تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بحث روايتی

در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُم أولِيَاء...» مى گويد: اين آيه در شأن «حاطب ابن ابى بلتعه» نازل شده، هرچند لفظ آيه عام است، وليكن معنايش خاص به اين شخص است، و داستانش بدين قرار بود كه:

حاطب ابن ابى بلتعه در مكّه مسلمان شد و به مدينه هجرت كرد، در حالى كه عيالش در مكّه مانده بودند. از سوی ديگر، كفار قريش ‍ ترس آن را داشتند كه لشگر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، بر سرِ آنان بتازد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۱

ناچار نزد عيال حاطب رفته، از اين خانواده خواستند تا نامه اى به حاطب بنويسند و از وى، خبر محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را بپرسند كه آيا تصميم دارد با مردم مكّه جنگ كند يا نه؟

خانواده حاطب، نامه اى به او نوشته، جوياى وضع شدند. او در پاسخ نوشت: آرى، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چنين قصدى دارد، و نامه را به دست زنى به نام «صفيّه» داد، و او نامه را در لاى گيسوان خود پنهان نموده، به راه افتاد. در همين ميان، جبرئيل نازل شد و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از ماجرا خبر داد.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اميرالمؤمنين على «عليه السلام» و زبير بن عوام را به طلب آن زن فرستاد. اين دو تن، خود را به او رساندند. اميرالمؤمنين پرسيد: نامه كجاست؟ صفيه گفت: نزد من چيزى نيست. حضرت على و زبير، زن را تفتيش كردند و چيزى همراه او نيافتند. زبير گفت: حال كه چيزى نيافتيم، برگرديم. اميرالمؤمنين فرمود: به خدا سوگند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به ما دروغ نگفته، و جبرئيل هم به آن جناب دروغ نگفته، و او هم به جبرئيل دروغ نمى بندد، و جبرئيل هم به خدا دروغ نمى بندد، و به خدا سوگند اى زن، يا نامه را در مى آورى و مى دهى، و يا سر بريده ات را نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى برم. صفيه گفت: پس از من دور شويد تا در آورم. آنگاه نامه را از لاى گيسوانش درآورد. اميرالمؤمنين، نامه را گرفت و نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آورد.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از حاطب پرسيد: اين چه كارى است؟ حاطب عرضه داشت: يا رسول اللّه! به خدا سوگند اين كار را از روى نفاق نكردم، و چيزى تغيير و تبديل ندادم، و من شهادت مى دهم به این که جز خدا معبودى نيست، و اين كه تو رسول بر حقّ اويى، وليكن اهل و عيال من از مكّه به من نوشتند كه قريش با ما خوشرفتارى مى كنند، من خواستم در حقيقت حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى كرده باشم. بعد از سخنان حاطب، خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوِّكُم أولِياَء... وَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِيرٌ».

و در الدر المنثور است كه: احمد، حميدى، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ابوداوود، ترمذى، نسائى، ابوعوانه، ابن حيان، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، بيهقى، و ابونعيم - هر دو در كتاب دلائل - از على «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، من و زبير و مقداد را مأموريت داد و فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۲

راه بيفتيد تا برسيد به روضۀ «خاخ». در آن جا، به زن مسافر بر مى خوريد، نامه اى با اوست، از او بگيريد و برايم بياوريد.

ما از مدينه بيرون شديم، و تا روضه رفتيم. در آن جا به آن زن مسافر برخورديم و گفتيم: نامه را بيرون بياور. گفت: نامه اى با من نيست. گفتيم: نامه را بيرون بياور و گرنه مجبورت مى كنيم لباسهايت را بكنى. او نامه را از لاى گيسوى خويش در آورد.

نامه را نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آورديم. ديديم «حاطب» در نامه اش، پاره اى از تصميمات رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به جمعى از مشركان گزارش داده. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به حاطب فرمود: اين چه كارى بود كه كردى؟ عرضه داشت: عليه من اقدام فورى مفرما، يا رسول اللّه! من مردى هستم كه با قريش سخت پيوستگى دارم، ولى از آنان نيستم، و در ميان مهاجرانى كه با تو هستند، افرادى هستند كه در مكّه خويشاوندانى مشرك دارند، و به وسيله آنان، از مال و اولادى که در مكه دارند، حمايت مى كنند. من نيز خواستم اين موقعيت را از دست ندهم، و به خويشاوندان مشركم احسانى كنم تا آنان متقابلا خانواده ام را مورد حمايت قرار دهند. اين نامه، به اين انگيزه نوشته شده، نه اين كه انگيزه اش، كفر و يا ارتداد من از دينم باشد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» او را تصديق كرد و فرمود: راست مى گويد.

