تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجوهی که در معنای جمله: «سأريكم دار الفاسقين» گفته شده است
«ساريكم دار الفاسقين» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از اين فاسقان، آن كسانى باشد كه با زير بار نرفتن هدايت موسى و نپذيرفتن دستور اخذ به احسن، مرتكب فسق شده اند. يعنى طريق احسان در امور و پيروى حق و رشد را ملازمت نكرده اند. چون كسى كه نسبت به طريق حق فسق ورزد، خداوند او را از راه راست به سوى پيروى و دنبال كردن گناهان منحرف مى سازد، و از رشد به سوى ضلالت مى كشاندش، و در نتيجه همان طورى كه در آيه بعد تفصيل مى دهد، سرانجام كارش به خسران و هلاكت مى كشد.
بنابراين، آيه بعدى كه مى فرمايد: «سأصرف عن آياتى»، تفسير و يا شبه تفسيرى است براى جمله «سأريكم دار الفاسقين».
بعضى ها گفته اند: مقصود از «دار فاسقان: خانه تبهكاران»، جهنم است. و در حقيقت، كلام مشتمل بر تهديد و تحذير است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن خانه هاى فرعون و فرعونيان است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن خانه هاى عاد و ثمود است. مفسرانى ديگر، آن را به خانه هاى عمالقه و غير ايشان كه در شام بوده، تفسير كرده و در معناى آيه گفته اند: به زودى، خداوند شهر شام و خانه هاى آن جا را به شما نشان مى دهد.
بعضى ديگر در معناى آن گفته اند: به زودى حكومت و قدرت به دست مردمى فاسق مى افتد و ايشان بر شما حكومت خواهند كرد.
وجه تقييد تكبر و امثال آن به «بغير الحق»
«سأَصرِف عَنْ آيَاتىَ الَّذِينَ يَتَكَبرُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ إِن يَرَوْا كلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بهَا...»:
در اين آيه، تكبر در زمين به قيد «بغير حق» مقيد شده و حال آن كه تكبر در زمين، جز به غير حق نيست، همچنان كه در جاى ديگر، «بغى: ستمگرى و فساد انگيزى» در زمين، مقيد به همين قيد شده، در صورتى كه هميشه بغى به غير حق هست، و دو قسم نيست، يكى به حق و يكى ديگر به غير حق.
جواب اين شبهه اين است كه اين گونه تقييدها، در حقيقت توضيح است نه تقييد. و غرض از اين توضيح، اين است كه بفهماند تكبر و يا بغى از اين جهت مذموم است كه به غير حق است.
پس اين كه بعضى ها گفته اند: «قيد مزبور، احترازى است، و دلالت مى كند بر اين كه تكبر دو قسم است به حق و به غير حق، و تكبر به حق، تكبر بر دشمنان خدا و بر اشخاص متكبر است»، صحيح نيست. زيرا تكبرى كه در آيه است، مطلق تكبر نمى باشد، بلكه تكبر در زمين است، كه معنايش خودنمايى و خوار شمردن بندگان خدا و زير دست قرار دادن آنان است، و اين قسم تكبر، هيچ وقت به حق و ممدوح نمى شود.
جمله «و إن يروا كل آية لا يؤمنوا بها»، عطف است بر جمله «يتكبرون»، و بيان يكى از اوصاف متكبران است، كه همان اصرار بر كفر و تكذيب مى باشد.
و همچنين جمله «و إن يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا...»، و اين كه جمله را با تمام خصوصياتى كه در اثبات دارد، در نفى تكرار نموده، براى اين است كه شدت اعتناى متكبران را به مخالفت با «سبيل رشد» و پيروى از «سبيل بغى» برساند و دلالت كند بر اين كه انحراف ايشان قصدا و از روى عمد بوده و هيچ عذرى از قبيل خطا و يا جهل نداشتند.
و جمله «ذلك بأنهم كذبوا بآياتنا»، صفات رذيله ايشان را تعليل نموده و مى فرمايد: همه اين كجروى هاى ايشان، آثار تكذيبى است كه به آيات خدا نموده و از آن غفلت ورزيده اند. البته ممكن هم هست تعليل جمله «سأصرف عن آياتى» بوده باشد.
«وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَاءِ الاَخِرَةِ حَبِطت أَعْمَالُهُمْ هَلْ يجْزَوْنَ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
معناى اين آيه روشن است و از آن، چند نكته استفاده مى شود:
اول اين كه كيفر و پاداش اعمال خود اعمال است. توضيح اين نكته در مباحث گذشته، مكرر ايراد شد. دوم اين كه: حبط عمل و بى اجر بودن آن، خود يك نحو كيفر است. زيرا همان طورى كه گفته شد، پاداش هر عمل، نيكى خود عمل است و وقتى عمل نيك بى اجر باشد.
پس در حقيقت، بى اجر كردن آن، خود يك نحو كيفر است. چون نتيجه بى اجر شدن حسنات كسى كه هم حسنات دارد و هم سيئات، اين است كه چنين كسى جز كيفر سيئات پاداش ديگرى نداشته باشد.
البته ممكن هم هست آيه را طور ديگرى معنا كرده و بگوييم: مراد از جزاء، پاداش نيك است. و جمله «هل يجزون إلا ما كانوا يعملون»، كنايه است از اين كه ايشان به هيچ عملى پاداش و ثواب داده نمى شوند. چون بعد از حبط، هيچ عمل صالحى ندارند.
همچنان كه فرموده: «و قدمنا إلى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا»، و دليل اين كه مراد از جزاء، پاداش و ثواب مى باشد، اين است كه اين جزاء، همان جزاى اعمال است كه قبلا در آيه ذكر شده بود، و قهرا به قرينه ذكر حبط، منظور از آن، جزاى اعمال صالح خواهد بود.
پس اين كه بعضى ها به اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه ترك واجب در صورتى كه تارك آن، در آن موقع كه مى بايست واجب را انجام دهد، به هيچ كارى مشغول نشود، عقاب ندارد. به توهم اين كه چنين كسى كارى نكرده كه عقاب داشته باشد، و در آيه «هل يجزون إلا ما كانوا يعملون» نيز، عقاب بر اساس عمل بيان شده است، استدلالشان فاسد است. زيرا همان طورى كه گفته شد، مقصود از جزايى كه در آيه است، ثواب و پاداش نيك است و معناى آيه اين است كه:
براى ايشان در آخرت ثوابى نيست. چون در دنيا عمل نيكى انجام ندادند، تا آن روز پاداش آن را ببينند. علاوه بر اين كه مسأله عقاب داشتن ترك اوامر الهى، چه در صورت اشتغال به كارى ديگر و چه در غير آن صورت، اگر از ضروريات كلام خداى تعالى نباشد، نزديك به ضرورت هست، و در امثال آيه «و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم»، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، صحبتى از اشتغال به كار ديگر در ميان نيست.
«وَ اتخَذَ قَوْمُ مُوسى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ ...»:
كلمه «حلى» كه در اصل بر وزن فعول بوده، جمع «حلى» - به فتح حاء و سكون لام - است، مانند «ثدى»، كه جمع «ثدى» است، و اين كلمه به معناى چيزهايى است كه آدمى خود را با آن زينت مى دهد، از قبيل: طلا، نقره و امثال آن.
و كلمه «عجل»، به معناى بچه گاو، و «خوار»، به معناى آواز مخصوصى است كه گاوها دارند، و اين كه در بيان خصوصيات گوساله سامرى فرمود: «جسدا له خوار»، دلالت دارد بر اين كه گوساله مزبور، جاندار نبوده، بلكه تنها صداى گوساله را داشته است.
اشاره به ماجراى گوساله پرستی بنى اسرائيل
اين آيه، داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل را ذكر مى كند، و تفصيل آن، به طورى كه در سوره «طه» آمده، اين است كه: بعد از رفتن موسى «عليه السلام» به ميقات پروردگار، بنى اسرائيل از دير آمدنش به تنگ آمدند و سامرى از ناشكيبائى ايشان استفاده نمود و آنان را بفريفت. به اين طريق كه زينت آلات ايشان را گرفت و از آن، مجسمه گوساله اى ريخت كه مانند ساير گوساله ها صدا مى كرد، و آن را معبود ايشان خواند و گفت: اين است اله شما و اله موسى. بنى اسرائيل هم گفتۀ او را پذيرفته و در برابر آن، به سجده در آمدند و آن را معبود خود پنداشتند.
البته در سوره مورد بحث، اين جزئيات ذكر نشده، و آنچه هم كه ذكر شده، بى نياز از جزئيات مذكور در سوره «طه» نيست. و اين خود، دليل روشنى است بر اين كه سوره «طه»، قبل از سوره مورد بحث نازل شده.
