تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
عهدشكنى قوم فرعون، بعد از برداشته شدن عذاب از آنان
«فَلَمَّا كشفْنَا عَنهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ»:
كلمه «نكث»، به معناى عهد شكستن است، و جمله «إلى أجل هم بالغوه»، متعلق است به جمله «كشفنا»، و از اين دو جمله بر مى آيد عهدهايى كه بين موسى و قوم فرعون مى گذشته، مؤجل به مدت معينى بوده. مثلا اگر موسى «عليه السلام: مى گفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر مى دارد، به شرطى كه ايمان بياوريد و بنى اسرائيل را با من روانه كنيد، در آخر اضافه مى كرده كه اگر تا فلان مدت به اين عهد وفا نكرديد، عذاب مرتفع نخواهد شد.
و همچنين، اگر بنى اسرائيل با وى عهد مى بسته اند، آنان نيز عهد خود را محدود به مدت معين مى كردند. لذا آيه شريفه مى فرمايد: «پس از آن كه عذاب برداشته مى شد و آن اجل معين سر مى رسيد، عهد خود را كه با موسى بسته بودند، مى شكستند».
«فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فى الْيَمِّ»:
كلمه «يم» در زبان عرب، به معناى دريا است. مابقى الفاظ آيه، معنايش روشن است.
«وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُستَضعَفُونَ مَشارِقَ الاَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا...»:
ظاهرا مراد از «أرض»، سرزمين شام و فلسطين است. مؤيد و يا دليل بر اين معنا، جمله بعدى است كه مى فرمايد: «التى باركنا فيها». براى اين كه خداوند در قرآن كريمش، غير از سرزمين مقدس، كه همان نواحى فلسطين است و غير از كعبه، هيچ سرزمينى را به بركت ياد نكرده.
معناى آيه اين است كه: ما بنى اسرائيل را كه مردمى ضعيف به شمار مى رفتند، قدرت داده و مشارق و مغارب سرزمين مقدس را به ايشان واگذار نموديم. و اگر در اين جا، بنى اسرائيل را به مردمى مستضعف وصف كرده، براى اين است كه كارهاى عجيب خارق العاده خدا را برساند، و بفهماند چگونه خداوند، افتادگان را بلند مى نمايد و كسانى را كه در نظرها خوار مى آيند، تقويت نموده و زمين را در تيول آنان قرار مى دهد. چه قدرتى بالاتر از اين؟
اين هم كه فرمود: «و تمت كلمة ربك الحسنى»، براى اين است كه برساند به مُلك و سلطنت رسانيدن بنى اسرائيل و هلاك كردن دشمنان ايشان، بر وفق قضاى حتمی اش بوده. موسى «عليه السلام» هم، گويا از اين قضا خبرى داشته كه در وعده به بنى اسرائيل گفته است: «عسى ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الأرض». آيه شريفه «و نريد أن نمن على الذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين» نيز، اشاره به همين معنا دارد.
و اما معناى «تماميت كلمه» - تمام شدن كلمه، خارج شدن آن از مرحله قوه و استعداد به مرحله فعليت و وقوع است. البته ناگفته نگذاريم كه جهت و علت تمام شدن كلمه پروردگار در خصوص داستان بنى اسرائيل، صبر ايشان بوده و لذا فرموده: «بما صبروا».
جمله «و دمرنا ما كان يصنع فرعون...»، به اين معنا است كه ما آن صنايعى كه قوم فرعون داشته و آن قصرهايى كه افراشته بودند و آن تاكستان هائى كه به وجود آورده و داربست هايى را كه براى موبن ها ساخته بودند، از بين برديم.
بحث روايتى: (درباره مبتلا شدن فرعونيان به عذاب هاى گوناگون)
در مجمع البيان است كه ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و محمد بن اسحاق بن بشار مطلبى را گفته اند، و على بن ابراهيم هم، همان مطلب را به سند خود، از ابى جعفر و ابى عبدالله« عليهما السلام» روايت كرده، و آن مطلب كه از مجموع روايات گرفته شده، اين است كه:
بعد از ايمان ساحران به موسى و شكست خوردن فرعون و اصرار بر كفر خود، هامان به فرعون گفت: مردم به طورى كه مى بينى، يكى پس از ديگرى، به موسى ايمان مى آورند. بايد فكرى كرد. من فكر مى كنم صلاح در اين باشد كه مأمور بگذارى تا هر كس را كه به دين موسى در آمده، زندانی اش كنند.
پس فرعون، هر كس را كه به موسى ايمان آورده بود، حبس نمود. خداوند هم، فرعونيان را به عذاب هاى گوناگونى، از قبيل كمبود زراعت و امثال آن مبتلا نمود، و در آخر، طوفانى بر آنان مسلط كرد تا تمامى خانه هاى آنان را در هم فرو ريخت.
فرعونيان ناگزير به بيابان گريختند، و خيمه ها به پا كردند. و اما خانه هاى بنى اسرائيل، يك قطره از آب سيل به آن ها نرسيد، و زمين هاى زراعتى آنان نيز، آسيبى نديد. بر عكس، براى فرعونيان، هيچ زمين زراعتى نماند. لذا به موسى گفتند: از خدايت بخواه، اين بارندگى هولناك را از ما قطع كند، كه اگر چنين كنى، ما به تو ايمان آورده و بنى اسرائيل را از زندان ها رها كرده، با تو روانه مى سازيم.
موسى «عليه السلام»، از خدا خواست و خداوند هم، عذاب را از آنان بر داشت، وليكن متأسفانه به وعده خود وفا ننموده و ايمان نياوردند.
اين بار، هامان به فرعون گفت: اگر بنى اسرائيل را آزاد كنى، به دست خود، موسى را بر خود غلبه داده اى، و او به طور مسلم، سلطنت تو را از بين خواهد برد. لذا فرعون بنى اسرائيل را رها ننمود و درباره باران هاى خطرناك گفت: بارانى كه آمد، عذاب نبود، بلكه نعمتى بود براى ما، زيرا دشت و صحراى ما را، پس از خشكى و مُردگى زنده و سر سبز و خرم نمود.
و چون چنين كردند، خداوند هم - به روايت على بن ابراهيم - در سال دوم و به روايت ديگران، در ماه دوم، ملخ را بر زراعت ها و اشجار ايشان مسلط كرد، به طورى كه از زراعت و درختان چيزى باقى نگذاشت، بلكه موى سر و ريش آنان و لباس و فرش و زندگى شان را هرچه بود، خوردند، و حال آن كه همين ملخ ها، به خانه هاى بنى اسرائيل داخل نمى شدند و هيچ گونه آزارى نمى رساندند.
مردم، همه سر و صدايشان بلند شد، و فرعون شديدا به جزع و فزع در آمد، و به موسى «عليه السلام» گفت: اين بار هم از پروردگارت بخواه اين بلا را از ما بگرداند، و به طور قطع، من نيز دست از بنى اسرائيل بر مى دارم. موسى «عليه السلام» دعا كرد و ملخ بعد از آن كه يك هفته، يعنى از شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود، از آنان بر طرف گرديد.
بعضى ها در كيفيت دعاى موسى «عليه السلام» گفته اند كه: وى نگاهى به آسمان نمود و سپس عصاى خود را به طرف مشرق و مغرب به حركت در آورد، و بدون درنگ، ملخ ها از همان طرف كه آمده بودند، برگشتند. تو گوئى اصلا ملخى نيامده بوده. اين بار هم، هامان نگذاشت فرعون به وعده خود وفا كند و بنى اسرائيل را آزاد سازد.
