يوسف ٣٠

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۳ توسط 127.0.0.1 (بحث) (QRobot edit)


ترجمه

(این جریان در شهر منعکس شد؛) گروهی از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش [= غلامش‌] را بسوی خود دعوت می‌کند! عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم!»

|و زنانى در شهر گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مى‌خواهد و سخت دلداده‌ى او شده است، به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مى‌بينيم
و [دسته‌اى از] زنان در شهر گفتند: «زن عزيز از غلام خود، كام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مى‌بينيم.»
و زنانی در شهر مصر گفتند: زن عزیز مصر قصد مراوده با غلام خویش داشته و حب او وی را شیفته و فریفته خود ساخته و ما او را (از فرط محبت) کاملا در ضلالت می‌بینیم.
و گروهی از زنان در شهر شایع کردند که همسر عزیز [مصر] در حالی که عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده از او درخواست کام جویی می کند؛ یقیناً ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم.
زنان شهر گفتند: زن عزيز در پى كامجويى از غلام خود شده است و شيفته او گشته است. ما وى را در گمراهى آشكارا مى‌بينيم.
و زنانی در شهر [بودند که‌] گفتند همسر عزیز [مصر] از غلامش کام خواسته است و پاک، دل در گرو محبت او داده است، ما او را در گمراهی آشکار می‌بینیم‌
و زنانى در شهر گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مى‌خواهد، همانا او
(خبر این موضوع در شهر پیچید و) گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم.
و زنانی در شهر گفتند: «زنِ عزیز با (غلام) جوان خود مراوده‌هایی شهوت‌زا می‌کند [:از او کام می‌خواهد] و سخت دلباخته‌ی او شده. به‌راستی ما او را همواره در گمراهی آشکارگری می‌بینیم.»
و گفتند زنانی در شهر زن عزیز در پی جستن کام از بنده خویش است همانا مهر او دلش را ربوده هر آینه بینیمش در گمراهی آشکار


يوسف ٢٩ آیه ٣٠ يوسف ٣١
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٩
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«الْعَزِیز»: والا مقام. مراد شاه مصر، یا وزیر اعظم است. «قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً»: عشق یوسف به اندرون دل او خزیده است و وی را شیفته و شیدای خود کرده است. واژه (حُبّاً) تمییز است.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «30»

زنانى در شهر (زبان به ملامت گشودند و) گفتند: همسر عزيز با غلامش مراوده داشته و از او كام خواسته است. همانا يك غلام او را شيفته خود كرده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكار مى‌بينيم.

نکته ها

شغاف» به پيچيدگى بالاى قلب يا پوسته نازك روى قلب، كه همچون غلاف آنرا در برمى‌گيرد، گفته شده است. جمله‌ى‌ «شَغَفَها حُبًّا» يعنى علاقه‌ى يوسف به قلب زليخا گره خورده و عشق شديد شده است. «1»

دو گروه درباره يوسف گفتند: علاقه‌ى بيش از حدّ به او نشانه‌ى گمراهى است: يكى برادرانش كه به جهت محبّت پدر به يوسف، پدر را گمراه خوانده و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» و ديگرى زنانِ مصر كه به جهت علاقه‌ى شديد زليخا به يوسف، زليخا را گمراه خوانده و گفتند: «إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ».

هر كس يوسف را براى خود مى‌خواهد؛ يعقوب او را فرزند خود مى‌داند؛ «يا بُنَيَّ» كاروان او را سرمايه خود مى‌داند؛ «شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» عزيز مصر او را فرزند خوانده مى‌داند؛ «نَتَّخِذَهُ‌


«1». تفسير نمونه.

جلد 4 - صفحه 193

وَلَداً» زليخا او را معشوق خود مى‌داند؛ «شَغَفَها حُبًّا» زندانيان او را تعبير كننده خواب خود مى‌دانند؛ «نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ» ولى خداوند او را برگزيده و رسول خود مى‌داند؛ «يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» و آنچه براى يوسف ماند، همين مقام رسالت بود. «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ»

پیام ها

1- اخبار مربوط به خانواده مسئولان، زود شايع مى‌گردد، پس بايد مراقب رفتارهاى خود باشند. قالَ نِسْوَةٌ ... امْرَأَتُ الْعَزِيزِ

2- بستن درها براى انجام گناه نيز مانع رسوايى نمى‌شود. قالَ نِسْوَةٌ ... امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ

3- خطاهاى افراد خانواده به مرد و سرپرست خانواده منتسب مى‌شود. «امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30)

شمه‌اى از واقعه در السنه و افواه مرد و زن افتاده، بعضى از خواتين مصر زبان ملامت بر زليخا دراز كردند:

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ: و گفتند گروهى از زنان در شهر مصر به محلى كه عين الشمس گويند. در كشاف آورده كه‌ «1» پنج زن بودند از زنان خاص ملك ريان كه صاحب ساقى و خباز و زندانبان و دواب و دربان بودند، با هم نشسته صحبت و گفتگو كردند: امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها: زن عزيز، زليخا مراوده نموده غلام خود را. عَنْ نَفْسِهِ‌: از نفس او يعنى مايل به او شده. قَدْ شَغَفَها حُبًّا: به تحقيق شكافته است يوسف پرده دل او را از روى دوستى، يعنى محبت يوسف پرده دل او را شكافته و به درون آن درآمده. إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ‌:


«1» تفسير كشاف، جلد 2، صفحه 133.

جلد 6 - صفحه 211

بدرستى كه ما مى‌بينيم زليخا را در گمراهى آشكارا، يعنى روى از راه صواب برتافته و خطاى روشن نموده كه با وجود عزيز، شيفته غلام او گرديده.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

ترجمه‌

و گفتند زنانى در آن شهر زن عزيز مراوده ميكند با غلام خود براى كامجوئى از او بتحقيق پر كرده است دل آنزن را از محبّت خود بدرستيكه ماهر آينه مى‌بينيم آنزن را در گمراهى آشكار

پس چون شنيد آنزن سخن مكر آميز آنها را دعوت نمودشان و مهيّا كرد براى آنها تكيه گاه و داد هر يك از آنها را كاردى و گفت وارد شو بر آنها پس چون ديدند او را بزرگ شمردند او را و بريدند دستهاى خودشان را و گفتند منزّه است خدا نيست اين آدمى نيست اين مگر فرشته‌اى بزرگوار

گفت پس اينكه ديديد همانستكه ملامت كرديد مرا در دوستى او و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم با او براى كامجوئى از او پس خود را نگاهداشت و هر آينه اگر بجا نياورد كاريرا كه امر ميكنم باو هر آينه محبوس شود البته و هر آينه خواهد شد از خوار- شدگان‌

گفت اى پروردگار من زندان محبوبتر است نزد من از آنچه ميخوانند مرا بسوى آن و اگر دفع نكنى از من مكر آنها را ميل ميكنم بسويشان و ميباشم از نادانان‌

پس اجابت كرد براى او پروردگارش و دفع نمود از او مكر آنها را همانا او است شنواى دانا

پس ظاهر شد رأى براى آنها بعد از آنكه ديدند نشانه‌هاى پاكى را كه حبس كنند او را البتّه تا چندى.

تفسير

بعد از كشف قضيّه مذكور در آيات سابقه چند نفر از زنان مصر كه گفته‌اند چهار يا پنج نفر از زنان اركان دولت بودند مطّلع شدند و براى ياوه گوئى كه عادت آنها است يا آنكه كاملا از قضيّه خبردار شوند يا يوسف را كاملا به بينند بين خودشان صحبت كردند كه زن عزيز سعى ميكند كه كام دل از غلام جوان خود بستاند و عشق او در سويداى قلبش جاى گير شده بطوريكه ديگر بهيچ كس و هيچ چيز توجّه ندارد چنانچه قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد از شغفها حبّا آنستكه محبّت او حجاب قلب آن زن شده از مردم بطوريكه تعقل نميكند غير او را و شغاف حجاب قلب است و شعفها بعين مهمله نيز قرائت شده يعنى آتش زد دل او را از محبت خود و نسبت داده است اين قرائت را در مجمع و جوامع باهل بيت عليهم السّلام و نيز گفته شده است مراد آنستكه شكافت حجاب قلب آنزن را تا رسيد بسويدا


جلد 3 صفحه 139

و باطن دلش محبّت آن غلام خلاصه آنكه شيفته و واله و شيداى او شد و پس از اين نسبت تصديق نمودند كه اين بسيار كار بدى است و خطاى آشكارى است از راه صواب و چون اين صحبت را از راه دوستى با زليخا ننموده بودند بلكه غرض فاسدى داشتند در آيه نسبت مكر بآنها داده شده در هر حال چون خبر اين گفتگو بگوش زليخا رسيد فرستاد از آنها دعوت نمود و قمى ره فرموده اين خبر در مصر منتشر شد و زنها در مجالس خودشان اين قضيّه را نقل مينمودند و زليخا را ملامت ميكردند و بعضى گفته‌اند مدعوّين چهل زن بودند از ملامت كنندگان و معلوم است اگر ملكه مصر يا زن شخص اوّل مملكت بعد از پادشاه مجلس مهمانى فراهم كند لوازم آنرا هم از قبيل و ساده و بالش و پشتى و متّكا و انواع اطعمه و اشربه تهيّه خواهد نمود و در اين جا بعضى متّكا را بوساده و پشتى و بعضى بطعام تفسير نموده‌اند و در روايت سابقه از امام سجاد عليه السّلام در علل بهر دو اشاره شده گويا معمول بوده كه تكيه ميكردند براى صرف طعام و شراب بتكبّر و ناز و قمّى ره متكا را بترنج تفسير نموده گويا بسكون تاء و حذف همزه قرائت فرموده و بنابراين آيه سليم از تقدير خواهد بود چون مسلّما كارد بمهمانها داده شده بود كه با آن ميوه‌اى را ببرند و بخورند و در آيه ذكرى از آن نشده جز اين كلمه كه دلالت آن بر ميوه بنابر قرائت مشهوره بعيد است و كلام محتاج بتقدير ميشود و آن ميوه گفته‌اند ترنج بوده و انتخاب آن در اين مجلس شايد براى آن بوده كه يكى از خواص اين ميوه آنستكه مسكّن شهوت زنان است و پس از تكميل مقدّمات زليخا بيوسف دستور داد كه وارد در مجلس شود و بعضى گفته‌اند لباس تجمّل هم در برش نموده و پيرايه‌اى بر او بسته بودند و واضح است كه آن حضرت ظاهرا بنده و مجبور باطاعت بود ناچار وارد مجلس شد در حاليكه زنهاى اعيان و اشراف مملكت كاردها در دست داشتند و ميخواستند ميوه بخورند و چون چشمشان بجمال يوسفى افتاد بطورى متحيّر و مبهوت و مدهوش شدند كه بجاى ترنج دستها بريده شد و بطورى حضرت با حجب و حيا و غمض عين و طمأنينه و وقار وارد شد كه واضح شد بر تمام زنها بزرگى و بزرگوارى و پاكدامنى و عفت و عصمت و كمال و جمال بى‌مثال او لذا اوّل سخنى كه بعد از بهوش آمدن گفتند آن بود كه حاشا للّه كه چنين جوانى مرتكب چنين خطائى شود و منزّه است خدا از اينكه نتواند و عاجز باشد از آنكه جمع كند


جلد 3 صفحه 140

نهايت جمال و كمال را در بشرى و مردّد شدند در اينكه او بشر است يا ملك و ترجيح دادند ملك بودن آنرا و جازم شدند باين امر چون ديدند علاوه بر آنكه از شهوت مانند ملك مبرّى است مصوّر و مجسّم است بهمان صورت و اندامى كه از براى فرشته در ذهنشان منقوش بود لذا يكباره نفى بشريّت و اثبات ملكيّت و كرامت او را منحصرا نمودند تا تصوّر نشود كه ملكى است بصورت بشر يا بشرى است بسيرت ملك ولى در عين حال معلوم است كه اين كلام را بطور مبالغه و تشبيه ادا نمودند نه بطور حقيقت تا استدلال شود به بيان آنها و تقرير الهى بر افضليّت ملائكه از بشر چنانچه بعضى تصوّر نموده‌اند و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه در آسمان دوم مرديرا ديدم كه روى او مانند ماه شب چهارده بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست گفت برادرت يوسف است و مراد شب معراج است و قمّى ره قريب باين معنى را از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در هر حال در اين بين فرصت بدست زليخا آمد و بغرض خود از انعقاد مجلس نائل شد و رو بمهمانها كرد و گفت اين همان غلام كنعانى بود كه شما مرا در عشق او ملامت كرديد يعنى- گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را- و الّا ناروا است و چون ديد زنها از حال آنحضرت برائت او را يافته‌اند انصاف داد و صريحا اقرار نمود كه من خاطر خواه او شدم و عرض حاجت باو كردم و اجابت نفرمود و ضمنا ميخواست زنها را با خود همدست كند در رام كردن آنحضرت لذا تهديد نمود او را كه اگر مطلوب مرا روا نسازد او را بحبس مى‌اندازم و خوار و ذليل ميكنم چون ميدانست حضرت از بدنامى و ذلّت وحشت دارد و در حديث منقوله از امام سجاد عليه السّلام در علل ذكر شده كه هر يك از آن زنها محرمانه از حضرت تقاضاى مراوده نمودند و او ابا فرمود و متوسل بعنايت و كمك الهى شد و قمى ره نيز قريب باين معنى را نقل نموده و آنكه ديگر آنحضرت از آنخانه منزجر شد و روى نياز بدرگاه كارساز آورد و عرضه داشت پروردگارا زندان براى من گواراتر است از آنچه ميخوانند اين زنها مرا بآنچيز كه زنا باشد و اگر بعنايت خاصه با من كمك نكنى در ثبات قدم بر عفّت بمقتضاى طبع بشرى ميل ميكنم بآنها و ممكن است دامن عصمت من آلوده شود و جهالتى بوسوسه اينها از من بروز نمايد چون تمام موجبات‌


جلد 3 صفحه 141

ميل موجود و تمام وسائل انصراف مفقود بود و خداوند اجابت فرمود دعاء ضمنى آن حضرت را و صرف فرمود مكر آنها را از او و ثابت داشت آنحضرت را بحفظ عفّت و عصمت خود و آسان فرمود بر او تحمّل مشقت زندان را در جنب معصيت خود چون خداوند شنوا است دعاء و تضرّع داعيان را و دانا است باحوال آنها و مراتب اخلاصشان و صلاح حالشان و چون زليخا از تمكين آن حضرت مأيوس شد و زنها هم نتوانستند او را رام نمايند ناچار براى تسكين خاطر خود و اينكه شايد بتواند موفق بمقصود شود و يوسف را در نظر مردم متّهم نمايد تصميم بحبس او گرفت و زنها هم با او در اين رأى موافقت نمودند لذا بعزيز اظهار و اصرار نمود كه اين غلام كنعانى ما را مفتضح و رسوا نموده همه جا صحبت از ما است بايد چندى او را حبس كنى تا معلوم شود كه مجرم او بوده و حرفها تمام شود و عزيز قبول كرد لذا بدا در كلام خدا منسوب بجمع شده است و تذكير ضمير بمراعات تغليب است و قمى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آيات شهادت كودك و پيراهن دريده شده از پشت سر و سبقت گرفتن آنزن بدر خانه بود بطوريكه شنيد كشيدن زنش آنرا از پشت در ولى چون اطاعت آنزن را ننمود اصرار كرد بشوهرش تا او را حبس نمود و گفته‌اند زندان نزديك منزل زليخا بود و هر وقت ميخواست او را ديدار ميكرد از دور و مدّت زندان را گفته‌اند بخيال زليخا آن بود كه تا رام شود و بخيال عزيز تا حرفها تمام گردد و پنج سال و هفت سال هم گفته‌اند و قمى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه زندان بان بحضرت عرض كرد من تو را دوست دارم فرمود هر چه بسر من آمد از دوستى بود خاله‌ام مرا دوست داشت دزديد مرا پدرم مرا دوست داشت برادرانم بمن حسد بردند زن عزيز مرا دوست داشت حبسم كرد و عياشى ره نيز اين معنى را نقل نموده ولى بجاى خاله عمّه ذكر كرده است و قمى ره علاوه فرموده كه شكايت كرد در زندان بخدا و عرضه داشت كه بچه تقصير من مستحق زندان شدم وحى رسيد كه تو خودت خواستى وقتى گفتى پروردگارا زندان محبوبتر است نزد من از آنچه آنها ميخوانند مرا بآن چرا نگفتى عافيت نزد من محبوبتر است و از چند روايت استفاده ميشود كه آن حضرت در زندان از فراق پدر گريه ميكرد تا جبرئيل بآنحضرت تعليم فرمود كه بعد از هر نماز بخواند اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا و


جلد 3 صفحه 142

ارزقنى من حيث احتسب و حيث لا احتسب و اسناد قال بنسوة باعتبار تأنيث لفظى است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ قال‌َ نِسوَةٌ فِي‌ المَدِينَةِ امرَأَت‌ُ العَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَن‌ نَفسِه‌ِ قَد شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِي‌ ضَلال‌ٍ مُبِين‌ٍ (30)

جلد 11 - صفحه 184

و گفتند جماعتي‌ ‌از‌ زنها ‌که‌ ‌در‌ مدينه‌ مصر بودند ‌که‌ زوجه‌ عزيز زليخا طلب‌ ميكند غلام‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌از‌ نفس‌ ‌آن‌ غلام‌ ‌که‌ نزد ‌او‌ رود و بتحقيق‌ شيفته‌ و عاشق‌ ‌او‌ ‌شده‌ محققا ‌ما مي‌بينيم‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌در‌ گمراهي‌ آشكاري‌ ‌است‌.

وَ قال‌َ نِسوَةٌ فِي‌ المَدِينَةِ تعبير بنسوه‌ فرمود و نفرمود نساء المدينة ‌براي‌ اينكه‌ جميع‌ زنهاي‌ مدينه‌ نگفته‌ بودند بلكه‌ اطلاعي‌ نداشتند زنهاي‌ اعيان‌ كشوري‌ و لشگري‌ ‌که‌ ‌با‌ زليخا رفت‌ و آمد داشتند و معاشرت‌ ميكردند و آشنا بودند و خبر پيدا كردند، و تعبير بقال‌ و نفرمود قالت‌ ‌براي‌ اينست‌ ‌که‌ فاعلش‌ ظاهر ‌است‌ نه‌ مضمر مثل‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ يا أَيُّهَا الَّذِين‌َ آمَنُوا إِذا جاءَكُم‌ُ المُؤمِنات‌ُ مُهاجِرات‌ٍ الاية ممتحنة ‌آيه‌ 10، و گفتند جائز الوجهين‌ ‌است‌ مثل‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ وَ قالَت‌ِ امرَأَت‌ُ فِرعَون‌َ قصص‌ ‌آيه‌ 8.

امرَأَةُ العَزِيزِ زليخا و تعبير بامرئة العزيز اشاره‌ ‌به‌ اينكه‌ شوهر محترمي‌ دارد ‌که‌ ‌از‌ تمام‌ شوهرها محترم‌تر ‌است‌ ‌با‌ وجود ‌اينکه‌ تُراوِدُ فَتاها عَن‌ نَفسِه‌ِ تعبير بفتيها ‌يعني‌ جواني‌ ‌که‌ برسم‌ غلامي‌ نزد ‌او‌ بوده‌ و كنعاني‌ بوده‌ و مورد اهميتي‌ نبوده‌ ‌مع‌ ‌ذلک‌ عاشق‌ ‌او‌ ‌شده‌ و مايل‌ نفس‌ ‌او‌ ‌شده‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌او‌ جمع‌ شود.

قَد شَغَفَها حُبًّا فاعل‌ شغف‌ يوسف‌ ‌است‌ ‌يعني‌ يوسف‌ ‌او‌ ‌را‌ مشغوف‌ ‌خود‌ كرده‌ ‌يعني‌ عاشق‌ يوسف‌ ‌شده‌، و حبّا ‌از‌ روي‌ محبت‌ و ‌از‌ ‌براي‌ حب‌ درجاتيست‌ ‌تا‌ درجه‌اي‌ ‌که‌ عقل‌ ‌را‌ زايل‌ نكند متيّم‌ گويند چنانچه‌ ‌در‌ دعاي‌ كميل‌ دارد

و اجعلني‌ بحبك‌ متيما

و ‌اگر‌ عقل‌ زايل‌ شد ‌او‌ ‌را‌ عشق‌ گويند ‌که‌ مورث‌ جنون‌ ميشود و ‌از‌ اينجا معلوم‌ ميشود ‌که‌ ‌اينکه‌ نسبتهايي‌ ‌که‌ بعض‌ اهل‌ منبر و بعض‌ شعراء بمقام‌ مقدس‌ اولياء ميدهند اشتباه‌ بزرگي‌ ‌است‌ ‌که‌ بگويند حسين‌ ‌عليه‌ السّلام‌ عاشق‌ ‌خدا‌ ‌بود‌ ‌ يا ‌ عاشق‌ جمال‌ پيغمبر و امثال‌ اينها العياذ نسبت‌ جنون‌ ‌است‌ ‌اينکه‌ نوع‌ تعبير ‌در‌ هيچ‌ خبري‌ نيست‌ بلي‌ عرفاء يك‌ خبر مجعولي‌ گفتند (‌من‌ عرفني‌ فقد عشقني‌

جلد 11 - صفحه 185

و ‌من‌ عشقني‌ فقد عشقته‌).

إِنّا لَنَراها فِي‌ ضَلال‌ٍ مُبِين‌ٍ ‌ما ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ گمراهي‌ آشكارا مشاهده‌ ميكنيم‌ كسي‌ ‌که‌ يك‌ شوهري‌ دارد ‌که‌ تمام‌ ماها حسرت‌ ميبريم‌ و بواسطه‌ ‌او‌ ‌بر‌ تمام‌ ماها برتري‌ دارد عاشق‌ يك‌ غلام‌ زر خريدي‌ ‌شده‌ ‌که‌ پست‌ترين‌ زنها اقبال‌ باو نميكنند چه‌ ضلالت‌ و گمراهي‌ آشكارتر ‌از‌ ‌اينکه‌ ‌است‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 30)- توطئه دیگر همسر عزیز مصر: هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانی که گذشت یک مسأله خصوصی بود که «عزیز» هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که این گونه رازها نهفته نمی‌ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهای آنها گوشهای شنوایی دارد، سر انجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنانکه قرآن می‌گوید: «گروهی از زنان شهر، این سخن را در میان خود گفتگو می‌کردند و نشر می‌دادند که همسر عزیز با غلامش سر و سرّی پیدا کرده و او را به سوی خود دعوت می‌کند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).

«و آنچنان عشق غلام بر او چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر کرده است»

ج2، ص417

(قَدْ شَغَفَها حُبًّا).

و سپس او را با این جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهی آشکار می‌بینیم»! (إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).

آنها که این سخن را می‌گفتند دسته‌ای از زنان اشرافی مصر بودند که در هوسرانی چیزی از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود به اصطلاح جانماز آب می‌کشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهی آشکار می‌دیدند!

نکات آیه

۱- عشق زلیخا به یوسف(ع) و تقاضاى کام جویى وى از او ، در شهر شایع شد. (و قال نسوة فى المدینة امرأت العزیز ترود فتیها)

۲- زنان اشراف ، عامل شیوع خبر ماجراى یوسف(ع) و زلیخا در پایتخت مصر (و قال نسوة فى المدینة) برداشت فوق، بر این اساس است که «فى المدینة» متعلق به «قال» باشد. بر این مبنا «قال نسوة فى المدینة ...» ; یعنى: زنان مراوده زلیخا با یوسف(ع) را در آن شهر (پایتخت مصر) نشر دادند.

۳- عشق زلیخا به یوسف(ع) و تقاضاى مکرر او براى کام روایى از وى ، زبانزد زنان اشراف شده بود. (و قال نسوة فى المدینة امرأت العزیز ترود فتیها عن نفسه) «فى المدینة» مى تواند متعلق به «قال» باشد و نیز محتمل است صفت براى «نسوة» باشد. براساس احتمال دوم، مراد از «قال نسوة فى المدینة...» این است که: زنان شهر ، داستان زلیخا را براى یک دیگر بازگو مى کردند.

۴- زلیخا ، همسر عزیز مصر بود. (امرأت العزیز)

۵- عشق یوسف(ع) تا درون قلب و دل زلیخا نفوذ کرده و آن را به تسخیر خویش درآورده بود. (قد شغفها حبًّا) «شغاف» به جداره و یا هسته مرکزى قلب گفته مى شود. «شغف» ; یعنى، جداره قلب شد و یا به مرکز آن رسید. ضمیر فاعلى در «شغفها» به «فتیها» برمى گردد و «حبّاً» تمییزى است مبدل از فاعل. بنابراین «شغفها حبّاً» در اصل چنین بوده است: «شغف حبّ یوسف إیاها» ; یعنى، محبت یوسف جداره قلب زلیخا شد و آن را احاطه کرد، و یا عشق یوسف(ع) جداره قلب زلیخا را شکافت و به درون آن نفوذ کرد.

۶- شیفتگى زلیخا به یوسف(ع) و داستان مراوده او ، در عنفوان جوانى یوسف(ع) بود. (ترود فتیها عن نفسه قد شغفها حبًّا)

۷- زنان اشراف ، تقاضاى کام جویى زلیخا از برده خویش را ، امرى نکوهیده دانسته و او را ملامت مى کردند. (و قال نسوة فى المدینة امرأت العزیز ترود فتیها عن نفسه قد شغفها حبًّا) «فتا» به معناى برده و عبد ، و نیز به معناى جوان است. به نظر مى رسد هر دو معناى «فتا» در «تراود فتاها» لحاظ شده باشد.

۸- شیفته غلام زرخرید شدن و تقاضاى کام روایى از او ، خطا و لغزشى روشن از دیدگاه زنان اشراف و همپالگیهاى زلیخا (قد شغفها حبًّا إنا لنریها فى ضلل مبین) هدف زنان اشراف از یاد کردن یوسف(ع) به عنوان «برده و جوانک زلیخا»، خرده گرفتن بر اوست که چرا به غلام زرخرید عشق مىورزد.

۹- عشق زلیخا به یوسف(ع) ، على رغم همسرى او براى عزیز مصر ، مایه شگفتى فراوان زنان اشراف و موجب مزید ملامت گویى از وى شد. (امرأت العزیز ترود فتیها عن نفسه) هدف زنان اشراف از یاد کردن زلیخا به عنوان «همسر عزیز مصر»، رساندن زشتى هر چه افزون تر ماجراى اوست ; یعنى، مراوده با بردگان زشت است و از همسر عزیز مصر ناپسندتر.

روایات و احادیث

۱۰- «عن على بن الحسین(ع): ... فلما سمع الملک کلام الصبى ... قال لیوسف: «أعرض عن هذا ...» و اکتمه قال: فلم یکتمه یوسف و أذاعه فى المدینة حتى قلن نسوة منهنّ إمرأة العزیز تراود فتاها عن نفسه... ;[۱] از امام سجاد(ع) نقل شده است: ... همین که پادشاه سخن کودک را شنید ... به یوسف گفت: از این ماجرا درگذر ... و آن را پوشیده بدار. [امام فرمود:] یوسف ماجرا را پوشیده نداشت و آن را در شهر منتشر کرد تا اینکه عده اى اززنان شهر گفتند: همسر عزیز غلام خود را به خویش دعوت کرده است ...».

۱۱- «عن أبى جعفر(ع) فى قوله «قد شغفها حبّاً» یقول: قد حجبها حبّه عن الناس فلاتعقل غیره ;[۲] از امام باقر(ع) درباره قول خدا «قد شغفها حباً» روایت شده که مى فرمود: عشق یوسف پرده اى بر قلب همسر عزیز کشیده بود به گونه اى که او را از مردم جدا کرده بود و به هیچ کس غیر از یوسف نمى اندیشید».

موضوعات مرتبط

  • اشراف مصر: بینش زنان اشراف مصر ۸; تعجب زنان اشراف مصر ۹; زنان اشراف مصر و زلیخا ۷، ۹; زنان اشراف مصر وکامجویى زلیخا ۲، ۳
  • برده: سرزنش کامجویى از برده ۷، ۸
  • زلیخا: زلیخا و عزیزمصر ۴; زلیخا و یوسف(ع) ۱; سرزنش زلیخا ۷، ۹; شیوع عشق زلیخا ۱، ۳; شیوع کامجویى زلیخا ۱، ۳; عشق زلیخا به یوسف(ع) ۵، ۶، ۹، ۱۱; عوامل شیوع عشق زلیخا ۲; همسر زلیخا ۴
  • عزیز مصر: خواسته هاى عزیز مصر ۱۰; همسر عزیز مصر ۴
  • علایق: سرزنش علاقه به برده ۸
  • یوسف(ع): افشاگرى یوسف(ع) ۱۰; جوانى یوسف(ع) ۶; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۵، ۶، ۸،۷، ۹، ۱۰، ۱۱

منابع

  1. علل الشرایع، ص ۴۹، ح ۱، ب ۴۹; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۱۴، ح ۱۷.
  2. تفسیرقمى، ج ۱، ص ۳۵۷ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۲۳، ح ۵۴.