن زنش آنرا از پشت در ولى چون اطاعت آنزن را ننمود اصرار كرد بشوهرش تا او را حبس نمود و گفتهاند زندان نزديك منزل زليخا بود و هر وقت ميخواست او را ديدار ميكرد از دور و مدّت زندان را گفتهاند بخيال زليخا آن بود كه تا رام شود و بخيال عزيز تا حرفها تمام گردد و پنج سال و هفت سال هم گفتهاند و قمى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه زندان بان بحضرت عرض كرد من تو را دوست دارم فرمود هر چه بسر من آمد از دوستى بود خالهام مرا دوست داشت دزديد مرا پدرم مرا دوست داشت برادرانم بمن حسد بردند زن عزيز مرا دوست داشت حبسم كرد و عياشى ره نيز اين معنى را نقل نموده ولى بجاى خاله عمّه ذكر كرده است و قمى ره علاوه فرموده كه شكايت كرد در زندان بخدا و عرضه داشت كه بچه تقصير من مستحق زندان شدم وحى رسيد كه تو خودت خواستى وقتى گفتى پروردگارا زندان محبوبتر است نزد من از آنچه آنها ميخوانند مرا بآن چرا نگفتى عافيت نزد من محبوبتر است و از چند روايت استفاده ميشود كه آن حضرت در زندان از فراق پدر گريه ميكرد تا جبرئيل بآنحضرت تعليم فرمود كه بعد از هر نماز بخواند اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا و
جلد 3 صفحه 142
ارزقنى من حيث احتسب و حيث لا احتسب و اسناد قال بنسوة باعتبار تأنيث لفظى است ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
فَاستَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنهُ كَيدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (34)
پس قبول اجابت فرمود از براي او پروردگارش پس صرف فرمود از او كيد آنها را بدرستي که خداوند او سميع الدعا است و دانا بطرق رفع آنها است بعض مفسرين اشكال كردند که حضرت يوسف که ميدانست خداوند او را حفظ ميفرمايد و كيد آنها را دفع ميكند پس براي چه دعا كرد، سپس جواب دادند که ممكن است مصلحت اينکه باشد که پس از دعا صرف شود لكن اشكال و جواب هر دو مخدوش است البته ميدانست که خدا او را حفظ ميفرمايد ولي دعاء
جلد 11 - صفحه 191
يوسف اينکه بود که قلوب آنها را تصرف كند و آنها منصرف شوند خداوند هم دعاء او را مستجاب فرمود فَاستَجابَ لَهُ رَبُّهُ به اينكه آنها بكلي مأيوس شدند و هر چه كيد داشتند بكار زدند و اثر نكرد نااميد شدند و ديگر تعقيب نكردند و او از فشار آنها آسوده شد و لذا زليخا بعد از يأس در مقام برآمد که او را زنداني كند فَصَرَفَ عَنهُ كَيدَهُنَّ که همان حالت يأس آنها باشد إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ نه بمعني سمع که بمعني علم بمسموعات باشد بلكه بمعني اجابت است يعني اثر بر دعاء او بار فرمود که يكي از اسامي او سميع الدعاء است و بهمين معني است سمع اللّه لمن حمده ميگويي فلاني حرف شنواست العليم طريق اجابت هم ميداند که تصرف در قلوب آنها كند.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 34)- و از آنجا که وعده الهی همیشه این بوده که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یاری بخشد، یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف حق به یاریش شتافت، آنچنان که قرآن میگوید: «پروردگارش این دعای خالصانه او را اجابت کرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مکر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ).
«چرا که او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
ج2، ص420
هم نیایشهای بندگان را میشنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را میداند.
نکات آیه
۱- خداوند ، دعاى یوسف(ع) (درخواست رهایى از کید زلیخا و همپالگیهاى وى) را اجابت کرد و او را از مکر آنان مصون داشت. (فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهنّ) «استجابة» (مصدر استجاب) به معناى پذیرفتن درخواست است.
۲- امداد خداوند ، مایه رهایى یوسف(ع) از گناه و مکر و افسون زلیخا و زنان اشراف شد. (فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهنّ)
۳- زلیخا و زنان اشراف ، در اثر توسل یوسف(ع) به درگاه خدا ، از او مأیوس گشته و از مکر و تزویر ، علیه او منصرف شدند. (فصرف عنه کیدهنّ) مراد از کید زنان، تقاضاى مکرر آنان با عشوه ها و اظهار شیفتگى است. بنابراین عبارت «صرف عنه کیدهنّ» دلالت مى کند که پس از دعاى یوسف(ع)، دیگر آن مراوده ها و تقاضاها از یوسف(ع) نشد. گفتنى است که «ثم» در آیه بعد، مؤید این نکته است که یأس زنان و انصرافشان از وى، پیش از زندانى شدن او بوده است، نه اینکه زندانى شدنش، عامل قطع مراوده شده باشد.
۴- اظهار نیاز به درگاه خدا ، داراى نقشى بسزا در جلب حمایت او و برآورده شدن نیازهاى انسان (فاستجاب له ربه ... إنه هو السمیع العلیم)
۵- نقش دعا در رقم خوردن سرنوشت آدمى (إلاّ تصرف عنى کیدهنّ ... فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهنّ)
۶- نجات یوسف(ع) از کید زلیخا و دیگر زنان ، جلوه اى از ربوبیت الهى بر آن حضرت (فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهنّ)
۷- اجابت دعاى بندگان ، پرتوى از ربوبیت الهى است. (فاستجاب له ربه)
۸- نقش خداوند در سلوک و رفتار انسان و سرنوشت او (إلاّ تصرف ... فصرف عنه کیدهنّ)
۹- خواست خود آدمى ، در رقم خوردن سرنوشت او از ناحیه خداوند ، نقشى بسزا دارد. (قال رب السجن أحب ... فصرف عنه کیدهنّ)
۱۰- خواست انسانها و تلاش آنان در برابر اراده خداوند ، شکست خورده و بى ثمر است. (فصرف عنه کیدهنّ)
۱۱- تنها خداوند ، سمیع (شنواى مطلق) و علیم (داناى مطلق) است. (إنه هو السمیع العلیم) «هو» ضمیر فصل و حاکى از حصر است. «ال» در «السمیع» و «العلیم» براى استغراق صفات است و لذا آن دو صفت در برداشت ، به شنوا و داناى مطلق تفسیر شد.
۱۲- خداوند ، شنواى دعاى بندگان و اجابت کننده آن است. (فاستجاب له ربه ... إنه هو السمیع) «سمیع» علاوه بر اینکه دلالت بر شنوایى خداوند دارد ، به قرینه «فاستجاب له ربه» حاکى از اجابت دعا نیز مى باشد.
۱۳- خداوند ، به احوال بندگان و نیازهاى آنان داناست. (فاستجاب له ربه ... إنه هو السمیع العلیم)
۱۴- خداوند ، به ترفندها و مکرهاى آدمیان و راه خنثى کردن و از میان بردن آن ، آگاه است. (فصرف عنه کیدهنّ إنه هو السمیع العلیم) از مصداقهاى مورد نظر براى متعلق «سمیع» و «علیم»، به قرینه «کیدهنّ» ترفند زنان اشراف ، و به قرینه «صرف عنه» از میان بردن مکرهاى ایشان است.
۱۵- خداوند ، براى آگاهى به خواست بندگان نیازى به مقال و عرض حال آنان ندارد. (إنه هو السمیع العلیم) مى توان گفت از اهداف یادآورى علم خدا پس از بیان شنوایى او ، این حقیقت است که در آگاهى خداوند به حاجت انسانها ، به درخواست کردن و به زبان جارى کردن نیازى نیست ، گرچه در اجابت آن مؤثر است.
موضوعات مرتبط
- اسماء و صفات: سمیع ۱۱، ۱۲; علیم ۱۱; مجیب ۱۲
- اشراف مصر: زنان اشراف مصر و دعاى یوسف(ع) ۳; نجات از مکر زنان اشراف مصر ۲، ۶; یأس زنان اشراف مصر ۳
- انسان: حالات انسان ۱۳; خواسته هاى انسان و اراده خدا ۱۰; عجز انسان ها ۱۰; مکر انسان ها ۱۴; نقش خواسته هاى انسان ۹; نیازهاى انسان ۱۳
- خدا: آثار امدادهاى خدا ۲; اختصاصات خدا ۱۱; اهمیت اراده خدا ۱۰; زمینه حمایتهاى خدا ۴; شنوایى خدا ۱۲; علم غیب خدا ۱۳، ۱۴، ۱۵; نشانه هاى ربوبیت خدا ۶، ۷; نقش خدا ۸; ویژگیهاى علم خدا ۱۵
- دعا: آثار دعا ۴، ۵; اجابت دعا ۷; اجابت کننده دعا ۱۲; زمینه اجابت دعا ۴
- رفتار: عوامل مؤثر در رفتار ۸
- زلیخا: زلیخا و دعاى یوسف(ع) ۳; نجات از مکر زلیخا ۱، ۲، ۶; یأس زلیخا ۳
- سرنوشت: عوامل مؤثر در سرنوشت ۵، ۸، ۹
- یوسف(ع): آثار دعاى یوسف(ع) ۳; اجابت دعاى یوسف(ع) ۱; عوامل نجات یوسف(ع) ۲; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳; نجات یوسف(ع) ۶
منابع