الممتحنة ١: تفاوت میان نسخهها
(افزودن جزییات آیه) |
(←تفسیر) |
||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
المیزان= | المیزان= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | {{ نمایش فشرده تفسیر| | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۲۹#link255 | آيات ۱ - | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۲۹#link255 | آيات ۱ - ۹ سوره ممتحنه]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link256 | بيان آياتى كه به سختى از دوستى | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link256 | بيان آياتى كه به سختى از دوستى مؤمنان با كفار و مشركان نهى مى كند]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link257 | دوستى كردن با | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link257 | دوستى كردن با كفار، از دشمنی آن ها نسبت به شما نمى كاهد]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link258 | مراد از | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link258 | مراد از اين كه: «خداوند بين شما و ارحام و اولادتان در قيامت، جدايى مى اندازد»]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link260 | اسوه بودن ابراهيم «ع» و پيروانش در تبرّى از مشركان]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link260 | اسوه بودن ابراهيم | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link261 | توضيحی درباره استغفار ابراهيم «ع» براى پدر]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link261 | | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link264 | نهى از دوستى با كفار، به معناى نهى از عدالت و خوشرفتارى با كفار غير حربى نيست]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۱#link265 | بحث روایتی]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۱#link266 | نقد روايت: «شايد خداوند به شركت كنندگان در جنگ بدر گفته باشد هرچه مى خواهيد، بكنيد...»]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۰#link264 | نهى از دوستى با | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۱#link268 | چند روايت درباره معاشرت و خوشرفتارى با كفار غير حربی]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۱#link265 | | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۱#link266 | نقد | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۱#link268 | چند روايت درباره | |||
}} | }} |
نسخهٔ کنونی تا ۲ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۴۵
کپی متن آیه |
---|
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَ سَوَاءَ السَّبِيلِ |
ترجمه
سوره الممتحنة | آیه ١ | الممتحنة ٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«لا تَتَّخِذُوا ...»: (نگا: آلعمران / و مائده / ). «وَ قَدْ کَفَرُوا ...»: حرف واو حالیه است. «عَدُوّ»: این واژه برای مفرد و جمع بکار میرود (نگا: طه / کهف / ). «اَن تُؤْمِنُوا بِاللهِ»: بدان سبب که به خدا ایمان دارید. مفعولٌله است. «إِن کُنتُمْ ...»: جواب شرط محذوف است و (لا تَتَّخِذُوا) پیشین بر آن دلالت دارد. «جِهَاداً»: مفعولٌله است. «وَ أَنَا أَعْلَمُ»: حرف واو حالیه است. «سَوَآءَ السَّبِیلِ»: (نگا: بقره / مائده / و و ).
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
وَ لاَ جُنَاحَ عَلَيْکُمْ فِيمَا... (۵) لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ... (۶) أَ لاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا... (۵) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ... (۳) لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ... (۶) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ... (۵) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ... (۴) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ... (۶) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ... (۴) وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ... (۲)
نزول
«شیخ طوسى» گویند: این آیه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده موقعى که رسول خدا صلی الله علیه و آله قصد داشت، ناگهانى وارد مکه بشود و از خدا خواست که خبر آن در قریش انتشار نیابد و نیز دستور فرموده بود کسى از مدینه بیرون نرود.
حاطب به سوى اهل مکه نامه نوشت و آنان را از حمله ناگهانى پیامبر به مکه باخبر ساخت. خداوند موضوع نامه حاطب را به وسیله وحى به رسول خویش خبر داد. بعد از وحى مزبور رسول خدا صلی الله علیه و آله على و زبیر را خواست و فرمود: از مدینه بیرون بروند و کنیز سیاهى را که به طرف مکه روان است و نامه حاطب را به همراه دارد، دستگیر نمایند.
على و زبیر رفتند و کنیز را یافتند و نامه را از وى خواستند، کنیز منکر گردید. او را جستجو کردند، چیزى نیافتند. زبیر گفت: برگردیم، على گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نامه نزد اوست باید از او بگیریم لذا على جلو آن کنیز آمد. فرمود: یا نامه را بدهد و یا با شمشیر گردن او را خواهد زد. کنیز ترسید به ناچار به على گفت: روى خود را برگرداند تا نامه را بدهد. وقتى که على برگشت نامه را از مخفى گاه خود بیرون آورد و به على داد. على و زبیر برگشتند و نامه را به رسول خدا صلی الله علیه و آله دادند. پیامبر دستور فرمود: که ندا کنند (الصّلوة جامعة).
مردم جمع شدند، پیامبر به منبر رفت و خطبه خواند سپس فرمود: ایها الناس از خدا خواسته بودم که اخبار ما را درباره قریش مکتوم بدارد تا این که ناگهان وارد مکه شویم ولى مردى از میان شما خبر ما را به اهل مکه نوشته بود و این نامه که در دست من است از او است سپس نامه را به مردم نشان داد و بعد فرمود: نویسنده این نامه از جا برخیزد و خود را معرفى کند.
کسى از جا برنخاست، براى بار دوم فرمود: باز کسى از جا برنخاست. براى بار سوم فرمود و اضافه نمود که اگر نویسنده نامه خود را معرفى نکند وحى خدا او را رسوا خواهد کرد. در اینجانب حاطب در حالى که مى لرزید از جا برخاست و گفت: یا رسول الله از موقعى که مسلمان شده ام، نفاق نورزیدم. پیامبر فرمود: پس چه چیز تو را به این کار وادار نمود. گفت: در مکه داراى اهل و خویشاوندان بودم. خواستم از این راه به آنان کمکى کرده باشم در این میان عمر برخاست و گفت: یا رسول الله اجازه بده گردن او را بزنم زیرا با این کار خود نفاق ورزیده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نه، او از اهل بدر است، شاید خداوند از گناه او چشم بپوشد سپس این آیه نازل گردید و خطاب در آیه مربوط به جمیع مؤمنین مى باشد.[۱]
تفسیر
- آيات ۱ - ۹ سوره ممتحنه
- بيان آياتى كه به سختى از دوستى مؤمنان با كفار و مشركان نهى مى كند
- دوستى كردن با كفار، از دشمنی آن ها نسبت به شما نمى كاهد
- مراد از اين كه: «خداوند بين شما و ارحام و اولادتان در قيامت، جدايى مى اندازد»
- اسوه بودن ابراهيم «ع» و پيروانش در تبرّى از مشركان
- توضيحی درباره استغفار ابراهيم «ع» براى پدر
- نهى از دوستى با كفار، به معناى نهى از عدالت و خوشرفتارى با كفار غير حربى نيست
- بحث روایتی
- نقد روايت: «شايد خداوند به شركت كنندگان در جنگ بدر گفته باشد هرچه مى خواهيد، بكنيد...»
- چند روايت درباره معاشرت و خوشرفتارى با كفار غير حربی
تفسیر نور (محسن قرائتی)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ «1»
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دشمن من و دشمن خود را دوست نگيريد.