به هر حال اين كه فرمود: «و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا»، معنايش اين است كه: قوم موسى بعد از رفتن وى به ميقات پروردگار خود و قبل از آن كه برگردد - چون بعد از ذكر اين داستان، مراجعت موسى را بيان مى كند - گوساله اى را براى خود معبود گرفتند، و اين گوساله، مجسمه اى بود داراى آواز.
جمله «ألم يروا أنه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا»، ايشان را مذمت مى كند به اين كه چطور يك مطلب روشن و واضحى را كه عقل هر كس در اولين نظر آن را درك مى كند، درك نكردند و هيچ به خود نگفتند: اگر اين گوساله خداى ما بود، لابد و لاجرم با ما حرفى مى زد و ما را به راه راست هدايت مى كرد.
و اگر از ميان همه صفاتى كه منافى با الوهيت گوساله است، خصوص حرف نزدن و هدايت نكردن آن را ذكر نمود و از ساير صفات آن از قبيل جسميت، مصنوع بودن، محدوديت و گنجيدنش در مكان و زمان و امثال اين ها سكوت كرد، با اين كه اين ها نيز منافات با الوهيت آن دارد، براى اين بود كه اين دو صفت يعنى تكلم و هدايت از روشن ترين صفاتى است كه الوهيت مستلزم آن است.
زيرا هر كس هر چيزى را اله و معبود خود مى داند، ناگزير است از اين كه آن اله را به آن نحوى كه خود او دوست مى دارد، پرستش كند. لاجرم آن اله مى بايستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان خود معرفى كند و اين، خود مستلزم تكلم و تفهيم است، و بنى اسرائيل با اين كه مى ديدند گوساله حرف نمى زند و آنان را هدايت نمى كند. با اين همه پيشنهاد الوهيت آن را از سامرى پذيرفتند.
جهت ديگرى كه باعث شد از ميان همه صفات گوساله مزبور، اين دو صفت ذكر شود،
اين بود كه در ذهن بنى اسرائيل، اين مشخصه از موسى «عليه السلام»، مركوز و معهود بود كه او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدايت مى كند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود دلالت مى نمايد و چون چنين ارتكازى را داشتند، مى بايست اين معنا را فهميده باشند كه اگر گوساله مزبور، خداى ايشان و خداى موسى بود، قدرت بر سخن گفتن مى داشت و مردم را هدايت مى كرد. و چون اين سؤال بود كه چطور بنى اسرائيل مطلبى به اين روشنى را نفهميدند، لذا فرمود: «اتخذوه و كانوا ظالمين».
معناى جمله: «و لمّا سقط فى أيديهم...»، در آيه شريفه
«وَ لمََّا سقِط فى أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضلُّوا قَالُوا...»:
در مجمع البيان فرموده: معناى جمله «سقط فى أيديهم»، اين است كه بلا در دست هايشان قرار گرفت. يعنى طورى بلا بر ايشان مسلط شد كه گويى دست هايشان در آن بود، و اين تعبير را، غالبا درباره نادمينى كه به آثار سوء عمل گذشته شان مبتلا شده اند و اين ابتلاء را پيش بينى نمى كردند، به كار برده و گفته مى شود «سقط فى يده». البته «أسقط فى يده» هم گفته مى شود، وليكن اولى، فصيح تر است.
بعضى هم گفته اند معناى جمله مزبور، اين است كه: اثر سوئى كه او را زيان مى رساند، در دستش افتاد. البته در تفسيرهاى مطول، وجوه بسيارى در توجيه اين جمله ذكر شده، وليكن بيشتر آن وجوه - اگر نگوييم همه آن ها - خالى از تكلف نيست. و از همه آن ها نزديك تر به ذهن، همان وجهى است كه ما از كتاب مجمع البيان نقل نموديم. چون از ظاهر سياق آيه بر مى آيد كه مراد از جمله مورد بحث، اين است كه بنى اسرائيل وقتى به خود آمدند و فهميدند كه چه عملى كرده اند، و به دست آوردند كه در اين عمل گمراه بوده اند، گفتند: «چه و چه».
