روایت:الکافی جلد ۸ ش ۷
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن بعض اصحابه و علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير جميعا عن محمد بن ابي حمزه عن حمران قال قال ابو عبد الله ع :
الکافی جلد ۸ ش ۶ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۵۲
حمران گويد: روزى در محضر امام صادق عليه السّلام سخن از خلفاى ناحق و وضع بدى كه شيعه در نزد آنان دارند بميان آمد. حضرت فرمود: هنگامى من با ابو جعفر منصور بجائى ميرفتيم، و او در ميان موكب خلافت بر اسبى سوار بود و از جلو و از پشت سرش گروهى سوار بودند و من نيز در كنار او بر الاغى سوار بودم منصور بمن گفت: اى ابا عبد اللَّه كار (خلافت بسود ما) انجام شد (و ما بخلافت رسيديم) و اكنون شايسته است كه تو نيز باين نيروئى كه خدا بما داده و درب عزتى كه بروى ما گشوده خوشحال باشى، و بمردم نگوئى كه تو از ما و از همه خاندانت بكار خلافت شايستهتر هستى تا ما را بشدت عمل نسبت بخودت و نسبت بمردم وادار كنى؟ حضرت فرمايد: من بدو گفتم: هر كه اين سخن را از من براى تو نقل كرده دروغ گفته، گفت: آيا بر اين سخنى كه ميگوئى قسم ميخورى؟ فرمود: بدو گفتم: مردم افسونگرند يعنى ميخواهند دل تو را با من بد كنند- تو نبايد سخن آنها را در گوش خود بگيرى زيرا كه ما بتو نيازمندتريم از تو بماها گفت: يادت هست كه روزى من از تو پرسيدم: آيا ما بسلطنت خواهيم رسيد؟ و تو گفتى: آرى زمانى دراز و پهناور و سخت، و همچنان در كار خود مهلت داريد و در دنياى خود فراخمند زندگى كنيد تا وقتى كه چون حرامى را از ما در ماه حرام و در شهر حرامى بريزيد … (امام فرمايد:) من فهميدم كه حديث را خوب حفظ كرده بدو گفتم: شايد خداى عز و جل تو را از دست زدن بدين كار نگهدارى كند، زيرا من تو بالخصوص را نگفتم (كه چنين كارى ميكنى) و اين سخن حديثى بود كه من بيان كردم، وانگهى شايد كس ديگرى از خاندانت غير از تو مرتكب اين كار گردد! اين سخن را كه شنيد ساكت شده چيزى نگفت. چون بخانه برگشتم يكى از دوستان ما بنزد من آمده گفت: قربانت گردم بخدا من شما را در موكب (سلطنتى) ابى جعفر ديدم كه بر الاغى سوار بودى و او بر اسبى سوار بود، و از روى اسب با شما سخن ميگفت مثل اينكه شما زير دست او بودى، و من كه چنين ديدم پيش خود گفتم: اين حجت خدا است بر مردم و زمامدارى است كه بايد باو اقتدا شود، و اين ديگرى كسى است كه بستم رفتار كند و فرزندان پيامبران را ميكشد، و خونهاى ناحق روى زمين ميريزد. و با اين حال او در موكب سلطنتى و شوكت است و تو بر الاغى سوارى؟! و از اين منظره شك و ترديدى در دلم افتاده كه از آن (بر عقيده) خود و دينم ترسيدم! حضرت فرمايد: من بدو گفتم: اگر تو فرشتگانى را كه گرداگرد من و پيش رو و پشت سر و طرف راست و چپ من بودند ميديدى او و بساط سلطنتش را كوچك ميشمردى! (آن مرد كه اين سخن را شنيد) گفت: اكنون دلم آرام شد. سپس گفت: تا كى اينان بايد سلطنت كنند، يا تا چه وقت اين راحتى و آسايش را دارند؟ من بدو گفتم: آيا ندانى كه هر چيزى مدتى دارد؟ گفت: چرا، گفتم: آيا بتو سود بخشد اگر بدانى كه اين جريان (بسر آمدن دوران آنها) هر گاه زمانش فرا رسد از چشم بهمزدنى زودتر برسد! اگر تو حال ايشان را در نزد خداى عز و جل ميدانستى كه چه حالى است خشم تو نسبت بآنها بيشتر ميشد، و اگر تو كوشش كنى يا همه مردم روى زمين كوشش كنند كه اينان را از نظر گناه در وضعى سختتر از وضعى كه اكنون در آن هستند درآورند نخواهند توانست، پس شيطان تو را نلغزاند و پريشان نكند، كه براستى عزت از آن خدا و رسول او و مردم باايمان است ولى منافقان نميدانند آيا ندانستهاى كه هر كه چشم براه دولت ما باشد و بر آزار و ترسى كه مىبيند شكيبائى ورزد فرداى قيامت در زمره ما محشور گردد پس هر گاه ديدى كه حق مرده، و (حقجويان و) اهل حق از ميان رفتند و ديدى كه ستم همه شهرها را فرا گرفته، و ديدى كه (دستورات) قرآن كهنه شده و چيزهائى كه در آن نيست در آن پديد شده، و (آيات آن) طبق دلخواه توجيه شده، و ديدى كه آئين زير و رو گشته چنانچه آب زير و رو شود، و ديدى كه اهل باطل بر اهل حق بزرگى جويند، و ديدى كه شر و بدى آشكار است و از او نهى نشود و هر كه بد كند او را معذور دانند، و ديدى كه بزهكارى آشكار گرديده، و مردان بمردان و زنان به زنان اكتفا كنند، و ديدى كه شخص مؤمن مهر بر لب زده و سخنش را نپذيرند، و ديدى كه شخص فاسق دروغ گويد و كسى دروغ و افترايش را بر او باز نگرداند، و ديدى كه (بچه) كوچك (مرد) بزرگ را خوار شمارد، و ديدى كه قطع رحم كنند، و ديدى هر كه را بكار بد بستايند خندان گردد و سخن گوينده را باو باز نگرداند و ديدى كه پسر بچه همان كند كه زنان كنند، و ديدى كه زنان با زنان تزويج كنند، و ديدى كه مدح و ثنا (و تملق و چاپلوسى) بسيار گردد، و ديدى كه مرد مال خود را در غير راه اطاعت خدا خرج كند و كسى از كار او جلوگيرى نكند و دستش را نگيرند، و ديدى كه چون شخصى كوشش مؤمن را (در اطاعت خدا) بيند از كوشش او بخدا پناه برد، و ديدى كه همسايه همسايه آزارى كند و مانعى براى او در اين كار نيست، و ديدى كه كافر خوشحال است از آنچه در مؤمن مىبيند و شاد است از اينكه در روى زمين فساد و تباهى بيند، و ديدى كه شراب را آشكارا بنوشند و براى نوشيدنش گرد هم برآيند كسانى كه از خداى عز و جل نمىترسند، و ديدى كه امركننده بمعروف خوار است، و فاسق در آنچه خدا دوست ندارد نيرومند و ستوده است، و ديدى كه اهل قرآن و تفسير خوارند و هر كه آنان را دوست دارد نيز خوار است، و ديدى كه راه خير بسته شده و براه شر و بدى رفت و آمد گردد، و ديدى كه خانه كعبه تعطيل شده و دستور به نرفتن آن ميدهند، و ديدى كه مرد بزبان گويد آنچه را عمل بدان نكند، و ديدى كه مردان براى استفاده مردان خود را فربه كنند و زنان براى زنان، و ديدى كه زندگى مرد از پسش اداره گردد و زندگى زن از فرجش، و ديدى زنان نيز چون مردان براى خود انجمنها ترتيب دهند، و ديدى در فرزندان عباس كارهاى زنانگى آشكار شد و خضاب كنند و سر را شانه زنند چنانچه زن براى شوهر خود خضاب كند، و بمردها براى فروج خود پول دهند (يعنى براى اينكه مردان با آنها كار شنيع انجام دهند، يا پول دهند تا مردان با زنانشان جمع شوند) و ديدى كه در باره استفاده از مرد رقابت شود و مردان بر سر اين كار غيرتورزى كنند، و پولدار عزيزتر از مؤمن باشد، و ربا آشكار شود و بر آن سرزنش نشود، و زنان بر دادن زنا ستايش شوند، و ديدى كه زن براى نكاح مردان با شوهر خود همكارى كند، و ديدى بيشتر مردم و بهترين خانهها آن باشد كه با زنان در هرزگى آنها كمك كنند، و ديدى كه مرد باايمان غمناك و پست و خوار گردد، و ديدى كه بدعت و زنا آشكار گردد، و ديدى كه مردم بشهادت ناحق اعتماد كنند، و ديدى كه حرام حلال شود و حلال حرام گردد، و ديدى كه دين به رأى تعيين شود و قرآن و احكام آن تعطيل گردد، و ديدى كه از روى دليرى بر خدا مردم براى انجام كار بد انتظار آمدن شب را نكشند، و ديدى كه مؤمن نتواند كار بد را انكار كند جز بدلش، و ديدى كه مال كلان در مورد خشم خداى عز و جل خرج شود، و ديدى كه زمامداران بكافران نزديك