عمر گفت: يا رسول اللّه! اجازه بده تا گردنش را بزنم. حضرت فرمود: او در جنگ بدر شركت داشت، و تو چه مى دانى، شايد خداى تعالى، نسبت به اهل بدر عنايت خاصى داشته باشد، و فرموده باشد: هرچه مى خواهيد بكنيد، كه شما را آمرزيده ام. پس آيه شريفه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوِّكُم أولِيَاءَ تُلقُونَ إلَيهِم بِالمَوَدَّة» نازل شد.

نقد روايت: «شايد خداوند به شركت كنندگان در جنگ بدر گفته باشد هرچه مى خواهيد، بكنيد...»

مؤلف: اين معنا در تعدادى از روايات، از چند نفر از صحابه، مانند: انس، جابر، عمر، ابن عباس، و جمعى از تابعين، از قبيل حسن و غيره آمده، ليكن از نظر متن خالى از اشكال نيست.

براى اين كه: اولا از ظاهر آن - بلكه صريح آن - بر مى آيد كه «حاطب ابن ابى بلتعه» به خاطر عملى كه كرده بود، مستحق اعدام و يا كيفرى ديگر كمتر از اعدام بوده، و تنها به خاطر شركتش در جنگ بدر مجازات نشده، چون بدری ها، در برابر هيچ گناهى مجازات نمى شوند. براى اين كه بر حسب اين روايت، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به عُمَر فرمود: «او در جنگ بدر شركت داشته». و در روايت حسن آمده كه فرمود: «اين ها، اهل بدرند، از اهل بدر حذر كن! اين ها، اهل بدرند، از اهل بدر حذر كن! اين ها، اهل بدرند، از اهل بدر حذر كن»!

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۳

در حالى كه روايات وارده در داستان «افك» معارض آنند. چون در آن روايات آمده: بعد از آن كه آيه شريفه در برائت عايشه نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» يكى از تهمت زنندگان به عايشه، يعنى مسطح بن اثاثه، را حد زد و كيفر كرد، با اين كه اين مرد از سابقين اولين است، و از مهاجرين و از شركت كنندگان در جنگ بدر است. و اين روايات در صحيح بخارى و مسلم، و در روايات بى شمارى كه در تفسير آيات «افك» رسيده، آمده است.

و ثانيا، اين كه در اين حديث آمده كه: خداى تعالى به اهل بدر فرموده: «هرچه مى خواهيد بكنيد، كه من شما را آمرزيده ام»، با هيچ منطقى درست در نمى آيد. چون از اين جمله فهميده مى شود كه اهل بدر، هر گناهى كه بكنند، آمرزيده اند و اين حرف، مستلزم آن است كه اهل بدر هيچ تكليف و وظيفه اى دينى نداشته باشند. نه چيزى بر آنان واجب باشد، و نه چيزى حرام و نه مستحب و نه مكروه. براى اين كه وقتى مخالفت تكليف، عقاب نداشته باشد و انجام و ترك آن، برابر باشد، تكليف معنا ندارد، و اصلا جملۀ مزبور، صريح است در اين كه تمامى اعمال براى اهل بدر مباح است.

و لازمۀ اين حرف، اين است كه: آمرزش اهل بدر شامل همه گناهان، حتى گناهانى كه عقل آن ها را جز با توبه قابل عفو نمى داند، بگردد. مانند: بت پرستى، و ردّ بر خدا و رسول و تكذيب رسالت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و افتراء بر خدا و رسول، و مسخره كردن دين و احكام ضرورى آن، و گناهانى ديگر مثل آن. همچون كشتن يك انسان بى گناه از روى ظلم و فساد در زمين، و تباه ساختن حرث و نسل، و مباح دانستن جان و عرض و مال مردم.

خواهيد گفت: خداوند، اهل بدر را از ارتكاب چنين گناهانى حفظ فرموده.

در پاسخ مى گوييم: بحث ما، درباره فعليّت اين گونه اعمال نبود تا بگويى اهل بدر چنين گناهانى مرتكب نشدند، و خدا آنان را از امثال آن گناهان حفظ كرده، بلكه دربارۀ امكان آمرزش امثال اين گناهان در فرض ارتكاب است.

و ثانيا، كلام خداى تعالى اگر فرموده باشد: «هرچه مى خواهيد بكنيد»، بايد تمامى عمومات را كه در تمامى احكام شرعى، يعنى عبادات و معاملات وارد شده، تخصيص بزند، و هيچ يك از آن عمومات شامل اهل بدر نشود. و اگر چنين چيزى وجود مى داشت، بايد در بين صحابه معروف مى شد، و براى آنان مسلّم مى بود اين دسته از صحابه كه در جنگ بدر شركت داشتند، از تمامى تكاليف دينى - هر قدر هم اهميت داشته باشد - آزادند، و حداقل بايد در بين خود اهل بدر معروف باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۴

و حال آن كه در روايات وارده درباره اخبار اهل بدر، و سرگذشت آنان، اثرى از آن ديده نمى شود، بلكه از سيره اهل بدر، و مخصوصا روشى كه در فتنه هاى بعد از رحلت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اتفاق افتاد، خلاف آن ديده مى شود، که احدى نمى تواند آن را انكار كند.

از همه اين ها كه بگذريم، آزاد شدن يك گروه از بين همه مسلمانان و رهايى آنان از قيد تكليف، به طورى كه هر كارى خواستند بكنند و هر مخالفتى را با خدا و رسول بتوانند مرتكب شوند، هر قدر هم عظيم باشد، مناقض ‍ با مصلحتى است كه دعوت دينى و فريضۀ امر به معروف و نهى از منكر و نشر معارف الهى از راه نشر روايات صادره از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر اساس تأمين آن مصلحت بنا شده است. چون وقتى مردم بدانند كه اصحاب جنگ بدر در گفتن هر نوع دروغ و افتراء و ارتكاب زشت ترين گناه و فحشاء آزادند، ديگر چگونه دعوت آنان به سوى دين را بپذيرند، و با چه تأمينى به گفته ها و نقل احاديث آنان اعتماد كنند.

عين اين اشكال در مورد شخص رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم وارد مى شود. به اين بيان كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سيّد و سرور اهل بدر بود و خدا او را به عنوان شاهد و مبشر و نذير فرستاد، و به حكم آيه ۴۵ و ۴۶ سوره احزاب، داعى به سوى خدا، به اذن خدا و سراج منير بوده، و اگر قرار باشد اهل بدر هر كارى بخواهند بكنند و مسؤوليتى نداشته باشند، يكى از اهل بدر شخص آن جناب بود. پس ‍ بايد به حكم این روايت، آن جناب هم در ارتكاب هر كذب و افتراء و فحشاء و منكرى آزاد باشد. و اگر اين طور باشد، دل ها و نفوس بشر چگونه بپذيرد كه چنين شخصى، شاهد و نذير و مبشر و داعى الى اللّه و سراج منير است، و اصلاً چگونه حكمت خدا اجازه مى دهد پست شهادت و دعوت را به كسى واگذار كند كه در هيچ حال و يا گفتارش امنيتى ندارد، و چگونه چنين كسى را سراج منير خوانده، با اين كه به او اجازه داده كه باطل را احياء كند، همان طور كه حق را روشن مى سازد، و اذنش داده كه همان طور كه مردم را هدايت مى كند، گمراه هم بكند. و خلاصه هر كارى دلش خواست، بكند. چه خوب و چه بد، و اين از حكمت خدا به دور است، و آيات كريمه قرآن هم كه متعرّض عصمت انبياء «عليهم السلام» و متعرض حفظ وحى و قرآن است، با چنين چيزهايى نمى سازد.

از اين هم كه بگذريم، اصلا چنين حرفى، خطاب هاى الهى را در بيشتر آياتى كه در آن به صحابه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان عتاب شده - العياذ باللّه - خطاب هايى بيهوده مى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۵

زيرا صحابه اى كه خود خدا اجازه داده هر گناهى خواستند بكنند، ديگر نبايد به خاطر بعضى تخلفاتشان در آياتى نظير آيات مربوط به داستان بدر، احزاب، حنين، و امثال آن ها، مورد عتاب قرار دهد كه چرا فرار كرديد، و آنان را در مقابل فرار از جنگ، به آتش دوزخ تهديد كند.

يكى از روشن ترين آيات در اين باب، آيات مربوط به داستان «افك» است. يكى از آن ها كه مرتكب شده بودند، «مسطح بن اثاثه» بوده، كه خود يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر بوده، و در اين آيات مى خوانيم: «لِكُلِّ امرِئٍ مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الإثم»، و احدى از مرتكبين را استثناء نكرد، و نفرمود: جز آن كسى كه در جنگ بدر شركت داشته. و نيز مى خوانيم: «وَ هُوَ عِندَ اللّه عَظِيمٌ». و باز مى خوانيم: «يَعِظُكُمُ اللّهُ أن تَعُودُوا لِمِثلِهِ أبَداً إن ُکُنتُم مُؤمِنِين». يعنى مرتكب چنين كارى ايمان ندارد، هرچند در جنگ بدر شركت داشته باشد.

و باز از روشن ترين آياتى كه اين احاديث را رد مى كند و لوازم معناى آن ها را نمى پذيرد، خود آياتى است كه روايات مذكور در شأن نزول آن ها وارد شده. براى اين كه در اين آيات، در باره دوستى با كفار مى خوانيم: «وَ مَن يَفعَلهُ مِنكُم فَقَد ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيل». و مى خوانيم: «وَ مَن يَتَوَلَّهُم فَأولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ».

پس معلوم مى شود: اگر آيات مورد بحث، خطاب و عتاب را متوجه به عموم مؤمنان كرده، و همه را در برابر روابط پنهانى با كفّار عتاب مى كند، به اعتبار اين بوده كه اين عمل از بعضى از آنان - يعنى حاطب بن ابى بلتعه - سر زده، و به اسلام و مسلمانان خيانت كرده. و آيات شريفه، عمل بعضى را به همه نسبت داده، و تهديد را هم متوجه همه كرده، (تا بدانند عمل بد براى همه بد است، نه تنها براى شخص معينى).

و اگر «حاطب» به خاطر اين كه «بدرى» است، در چنين عملى آزاد بوده، و قلم تكليف را از او برداشته بودند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۶

و به او فرموده بودند: «هرچه مى خواهى، بكن كه تو آمرزيده اى»، ديگر چرا بايد او را، راه گم كرده و ظالم بخوانند، و مورد عتاب و تهديد قرار دهند. بقيه مسلمانان هم كه چنين كارى نكرده بودند. پس اصلا چرا بايد اين آيات نازل شده باشد و در آن، عمل ناشايستى را كه اگر از غير «حاطب» سر زده بود، ناشايست مى شد و چون از او سر زده، هيچ ناشايستگى ندارد، به همۀ مؤمنان نسبت دهند، و همه را مورد تهديد قرار دهند.

و كلام خداى عزّوجلّ، أجلّ از اين است كه مردم را به خاطر عملى كه نكرده اند، بلكه شخصى كرده كه او هم اجازه داشته، مورد عتاب و تهديد قرار دهد.

چند روايت درباره معاشرت و خوش رفتارى با كفار غير محارب

باز، در همان كتاب است كه بخارى، ابن منذر، نحاس و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از اسماء دختر ابى بكر روايت كرده كه گفت: مادرم كه زنى مشرك بود و در عهد مشركان قريش و پيمان ايشان با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قرار داشت، به ديدنم آمده بود. من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيدم: آيا اجازه هست به ديدنش ‍ بروم و صله رحم كنم؟ در پاسخ من بود كه آيه شريفه: «لا يَنهَاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَم يُقَاتِلُوكُم فِى الدِّينِ» نازل شد، و حضرت فرمود: بله، به ديدنش برو و صله كن.

و نيز، در همان كتاب آمده كه ابوداوود در تاريخ خود، و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه گفته است: آيه شريفه «لَا يَنهَاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَم يُقَاتِلُوكُم فِى الدِّينِ»، به وسيله آيه «اُقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» نسخ شده است.

مؤ لف: خواننده عزيز توجه فرمود كه گفتيم اين حرف درست نيست. براى اين كه نسخ در جایى است كه دو آيه، دو دلالت ضد هم داشته باشند، و این دو آيه، هيچ ضدّيتى با هم ندارند، و هر يك در جاى خودش درست است.

و در كافى، به سند خود، از سعيد اعرج، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: امام فرمود: از محكم ترين دست آويزهاى ايمان، يكى اين است كه به خاطر خدا و در راه او دوستى كنى، و در راه او دشمنى كنى، در راه او بدهى، و در راه او از عطا دريغ نمايى.

و قمى، به سند خود، از اسحاق بن عمار، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: هر كسى را ديديد كه دوستى اش به خاطر دين نبود، و دشمنى اش به خاطر دين نبود، بدانيد كه او دين ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۷

آيات ۱۰ - ۱۳ سوره ممتحنه

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا جَاءَكمُ الْمُؤْمِنَات مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلُّ لهَُّمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهَُنَّ وَ ءَاتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَ لا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا ءَاتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصمِ الْكَوَافِرِ وَ سئَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَ لْيَسئَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۱۰) وَ إِن فَاتَكمْ شىْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَئَاتُوا الَّذِينَ ذَهَبَت أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ(۱۱) يَا أَيُّهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَات يُبَايِعْنَك عَلى أَن لا يُشرِكْنَ بِاللَّهِ شيْئاً وَ لا يَسرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْترِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَك فى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لهَُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۲) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئسوا مِنَ الاَخِرَةِ كَمَا يَئس الْكُفَّارُ مِنْ أَصحَابِ الْقُبُورِ(۱۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۸
«ترجمه آیات»

اى كسانى ايمان آورده ايد، زنانى كه به عنوان اسلام و ايمان (از ديار خود) هجرت كرده و به سوى شما آمدند، خدا (به صدق و كذب) ايمانشان داناتر است، شما از آن ها تحقيق كرده و امتحانشان كنيد، اگر با ايمانشان شناختيد، آن ها را (بپذيريد) و ديگر به شوهران كافرشان بر مگردانيد، كه هرگز اين زنان مؤمن بر آن كفار و آن شوهران كافر بر اين زنان حلال نيستند، ولى مهر و نفقه اى را كه شوهران مخارج آن زنان كرده اند، به آن ها بپردازيد و باكى نيست كه شما با آنان ازدواج كنيد، در صورتى كه اجر و مهرشان را بدهيد و هرگز تمسك مكنيد به عصمت هاى زنان كافر و شما (اگر زنانشان از اسلام به کفر برگشتند)، از کفار مهر و نفقه مطالبه کنید، آن ها هم (اگر زنانشان ايمان آوردند)، مهر و نفقه بطلبند، اين حكم خداست ميان شما بندگان و خدا به حقايق امور دانا و به مصالح خلق آگاه است (۱۰).

و اگر از زنان شما كسانى (مرتد شده) به سوى كافران رفتند، شما در مقام انتقام برآييد و به قدر همان مهر و نفقه اى كه خرج كرده ايد، به مردانى كه زنانشان رفته اند، بدهيد و از خدايى كه به او ايمان آورده ايد، بترسيد و پرهيزكار شويد (۱۱).

اى پيغمبر! چون زنان مؤمن آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند كه ديگر هرگز شرك به خدا نياورند و سرقت و زنا نكنند و اولاد خود را به قتل نرسانند، و بر كسى افتراء و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند (يعنى فرزندى كه ميان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه دارند، به دروغ به كسى نبندند) و با تو در هيچ امر به معروفى (كه به آن ها كنى)، مخالفت نكنند، بدين شرايط با آن ها بيعت كن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران طلب كن، كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است (۱۲).

اى اهل ايمان! هرگز قومى را كه خدا بر آنان غضب كرده (يعنى جهودان) يار و دوستدار خود مگيريد كه آن ها از عالَم آخرت به كلّى مأيوسند، چنان كه كافران از اهل قبور نوميدند (۱۳).

«بیان آیات»

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا جَاءَكمُ الْمُؤْمِنَات مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ...»:

سياق و زمينه اين آيه شريفه چنين مى رساند كه بعد از صلح حديبيه نازل شده. و در عهدنامه هايى كه بين رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مردم مكّه برقرار گرديده، نوشته شده است كه: اگر از اهل مكّه مردى به مسلمانان ملحق شد، مسلمانان موظفند او را به اهل مكّه برگردانند، ولى اگر از مسلمانان مردى به اهل مكّه ملحق شد، اهل مكّه موظف نيستند او را به مسلمانان برگردانند. و نيز از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه: يكى از زنان مشركان مسلمان شده، و به سوى مدينه مهاجرت كرده و همسر مشركش به دنبالش آمده و درخواست كرده كه رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، او را به وى برگرداند، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در پاسخ فرموده: آنچه در عهدنامه آمده اين است كه اگر مردى از طرفين به طرف ديگر ملحق شود، بايد چنين و چنان عمل كرد، و در عهدنامه، درباره زنان چيزى نيامده، و به همين مدرك، رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آن زن را به شوهرش نداد، و حتى مهريه اى را كه شوهر به همسرش داده بود، به آن مرد برگردانيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰۹

اين ها، مطالبى است كه از آيه استفاده مى شود، و آيه شريفه دلالت بر احكامى مناسب اين مطالب نيز دارد، البته احكام مربوط به زنان.

پس اين كه در آيه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا جَاءَكُمُ المُؤمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ»، زنان را قبل از امتحان و پى بردن به ايمانشان مؤمنات خوانده، از اين جهت بوده كه خود آنان، به اسلام و ايمان تظاهر مى كردند.

«فَامتَحِنُوهُنَّ » - یعنی ايمان آن زنان را بيازماييد، يا افرادى به ايمان آنان شهادت دهند، و يا خودشان سوگند ياد كنند، به طورى كه يقين و يا اطمينان پيدا كنيد كه به راستى ايمان آورده اند. و در اين كه فرمود: «اللُّه أعلَمُ بِإيمَانِهِنَّ»، اشاره است به اين كه شما مسلمانان نمى توانيد به واقعيت امور علم پيدا كنيد. چنين علمى، خاصّ خداى تعالى است، و اما شما كافى است كه علم عادى به دست آوريد. و در جملۀ «فَإن عَلِمتُمُوهُنَّ فَلَا تَرجِعُوهُنَّ إلَى الكُفَّار» مى توانست بفرمايد: «فَإن عَلِمتُمُوهُنَّ صَادِقَات»، ولى چنين نفرمود، بلكه صفت ايمان را دوباره ذكر كرد، و فرمود: «اگر ديديد مؤمنند» و اين، براى آن است كه به علت حكم اشاره نموده، فهمانده باشد اين كه گفتيم چنين زنانى را نزد خود نگه داريد، براى ايمان آنان است. چون ايمان باعث انقطاع عُلقۀ زوجيت بين زن مؤمن و مرد كافر است.

و دو جملۀ «لَاهُنَّ حِلٌّ لَهُم» و «وَ لَا هُم يَحِلُّونَ لَهُنَّ»، مجموعا كنايه است از همان انقطاع رابطۀ همسرى، نه اين كه بخواهد حرمت زنان مؤمن بر مردان كافر و به عكس را توجيه كند.

«وَ آتُوهُم مَا أنفَقُوا» - يعنى شما مسلمانان مهريه اى را كه مردان كافر به زنان مؤمن خود داده اند، به آنان بدهيد.

«وَ لَا جُنَاحَ عَلَيكُم أن تَنكِحُوهُنَّ إذَا آتَيتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ » - كلمۀ «اجر» در اين آيه، به معناى مهريه است. مى فرمايد: وقتى مهريه آن زنان را به همسران كافرشان داديد، ديگر مانعى براى ازدواج شما با آن زنان باقى نمى ماند.

«وَ لَا تُمسِكُوا بِعِصَمِ الكَوَافِر» - كلمۀ «عِصَم»، جمع «عصمت» است، كه به معناى عقد و ازدواج دائمى است، و بدين جهت آن را «عصمت» ناميده اند كه زن را حفظ و ناموسش را نگهدارى مى كند. و «امساك عصمت»، به معناى اين است كه در صورت كافر بودن زن، باز هم عقد ازدواج او را ابقاء دارند. پس به حكم اين جمله، مردان مسلمان بايد در اولين روزى كه به اسلام در مى آيند، زنان كافر خود را رها كنند. چه اين كه زنان مشرك باشند، و يا يهود و يا نصارا و يا مجوس. در سابق، يعنى در تفسير آيه شريفه «وَ لَا تَنكِحُوا المُشرِكَاتِ حَتّى يُؤمِنَّ». و نيز در تفسير آيه شريفه: «وَ المُحصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبلِكُم» گفتيم كه: بين اين دو آيه و آيه مورد بحث، نسخى واقع نشده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۰

«وَ اسئَلُوا مَا أنفَقتُم وَليَسئَلُوا مَا أنفَقُوا» - ضمير جمع در كلمۀ «وَاسئَلُوا»، به مؤمنين، و ضمير در «يَسئَلُوا» به كفار بر مى گردد. و معناى جمله مورد بحث، اين است كه: اگر زنى از شما مسلمانان به كفار پيوست، شما نيز بايد از كفار مهريه اى كه به آن زن داده ايد، مطالبه كنيد، همچنان كه آن ها مى توانند مهريه زنى را كه به شما مسلمانان پيوسته، از شما مطالبه كنند، آيه شريفه با جمله اى ختم شده كه در آن به اين معنا اشاره شده است، كه احكام مذكور در آيه حكم خداست. مى فرمايد: «ذَلِكُم حُكمُ اللّه يَحكُمُ بَينَكُم وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».

«وَ إِن فَاتَكمْ شىْءٌ مِّنْ أَزْوَجِكُمْ إِلى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَئَاتُوا الَّذِينَ ذَهَبَت أَزْوَجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا ...»:


راغب گفته: كلمۀ «فوت» به معناى دور شدن چيزى از آدمى است، به نحوى كه دسترسى به آن ممكن نباشد. و در آيه «وَ إن فَاتَكُم شَئٌ مِن أزوَاجِكُم إلَى الكُفَّارِ»، به همين معنا است. و كلمۀ «معاقبه» و «عقاب»، به معناى رسيدن به آخر و عاقبت هر چيز تفسير شده، و منظور از آن در آيه، اين است كه اگر از كفار غنيمتى كه عاقبت جنگ است، به شما رسيد. و بعضى گفته اند كه: «عاقبتم» با اين كه از باب مفاعله است، به معناى «عقّبتم» - با تشديد قاف - از باب تفعيل است. بعضى ديگر گفته اند: از «عقبه»، به معناى توبه گرفته شده.

و آنچه به ذهن نزديك تر مى رسد، اين است كه: مراد از كلمۀ «شئ» در آيه شريفه، مهريه باشد، و حرف «مِن» در جمله «مِن أزوَاجِكُم»، ابتداى غايت را برساند، و جملۀ «إلَى الكُفَّار»، متعلق باشد به جملۀ «فَاتَكُم»، و مراد از جملۀ «الَّذِينَ ذَهَبَت أزوَاجُهُم»، بعضى از مؤمنان باشد، و ضمير در «أنفَقُوا» به همانان برگردد. در نتيجه، معناى آيه چنين باشد: و اگر از شما مهريه اى از همسران كافرتان نزد كفار مانده و از دست رفته باشد، و همسرانتان به كفار پيوسته باشند، اگر مؤمنان در جنگ به غنيمتى رسيدند، مهريه اين گونه افراد را به همان مقدارى كه از چنگشان رفته، به آنان بدهند.

البته آيه شريفه به وجوهى ديگر نيز تفسير شده، اما وجوهى است كه از فهم دور است، و به همين جهت از نقل آن ها چشم پوشيديم.

«وَ اتَّقُوا اللّه الَّذِى أنتُم بِهِ مُؤمِنُونَ » - در اين جمله امر به تقوا نموده، و خداى تعالى را با صله و موصول توصيف كرده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۱

تا علت لزوم تقوا را بيان كرده باشد. در نتيجه، معنايش این مى شود كه: از خدا پروا كنيد، براى اين كه به او ايمان داريد.

شرایط بيعت زنان مؤمن با رسول خدا«ص»

«يَا أَيُّهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَك ...»:

اين آيه شريفه، حكم بيعت زنان مؤمن با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را معين مى كند و در آن، امورى را بر آنان شرط كرده است كه بعضى مشترك بين زنان و مردان است. مانند شرك نورزيدن، و نافرمانى نكردن از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در كارهاى نيك. و بعضى ديگر ارتباطش به زنان بيشتر است، مانند احتراز جستن از سرقت و زنا، و كشتن اولاد، و اولاد ديگران را به شوهر نسبت دادن، كه اين امور هرچند به وجهی مشترك بين زن و مرد است، و مردان هم مى توانند چنين جرائمى را مرتكب شوند، وليكن ارتباط آن ها با زنان بيشتر است. چون زنان به حسب طبع عهده دار تدبير منزل اند، و این زنان اند كه بايد عفت دودمان را حفظ كنند، و اين ها چيزهايى است كه نسل پاك و فرزندان حلال زاده به وسيله آنان حاصل مى شود.

بنابراين، جملۀ «يَا أيُّهَا النَّبِىُّ إذَا جَاءَكَ المُؤمِنَاتُ يُبَايِعنَكَ»، جمله اى است شرطيه، و جواب شرط، جملۀ «فَبَايِعهُنَّ وَ استَغفِر لَهُنَّ اللّه» مى باشد.

و جملۀ «عَلَى أن لَا يُشرِكنَ بِاللّه شَيئاً»، شرط اول را بيان مى كند. مى فرمايد: با ايشان شرط كن كه هيچ چيزى را شريك خدا نگيرند. نه بت، و نه اوثان، و نه ارباب اصنام را. و اين شرطى است كه هيچ انسانى در هيچ حالى از اين شرط بى نياز نيست.

«وَ لَا يَسرِقنَ » - اين شرط دوم است. مى فرمايد: و نيز از شوهران و از غير شوهران چيزى ندزدند. و از سياق استفاده مى شود كه بيشتر، منظور ندزديدن از شوهران مورد عنايت است.

«وَ لَا يَزنِينَ » - يعنى با گرفتن دوستان اجنبى و با هيچ كس ديگر زنا نكنند. و چنين نباشد كه از راه زنا حامله شوند. آن وقت فرزند حرام زاده را، به شوهر خود ملحق سازند، كه اين عمل، كذب و بهتانى است كه با دست و پاى خود مرتكب شده اند. چون زن وقتى بچه مى آورد، بچه اش بين دست و پايش مى افتد، و اين شرط غير از شرط قبلى است كه از زنا جلوگيرى مى كرد. چون دو عمل است و دو تا نهى لازم دارد.

«وَ لَا يَعصِينَكَ فِى مَعرُوفٍ » - در اين جمله فرموده «تو را معصيت نكنند»، و نفرموده «خدا را معصيت نكنند»، با اين كه معصيت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و نافرمانى نسبت به آن جناب هم، منتهى به نافرمانى خدا مى شود و اين، بدان جهت بوده كه بفهماند آنچه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در مجتمع اسلامى سنت و مرسوم مى كند، براى جامعه اسلامى عملى معروف و پسنديده مى شود، و مخالفت با آن، در حقيقت تخلّف از سنت اجتماعى و بى اعتبار كردن آن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۲

از اين بيان روشن مى شود كه عبارت «معصيت در معروف»، عبارتى است كه هم شامل ترك معروف، از قبيل نماز، روزه و زكات مى شود. و هم شامل ارتكاب منكر، از قبيل تبرّج، و عشوه گرى زنان - كه از رسوم جاهليت اولى است - مى شود.

«إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ » - اين جمله بيان مقتضاى مغفرت است، و هم حس اميد را در آن زنان تقويت مى كند.

يادآورى شقاوت و هلاكت ابدى يهود و نهى از دوستى با آنان

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ...»:

مراد از اين «قوم»، يهود است كه در قرآن مجيد، مكرر به عنوان «مَغضُوبِ عَلَيهِم»، از ايشان ياد شده. از آن جمله درباره آنان فرموده: «وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّه». شاهد اين كه منظور يهود است، ذيل آيه است كه از ظاهر آن بر مى آيد كه غير از كفار سابق الذكر است.

«قَد يَئِسُوا مِنَ الآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الكُفَّارُ مِن أصحَابِ القُبُورِ» - مراد از آخرت، ثواب آخرت است، و مراد از «كفار» در اين جمله - همان طور كه گفتيم - كفار در آيه قبلى است، كه منكر خدا و قيامت بودند. مى فرمايد: يهوديان مَغضُوبِ عَلَيهِم، مانند كفار مشرك بت پرست، منكر معادند.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از اين كفار، فقط مشركان مكه اند. چون الف و لام در «الكُفّار»، الف و لام عهد است، و حرف «مِن» در جملۀ «مِن أصحَابِ القُبُور»، براى ابتداى غايت است. خداى تعالى مى خواهد در اين آيه، شقاوت دائمى و هلاكت ابدى يهود را به ياد مؤمنان بياورد تا از دوستى با آنان و نشست و برخاست با ايشان پرهيز كنند. مى فرمايد: يهوديان از ثواب آخرت مأيوس اند، همان طور كه منكران قيامت از مُردگان خود مأيوس اند. يعنى براى آن ها وجود و حياتى قائل نيستند، چون مرگ را هيچ و پوچ شدن مى دانند.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «كفار»، معناى معروف آن نيست، بلكه منظور همۀ مُردگان است كه در قبر نهفته شده اند. چون كلمۀ «كُفر»، به معناى ستر و نهفتن است. در نتيجه به قول اين مفسران، معنا چنين مى شود: همان طور كه نهفته شدگان در قبر مأيوس اند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «كفار»، همان كفار اصطلاحى است، و كلمۀ «مِن»، بيانيه است، و معناى جمله اين است كه: يهوديان از ثواب آخرت مأيوس اند، همان طور كه كفّار مدفون در قبور، از ميان همه اهل قبور مأيوس از آنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۳

چون در آيه اى ديگر فرموده: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُم كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّه».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←