پس ظاهر سياق، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى كند. گويا عملى را كه كرده اند، به حضور آن كسى كه براى او كرده اند، تقديم نموده اند و او عملشان را زشت و نكوهيده يافته و آن را جلو صاحبانشان پرت كرده، و صاحبان عمل آن را برداشته و از نزديك در آن نظر انداخته و ديده اند كه سخت گمراه بوده اند و در انجام اين عمل، آن امرى را كه نمى بايست در آن اهمال كنند، رعايت ننموده و در نتيجه، عملشان فاسد شده است. و به هر حال جمله مورد بحث، به منزله يك مثل معروف است.
آيه شريفه از جهت معنا، مترتب بر آيات بعدى است كه داستان مراجعت موسى را ذكر مى كند. چون بنى اسرائيل بعد از مراجعت موسى متنبه شدند. و در آيات سوره «طه» نيز، تنبه ايشان را بعد از مراجعت موسى «عليه السلام» ذكر مى كند. و اگر در اين جا جلوتر ذكر كرده، براى اين است كه در اين جا، تنها خواسته است ندامت ايشان را از كرده خود ذكر نمايد و به دنبال آن، اظهارات ايشان را كه گفتند: «لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين» نقل نمايد.
چون هر گوينده اى وقتى بخواهد ندامت و پشيمانى قومى را حكايت كند، مناسب تر آن است كه خطاى آن ها را ذكر نموده، آنگاه بلافاصله اظهار ندامتشان را نقل كند، و ميان اين دو فاصله زياد نيندازد. خداى تعالى هم، به همين ملاحظه وقتى در آيه قبلى گوساله پرستى ايشان را ذكر نمود، بلافاصله و بدون پرداختن به جريان برگشتن موسى «عليه السلام» در آيه بعد، ندامت و حسرت ايشان را نقل نمود.
علاوه بر اين، از آن جایى كه اظهار ندامت بنى اسرائئل صورت دعا را دارد، و در ذيل داستان مراجعت موسى «عليه السلام» هم، صحبت از دعاى موسى به خود و برادرش به ميان آمد، لذا اظهار ندامت بنى اسرائيل را جلوتر ذكر كرد، تا اين دو دعا با هم نقل نشده باشد.
«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً...»:
كلمه «أسف» - به كسر سين - صفت مشبهه از «أسف» است كه به معناى شدت غضب و اندوه است. و «خلفتمونى»، از «خلافه» است كه به معناى جانشينى براى كسى است بعد از آن كس.
و «عجلتم» از «عجله» است، كه معنايش طلب كردن چيزى است، قبل از رسيدن موقعش. راغب، در كتاب مفردات مى گويد: وقتى گفته مى شود: «عجلت أمرا كذا». معنايش اين است كه تو فلان كار را قبل از رسيدن موقعش انجام دادى.
در نتيجه معناى آيه، اين مى شود: وقتى موسى به سوى قوم خود باز گشت در حالى كه خشمگين و اسفناك بود - چون خداى تعالى او را در هنگام مراجعتش، از گمراهى و گوساله پرستى قومش خبر داده بود - ايشان را مذمت و توبيخ نمود و گفت:
چه بد جانشينانى براى من بوديد. چرا از فرمان پروردگارتان پيشتر رفتيد؟ و حال آن كه فرمان او، فرمان كسى است كه خير و صلاح شما به دست اوست، و او هيچ فرمانى نمى دهد مگر اين كه همه به مقتضاى حكمت بالغه او است، و عجله ديگران و رضايت و كراهتشان، هيچ اثرى در كارهاى او ندارد. و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از امر، همان چيزى بوده كه خداوند به خاطر او، موسى را به ميقات خود دعوت فرمود، و آن مسأله نزول تورات بوده.
بعضى از مفسران، جمله «أعجلتم أمر ربكم» را چنين معنا كرده اند: چرا شتاب كرديد در پرستش گوساله و صبر نكرديد تا از ناحيه پروردگارتان امر صادر شود؟
بعضى ديگر، در معناى آن گفته اند: باعث اين گمراهى شما و گوساله پرست شدن تان، اين بود كه شما درباره وعده ثوابى كه خداوند در مقابل پرستش داده بود، عجله كرديد و چون وعده خداوند به آن زودى كه شما انتظار داشتيد، نرسيد، از عبادت او به عبادت گوساله عدول كرديد، و چرا عجله كرديد؟
بعضى ديگر گفته اند معنايش اين است كه: شما درباره آن امرى كه خداوند به شما كرده بود كه منتظر برگشتن موسى باشيد و در غيابش عهد او را حفظ كنيد، عجله كرديد و پيش خود گفتيد مدتى را كه موسى مقرر كرده بود، به پايان رسيد و باز نگشت. پس ديگر باز نمى گردد. آنگاه عهد وى را شكسته و آن را تغيير داديد. و از ميان اين چند معنايى كه براى اين جمله شده، آن معنايى كه ما ذكر كرديم، با سياق آيه مناسب تر است.