لذا در سال سوم - به روايت على بن ابراهيم - و در ماه سوم - به روايت ديگران - خداوند «قُمّل» را كه عبارت است از ملخ ريز و بدون بال و خيلى خبيث تر و خطرناك تر از ساير انواع ملخ، بر همه زراعت آنان مسلط نمود. به اين معنى كه اين بار ملخ، ساقه و ريشه ها را هم خورد، و خلاصه زمين را ليسيد.
بعضى ديگر گفته اند: موسى «عليه السلام» مأمور شد تا به تلى خاكى كه در دهى از دهات مصر معروف به عين شمس قرار داشت، برود. موسى بدان جا رفت و عصاى خود را به آن تل خاك زد و بلافاصله ملخ هاى نامبرده، سراسر مصر را پُر كرده، حتى به جامه هاى فرعونيان در آمده و آنان را گزيدند. و اگر كسى مشغول غذا خوردن بود، قُمّل در غذايش شده و ظرف غذايش از آن پُر مى شد.
سعيد بن جبير گفته است: «قُمّل»، همان شپشه اى است كه به حبوبات مى افتد. و نيز گفته است: اگر كسى ده جراب (مشك) گندم به آسياب مى برد، از آن ده مشك، بيش از سه قفيز (پيمانه) عايدش نمى شد، و اين بلا، شديدترين بلایى بود كه فرعونيان بدان دچار شدند. زيرا نه تنها حبوبات آنان به خطر افتاد، بلكه موى بدن و حدقه و پلك چشم و ابروهاى آنان نيز دستخوش اين بلا شد. وقتى به بدن هايشان حمله مى كرد، هر كه می ديد، خيال مى كرد پوست بدن هاى آنان، به گرى مبتلا شده.
خلاصه خواب و آرامش از آنان سلب شد. همه به ناله و فرياد در آمدند. ناچار، فرعون موسى را طلبيد و گفت: اگر اين بار از خدايت بخواهى تا عذاب را از ما بر دارد، به طور قطع و مسلم، دست از بنى اسرائيل بر مى دارم.
موسى اين بار نيز پذيرفت و دعا كرد، و به دعاى او، قُمّل كه هفت روز تمام، يعنى از روز شنبه اى تا شنبه بعد، بر آنان مسلط شده بود، بر طرف گرديد. و اين بار هم، عهد خود را شكسته، خداوند در سال چهارم و به آن روايت ديگر، در ماه چهارم، ضفدع (قورباغه) را بر آنان مسلط كرد.
تمام زندگى آنان مالامال از ضفدع شد. لباس و يا ظرف و يا طعام و يا آبى نماند، مگر اين كه پر از ضفدع بود. غذا مى پختند، چيزى نمى گذشت كه مى ديدند پر از ضفدع شده.، مى خواستند با يكديگر صحبت كنند، تا دهن باز مى كردند، ضفدع به دهانشان مى افتاد.
لقمه بر مى داشتند، تا دهانشان باز مى شد، ضفدع قبل از لقمه، دهانشان را پُر كرده بود. اين بار، به گريه در آمده، به شكايت نزد موسى آمدند، و گفتند اين بار توبه كرده و ديگر به كردار زشت خود بر نمى گرديم. از خدا بخواه تا ما را از شر قورباغه ها رهایى دهد. موسى دعا كرد و خداوند، ضفدع را پس از آن كه هفت روز، يعنى از روز شنبه تا شنبه ديگر، بر ايشان مسلط بود، از آنان بر داشت.
و چون اين بار نيز، عهد خود را شكستند، خداوند در سال پنجم، خون را به سوى ايشان روانه كرد. به اين معنا كه آب نيل را براى ايشان خون گردانيد. بنى اسرائيل، آن را آب و قبطى ها، آن را خون مى ديدند. حتى قبطى ها به بنى اسرائيل التماس مى كردند كه ايشان، آب را در دهان خود ريخته و از دهان خود به دهان قبطى ها بريزند. با اين حال، تا در دهن اسرائيلى ها بود، آب بود و به محضى كه به دهان قبطى ها منتقل مى شد، خون مى گرديد.
فرعون كه ديد از عطش هلاك مى شود، ناچار شد برگ درختان را بجود، ولى مع الوصف، رطوبت برگ درختان هم در دهانش، خون مى شد. هفت روز هم، به اين عذاب دچار بودند. هيچ آب و غذايى نمى خوردند، مگر آن كه خون بود.
زيد بن اسلم گفته است: خونى كه خداوند مسلط بر فرعونيان كرد، عبارت از خون دماغ (رعاف) بود. به هر حال به نزد موسى آمدند، كه از خدايت رفع اين پريشانى و عذاب را بخواه، تا به تو ايمان آورده، دست از بنى اسرائيل بر داشته و با تو روانه شان كنيم. موسى اين بار نيز دعا كرد و عذاب از ايشان برداشته شد، مع ذلك دست از بنى اسرائيل بر نداشتند.
عياشى، در تفسير خود، از محمد بن قيس، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: مقصود از كلمه «رجز» در آيه «لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك»، برف است. لذا بلاد خراسان را كه كوهستانى و برفگير است، بلاد رجز گويند.
مؤلف: اين روايت، آن طورى كه بايد و شايد، با سياق آيه انطباق ندارد.
آيات ۱۳۸ - ۱۵۴ سوره اعراف
وَ جَاوَزْنَا بِبَنى إِسرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصنَامٍ لَّهُمْ قَالُوا يَا مُوسى اجْعَل لَّنَا إِلَهاً كَمَا لهَُمْ ءَالِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تجْهَلُونَ(۱۳۸)
إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَّا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۳۹)
قَالَ أَغَيرَ اللَّهِ أَبْغِيكمْ إِلَهاً وَ هُوَ فَضلَكمْ عَلى الْعَالَمِينَ(۱۴۰)
وَ إِذْ أَنجَيْنَاكم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسومُونَكمْ سوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَستَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فى ذَلِكم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكمْ عَظِيمٌ(۱۴۱)
وَ وَاعَدْنَا مُوسى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشرٍ فَتَمَّ مِيقَات رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قَالَ مُوسى لاَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمِى وَ أَصلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سبِيلَ الْمُفْسِدِينَ(۱۴۲)
وَ لَمَّا جَاءَ مُوسى لِمِيقَاتِنَا وَ كلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبّ أَرِنى أَنظرْ إِلَيْك قَالَ لَن تَرَانی وَ لَكِنِ انظرْ إِلى الْجَبَلِ فَإِنِ استَقَرَّ مَكانَهُ فَسوْف تَرَانی فَلَمَّا تجَلى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سبْحَانَك تُبْت إِلَيْك وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ(۱۴۳)
قَالَ يَا مُوسى إِنى اصطفَيْتُك عَلى النَّاسِ بِرِسالَاتى وَ بِكلَامِى فَخُذْ مَا آتَيْتُك وَ كُن مِّنَ الشاكِرِينَ(۱۴۴)
وَ كتَبْنَا لَهُ فى الاَلْوَاح مِن كلِّ شئ مَّوْعِظةً وَ تَفْصِيلاً لِّكلِّ شئ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَك يَأْخُذُوا بِأَحْسنهَا سأُورِيكمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ(۱۴۵)
سأَصرِف عَنْ آيَاتىَ الَّذِينَ يَتَكَبرُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ إِن يَرَوْا كلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بهَا وَ إِن يَرَوْا سبِيلَ الرُّشدِ لا يَتَّخِذُوهُ سبِيلاً وَ إِن يَرَوْا سبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سبِيلاً ذَلِك بِأَنهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كانُوا عَنهَا غَافِلِينَ(۱۴۶)
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَاءِ الاَخِرَةِ حَبِطت أَعْمَالُهُمْ هَلْ يجْزَوْنَ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۴۷)
وَ اتخَذَ قَوْمُ مُوسى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكلِّمُهُمْ وَ لا يهْدِيهِمْ سبِيلاً اتخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ(۱۴۸)
وَ لمََّا سقِط فى أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضلُّوا قَالُوا لَئن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ(۱۴۹)
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسمَا خَلَفْتُمُونى مِن بَعْدِى أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الاَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ استَضعَفُونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنى فَلا تُشمِت بىَ الاَعْدَاءَ وَ لا تجْعَلْنى مَعَ الْقَوْمِ الظالِمِينَ(۱۵۰)
قَالَ رَبّ اغْفِرْ لى وَ لاَخِى وَ أَدْخِلْنَا فى رَحْمَتِك وَ أَنت أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ(۱۵۱)
إِنَّ الَّذِينَ اتخَذُوا الْعِجْلَ سيَنَالهُُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُفْترِينَ(۱۵۲)
وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۵۳)
وَ لَمَّا سكَت عَن مُّوسى الْغَضب أَخَذَ الاَلْوَاحَ وَ فى نُسخَتهَا هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبهِمْ يَرْهَبُونَ(۱۵۴)
و پسران اسرائيل را از دريا گذرانديم و بر قومى گذشتند كه بت هاى خويش را پرستش مى كردند، گفتند: اى موسى! براى ما نيز خدايى بساز، چنان كه ايشان خدايانى دارند. گفت: شما گروهى جهالت پيشه ايد. (۱۳۸)
روش اين گروه نابود شدنى است، و اعمالى كه مى كرده اند، باطل است. (۱۳۹)
گفت: چگونه براى شما غير از خداى يكتا، كه بر اهل زمانه برتری تان داده است، خدايى بجويم. (۱۴۰)
و چون از فرعونيان نجاتتان داديم، كه شما را به سختى عذاب مى كردند و پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را زنده نگه مى داشتند و در اين، از پروردگارتان امتحانى بزرگ بود. (۱۴۱)
و با موسى، سى شبه وعده كرديم و آن را به ده شب ديگر كامل كرديم، و وعده پروردگارش، چهل شب تمام شد. موسى به برادر خويش هارون گفت: ميان قوم من جانشين من باش و به اصلاح كارشان پرداز و طريقه مفسدين را پيروى مكن. (۱۴۲)
و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا! خودت را به من بنما كه تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به اين كوه بنگر، اگر به جاى خويش برقرار ماند، شايد مرا توانى ديد. و همين كه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد، آن را متلاشى نمود و موسى بيهوش بيفتاد، و چون به خود آمد، گفت: منرهى تو، به سوى تو باز مى گردم و من اولين مؤمن هستم. (۱۴۳)
گفت: اى موسى! من تو را به پيغمبرى و به سخن گفتن خويش از مردم برگزيدم، آنچه را به تو دادم، بگير و از سپاسگزاران باش. (۱۴۴)
و براى وى در آن لوح ها، از هر گونه اندرز و شرحى از همه چيز ثبت كرده بوديم، آن را محكم بگير و به قوم خويش فرمان بده كه نيكوترش را بگيرند، و به زودى، سزاى عصيان پيشگان را به شما خواهيم نمود. (۱۴۵)
و كسانى را كه در اين سرزمين، به ناحق بزرگى مى كنند، از آيه هاى خويش منصرف خواهم كرد، كه هر آيه اى ببينند، بدان ايمان نيارند، اگر راه كمال ببينند، آن را پيش نگيرند، و اگر راه ضلال ببينند، آن را پيش گيرند. چنين شود زيرا آيه هاى ما را دروغ شمرده و از آن غفلت ورزيده اند. (۱۴۶)
و كسانى كه آيه هاى ما و ديدار آخرت را دروغ شمرده اند، اعمالشان تباه است، مگر جز در مقابل اعمالى كه مى كرده اند، پاداشى به ايشان مى دهند؟ (۱۴۷)
و قوم موسى، پس از رفتن وى، از زيورهاى خويش، گوساله اى، پيكرى كه صداى گوساله داشت، بساختند. مگر نمى ديدند كه پيكر با آن ها سخن نمى گويد؟ و به راهى هدايتشان نمى كند؟ آن را خدا گرفتند و ستمكاران بودند. (۱۴۸)
و چون پشيمان شدند و بدانستند كه گمراه شده اند، گفتند: اگر پروردگارمان به ما رحم نياورد و ما را نيامرزد، از زيانكاران خواهيم بود. (۱۴۹)
و چون موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم بازگشت، گفت: پس از من، چه بد نيابت كرديد، چرا از فرمان پروردگارتان پيشتر رفتيد، و لوح ها را بينداخت، و سر برادر خويش گرفته، به خود مى كشيد، كه گفت: پسر مادرم! اين گروه زبونم داشتند و نزديك بود مرا بكشند، شادمانى دشمنان بر من نپسند و مرا با گروه ستمكاران، همسنگ مگير. (۱۵۰)
گفت: پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را به رحمت خويش در آر، كه تو از همه رحيمان، رحيم ترى. (۱۵۱)
كسانى كه گوساله پرستيدند، به زودى خشم پروردگارشان، با ذلتى در زندگى اين دنيا به آن ها مى رسد، و دروغ سازان را چنين سزا مى دهيم. (۱۵۲)
و كسانى كه كارهاى بد كرده و پس از آن توبه آورده و مؤمن شده اند، پروردگار تو، از پى آن آمرزگار و رحيم است. (۱۵۳)
و همين كه خشم موسى آرام گرفت، لوح ها را بر گرفت، كه مكتوب آن براى كسانى كه از پروردگار خويش مى ترسند، هدايت و رحمتى بود. (۱۵۴)
در اين آيات، شروع مى شود به نقل پاره اى از داستان هاى بنى اسرائيل و حوادثى كه بعد از خلاصى از اسارت فرعونيان برايشان پيش آمد.
و اين كه گفتيم: «پاره اى»، براى اين است كه قرآن كريم، در اين آيات، تنها آن حوادثى را نقل كرده كه با غرض منظور نظر در آيات قبل تناسب دارد، و آن غرض، بيان اين جهت بود كه هيچ وقت دعوت دينى متوجه به قومى نشد، مگر اين كه اكثريت آن قوم را كسانى تشكيل دادند كه به آن دعوت كافر و عهد خداى را ناقض بودند. و خداوند مؤمنان ايشان را به مزيد كرامت خود و كافران ايشان را به عذاب شديدش اختصاص داد.
اينك در اين آيات، داستان عبور بنى اسرائيل از دريا و درخواستشان از موسى، مبنى بر اين كه موسى «عليه السلام»، جهت ايشان بتى درست كند، تا آن را عبادت كنند، و داستان گوساله پرستى و در ضمن آن، مسأله نزول تورات را بيان مى كند.
«وَ جَاوَزْنَا بِبَنى إِسرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ ...»:
كلمه «عكوف»، به معناى اقبال و روى آوردن و ملازمت نمودن آن به چيزى است بر سبيل تعظيم. و معناى اين كه فرمود: «اجعل لنا إلها كما لهم آلهة»، اين است كه: «تو براى ما معبودى قرار بده، همچنان كه اين قوم براى خود معبودى قرار داده و درست كرده اند».
بنى اسرائيل، مردمى مادى و حس گرا، و تحت تأثير مرام بت پرستى قبطيان بوده اند
در اين جا، براى اين كه خواننده محترم، زمينه اين فقره از كلام الهى را در دست داشته باشد، ناگزيريم چند كلمه، به طور اختصار، درباره سير تاريخى بنى اسرائيل ايراد نماييم و آن، اين است كه:
بنى اسرائيل بعد از جدشان ابراهيم «عليه السلام»، به دين همان جناب باقى بوده و از ميان آنان، اسحاق، يعقوب و يوسف «عليهم السلام» برگزيده شدند، كه ايشان را به آن دين، يعنى به دين توحيد دعوت نموده و چنين اعلام مى كردند كه در دين توحيد، جز خداى سبحان، كسى و يا چيزى نبايد پرستش شود، و خدا را در اين باره شريكى نيست.
او، بزرگتر از آن است كه جسم و يا جسمانى بوده باشد و متشكل به اشكال و محدود به حدود و اندازه ها گردد، وليكن از داستان بنى اسرائيل بر مى آيد كه مردمى مادى و حسى بوده اند، و در زندگى، هيچ وقت از مسأله اصالت حس تجاوز نمى كردند، و به ماوراى حس اعتنایی نداشته اند، و اگر هم داشته اند، از باب تشريفات بوده، و اصالت حقيقى نداشته.
يهودی ها، با داشتن چنين عقايدى، سال هاى دراز تحت اسارت قبطى ها كه رسمشان بت پرستى بود، و در عين اين كه عصبيت ايلى و خانوادگى مجبورشان مى كرده كه دين آباء و اجدادى خود را تا اندازه اى حفظ كنند، بارى تحت تأثير بت پرستى آنان نيز بودند. و اين، تقريبا يك طبيعتى براى ايشان شده، و خلاصه در ارواحشان اثر عميقى باقى گذاشته بود.
و به همين جهت، بيشترشان خداى تعالى را جز جسمى از اجسام تصور نمى كردند، بلكه به طورى كه از ظاهر تورات هاى موجود امروز بر مى آيد، او را جوهر الوهى مى پنداشتند، كه از نظر شكل، شبيه به انسان است، و هرچه موسى «عليه السلام» ايشان را به معارف دينى و به حق نزديك مى كرد، نتيجه اش تنها اين مى شد كه صورت و شكل خدا را در ذهن خود تغيير دهند.
به همين علت، وقتى در مسير راه به قومى برخوردند كه داراى بت هايى بوده و آن بت ها را مى پرستيدند، عمل ايشان را پسنديده يافته و آرزو كردند كه آنان نيز، چنين بت هايى مى داشتند. لذا از موسى «عليه السلام» تقاضا كردند براى ايشان، بت هايى درست كند، همچنان كه آن قوم براى خود درست كرده بودند.
موسى «عليه السلام»، چاره اى جز اين نديد كه بيان توحيد خداى سبحان را تا افق فهم ناقص و قاصر ايشان تنزل دهد. لذا نخست بر جهلى كه به مقام پروردگار خود داشتند و با اين كه بطلان روش بت پرستى روشن و واضح بود، چنين تقاضايى كردند توبيخ شان نمود. آنگاه پروردگارشان را برايشان تعريف و توصيف كرد، و در جملات بعدى، خاطرنشان ساخت كه خداى تعالى، پرستش اين بت ها را قبول نمى كند، و خداوند به هيچ شبه و مثالى تشبيه نمى شود.
«إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَّا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
كلمه «متبر»، از ماده «تبار»، به معناى هلاك است. و مقصود از «ما هم فيه»، روش بت پرستى است كه آن را معمول مى داشتند. و مراد از «ما كانوا يعملون»، طرز عبادت كردن آنان است.
و معناى آيه، اين است كه: اين بت پرستان، طريقتشان هالك و اعمالشان باطل است. پس سزاوار نيست هيچ انسان عاقلى به آن متمايل شود. چون غرض از عبادت خداى تعالى، اين است كه انسان به سعادت دائمى و خير هميشگى هدايت شود، در حالى كه پرستش اين بت ها، چنين اثرى ندارد.