شوند و از خوبان دورى گزينند، و ديدى كه فرمانروايان در داورى رشوه گيرند، و ديدى كه حكومت و فرمانروائى در مزايده قرار گيرد، و ديدى كه خويشاوندان محرم را نكاح كنند و بهمانها اكتفا كنند، و ديدى كه بصرف تهمت و سوء ظن مردم را بكشند، و در باره استفاده از مرد نر غيرتورزى شود و جان و مال سر اين كار دهند، و ديدى كه مرد براى آميزش با زنان مورد سرزنش قرار گيرد (و باصطلاح روز، هم جنس بازى مد شود)، و ديدى كه مرد از كسب زنش از هرزگى نان ميخورد، آن را ميداند و بآن تن ميدهد، و ديدى كه زن بر مرد خود مسلط شود و كارى را كه مرد نميخواهد انجام دهد و بشوهر خود خرجى ميدهد، و ديدى كه مرد زن و كنيزش را (براى زنا) كرايه ميدهد، و بخوراك و نوشيدنى پستى تن در ميدهد، و ديدى كه سوگندهاى بناحق بنام خدا بسيار گردد، و قمار بازى آشكارا شود، و شراب را بدون مانع علنا بفروشند، و ديدى زنان خود را در اختيار كافران گذارند، و ديدى ساز و ضرب علنى گردد و بر سر كوى و بازار آشكارا زنند و كسى از آن جلوگيرى نكند و كسى جرأت جلوگيرى آن را ندارد، و ديدى مردم شريف را خوار كند كسى كه مردم از تسلط و قدرتش ترس دارند، و ديدى كه نزديكترين مردم بفرمانروايان كسى است كه بدشنام گوئى ما خانواده ستايش شود، و ديدى هر كس ما را دوست دارد دروغگويش دانند و شهادتش را نپذيرند، و ديدى بر سر گفتن حرف زور و ناحق مردم با همديگر رقابت كنند، و ديدى كه شنيدن قرآن بر مردم سنگين و گران آيد و در عوض شنيدن چيزهاى ناروا براى آنها آسان و مطلوب است، و ديدى كه همسايه همسايه را گرامى دارد از ترس زبانش، و ديدى حدود خدا تعطيل شده و در آن طبق دلخواه خود عمل كنند، و ديدى كه مساجد طلاكارى و نقاشى شود، و ديدى راستگوترين مرد پيش آنها كسى است كه بدروغ افتراء بندد، و ديدى كه شر و سخن چينى آشكار گردد، و ديدى كه ستمكارى شيوع يافته، و ديدى كه غيبت را سخن خوش مزه و نمكين شمارند، و مردم همديگر را بدان مژده دهند، و ديدى كه براى غير خدا بحج و جهاد روند، و ديدى كه سلطان بخاطر كافر مؤمن را خوار كند، و ديدى كه خرابى بر آبادانى چيره گشته، و ديدى كه زندگى مرد از كم فروشى اداره مىشود، و ديدى خونريزى را آسان شمارند (و اهميتى در نظر مردم ندارد)، و ديدى كه مرد براى غرض دنيائى رياست ميطلبد و خود را ببدزبانى مشهور ميسازد تا از او بترسند و كارها را باو واگذارند، و ديدى نماز را سبك شمارند، و ديدى كه مرد مال بسيار دارد و از وقتى كه آن را پيدا كرده زكاتش را نداده، و ديدى كه گور مردهها را بشكافند و آنها را بيازارند و كفنهاشان را بفروشند، و ديدى كه آشوب بسيار است، و ديدى كه مرد روز خود را به نشئه (شراب) بشب برد و شب را بمستى صبح كند و بوضعى كه مردم در آنند اهميت ندهد، و ديدى كه حيوانات را نكاح كنند، و ديدى كه حيوانات همديگر را بدرند، و ديدى كه مرد بنماز خانه خود رود و چون برگردد جامه در تن ندارد، و ديدى دل مردم سخت و چشمانشان خشك شده و ياد خدا بر آنان سنگين آيد، و ديدى كسبهاى حرام شيوع يافته و بر سر آن رقابت كنند، و ديدى كه نماز خوان براى ريا و خودنمائى نماز ميخواند، و ديدى كه فقيه براى غير دين مسأله مىآموزد و طالب دنيا و رياست است، و ديدى كه مردم با كسى هستند كه پيروز شود، و ديدى كه هر كس روزى حلال ميجويد مورد سرزنش و مذمّت قرار ميگيرد و جوينده حرام مورد ستايش و تعظيم قرار ميگيرد، و ديدى كه در حرمين (مكه و مدينه) كارهائى كه خدا دوست ندارد انجام گيرد، كسى از آنها جلوگيرى نكند و ميان مردم و انجام آنها كسى مانع نشود، و ديدى كه ساز