برخورد موسى «ع» با هارون «ع»، بعد از مواجه شدن با گوساله پرستى بنی اسرائیل
و كوتاه سخن اين كه: موسى «عليه السلام» وقتى از جريان كار قومش آگاه شد، عصبانى شد و از درِ توبيخ و مذمت، روى به آنان كرد و به طور استفهام انكارى پرسيد: «بئسما خلفتمونى من بعدى أعجلتم أمر ربكم و ألقى الألواح».
آنگاه الواح را - كه همان الواح تورات بود - از دست خود انداخت، «و أخذ برأس أخيه»، و موى سر برادر خود را در دست گرفت، «يجره إليه»، و او را به طرف خود مى كشيد. و به طورى كه در سوره «طه» حكايت شده، به وى گفت: اى هارون! چه مانع شد تو را از اين كه وقتى ديدى گمراه مى شوند، دستور مرا پيروى نكنى؟ آيا امر مرا عصيان ورزيدى؟
«قال»: هارون گفت: «يابن أم»، اى فرزند مادر! - و اگر در اين خطاب اسم مادرش را برد، و نگفت «اى برادر»، و يا «اى پسر پدر»، براى اين كه شفقت و رحمت او را تحريك كند - «إن القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى». من درباره گوساله پرستيدن ايشان اظهار مخالفت نمودم، و ايشان را از اين عمل منع كردم، وليكن ديدم اعتنايى به حرف هاى من نكردند و نزديك بود مرا بكشند.
«فلا تشمت بى الأعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين». پس مرا پيش روى اين دشمنان خوار مكن و زبان شماتت ايشان را بر من دراز مساز، و مرا يكى از دشمنان خود مپندار. و در سوره «طه»، آيه «۹۴»، عذر او را چنين ذكر مى كند: «إنى خشيت أن تقول فرقت بين بنى إسرائيل و لم ترقب قولى».
و به طورى كه از ظاهر سياق آيه مورد بحث و همچنين آيات راجع به اين داستان از سوره «طه» بر مى آيد، موسى «عليه السلام» همان مقدار كه بر بنى اسرائيل غضب كرد، بر هارون نيز غضب كرد، و معلوم مى شود وى چنين پنداشته كه هارون در مبارزه عليه بنى اسرائيل كوتاه آمده، و همه جد و جهد خود را به كار نبرده، و به نظر خود چنين صلاح دانسته. با اين كه موقع جدا شدن از او، سفارش كرده و به طور مطلق گفته بود: «و أصلح و لا تتبع سبيل المفسدين: در ميان قوم به اصلاح امر ايشان بپرداز و راه مفسده جويان را پيروى مكن».
در اين جا، ممكن است كسى بپرسد: آيا اين مقدار اشتباه از موسى بن عمران «عليهما السلام»، با عصمت آن جناب منافات ندارد؟ جوابش اين است كه: نه، ادله عصمت انبياء اين سنخ اشتباهات را كه در حقيقت اختلاف در سليقه و مشى است، نفى نمى كند. تنها امورى را نفى مى كند كه مربوط به حكم خداى سبحان باشد، نه چيزهایى كه مربوط به زندگى و مشى در زندگى است.
و همچنين است گرفتن موى سر هارون و كشيدن آن. چون اين نيز، اثر آن خيالى بود كه موسى «عليه السلام» درباره هارون كرد، و مقدمه زدن او بود. موسى «عليه السلام» مى خواسته برادر خود را در يك امر ارشادى تاديب كرده باشد، نه در يك حكمى از احكام مولوى پروردگار، تا اشتباه در آن، منافات با عصمت داشته باشد. و لذا مى بينيم وقتى هارون جريان را برايش شرح داد و موسى فهميد كه وى بى تقصير و معذور بوده، براى خودش و او دعا نمود و عرض كرد: «ربّ اغفر لى و لأخى...».
وجوهى كه مفسران، براى رفتار حضرت موسى «ع» بيان كرده اند
البته ساير مفسران، براى اين عمل موسى بن عمران «عليهما السلام»، وجوه ديگرى ذكر كرده اند، كه ذيلا از نظر خواننده گرامى مى گذرد.
۱ - موسى «عليه السلام» اين كار را براى اين كرد كه به قوم خود بفهماند، عملى كه در غياب او كرده اند، خطاى بسيار بزرگى بوده، عملى بوده كه او را سخت در انديشه و اندوه فرو برده. چون انسان در اين گونه مواقع كه به نهايت درجه خشم و اندوه دچار مى شود، از اين سنخ كارها از خود نشان مى دهد. مثلا ريش خود را مى كند و يا لبان خود را با دندان هايش فشار مى دهد. موسى «عليه السلام» هم، هارون را به جاى خود فرض كرده، همان كارهایى را كه ديگران به خود مى كنند، او به هارون كرد.
۲ - موسى «عليه السلام»، مقصودش اين بود كه به مردم بفهماند عملى كه كرده اند، كوچك و ناچيز نبوده، بلكه كفر و برگشتن از دين بوده و اين، خود انحراف بسيار بزرگى است، و خواست تا بارِ ديگر امثال و نظائر اين كار را تكرار نكنند.
۳ - مقصودش از اين كه هارون را به طرف خود كشيد، اين بود كه آهسته از او حال قوم را بپرسد، و لذا وقتى هارون جريان حال مردم را برايش شرح داد، عذرش را پذيرفته و برايش دعا كرد.
۴ - موسى «عليه السلام» ديد كه برادرش هارون مانند خودش، دچار خشم و تأسف شده، لذا دست بر سر او گذاشت و او را نوازش نمود. باشد كه بدين وسيله قلق و اضطرابش را تسكين دهد. از طرفى هارون ديد ممكن است مردم اين عمل موسى «عليه السلام» را حمل بر توهين و استخفاف وى كنند، لذا شروع كرد به اظهار برائت و بى تقصيرى خود، موسى هم كه از منظور وى آگاه بود، او را دعا فرمود.
اين بود بعضى از آن وجوهى كه مفسران در ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده اند، و اگر نگوييم همه آن ها لااقل بيشتر آن ها وجوهى هستند كه با سياق آيات راجع به اين داستان سازگارى ندارند.
مطلبى كه در اين جا ممكن است مورد سؤال واقع شود، اين است كه موسى «عليه السلام» قبل از مراجعت به سوى قوم در همان ميقات از جريان كار قومش خبردار بود. به شهادت اين كه آيه شريفه مى فرمايد: «و لما رجع موسى إلى قومه غضبان أسفا- وقتى كه موسى با خشم و اندوه به سوى قوم خود باز گشت».
علاوه بر اين، آيه «فإنا قد فتنا قومك من بعدك و أضلهم السامرى»، صريحا مى فرمايد كه خداوند در ميقا، جريان كار قوم موسى را به موسى خبر داد. موسى در ميقات عصبانى و خشمناك نشد. وقتى به سوى قوم باز گشت، غضب كرد و الواح را به زمين زد و موى سر هارون را گرفت و مى كشيد. و حال آن كه خبرى را كه خداوند بدهد، حتى از حس صادق تر است. چون حس ممكن است خطا تشخيص دهد، وليكن خداى تعالى، جز به حق چيزى نمى فرمايد. پس چه شد كه موسى در ميقات از شنيدن خبر قوم خود خشمناك نشد، و وقتى خبر مزبور را به حس ديد، خشمناك گرديد؟
جواب اين است كه اطلاع پيدا كردن به يك مطلبى، غير از مشاهده و احساس آن است، و هر كدام حكم جداگانه اى دارد، و هرگز غضب - كه همان هيجان قوه دافعه است - به صرف علم و اطلاع، تحقق پيدا نمى كند، بلكه وقتى صورت خارجى پيدا مى كند كه شخص مورد غضب در برابر انسان قرار بگيرد. آن موقع است كه قوه دافعه به هيجان مى آيد و انسان با بد و بيراه گفتن و يا احيانا با زدن آن شخص، خشم خود را فرو مى نشاند.
و همچنين علم به يك پيشامد خير، حكمى دارد و رسيدن به آن و احساس آن، حكمى ديگر. مثلا وقتى خبردار شويد از اين كه دوست مورد علاقه تان از سفر آمده، حالى پيدا مى كنيد، و موقعى كه به ديدار آن دوست نائل مى شويد، حال ديگرى به شما دست مى دهد. موقعى كه خبر را مى شنويد، تنها خوشحال مى شويد، وليكن اعضاء و جوارح اثرى از خود نشان نمى دهد، و اما موقعى كه خبر را به حس مشاهده مى كنيد، يعنى دوست خود را زيارت مى كنيد، دست به گردنش انداخته و او را در آغوش مى گيريد. و همچنين، موقعى كه به تنهايى امر عجيبى مى بينيد، تنها تعجب مى كنيد، و اما اگر كسى همراه شما باشد، علاوه بر تعجب خنده هم مى كنيد، و نظائر اين معنا بسيار است.
«قَالَ رَب اغْفِرْ لى وَ لاَخِى وَ أَدْخِلْنَا فى رَحْمَتِك ...»:
اين آيه شريفه، دعاى موسى «عليه السلام» است، و ما در آخر جلد ششم اين كتاب، در بحثى كه پيرامون معناى مغفرت گذرانديم، اين معنا را بحث كرديم كه طلب مغفرت، موردش منحصر در صورت ارتكاب گناه نيست، بلكه در جايى هم كه گناهى ارتكاب نشده، طلب مغفرت معنا دارد.
«إِنَّ الَّذِينَ اتخَذُوا الْعِجْلَ سيَنَالهُُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّهِمْ ...»:
اگر كلمه «غضب» و همچنين كلمه «ذلت» در اين جمله، به طور نكره، يعنى بدون «الف و لام» استعمال شده، براى اين است كه عظمت غضب و ذلت را برساند.
در اين آيه خداى تعالى، غضب و ذلت حيات را بيان نكرده كه چيست. احتمال دارد اهمال در آن، براى اشاره به آن حوادثى باشد كه بعدا برايشان پيش آمده، و آن حوادث اين بوده كه گوساله معبودشان سوخته و زباله اش در آب دريا پراكنده گرديده است، و سامرى مطرود و جمعى از پيروانش كشته شده اند. و يا اشاره به كشتار دسته جمعى و از بين رفتن و اسارت آنان باشد. ممكن هم هست منظور از غضب، عذاب آخرت و منظور از ذلت انحطاط و خوارى در دنيا بوده باشد.
و به هر حال از ذيل آيه كه فرمود: «و كذلك نجزى المفترين» بر مى آيد كه اين غضب و ذلت در زندگى دنيا، به قوم موسى اختصاص نداشته، بلكه سنتى است كه خداوند آن را در حق هر ملتى كه به خدا افتراء ببندد، جارى مى سازد. بحث هاى علمى و عقلى كه مكرر از نظر خواننده گذشت، نيز مؤيد همين معنايى است كه از جمله استفاده مى شود.
«وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ»:
ضميرى كه در «من بعدها» ى اول است، به سيئات، و ضميرى كه در دومى است، به توبه بر مى گردد، و معناى آيه روشن است.
و اين آيه، گرچه عام است، وليكن از نظر مورد به منزله استثنائى است براى جمله «الذين اتخذوا العجل». و بنابراين، معنايش اين مى شود كه: توبه اگر به معناى واقعى و حقيقی اش، براى كسى دست بدهد، حتى اگر براى گوساله پرستان هم دست بدهد، خداوند آن را پذيرفته و مانعى براى قبول شدنش نيست. و اين معنا در تفسير آيه «إنما التوبة على الله...» نيز گذشت.
آيه مورد بحث و همچنين آيه قبلى آن، دو جمله معترضه هستند كه در وسط داستان قرار گرفته و خطاب در آن دو، متوجه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است. براى اين كه در آيه اول فرمود: «و كذلك نجزى المفترين». و در دومى فرمود: «إن ربك...»، كه معلوم است «كاف» خطاب در هر دو، متوجه به شخص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است. و از جمله «سينالهم غضب» نيز، به خوبى استفاده مى شود كه سياق كلام، سياق حكايت حال گذشته گان است براى آن جناب.
«وَ لَمَّا سكَت عَن مُّوسى الْغَضب أَخَذَ الاَلْوَاحَ ...»:
كلمه «رهبه»، به معناى ترسى است كه توأم با احتياط باشد و معناى ساير كلمات آيه روشن است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |