الأعراف ١٤٣

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (QRobot edit)


ترجمه

و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!» گفت: «هرگز مرا نخواهی دید! ولی به کوه بنگر، اگر در جای خود ثابت ماند، مرا خواهی دید!» اما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد؛ و موسی مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزهی تو (از اینکه با چشم تو را ببینم)! من به سوی تو بازگشتم! و من نخستین مؤمنانم!»

و چون موسى به وعده‌گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: بار الها! خود را به من بنماى كه تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به اين كوه بنگر، پس اگر در جايش برقرار ماند مرا خواهى ديد، سپس همين كه پروردگار او بر كوه تجلّى كرد، آن را
و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد. « پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم.»
و چون (قوم تقاضای دیدن خدا کردند) موسی (با هفتاد نفر بزرگان قومش که انتخاب شده بودند) وقت معین به وعده‌گاه ما آمد و خدایش با وی سخن گفت، موسی (به تقاضای جاهلانه قوم خود) عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که جمال تو را مشاهده کنم. خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید ولیکن به کوه بنگر، اگر کوه طور (بدان صلابت، هنگام تجلی) به جای خود برقرار ماند تو نیز مرا خواهی دید. پس آن‌گاه که تجلی خدایش بر کوه تابش کرد کوه را مندکّ و متلاشی ساخت و موسی بی‌هوش افتاد. سپس که به هوش آمد عرض کرد: خدایا تو منزه و برتری (از رؤیت و حس جسمانی، از چنین اندیشه) به درگاه تو توبه کردم و من (از قوم خود) اول کسی هستم که (به تو و تنزّه ذات پاک تو از هر آلایش جسمانی) ایمان دارم.
زمانی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با وی سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! جمال با کمال ذات بی نهایتت را [به قلب من] بنمای تا تو را [به رؤیت ویژه باطنی] بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به این کوه بنگر اگر [پس از جلوه من] بر جای خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمود و موسی بی هوش شد، پس هنگامی که به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از اینکه مشاهده شوی،] به سویت بازگشتم، و من [در میان مردم این روزگار] نخستین باور کننده [این حقیقت که هرگز دیده نمی شوی] هستم.
چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.
و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت پروردگارا خود را به من بنمایان تا بر تو بنگرم، فرمود هرگز مرا نخواهی دید، ولی [اگر اصرار می‌ورزی‌] به آن کوه بنگر، اگر در جایش استوار ماند، مرا خواهی دید، و چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد، آن را پخش و پریشان کرد و موسی بیهوش در افتاد، سپس چون به خود آمد گفت پاکا که تویی، به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمن [به این حقیقت‌] هستم‌
و چون موسى به وعده‌گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت- بى‌ميانجى-، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنماى تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، و ليكن به اين كوه بنگر، پس اگر در جاى خود قرار و آرام داشت مرا خواهى ديد. و چون پروردگارش بر آن كوه تجلى كرد، آن را خرد و پراكنده ساخت و موسى مدهوش بيفتاد و چون به هوش باز آمد، گفت: [بارخدايا،] تو پاكى به تو بازگشتم و من نخستين باوردارنده‌ام.
هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (و کلامی را شنید که به کلام کسی نمی‌ماند، خواست ذاتی را هم ببیند که چیزی مثل او نیست. لذا) عرض کرد: پروردگارا! (خویشتن را) به من بنمای تا تو را ببینم (و جمال والای تو را بنگرم. تا افتخار گفتار و دیدار نصیبم گردد. خدایش بدو) گفت: (تو با این بنیه‌ی آدمی و در این جهان مادی تاب دیدار مرا نداری و) مرا نمی‌بینی. ولیکن (برای اطمینان خاطر از این که تاب دیدن مرا نداری) به کوه (که همچون تو ماده و بسی نیرومندتر از تو است) بنگر، اگر (در برابر تجلّی ذات من) بر جای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید. امّا هنگامی که پروردگارش خویشتن به کوه نمود، آن را درهم کوبید و موسی بیهوش و نقش زمین گردید. وقتی که به هوش آمد گفت: پروردگارا! تو منزّهی (از آن که با چشمان سر قابل رؤیت باشی. بلکه این چشمان دل و خِردند که می‌توانند تو را مشاهده کنند). من (از این پرسش پشیمانم و) به سوی تو برمی‌گردم و من نخستینِ مؤمنان (به عظمت و جلال یزدان در این زمان) هستم.
و هنگامی‌که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارم! خود را به من بنمای تا سویت بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نتوانی نگریست. لیکن به کوه بنگر، پس اگر بر جای خود قرار گرفت، دیرا (که) مرا خواهی دید.» پس چون پروردگارش بر کوه جلوه (ی قدرتی برتر از توانش) نمود، آن را خرد کرد و موسی بیهوش بر زمین افتاد و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهی. سویت بازگشتم و من نخستین مؤمنانم.»
و هنگامی که آمد موسی به وعده‌گاه ما و سخن گفت با او پروردگارش گفت پروردگارا مرا بنمایان که بنگرم بسوی تو گفت هرگز نخواهی مرا دید و لیکن بنگر بسوی کوه تا اگر آرام گرفت بر جای خود بزودی مرا بینی پس گاهی که تابید پروردگار او به کوه گردانیدش هموار (پست) و بیفتاد موسی بیهوش و هنگامی که به هوش آمد گفت منزّهی تو بازگشتم بسوی تو و منم نخستین ایمان‌آرندگان‌


الأعراف ١٤٢ آیه ١٤٣ الأعراف ١٤٤
سوره : سوره الأعراف
نزول : ١٠ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٤٦
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«أَرِنِی»: به من نشان بده. مفعول دوم آن (ذاتَکَ) یا (نَفْسَکَ) محذوف است. «لَن تَرَانِی»: مراد این است که مرا در این جهان نمی‌بینی، و یا این که هرگز مرا نمی‌بینی (نگا: تفسیرالمنار، جلد صفحه - . «تَجَلَّی»: جلوه‌گر شد. برخی گفته‌اند: مراد ظهور ذات باری است و کیفیّت آن بر ما مجهول است. بعضی هم گفته‌اند: مراد جلوه پرتوی از قدرت الهی‌است. «دَکّاً»: درهم کوبیده. با زمین یکسان شده (نگا: کهف / ). مصدر است و به عنوان اسم مفعول یعنی (مَدْکُوکاً) به کار رفته است. «خَرَّ»: فرو افتاد. «صَعِقاً»: مدهوش افتاده. از حال رفته و بر زمین نقش بسته. «أَفَاقَ»: به هوش آمد. «اَوّلُ الْمُؤْمِنِینَ»: مراد نخستینِ مؤمنان در روزگار خودش است. یا نخستینِ مؤمنان به مسأله عدم رؤیت خدا در این سرا است.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‌ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ «143»

و چون موسى به ميقات و وعده‌گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا به تو بنگرم! (خداوند) فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به اين كوه بنگر، اگر در جاى خود برقرار ماند، پس به زودى مرا خواهى ديد. پس چون پروردگار موسى بر كوه تجلّى وجلوه نمود (و پرتوى از عظمت خود را بر كوه افكند)، كوه را متلاشى كرد و موسى مدهوش بر زمين افتاد! پس چون به هوش آمد گفت: (خداوندا!) تو منزّهى (كه ديده شوى)، من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مؤمن هستم.

جلد 3 - صفحه 167

نکته ها

«دك»، به معناى زمين صاف و «جَعَلَهُ دَكًّا»، يعنى كوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمين هموارى تبديل گشت.

«خر»، به معناى ساقط شدن و افتادن است و «صعق»، به معناى بيهوشى بر اثر صداى مهيب است.

آن نيروى الهى كه بر كوه وارد آمد، آيا نيروى عظيم اتم بود، يا قدرت امواج صوتى و يا نيروى مرموز ديگر، هر چه بود كوه را متلاشى ساخت و موسى در اثر صداى غرّش انهدام كوه (يا از اين مكاشفه و جذبه‌ى باطنى)، بيهوش بر زمين افتاد. «1»

ديدن خداوند، تقاضاى جاهلانه‌ى بنى‌اسرائيل بود كه از موسى مى‌خواستند خدا را با چشم سر به آنان بنماياند (آيه‌ى 155)، و آن كافران غافل بودند كه هرگز چشم سر توان ديدن خداوند را ندارد، «لاتدركه الابصار» «2»، بلكه بايد خدا را با چشم دل ديد و به او ايمان آورد.

چنانكه حضرت على عليه السلام فرمود: «رأته القلوب بحقايق الايمان» «3»

چشم دل باز كن كه جان بينى‌

آنچه ناديدنى است آن بينى‌

امام صادق عليه السلام در مورد «أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» فرمودند: «انا اوّل مَن آمن و صَدّق بانّك لا تُرى»، «4» من اوّلين ايمان آورندگان باشم به اين كه ذات الهى قابل ديدن نيست.

در جلسه‌اى مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: مگر شما نمى‌گوييد انبيا معصومند، پس چرا موسى رؤيت الهى را از خداوند درخواست كرد؟ «أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ»، آيا موسى نمى‌دانست كه خداوند قابل ديدن نيست؟

امام عليه السلام در جواب او فرمودند: حضرت موسى عليه السلام مى‌دانست كه خداوند قابل ديدن با چشم سر نيست، امّا هنگامى كه خدا با موسى سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام كرد، مردم گفتند: ما به تو ايمان نمى‌آوريم مگر اينكه كلام الهى را بشنويم.

هفتادنفر از بنى‌اسرائيل برگزيده شدند و به ميعادگاه كوه طور آمدند. حضرت موسى عليه السلام‌


«1». تفسير نمونه.

«2». انعام، 103.

«3». تفسير صافى.

«4». تفسير اثنى‌عشرى.

جلد 3 - صفحه 168

خواسته‌ى آنان را از خدا درخواست نمود، در اين هنگام آنان كلام الهى را از تمام جهات شنيدند، ولى گفتند ايمان نمى‌آوريم مگر اينكه سخن گفتن خدا را خود ببينيم، صاعقه‌اى از آسمان آمد و همه‌ى آنان هلاك شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنين وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعايت راستگو نيستى كه ديگران را به قتل رساندى. به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، اين بار گفتند: اگر تنها خودت نيز خدا را ببينى، ما به تو ايمان مى‌آوريم. موسى گفت: «انّ اللّه لا يُرى بالابصار و لا كيفيّة له و انّما يعرف بآياته و يكلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانه‌ها و آياتش مى‌توان درك كرد. امّا آنان لجاجت كردند! خطاب آمد: موسى! از من بپرس آنچه از تو مى‌پرسند و تو را به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمى‌كنم.

حضرت موسى عليه السلام گفت: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ»، خطاب آمد: «لَنْ تَرانِي» هرگز، امّا نگاه كن به كوه، اگر پايدار ماند تو نيز خواهى توانست مرا ببينى.

با اشاره‌ى الهى كوه متلاشى و به زمينى صاف تبديل شد و موسى پس از به هوش آمدن گفت: «سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ»، خدايا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتى كه داشتم بازگشتم ومن اوّلين كسى هستم كه اعتراف مى‌كنم خدا را نمى‌توان با چشم سر ديد. مأمون با اين پاسخ شرمنده شد. «1»

در واقع حضرت موسى عليه السلام با بيان جمله‌ى‌ «أَرِنِي» و پاسخ‌ «لَنْ تَرانِي» خواست به مردم بفهماند كه خداوند براى من قابل رؤيت نيست، تا چه رسد به شما.

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: اگر خدا قابل رؤيت نيست، پس در مورد رواياتى كه مى‌گويند:

پيامبر صلى الله عليه و آله، خدا را ديد، يا در قيامت مؤمنان خدا را در بهشت مى‌بينند، چه مى‌فرماييد؟

حضرت تبسّمى كردند و فرمودند: بسيار زشت است كه شخصى 70- 80 سال در زمين خدا زندگى كند و از رزق و روزى او استفاده كند، امّا او را چنانچه بايد نشناسد. پيامبر، خدا را باچشم نديده است و اگر كسى چنين ادّعايى داشته باشد، دروغگو و كافر است، چنانكه آن حضرت فرمودند: «مَن شبّه اللّه بخلقه فقد كفر» كسى كه خدا را به صفات مخلوقات تشبيه‌


«1». تفاسير نورالثقلين و فرقان.

جلد 3 - صفحه 169

كند، كافر است. حضرت على عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه اى برادر پيامبر صلى الله عليه و آله! آيا تو خدا را ديده‌اى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العيون بمشاهدة الاعيان و لكن تراه القلوب بحقايق الايمان»، «1» خدايى را كه نديده باشم عبادت نمى‌كنم، امّا نه با چشم سر، كه با چشم دل. در جاى ديگر فرمود: «ما رأيتُ شيئاً الّا و قد رأيتُ اللّه قبله و بعده و معه و فيه» «2» چيزى را نديدم، مگر آنكه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن ديدم.

آرى، چشم توان ديدن او را ندارد، «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار» «3»، امّا با چشم دل مى‌توان خدا را ديد، چنانكه قرآن مى‌فرمايد: «لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‌. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‌» «4» پيامبر، در معراج، آيات عظمت الهى را ديد. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در كوه طور آمده، از تحريفات تورات است. «5»

پیام ها

1- سخن گفتن خداوند با موسى، در جهت رشد و تربيت او بود. «كَلَّمَهُ رَبُّهُ»

2- خداوند، با چشم ظاهر ديدنى نيست، نه در دنيا و نه در آخرت. «لَنْ تَرانِي»

3- تجلّى خداوند بر موجودات طبيعى، امكان دارد. «تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ»

4- خداوند را بايد از راه آثارش شناخت و به جلوه‌هاى او نگريست. (حقيقت تجلّى هم روشن نيست، بلكه آثار آن مشهود است). تَجَلَّى‌ ... جَعَلَهُ دَكًّا

5- خدا ديدنى نيست، وگرنه موسى شايستگى و لياقت دارد. «سُبْحانَكَ»

6- ديده شدن خداوند با چشم، نشانه‌ى جسم بودن اوست كه بايد خداوند را از آن منزّه دانست. «سُبْحانَكَ»

7- فكر و تقاضاى ناروا نيز توبه دارد، هرگاه درباره خداوند توهّم باطلى تصوّر شد، بايد به سرعت او را تنزيه كرد. «سُبْحانَكَ»


«1». تفسير فرقان، معانى الاخبار.

«2». تفسير فرقان.

«3». انعام، 103.

«4». نجم، 13- 14.

«5». تورات، سِفرخروج، باب 23، آيه 9.

جلد 3 - صفحه 170

8- پس از روشن شدن حقيقت، بايد آن را پذيرفت و به آن اعتراف كرد. قالَ‌ ... أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‌ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)

بعد از آن حديث ميقات را بيان فرمايد:

وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‌ لِمِيقاتِنا: و چون بيامد موسى عليه السّلام ميقات ما را و رسيد به مكانى كه او را امر فرموده بوديم براى تكلم و نزول تورات. يا مراد به ميقات زمان ميقات باشد به خداى تعالى موقت فرمود آمدن به آن مكان در آن زمان، چه لفظ ميقات در زمان و مكان هر دو استعمال شود، وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ‌: و تكلم فرمود موسى عليه السّلام را پروردگارش بدون سفير و واسطه‌اى مانند وحى به انبياء و به سبب ملائكه.

تنبيه: مراد از تكلم الهى، ايجاد و خلق كلام است، چنانچه در قضيه ديگر بيان شده كه در درخت سبز بوده. در منهج- از تبيان نقل نموده كه: در وقت كلام حق تعالى با موسى، بفرمود تا هفت فرسخ اطراف طور ظلمت فرا گرفت. و چون موسى قدم در ظلمت نهاد، ملكين كاتبين را از او دور كردند و آسمان را به نظر وى درآوردند. ملائكه را ديد در هوا ايستاده، و عرش عظيم ظاهر و تكلم شد.

و بنابر قول اصحّ نود و چهار هزار كلمه موسى عليه السّلام را خداى تعالى شنوانيد.

تتمه: تفسير أبو الفتوح رازى رحمه اللّه- بعد از غرق فرعونيان، خداى تعالى موسى عليه السّلام را وعده فرمود بر نزول كتابى كه حجت و شرف و ذكرى براى آنها و عقاب آنها. چون موقع ميقات شد به تقاضاى قوم، انزال تورات شد؛ ايشان شنيدند و گفتند: از كجا دانيم كلام الهى است، تا حاضر نباشيم.

موسى عليه السّلام مناجات، و به امر الهى از عده آنها كه ششصد هزار نفر بودند هفتاد هزار نفر انتخاب و از ميان آنها هفت هزار اختيار و از آنها هفتصد و از اين جماعت هفتاد نفر كه تمام صلحا و اتقيا بودند به اتفاق موسى به كوه طور آمدند. حضرت غسل، و جامه پاكيزه پوشيده، به بالاى كوه برآمد: خداى تعالى‌


جلد 4 صفحه 190

تكلم فرمود، يعنى خلق كلام نمود. آنها شنيدند، لكن صاحب صدا را نديده، تقاضاى رؤيت كردند.

موسى عليه السّلام از زبان قوم: قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ‌: عرض نمود:

پروردگارا، بنماى ذات اقدس خود را تا من نظاره نمايم.

تبصره: در اين سؤال مفسرين را وجوهى است:

1- آنكه سؤال موسى عليه السّلام براى قوم بود تا مبين شود بر آنها امتناع رؤيت، آيه: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً دال است بر اين. و نيز آيه: فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ‌ ... أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا، زيرا اضافه فرموده هلاك را به فعل سفهاء، و اين تنزيه شأن موسى عليه السّلام را ثابت نمايد.

2- آنكه سؤال، رؤيت بصرى نبود، بلكه مراد الجاء و اضطراب قلب و بصيرت است به بعض اعلام آخرت تا مضطر شوند به معرفت، پس مزيل شكوك و مستغنى از استدلال گردند و سؤال به لفظ رؤيت است به جهت آنست كه رؤيت، مفيد علم است، چنانچه علم مفيد ادراك به بصر مى‌باشد.

3- مراد به رؤيت علم ضرورى است، چنانچه ابراهيم عليه السّلام گفت:

رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‌، اى: اعلمنى ذلك على وجه لا يتخالج فيه شك.

4- آنكه موسى با علم به محال بودن رؤيت سؤال نمود به غرض صدور جنس جواب، زيرا ازاله شبهه قوم در جوابى است كه از حضرت رب العزه صادر شود و مؤيد اينست كه در منهج- در اخبار صحيحه آمده كه: قوم موسى عليه السّلام گفتند از خدا بپرس كه او خواب كند؟ فرمود: محال مگوئيد، زيرا منزه از حوادثات است. گفتند: تو بپرس تا جواب چه آيد. موسى عرض كرد: بار خدايا مى‌دانى كه اين سفيه‌ها چه گويند. حق تعالى وحى فرمود به موسى: اين سائلان را حاضر، و در حضور آنها دو قدح آب از اول شب تا صبح به دست گير تا حقيقت حال بر ايشان مكشوف گردد. موسى چنين نمود، ثلث شب خواب بر او غالب، دستش بهم آمد، و قدحها شكسته آب بريخت. موسى عليه السّلام بيدار، و قدحها شكسته، و آب ريخته ديد. جبرئيل نازل و گفت: تو در خواب نتوانستى دو قدح نگهدارى، اگر من خواب نمايم، آسمان و زمين را كه نگهدارد؟


جلد 4 صفحه 191

چون موسى از زبان قوم سؤال رؤيت را نمود. قالَ لَنْ تَرانِي‌: خطاب فرمود ذات ذو الجلال، هرگز نخواهى ديد مرا ابدا نه در دنيا و نه در آخرت، وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ‌: و لكن نظر كن به كوه، و آن كوه زبير بود كه اعظم از آن در مدين نبود، فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ‌: و اگر استقرار و ثابت ماند به محل خود به سبب تجلى نور من، فَسَوْفَ تَرانِي‌: پس تو مرا مى‌بينى. تعليق فرمود رؤيت را به استقرار جبل در حال اندكاك كه علم داريم به عدم استقرار آن، و اين طريق معروفه ست در استبعاد شى‌ء كه معلق نمايند امر محال را بشى‌ء كه غير ممكن است.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ‌: پس چون تجلى نمود نور يا امر پروردگار موسى بر كوه، يعنى خداوند سبحانى ظاهر فرمود از آيات خود آنچه را استدلال نمايد به آن هر كه نزد كوه باشد بر اينكه رؤيت ذات متعال غير جايز و محال خواهد بود.

حاصل آنكه چون ظاهر شد نور عظمت سبحانى و آيت عجيبه ربانى بر كوه، جَعَلَهُ دَكًّا: قرار داد و گردانيد كوه را پاره پاره، يا متلاشى شد يا ريگ روان يا به زمين فرو رفت، وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً: و افتاد موسى از شدت وحشت و دهشت بيهوش و آن هفتاد نفر تماما يك مرتبه از خوف مردند. در مجمع- ابن عباس گويد غشيه موسى را فرا گرفت شب پنج شنبه، روز عرفه، و افاقه يافت شب جمعه؛ در اين مقام نزول تورات شد.

فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ‌: پس چون افاقه و به هوش آمد موسى، گفت:

منزه و مبرى است ذات اقدس تو، تُبْتُ إِلَيْكَ‌: رجوع كردم و توبه نمودم در تقدم چنين سؤالى، يا منتقع شدم به سوى تو، وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‌: و من اول ايمان آورندگانم به اين كه احدى ذات ذو الجلال تو را نخواهد ديد، چنانچه حضرت صادق عليه السّلام در اين آيه فرمايد: انا اوّل من آمن و صدّق بانّك لا ترى. «1» على بن ابراهيم قمى در تفسير خود فرمايد: پس رفع فرمود خداى تعالى حجاب را، و نظر نمود موسى به كوه، پس فرو رفت كوه در دريا، و فرو رود تا


«1» تفسير مجمع البيان، جلد دوّم، صفحه 476.


جلد 4 صفحه 192

قيامت، و نازل شدند ملائكه و مفتوح شد درهاى آسمان. پس وحى فرمود حق تعالى به ملائكه كه دريابيد موسى را، ملائكه نازل و احاطه به موسى عليه السّلام و گفتند: ثابت باش اى پسر عمران، بتحقيق سؤال عظيمى از خدا نمودى. چون نظر نمود موسى عليه السّلام فرو رفتن كوه و نزول ملائكه، برو در افتاد از ترس الهى و هول آنچه ديد، پس خداى تعالى روح را به او برگردانيد، سر بلند، و به هوش آمد، و عرض كرد: منزه و مقدس ذات ذو الجلال تو، منتقع شدم به سوى تو، و من اول ايمان آورندگانم به اين كه احدى ذات سبحانى تو را نخواهد ديد.

عياشى- از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده: چون موسى سؤال رؤيت نمود، خطاب شد هرگز مرا نخواهى ديد، و لكن نظر نما به كوه و اگر ثابت ماند بر جاى خود، مرا مى‌بينى. وقتى موسى صعود به جبل نمود، باز شد درهاى آسمان و پيش آمدند ملائكه فوج فوج، در دست آنها عمد و در سرشان تاج نور، مرور كردند دسته‌اى بعد دسته‌اى مى‌گفتند: اى پسر عمران ثابت باش، بتحقيق سؤال عظيمى نمودى. «1» تتميم: آيه شريفه: لَنْ تَرانِي‌ دال است بر نفى رؤيت مطلقا، و حال آنكه در كافى شريف «حبرى» از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام سؤال نمايد: هل رأيت ربّك حين عبدته: آيا خداى خود را ديدى وقت عبادت تو او را؟ حضرت عليه السّلام فرمايد: لم اعبد ربّا لم اره‌ «2» عبادت نكنم پروردگارى را كه نبينم.

تطبيق اين دو فرمايش آنكه: آيه كريمه دال است بر نفى رؤيت بصرى، و حديث شريف دلالت دارد بر ثبوت رؤيت بصيرتى. شاهد اين مطلب تتمه حديث كه آن حبر سؤال نمايد: چگونه ديدى او را؟ قال عليه السّلام: ويلك لا تدركه العيون فى مشاهدة الابصار و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان.

حضرت در جواب فرمايد: واى بر تو، درك نكند ذات او را چشمها در مشاهده و لكن مى‌بيند او را قلوب به حقايق ايمان.


«1» تفسير عياشى، جلد 2، صفحه 26، حديث 72.

«2» اصول كافى، جلد اوّل، كتاب التوحيد، صفحه 97، حديث 6.


جلد 4 صفحه 193


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‌ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)

ترجمه‌

و چون آمد موسى براى موعد مقرر ما و تكلم نمود با او پروردگارش گفت پروردگار من بنما مرا كه نظر كنم بتو گفت هرگز نمى‌بينى مرا ولى نظر كن بكوه پس اگر مستقر ماند بجاى خودش بعد از آن خواهى ديد مرا پس چون تجلّى نمود پروردگارش براى كوه گرداند آنرا خورد و افتاد موسى بيهوش پس چون بهوش آمد گفت تنزيه ميكنم ترا و بازگشت نمودم بسوى تو و من اول گروندگانم.

تفسير

ميقات زمان يا مكان مقرر است و براى حضرت موسى هر دو معهود و معيّن بود و پس از حضور بكرامت مخصوصى فائز گشت كه خداوند بى‌واسطه با او سخن گفت و در اينحال بعضى گفته‌اند چنان شوق و وجد و نشاطى براى آنحضرت روى داد كه از خود بيخود شد و شدّت اشتياق بلقاء پروردگار عنان اختيار از دست او ربود و تمنائى كه مناسب‌


جلد 2 صفحه 471

با مقام او نبود نمود و بعضى گفته‌اند مانند حضرت ابراهيم (ع) كه ميخواست در دنيا از مقام علم اليقين بعين اليقين برسد در كيفيت احياء موتى آنحضرت هم ميخواست در دنيا حقيقت برايش مكشوف شود تا حاجت باستدلال و فكر نداشته باشد و تمناى ديدار حق را بديده سر ننمود تا مناسب مقام نبوت نباشد بلكه خواهش ديدار او را بديده قلب نمود بكيفيت اعلى و اسهل كه اين در دنيا ممكن نيست و انصاف آنستكه ظاهر آيه وقوع سؤال از رويت ظاهرى است كه ملازم با جسميّت مرئى است و نمى‌شود گفت پيغمبر مرسلى نداند خداوند جسم نيست و منزّه از لوازم آن است و چنين سؤال محالى را بنمايد و بهترين جواب‌ها از اين اشكال جوابى است كه حضرت رضا (ع) بمأمون داده كه در سوره بقره ذيل آيه و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك مفصّلا ذكر شد و حاصلش آنستكه وقتى حضرت موسى به بنى اسرائيل فرمود خدا با من سخن گفت آنها گفتند ما تا خودمان سخن خدا را نشنويم باور نمى‌كنيم و حضرت موسى هفتاد نفر از ميان آنها انتخاب نمود و با خود بكوه طور برد و كلام خدا را از شش جهت شنيدند و گفتند ما تا خدا را نه‌بينيم باور نميكنيم اين سخن از خدا است لذا صاعقه آمد و همه مردند و بدعاى آنحضرت زنده شدند و تقاضا نمودند كه حضرت موسى از خدا بخواهد كه خودش را باو بنماياند تا او حق را مشاهده نموده اوصافش را براى آنها نقل نمايد و اين موجب مزيد معرفت آنها گردد و حضرت آنها را ملامت فرمود و علت عدم امكان محسوس شدن خدا را بحواس ظاهره بيان كرد و آنها قانع نشدند ناچار حضرت موسى مقاله آنها را بخدا عرضه داشت و امر را موكول بمشيّت و اراده الهى نمود پس خطاب رسيد از من بخواه آنچه خواستند من تو را مؤاخذه بجهل آنها نميكنم در اين موقع حضرت موسى سؤال آنها را بر زبان جارى نمود و جواب منفى رسيد بنفى ابد و معلّق شد رؤيت بر استقرار جبل با آنكه در حال سقوط باشد و چون تجلى كرد خدا براى كوه بآيتى از آيات خود مندك و خورد و پراكنده كرد آنرا و موسى بيهوش افتاد و چون بهوش آمد توبه نمود از جهالت بنى اسرائيل و عرضه داشت كه من اول مؤمنم بآنكه تو مرئى نخواهى شد ولى در توحيد از امير المؤمنين (ع) نقل نموده كه حضرت موسى (ع) اين سؤال را نمود در ضمن حمد الهى كه بر زبانش جارى ميشد و اين سؤال بزرگى بود كه مورد عتاب شد و خدا فرمود نخواهى ديد مرا مگر بميرى و در آخرت به بينى ولى اگر ميخواهى مرا در دنيا به بينى نظر كن بكوه اگر مستقر ماند


جلد 2 صفحه 472

بجاى خودخواهى مرا ديد پس خداوند ظاهر نمود بعضى از آيات خود را و تجلّى كرد براى كوه پس قطعه قطعه و نرم شد و موسى صاعقه زده افتاد بعد خدا زنده و مبعوث كرد او را پس توبه كرد و اقرار نمود كه من اول مؤمنم از مؤمنان كه ايمان آوردم بتو كه مرئى نخواهى شد و اين روايت مؤيّد جواب سابق است چون خداوند در آخرت هم مرئى بديده سر نميشود ولى رؤيت بقلب در آخرت اعلى و اتمّ و اكمل است پس معلوم ميشود سؤال از انكشاف اعلى و اسهل و اكمل بوده چنانچه روايت شده است كه خداوند در قيامت ديده ميشود مانند ماه شب چهارده يعنى باين وضوح و جلوه و انكشاف و از حضرت امير المؤمنين (ع) مروى است كه فرمود اگر كشف حجاب شود يقين من زيادتر نميشود و اين دليل بر افضليت آن حضرت است از حضرت موسى چون فضيلت بكمال معرفت است و تجلى خداوند ظهور قدرت و عظمت و نفوذ امر او است كه كوه را متلاشى نمود و بعضى دكاء با همزه قرائت نموده‌اند يعنى زمين هموار شد و در هر حال بر فرض وقوع سؤال از حضرت موسى براى خودش اين ترك اولائى بود كه از آنحضرت صادر شد و منافى با عصمت انبيا نيست اگر چه بنظر حقير از پيغمبر ما و ائمه اطهار آنهم صادر نشده و اين مخصوص بچهارده نفر است.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ لَمّا جاءَ مُوسي‌ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَه‌ُ رَبُّه‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ أَرِنِي‌ أَنظُر إِلَيك‌َ قال‌َ لَن‌ تَرانِي‌ وَ لكِن‌ِ انظُر إِلَي‌ الجَبَل‌ِ فَإِن‌ِ استَقَرَّ مَكانَه‌ُ فَسَوف‌َ تَرانِي‌ فَلَمّا تَجَلّي‌ رَبُّه‌ُ لِلجَبَل‌ِ جَعَلَه‌ُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‌ صَعِقاً فَلَمّا أَفاق‌َ قال‌َ سُبحانَك‌َ تُبت‌ُ إِلَيك‌َ وَ أَنَا أَوَّل‌ُ المُؤمِنِين‌َ (143)

و زماني‌ ‌که‌ آمد موسي‌ ‌از‌ ‌براي‌ ميقات‌ ‌ما و پروردگارش‌ ‌با‌ ‌او‌ تكلم‌ فرمود عرض‌ كرد پروردگار ‌من‌ ‌خود‌ ‌را‌ بمن‌ بنما ‌تا‌ تو ‌را‌ ببينم‌ خطاب‌ شد هرگز مرا نخواهي‌ ديد و لكن‌ نگاه‌ كن‌ بكوه‌ ببين‌ ‌اگر‌ كوه‌ بجاي‌ ‌خود‌ قرار گرفت‌ ‌پس‌ مرا خواهي‌ ديد ‌پس‌ چون‌ تجلي‌ كرد پروردگارش‌ ‌از‌ ‌براي‌ كوه‌ قرار داد ‌او‌ ‌را‌ ريز ريز

جلد 7 - صفحه 450

و موسي‌ افتاد و غش‌ كرد و چون‌ بخود آمد عرض‌ كرد پروردگار تو منزهي‌ ‌از‌ ‌هر‌ عيب‌ و نقص‌ ‌من‌ توبه‌ كردم‌ و پشيمان‌ شدم‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ سؤال‌ و ‌من‌ اول‌ كسي‌ هستم‌ ‌که‌ بتو ايمان‌ آوردم‌.

‌اينکه‌ ‌آيه‌ شريفه‌ يكي‌ ‌از‌ مشكلات‌ آيات‌ ‌است‌ زيرا عدم‌ امكان‌ رؤيت‌ ‌از‌ بديهيات‌ اوليه‌ ‌است‌ چون‌ لازمه‌ رؤيت‌ جسميت‌ ‌است‌ و ذات‌ مقدس‌ پروردگار ‌که‌ عري‌ و بري‌ ‌از‌ جسميت‌ و تركيب‌ ‌است‌ و ‌اينکه‌ ‌از‌ لوازم‌ امكان‌ ‌است‌ و واجب‌ الوجود نه‌ تركيب‌ خارجي‌ مثل‌ اجسام‌ و اعراض‌ و نه‌ تركيب‌ ذهني‌ مثل‌ جنس‌ و فصل‌ و نه‌ تركيب‌ وهمي‌ مثل‌ وجود و ماهيت‌ ‌که‌ ‌در‌ مجردات‌ مثل‌ عقول‌ و نفوس‌ تصور ميشود دارد بلكه‌ صرف‌ وجود و عين‌ وجود و بحت‌ وجود ‌است‌ و حضرت‌ موسي‌ ‌که‌ داراي‌ مقام‌ نبوت‌ و رسالت‌ و اولو العزمي‌ ‌است‌ چگونه‌ تمناي‌ رؤيت‌ ميكند بعلاوه‌ اشكال‌ ديگري‌ ‌هم‌ ‌در‌ اينجا هست‌ ‌که‌ غشوه‌ ‌که‌ شعور و ادراك‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌بين‌ ببرد ‌بر‌ انبياء و ائمه‌ و اوصياء روا نيست‌، بعضي‌ مفسرين‌ ‌بر‌ دفع‌ ‌اينکه‌ اشكال‌ گفتند ‌که‌ سؤال‌ موسي‌ (ع‌) جهت‌ خواهش‌ قوم‌ بوده‌ ‌که‌ گفتند لَن‌ نُؤمِن‌َ لَك‌َ حَتّي‌ نَرَي‌ اللّه‌َ جَهرَةً بقره‌ ‌آيه‌ 52 و بعضي‌ گفتند مراد رؤيت‌ بقلب‌ ‌است‌ و چشم‌ باطن‌ نه‌ بعين‌ و چشم‌ ظاهر و ‌هر‌ دو ‌اينکه‌ جواب‌ مخدوش‌ ‌است‌.

اما اول‌ زيرا خواهش‌ امر محال‌ ‌را‌ نبايد حضرت‌ موسي‌ قبول‌ كند بخصوص‌ راجع‌ بامر اعتقادي‌.

و اما ثاني‌ ‌بر‌ اينكه‌ رؤيت‌ بقلب‌ ‌يعني‌ معرفت‌ امريست‌ ممكن‌ و جواب‌ لن‌ تراني‌ مناسب‌ نيست‌ و اخباري‌ ‌هم‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ باب‌ داريم‌ مخصوصا خبري‌ ‌که‌ مأمون‌ ملعون‌ ‌از‌ حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ سؤال‌ كرد و خبر بسيار مفصل‌ ‌است‌ و حقير فهمم‌ قاصر ‌است‌ ‌از‌ درك‌ ‌آن‌ مراجعه‌ كنيد بتفسير برهان‌ و آنچه‌ بنظر ميرسد و اللّه‌ العالم‌ ‌بعد‌ ‌از‌ بيان‌ دو مقدمه‌: يكي‌ آنكه‌ عوالم‌ متعدد ‌است‌ عالم‌ لاهوت‌ ‌که‌ ‌غير‌ ‌از‌ ذات‌ مقدس‌

جلد 7 - صفحه 451

حق‌ ‌از‌ ‌آن‌ عالم‌ خبري‌ ندارد و عالم‌ جبروت‌ ‌که‌ عالم‌ مجردات‌ ‌از‌ عقول‌ و نفوس‌ و عوالم‌ علويه‌ مثل‌ عالم‌ ملائكه‌ و عرش‌ و كرسي‌ و افلاك‌ و كواكب‌ و ‌ما ‌فيها‌ ‌از‌ كرات‌ جوّيه‌ مثل‌ سدرة المنتهي‌ و بيت‌ المعمور و امثال‌ اينها و عوالم‌ سفليه‌ مثل‌ كره‌ زمين‌ و آب‌ و هوا و آنچه‌ ‌در‌ ‌آنها‌ موجود ‌است‌ ‌از‌ جمادات‌، نباتات‌، حيوانات‌ جن‌ّ و انس‌.

مقدمه‌ دوم‌ اينكه‌ رؤيت‌ شي‌ء بسا برؤيت‌ آثار ‌او‌ ‌است‌ رؤيت‌ مصنوع‌ رؤيت‌ صانع‌ ‌است‌ و البته‌ ‌هر‌ چه‌ اثر قوي‌تر و صنع‌ لطيف‌تر ‌باشد‌ ‌يعني‌ ريزه‌كاري‌ ‌در‌ ‌او‌ بيشتر ‌باشد‌ دلالت‌ ‌او‌ ‌بر‌ صانعش‌ بالاتر ‌است‌ و مراتب‌ فهم‌ و ادراك‌ بشر ‌هم‌ مختلف‌ ‌است‌ ‌هر‌ كس‌ بقدر استعدادش‌ ميتواند درك‌ كند چنانچه‌ ‌در‌ معرفت‌ بمقام‌ نبوت‌ و ولايت‌ خاصه‌ نبيّنا صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ و الأئمه‌ ‌عليهم‌ السّلام‌ ‌هم‌ مختلف‌ هستند كسي‌ زائد ‌از‌ مقدار استعداد ‌خود‌ ‌اگر‌ بخواهد پرواز كند هلاك‌ ميشود و ‌از‌ اينجا ‌است‌ ‌که‌ بسياري‌ غلوّ كردند ‌در‌ حق‌ ائمه‌ و انبياء و مقام‌ الوهيت‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ قائل‌ شدند.

‌پس‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ دو مقدمه‌ مي‌گوييم‌ حضرت‌ موسي‌ بمقدار استعداد ‌خود‌ معرفت‌ داشت‌ و ‌از‌ آثار مشاهده‌ مؤثر مينمود ‌در‌ ‌اينکه‌ مورد ‌که‌ خداوند ‌با‌ ‌او‌ تكلم‌ كرد و كليم‌ اللّه‌ شد تصور كرد ‌که‌ بيش‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ استعدادي‌ ‌که‌ داشت‌ ‌که‌ بمقام‌ نبوت‌ و رسالت‌ و كليميت‌ رسيده‌ باز ‌هم‌ استعداد مشاهده‌ انوار جلال‌ و عظمت‌ پروردگار ‌را‌ دارد لذا تمناي‌ بيشتري‌ كرد ‌از‌ ‌اينکه‌ جهت‌ ميفرمايد وَ لَمّا جاءَ مُوسي‌ لِمِيقاتِنا ‌که‌ مورد دعوت‌ الهي‌ ‌شده‌ وَ كَلَّمَه‌ُ رَبُّه‌ُ ‌که‌ خداوند بدون‌ واسطه‌ ملك‌ ايجاد كلام‌ فرمود و كليم‌ اللّه‌ شد.

قال‌َ رَب‌ِّ أَرِنِي‌ أَنظُر إِلَيك‌َ بيشتر ‌از‌ آنچه‌ مشاهده‌ كرده‌ام‌ بمن‌ ارائه‌ فرما خطاب‌ رسيد ‌که‌ استعداد بيشتر ‌از‌ آنچه‌ بتو عنايت‌ ‌شده‌ نداري‌ و طاقت‌ مشاهده‌ ‌در‌ تو نيست‌ لذا فرمود لَن‌ تَرانِي‌ هرگز نميتواني‌ و ‌براي‌ اينكه‌ ‌بر‌ ‌او‌ معلوم‌

جلد 7 - صفحه 452

شود ‌که‌ طاقت‌ مشاهده‌ ندارد خطاب‌ شد وَ لكِن‌ِ انظُر إِلَي‌ الجَبَل‌ِ خداوند يك‌ درجه‌ ‌از‌ مراتب‌ فوق‌ طاقت‌ ‌او‌ تجلي‌ فرمود فَإِن‌ِ استَقَرَّ مَكانَه‌ُ كوه‌ ‌با‌ ‌آن‌ عظمت‌ ‌از‌ ‌هم‌ پاشيده‌ شد فَسَوف‌َ تَرانِي‌ گفتند قضيه‌ شرطيه‌ تصدق‌ ‌عن‌ كاذبين‌ و چون‌ جبل‌ استقرار نميكند ‌پس‌ تو ‌هم‌ طاقت‌ نميآوري‌ فَلَمّا تَجَلّي‌ رَبُّه‌ُ لِلجَبَل‌ِ جَعَلَه‌ُ دَكًّا ريز ريز شد و ‌از‌ ‌هم‌ پاشيده‌ شد موسي‌ طاقت‌ نياورد وَ خَرَّ مُوسي‌ صَعِقاً غشوه‌ نبود ‌که‌ شعور و ادراك‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌بين‌ ببرد بلكه‌ سستي‌ بدن‌ و ضعف‌ قوي‌ موسي‌ ‌را‌ انداخت‌ روي‌ زمين‌ و بي‌حال‌ شد چنانچه‌ غشوه‌ امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌از‌ خوف‌ ‌خدا‌ و غشوه‌ فاطمه‌ ‌از‌ گريه‌ ‌بر‌ پدر بزرگوارش‌ و غشوه‌ سيّد الشهداء بالاي‌ جنازه‌ ابي‌ الفضل‌ ‌ يا ‌ ‌در‌ وداع‌ ‌با‌ حضرت‌ قاسم‌ و امثال‌ اينها ‌از‌ ‌اينکه‌ باب‌ ‌است‌.

فَلَمّا أَفاق‌َ بخود آمد قال‌َ سُبحانَك‌َ منزهي‌ ‌از‌ جميع‌ لوازم‌ امكاني‌ و ‌از‌ تركيب‌ و تجسم‌ و عجز و احتياج‌ و عيب‌ و نقص‌ وَ أَنَا أَوَّل‌ُ المُؤمِنِين‌َ اوليت‌ نسبت‌ ببني‌ اسرائيل‌ ‌است‌ و الّا مقدم‌ ‌بر‌ موسي‌ بسيار بودند.

تنبيه‌‌-‌ نظر ‌به‌ اينكه‌ مقام‌ مقدس‌ ‌محمّد‌ و آل‌ صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ بالاتر ‌از‌ مقام‌ موسي‌ (ع‌) ‌بود‌ و استعداد ‌آنها‌ بيشتر ميتوان‌ ‌گفت‌ ‌که‌ آنچه‌ موسي‌ طاقت‌ نياورد ‌آنها‌ مشاهده‌ كردند ‌حتي‌ ‌در‌ معراج‌ مقام‌ قاب‌ قوسين‌ ‌او‌ ادني‌ لذا ميفرمايد ثُم‌َّ دَنا فَتَدَلّي‌ فَكان‌َ قاب‌َ قَوسَين‌ِ أَو أَدني‌ ‌الي‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ لَقَد رَأي‌ مِن‌ آيات‌ِ رَبِّه‌ِ الكُبري‌ نجم‌ ‌آيه‌ 8 ‌الي‌ 18، و شايد نظر شاعر همين‌ ‌باشد‌ ‌که‌ گفته‌:

تو باين‌ جمال‌ خوبي‌

برگزیده تفسیر نمونه


اشاره

(آیه 143)- تقاضای مشاهده پروردگار! در این آیه و آیات بعد صحنه

ج2، ص90

عبرت انگیز دیگری از صحنه‌های زندگی بنی اسرائیل نشان داده شده است، و آن این که جمعی از بنی اسرائیل با اصرار و تأکید از موسی (ع) خواستند که خدا را مشاهده کنند و اگر او را مشاهده نکنند، هرگز ایمان نخواهند آورد، موسی (ع) از میان آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و همراه خود به میعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضای آنها را به درگاه الهی عرضه داشت، پاسخی شنید که همه چیز را برای بنی اسرائیل در این زمینه روشن کرد.

نخست می‌گوید: «هنگامی که موسی (ع) به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ).

ولی به زودی این پاسخ را از پیشگاه پروردگار شنید که «گفت: هرگز مرا نخواهی دید» (قالَ لَنْ تَرانِی).

«ولی به کوه بنگر، اگر به جای خود ایستاد مرا خواهی دید»! (وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی).

«هنگامی که خداوند بر کوه جلوه کرد آن را محو و نابود و همسان با زمین نمود»! (فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا).

موسی (ع) از مشاهده این صحنه هول انگیز چنان وحشت زده شده که «مدهوش به روی زمین افتاد» (وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً).

«و هنگامی که به هوش آمد، عرضه داشت: پروردگارا! منزهی تو، من به سوی تو باز می‌گردم و توبه می‌کنم و من نخستین مؤمنانم» (فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ).

آیا مشاهده خدا امکان پذیر است؟

در آیه فوق می‌خوانیم که خداوند به موسی (ع) می‌گوید: «به کوه بنگر اگر در جای خود باقی ماند مرا خواهی دید» آیا مفهوم این سخن این است که به راستی خداوند قابل مشاهده است؟

پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعی است، همانند جمله حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ کافران در بهشت نمی‌روند

ج2، ص91

مگر آن که شتر از سوراخ سوزن بگذرد (اعراف/ 40) و از آنجا که معلوم بوده کوه در برابر جلوه خداوند محال است پایدار بماند، چنین تعبیری ذکر شده است.

همان گونه که قبل از آن نیز فرمود: «لَنْ تَرانِی) یعنی، هرگز مرا نخواهی دید نه در دنیا و نه در آخرت.

نکات آیه

۱- موسى با تشرّف به میعادگاه مناجات با خدا، دعوت وى را بى هیچ تأخیر اجابت کرد. (و لما جاء موسى لمیقتنا) «لام» در «لمیقاتنا» به معناى «عند» است. بنابراین «جاء موسى لمیقاتنا» یعنى موسى(ع) در همان هنگامى که براى او تعیین کردیم، آمد و تأخیرى نداشت.

۲- خداوند به هنگام حضور موسى(ع) در میعادگاه مناجات، با وى سخن گفت. (و لما جاء موسى لمیقتنا و کلمه ربه)

۳- سخن گفتن خدا با موسى(ع)، از وعده هاى الهى به وى در هنگام دعوتش براى مناجات (و لما جاء موسى لمیقتنا و کلمه ربه)

۴- سخن گفتن خدا با موسى براى رشد و تربیت وى بود. (و کلمه ربه)

۵- رؤیت خداوند، درخواست موسى(ع) به هنگام سخن گفتن خدا با وى در میعادگاه مناجات (قال رب أرنى أنظر إلیک)

۶- تکلم خدا با موسى(ع) وادارکننده وى براى تقاضاى رؤیت خدا (و کلمه ربه قال رب أرنى أنظر إلیک) از اینکه تقاضاى رؤیت از سوى موسى(ع) در پى سخن گفتن خدا با وى مطرح شد (و لما ... کلمه ربه قال ... )، مى توان گفت حضرت موسى(ع) بر اثر شنیدن سخن خدا و شیوایى گفتار بارى تعالى، مشتاق دیدار جمال زیباى او شد.

۷- ناممکن بودن رؤیت خدا، پاسخ خداوند به درخواست موسى(ع) (تقاضاى مشاهده او) (قال لن ترنى)

۸- خداوند منزه از دیده شدن با چشم (قال لن ترنى)

۹- انسانها، حتى پیامبران ناتوان از دیدن خداوند با چشمان خویش (قال لن ترنى)

۱۰- محدودیت علم انبیا (قال رب أرنى ... قال لن ترنى) موسى(ع) به اینکه رؤیت خدا، به هر معنایى که در نظر وى بوده، ناشدنى است، آگاه نبود و لذا آن را تقاضا کرد ; و این حاکى از محدودیت علم انبیاست.

۱۱- خداوند در پاسخ به درخواست موسى(ع) (رؤیت خدا) از وى خواست تا به کوه مقابل خویش نظر افکند و اثر تجلى خداوند را بر آن مشاهده کند. (قال لن ترنى و لکن انظر إلى الجبل) «ال» در «الجبل» عهد حضورى است ; یعنى: انظر إلى هذا الجبل.

۱۲- خداوند به موسى(ع) اعلام کرد در صورتى وى را مشاهده خواهد کرد که کوه بر اثر تجلى او پایدار بماند. (و لکن انظر إلى الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترنى)

۱۳- کوه طور بر اثر تجلى خداوند بر آن متلاشى شد. (فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا) ضمیر فاعلى در «جعله» هم مى تواند به «رب» برگردانده شود ; یعنى: «جعل الرب بتجلیه الجبل دکا»، و هم مى تواند ضمیر فاعلى آن به مصدرى که از جمله «تجلى ربه» به دست مى آید، برگردد ; یعنى: «جعل تجلیه الجبل دکا». «دک» مصدر و به معناى متلاشى شدن و در آیه شریفه به معناى اسم مفعول (مدکوک، یعنى متلاشى شده) است.

۱۴- امکان تجلى خداوند بر موجودات طبیعى (فلما تجلى ربه للجبل)

۱۵- جسم موسى(ع) در صورت تجلى خدا بر وى، از هم گسیخته و متلاشى مى شد. (و لکن انظر إلى الجبل ... فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا)

۱۶- موسى(ع) بر اثر تجلى خداوند بر کوه و انهدام آن، بى هوش بر زمین افتاد. (فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خرّ موسى صعقا) «خرور» (مصدر «خرّ») به معناى افتادن و ساقط شدن و «صَعْق» به معناى بى هوش شدن است. قرار گرفتن جمله «خرّ موسى صعقا» پس از دو جمله «تجلى ربه» و «جعله دکا»، بیانگر این است که تجلى خدا بر کوه و انهدام آن در بى هوش شدن موسى(ع) دخیل بوده است.

۱۷- موسى(ع) با غرش و نهیب برآمده از انهدام کوه طور، بى هوش شد و بر زمین افتاد. (جعله دکاً و خرّ موسى صعقا) «صَعِق» به کسى گفته مى شود که بر اثر صدایى مهیب بى هوش شود. (برگرفته شده از لسان العرب).

۱۸- امکان عارض شدن بیهوشى بر انبیا (و خرّ موسى صعقا)

۱۹- موسى(ع) پس از به هوش آمدن خداوند را تسبیح گفت و وى را منزه از آن دانست که رؤیت شود. (فلما أفاق قال سبحنک) «سبحان» به معناى منزه دانستن از عیب و نقص است که به مناسبت مورد آن، عیب و نقصى که موسى(ع) خداوند را از آن منزه دانست، امکان رؤیت اوست.

۲۰- ضرورت تنزیه و تقدیس خدا پس از توهّم امرى نابجا درباره او (قال رب أرنى ... قال سبحنک)

۲۱- دلیل محرومیت موسى(ع) از رؤیت خدا، محال بودن آن بود، نه ناشایست بودن وى براى دیدار خدا (قال سبحنک) از اینکه موسى پس از تقاضاى رؤیت و تجلى خدا بر کوه و انهدام آن، خداوند را تسبیح کرد و منزه از دیده شدن دانست، معلوم مى شود دلیل محرومیت وى ناشدنى بودن رؤیت خداست، نه اینکه وى شایسته این مقام نبوده و لیاقت آن را نداشته است.

۲۲- موسى(ع) با مشاهده اثر تجلى خدا (انهدام کوه) تقاضاى رؤیت خداوند را ناروا دانست و به درگاه الهى توبه کرد. (فلما أفاق قال سبحنک تبت إلیک)

۲۳- ضرورت توبه به درگاه خدا پس از آگاه شدن به ارتکاب امرى ناروا (قال رب أرنى ... قال سبحنک تبت إلیک)

۲۴- موسى(ع) بدون هیچ درنگ پس از دریافت حقیقت (ناشدنى بودن رؤیت خدا) آن را پذیرفت و بدان اعتراف کرد. (قال ... و أنا أول المؤمنین) متعلق «المؤمنین» به قرینه فرازهاى قبل (بانک لاترى) است. کلمه «اول» در جمله «أنا أول المؤمنین» علاوه بر معناى مقدم بودن، معناى تأخیر نکردن را نیز مى رساند. زیرا صحت این ادعا که شخص بخواهد أول مؤمن باشد، به این است که بى درنگ حقیقت رخ نموده را باور کند و به آن ایمان آورد، و گرنه این احتمال منتفى نیست که دیگرى در این فاصله ایمان آورد و او نتواند أول مؤمن باشد.

۲۵- موسى(ع) اولین مؤمن از قوم خویش به ناشدنى بودن رؤیت خدا (و أنا أول المؤمنین)

۲۶- پیامبران الهى پیشتاز در ایمان به حقایق و اقرار به آن (و أنا أول المؤمنین)

روایات و احادیث

۲۷- عن الصادق(ع): ... «فلما تجلى ربه للجبل» ... و انما طلع من نوره على الجبل کضوء یخرج من سم الخیاط ... و «خرّ موسى صعقا» اى میّتا «فلما أفاق» و ردّ علیه روحه ... .[۱] از امام صادق (ع) درباره آیه «فلما تجلى ربه للجبل» روایت شده است: پرتوى اندک از جلوه خداوند همچون نورى که از سوراخ سوزن بتابد، بر کوه تجلى کرد ... و موسى(ع) به حال صعقه افتاد ; یعنى جان سپرد ... و سپس به خود آمد ; یعنى خداوند روحش را به وى بازگرداند ... .

۱- . تفسیر برهان، ج ۲، ص ۳۴، ح ۳ ; بحارالانوار، ج ۴، ص ۵۵، ح ۳۴.

۲۸- حفص بن غیاث قال: سألت أبا عبداللّه (ع) عن قول اللّه عز و جل: «فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا» قال: ساخ الجبل فى البحر ... .[۲] حفص بن غیاث گوید: از امام صادق(ع) درباره «فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا» پرسیدم، فرمود: آن کوه (پس از تجلى پروردگار)، در دریا فرو رفت ... .

موضوعات مرتبط

  • انبیا: و خطا ۲۲، ۲۴ ; انبیا و رؤیت خدا ۹ ; انبیا و غشوه ۱۸ ; ایمان انبیا ۲۶ ; محدودیت علم انبیا ۱۰
  • ایمان: پیشتازان ایمان ۲۶
  • توبه: اهمیت توبه ۲۳ ; توبه از عمل ناپسند ۲۳ ; موارد توبه ۲۳
  • چشم: محدوده دید چشم ۹
  • حق: اقرار به حق ۲۶
  • خدا: آثار تجلى خدا ۱۳، ۱۵، ۱۶، ۲۲ ; امتناع رؤیت خدا ۷، ۸، ۹، ۱۹، ۲۱، ۲۴، ۲۵ ; اوامر خدا ۱۱ ; تجلى خدا بر کوه طور ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۶، ۱۷، ۲۲ ; تجلى خدا بر موجودات ۱۴ ; تکلم خدا با موسى(ع) ۲، ۳، ۴، ۵، ۶ ; تنزیه خدا ۸، ۱۹، ۲۰ ; درخواست رؤیت خدا ۵، ۶، ۱۱ ; دعوتهاى خدا ۱، ۳ ; شرایط رؤیت خدا ۱۲ ; وعده خدا ۳
  • کوه طور: انهدام کوه طور ۱۳، ۱۶، ۱۷، ۲۲ ; غرش کوه طور ۱۷
  • موسى(ع): ایمان موسى(ع) ۲۴، ۲۵ ; بیهوشى موسى(ع) ۱۶، ۱۷، ۱۸ ; تسبیح موسى(ع) ۱۹ ; تنبه موسى(ع) ۲۲، ۲۴ ; توبه موسى(ع) ۲۲ ; حق پذیرى موسى(ع) ۲۴ ; خواسته هاى موسى(ع) ۵، ۶، ۷، ۱۱ ; عوامل رشد موسى(ع) ۴ ; قصه موسى(ع) ۱، ۲، ۳، ۵، ۶، ۷، ۱۱، ۱۲، ۱۶، ۱۷، ۱۹، ۲۲، ۲۴ ; موسى(ع) در میقات ۱، ۲، ۵ ; موسى(ع) و تجلى خدا ۱۵، ۲۲ ; موسى(ع) و رؤیت خدا ۲۱، ۲۲

منابع

  1. توحید صدوق، ص ۱۲۰، ح ۲۳، ب ۸ ; تفسیر برهان، ج ۲، ص ۳۴، ح ۲.
  2. توحید صدوق، ص ۱۲۰، ح ۲۳، ب ۸ ; تفسیر برهان، ج ۲، ص ۳۴، ح ۲.