و آواز در حرمين آشكارا گردد، و ديدى كه اگر كسى سخن حق گويد و امر بمعروف و نهى از منكر كند ديگران او را نصيحت كنند و بگويند: اين كار بر تو لازم نيست، و مردم بهمديگر نگاه كنند (و هم چشمى كنند) و بمردم بدكار اقتداء كنند (و باصطلاح امروز مدپرستى شايع گردد) و ببينى كه راه خير و طريقه آن خالى است و مشترى ندارد، و ديدى كه مرده را بمسخره گيرند و كسى براى مرگ او غمناك نشود، و ديدى كه هر سال بدى و بدعت تازه بيش از گذشته پيدا شده، و ديدى كه مردم و انجمنها پيروى نكنند مگر از توانگران، و ديدى كه بفقير چيز دهند در حالى كه باو بخندند و براى غير خدا باو ترحم كنند، و ديدى كه نشانههاى آسمانى پديد آيد ولى كسى از آن هراس نكند، و ديدى كه مردم بر هم بجهند چنانچه حيوانات بر هم ميجهند و هيچ كس از ترس كار زشتى را انكار نكند، و ديدى كه مرد در غير اطاعت خدا زياد خرج كند ولى در مورد اطاعت از كم هم دريغ دارد، و ديدى ناسپاسى پدر و مادر آشكار گشته و پدر و مادر را سبك شمارند و حال آنها در پيش فرزند از همه بدتر باشد و فرزند خوشحال است كه بآنها دروغ بندد، و ببينى كه زنها بر حكومت غالب گشته و هر كارى را قبضه كنند، و كارى پيش نرود جز آنچه طبق دلخواه آنان باشد، و ديدى كه پسر بپدر افتراء زند و بپدر و مادر خود نفرين كند و از مرگشان خوشحال شود. و ديدى اگر روزى بر مردى بگذرد كه در آن روز گناهى بزرگ نكرده باشد مانند هرزگى يا كمفروشى يا انجام كار حرام يا ميخوارگى آن روز گرفته و غمناك است و خيال كند كه روزش بهدر رفته و عمرش در آن روز تلف شده، و ديدى كه سلطان خوراك را احتكار كند، و ديدى كه حق خويشاوندان پيغمبر (خمس) بناحق تقسيم شود و بدان قمار بازى كنند و ميخوارگى كنند، و ديدى با شراب مداوا كنند و براى بيمار نسخه كنند و بدان بهبودى جويند، و ديدى كه مردم در مورد ترك امر بمعروف و نهى از منكر و بىعقيدهگى بدان يكسان شوند، و ديدى منافقان و اهل نفاق سر و صدائى دارند و اهل حق بىصدا و خاموشند، و ديدى كه براى اذان گفتن و نماز پول گيرند، و ديدى كه مسجدها پر است از كسانى كه ترس از خدا ندارند، و براى غيبت و خوردن گوشت مردم حق (بوسيله غيبت) بمسجد آيند و در مسجدها از شراب مستكننده توصيف كنند، و ديدى كه شخص مست كه از خرد تهى گشته بر مردم پيشنمازى كند و بمستى او ايراد نگيرند، و چون مست گردد گراميش دارند و از او ملاحظه كنند و بدون بازخواست او را رها كنند و او را بمستيش معذور دارند، و ديدى هر كه مال يتيمان بخورد شايستگى او را بستايند، و ببينى كه داوران بخلاف دستور خدا داورى كنند، و ديدى كه زمامداران از روى طمع خيانتكار را امين خود سازند، و ديدى ميراث (يتيمان) را فرمانروايان بدست مردمان بدكار و بىباك نسبت بخدا دادهاند (تا مقدارى را بآنها دهند و ما بقى را خود بالا كشند) از آنها حق و حسابى بگيرند و جلوى آنها را رها كنند تا هر چه ميخواهند در آنها انجام دهند، و ببينى كه بر فراز منبرها مردم را به پرهيزگارى دستور دهند ولى خود گوينده آن بدستورش عمل نكند، و ديدى كه وقت نمازها را سبك شمارند، و ديدى كه صدقه را بوساطت ديگران به اهلش دهند و بخاطر رضاى خدا ندهند بلكه روى درخواست مردم و اصرار آنها بپردازند، و ببينى كه تمام غم و اندوه مردم در باره شكم و عورتشان است، باكى ندارند كه چه بخورند و با چه نكاح كنند، و ببينى كه دنيا بآنها روى آورده، و ببينى كه نشانههاى حق مندرس و كهنه گشته. در چنين وقتى خود را واپاى و از خداى عز و جل نجات بخواه و بدان كه (در چنين وضعى) مردم مورد خشم خداى عز و جل قرار گرفتهاند و خداوند بخاطر كارى است كه بآنها مهلت داده، مراقب باش و كوشش كن تا خداى عز و جل تو را بر خلاف آنچه مردم در آنند مشاهده كند تا اگر عذاب بر آنها نازل گردد و تو در ميان آنها باشى بسوى رحمت حق شتافته باشى و اگر جدا شوى آنان گرفتار شوند، و تو از روش آنان و بىباكى آنها نسبت بخداى عز و جل بيرون باشى، و بدان كه براستى خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نكند، و همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۶۶
حمران مىگويد: در نزد امام صادق عليه السّلام سخن از خلفاى جور رفت، و اينكه نسبت به شيعه نظر بدى دارند. حضرت عليه السّلام فرمود: من با ابو جعفر منصور حركت مىكردم، و او در كاروان پادشاهى خود بود و بر اسبى سوار، جلوى او چند اسب سوار، و پشت سرش چند اسب سوار ديگر، در حركت بودند و من هم در كنار او بر الاغى سوار بودم. او به من رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللَّه! كار شد، [يعنى ما بر امر خلافت مسلّط شديم] و شايسته است كه تو هم شاد باشى بدان چه خداوند از توانايى به ما داده است، و در عزّت بر ما گشاده است، و به مردم نگو كه تو و خاندانت در امر خلافت از ما شايستهتر هستند، تا ما را نسبت به خودت و آنها عصبانى كنى. امام عليه السّلام فرمود: من گفتم كسى كه براى تو از جانب من اينگزارش را فرستاده دروغ گفته است. او به من گفت: آيا بدان چه گفتهاى سوگند مىخورى؟ من گفتم: همانا مردم افسونگرانند- يعنى دوست دارند دل تو را از من چركين كنند- تو به سخن آنان گوش مده زيرا ما به تو نيازمندتريم از تو به ما. او به من گفت: آيا يادت مىآيد كه يك روز از تو پرسيدم: آيا براى ما سلطنتى هست؟ و تو پاسخ دادى، آرى سلطنتى طولانى و پهناور، كه پيوسته در كار خود مهلت خواهيد داشت، و در دنيايتان وسعت، تا اينكه خون ناحقّى از ما را در ماه حرام و شهر حرام [مكه] بريزيد. من دانستم كه حديث را حفظ كرده است پس گفتم: شايد خداوند عزّ و جلّ تو را كفايت كند، يعنى تو را حفظ كند از اينكه مرتكب چنين امرى شوى، زيرا من شخص خاص تو را در نظر نداشتم، و آن حديثى بوده است كه من آن را روايت كردم، شايد فرد ديگرى از خاندانت مرتكب چنين كارى شود. در اين هنگام منصور خاموش شد، و چون به خانهام آمدم يكى از دوستان و شيعيان ما نزد من آمد و گفت: قربانت گردم، بخدا سوگند من تو را در موكب ابو جعفر ديدم كه بر الاغى سوار بودى، و او بر اسبى سوار و چنان با شما سخن مىگفت كه گويى شما زير دست او هستيد، و پيش خود گفتم: اين حجّت خدا بر خلق، و صاحب الامر است كه بايد از او پيروى شود، و آن ديگرى كار بر خلاف مىكند و اولاد پيامبران را مىكشد، و بر زمين آن گونه كه خدا دوست ندارد خون مىريزد، و امام در موكب اوست و سوار بر الاغى، و اين چنين ترديد به دلم راه يافت، تا آنكه بر خودم و دينم ترسيدم. او گفت امام به من فرمود: اگر تو فرشتگانى را مىديدى كه در جلو و عقب و سمت راست و چپ من بودند هر آينه او را خوار مىشمردى، و آنچه را هم داشت كوچك مىگرفتى. او گفت: اكنون دلم آرام گرفت. او سپس گفت: اينان تا كى سلطنت خواهند كرد و چه هنگام از دست ايشان آسايش به دست خواهد آمد؟ من گفتم: آيا نمىدانى كه هر چيزى مدّتى دارد؟ او گفت: آرى. من گفتم: آيا براى تو سودى خواهد داشت كه بدانى اين امر هر گاه موعدش فرا رسد، از يك چشم به همزدن سريعتر خواهد بود؟ اگر تو وضع ايشان را نزد خداوند مىدانستى بيشتر و سختتر آنها را دشمن مىداشتى، و اگر تو يا همه مردم زمين بكوشيد، آنان را در گناه بيشترى كه در آن بسر مىبرند درآوريد نتوانيد. پس شيطان تو را از جاى به در نبرد و نلغزاند، زيرا عزّت از آن خدا و رسول و مؤمنان است، ولى منافقان نمىدانند. آيا نمىدانى كه هر كه منتظر امر ما باشد و بر آزار و ترس خود صبر كند، فردا با ما محشور شود؟ هر گاه ديدى كه حق و اهل حق از ميان رفتند و ناحق، همه جا را فرا گرفت، و قرآن كهنه شمرده شد و در آن تحريفاتى بوجود آوردند، و آن برحسب نظرها تفسير و تأويل شد. و ديدى كه دين وارونه گشته همچون ظرف آب، و اهل باطل بر حق چيره گشتهاند، و شرّ و بدى آشكار است و از آن بر حذر نمىدارند، و بدكاران را معذور مىشمارند، و فسق هويدا شده و مردان به مردان كفايت كنند و زنان به زنان، و ديدى مؤمن دم مىبندد و سخن او پذيرفته نمىآيد، و فاسق دروغ مىگويد و دروغ و افترايش را باز پس نمىزند، و ديدى كه كوچك، بزرگ را خوار مىشمارد، و پيوند خويشى گسسته مىگردد، و ديدى كه با ستاينده فسق و فجور ملاطفت مىشود، و سخن او رد نمىشود، و پسران خود را بجاى زنان قرار مىدهند و زنان با زنان ازدواج مىكنند، و ستايش رو به فزونى نهاده، و مرد ثروت خويش را در غير طاعت خدا خرج مىكند و از اين كار جلوگيرى نمىشود و دستش را نمىگيرند. و ديدى كه اگر كسى كوشش مؤمن را ببيند از آن بخدا پناه برد، و همسايه، همسايه را بيازارد بىهيچ مانعى، و ديدى كافر شاد است بدان چه در مؤمن بيند، و خوش است بدان چه از فساد در زمين مىبيند، و ديدى كه آنان كه از خدا نمىهراسند آشكارا مى مىنوشند و براى آن انجمن مىكنند، و ديدى كه آمر به معروف خوار است، و فاسق نسبت بدان چه خدا دوست ندارد، توانمند است و ستوده، و ديدى قرآندانان، خوار مىشوند و هر كه هم آنان را دوست مىدارد خوار مىگردند، و راه خير بسته شده است و راه شرّ و بدى باز است و در آن مىروند، و خانه خدا بىزائر مانده و فرمان ترك آن را مىدهند، و مرد مىگويد آنچه را نمىكند، و ديدى مردان خويش را براى استفاده مردان آماده مىكنند و زنان خود را براى زنان.و ديدى وسيله زندگى مرد از دبر اوست، و وسيله زندگى زن از فرج او، و ديدى زنان انجمن مىكنند چنان كه مردان، و ديدى فرزندان عبّاس آشكارا زنانگى را پيشه كردند و خضاب بستند و سر را شانه زدند، چنانچه زنان براى شوهران خود، و به مردان پول دادند به خاطر فروجشان. و ديدى انسان توانگر گرامىتر است از انسان مؤمن، و ربا پديدهاى است كه بر آن عيب گرفته نمىشود، و زنان را به زنا بستانند، و ديدى كه زن با شوهر خود، بر سر همبستر شدن با مردان سازش كند، و ديدى بيشتر مردم، و بهترين خانهها، آن باشد كه زنان را در فسقشان يارى مىرساند، و مؤمن را ديدى كه غمگين است و تحقير شده و ذليل، و ديدى كه بدعت و زنا آشكار شده است و مردم به گواه باطل اعتماد مىكنند، و ديدى كه حلال حرام، و حرام حلال، شمرده مىشود، و ديدى كه حكم دين به رأى، معيّن مىشود، و قرآن و احكامش معطل مانده است، و براى جسارت بخدا و ارتكاب كار بد، مردم انتظار شب را نمىكشند، و ديدى كه مؤمن نمىتواند كارهاى زشت را انكار كند مگر به قلبش، و ديدى مال فراوانى در راه به خشم آوردن خدا خرج مىشود، و واليان و فرماندهان كافران را نزديك خويش مىسازند، و اهل خير را از خود دور مىكنند، و در حكومت رشوه مىگيرند، و ديدى فرمانروايى و گرفتن منصب به مزايده گذارده مىشود، و ديدى مردان با محرمان خود زنا مىكنند، و بدانها از گرفتن زن اكتفا كنند. و ديدى كه مرد به صرف تهمت و گمان كشته مىشود، و به خاطر خواهى مرد نر غيرتورزى كنند، و جان و مال در راه عشق او دهند، و ديدى كه مرد را براى همبستر شدن با زن به نكوهش گيرند، و ديدى كه مرد از كسب هرزگى زنش نان مىخورد، و اين حقيقت را مىداند و نگهش مىدارد، و ديدى كه زن بر شوهر خود تسلّط دارد، و آنچه را شوهر نمىخواهد انجام مىدهد، و به شوهر خود خرجى و پول جيب مىدهد، و ديدى كه مرد زن و دخترش را به اجاره مىدهد، و به خوراك و نوشيدنى پستى راضى است، و ديدى كه سوگند بخداوند عزّ و جلّ به ناحق فراوان شده، و ديدى كه قمار بازى پديدار گشته است، و شراب آشكارا مىفروشند و مانعى ندارد، و ديدى زنها خود را به كفّار مىبخشند، و سازو آواز آشكار گشته است، و مردم از آن گذر كنند و هيچ كس كسى را از آن منع نكند و كسى جرأت نكند جلو آن را بگيرد، و ديدى كسى كه از تسلّط او مىترسند، مردم را خوار مىكند. و ديدى نزديكتر مردم به فرمانروايان كسى است كه، به دشنام ده ما اهل بيت، مدح و ثنا گويد، و ديدى هر كه ما را دوست دارد او را ناحق شمارند و گواهيش را نپذيرند، و ديدى كه در گفتار ناحق با هم رقابت كنند، و ديدى كه قرآن و شنيدنش بر مردم گران است، و شنيدن باطل بر مردم آسان، و ديدى همسايه از ترس زبان همسايه او را گرامى مىدارد، و ديدى حدود معطل شده، و در آن بنا بر هوى و هوس عمل مىشود، و ديدى كه مساجد آراسته گشته است [با نقّاشى و آب طلا كارى]، و ديدى كه راستگوتر مردم در ميان ايشان كسى است كه افترا زند و دروغ گويد، و ديدى شرّ پديدار شد، و هم سخن چينى، و ديدى ستمگرى شيوع يافت، و غيبت را سخن خوشمزه مىشمارند و مردم بدان يك ديگر را مژده مىدهند، و ديدى به حج مىروند، و جهاد مىطلبند، جز براى رضاى خدا، و ديدى سلطان مؤمن را به خاطر كافر خوار مىكند، و ويرانى بر آبادانى چيره مىگردد، و مردم از كم فروشى روزى مىخورند، و خونريزى را سبك و آسان مىشمرند، و مردم براى طلب دنيا رياست طلبد و خود را به بد زبانى شهره كند، تا از او ترسند، و امور بدو واگذار شود. و ديدى نماز را خوار و سبك مىشمارند، و ديدى مردى را كه مال فراوان دارد، ولى از زمان دارايى آن زكاتش را نپرداخته است، و قبر مرده را نبش كنند، و مخدوشش سازند و كفنش را بفروشند، و ديدى كه آشفتگى فراوان شده است، و مرد شب كند در غفلت و خمارى، و بامداد كند در مستى، و باكى ندارد كه مردم در چه وضعى باشند، و ديدى كه با چهارپايان نزديكى مىشود، و بهائم يك ديگر را بدرند، و ديدى مردى به جاى نماز خود برود و برگردد در حالى كه جامهاى به تن ندارد، و ديدى دل مردم سخت شده و ديدگانشان خشكيده، و ياد خدا بر آنها گران است. و ديدى حرام خوردن پديدار شده است، و در آن با يك ديگر رقابت مىكنند، و ديدىكه نمازگزار براى خودنمايى به مردم نماز مىخواند، و ديدى مسألهدان و فقيه دين جز براى دين مسأله مىآموزد، و دنيا و رياست مىجويد، و ديدى مردم به همراه كسى هستند كه چيرگى دارد، و ديدى طالب حلال نكوهش، و طالب حرام ستايش، مىشود و بزرگش مىدارند، و ديدى كه در حرمين [مكه و مدينه] كارى مىكنند كه پسند خدا نيست، و كسى جلوشان را نگيرد، و احدى ميان آنها و كردار زشتشان مانع نشود. و ديدى در حرمين [مكه و مدينه] اسباب لهو پديدار شده است و ديدى مردى كه به حق سخن مىگويد يا امر به معروف و نهى از منكر كند، در برابر كسى نزد او برمىخيزد و وى را اندرز مىدهد كه: اين تكليف تو نيست، و ديدى مردم با هم هم چشمى مىكنند و به مردم بد اقتدا مىكنند، و ديدى روش خير و راه آن، تهى است و كسى از آن گذر نمىكند، و ديدى مرده را به باد مسخره مىگيرند، و كسى از او در هراس نمىافتد و در هر سال، شرّ و بدعت پيش از سال گذشته مىگردد، و ديدى مردم و محافل جز از توانگران پيروى نمىكنند، و ديدى به گدا چيزى مىدهند، تا در برابر بدو بخندند، و براى جز خدا به او ترحّم مىشود. و ديدى نشانههاى آسمانى هست، ولى كسى از آنها هراس نمىكند، و ديدى مردم چون بهائم بر هم مىجهند، و كسى از ترس مردم منكر كار آنها نمىگردد، و ديدى كه مرد جز در راه خدا خرج بسيارى مىكند و در راه اطاعت الهى از اندك دريغ مىورزد، و ديدى ناسپاسى از پدر و مادر پديدار شده است، و پدر و مادر را به چشم كم مىنگرند و در پيش فرزند، از همه بدتر باشند، و فرزندان از افتراء به آن دو، شاد گردند. و زنان را ديدى كه بر حكومت چيره شدهاند و هر كارى را به دست گرفتهاند و كارى انجام نشود جز آنچه آنها طرفدارش باشند، و ديدى شخصى به پدرش افترا مىزند، و بر پدر و مادر خود نفرين مىفرستد و از مرگشان شاد مىشود، و ديدى چون مردى روزى را به سر آورد، و در آن گناه بزرگى اعم از هرزگى و كم فروشى، و درآمدن به بستر حرام و ميخوارى نكرده دلتنگ و غمناك گردد و پندارد كه آن روز بر او نامبارك بوده و از عمرش حساب نبوده.و ديدى كه سلطان، خوراك را انبار كند و نگهدارد تا گران بفروشد، و ديدى خمس و سهم امام به ناحق تقسيم مىشود و با آن قمار مىزنند و ميخوارى مىكنند، و ديدى كه با شراب به مداواى بيمارى مىپردازند و براى بيمار نسخه آن را مىگيرند و از آن درمان مىطلبند، و ديدى مردم همه در ترك امر به معروف و نهى از منكر و ترك ديندارى هماهنگ شدهاند، و ديدى باد بر پرچم اهل نفاق مىوزد و پرچم اهل حق، بىحركت است، و ديدى در برابر گفتن اذان و خواندن نماز مزد مىگيرند، و ديدى مسجدها پر مىشود از كسانى كه از خدا نمىهراسند و در آنها براى غيبت و خوردن گوشت اهل حق گرد مىآيند و به وصف نوشابههاى مستكننده مىپردازند. و ديدى كه پيشنماز مست براى مردم نماز مىخواند و مستى است لا يعقل، كه مستى او را نكوهش نمىكنند، و هر گاه مست شود گراميش مىدارند و از او ملاحظه مىكنند و مىترسند، در حالى كه او رهاست، و كيفر نمىشود و مستى او را معذور مىدارند، و ديدى كه مال يتيم خور را به شايستگى مىستايند و قاضيان بر خلاف آنچه خدا امر كرده، حكم مىكنند، و ديدى فرمانروايان جنايتكار را براى طمع امين ساختهاند، و ديدى فرمانروايان ارث را براى اهل فسق، و بدكارى و جسارت بر خدا تخصيص مىدهند، تا از آنها حق و حسابى بگيرند، و آنها را واگذارند، تا هر چه مىخواهند انجام دهند، و ديدى بر سر منبرها به تقوى توصيه مىشود ولى خود گوينده بدان عمل نمىكند، و ديدى كه وقت نماز را به چيزى نمىگيرند، و ديدى صدقه و زكات را به وساطت ديگران به مستحقان دهند و قصد رضاى خدا در دادن آنها در ميان نيست، و به سبب درخواست مردم آن را پرداخت مىكنند، و ديدى نهايت همّ مردم شكم و فرج آنهاست، و باكى از اين ندارند كه چه بخورند و با كه همبستر شوند و دنيا را ديدى كه بديشان روى آورده است، و ديدى كه نشانههاى حق و درستى پوسيده شدهاند، در اين هنگام بر حذر باش، و از درگاه خداوند سبحان نجات بخواه. و بدان كه مردم، گرفتار خشم خدايند و خداوند به آنها مهلت مىدهد براى امرى كه با آنها خواهد كرد و تو مراقب خويش باش، و بكوش تا خداوند عزّ و جل تو را بر خلاف روشآنها ببيند، و اگر عذابى برايشان فرستاد و تو در ميان آنها قرار داشتى، به دريافت رحمت الهى شتافتهاى، و اگر از آنها جدا باشى آنان گرفتار عذاب شوند و تو از آنچه ايشان در آن اندرند، از جسارت بر خداوند عزّ و جلّ بيرون آمدهاى. و بدان كه خداوند اجر نيكوكاران را تباه نمىكند و همانا كه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.