تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۷۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۴۳ - ۴۹
آيه و ترجمه
وَ قَالَ الْمَلِك إِنى أَرَى سبْعَ بَقَرَتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سبْعٌ عِجَافٌ وَ سبْعَ سنبُلَتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يَابِستٍ يَأَيهَا الْمَلاُ أَفْتُونى فى رُءْيَىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبرُونَ(۴۳) قَالُوا أَضغَث أَحْلَمٍ وَ مَا نحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَمِ بِعَلِمِينَ(۴۴) وَ قَالَ الَّذِى نجَا مِنهُمَا وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ(۴۵) يُوسف أَيهَا الصدِّيقُ أَفْتِنَا فى سبْع بَقَرَتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سبْعٌ عِجَافٌ وَ سبْع سنبُلَتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يَابِستٍ لَّعَلى أَرْجِعُ إِلى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ(۴۶) قَالَ تَزْرَعُونَ سبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصدتمْ فَذَرُوهُ فى سنبُلِهِ إِلا قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكلُونَ(۴۷) ثمَّ يَأْتى مِن بَعْدِ ذَلِك سبْعٌ شِدَادٌ يَأْكلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لهَُنَّ إِلا قَلِيلاً مِّمَّا تحْصِنُونَ(۴۸) ثمَّ يَأْتى مِن بَعْدِ ذَلِك عَامٌ فِيهِ يُغَاث النَّاس وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ(۴۹) ترجمه : ۴۳ - ملك گفت من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده (كه خشكيده ها بر سبزها پيچيدند و آنها را از بين بردند) اى جمعيت اشراف ! درباره خواب من نظر دهيد اگر خواب را تعبير مى كنيد!. ۴۴ - گفتند خوابهاى پريشان و پراكنده است و ما از تعبير اينگونه خوابها آگاه نيستيم !. ۴۵ - و آن يكى از آن دو نفر كه نجات يافته بود - و بعد از مدتى متذكر شد گفت من تاويل
آنرا به شما خبر مى دهم مرا به سراغ (آن جوان زندانى بفرستيد). ۴۶ - يوسف اى مرد بسيار راستگو درباره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خوردند، و هفت خوشه تر و هفت خوشه خشكيده ، تا من به سوى مردم باز گردم تا آنها آگاه شوند. ۴۷ - گفت هفت سال با جديت زراعت مى كنيد، و آنچه را درو كرديد - جز كمى كه مى خوريد - بقيه را در خوشه هاى خود بگذاريد (و ذخيره نمائيد). ۴۸ - پس از آن هفت سال سخت (و خشكى و قحطى ) مى آيد كه آنچه را شما براى آنها ذخيره كرده ايد مى خورند جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد. ۴۹ - سپس سالى فرا مى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود و در آن سال مردم عصير (ميوه ها و دانه هاى روغنى ) مى گيرند. تفسير : ماجراى خواب سلطان مصر. يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كار او خودسازى ، و ارشاد و راهنمائى زندانيان ، و عيادت و پرستارى بيماران ، و دلدارى و تسلى دردمندان آنها بود. تا اينكه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت : پادشاه مصر كه مى گويند نامش وليد بن ريان بود (و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد) خواب ظاهرا پريشانى ديد، و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين گفت : من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كردند و آنها را مى خورند، و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده را ديدم كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند (و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات ). سپس رو به آنها كرد و گفت : اى جمعيت اشراف ! درباره خواب من نظر دهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد (يا ايها الملا افتونى فى رؤ ياى ان كنتم للرؤ يا تعبرون ).