برهانى كوتاه و لطيف، در بيان مصنوع نبودن خداى تعالى
«قَالَ أَ غَيرَ اللَّهِ أَبْغِيكمْ إِلَهاً وَ هُوَ فَضلَكمْ عَلى الْعَالَمِينَ»:
كلمه «أبغيكم» به معناى «درخواست كنم براى شما» است. و موسى «عليه السلام» در اين جمله، پروردگار ايشان را بر ايشان تعريف و توصيف مى كند، و در آن حكم و قاعده اى كلى تأسيس نموده و مى فرمايد:
به طور كلى، هر معبودى كه من براى شما قرار دهم و يا به فرض محال برايتان بسازم، آن معبود، غير خداى سبحان خواهد بود، و آن كسى نخواهد بود كه عبادتش بر شما جايز و واجب باشد. زيرا آنچه كه بر شما واجب است، اين است كه خداى تعالى را - كه پروردگار شما است - به صفت ربوبيتش، كه شما را بر عالميان برترى داده، عبادت كنيد.
تو گویى در جواب آنان كه گفته بودند: «براى ما معبودى قرار ده، همچنان كه اين قوم، براى خود معبودهایى درست كرده اند» فرموده: چطور من براى شما، غير از خدا، معبودى مصنوع تهيه كنم و حال آن كه معبود مصنوع، معبود نيست. چون سمت پروردگارى ندارد، و پرستش غير پروردگار باطل است. قوم برگشته و گفته اند: ما چطور خدايى را بپرستيم، كه نه او را مى بينيم، و نه بدو راهى مى يابيم.
موسى «عليه السلام» فرموده: او را به صفاتى كه از او سراغ داريد، بپرستيد، و آن صفت، اين است كه او شما را با آيات باهره و دين حقى كه براى شما فرستاده، و همچنين با نجات دادن شما از چنگ فرعون و عمل او، شما را بر عالميان برترى داده.
اين، آن معنايى است كه از آيه شريفه استفاده مى شود، و همان طور كه ملاحظه گرديد، آيه شريفه در عين كوتاه بودن، متضمن لطيف ترين بيان و كوتاه ترين برهان است، و حقيقت را براى ذهن هايى كه قوه تعقل شان ضعيف است، به طور صريح و روشن جلوه مى دهد.
«وَ إِذْ أَنجَيْنَاكم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسومُونَكمْ سوءَ الْعَذَابِ...»:
كلمه «يسومونكم» از «سام، يسوم»، به معناى خوار داشتن و ذليل كردن است. و «يقتلون» از مصدر «تقتيل» است، كه به معناى زياده روى در كشتن است، و «يستحيون»، از مصدر «إستحياء» است، كه به معناى زنده نگاه داشتن براى خدمت است.
از ظاهر آيه بر مى آيد كه جمله «و فى ذلكم»، اشاره به شكنجه هايى باشد كه بنى اسرائيل، از آل فرعون مى ديدند.
بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه، خطاب به اسرائيلى هاى زمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، و بر ايشان منت مى گذارد آن رفتارى را كه خداوند با پدران ايشان، در زمان فرعون كرده بود، وليكن مناسب تر با سياق كلام، اين است كه خطاب به همان بنى اسرائيل زمان فرعون بوده باشد، كه چنان نعمت بزرگى را از ياد برده، و نجات از آن بلاى عظيم را فراموش كردند.
و از اين قبيل خطاب ها، يعنى خطاب به مردمى كه در زمان خطاب وجود نداشته اند، در قرآن يافت مى شود. مانند آيه: «ألم يروا أنه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا»، كه در همين آيات مورد بحث است و روى سخن در آن، با اسرائيلى هاى همان دوره است.
«وَ وَاعَدْنَا مُوسى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشرٍ فَتَمَّ مِيقَات رَبِّهِ أَرْبَعِينَ...»:
كلمه «ميقات»، معنايش نزديك به معناى كلمه «وقت» است و تقريبا همان معنا را مى دهد، و فرق آن دو، به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته، اين است كه: ميقات، آن وقت معين و محدودى است كه بنا است در آن وقت عملى انجام شود، به خلاف وقت، كه به معناى زمان و مقدار زمانى هر چيز است. و لذا در حج مى گويند: ميقات هاى حج، يعنى آن مواضعى كه براى بستن احرام معين شده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |