يوسف ٥١

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۰۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (افزودن جزییات آیه)
کپی متن آیه
قَالَ‌ مَا خَطْبُکُنَ‌ إِذْ رَاوَدْتُنَ‌ يُوسُفَ‌ عَنْ‌ نَفْسِهِ‌ قُلْنَ‌ حَاشَ‌ لِلَّهِ‌ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ‌ مِنْ‌ سُوءٍ قَالَتِ‌ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ‌ حَصْحَصَ‌ الْحَقُ‌ أَنَا رَاوَدْتُهُ‌ عَنْ‌ نَفْسِهِ‌ وَ إِنَّهُ‌ لَمِنَ‌ الصَّادِقِينَ‌

ترجمه

(پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزّه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم!» (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم؛ و او از راستگویان است!

|پادشاه [به زنان‌] گفت: قصه شما آن دم كه از يوسف كام خواستيد چه بود؟ گفتند: منزه است خدا! ما از او هيچ بدى سراغ نداريم. زن عزيز گفت: اكنون حقيقت آشكار شد. من بودم كه از او كام خواستم و بى‌شك او از راستگويان است
[پادشاه‌] گفت: «وقتى از يوسف كام [مى‌]خواستيد چه منظور داشتيد؟» زنان گفتند: «منزه است خدا، ما گناهى بر او نمى‌دانيم،» همسر عزيز گفت: «اكنون حقيقت آشكار شد. من [بودم كه‌] از او كام خواستم، و بى‌شك او از راستگويان است.»
شاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است.
[پادشاه به زنان] گفت: داستان شما هنگامی که یوسف را به کام جویی دعوت کردید چیست؟ [زنان] گفتند: پاک و منزّه است خدا! ما هیچ بدی در او سراغ نداریم. همسر عزیز گفت: اکنون حق [پس از پنهان ماندنش] به خوبی آشکار شد، من [بودم که] از او درخواست کام جویی کردم، یقیناً یوسف از راستگویان است.
گفت: اى زنان، آنگاه كه خواستار تن يوسف مى‌بوديد، حكايت شما چه بود؟ گفتند: پناه بر خدا. او را هيچ گناهكار نمى‌دانيم. زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد. من در پى كامجويى از او مى‌بودم و او در زمره راستگويان است.
[پادشاه به زنان‌] گفت کار و بار شما چه بود که از یوسف کام خواستید؟ گفتند پناه بر خدا ما هیچ بد و بیراهی از او سراغ نداریم، [آنگاه زلیخا] همسر عزیز گفت اینک حق آشکار شد، من [بودم که‌] از او کام خواستم و او از راستگویان است‌
[شاه، آن زنان را] گفت: شما را چه بوده است آنگاه كه از يوسف كام خواستيد؟ گفتند: پاك است خدا، ما بر او هيچ بدى نمى‌دانيم زن عزيز- زليخا- گفت: اكنون حق پديدار شد، من از او كام خواستم، و او از راستگويان است.
(شاه، زنان را احضار کرد و بدیشان) گفت: جریان کار شما - بدان گاه که یوسف را به خود خواندید - چگونه می‌باشد؟ (آیا به شما گرائید و خواسْتِ شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بنده‌ی نیک خود را رها کند که دامن طهر او به لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حق آشکار می‌شود. این من بودم که او را به خود خواندم (ولی نیرنگ من در او نگرفت) و او از راستان (در گفتار و کردار) است.
(پادشاه به آن زنان) گفت: « چون از یوسف کام خواستید شما را چه مهمی روی داده بود؟» (زنان) گفتند: «منزّه است خدا! ما هیچ بدی بر یوسف ندانستیم.» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت به روشنی آشکار شد. من بودم که با او مراوده‌ی شهوت‌زا کردم (و از او کام خواستم) و بی‌گمان او به‌راستی از راستان است.»
گفت چه شد شما را که کام جستید از یوسف گفتند هرگز خدا را ندانستیم بر او زشتیی گفت زن عزیز اکنون پدیدار گشت حقّ من کام خواستم از او و او است راستگویان‌

