روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي عن احمد بن اسحاق قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۱۵
از احمد بن اسحق كه گفت: من خدمت ابى محمد (امام عسكرى" ع") رسيده و از او خواهش كردم كه بنويسد تا من به خط او نگاه كنم و آن را بشناسم هر گاه به ما برسد، فرمود: بسيار خوب. سپس فرمود: اى احمد، به راستى خطى كه به تو برسد از نظر قلم درشت و ريز با هم اختلاف يابد، تو ترديد به خود راه مده، سپس دوات خواست و نوشت و قلم را كه در دوات مىزد آن را مىكشيد تا در دوات (يا براى آنكه مركبش كم بوده يا براى آنكه در كار نبوده- از مجلسى ره). او كه مىنوشت من با خود گفتم: اين قلمى كه با آن مىنويسد از او بخشش مىخواهم و چون از نوشتن، دست كشيد، به من رو كرد و با من گفتگو مىكرد و قلم را به خشك كن دوات مىماليد تا يك ساعت و پس از آن فرمود: بيا احمد، اين را بگير. گفتم: قربانت، گاهى چيزى در نهادم مىآيد كه از آن غمنده مىشوم، من مىخواستم از پدرت چيزى بپرسم، ميسر نشد، فرمود: اى احمد، آن چيست؟ گفتم: اى آقايم، از پدرانت براى ما روايت شده است كه خواب پيغمبران بر پشت است و خواب مؤمنان بر سر دست راست آنها است و خواب منافقان بر سر دست چپ است و خواب شياطين بروى آنها است؟ فرمود: آن چنين است. گفتم: قربانت، هر چه تلاش مىكنم كه بر سر دست راستم بخوابم، برايم ممكن نمىشود و خوابم نمىبرد، ساعتى خاموش شد و سپس فرمود: اى احمد، نزديك من بيا، نزديك او رفتم، فرمود: دستهاى خود را زير جامههايت كن، من دستهايم را زير جامههايم كردم، آن حضرت دست خود را از زير جامههايش بر آورد و در زير جامههاى من فرو كرد و دست راستش را به پهلوى چپم كشيد و دست چپش را به پهلوى راستم كشيد تا سه بار، احمد گفت: از آنگاه كه امام با من اين كار را كرد، ديگر نمىتوانم بروى پهلوى چپم بخوابم و هيچ روى آن خوابم نمىبرد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۴۸
احمد بن اسحاق گويد: خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام رسيدم و درخواست كردم چيزى بنويسد كه من خطش را به بينم تا هر وقت ديدم بشناسم، فرمود: بسيار خوب، سپس فرمود: اى احمد! خط با قلم درشت و ريز در نظرت مختلف مينمايد، مبادا بشك افتى (اسلوب خط را ببين نه ريز و درشتيش را) آنگاه دوات طلبيد و خط نوشت و مركب را از ته دوات بسرش ميكشيد، وقتى مينوشت با خود گفتم: تقاضا ميكنم قلمى را كه با آن مينويسد، بمن ببخشد، چون از نوشتن فارغ شد، با من حرف ميزد و تا مدتى قلم را با دستمالش پاك ميكرد، سپس فرمود: بگير، اى احمد! و قلم را بمن داد. گفتم: قربانت گردم، مطلبى در دل دارم كه بخاطر آن اندوهگينم، ميخواستم آن را از پدر شما بپرسم، پيش آمد نكرد، فرمود: اى احمد! چيست آن؟ عرضكردم: آقاى من! از پدران شما براى ما روايت كردهاند كه: خوابيدن پيغمبران بر پشت و خوابيدن مؤمنين بجانب راست و خوابيدن منافقين بجانب چپ و خوابيدن شياطين برو افتاده و دمر است. فرمود: چنين است. عرضكردم: آقاى من! من هر چه كوشش ميكنم بدست راست بخوابم، ممكن نميشود و خوابم نميبرد، حضرت ساعتى سكوت نمود، سپس فرمود: احمد! نزديك من بيا. نزديكش رفتم، فرمود: دستت را زير لباست ببر، من بردم. آنگاه دست خود را از زير جامهاش در آورد و زير جامه من كرد و با دست راست خود بپهلوى چپ من و با دست چپ خود بپهلوى راست من كشيد- تا سه بار- احمد گويد از آن زمان كه با من چنان كرد، نتوانستم بپهلوى چپ بخوابم و ابدا بر آن پهلو خوابم نميبرد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۵۳
محمد بن يحيى، از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل شدم و از او خواستم كه بنويسد تا به خطّش نظر كنم و آن را بشناسم. چون نامه آن حضرت بر من وارد شد، فرمود: «مىنويسم». بعد از آن فرمود كه: «اى احمد، به درستى كه خطّ بر تو مختلف مىشود از ميان دو قلم از قلم درشت تا قلم ريزه (و مراد، اين است كه خطّى كه من بنويسم، نمىتوانى كه همان را سر مشق خود كنى و نامهاى كه بر تو وارد شود و به من منسوب باشد، به همين بشناسى)؛ زيرا كه خط به اعتبار درشتى و ريزكى قلم، تفاوت مىكند. پس به سبب تفاوت آن، شك مكن». بعد از آن دوات را طلبيد و نوشت و شروع كرد كه مَد بر مىداشت از قعر دوات تا دهن آن، من با خود گفتم- در حالى كه آن حضرت در كار نوشتن بود- كه از او خواهش مىكنم كه اين قلم را كه به آن نوشته به من ببخشد، و چون از نوشتن فارغ شد، شروع فرمود كه با من سخن مىگفت، و در آن حال قلم را به دستمالى كه از براى دوات قرار داده بود مىماليد، تا پاك شود. بعد از آن، فرمود كه: «اى احمد، بگير» و آن قلم را به من داد. عرض كردم كه: فداى تو گردم، من بسيار غمناكم براى چيزى كه به من مىرسد در حقّ خودم، و خواستم كه از پدرت بپرسم و آن از برايم مقدّر نشد. فرمود كه: «اى احمد، آن چه چيز است؟» عرض كردم كه: اى سيّد من، براى ما روايت شده از پدرانت كه خواب پيغمبران بر قفاهاى ايشان است، و خواب مؤمنان بر دستهاى راست ايشان، و خواب منافقان بر دستهاى چپ ايشان، و خواب شياطين بر روىهاى ايشان (كه پيغمبران بر پشت مىخوابند، و مؤمنان بر دست راست، و منافقان بر دست چپ، و شياطين بر رو). آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «امر، همچنين است». عرض كردم كه: اى آقاى من، من منتهاى سعى را به عمل مىآورم كه بر دست راست خود بخوابم و مرا ممكن نمىشود و بر دست راست كه مىخوابم، مرا خواب نمىگيرد. حضرت ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «اى احمد، نزديك من بيا». من به آن حضرت نزديك شدم، پس فرمود كه: «دستت را در زير جامههاى خويش داخل كن». من آن را داخل كردم. پس آن حضرت دستش را از زير جامههاى خود بيرون آورد و آن را در زير جامههاى من در آورد و سه مرتبه دست راست خود را بر پهلوى چپ من ماليد و دست چپ خود را بر طرف راست من ماليد. احمد مىگويد كه: از آن زمان كه آن حضرت عليه السلام با من چنين كرد تا حال، نمىتوانم كه بر دست چپ بخوابم و بر دست چپ اصلًا مرا خواب نمىگيرد.