شما با آنان طرح دوستى مىافكنيد، در حالى كه آنان نسبت به حقّى كه براى شما آمده است، كفر ورزيدهاند. (علاوه بر آن كه) آنان شما و پيامبر را به خاطر ايمان به خدا كه پروردگار شما است، (از مكّه) اخراج و آواره نمودهاند. اگر شما براى جهاد در راه من وطلب رضاى من (از وطن) بيرون آمدهايد (با آنان دوستى نكنيد). شما مخفيانه دوستى خود را به آنان مىرسانيد در حالى كه من به آنچه مخفيانه و آنچه آشكارا انجام دهيد آگاهترم و هر كس از شما چنين كند، قطعاً از راه راست گم گشته است.
نکته ها
كلمهى «عدو» هم به يك نفر و هم به گروهى از افراد اطلاق مىشود، ولى در اينجا مراد، گروه است؛ زيرا در مقابل آن، كلمهى «أَوْلِياءَ» كه جمع است، به كار رفته است. «1»
«1». تفسير الميزان.
جلد 9 - صفحه 571
مراد از اخراج پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان، بدرفتارى با آنان بود تا جايى كه پيامبر و مسلمانان براى رهايى از بدرفتارى كفّار، خودشان از مكّه خارج شدند. «1»
در تفاسير مىخوانيم: يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله، نامهاى را به زنى داد تا براى مشركان مكّه ببرد و آنان را از تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله مبنى بر فتح مكّه آگاه كند.
جبرئيل، موضوع را به رسول اكرم خبر داد و پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام، و جمع ديگرى را براى پس گرفتن نامه از آن زن، به سوى مكّه فرستاد و فرمود: «در فلان منطقه آن زن را خواهيد يافت». گروه اعزامى حركت كردند و در همان نقطهاى كه پيامبر فرموده بود، آن زن را يافتند و سراغ نامه را از او گرفتند. زن از وجود چنين نامهاى اظهار بى اطلاعى كرد. بعضى از اصحاب، سخنان زن را باور كردند و خواستند به مدينه برگردند، امّا حضرت على عليه السلام فرمود: «نه جبرئيل به پيامبر دروغ گفته و نه آن حضرت به ما، بنابراين قطعاً نامهى مورد نظر در نزد اين زن است». سپس شمشير كشيد كه نامه را بگيرد. زن كه مسئله را جدّى ديد، نامه را از ميان موهاى سرش بيرون آورد و آن را تحويل داد.
نامه را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت، نويسندهى نامه- حاطب بن ابى بلتعه- را احضار و او را توبيخ كرد. حاطب گفت: من خائن نيستم ولى از آنجا كه بستگانم در مكّه و در ميان مشركان به سر مىبرند، خواستم دل مشركان را به دست بياورم تا بستگانم در آسايش به سر برند. پيامبر صلى الله عليه و آله او را بخشيدند و اين آيات نازل شد.
جالب اين كه اين زن از مكّه به مدينه آمد و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقاضاى كمك كرد. حضرت از او پرسيد: آيا به اسلام ايمان آوردهاى؟ گفت: نه. فرمود: آيا از مكّه هجرت كردهاى تا به مهاجران ملحق شوى؟ گفت: نه. پرسيد: پس چرا به مدينه آمدهاى؟ گفت: براى دريافت كمك از شما. حضرت فرمود: پس جوانانى كه در مكّه دور تو بودند، چه شدند؟ (اشاره به اين كه تو در مكّه خواننده بودى و مشتريان جوان داشتى)! گفت: بعد از شكست مردم مكّه در
«1». تفسير الميزان.
جلد 9 - صفحه 572
جنگ بدر، ديگر كسى به سراغم نيامد (كنايه از عمق تأثير شكست در روحيهى مردم).
حضرت دستور داد تا به او كمك كنند. (آرى، دستور كمك به غريبه گرچه كافر باشد). «1»
از اين ماجرا معلوم مىشود كه حفظ اسرار نظامى به قدرى لازم است كه حضرت على عليه السلام حامل نامه را به كشتن تهديد كرد و فرمود: «لاردن رأسك الى رسول الله صلى الله عليه و آله» «2» سرت را براى رسول خدا مىفرستم!
دشمن شناسى
قرآن در آيات متعدّدى از برنامهها و توطئههاى دشمن خبر مىدهد و وظيفهى مسلمانان را به آنان گوشزد مىنمايد:
الف) افكار و آرزوهاى دشمن:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا» «3» قطعاً سختترين دشمنان اهل ايمان را يهوديان و مشركان خواهى يافت.
«ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ» «4» نه كفّار از اهل كتاب ونه مشركان، هيچ كدام دوست ندارند كه از طرف پروردگارتان به شما هيچ خيرى برسد.
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ» «5» آرزو دارند كه شما نرمش نشان دهيد تا با شما سازش كنند.
«وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» «6» آرزو دارند كه شما در رنج قرار گيريد.
وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ ... «7» آرزو دارند كه شما از اسلحه و سرمايه خود غافل شويد.
ب) توطئههاى دشمن:
«إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً» «8» مخالفان، هرگونه توطئهاى را بر ضدّ شما به كار مىبرند.
«يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ» «9» آنان گمراهى را مىخرند و مىخواهند
«1». تفاسير مجمعالبيان، روحالبيان، صافى، مراغى، الميزان و نمونه با اندكى تفاوت در نقل.
«2». تفسير الميزان.
«3». مائده، 82.
«4». بقره، 105.
«5». قلم، 9.
«6». آل عمران، 118.
«7». نساء، 102.
«8». طارق، 15.
«9». نساء، 44.
جلد 9 - صفحه 573
شما نيز گمراه شويد.
ج) رفتار دشمن:
«إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً» «1» كافران دشمنان آشكار شمايند.
«يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» «2» با خدا و مؤمنان خدعه مىكنند.
«إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً» «3» اگر بر شما مسلّط شوند، دشمن شما مىگردند.
«آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» «4» به آنچه كه بر مؤمنان نازل شده صبحگاهان ايمان بياوريد و شامگاهان از ايمان برگرديد (تا شايد مؤمنان نيز در حقانيّت دين مردّد شده و) برگردند.
د) وظيفهى مسلمانان در برابر دشمن:
«هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» «5» آنان دشمنند پس از آنان حذر كن.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ... «6» آنچه توان داريد براى مقابله با دشمن آماده كنيد.
«لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا» «7» غير خودىها را محرم اسرار نگيريد كه رعايت نمىكنند.
پیام ها
1- جامعه ايمانى حق ندارد با دشمنان خدا، رابطه دوستانه و صميمانه داشته باشد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
2- ايمان به خداوند با برقرارى پيوند دوستى با دشمن خدا سازگار نيست.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي ... أَوْلِياءَ
«1». نساء، 101.
«2». بقره، 9.
«3». ممتحنه، 2.
«4». آل عمران، 72.
«5». منافقون، 4.
«6». انفال، 60.
«7». آل عمران، 118.
جلد 9 - صفحه 574
3- دشمن خدا در حقيقت دشمن مؤمنان نيز هست. «عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ»
4- گرچه كفّار دشمن ما هستند، ولى دليل اصلى متاركهى ما با آنان، دشمنى آنها با خداست. كلمهى «عَدُوِّي» قبل از «عَدُوَّكُمْ» آمده است.
5- القاى مودّت و ابراز دوستى با دشمنان، جرأت آنان را در برابر مؤمنان بيشتر مىكند. «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ»
6- اوامر و نواهى خود را به طور مستدل بيان كنيد. لا تَتَّخِذُوا ... قَدْ كَفَرُوا ... يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ
7- در سياست خارجى، برقرارى رابطه و قطع روابط بايد بر اساس ملاكهاى دينى باشد. «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
8- دين از سياست جدا نيست. (فرمان قطع رابطه با دشمنان يك دستور سياسى است كه در متن قرآن آمده است). «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
9- كفّار تنها در عقيده مخالف شما نيستند، بلكه كمر به حذف شما بستهاند.
كَفَرُوا ... يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ
10- دشمنى كفّار با شما به خاطر ايمان شما به خداست. «أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ»
11- برقرارى رابطه با كفّار در صورتى جايز است كه آنها به ارزشهاى شما احترام بگذارند و در صدد توطئه نباشند. لا تَتَّخِذُوا ... قَدْ كَفَرُوا ... يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ
12- اسلام خواهان عزّت مسلمانان است. (اظهار مودّت به گروهى كه به مكتب شما كافرند و بر ضدّ شما توطئه مىكنند، ذلّت است). «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ»
13- يك دل، دو دوستى بر نمىدارد. «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»
14- جهاد بايد خالصانه و براى خدا باشد. «جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي»
15- خداوند از ارتباطات مخفيانه با كفّار آگاه است. «أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ»
16- توجّه به علم خداوند، سبب كاهش گناهان است. «أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ»
17- در تربيت، هم امر و هم نهى، «لا تَتَّخِذُوا» هم استدلال، «عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ» هم انگيزه. «يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ» و هم تهديد. «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ»
18- چه بسيارند مؤمنانى كه بد عاقبت مىشوند. الَّذِينَ آمَنُوا ... ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ
جلد 9 - صفحه 575
19- چه بسيارند افرادى كه در آغاز رزمنده بودند، ولى در اثر رابطه با دشمنان، بد عاقبت شدند. خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي ... ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ
20- فكر تأمين منافع از طريق روابط سرّى با دشمنان دين، بيراهه رفتن و حركتى بىفرجام است. «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ «1»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا: اى كسانى كه ايمان آورديد به خدا و رسول و قيامت، لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي: اتخاذ نكنيد و فرانگيريد دشمنان من، وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ: و دشمنان خود را دوستان، و با ايشان طرح مصاحبت ميفكنيد.
شأن نزول: سال هشتم هجرت، دو سال بعد از مراجعت بدر، حضرت قصد مكه داشت به طريق اخفا، ساره كنيز ابى عمرو، مغنيه و نائحه بود در مكه. به مدينه آمد. حضرت از او استفسار فرمود كه به جهت اسلام آوردن اينجا آمدى، گفت: نه. فرمود: به جهت مهاجرت، گفت: نه، بلكه به جهت طعام و لباس آمدهام، باز به مكه برمىگردم. فرمود: چرا از اهل مكه طعام نطلبيدى؟ گفت:
بعد از واقعه بدر، ديگر به نوحه و غناى من ميل نكردند و چيزى به من ندادند.
حضرت فرزندان عبد المطلب را فرمود: او را چيزى بدهيد. ايشان طعام و لباس و زاد و راحله به او دادند. بعد نزد حاطب بن ابى بلتعه آمد، نامهاى به او داد كه:
اى اهل مكه بدانيد رسول خدا قصد شما دارد، اسلحه را مهيا كنيد براى قتال. و ده درهم به او داد گفت: اين نامه را به اهل مكه برسان. ساره نامه را ميان موى سرش پنهان نموده روانه شد.
جبرئيل نازل، و حضرت را اعلام نمود. پيغمبر، امير المؤمنين عليه السّلام را با چند نفر فرستاد كه نامه را از او بگيريد و بياوريد. در روضه خاخ او را يافتند.
از او طلب نامه نمودند، زن به گريه آمد و انكار نمود. آن چند نفر خواستند
جلد 13 - صفحه 123
برگردند. حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: پيغمبر دروغ نفرمايد، آنچه فرموده به اخبار جبرئيل بوده. پس شمشير از غلاف كشيد به زن فرمود: مرا شناسى، به خدا اگر نامه را ندهى گردنت مىزنم. زن ترسيد گفت: زنهار يابن ابى طالب، روى بگردان، نامه را به تو دهم. پس نامه را از ميان موى سر خود بيرون آورد. حضرت نامه را خدمت پيغمبر آورد. حضرت به منبر خطبه خواند، فرمود: يكى از شما نامهاى به اهل مكه نوشته تا آنها را از قصد ما آگاه سازد. اگر برخيزد و اعتراف كند [فهو المراد]، و الا او را رسوا نمايم. سه مرتبه تكرار نمود. حاطب برخاست و گفت: يا رسول اللّه، من بودم و من بعد از اسلام نفاق نورزيدم و مودت و دوستى با آنها ننمودم. منشاء نامه آنكه در مكه قبيله ندارم، خواستم حقى بر اهل مكه پيدا كنم و مرا حمايت كنند. به روايتى حضرت فرمود او را از مسجد بيرون كنيد. مردم دست به پشت او مىزدند تا به در مسجد، و او به حضرت نگاه مىكرد كه شايد عطف توجه حضرت بدو شود.
آخر حضرت فرمود: او را بازگردانيد و او را توبه داد. حق تعالى آيه شريفه نازل فرمود: اى اهل ايمان، فرانگيريد دشمن من و دشمن خود را دوست، و با آنها مودت ننمائيد.
تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ: القا مىكنيد و مىفرستيد به سوى ايشان دوستى را به سبب مكاتبه، وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ: و حال آنكه بتحقيق كافر شدند به آنچه آمده است به شما، مِنَ الْحَقِ: از كلام حق و درست و راست كه قرآن است، يا دين اسلام، يا كسى كه سزاوار متابعت است، يعنى حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ: در حالتى كه بيرون مىكنند پيغمبر را از مكه، وَ إِيَّاكُمْ: و شما را نيز، أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ: به سبب آنكه ايمان مىآوريد به خدا كه پروردگار شماست، يعنى ايشان به سبب ايمان، شما را از ديار خود بيرون مىكنند. پس ايشان را دوست مگيريد و به آنها مودت نكنيد. إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ: اگر هستيد شما كه بيرون آمدهايد از وطنهاى خود، جِهاداً فِي سَبِيلِي: به جهت جهاد و قتال در راه من، وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي:
جلد 13 - صفحه 124
و براى طلب خشنودى من، تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ: به پنهانى مىفرستيد دوستى را به سبب كتابت، يا سخنان سرّى به ايشان مىفرستيد به سبب دوستى، وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ: و من داناترم از شما به آنچه پنهان مىكنيد از مودت دشمنان، وَ ما أَعْلَنْتُمْ: و آنچه ظاهر مىسازيد از اعتذار، و رسول خود را مطلع مىگردانم. وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ: و هر كه بكند اين كار را از شما، [كه آن القاى خبر] است به ايشان، يا دوستى دشمنان، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ: پس بتحقيق گمراه شده از راه راست، و خطا نموده از طريق حق و صواب.
تنبيه: آيه شريفه نهى است از دوستى با دشمنان خدا و مؤمنين، و اظهار مودت نسبت به ايشان؛ چون كافر شدند به خدا و پيغمبر و اسلام و قرآن، زيرا ايمان و كفر، دو سدّى هستند كه با هم جمع نشوند. بنابراين مؤمنين، مودت و دوستى با كفار ننمايند.
ابن فضّال از حضرت رضا عليه السّلام روايت نموده: من والى اعداء اللّه فقد عادى اولياء اللّه و من عادى اولياء اللّه فقد عاد اللّه و حقّ على اللّه ان يدخله فى نار جهنّم. هر كه دوستى كند با دشمنان خدا، پس بتحقيق دشمنى نموده با دوستان خدا و هر كه دشمنى كند با دوستان خدا، پس بتحقيق دشمن داشته خدا را او، سزاوار است بر خدا او را داخل نمايد در جهنم.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ «1» إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ «2» لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «3» قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ «4»
رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «5»
ترجمه
اى كسانيكه ايمان آورديد نگيريد دشمن مرا و دشمن خودتان را دوستان كه بيفكنيد با آنها طرح مودّت و دوستى با آنكه بتحقيق كافر شدند بآنچه آمد شما را از دين حقّ اسلام بيرون ميكنند پيغمبر و شما را براى آنكه ايمان ميآوريد بخدا پروردگارتان اگر باشيد كه بيرون آمدهايد براى جهاد كردن در راه من و طلب خوشنودى من در پنهانى با آنها دوستى ميكنيد با آنكه من داناترم بآنچه پنهان ميكنيد و آنچه آشكار ميسازيد و هر كه بكند آن كار را از شما پس بتحقيق گم كرده است راه راست را
اگر بيابند شما را ميباشند براى شما دشمنان و مىگشايند بسوى شما دستهاى خود و زبانهاى خودشان را ببدى و دوست دارند اگر كافر شويد
هرگز سود نميرسانند بشما خويشان شما و نه فرزندانتان روز رستخيز جدائى مىاندازد ميان شما و خدا بآنچه ميكنيد بينا است
بتحقيق بايد
جلد 5 صفحه 184
باشد براى شما اقتداى خوبى در ابراهيم و آنانكه بودند با او وقتى كه گفتند بقومشان همانا ما بيزاريم از شما و از آنچه ميپرستيد غير از خدا كافر شديم بشما و آشكار شد ميان ما و شما دشمنى و كينهورزى هميشه تا ايمان آوريد بخداى يگانه مگر سخن ابراهيم بپدرش كه هر آينه آمرزش ميطلبم براى تو و اختياردار نيستم براى تو از خدا هيچ چيز را پروردگارا بر تو توكّل نموديم و بجانب تو بپوزش آمديم و بسوى تو است بازگشت
پروردگارا قرار مده ما را زير دست و موجب شادى براى آنانكه كافر شدند و بيامرز ما را پروردگارا همانا تو هستى ارجمند درستكار.
تفسير
قمى ره نقل فرموده كه نازل شد در حقّ حاطب بن ابى بلتعه و لفظ آيه عام و معناى آن خاص است و سبب آن اين بود كه حاطب بن ابى بلتعه اسلام آورده بود و هجرت نموده بود بمدينه و عيالش در مكّه بودند و قريش ميترسيدند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بجنگ آنها بيايد پس رفتند نزد عيال حاطب و خواهش نمودند از آنها كه نامهاى بنويسند بحاطب و سؤال نمايند از او كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين عزمى دارد يا خير و آنها اجابت نمودند و نوشتند بحاطب و سؤال كردند از اين امر و حاطب در جواب نامه آنها نوشت بلى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين عزمى دارد و نامه را داد بزنى صفيّه نام و او نامه را در موى سرش پنهان نمود و براه افتاد پس جبرئيل خدمت حضرت رسيد و واقعه را عرضه داشت و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين عليه السّلام و زبير بن العوام را بطلب او روانه فرمود و آنها باو رسيدند پس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود نامه كجا است و او منكر شد پس تفتيش نمودند او را و نيافتند با او چيزى و زبير گفت ما چيزى با او نيافتيم پس امير المؤمنين عليه السّلام باو فرمود و اللّه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بما دروغ نفرموده و بجبرئيل دروغى نسبت نداده و جبرئيل از خدا دروغ نقل نكرده قسم بخدا اگر نامه را بيرون نياورى سرت را نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواهم برد پس او گفت از نزد من كنار رويد تا بيرون آورم آنرا پس نامه را از لاى سرش بيرون آورد و امير المؤمنين گرفت و آورد خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرت بخاطب فرمود اين چيست و او عرضه داشت يا رسول اللّه من نفاق ننمودم و در اعتقاد من تغييرى روى نداده شهادت ميدهم كه نيست خدائى جز خداى يگانه و تو پيغمبر اوئى و بر حقّى
جلد 5 صفحه 185
ولى اهل و عيال من بمن نوشتند از خوبى معاشرت قريش با آنها و من خواستم پاداش دهم آنها را بحسن معاشرتشان پس اين آيات نازل شد كه دلالت دارد بر آنكه اهل ايمان بهيچ وجه نبايد رابطه دوستانه با كفار داشته باشند چون خداوند ملامت فرموده است ايشانرا بر القاء طرح دوستى و مودّت با كسانيكه منكر دين و آئين ايشانند و اعمال عداوت نمودهاند با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كسانيكه بآنحضرت ايمان آوردهاند بخارج نمودن ايشانرا از وطن مألوفشان كه مكّه معظّمه باشد براى آن كه ايمان آوردند بخداى يگانه و دست از پرستش بت برداشتند با آنكه اين گناهى نبوده كه موجب تبعيد ايشان شود و با اينحال اگر مسلمانان راست ميگويند غرضشان از هجرت با پيغمبر جهاد در راه خدا و طلب خوشنودى او است نبايد بهيچ وجه با دشمنان خدا و خودشان دوستى كنند و اكنون مشاهده ميشود كه بعضى از اهل ايمان رابطه مودّت سرّى با كفّار دارند با آنكه خداوند از خود آنها داناتر است باعمال آشكار و پنهان آنها اگر اعلم افعل تفضيل و منكم مقدّر باشد و اگر مضارع باشد مراد آنستكه من خداى عليم هستم ميدانم اعمال پنهان و آشكار شما را و بنابراين حرف باء در بما زائده است چنانچه گفتهاند در تلقون اليهم بالمودّة هم زائد ميباشد و معلوم است مسلمانانيكه با كفّار ايجاد رابطه مودّت نمايند راه راست و هدايت را گم كرده و از حق ور شد و صلاح بيرون شدهاند چون آنها هر وقت بر مسلمانان ظفر پيدا كنند از هيچگونه اعمال عداوت و آزار دستى و زبانى كوتاهى نخواهند نمود نسبت بايشان و اين دوستيها ابدا براى جلوگيرى از تجاوزات آنها مفيد نخواهد بود بلكه مؤكّد تجرّى آنها خواهد شد و هميشه آرزوى آنها اين بوده و هست كه مسلمانان دست از دين حق خودشان بردارند و مانند آنها كافر شوند و بهيچ چيز جز اين از ايشان راضى نخواهند شد و اگر مسلمانان بملاحظه اقارب و اولادشان بخواهند با كفّار دوستى نمايند اين هم ملاحظه بىوجهى است چون وقتى خدا از آنها ناراضى باشد ارحام و اولاد بدرد آنها نميخورند و روز قيامت ما بين آنها جدائى مىافتد و از يكديگر فرار ميكنند و خدا ميبيند و ميداند اعمال بندگان را و بر حسب آن پاداش ميدهد اهل ايمان
جلد 5 صفحه 186
بايد تأسى نمايند بحضرت ابراهيم عليه السّلام و پيروان او و اين تأسى خوبى است چون بقوم و خويشان گفتند ما از شما و معبودهاى باطل شما بيزاريم و منكر آنها و دين شمائيم و در روايات ائمه اطهار كفر در اين مقام ببرائت تفسير شده و گفتند ديگر بين ما و شما رسما عداوت و دشمنى ثابت و برقرار است تا ايمان بياوريد شما بخداونديكه يكتا و بيهمتا است بلى تأسى نبايد نمود بآنحضرت در آنكه بعمو يا جدّ مادرى خود آزر فرمود من طلب مغفرت مينمايم براى تو از خدا ولى قول نميدهم كه پذيرفته شود چون اختيار عذاب بندگان با خدا است و من بهيچ وجه تمكّن دفع آنرا بقدرت خود ندارم و اين وقتى بود كه او وعده كرد بآنحضرت كه ايمان بياورد و چون تخلّف نمود بعدا حضرت از او تبرّى جست چنانچه در سوره توبه گذشت با اين وصف اين ترحّم آن حضرت بكافر قابل تأسى نيست و آن حضرت و پيروانش بدرگاه الهى عرضه ميداشتند پروردگارا ما از تمام كسان خود دست كشيديم و توكّل بتو نموديم و بتو رو آورديم و بازگشت ما بحكم تو است ما را زير دست كفّار قرار مده كه مبتلا نمايند ما را بعذابيكه قابل تحمل نباشد و بما بگويند اگر دين شما حق بود خدا ما را بر شما مسلّط نمينمود يا ما را دشمن شاد مكن و طورى نباشد كه آنها بتوانند دين ما را از دستمان بگيرند و بيامرز ما را چون تو تواناى درست كردارى كه متوكل بخود را نجات ميدهى و ملتجى بدرگاه خود را نميرانى در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه اهل ايمان از بنى آدم همه فقير بودند و كفّار آنها همه غنى تا حضرت ابراهيم عليه السّلام عرضه داشت ربّنا لا تجعلنا فتنة للّذين كفروا و بعد از آن غنى و فقير در هر دو دسته وجود پيدا كرد و الحمد للّه على نعمه و آلائه.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُم أَولِياءَ تُلقُونَ إِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ وَ قَد كَفَرُوا بِما جاءَكُم مِنَ الحَقِّ يُخرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُم أَن تُؤمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُم إِن كُنتُم خَرَجتُم جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابتِغاءَ مَرضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعلَمُ بِما أَخفَيتُم وَ ما أَعلَنتُم وَ مَن يَفعَلهُ مِنكُم فَقَد ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ «1»
از إبن بابويه باسناده از ابي حمزه ثمالي از حضرت زين العابدين (ع) فرمود:
(من قرء سورة الممتحنة في فرائضه و نوافله امتحن اللّه قلبه للايمان و نوّر له بصره و لا يصيبه فقر ابدا و لا جنون في بدنه و لا في ولده)
و از پيغمبر (ص) روايت شده فرمود:
(من قرء هذه السورة صلت عليه الملائكة و استغفرت له و اذا مات في يومه او ليلته مات شهيدا و کان المؤمنون شفعائه يوم القيامة)
و از حضرت صادق (ع) فرمود:
(من يبتلي بالطحال و عسر عليه يكتبها و يشربها ثلاثة ايّام متوالية يزول عنه الطحال باذن اللّه تعالي)
ترجمه: اي كساني که ايمان آوردهايد نگيريد دشمن مرا و دشمن آمد شما را را دوست و رفيق که ملاقات كنيد آنها را به محبت و دوستي و حال آنكه آنها كافر هستند بآنچه شما را از حق، بيرون كردند رسول را و شما را از وطن شما براي اينكه شما ايمان آوردهايد بخداي متعال پروردگار شما اگر بوديد شما که خروج ميكرديد براي جهاد في سبيل اللّه که با آنها جهاد ميكرديد و براي طلب مرضات من و خشنودي من شما در سرّ و باطن بآنها محبت و مودّت ميكنيد، و من داناترم بآنچه شما مخفي ميكنيد و بآنچه اظهار ميكنيد و كسي که چنين كاري بكند پس بتحقيق گمراه شده از راه راست و راه را گم كرده.
اقول: اخباري داريم در شأن نزول اينکه آيه شريفه که زني که نامش ساره بود مولاة ابي عمر و إبن سيفي إبن هشام از مكه هجرت كرد آمد مدينه حضرت رسول
جلد 16 - صفحه 488
صلي اللّه عليه و آله پس از جنگ بدر بدو سال گذشته حضرت از او پرسيد که هجرت تو براي اسلام بوده عرض كرد نه فرمود: براي مهاجرت آمدي عرض كرد نه فرمود: پس براي چه آمدي مدينه عرض كرد من صاحب عشيره و موالي و اصيل بودم تمام از دستم رفت و بشدت به احتياج افتادهام آمدم شما كمكي بحالم كنيد حضرت دستور داد نفقه و كسوه و وسائل حركت او را فراهم كردند عازم حركت شد يكي از مؤمنين که نامش حاطب بن ابي بلتعه بود ده دينار و ده درهم و برد يماني باو داد و نوشتهاي که بر مشركين مكه نوشته بود و خبر داده که پيغمبر عازم جنگ با شما است خود را آماده كنيد و باين ساره داد که اينکه را باهل مكه برساند و اينکه را در گيسوان سرش مخفي كرد، جبرائيل نازل شد بر حضرت خبر داد حضرت چند نفر را روانه كردند که در راه بروند و از آن زن اينکه نوشته را پس بگيرند من جمله امير المؤمنين (ع) آمدند او را گرفتند منكر شد همچه نوشته نزد من نيست آنچه تفتيش كردند نيافتند خواستند برگردند امير المؤمنين (ع) فرمود: خدا بجبرئيل دروغ نگفته جبرئيل هم به پيغمبر دروغ نگفته پيغمبر هم دروغ نفرموده كاغذ نزد اينکه هست شمشير كشيد و باو فرمود: يا كاغذ را بده و الّا گردنت را ميزنم ناچار از ميانه گيسوانش بيرون آورد داد او را آوردند خدمت حضرت پيغمبر (ص) حاطب را خواست فرمود:
مگر كافر شدي عرض كرد يا رسول اللّه من كافر نشدم فرمود: پس براي چه اينکه كاغذ را نوشتي و فرستادي براي مشركين عرضكرد اينها در زماني که من كافر بودم بسيار بمن محبت ميكردند و اعانت مينمودند خواستم تدارك محبتهاي آنها را بكنم اينکه آيه نازل شد.
اقول: اينکه اخبار استناد به معصومين ندارد و بر فرض شأن نزول آيه باشد منافي با عموم آيه ندارد به پردازيم، به بشرح آيه شريفه.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خطاب بجميع مؤمنين است تا دامنه قيامت.
لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُم أَولِياءَ عدوّ خدا و مؤمنين تمام طبقات كفار و مشركين و دهريين و معاندين و مخالفين و ضالين و مضلين و مبدعين و منكرين ضروريات دين و مذهب هستند، بايد با تمام آنها عداوت و مخالفت نمود اي كاش ابناء امروزه برخورد باين آيه ميكردند و با اينکه طبقات محبت و معاشرت نميكردند.
جلد 16 - صفحه 489
تُلقُونَ إِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ که ملاقات بكنيد آنها را و معاشرت با آنها و خلطه و آميزش داشته باشيد و رفت و آمد.
وَ قَد كَفَرُوا بِما جاءَكُم مِنَ الحَقِّ حقّ دين اسلام قرآن مذهب حقه شيعه اثني عشري احكام اسلامي دستورات ديني که اينها بتمام اينها يا بعض آنها كافر هستند.
يُخرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُم أَن تُؤمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُم اما اخراج رسول که از اول بعثت چه اندازه ظلم و اذيت كردند سنگ بقدمهاي مباركش ميزدند خاكروبه بر سرش و شكمبه شتر ميريختند عباء بگردن نازنينش تاب دادند تا نفس در سينه او حبس شد تشريف برد بطائف آنجا هم اذيت كردند سه سال در شعب ابي طالب گرفتار بود تا عاقبت دور خانه او را احاطه كردند که او را بقتل رسانند تا هجرت فرمود، و هم چنين مؤمنين باو را چه اندازه در فشار انداختند تا هجرت كردند، فقط براي اينكه چرا باين پيغمبر ايمان آوردهاند.
إِن كُنتُم خَرَجتُم جِهاداً فِي سَبِيلِي اينکه خروج شما اگر براي رضاي خدا و جهاد في سبيل اللّه بوده پس نبايد با آنها دوستي و القاء مودّت كرد بايد با آنها كمال عداوت و بغض و عناد داشته باشيد.
تُسِرُّونَ إِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ در سرّ و پنهاني و خفية بآنها مودّت و محبت ميكنيد و خيال ميكنيد که اسرار شما بر خدا مستور و مخفي است.
وَ أَنَا أَعلَمُ بِما أَخفَيتُم وَ ما أَعلَنتُم بر خداي متعال سرّ و علن تفاوتي ندارد عالم السر و الخفيّات است.
وَ مَن يَفعَلهُ مِنكُم فَقَد ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ از ايمان خارج ميشود و جزء اهل ضلال ميگردد به بنگ بلند فرياد ميزنم بتمام ابناء بشر سرتاسر كشور که دوستي با كفّار و اهل ضلال با ايمان نميسازد خود را مؤمن نه پنداريد با دوستي دشمنان دين.
برگزیده تفسیر نمونه
]
اشاره
(آیه 1)
شأن نزول:
این آیه در باره «حاطب بن ابی بلتعه» نازل شده است.
جریان چنین بود که: زنی به نام «ساره» که وابسته به یکی از قبائل «مکّه» بود از مکّه به مدینه خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمد. حضرت به او فرمود: آیا مسلمان شدهای و به اینجا آمدهای؟
عرض کرد: نه.
فرمود: پس چرا آمدی؟
عرض کرد: شما اصل و عشیره ما بودید، و سرپرستان من همه رفتند، و من شدیدا، محتاج شدم نزد شما آمدهام تا عطائی به من کنید و لباس و مرکبی ببخشید.
فرمود: پس جوانان مکّه چه شدند؟ (اشاره به این که آن زن خواننده بود و برای جوانان خوǙƙƘϚϙɠمیکرد.)
گفت: بعد از واقعه بدر، هیچ کس از من تقاضای خوانندگی نکرد- و این نشان میدهد ضربه جنگ بدر تا چه حد بر مشرکان مکّه سنگین بود- حضرت دستور داد، لباس و مرکب و خرج راهی به او دادند، و این در حالی بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آماده فتح مکّه میشد.
در این موقع «حاطب بن ابی بلتعه» (یکی از مسلمانان معروف که در جنگ بدر و بیعت رضوان شرکت کرده بود) نزد «ساره» آمد و نامهای نوشت و گفت: آن را به اهل مکّه بده و ده دینار و به قولی ده درهم نیز به او داد.
«حاطب» در نامه به اهل مکّه نوشته بود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قصد دارد به سوی شما آید، آماده دفاع از خویش باشید! جبرئیل این ماجرا را به اطلاع پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رسانید، رسول خدا، علی علیه السّلام و عمار و عمر و زبیر و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد که به سوی مکّه حرکت کنند و فرمود: در یکی از منزلگاههای وسط راه به زنی میرسید که حامل نامهای به مشرکین مکّه است، نامه را از او بگیرید.
ج5، ص157
آنها در همان مکان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود به او رسیدند، او سوگند یاد کرد که هیچ نامهای نزد او نیست، ولی علی علیه السّلام فرمود: نه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ میگوئیم، شمشیر را کشید و فرمود: نامه را بیرون بیاور، و الا به خدا سوگند گردنت را میزنم! «ساره» که نامه را در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آنها نامه را خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آوردند.
حضرت صلّی اللّه علیه و آله به سراغ «حاطب» فرستاد، فرمود: این نامه را میشناسی؟
عرض کرد: بلی، فرمود: چه چیز موجب شد به این کار اقدام کنی؟
عرض کرد: ای رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز که اسلام را پذیرفتهام لحظهای کافر نشدهام، ولی مسأله این است که تمام مهاجران کسانی را در مکّه دارند ولی من در میان آنها غریبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم مزاحم خانواده من نشوند، در حالی که میدانستم خداوند سر انجام آنها را گرفتار شکست میکند.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عذرش را پذیرفت- اینجا بود که آیه نازل شد و درسهای مهمی در زمینه ترک هرگونه دوستی نسبت به مشرکان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.
تفسیر:
سر انجام طرح دوستی با دشمن خدا! چنانکه در شأن نزول دانستیم حرکتی از ناحیه یکی از مسلمانان صادر شد که هر چند به قصد جاسوسی نبود ولی اظهار محبتی به دشمنان اسلام محسوب میشد، لذا آیه به مسلمانان هشدار داد که از تکرار این گونه کارها در آینده بپرهیزند.
نخست میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید» (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء).
یعنی آنها نه فقط دشمنان خدا هستند که با شما نیز عداوت و دشمنی دارند، با این حال چگونه دست دوستی به سوی آنها دراز میکنید؟! سپس میافزاید: «شما نسبت به آنها اظهار محبت میکنید در حالی که آنها به
ج5، ص158
آنچه از حق برای شما آمده (اسلام و قرآن) کافر شدهاند، و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون میرانند» (تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرسول و ایاکم ان تؤمنوا بالله ربکم).
آنها هم در عقیده با شما مخالفند، و هم عملا به مبارزه برخاستهاند، و کاری را که بزرگترین افتخار شماست، یعنی ایمان به پروردگار، برای شما بزرگترین جرم و گناه شمردهاند، با این حال آیا جای این است که شما نسبت به آنها اظهار محبت کنید.
سپس برای توضیح بیشتر میافزاید: «اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کردهاید» پیوند دوستی با آنها برقرار نسازید (ان کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی).
اگر به راستی دم از دوستی خدا میزنید و به خاطر او از شهر و دیار خود هجرت کردهاید، و طالب جهاد فی سبیل اللّه و جلب رضای او هستید این مطلب با دوستی دشمنان خدا سازگار نیست.
باز برای توضیح بیشتر میافزاید: «شما مخفیانه با آنها رابطه دوستی برقرار میکنید در حالی که من به آنچه پنهان یا آشکار میسازید از همه داناترم»! (تسرون الیهم بالمودة و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم).
بنابر این مخفی کاری چه فایدهای دارد با علم خداوند به غیب و شهود.
و در پایان آیه، به عنوان یک تهدید قاطع، میفرماید: «و هر کس از شما چنین کاری کند از راه راست گمراه شده است» (و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل).
هم از راه معرفت خدا منحرف گشته که گمان کرده چیزی بر خدا مخفی میماند، و هم از راه ایمان و اخلاص و تقوا که طرح دوستی با دشمنان خدا ریخته و هم تیشه به ریشه زندگانی خود زده است که دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و این بدترین انحرافی است که ممکن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سر چشمه ایمان دست دهد.
ج5، ص159
نکات آیه
۱ - فرمان الهى به مؤمنان، در اجتناب از دوستى با دشمنان خدا و دشمنان جامعه اسلامى (یأیّها الذین ءامنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء )
۲ - اهل ایمان، در معرض خطر ایجاد ارتباط دوستانه با دشمنان خدا (یأیّها الذین ءامنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء ) نهى معمولاً در جایى صورت مى گیرد که زمینه ابتلا و ارتکاب به عملى وجود دارد; به ویژه که شأن نزول خبر از چنین مشکلى مى دهد.
۳ - کافران، با همان انگیزه و ملاکى که به دشمنى با خدا برخاسته اند، دشمن مؤمنان و جامعه اسلامى نیز خواهند بود. (عدوّى و عدوّکم) تکرار «عدوّ» و تقدم «عدوّى» بر «عدوّکم»، در حقیقت مؤمنان را متوجه این موضوع مى کند که خویش را از دشمنىِ دشمنان خداایمن نپندارند; زیرا آنان با همان انگیزه و ملاک که دشمن خدایند، دشمن مؤمنان نیز هستند.
۴ - ایمان به خدا، ناسازگار با مهرورزى و اعتماد دوستانه به کافران و خداستیزان (یأیّها الذین ءامنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودّة) وصف «ایمان» مشعر به علیت است.
۵ - ممنوعیت پیوند دوستانه اهل ایمان، با کافران و منکران دین و پیامبر (تلقون إلیهم بالمودّة و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ)
۶ - کافران به وحى و رسالت پیامبراکرم(ص)، دشمنان خدا و امت اسلامى اند. (عدوّى و عدوّکم ... و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ)
۷ - کفر به حق و اصالت وحى، دلیل عدم شایستگى کافران براى دوستى (تلقون إلیهم بالمودّة و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ) عبارت «و قد کفروا...» در حقیقت بیانگر علت نهى (لاتتّخذوا عدوّى) است.
۸ - نهى خداوند از دوستى اهل ایمان با کافران که باعث خروج ناخواسته پیامبر(ص) و مؤمنان از سرزمینشان (مکه) شده بودند. (لاتتّخذوا ... یخرجون الرسول و إیّاکم أن تؤمنوا باللّه)
۹ - ممنوعیت دوستى و ارتباط با کافران، منوط به وجود درگیرى و عداوت میان ایشان و مسلمانان * (لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء ... یخرجون الرسول و إیّاکم) برداشت بالا، بدان احتمال است که تعبیر «قد کفروا ... یخرجون الرسول...» - که فلسفه نهى در «لاتتّخذوا عدوّى» را بیان مى کند - در عین حال قلمرو نهى را نیز مشخص سازد.
۱۰ - ایمان مسلمانان به ربوبیت خداى یگانه، علت اصلى اخراج ایشان از مکه به وسیله مشرکان * (یخرجون الرسول و إیّاکم أن تؤمنوا باللّه ربّکم)
۱۱ - بى توجهى به عمق عداوت کافران با اسلام و مسلمانان، زمینه ساز برقرارى روابط دوستانه با آنان (لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء ... یخرجون ... أن تؤمنوا باللّه ربّکم) بیان ابعاد مختلف عداوت کافران با مسلمانان، به عنوان دلیل ممنوعیت ارتباط دوستانه با آنان، بیانگر مطلب بالا است.
۱۲ - هجرت از مکه به مدینه براى جلب رضاى الهى، ناسازگار با مودت نسبت به مشرکان مکه (لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء ... إن کنتم خرجتم جهادًا) آیه شریفه در مرحله نخست، نظر به موضوعى دارد که در صدراسلام رخ داده است. مخاطب اولیه آیه مهاجرى به نام حاطب بن ابى بلتعه است که براى خدا هجرت کرده; ولى گام در مسیر دوستى با مشرکان نهاده بود (غافل از این که آن هجرت و این حرکت با هم سازگار نیستند).
۱۳ - اقدام حاطب ابن ابى بلتعه به ارتباط مخفیانه با مشرکان، در آستانه آمادگى مسلمانان براى فتح مکه (لاتتّخذوا ... إن کنتم خرجتم جهدًا فى سبیلى) با توجه به شأن نزول آیه، عبارت «إن کنتم خرجتم...» نظر به آمادگى مسلمانان براى فتح مکه دارد.
۱۴ - حرکت مسلمانان براى فتح مکه، حرکتى جهادى و در راستاى خشنودى خداوند (إن کنتم خرجتم جهدًا فى سبیلى و ابتغاء مرضاتى) از این که پس از برشمردن ستم مشرکان نسبت به مسلمانان، تعبیر «جهاداً فى سبیلى...» آمده، مى توان نتیجه گرفت که آیه شریفه، انگیزه فتح مکه را مشخص ساخته است.
۱۵ - حرکت جهادگرانه در راه خدا و رضاى او، ناسازگار با دوستى نسبت به دشمنان او (لاتتّخذوا عدوّى و عدوّکم أولیاء ... إن کنتم خرجتم جهدًا فى سبیلى و ابتغاء مرضاتى) هر چند آیه در مورد خاصى نازل شده; ولى پیام کلى آن براى امت اسلامى باقى است.
۱۶ - ارزش هجرت و جهاد، به انجام گرفتن آن در راه خدا و براى خشنودى او است. (إن کنتم خرجتم جهدًا فى سبیلى و ابتغاء مرضاتى) تعبیر «خرجتم»، چنانچه بیانگر هجرت مسلمانان از مکه به مدینه باشد، عنوان «جهاد» نیز بر آن انطباق مى یابد.
۱۷ - اقدام برخى از مهاجران، به برقرارى رابطه سرّى و دوستانه با مشرکان مکه (تسرّون إلیهم بالمودّة) با توجه به شأن نزول آیه شریفه، مطلب بالا استفاده مى شود.
۱۸ - خداوند، آگاه به اعمال پنهانى و آشکار آدمیان (و أنا أعلم بما أخفیتم و ما أعلنتم)
۱۹ - توجه به آگاهى خدا از آشکار و نهان، بازدارنده مؤمنان از ارتباط سرّى با کافران (تسرّون ... و أنا أعلم بما أخفیتم)
۲۰ - داشتن روابط سرّى و دوستانه با دشمنان دین، رفتن به بیراهه و حرکتى بى فرجام است. (و من یفعله منکم فقد ضلّ سواء السبیل)
۲۱ - پندار تأمین بعضى منافع از طریق روابط سرّى با دشمنان دین، پندارى باطل و بى فرجام* (و من یفعله منکم فقد ضلّ سواء السبیل) برداشت یاد شده با توجه به شأن نزول آیه شریفه است; یعنى، برقرارى ارتباط برخى از مسلمانان با دشمن، به انگیزه حفظ منافع; نه خیانت به مسلمانان.
موضوعات مرتبط
- اسلام: تاریخ صدر اسلام ۱۳، ۱۷
- ایمان: آثار ایمان به خدا ۴; ایمان به توحید ربوبى ۱۰
- بینش: بینش باطل ۲۱
- جهاد: آثار جهاد ۱۵; ملاک ارزش جهاد ۱۶
- حاطب ابن ابى بلتعه: حاطب ابن ابى بلتعه و مشرکان مکه ۱۳
- حق: آثار تکذیب حق ۷
- خدا: اجتناب از دوستى با دشمنان خدا ۱; انگیزه دشمنى با خدا ۳; اوامر خدا ۱; اهمیت رضایت خدا ۱۲، ۱۴، ۱۶; دشمنان خدا ۶; دوستى با دشمنان خدا ۲; رضایت خدا۱۵; علم خدا به اعمال ۱۸; علم غیب خدا ۱۸; موانع دوستى با دشمنان خدا ۴، ۱۵; نواهى خدا ۸; وسعت علم خدا ۱۸
- دین: آثار رابطه با دشمنان دین ۲۱; دوستى با دشمنان دین۲۰; ممنوعیت دوستى با مکذبان دین ۵
- ذکر: آثار ذکر علم خدا ۱۹; ذکر علم غیب خدا ۱۹
- سبیل الله: نقش سبیل الله ۱۶
- غفلت: آثار غفلت ۱۱; غفلت از دشمنان اسلام ۱۱; غفلت از دشمنان مسلمانان ۱۱; غفلت از دشمنى کافران ۱۱
- کافران: آثار دشمنى کافران ۹; انگیزه کافران ۳; دلایل بى لیاقتى کافران ۷; دلایل رد دوستى با کافران ۷; زمینه دوستى با کافران ۱۱; ممنوعیت دوستى با کافران ۵، ۹; موانع رابطه با کافران ۱۹; نهى از دوستى با کافران ۸
- گمراهى: موارد گمراهى ۲۰
- مؤمنان: تکلیف مؤمنان ۱، ۵، ۸; زمینه لغزش مؤمنان ۲
- محمد(ص): دشمنى مکذبان محمد(ص) ۶; عوامل هجرت محمد(ص) ۸; ممنوعیت دوستى با مکذبان محمد(ص) ۵
- مسلمانان: آثار ایمان مسلمانان صدراسلام ۱۰; آثار دشمنى با مسلمانان ۹; اجتناب از دوستى با دشمنان مسلمانان ۱; انگیزه دشمنى با مسلمانان ۳; جهاد مسلمانان صدراسلام ۱۴; دشمنان مسلمانان ۶; عوامل اخراج مسلمانان صدراسلام ۱۰; عوامل هجرت مسلمانان ۸; فلسفه هجرت مسلمانان صدراسلام ۱۲
- مشرکان مکه: دوستى با مشرکان مکه ۱۷; موانع دوستى با مشرکان مکه ۱۲
- مکه: فلسفه فتح مکه ۱۴; قصه فتح مکه ۱۳; هجرت از مکه ۸، ۱۴
- مهاجران: دوستى مهاجران صدراسلام ۱۷
- وحى: آثار تکذیب وحى ۷; دشمنى مکذبان وحى ۶
- هجرت: ملاک ارزش هجرت ۱۶
منابع
- ↑ در تفسیر على بن ابراهیم چنین آمده که لفظ آیه عام بوده و معنى آن خاص است و نیز گوید: هنگامى که حاطب بن ابى بلتعه مسلمان شد و به مدینه مهاجرت کرد زوجه او در مکه بود و قریش ترسیدند که مبادا رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنان به جنگ پردازد لذا نزد عیال حاطب آمدند و از او خواستند که نامه اى به شوهرش در مدینه بنویسد و اخبار مسلمین و رسول خدا صلی الله علیه و آله را جویا شود. شوهر او در جواب نامه به زوجه اش نوشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله قصد جنگ با کفار قریش را دارد و نامه را به زنى که نام او صفیه بود، سپرد و آن زن نامه را در اسافل اعضاء خویش پنهان ساخت و به سوى مدینه رهسپار گردید. جبرئیل قضیه را به پیامبر خبر داد و رسول خدا صلی الله علیه و آله على و زبیر را مأمور دستگیرى آن زن فرمود. صاحب مجمع البیان گوید: بخارى و مسلم در صحیح خود چنین آورده اند آن هم بنا به نقل از عبدالله بن ابى رافع که گفت: از على شنیدم که مى گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله من و مقداد و زبیر را مأمور فرمود تا روضه خاخ برویم و فرمود در آنجا کنیزى خواهید یافت و نامه اى با اوست و ما رفتیم و نامه را از او گرفتیم، (چنانکه در آیه ۲۸ سوره آل عمران نیز آمده است).