He said, “What was the matter with you, women, when you tried to seduce Joseph?” They said, “Allah forbid! We knew of no evil committed by him.” The governor’s wife then said, “Now the truth is out. It was I who tried to seduce him, and he is telling the truth.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٥٠ آیه ٥١ يوسف ٥٢
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٣٠
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«خَطْب»: پیشامد. کار بزرگی که درباره آن گفتگو می‌شود. «حَصْحَصَ»: روشن و نمایان شد. جلوه‌گر گردید.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «51»

(پادشاه به زنان) گفت: وقتى از يوسف كام مى‌خواستيد چه منظور داشتيد؟ زنان گفتند: منزه است خدا، ما هيچ بدى از او نمى‌دانيم. همسر عزيز گفت: اكنون حقيقت آشكار شد، من (بودم كه) از او كام خواستم و بى‌شك او از راستگويان است.

نکته ها

«خطب» دعوت شدن براى امر مهم را گويند. «خطيب» كسى است كه مردم را به هدفى بزرگ دعوت مى‌كند. «حَصْحَصَ» از «حصّه» يعنى جدا شدن حقّ از باطل است. «1»

در اين ماجرا يكى از سنّت‌هاى الهى محقّق شده است، كه به خاطر تقواى الهى، گشايش ايجاد مى‌شود. «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» «2» هركس از خدا پروا كند، براى او راه خروج و گشايش قرار مى‌دهد و از جايى كه حسابش را نمى‌كند، به او روزى مى‌رساند.


«1». تفسير اطيب‌البيان.

«2». طلاق 2- 3.

جلد 4 - صفحه 223

پیام ها

1- گاهى كه گره كور مى‌شود، شخص اوّل كشور بايد خود پرونده را بررسى و دادگاه تشكيل دهد. «قالَ ما خَطْبُكُنَّ»

2- افراد متّهم را دعوت كنيد تا از خود دفاع كنند. «ما خَطْبُكُنَّ» حتّى زليخا نيز حضور داشت. «قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ»

3- به دنبال تلخى‌ها شيرينى‌ها است. در برابر «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً»، «ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» آمده است.

4- زنان مصر نه تنها بر خطاكار نبودن يوسف اعتراف كردند، بلكه هر نوع بدى و انحرافى را از او نفى كردند. ( «مِنْ سُوءٍ» يعنى هيچ عيب و گناهى بر او نيست)*

5- حقّ براى هميشه، مخفى نمى‌ماند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»

6- روشن شدن برخى پرونده‌ها و حقايق نياز به زمان دارد. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»*

7- وجدان‌ها، روزى بيدار شده واعتراف مى‌كنند. «أَنَا راوَدْتُهُ» چنانكه فشار جامعه و محيط، گردنكشان را به اعتراف وادار مى‌كند. (همسر عزيز همين كه ديد تمام زنان به پاكدامنى يوسف اقرار كردند، او نيز به اعتراف گردن نهاد.)

8- عزيز مصر خواست مراوده‌ى زليخا با يوسف عليه السلام مخفى بماند، ولى خداوند آن را بر همه‌ى عالميان و براى هميشه آشكار كرد تا پاكى يوسف اثبات گردد.

قالَتِ‌ ... أَنَا راوَدْتُهُ*

9- آنگاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيله‌ى نجات و رفع اتّهام مى‌شود. «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51)

چون رسول باز آمد و پيغام و فرمان يوسف را به ملك رسانيد، ملك امر نمود تا آن زنان را جمع و زليخا را نيز بياوردند پس از جهت تحقيق اين امر:

قالَ ما خَطْبُكُنَ‌: گفت بديشان چه بود حال و كار شما. إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ‌: وقتى كه طلب كرديد يوسف عليه السّلام را از نفس او، يعنى مقصد خود را از او مى‌خواستيد و مراوده مى‌نموديد. قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ‌: ايشان در جواب گفتند: پاك و منزه است ذات الهى از آنكه عاجز باشد از آفريدن مردى پاكيزه مانند يوسف. اين تعجب است از قدرت سبحانى بر خلق عفيفى مانند يوسف.

ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ: ندانستيم بر يوسف هيچ بدى را از اندك و بسيار.

حاصل آنكه معاذ اللّه از اين امر، و ندانيم بر يوسف بدى و خيانتى و ابدا بجا نياورده آنچه نسبت بدو دهند و اعتراف نمودند به پاكدامنى يوسف و اينكه به ظلم محبوس شده. چون زليخا ديد جز راستى فايده‌اى ندارد، او نيز به پاكى و پاكدامنى يوسف اقرار كرد. قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ: گفت زليخا زن عزيز. الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُ‌: اكنون ثابت و مستقر و پيدا و هويدا گشت آنچه درست و راست است و مميز شد حق از باطل. أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ‌: من مراوده نمودم يوسف را از نفس او، و از او مراد خود خواستم. وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ‌: و بدرستى كه يوسف از راستگويان است.

اين اعتراف زليخا و شهادت او به صدق يوسف، هر آينه كذب قول او را ثابت كند در آنجا كه به عزيز گفت «ما جزاء من اراد باهلك سوء» و ايضا صدق يوسف را گواه است آنجا كه گفت «هى راودتنى عن نفسى» و در اين آيات بينات‌

جلد 6 - صفحه 235

دلائل محكمى است بر عصمت حضرت يوسف عليه السّلام و برائت ساحت او از بدى و فحشاء به شهادت مدعيان. و پس از كشف قضيه، ملك ريان پيغام داد براى يوسف كه زنان به گناه خود و پاكى شما اقرار نمودند، بيرون بيا تا به حضور تو ايشان را عقوبت كنم. يوسف عليه السّلام به رسول پيغام داد كه غرض من عقوبت ايشان نبود.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‌ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)

ترجمه‌

و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را پس چون آمد او را فرستاده پادشاه گفت برگرد بسوى خواجه خود پس بپرس از او چه بود حال آنزنانيكه بريدند دستهاى خودشان را همانا پروردگار من بمكر آنها دانا است‌

گفت چه بود كار شما وقتى كه مراوده نموديد براى كامجوئى از نفس يوسف گفتند حاشا للّه ندانستيم از قبل او هيچ بدى را گفت زن عزيز الآن آشكار شد حق، من مراوده نمودم با او براى كامجوئى از خودش و بدرستيكه او از راستگويان است‌

اين براى آن بود كه بداند آنكه من خيانت ننمودم با او در غيابش و آنكه خدا هدايت نميكند در مكر خيانت كنندگانرا

و تبرئه نميكنم نفس خود را همانا نفس بسيار امر كننده است ببدى مگر وقتى كه‌


جلد 3 صفحه 152

ترحم كند پروردگار من همانا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.

تفسير

پس از مراجعت ساقى از زندان بخدمت پادشاه و نقل او تعبير خواب را از قول حضرت يوسف عليه السّلام فرمان باحضار او صادر گرديد و چون مأمور شرفياب خدمت شد و امر پادشاه را ابلاغ نمود حضرت از بيرون آمدن از زندان ابا فرمود و دستور داد كه مراجعت نمايد نزد پادشاه و سؤال كند كه تقصير يوسف چه بوده كه او را حبس نمودند و خواهش كند كه زنان اعيانى را كه زليخا از آنها دعوت نموده بود براى رفع ملامت آنها و اثبات معذوريّت خود كه دستهاى خودشان را بجاى ترنج بريدند احضار كند و ماجرى را از آنها پرسش فرمايد تا برائت او ثابت شود و مبرّى از حبس بيرون آيد و با حال اتّهام در مجلس شاه حاضر نگردد و براى كرامت نفس و مراعات ادب در تقاضاى احضار اسمى از زليخا نبرد ولى خدا را بر مكر تمامى شاهد گرفت و آنكه اگر بخواهد ميتواند برائت ساحت او را آشكار فرمايد و چون پادشاه آنها را احضار و استيضاح فرمود همگى شهادت بر برائت ساحت حضرت يوسف عليه السّلام دادند و جمله حاش للّه را كه كلمه تنزيه است ادا نمودند يعنى منزّه است دامن او براى تقرب بخدا از معصيت يا منزه است خداوند از آنكه نتواند پاكدامنى مانند او خلق فرمايد و زليخا هم كه از حضّار مجلس بود ناچار اقرار بتقصير خود و اعتراف بصدق آنحضرت در نسبتى كه باو داده بود كرد چون در بدو امر هر يك نسبت مراوده و معاشقه را بديگرى داده بودند و بيان شد و چون فرستاده پادشاه براى رساندن بشارت اثبات پاكدامنى حضرت ثانيا شرفياب خدمت شد يوسف عليه السّلام باو فرمود اين تقاضاى من براى آن بود كه عزيز بداند من در غياب او خيانت بناموس او ننمودم و آنكه خدا بانجام نميرساند مكر خيانت كار انرا و هدايت نميكند آنها را بمقصود در طريقى كه بخدعه و مكر مى‌پيمايند آنرا و من نميگويم چنين شخصى هستم كه با وجود تمام مقدّمات براى ورود در اين امر قبيح خوددارى نمودم و تبرئه نميكنم نفس خود را چون نفس انسانى بالطبع مايل بشهوت و آمر بكار بد است مگر وقتى كه خداوند ترحم فرمايد و حفظ كند او را يا مگر نفسيكه خداوند رحمت فرموده بر او و معصوم نموده است آنرا از گناه و بنابراين احتمال كلمه ما در عاقل استعمال شده مثل فانكحوا ما طاب لكم من النساء و خداوند آمرزنده است بر ميل بمعصيت عقاب نميكند و مهربان است هر وقت‌


جلد 3 صفحه 153

و هر كس را بخواهد از ورود در معصيت نگهدارى خواهد فرمود و بعضى اين دو آيه را متمّم كلام زليخا دانسته‌اند و گفته‌اند او گفت اقرار من براى آنست كه يوسف بداند من تهمت نزدم باو در غيابش و ميدانم خيانت بد است و خدا خيانت كارانرا بمقصود نميرساند و خود را هم مبرّى از خيانت نميدانم چون در حضورش باو تهمت زدم و بيگناه بحبسش انداختم و اينها همه از وساوس نفس امّاره بسوء بود تا خداوند ترحم فرمود بر من و پشيمان شدم و اقرار بگناه نمودم و اميدوارم خداوند غفور رحيم از خطاى من بگذرد و مرا مشمول رحمت خود فرمايد و قمّى ره اشاره باين معنى فرموده و بيانات او ظاهرا مأخوذ از امام عليه السّلام است و بنظر حقير بعيد نيست اگر چه در نفحات اين معنى را بسيار بعيد شمرده است و انصاف آنستكه از جهاتى مناسبت اين دو آيه با آنكه كلام حضرت يوسف عليه السّلام باشد بيشتر است ولى ذكر كلام شخصى بعد از كلام شخص ديگرى بدون قرينه معيّنه هم خالى از بعد نيست اگر چه در كلام الهى نظائرى براى آن ذكر نموده و گفته‌اند قرينه موجود است و محتمل است هر دو معنى مراد باشد و هر دو نفر بآن دو مقاله تكلّم كرده باشند چنانچه در ذيل آيه و قالوا قلو بنا غلف در اوائل سوره بقره از تفسير امام عليه السّلام نظير آن نقل شد و اين در كلام الهى بعيد نيست و رافع بعد از معناى اوّل و مقرّب معناى دوم است ولى گويا كسى اين احتمال را ذكر نكرده است و ظاهرا اين پادشاه ملك اعظم مصر است كه عزيز و زير ماليّه و نائب السّلطنه و امير لشگر او بوده اگر چه از بعضى روايات و اقوال استفاده ميشود كه عزيز همان پادشاه مصر و شوهر زليخا بوده كه خواب ديد و منجرّ بنجات حضرت يوسف عليه السّلام از زندان شد ولى خلاف تحقيق و منقول از اكثر روات و مفسرين است و شايد وجه اشتباه اطلاق ملك باشد بر چنين فرمانفرمائى بعد از پادشاه در روايات و اطلاق عزيز بر پادشاه مصر در السنه و افواه و اين وجه جمع گردد بين اخبار و اقوال و اللّه اعلم ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ ما خَطبُكُن‌َّ إِذ راوَدتُن‌َّ يُوسُف‌َ عَن‌ نَفسِه‌ِ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ما عَلِمنا عَلَيه‌ِ مِن‌ سُوءٍ قالَت‌ِ امرَأَةُ العَزِيزِ الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن‌ نَفسِه‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِين‌َ (51)

ملك‌ فرستاد نسوه‌ ‌که‌ قطعن‌ ايديهن‌ ‌را‌ حاضر كرد و ‌از‌ ‌آنها‌ پرسيد كار ‌شما‌ و شأن‌ ‌شما‌ چه‌ نحو بوده‌ زماني‌ ‌که‌ يوسف‌ ‌را‌ خواستيد ‌براي‌ ملاقات‌ ‌او‌ ‌که‌ اشاره‌ بمجلس‌ زليخا بوده‌ آيا يوسف‌ تمايل‌ داشته‌ ‌ يا ‌ ‌شما‌ ‌او‌ ‌را‌ ميخواستيد گفتند حاش‌ للّه‌ ‌ما هيچگونه‌ سويي‌ ‌از‌ يوسف‌ مشاهده‌ نكرديم‌ ‌گفت‌ زليخا زن‌ عزيز ‌که‌ الان‌ حق‌ واضح‌ و روشن‌ شد و ‌از‌ باطل‌ جدا شد ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ طالب‌ بودم‌ و دعوت‌ ميكردم‌ و ‌او‌ ‌از‌ راست‌ گويان‌ ‌بود‌.

جلد 11 - صفحه 211

‌قال‌ ملك‌ ‌پس‌ ‌از‌ اينكه‌ تمام‌ نسوه‌ ‌که‌ مورد دعوت‌ زليخا بودند حاضر كرد ‌با‌ حضور ‌خود‌ زليخا و عزيز و درباريان‌ دولتي‌ و رؤساء و امراء ‌که‌ زنها شهادت‌ دهند بآنچه‌ مشاهده‌ كرده‌اند.

ما خَطبُكُن‌َّ خطب‌ بمعني‌ شأن‌ و امري‌ ‌است‌ ‌که‌ دعوت‌ شده‌ايد ‌براي‌ ‌آن‌ چون‌ ‌آنها‌ ملامت‌ كردند زليخا ‌را‌ ‌آنها‌ ‌را‌ دعوت‌ كرد ‌براي‌ رفع‌ ملامت‌ ‌او‌، و وجه‌ اينكه‌ يوسف‌ ‌را‌ دعوت‌ بخود ميكرد و مخاطبه‌ يك‌ ديگر ‌را‌ ‌براي‌ امري‌ دعوت‌ ميكنند و خطيب‌ كسي‌ ‌را‌ گويند ‌که‌ دعوت‌ كند مردم‌ ‌را‌ بامري‌ ديني‌ ‌ يا ‌ دنيوي‌ و فصل‌ الخطاب‌ علم‌ بدعوت‌ بحق‌ ‌است‌ و تميز ‌بين‌ حق‌ و باطل‌ و ‌از‌ حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ مروي‌ ‌است‌ فرمود

(اوتينا فصل‌ الخطاب‌ فهل‌ فصل‌ الخطاب‌ الّا معرفة الكتاب‌)

چون‌ ائمه‌ ‌عليهم‌ السّلام‌ مأمور بدعوت‌ جن‌ و انس‌ بودند عارف‌ بودند بزبان‌ جن‌ و انس‌ بلكه‌ بزبان‌ حيوانات‌ چون‌ ‌آنها‌ ‌هم‌ بسا حاجتي‌ داشتند ‌ يا ‌ مأموريتي‌ پيدا ميكردند مثل‌ هدهد سليمان‌ و ‌در‌ حق‌ داود ميفرمايد وَ آتَيناه‌ُ الحِكمَةَ وَ فَصل‌َ الخِطاب‌ِ ص‌ ‌آيه‌ 19، ‌که‌ تفسير كردند بتميز ‌در‌ گفتار ‌يعني‌ بيان‌ روش‌ بي‌اشتباه‌.

إِذ راوَدتُن‌َّ يُوسُف‌َ عَن‌ نَفسِه‌ِ چون‌ ‌از‌ علامات‌ و نشانه‌ها ‌في‌ الجمله‌ ‌براي‌ ملك‌ مكشوف‌ ‌شده‌ ‌بود‌ ‌که‌ زنها تعقيب‌ بيوسف‌ داشتند و ‌براي‌ ميل‌ عزيز و زليخا يوسف‌ ‌را‌ ‌در‌ حبس‌ بردند و ‌در‌ اينجا ميخواست‌ ‌بر‌ تمام‌ قضيه‌ روشن‌ شود ‌گفت‌ اذ راودتن‌ يوسف‌ ‌عن‌ نفسه‌ زنها ‌در‌ جواب‌ ملك‌ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ‌يعني‌ ابدا و هرگز ‌خدا‌ شاهد ‌است‌ و پناه‌ ميبريم‌ بخدا ‌که‌ ما عَلِمنا عَلَيه‌ِ مِن‌ سُوءٍ نفي‌ كليه‌ سوء دليل‌ ‌است‌ ‌بر‌ اينكه‌ ‌در‌ مجلسي‌ ‌که‌ ‌ما بوديم‌ و ‌او‌ ‌را‌ دعوت‌ كردند ‌حتي‌ نگاه‌ باحدي‌ ‌از‌ ‌ما نكرد و ‌با‌ كمال‌ حيا و عفّت‌ وارد مجلس‌ شد.

قالَت‌ِ امرَأَةُ العَزِيزِ زليخا الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ نصيب‌ حق‌ ‌از‌ نصيب‌

جلد 11 - صفحه 212

باطل‌ امتياز پيدا كرد و حصّه‌ حق‌ ‌از‌ حصّه‌ باطل‌ جدا شد حق‌ واضح‌ و روشن‌ شد أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن‌ نَفسِه‌ِ ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ دعوت‌ ميكردم‌ و ميخواستم‌ وادار كنم‌ ‌او‌ ‌را‌ بنزديكي‌ بخود وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِين‌َ ‌پس‌ ‌از‌ شهادت‌ نسوه‌ و اقرار زليخا ‌بر‌ تمام‌ حضار واضح‌ و روشن‌ شد ‌که‌ دامن‌ يوسف‌ پاك‌ بوده‌ و بي‌گناه‌ و تقصير ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ مدت‌ مديد ‌در‌ زندان‌ محبوس‌ كرده‌اند و ‌از‌ ‌اينکه‌ كاملا پشيمان‌ شدند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگی یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانی که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوی آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضای کامجویی از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).

در اینجا وجدانهای خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگی متفقا به پاکی یوسف گواهی دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب

ج2، ص428

و گناهی در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).

همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگی وجدان را با شهادت قاطعش به پاکی یوسف و گنهکاری خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگواری بی‌نظیر یوسف را از پیامی که برای شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنی از وی به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.

یک مرتبه، گویی انفجاری در درونش رخ داد. قرآن می‌گوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویی به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنی در باره او گفته‌ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).

نکات آیه

۱- پادشاه مصر به منظور بازجویى از زنان اشراف درباره ماجرایشان با یوسف(ع) آنان را احضار کرد. (قال ما خطبکنّ)

۲- پادشاه مصر داستان یوسف و زنان اشراف را ، ماجرایى بزرگ ارزیابى کرد و خود عهده دار بازجویى از زنان اشراف شد. (قال ما خطبکنّ إذ رودتنّ یوسف عن نفسه) «خطب» به معناى کار و امر بزرگ است. و مراد از آن در این جا داستان و ماجراست.

۳- بازجویى پادشاه از زنان اشراف، پاسخى به پیام و تقاضاى یوسف(ع) بود. (فسئله ما بال النسوة ... قال ما خطبکنّ)

۴- پادشاه مصر پیش از بازجویى از زنان اشراف ، به تقاضاى آنان (درخواست کام روایى) از یوسف(ع) و بى گناهى او آگاه شده بود. (قال ما خطبکنّ إذ رودتنّ یوسف عن نفسه) «إذ» بدل اشتمال براى «خطبکنّ» است و بیانگر مقصود پادشاه از ماجرایى است که درباره آن بازجویى مى کرد. بنابراین «ما خطبکنّ ...» ; یعنى، داستان شما چیست؟ منظورم آن داستانى است که تقاضاى کام روایى از یوسف مى کردید. تصریح شاه به اینکه شما زنان از یوسف(ع) تقاضا کردید، مى رساندکه وى به مراوده آنان و بى گناهى یوسف(ع) آگاهى یافته بود.

۵- زنان اشراف ، درخواست کام روایى از یوسف(ع) را انکار نکردند. (ما خطبکنّ إذ رودتنّ یوسف عن نفسه قلن حش لله ما علمنا علیه من سوء)

۶- زنان اشراف در حضور پادشاه مصر ، بر پاکدامنى یوسف(ع) و مبرّا بودنش از هرگونه آلودگى شهادت دادند. (قلن حش لله ما علمنا علیه من سوء) کلمه (بدى و آلودگى) پس از نفى واقع شده است و از این رو شامل هرگونه سوء و بدى مى شود و «من» زایده نیز این معنا را تأکید مى کند.

۷- یوسف(ع) به دلیل پاکدامنى شگفت انگیزش ، از آفریده هاى بى نظیر خداوند در دیدگاه زنان اشراف مصر (قلن حش لله )

۸- یوسف(ع) ، برخوردار از عفتى اعجاب برانگیز و درخور برترین ستایش (قلن حش لله) «حاش لله» سخنى است که از شدت شگفت زدگى حکایت دارد.

۹- پادشاه مصر و درباریان او در مصر باستان و عصر یوسف(ع) ، به وجود خداوند و منزّه بودنش اعتقاد داشتند. (قلن حش لله)

۱۰- زلیخا نیز در جلسه محاکمه اى که براى کشف حقیقت ماجراى زنان با یوسف(ع) تشکیل شده بود ، حضور داشت. (قالت امرأت العزیز الئن حصحص الحق)

۱۱- شوهر زلیخا به هنگام محاکمه زنان اشراف زنده بود و هم چنان عهده دار منصب عزیزى در حکومت مصر بود. (قالت امرأت العزیز) توصیف زلیخا با وصف «همسر عزیز» مى رساند که شوهرش در هنگام محاکمه زنده بود و به سمت عزیزى اشتغال داشت.

۱۲- منصب عزیزى از مناصب حکومت پادشاهى مصر باستان (و قال الملک ... قالت امرأت العزیز) یاد کردن برادران یوسف از او با عنوان «عزیز» در آیه ۸۸، نشان مى دهد که «عزیز» در «امرأت العزیز» نام همسر زلیخا نبوده ; بلکه بیانگر سمت حکومتى وى بوده است.

۱۳- زلیخا شهادت زنان اشراف بر پاکدامنى یوسف(ع) را تصدیق کرد و سخن آنان را مایه روشن شدن حقیقت دانست. (قالت امرأت العزیز الئن حصحص الحق) «حصحصة» (مصدر حصحص) به معناى روشن شدن چیزى پس از کتمان آن است. برخى نیز گفته اند به معناى ثبوت و استقرار است.

۱۴- درخشش نهایى از آنِ حق است. (الئن حصحص الحق)

۱۵- باطل نمى تواند براى همیشه پوشاننده حق باشد. (الئن حصحص الحق أنا رودته عن نفسه)

۱۶- زلیخا در حضور پادشاه مصر به تقاضاى کام روایى از یوسف(ع) اعتراف کرد و به استنکاف یوسف(ع) از پذیرش تقاضایش شهادت داد. (أنا رودته عن نفسه و إنه لمن الصدقین) جمله «أنا رودته عن نفسه» - به بیانى که در آیه ۲۶ ذیل برداشت شماره ۲ گذشت - دلالت بر حصر دارد ; یعنى ، من از او درخواست کردم و او چنین درخواستى نداشت.

۱۷- زلیخا پیش از جلسه بازجویى و محکمه دادرسى ، یوسف(ع) را مجرم معرفى مى کرد و به کام جویى از وى متهم مى ساخت. (قالت امرأت العزیز الئن حصحص الحق أنا رودته عن نفسه و إنه لمن الصدقین) برداشت فوق از قید «الآن» استفاده مى شود.

۱۸- زلیخا در حضور پادشاه مصر ، بر صداقت و راستگویى یوسف(ع) تأکید کرد. (و إنه لمن الصدقین)

۱۹- اعتراف زلیخا به دروغگویى خویش در متهم ساختن یوسف(ع) به درخواست کام جویى (أنا رودته عن نفسه و إنه لمن الصدقین)

موضوعات مرتبط

  • اشراف مصر: بازجویى از زنان اشراف مصر ۱، ۲، ۳; بینش زنان اشراف مصر ۷; زنان اشراف مصر و یوسف(ع) ۷،۶،۵; عقیده اشراف مصر ۹; کامجویى زنان اشراف مصر ۴، ۵; گواهى زنان اشراف مصر ۶
  • اقرار: اقرار به دروغگویى ۱۹
  • باطل: شکست باطل ۱۵
  • پادشاه مصر: آگاهى پادشاه مصر ۴; بازجویى پادشاه مصر ۱، ۲، ۳; بینش پادشاه مصر ۲; پادشاه مصر و زنان اشراف مصر ۱، ۲، ۴; پادشاه مصر و قصه یوسف(ع) ۲; پادشاه مصر و یوسف(ع) ۳، ۴; عقیده پادشاه مصر ۹
  • حق: حق و باطل ۱۵; فرجام حق ۱۴; وضوح حق ۱۴
  • خود: اقرار علیه خود ۱۹
  • زلیخا: اقرار زلیخا ۱۳، ۱۶، ۱۸، ۱۹; بینش زلیخا ۱۳; تهمتهاى زلیخا ۱۷، ۱۹; دروغگویى زلیخا ۱۹; زلیخا قبل از مجلس بازجویى ۱۷; زلیخا و پادشاه مصر ۱۸; زلیخا و حقانیت یوسف(ع) ۱۳; زلیخا و عفت یوسف(ع) ۱۳; زلیخا و گواهى زنان اشراف ۱۳; زلیخا و محاکمه زنان اشراف مصر ۱۰;زلیخا و یوسف(ع) ۱۶; کامجویى زلیخا ۱۶; گواهىزلیخا ۱۶
  • عزیز مصر: عزیز مصر هنگام محاکمه زنان اشراف مصر ۱۱
  • عقیده: تاریخ عقیده ۹; عقیده به خدا ۹
  • مصر باستان: عزیزى در حکومت مصر باستان ۱۲; عقیده اشراف مصر باستان ۹; مناصب حکومت مصر باستان ۱۲
  • یوسف(ع): بى گناهى یوسف(ع) ۴; بى نظیرى یوسف(ع) ۷; تکذیب توطئه علیه یوسف(ع) ۵; تهمت به یوسف(ع) ۱۷، ۱۹; خواسته هاى یوسف(ع) ۳; صداقت یوسف(ع) ۱۸; عفت یوسف(ع) ۶، ۷، ۸، ۱۶; فضایل یوسف(ع) ۸; قصه یوسف(ع) ۱، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۱۰، ۱۱، ۱۳، ۱۶، ۱۷، ۱۸، ۱۹; مدح یوسف(ع) ۸

منابع