ولى حواشى سلطان بلافاصله اظهار داشتند كه اينها خوابهاى پريشان است و ما به تعبير اينگونه خوابهاى پريشان آشنا نيستيم ! (قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتاويل الاحلام بعالمين ). اضغاث جمع ضغث (بر وزن حرص ) به معنى يك بسته از هيزم يا گياه خشكيده يا سبزى يا چيز ديگر است و احلام جمع حلم (بر وزن نهم ) به معنى خواب و رؤ يا است ، بنابراين اضغاث و احلام به معنى خوابهاى پريشان و مختلط است ، گوئى از بسته هاى گوناگونى از اشياء متفاوت تشكيل شده است و كلمه الاحلام كه در جمله ما نحن بتاويل الاحلام بعالمين آمده با الف و لام عهد اشاره به اين است كه ما قادر به تاويل اينگونه خوابها نيستيم ، ذكر اين نكته نيز لازم است كه اظهار ناتوانى آنها واقعا به خاطر آن بوده كه مفهوم واقعى اين خواب براى آنها روشن نبود، و لذا آن را جزء خوابهاى پريشان محسوب داشتند، چه اينكه خوابها را به دو گونه تقسيم مى كردند: خوابهاى معنيدار كه قابل تعبير بود، و خوابهاى پريشان و بى معنى كه تعبيرى براى آن نداشتند، و آن را نتيجه فعاليت قوه خيال مى دانستند، بخلاف خوابهاى گروه اول كه آن را نتيجه تماس روح با عوالم غيبى مى ديدند. اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها از اين خواب ، حوادث ناراحت كننده اى را در آينده پيش بينى مى كردند و آنچنان كه معمول حاشيه نشينان شاهان و طاغوتيان است تنها مسائلى را براى شاه ذكر مى كنند كه به اصطلاح مايه انبساط خاطر عاطر ملوكانه ! گردد و آنچه ذات مبارك را ناراحت كند از ذكر آن ابا دارند، و همين است يكى از علل سقوط و بدبختى اينگونه حكومتهاى جبار!. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آنها چگونه جرئت كردند در مقابل سلطان مصر چنين اظهار نظر كنند و او را به ديدن خوابهاى پريشان متهم سازند،
در حالى كه معمول اين حاشيه نشينان اين است كه براى هر حركت كوچك و بى معنى شاه ، فلسفه ها مى چينند و تفسيرهاى كشاف دارند!. ممكن است اين به آن جهت باشد كه آنها شاه را از ديدن اين خواب ، پريشان - حال و نگران يافتند، و او حق داشت كه نگران باشد زيرا در خواب ديده بود گاوهاى لاغر كه موجودات ضعيفى بودند بر گاوهاى چاق و نيرومند چيره شدند و آنها را خوردند، و همچنين خوشه هاى خشك . آيا اين دليل بر آن نبود كه افراد ضعيفى ممكن است ناگهانى حكومت را از دست او بگيرند؟. لذا براى رفع كدورت خاطر شاه ، خواب او را خواب پريشان قلمداد كردند، يعنى نگران نباش ، مطلب مهمى نيست ، اين قبيل خوابها دليل بر چيزى نمى تواند باشد!. اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه : منظور آنها از اضغاث احلام اين نبود كه خواب تو تعبير ندارد، بلكه منظور اين بود كه خواب پيچيده و مركب از قسمتهاى مختلف است ، ما تنها مى توانيم خوابهاى يكدست و يكنواخت را تعبير كنيم ، نه اينگونه خوابها را، بنابراين آنها انكار نكردند كه ممكن است استاد ماهرى پيدا شود و قادر بر تعبير اين خواب باشد، خودشان اظهار عجز كردند. در اينجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود بياد خاطره زندان و تعبير خواب يوسف افتاد رو به سوى سلطان و حاشيه نشينان كرد و چنين گفت : من مى توانم شما را از تعبير اين خواب خبر دهم ، مرا به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زندان است بفرستيد تا خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم (و قال الذى نجامنهما و ادكر بعد امة انا انبئكم بتاويله فارسلون ). آرى در گوشه اين زندان ، مردى روشن ضمير و با ايمان و پاكدل زندگى
مى كند كه قلبش آئينه حوادث آينده است ، او است كه مى تواند پرده از اين راز بردارد، و تعبير اين خواب را باز گو كند. جمله فارسلون (مرا به سراغ او بفرستيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه يوسف در زندان ممنوع الملاقات بود و او مى خواست از شاه و اطرافيان براى اين كار اجازه بگيرد. اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين ماموريت برود و نتيجه را فورا گزارش دهد. ساقى به زندان آمد به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد، همان دوستى كه در حق او بى وفائى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند. رو به يوسف كرد و چنين گفت : يوسف تو اى مرد بسيار راستگو، درباره اين خواب چه مى گوئى كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده (كه دومى بر اولى پيچيده و آن را نابود كرده است ) (يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات ). شايد من به سوى اين مردم باز گردم ، باشد كه آنها از اسرار اين خواب آگاه شوند (لعلى ارجع الى الناس لعلهم يعلمون ). كلمه الناس ممكن است اشاره به اين باشد كه خواب شاه به عنوان يك حادثه مهم روز، به وسيله اطرافيان متملق و چاپلوس ، در بين مردم پخش شده بود، و اين نگرانى را از دربار به ميان توده كشانده بودند.
به هر حال يوسف بى آنكه هيچ قيد و شرطى قائل شود و يا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عاليترين صورتى تعبير كرد، تعبيرى گويا و خالى از هر گونه پرده پوشى ، و توام با راهنمائى و برنامه ريزى براى آينده تاريكى كه در پيش داشتند، او چنين گفت : هفت سال پى در پى بايد با جديت زراعت كنيد چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است ، ولى آنچه را درو مى كنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد، جز به مقدار كم و جيره بندى كه براى خوردن نياز داريد (قال تزرعون سبع سنين دأ با فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قليلا مما تاكلون ). اما بدانيد كه بعد از اين هفت سال هفت سال خشك و كم باران و سخت در پيش داريد كه تنها بايد از آنچه از سالهاى قبل ذخيره كرده ايد استفاده كنيد و گرنه هلاك خواهيد شد (ثم ياتى من بعد ذلك سبع شداد ياكلن ما قدمتم لهن ). ولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد، بلكه بايد مقدار كمى براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائيد (الا قليلا مما تحصنون ).
اگر با برنامه و نقشه حسابشده اين هفت سال خشك و سخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند، زيرا بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران كه مردم از اين موهبت آسمانى بهره مند مى شوند (ثم ياتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس ). نه تنها كار زراعت و دانه هاى غذائى خوب مى شود بلكه علاوه بر آن دانه هاى روغنى و ميوه هائى كه مردم آن را مى فشارند و از عصاره آن استفادهاى مختلف مى كنند نيز فراوان خواهد بود (و فيه يعصرون ).
نكته ها :
۱ - تعبيرى كه يوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود گاو در افسانه هاى قديمى سنبل سال بود، چاق بودن دليل بر فراوانى نعمت ، و لاغر بودن دليل بر خشكى و سختى ، حمله گاوهاى لاغر به گاوهاى چاق دليل بر اين بود كه در اين هفت سال بايد از ذخائر سالهاى قبل استفاده كرد. و هفت خوشه خشكيده كه بر هفت خوشه تر پيچيدند تاكيد ديگرى بر اين دو دوران فراوانى و خشكسالى بود، به اضافه اين نكته كه بايد محصول انبار شده به صورت خوشه ذخيره شود تا به زودى فاسد نشود و براى هفت سال قابل نگهدارى باشد. و اينكه عدد گاوهاى لاغر و خوشه هاى خشكيده بيش از هفت نبود نشان مى داد كه با پايان يافتن اين هفت سال سخت آن وضع پايان مى يابد و طبعا سال خوش و پر باران و با بركتى در پيش خواهد بود. و بنابراين بايد به فكر بذر آن سال هم باشند و چيزى از ذخيره انبارها را براى آن نگهدارند!. در حقيقت يوسف يك معبر ساده خواب نبود بلكه يك رهبر بود كه از گوشه
زندان براى آينده يك كشور برنامه ريزى مى كرد و يك طرح چند مادهاى حداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد، و چنانكه خواهيم ديد اين تعبير توام با راهنمائى و طراحى براى آينده شاه جبار و اطرافيان او را تكان داد و موجب شد كه هم مردم مصر از قحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خودكامگان !. ۲ - بار ديگر اين داستان اين درس بزرگ را به ما مى دهد كه قدرت خداوند بيش از آنچه ما فكر مى كنيم مى باشد او است كه مى تواند با يك خواب ساده كه به وسيله يك جبار زمان خود ديده مى شود هم ملت بزرگى را از يك فاجعه عظيم رهائى بخشد و هم بنده خاص خودش را پس از سالها زجر و مصيبت رهائى دهد. بايد سلطان اين خواب را ببيند و بايد در آن لحظه ساقى او حاضر باشد، و بايد به ياد خاطره خواب زندان خودش بيفتد، و سرانجام حوادثى مهم به وقوع پيوندد. او است كه با يك امر كوچك حوادث عظيم مى آفريند، آرى به چنين خدائى بايد دل ببنديم . ۳ - خوابهاى متعددى كه در اين سوره به آن اشاره شده از خواب خود يوسف گرفته تا خواب زندانيان ، تا خواب فرعون مصر، و اهميت فراوانى كه مردم آن عصر به تعبير خواب مى دادند نشان مى دهد كه اصولا در آن عصر تعبير خواب از علوم پيشرفته زمان محسوب مى شد. و شايد به همين دليل پيامبر آن عصر يعنى يوسف نيز از چنين علمى در حد عالى برخوردار بود كه در واقع يك اعجاز براى او محسوب مى شد. مگر نه اين است كه معجزه هر پيامبرى بايد از پيشرفته ترين دانشهاى زمان باشد؟ تا به هنگام عاجز ماندن علماى عصر از مقابله با آن يقين حاصل شود كه اين علم سرچشمه الهى دارد نه انسانى .
آيه ۵۰ - ۵۳
آيه و ترجمه
وَ قَالَ المَْلِك ائْتُونى بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسولُ قَالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّك فَسئَلْهُ مَا بَالُ النِّسوَةِ الَّتى قَطعْنَ أَيْدِيهُنَّ إِنَّ رَبى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ(۵۰) قَالَ مَا خَطبُكُنَّ إِذْ رَوَدتُّنَّ يُوسف عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَش للَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سوءٍ قَالَتِ امْرَأَت الْعَزِيزِ الْئََنَ حَصحَص الْحَقُّ أَنَا رَوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصدِقِينَ(۵۱) ذَلِك لِيَعْلَمَ أَنى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يهْدِى كَيْدَ الخَْائنِينَ(۵۲) وَ مَا أُبَرِّىُ نَفْسى إِنَّ النَّفْس لاَمَّارَةُ بِالسوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبى إِنَّ رَبى غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۵۳) ترجمه : ۵۰ - ملك گفت او را نزد من آوريد، ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى (يوسف ) آمد گفت به سوى صاحبت باز گرد و از او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بوده ؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است . ۵۱ - (ملك آنها را احضار كرد و) گفت جريان كار شما - به هنگامى كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد - چه بود؟ گفتند منزه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم (در اين هنگام ) همسر عزيز گفت : الان حق آشكار گشت ! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم ! و او از راستگويان است . ۵۲ - اين سخن را بخاطر آن گفتم تا بداند من در غياب به او خيانت نكردم و خداوند مكر خائنان را رهبرى نمى كند. ۵۳ - من هرگز نفس خويش را تبرئه نمى كنم كه نفس (سركش )، بسيار به بديها امر مى كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند، پروردگارم غفور و رحيم است .
تفسير : تبرئه يوسف از هر گونه اتهام . تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد همانگونه كه گفتيم آنقدر حسابشده و منطقى بود كه شاه و اطرافيانش را مجذوب خود ساخت . او مى بيند كه يك زندانى ناشناس بدون انتظار هيچگونه پاداش و توقع مشكل تعبير خواب او را به بهترين وجهى حل كرده است ، و براى آينده نيز برنامه حسابشده اى ارائه داده . او اجمالا فهميد كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العادهاى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد اما نه آنچنان كه غرور و كبر سلطنت را كنار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه دستور داد كه او را نزد من آوريد (و قال الملك ائتونى به ). ولى هنگامى كه فرستاده او نزد يوسف آمد به جاى اينكه دست و پاى خود را گم كند كه بعد از سالها در سياه چال زندان بودن اكنون نسيم آزادى مى وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و گفت : من از زندان بيرون نمى آيم تا اينكه تو به سوى صاحب و مالكت باز گردى و از او بپرسى آن زنانى كه در قصر عزيز مصر (وزير تو) دستهاى خود را بريدند به چه دليل بود؟ (فلما جائه الرسول قال ارجع الى ربك فسئله ما بال النسوة اللاتى قطعن ايديهن ). او نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذيرد، او نمى خواست پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگى كند. او مى خواست نخست درباره علت زندانى شدنش تحقيق شود و بى گناهى و پاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد، و پس از تبرئه سر بلند آزاد گردد. و در ضمن آلودگى سازمان حكومت مصر را نيز ثابت كند كه در دربار وزيرش چه مى گذرد؟.
آرى او به شرف و حيثيت خود بيش از آزادى اهميت مى داد و اين است راه آزادگان . جالب اينكه يوسف در اين جمله از كلام خود آنقدر بزرگوارى نشان داد كه حتى حاضر نشد نامى از همسر عزيز مصر ببرد كه عامل اصلى اتهام و زندان او بود. تنها به صورت كلى به گروهى از زنان مصر كه در اين ماجرا دخالت داشتند اشاره كرد. سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسيله چه كسانى طرح شد، اما پروردگار من از نيرنگ و نقشه آنها آگاه است (ان ربى بكيد هن عليم ). فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت ، اين پيشنهاد كه با مناعت طبع و علو همت همراه بود او را بيشتر تحت تاثير عظمت و بزرگى يوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد و آنها را احضار كرد، رو به سوى آنها كرد و گفت : بگوئيد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجوئى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود؟! (قال ما خطبكن اذ راودتن يوسف عن نفسه ). راست بگوئيد، حقيقت را آشكار كنيد، آيا هيچ عيب و تقصير و گناهى در او سراغ داريد؟!. در اينجا وجدانهاى خفته آنها يك مرتبه در برابر اين سؤ ال بيدار شد و همگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هيچ عيب و گناهى در يوسف سراغ نداريم (قلن حاش لله ما علمنا عليه من سوء). همسر عزيز مصر كه در اينجا حاضر بود و به دقت به سخنان سلطان و زنان مصر گوش مى داد بى آنكه كسى سؤ الى از او كند قدرت سكوت در خود نديد،
احساس كرد موقع آن فرا رسيده است كه سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش جبران كند، به خصوص اينكه او بزرگوارى بى نظير يوسف را از پيامى كه براى شاه فرستاده بود درك كرد كه در پيامش كمترين سخنى از وى به ميان نياورده و تنها از زنان مصر به طور سر بسته سخن گفته است . يك مرتبه گوئى انفجارى در درونش رخ داد فرياد زد: الان حق آشكار شد، من پيشنهاد كامجوئى به او كردم او راستگو است و من اگر سخنى درباره او گفتم دروغ بوده است دروغ ! (قالت امراة العزيز الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين ). همسر عزيز در ادامه سخنان خود چنين گفت : من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كه يوسف بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب ). چرا كه من بعد از گذشتن اين مدت و تجربياتى كه داشته ام فهميده ام خداوند نيرنگ و كيد خائنان را هدايت نمى كند (و ان الله لا يهدى كيد الخائنين ). در حقيقت (بنابر اينكه جمله بالا گفتار همسر عزيز مصر باشد همانگونه كه ظاهر عبارت اقتضا مى كند) او براى اعتراف صريحش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش دو دليل اقامه مى كند. نخست اينكه : وجدانش - و احتمالا بقاياى علاقه اش به يوسف ! - به او اجازه نمى دهد كه بيش از اين حق را بپوشاند و در غياب او نسبت به اين جوان پاكدامن خيانت كند، و ديگر اينكه با گذشت زمان و ديدن درسهاى عبرت اين حقيقت براى او آشكار شده است كه خداوند حامى پاكان و نيكان است و هرگز از خائنان حمايت نمى كند، به همين دليل پرده هاى زندگى رؤ يائى دربار كم كم از جلو چشمان او كنار مى رود و حقيقت زندگى را لمس مى كند و مخصوصا
با شكست در عشق كه ضربهاى بر غرور و شخصيت افسانه اى او وارد كرد چشم واقعبينش بازتر شد و با اين حال تعجبى نيست كه چنان اعتراف صريحى بكند. باز ادامه داد من هرگز نفس سركش خويش را تبرئه نمى كنم چرا كه مى دانم اين نفس اماره ما را به بديها فرمان مى دهد (و ما ابرء نفسى ان النفس لامارة بالسوء). مگر آنچه پروردگارم رحم كند و با حفظ و كمك او مصون بمانيم (الا ما رحم ربى ). و در هر حال در برابر اين گناه از او اميد عفو و بخشش دارم چرا كه پروردگارم غفور و رحيم است (ان ربى غفور رحيم ). گروهى از مفسران دو آيه اخير را سخن يوسف دانسته اند و گفته اند اين دو آيه در حقيقت دنباله پيامى است كه يوسف به وسيله فرستاده سلطان به او پيغام داد و معنى آن چنين است . من اگر مى گويم از زنان مصر تحقيق كنيد به خاطر اين است كه شاه (و يا عزيز مصر وزير او) بداند من در غيابش در مورد همسرش نسبت به او خيانت نكرده ام و خداوند نيرنگ خائنان را هدايت نمى كند. در عين حال من خويش را تبرئه نمى كنم چرا كه نفس سركش ، انسان را به بدى فرمان مى دهد مگر آنچه خدا رحم كند چرا كه پروردگارم غفور و رحيم است . ظاهرا انگيزه اين تفسير مخالف ظاهر اين است كه آنها نخواسته اند اين مقدار دانش و معرفت را براى همسر عزيز مصر بپذيرند كه او با لحنى مخلصانه و حاكى از تنبه و بيدارى سخن مى گويد. در حالى كه هيچ بعيد نيست كه انسان هنگامى كه در زندگى پايش به سنگ بخورد يكنوع حالت بيدارى توام با احساس گناه و شرمسارى در وجودش پيدا
شود بخصوص اينكه بسيار ديده شده است كه شكست در عشق مجازى راهى براى انسان به سوى عشق حقيقى (عشق به پروردگار) مى گشايد! و به تعبير روانكاوى امروز آن تمايلات شديد سر كوفته تصعيد مى گردد و بى آنكه از ميان برود در شكل عاليترى تجلى مى كند. پاره اى از روايات كه در شرح حال همسر عزيز در سنين بالاى زندگيش نقل شده نيز دليل بر اين تنبه و بيدارى است . از اين گذشته ارتباط دادن اين دو آيه با يوسف به قدرى بعيد و خلاف ظاهر است كه با هيچيك از معيارهاى ادبى سازگار نيست زيرا: اولا - ذلك كه در آغاز آيه ذكر شده در حقيقت به عنوان ذكر علت است ، علت براى سخن پيش كه چيزى جز سخن همسر عزيز نيست ، و چسبانيدن اين علت به كلام يوسف كه در آيات قبل از آن با فاصله آمده است بسيار عجيب است . ثانيا - اگر اين دو آيه بيان گفتار يوسف باشد يكنوع تضاد و تناقض در ميان آن خواهد بود، زيرا از يكسو يوسف مى گويد من هيچ خيانتى به عزيز مصر روا نداشتم و از سوى ديگر مى گويد من خود را تبرئه نمى كنم چرا كه نفس سركش به بديها فرمان مى دهد. اينگونه سخن را كسى مى گويد كه لغزش هر چند كوچك از او سر زده باشد در حالى كه مى دانيم يوسف هيچگونه لغزشى نداشت . ثالثا - اگر منظور اين است كه عزيز مصر بداند او بى گناه است او كه از آغاز (پس از شهادت آن شاهد) به اين واقعيت پى برد و لذا به همسرش گفت از گناهت استغفار كن . و اگر منظور اين باشد كه بگويد به شاه خيانت نكرده ام اين مساله ارتباطى به شاه نداشت ، و توسل به اين عذر و بهانه كه خيانت به همسر وزير خيانت به شاه جبار است يك عذر سست و واهى به نظر مى رسد. به خصوص اينكه درباريان معمولا در قيد اين مسائل نيستند. خلاصه اينكه ارتباط و پيوند آيات چنين نشان مى دهد كه همه اينها
گفته هاى همسر عزيز مصر است كه مختصر تنبه و بيدارى پيدا كرده بود و به اين حقايق اعتراف كرد.
نكته ها :
۱ - در اين فراز از داستان يوسف ديديم كه سرانجام دشمن سر سختش به پاكى او اعتراف كرد و اعتراف به گنهكارى خويش و بى گناهى او نمود، اين است سرانجام تقوا و پاكدامنى و پرهيز از گناه ، و اين است مفهوم جمله و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (هر كسى تقوا پيشه كند خداوند راه گشايشى براى او قرار مى دهد و از آنجا كه گمان نمى كرد به او روزى مى دهد). تو پاك باش و در طريق پاكى استقامت كن خداوند اجازه نمى دهد ناپاكان حيثيت تو را بر باد دهند!. ۲ - شكستهائى كه سبب بيدارى است - شكستها هميشه شكست نيست بلكه در بسيارى از مواقع ظاهرا شكست است اما در باطن يك نوع پيروزى معنوى به حساب مى آيد، اينها همان شكستهائى است كه سبب بيدارى انسان مى گردد و پرده هاى غرور و غفلت را مى درد و نقطه عطفى در زندگى انسان محسوب مى شود. همسر عزيز مصر (كه نامش زليخا يا راعيل بود) هر چند در كار خود گرفتار بدترين شكستها شد ولى اين شكست در مسير گناه باعث تنبه او گرديد، وجدان خفته اش بيدار شد و از كردار ناهنجار خود پشيمان گشت و روى به درگاه خدا آورد داستانى كه در احاديث درباره ملاقاتش با يوسف پس از آنكه يوسف عزيز مصر شد نقل شده نيز شاهد اين مدعا است زيرا رو به سوى او كرد و گفت : الحمد لله الذى جعل العبيد ملوكا بطاعته و جعل الملوك عبيدا بمعصيته : حمد خدايرا كه بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش ملوك ساخت و ملوك را به خاطر گناه برده
گردانيد و در پايان همين حديث مى خوانيم كه يوسف سرانجام با او ازدواج كرد. خوشبخت كسانى كه از شكستها پيروزى مى سازند و از ناكاميها كاميابى ، و از اشتباهات خود راههاى صحيح زندگى را مى يابند و در ميان تيره بختيها نيكبختى خود را پيدا مى كنند. البته واكنش همه افراد در برابر شكست چنين نيست ، آنها كه ضعيف و بيمايه اند به هنگام شكست ياس و نوميدى سراسر وجودشان را مى گيرد، و گاهى تا سر حد خودكشى پيش مى روند، كه اين شكست كامل است ، ولى آنها كه مايه اى دارند سعى مى كنند آن را نردبان ترقى خود قرار دهند و از آن پل پيروزى بسازند!. ۳ - حفظ شرف برتر از آزادى ظاهرى است - ديديم يوسف نه تنها به خاطر حفظ پاكدامنيش به زندان رفت بلكه پس از اعلام آزادى نيز حاضر به ترك زندان نشد تا اينكه فرستاده ملك باز گردد و تحقيقات كافى از زنان مصر درباره او بشود و بى گناهيش اثبات گردد تا سرفراز از زندان آزاد شود، نه اينكه به صورت يك مجرم آلوده و فاقد حيثيت مشمول عفو شاه گردد كه خود ننگ بزرگى است . و اين درسى است براى همه انسانها در گذشته و امروز و آينده . ۴ - نفس سركش - علماى اخلاق براى نفس (احساسات و غرائز و عواطف آدمى ) سه مرحله قائلند كه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است . نخست نفس اماره نفس سر كش است كه انسان را به گناه فرمان مى دهد و به هر سو مى كشاند و لذا اماره اش گفته اند در اين مرحله هنوز عقل و ايمان آن
قدرت را نيافته كه نفس سركش را مهار زند و آن را رام كند بلكه در بسيارى از موارد در برابر او تسليم مى گردد و يا اگر بخواهد گلاويز شود نفس سركش او را بر زمين مى كوبد و شكست مى دهد. اين مرحله همان است كه در آيه فوق در گفتار همسر عزيز مصر به آن اشاره شده است و همه بدبختيهاى انسان از آن است . مرحله دوم نفس لوامه است كه پس از تعليم و تربيت و مجاهدت ، انسان به آن ارتقاء مى يابد، در اين مرحله ممكن است بر اثر طغيان غرائز گهگاه مرتكب خلافهائى بشود اما فورا پشيمان مى گردد و به ملامت و سرزنش خويش مى پردازد، و تصميم بر جبران گناه مى گيرد، و دل و جان را با آب توبه مى شويد، و به تعبير ديگر در مبارزه عقل و نفس گاهى عقل پيروز مى شود و گاهى نفس ، ولى به هر حال كفه سنگين از آن عقل و ايمان است . البته براى رسيدن به اين مرحله جهاد اكبر لازم است و تمرين كافى و تربيت در مكتب استاد و الهام گرفتن از سخن خدا و سنت پيشوايان . اين مرحله همان است كه قرآن مجيد در سوره قيامت به آن سوگند ياد كرده است ، سوگندى كه نشانه عظمت آن است لا اقسم بيوم القيمة و لا اقسم بالنفس اللوامة : سوگند به روز رستاخيز و سوگند به نفس سرزنشگر!. مرحله سوم نفس مطمئنه است و آن مرحله اى است كه پس از تصفيه و تهذيب و تربيت كامل ، انسان به مرحله اى مى رسد كه غرائز سركش در برابر او رام مى شوند و سپر مى اندازند، و توانائى پيكار با عقل و ايمان در خود نمى بينند چرا كه عقل و ايمان آنقدر نيرومند شده اند كه غرائز نفسانى در برابر آن توانائى چندانى ندارد. اين همان مرحله آرامش و سكينه است ، آرامش كه بر اقيانوسهاى بزرگ
حكومت مى كند، اقيانوسهائى كه حتى در برابر سختترين طوفانها چين و شكن بر صورت خود نمايان نمى سازند. اين مقام انبياء و اوليا و پيروان راستين آنها است ، آنهائى كه در مكتب مردان خدا درس ايمان و تقوا آموختند و سالها به تهذيب نفس پرداخته و جهاد اكبر را به مرحله نهائى رسانده اند. اين همان است كه قرآن در سوره فجر به آن اشاره مى كند آنجا كه مى گويد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : اى نفس مطمئن و آرام باز گرد به سوى پروردگارت كه هم تو از او خشنود هستى ، و هم او از تو، و داخل در زمره بندگان خاص من شو، و در بهشتم گام نه !. پروردگارا! به ما كمك كن كه در پرتو آيات نورانى قرآنت نفس اماره را به لوامه و از آن به مرحله نفس مطمئنه ارتقاء بخشيم ، روحى مطمئن و آرام پيدا كنيم كه طوفان حوادث متزلزل و مضطربش نسازد، در برابر دشمنان قوى و نيرومند و در مقابل زرق و برق دنيا بى اعتنا و در سختيها شكيبا و بردبار باشيم : بار الها! اكنون كه بيش از يكسال و نيم از انقلاب اسلامى ما مى گذرد نشانه هائى از اختلاف كلمه در صفوف رزمندگان با نهايت تاسف آشكار گشته است ، نشانه هائى كه همه علاقمندان به اسلام و شيفتگان انقلاب و پاسداران خونهاى شهيدان را نگران ساخته !. خداوندا! به همه ما عقلى مرحمت فرما كه بر هوسهاى سركش پيروز گرديم و اگر در اشتباهيم چراغ روشنى از توفيق و هدايت فراراه ما قرار ده . خداوندا! ما اين راه را تا به اينجا با پاى خود نپيموده ايم بلكه در هر
مرحله تو رهبر و راهنماى ما بوده اى ، لطفت را از ما دريغ مدار! و اگر ناسپاسى اين همه نعمت ما را مستوجب كيفرت كرده است پيش از آنكه به دام مجازات بيفتيم ما را بيدار فرما! (آمين يارب العالمين ) پايان جلد نهم تفسير نمونه
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |