البقرة ٢٥٥
کپی متن آیه |
---|
اللَّهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاَ يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِيُ الْعَظِيمُ |
ترجمه
البقرة ٢٥٤ | آیه ٢٥٥ | البقرة ٢٥٦ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«حَیّ»: زنده جاوید و باقی پایدار. «قَیُّوم»: نگهدار جهان و گرداننده امور آن. (الْحَیُّ) و (الْقَیُّومُ): صفت یا بدل، و یا خبر مبتدای محذوف میباشد. «سِنَةٌ»: چرت. از ماده (وسن). «مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»: آنچه در پیش روی آنان است که امور مربوط به این جهان است. «مَا خَلْفَهُمْ»: آنچه در پشت سر آنان است که امور مربوط به آن جهان یعنی آخرت است. «لا یُحِیطُونَ»: احاطه نمیکنند. فراچنگ نمیآورند. «کُرْسِیُّ»: تخت سلطنت. عرش. در اینجا مراد علم و عظمت و قدرت خدا است. «لا یَؤُودُهُ»: او را درمانده و ناتوان نمیسازد و بر او سنگینی نمیکند. از ماده (أود).
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
اللَّهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ... (۳) عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ... (۳) وَ مَا نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ... (۳) إِنْ کُلُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ... (۴) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ... (۶) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِ... (۲) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ... (۶) وَ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ... (۴) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ... (۱) وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِي... (۶) اللَّهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ... (۳) يَوْمَئِذٍ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ... (۲) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ... (۶) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ... (۵) ذٰلِکَ بِأَنَ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ... (۱) وَ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ... (۴) قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً... (۳) رَبِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ... (۳)
لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً (۰) وَ کُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ... (۱) وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ تَقُومَ... (۵) لاَ يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ... (۳) لٰکِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا... (۱) إِنَ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِي... (۴) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى... (۰) إِنَ اللَّهَ يُمْسِکُ السَّمَاوَاتِ... (۲) وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِي... (۵) إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ... (۳) الم (۰) حم (۰) قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ... (۰)
نزول
محل نزول:
این آیه در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۱]
شأن نزول:[۲]
حماد از امام صادق عليهالسلام روايت كند كه يهود معتقد بودند كه وقتى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد بر روى تخت و كرسى براى استراحت در حالتى كه بر روى ران و زانوى خويش تكيه داده بود، نشست. تا رفع خستگى نمايد سپس اين آيه در رد عقايد آنان نازل گرديد.[۳]
تفسیر
- آيه ۲۵۵ ، سوره بقره
- معناى حى و گفتار پيرامون معناى حيات
- اقسام سه گانه زندگان و زندگانى در آيات قرآنى
- اوصاف زندگى دنيا در قرآن و اشاره به حيات جاودانى آخرت
- حيات حقيقى حيات واجب الوجود است كه بالذات فناناپذير است
- معناى (( قيوم ))
- اشكالى كه برخى در جمله (سنه و لا نوم ) كرده اند و پاسخ به آن اشكال
- صفات الهى در آية الكرسى
- تاءثير علل و اسباب طبيعى به اذن و تاءثير و تصرف خدا منتهى مى گردد
- حد شفاعت هم با شفاعت زبانى منطبق است و هم با سلبيت تكوينى
- احاطه خداى تعالى بر آنچه كه با شفيعان حاضر است و آنچه از آنها غايب است
- طرح يك سؤ ال و پاسخ به آن
- علم ، هر چه هست از خدا هست همچنان كه قوت و عزت و حيات منحصر در خدا است
- مراد از كرسى و وصعت كرسى خداوند در ((وسع كرسيه ...))
- رواياتى در فضيلت و اهميت آية الكرسى
- مراد از كرسى
- عرش و نسبت آن با كرسى
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«255» اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ
اللّه، كه جز او معبودى نيست، زنده و برپادارنده است. نه خوابى سبك او را فرا گيرد و نه خوابى سنگين. آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. كيست آنكه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند. گذشته و آينده آنان را مىداند. و به چيزى از علم او احاطه پيدا نمىكنند مگر به مقدارى كه او بخواهد. كرسى (علم و قدرت) او آسمانها و زمين را در برگرفته و نگهدارى آن دو بر او سنگين نيست و او والا و بزرگ است.
نکته ها
به مناسبت وجود كلمهى «كرسى» در آيه، رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را «آيةالكرسى» ناميد.
در روايات شيعه و سنى آمده است كه اين آيه به منزلهى قلّه قرآن است و بزرگترين مقام را در ميان آيات دارد. «1» همچنين نسبت به تلاوت اين آيه سفارش بسيار شده است، از على عليه السلام نقل كردهاند كه فرمود: بعد از شنيدن فضيلت اين آيه، شبى بر من نگذشت، مگر آنكه آيةالكرسى را خوانده باشم. «2»
در اين آيه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همين سبب آيةالكرسى را شعار و پيام توحيد دانستهاند. هر چند در قرآن بارها شعار توحيد با بيانات
«1». تفسير روح المعانى، ج 3، ص 10 و تفسير الميزان، ج 2، ص 354.
«2». تفسير نمونه، ج 2، ص 191؛ الميزان، ج 2، ص 355.
جلد 1 - صفحه 399
گوناگون مطرح شده است، مانند: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» «1»، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» «2»، «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» «3»، «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» «4»، ولى در هيچ كدام آنها مثل آيةالكرسى در كنار شعار توحيد، صفات خداوند مطرح نشده است.
صفات خداوند دو گونهاند، برخى صفات، عين ذات او هستند و قابل تجزيه از ذات الهى نمىباشند. مانند: علم، قدرت و حيات. امّا برخى صفات كه آنها را صفات فعل مىنامند، مربوط به فعل خداوند است، مثل خلق كردن و عفو نمودن. منشأ اينگونه صفات، اراده الهى است كه اگر بخواهد خلق مىكند، ولى دربارهى صفات ذات اين را نمىتوان گفت كه اگر خداوند بخواهد مىداند و اگر نخواهد نمىداند. اگر بخواهيم صفات ذات را تشبيه كنيم، بايد بگوئيم عالم و قادر بودن براى خداوند، نظير مخلوق بودن براى انسان است. هرگز صفت مخلوق بودن از انسان جدا نمىشود، همانگونه كه هرگز صفت علم از خداوند جدا نمىشود.
كلمه «اله» درباره هر معبودى بكار مىرود، خواه حقّ و يا باطل، «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» «5» ولى كلمه «اللّه» نام ذات مقدّس الهى است. معبودانِ غير از خدا، از آفريدن مگسى عاجزند؛ «لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً» «6» و آنان كه به پرستش غير خدا مىپردازند، از بلنداى توحيد به درههاى خوفناك سقوط مىكنند. «وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ» «7»
«لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» اوّلين صفحه شناسنامهى هر مسلمان است. اوّلين شعار و دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز با همين جمله بود: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» «8» همچنان كه فرمود: «من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه بها ان تحجزه لا اله الاالله عما حرم الله» هركس خالصانه شعار توحيد سر دهد، وارد بهشت مىشود و نشان اخلاص او آن است كه گفتن «لا اله الا الله» وى را از حرامهاى الهى دور سازد. «9»
«1». صافات، 35.
«2». بقره، 163.
«3». انبياء، 87.
«4». نحل، 2.
«5». فرقان، 43.
«6». حج، 73.
«7». حج، 31.
«8». كنزالعمّال، ح 35541.
«9». ثواب الاعمال، ص 20.
جلد 1 - صفحه 400
امام صادق عليه السلام فرمودند: «قول لااله الّااللّه ثمن الجنة» «1» گفتن «لااله الّا اللّه» بهاى بهشت است. همچنان كه امام رضا عليه السلام در حديث قدسى نقل كردهاند: «كلمة لاالهالّااللّه حصنى» «2» كلمهى توحيد، دژ مستحكم الهى است.
آرى، توحيد، مايهى نجات و رستگارى انسان است. البتّه همانگونه كه مىگويند هركس به دانشگاه يا حوزه علميه قدم گذاشت، دانشمند شد. يعنى به شرط اينكه تمام دروس لازم را بخواند. گفتن «لااله الّا اللّه» نجات دهنده است، امّا با داشتن شرايطش كه در جاى خود بدان اشاره خواهد شد.
اعتقاد به توحيد، همهى قدرتها و جاذبهها را در چشم انسان كوچك و حقير مىكند.
نمونهاى از آثار تربيتى توحيد همين است كه مسلمانان در برابر پادشاهان و صاحبان قدرت سجده نمىكردند. در دربار نجاشى پادشاه حبشه، پناهندگان مسلمان گفتند: «لا نسجد الا لله» ما به غير خدا سجده نمىكنيم. «3» دحيه كلبى يكى ديگر از مسلمانان در كاخ قيصر روم، سجده نكرد و در جواب كاخ نشينان گفت: «لا اسجد لغير الله» من براى غير خداوند سجده نمىكنم. «4»
آرى، توحيد انسان را تا آنجا بالا مىبرد كه حتّى بهشت و دوزخ نيز براى او مطرح نمىشود.
امامان معصوم عليهم السلام نيز براى تربيت چنين انسانهايى تلاش مىكردند. على عليه السلام فرمودند:
«لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حراً» «5»، بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است. لازم است مسلمانان هر روز و در هر جا با صداى بلند، اذان بگويند وفرياد آزادى از بندگى خدايان دروغين و طاغوتها را سر دهند. و گوش نوزادان خود را قبل از هر صدايى، با طنين توحيد «لا اله الّا اللّه» آشنا سازند.
«هُوَ الْحَيُّ»
در فراز هفتادم دعاى جوشن كبير، حىّ بودن خداوند را اينگونه مطرح مىكند:
«1». بحار، ج 93، ص 196.
«2». بحار، ج 3، ص 7.
«3». سيرهى حلبى، ج 1، ص 387.
«4». سيرهحلبى، ج 3، ص 272.
«5». نهج البلاغه، نامهى 31.
جلد 1 - صفحه 401
«يا حيا قبل كل حى، يا حيا بعد كل حى، يا حى الذى ليس كمثله حى، يا حى الذى لا يشاركه حى، يا حى الذى لا يحتاج الى حى، يا حى الذى يميت كل حى، يا حى الذى يرزق كل حى، يا حيا لم يرث الحياة من حى، يا حى الذى يحيى الموتى، يا حى يا قيوم»
آرى، خداوند زنده است، قبل از هر زندهاى و بعد از هر زندهاى. در زنده بودن، وى را نظير و شريكى نيست و براى زنده ماندن، نيازمند ديگرى نيست. او زندگان را مىميراند و به همه زندهها روزى مىبخشد. او زندگى را از زندهاى ديگر به ارث نبرده، بلكه به مردگان نيز زندگى مىبخشد. او زنده و پا برجاست.
معناى حيات درباره ذات پروردگار با ديگران فرق مىكند و مانند ساير صفات الهى، از ذات او جدايى ناپذير است و در آن فنا راه ندارد؛ «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ» «1» او در حيات خويش نيازمند تغذيه، توليد مثل، جذب و دفع، كه لازمه حيات موجوداتى همچون انسان و حيوان وگياه است، نيست. «يا حى الذى ليس كمثله حى»
«القيوم»
«قَيّوم» از ريشهى «قيام»، به كسى گفته مىشود كه روى پاى خود ايستاده و ديگران به او وابسته هستند. «2» كلمهى «قيّوم» سه مرتبه در قرآن آمده است و در هر سه مورد در كنار كلمه «حَىّ» قرار دارد.
قيام او از خود اوست، ولى قيام ساير موجودات به وجود اوست. و مراد از قيّوميّت پروردگار، تسلّط و حفاظت و تدبير كامل او نسبت به مخلوقات است. قيام او دائمى و همه جانبه است، مىآفريند، روزى مىدهد، هدايت مىكند و مىميراند و لحظهاى غافل نيست.
هر موجود زندهاى براى ادامهى حيات، نيازمند منبع فيض است. همچون لامپى كه براى ادامهى روشنى، نياز به اتصّال برق دارد. تمام موجودات براى زنده شدن بايد از «حىّ» تغذيه شوند و براى ادامهى زندگى بايد از «قيّوم» مايه بگيرند.
امام على عليه السلام مىفرمايد: «كلّ شىء خاضع له و كلّ شىء قائم به» هر چيزى تسليم او و هر چيزى وابسته به اوست. «3» نقل كردهاند كه در جنگ بدر رسول خدا صلى الله عليه و آله مكّرر در سجده
«1». فرقان، 58.
«2». مفردات راغب.
«3». نهجالبلاغه، خطبه 108.
جلد 1 - صفحه 402
مىگفتند: «يا حى يا قيوم» «1»
«لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»
امام صادق عليه السلام فرمودهاند: «ما من حىّ الّا و هو ينام خلا اللّه وحده» هيچ زندهاى نيست مگر اينكه مىخوابد، تنها خداوند از خواب بدور است. «2»
خداوند حىّ است و نيازمند خواب و چُرت نيست. «3» خواب، زندهها را از خود منقطع مىكند تا چه رسد به ديگران، ولى خداوند خواب ندارد و همواره بر همه چيز قيّوميّت دارد.
«لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»
مالك حقيقى همه چيز اوست و مالكيّت انسان در واقع عاريتى بيش نيست. مالكيّت انسان، چند روزه و با شرايط محدودى است كه از طرف مالك حقيقى يعنى خداوند تعيين مىشود. حال كه همه مملوك او هستند، پس چرا مملوكى مملوك ديگر را بپرستد؟ ديگران نيز بندگانى همچون ما هستند؛ «عِبادٌ أَمْثالُكُمْ» «4» طبيعت، ملك خداست و قوانين حاكم بر آن محكوم خداوندند. اى كاش انسانها هم از مِلك او و هم از مُلك او بهتر استفاده مىكردند. اگر همه چيز از خدا و براى خداست، ديگر بخل و حرص چرا؟ آيا خداى خالق، ما را رها كرده است؟ «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً» «5»
امام كاظم عليه السلام از در خانهى شخصى بنام «بُشر» مىگذشت، متوّجه سر و صدا و آواز لهو ولعبى شدند كه از خانه بلند بود. از كنيزى كه از آن خانه بيرون آمده بود پرسيدند صاحبخانه كيست؟ آيا بنده است؟! جواب داد: نه آقا، بنده نيست آزاد است. امام فرمود: اگر بنده بود اين همه نافرمانى نمىكرد. كنيز سخن امام را وقتى وارد منزل شد به صاحبخانه باز گفت. او تكانى خورد و توبه كرد. «6» از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: اوّلين درجه تقوا و بندگى خدا آن است كه انسان
«1». روحالبيان، ج 1، ص 400.
«2». بحار، ج 59، ص 185.
«3». چون در طبع انسان، ابتدا حالت رِخوت و چُرت پيدا مىشود، سپس خواب مىآيد، قرآن هم كلمهى «سِنَةٌ» را مقدّم بر «نَوْمٌ» بكار بردهاست.
«4». اعراف، 194.
«5». قيامت، 36.
«6». تتمة المنتهى، ص 329.
جلد 1 - صفحه 403
خودش را مالك نداند. «1»
«مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ»
مشركان، خداوند را قبول داشتند؛ «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» «2» ولى بتها را شفيع مىدانستند: «وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا» «3» آيةالكرسى، اين پناهگاه موهوم را در هم مىكوبد و مىگويد: كيست كه بدون اجازهى او بتواند شفاعت كند؟
نه تنها هستى براى اوست، كارآيى هستى نيز با اذن اوست. با خيال و توهم شما، مخلوقى شفيع ديگرى نمىشود. شفاعت با اذن خداوند محقق مىشود. اگر از كسى عملى سر مىزند، با اذن و اراده خداوند بوده و قيّوم بودن او خدشه بردار نيست تا بتوان در گوشهاى دور از خواست او كارى صورت داد.
شفاعت آن است كه يك موجود قوى به موجود ضعيف يارى برساند. مثلًا در نظام آفرينش، نور، آب، هوا و زمين، دانهى گياه را يارى مىكنند تا به مرحله درخت برسد. در نظام كيفر و پاداش نيز، اولياى خدا گنهكارى را يارى مىرسانند تا نجات يابد. «4» ولى هرگز اين امدادها نشانهى ضعف خداوند و يا تأثيرپذيرى او نيست. زيرا خود اوست كه مقام شفاعت و اجازه آن را به اولياى خود مىدهد. و اوست كه نظام آفرينش را به نوعى آفريده كه وقتى دانه در مسير رستن قرار گرفت، با نور و هوا و خاك رشد مىكند.
به هر حال عوامل مادّى و كمكهايى كه انسان از مخلوقات مىگيرد، در پرتو اذن اوست و در چهار چوب قوانينى است كه او حاكم كرده است. به همين دليل افرادى از شفاعت شدن محرومند؛ «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ» «5» چنانكه نور، حرارت، آب و خاك، دانهاى را رشد مىدهند كه قابليّت رشد داشته باشد. حساب شفاعت از حساب پارتىبازى و توصيههاى بىدليل دنيوى در جوامع فاسد، جدا است. شفاعت، براى جلوگيرى از يأس و نااميدى و ايجاد پيوند مردم با اولياى خداست. شفاعت، پاداشى است كه خداوند به اولياى خود مىدهد
«1». بحار، ج 1، ص 225.
«2». لقمان، 25.
«3». يونس، 18.
«4». امام صادق عليه السلام فرمودند: «نحن الشافعون» ما هستيم آنهايى كه اذن شفاعت دارند. تفسيرنورالثقلين، ج 1، ص 258.
«5». مدّثر، 48.
جلد 1 - صفحه 404
و بهرهگيرى از آن در روز قيامت، تجسّمى از بهرهگيرى انسان، از نورِ علم و هدايت انبيا و اوليا در دنياست.
شفاعت كننده، قدرت مستقلى در برابر قدرت خداوند ندارد، بلكه پرتوى از اوست ومقام شفاعت مخصوص كسانى است كه او بخواهد. لذا نبايد بت پرستان با شعار؛ «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا» «1» خيال كنند كه بهرهمند از شفاعت خواهند شد.
يادآورى اين نكته لازم است كه عبادت غير خداوند شرك است، ولى دعوت و خواندن غير خدا، همه جا شرك نيست. جملات: «يدعوك» «2»، «يدعوكم» «3»، «يدعون» «4»، «ندع» «5» و «دُعاءَ الرَّسُولِ» «6» كه در قرآن آمده است، هيچ يك با شرك ربطى ندارد.
لكن هر دعوتى ارزشمند نيست، بيمار اگر پزشك را صدا زند، حقّ است و اگر فالگير را صدا زند باطل است.
«يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ»
خداوند همهى واقعيّات را مىداند و شفاعت نزد پروردگار، تلاش براى اثبات بىگناهى شخصى نيست، بلكه شفاعت، تلاش براى نجات و عفو است. آگاهى خدا بايد موجب شود كه اندكى انسان حيا كند، او از درون سينهها خبر دارد و از رازهاى پنهانى و آشكار با خبر است، از درون رحم مادران خبر دارد كه نوزاد پسر است يا دختر. علم روز قيامت و اندازه هر چيزى را مىداند. «7» در حالى كه علم ما انسانها محدود است. ما صدا را تا حدّى مىشنويم، ديدنىها را تا حدودى مىبينيم، اسرار را نمىدانيم، مگر آن قسمتى را كه خداوند اراده كند و اجازه دهد.
«1». يونس، 18.
«2». قصص، 25.
«3». آلعمران، 153.
«4». آلعمران، 104.
«5». آلعمران، 61.
«6». نور، 63.
«7». «يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ» سبأ، 2.
«إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ» آلعمران، 29.
«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ» انعام، 59.؛ «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» طه، 7.
«إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» هود، 5.؛ «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» غافر، 19.
جلد 1 - صفحه 405
«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ»
در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: مراد از «عرش»، علومى از خداوند است كه انبيا و رسل را به آنها آگاه كرده است «1» ولى «كرسى»، علومى هستند كه آنها را هيچ كس نمىداند. «2»
برخى «كرسى» را كنايه از قدرت و حكومت خدا مىدانند كه آسمانها و زمين را در برگرفته است. با آنكه جهان بس وسيع است و زمين نسبت به آن همچون حلقه انگشترى در بيابان، ولى با همه اينها حفظ و نگهدارى آنها براى خداوند سنگين نيست. آية الكرسى به مردم مىفهماند كه خداوند نه تنها مالكِ عالَم و عالِم به تمام مملوكهاى خود است، بلكه سراسر هستى با همهى مخلوقاتش، تحت سلطه و قدرت اوست. «3» و مردم قدرت نامحدود خالق را با قدرت مخلوق مقايسه نكنند. زيرا خستگى، از عوارض ماده است، امّا توانايى خداوند عين ذات اوست. «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ» «4» على عليه السلام مىفرمايد: خداوند را، نه گذشت زمان پير و فرسوده مىكند و نه خود دگرگون گشته و تغيير مىيابد. «5»
آرى، توجّه به قدرت نامحدود خداوند، در روح مؤمن آرامش ايجاد مىكند و مؤمن با آن خويشتن را در مصونيّت و امان مىيابد.
هر يك از صفات خدا: قَيّوم، حَىّ، عليم، قَدير و عظيم، نقش سازندهاى در تربيت انسان دارد. زيرا بهترين مكتب آن است كه به پيروان خود اميد و عشق بدهد، سرنوشت و آينده آنان را روشن كند و پيروانش نيز بدانند كه هر لحظه زير نظر هستند، لغزشهايشان قابل عفو است و حاكم آنان مهربان است.
خلاصه آنكه خدايى سزاوار پرستش است كه زنده و پابر جا و نستوه باشد، گرفتار ضعف و خستگى و دچار خواب و چرت نگردد، احدى بدون اراده او قدرت انجام كارى را نداشته باشد. همه چيز را بداند و بر همه چيز احاطه و تسلّط داشته باشد. اين چنين خدايى مىتواند
«1». تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 259.
«2». تفسير برهان، ج 1، ص 240.
«3». «بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» بقره، 116. و «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» ابراهيم، 19.
«4». هود، 66.
«5». نهجالبلاغه، خطبهى 228.
جلد 1 - صفحه 406
معبود و محبوب باشد و به چنين خدايى مىتوان توكّل كرد و عشق ورزيد و به او اميدوار بود. خدايى كه قرآن اينگونه معرفى مىكند، با خداى انجيل و تورات تحريف شده قابل مقايسه نيست. آن كسانى كه در بنبستهاى تنگ و تاريك نظام مادّى جهان گرفتار شدهاند، چگونه مىانديشند؟ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»
پیام ها
1- هيچ موجودى جز او، ارزش معبود شدن ندارد. «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»
2- حيات واقعى و ابدى وهمهى حياتهاى ديگر از آن اوست. «الْحَيُّ»
3- همه چيز دائماً به او بستگى دارد ولحظهاى از تدبير اوخارج نيست. «الْقَيُّومُ»
4- همه چيز از اوست. «لَهُ ما فِي السَّماواتِ ...»
5- نه تنها هستى از اوست، كارايى هستى نيز از اوست. «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ»
6- با خيال و توهّم شما، چيزى شفيع و واسطه نمىشود. «مَنْ ذَا الَّذِي»
7- احدى از او مهربانتر نيست. علاقه ومهربانى هر شفيعى از اوست. «إِلَّا بِإِذْنِهِ»
8- خداوند بر همه چيز ودر همه حال آگاه است، پس از گناه در برابر او حيا كنيم.
«يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ...»
9- او بر همه چيز احاطه دارد، ولى ديگران بدون اراده او حتّى به گوشهاى از علم او احاطه ندارند. «1» «لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ»
10- حكومت و قدرت او محدود نيست. «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ»
11- حفاظت هستى براى او سنگين نيست. «وَ لا يَؤُدُهُ»
12- كسى كه از هستى حفاظت مىكند، مىتواند ما را در برابر خطرات حفظ كند.
«حِفْظُهُما» و لذا براى حفاظت، سفارش به خواندن آية الكرسى شده است.
«1». «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى» علق، 14.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 407
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (255)
چون حق تعالى بيان ذكر امم و اختلاف ايشان با پيغمبران در توحيد و غير آن فرمود، در عقب آن ذكر توحيد كه بناى اسلام بر آن است مىفرمايد:
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: خداى قادر به اصول نعم كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزه از كليه نقايص و سزاوار پرستش و ستايش است، هيچ
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 454
خدائى نيست در وجود مگر ذات يگانه او كه استحقاق عبادت او را ثابت است.
برهان: معرفت خالق جل شأنه فطرى است و احتياج به برهان ندارد كه هرگاه نفس انسانى خود را از همه علايق و شواغل خالى كند و دست از اعذار بردارد و قدرى تأمل نمايد، هر آينه دريابد كه او را خالق و صانعى است، زيرا هيچ چيز به خودى خود موجود نشود. بنابراين آسمان با عظمت، و زمين با بسطت، و عناصر اربعه و مواليد ثلاثه، چگونه بدون صانع وجود يابد؛ پس البته آنها را خالقى خواهد بود، بلكه فطرت جبلى حيوانات نيز دلالت دارد.
شيخ بحرانى نقل نموده كه در زمان قحط و قطع باران، مكرر شده كه حيوانات در صحرا سر بسوى آسمان و استغاثه به درگاه الهى نموده از جهت طلب باران، چنانچه از حضرت صادق عليه السّلام مروى است كه در زمان حضرت سليمان عليه السّلام قحطى شد، حضرت با جمعى به استسقا رفتند.
ديدند مورچهاى بر سر سنگى يكى از قوائم خود را بلند و عرض كند: خدايا ما مخلوقى هستيم از مخلوقات تو و بىنياز نيستيم از روزى تو، ما را به گناه بنى آدم هلاك مفرما. حضرت سليمان عليه السّلام فرمود: برگرديد بتحقيق سيراب شديد به دعاى غير خودتان. «1» برهان- توحيد سبحانى- براهين يگانگى ذات الهى بسيار است از جمله:
1- هر گاه واجب الوجود دو باشد، بايد معنى وجوب وجود در ميان مشترك باشد، و چون دوئيت لازمه دارد امتياز را، بايد در هر يك از ايشان چيزى باشد كه در ديگرى نباشد تا دوئيت حاصل شود، پس هر يك از اين دو واجب مركب خواهد بود از دو چيز: يكى وجوب وجود كه مشترك است ميان ايشان، و ديگر آن چيزى كه به آن از يكديگر ممتاز و جدا
«1» بحار الانوار، جلد 14، صفحه 94، حديث سوم.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 455
مىشوند، و واجب الوجود نمىتواند مركب باشد، زيرا تركيب نقص و هر دو ناقص و قابليت نخواهند داشت.
2- فرمايش حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه اگر غير از خدا، خداى ديگر مىبود مىبايست او هم پيغمبرى و كتابى بفرستد و از خود خبرى بدهد و حال آنكه هيچ پيغمبر نفرستاده، زيرا صد و بيست و چهار هزار پيغمبر كه آمدهاند همه از يك خدا خبر دادهاند و از ديگرى خبرى ندادهاند.
الْحَيُّ الْقَيُّومُ: آن خدائى كه زنده است به حيات ابدى سرمدى، پاينده بر سبيل دوام و بقاى در ذات و صفات. يا قائم به تدبير و حفظ مخلوقات و اصلاح آنان. لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ: فرانگيرد ذات او را مقدمه خواب كه نعاس باشد و نه خواب كه مبطل حواس ظاهره است و آن حالتى است كه عارض حيوان مىشود از استرخاى اعصاب دماغ به جهت رطوبات ابخره متصاعده به حيثيتى كه حواس ظاهره معطل ماند. نزد بعضى (سنة) غفلت است و نزد برخى كسالت باشد.
لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: براى او است خاصه آنچه در آسمانهاست از مخلوقات علويه و آنچه در زمين است از كائنات سفليه. اين تقرير قيوميت ذات حق و احتجاج است بر تفرد در الوهيت او، زيرا مالك الملوك و تمام مكونات خاصه او مىباشد، خواه آنكه او را مالكى به حسب ظاهر باشد يا نه، زيرا همه ملك و مالك و غير آن از ماسوى در قبضه قدرت ذو الجلالند. مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ: كيست كه شفاعت كند از انبياء و ملائكه و غير ايشان در محضر الهى گناهكارى را، إِلَّا بِإِذْنِهِ:
مگر به اذن او سبحانه كه اجازه شفاعت مرحمت فرمايد. اين بيان كبريائى شأن الهى است و دلالت كند بر آنكه هيچكس نيست بتواند شافع كسى باشد مگر به فرمان او. در تأويلات النجميه- از علماى عامه منقول است كه مراد «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اذن حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.
تنبيه: بعضى محققين گفتهاند: حق تعالى به اين آيه قلوب بندگان را به
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 456
جانب خود متوجه ساخته آجلا و عاجلا، گويا فرموده اگر راغب دنيائى، آن در قبضه اقتدار و ملك خاصه من است، پس از من بخواه نه از غير، و اگر اميد كرامت آخرت دارى به شفاعت شافعى، آن هم به فرمان من باشد، پس در دنيا و آخرت محتاج به من خواهى بود. بنابراين ستايش و پرستش چنين منعم قادرى لازم و واجب و عبادت غير ذات يگانه سبحانى باطل خواهد بود.
يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ: مىداند آنچه در پيش اهل آسمانها و زمينها است از امور اين دنيا، وَ ما خَلْفَهُمْ: و آنچه در پس آنها خواهد بود از امور آخرت. مفسرين را در اين آيه وجوهى است: 1- مىداند آنچه نزد آنها است از خلق عالم صغير و آنچه در عقب ايشان است از عالم كبير. 2- مىداند آنچه مىكنند از خير و شر و طاعت و معصيت و آنچه خواهند كرد.
3- مىداند آنچه ادراك كنند و آنچه مدرك نيستند. 4- مىداند آنچه احساس آن كنند و آنچه از آن غافلند. 5- على بن ابراهيم قمى رضوان اللّه عليه از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده كه عالم است به آنچه هست و آنچه هنوز بوجود نيامده. «1» وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ: و احاطه نكنند و فرا نرسند مخلوقات به چيزى از معلومات سبحانى و درنيابند آن را، إِلَّا بِما شاءَ: مگر به آنچه او خواهد كه به آن عالم شوند. «علم» به معنى معلوم و آيه دال است بر تفرد او سبحانه به علم ذاتى بر وجه اتم كه دلالت دارد بر وحدانيت الهى در توحيد. ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش فرمود:
براى خداى تعالى علم خاص و علم عام است، اما علم خاص علمى است مطلع نساخته بر آن ملائكه مقربين و انبياى مرسلين را. و اما علم عام علمى است كه اطلاع فرموده بر آن ملائكه مقربين و انبياى مرسلين را و بتحقيق رسيده است آن به ما از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. «2»
«1» تفسير على بن ابراهيم، جلد اوّل، صفحه 84.
«2» توحيد صدوق، صفحه 138 (باب 10)، حديث 14.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 457
وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ: فراگرفته است كرسى او آسمانها و زمينها را.
مفسرين را در اين آيه وجوهى است:
1- در تبيان- شيخ طوسى رضوان الله عليه از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده مراد به كرسى، علم الهى است. «1» 2- ابن عباس گفته كرسى مجاز است از علم مأخوذ از كرسى كه عالم بر آن مىنشيند براى افاده علوم، و لذا دفتر علم را كراسه و علماء را كرسى خوانند، و معنى آيه آنكه علم الهى محيط است به همه آسمانها و زمينها و جمع كائنات بحيثيتى كه مقدار ذرهاى از آن بر ذات يگانه الهى مخفى نيست.
3- صاحب انوار گفته: اين تصوير عظمت الهى و تمثيل بزرگوارى او مىباشد چه به حسب حقيقت او را كرسى نيست.
4- نزد جمعى مراد عظمت سلطنت و قدرت پادشاهى او باشد مأخوذ از كرسى پادشاه كه به جهت فرمانروائى و استيلاء بر همه عالميان است، پس معنى آنكه سلطنت سبحانى به همه مكونات احاطه دارد.
5- تفسير برهان- اصبغ بن نباته از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه جميع آسمانها و زمينها و آنچه در آنها است از انواع مخلوقات، داخل در جوف كرسى و چهار ملك موكلند به فرمان خدا آن را برداشتهاند:
ملك اول- به صورت آدميان و گرامىترين صورتى است نزد خدا و تضرع نمايد به خدا و طلب شفاعت و روزى نمايد براى آدميان، ملك دوم- به صورت گاو سيد چهارپايان دعا و تضرع نمايد به خدا و طلب شفاعت و روزى كند براى چهارپايان.
ملك سوم- به صورت كركس سيد مرغان دعا و تضرع و طلب شفاعت
«1» تبيان، جلد دوم، حديث 309.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 458
و روزى نمايد براى پرندگان.
ملك چهارم- به صورت شير سيّد سباع دعا و تضرع و طلب شفاعت و روزى نمايد براى درندگان.
و در جميع اين صورتها هيچ صورتى نيكوتر از صورت گاو نبود در نهايت سفيدى، چون جمعى از بنى اسرائيل گوساله را پرستيدند، آن ملك به صورت گاو سر خود را بزير انداخت به جهت شرمندگى از خداى تعالى كه ابناى جنس او را معبود خود ساختند و دائم آن ملك ترسان و لرزان است از آنكه مبادا عذاب الهى به شآمت گوساله پرستان بر او وارد شود. «1» وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما: و در رنج نيفكند و گران نيايد ذات سبحانى را نگهداشتن آسمان و زمين، وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ: و اوست متعالى از امثال و انداد و اشباه و اضداد و از طوارى نقص و حدوث، و صاحب عظمت و بزرگوارى است كه ماسواى او به پيشگاه كبريائى الهى در نهايت حقارت و عجز باشند، يا برتر است از حد اوهام و بزرگتر از انديشه افهام.
تنبيه: آيه شريفه مشتمل است بر امهات مسائل:
1- اللّه دليل است بر كمال ذات و صفات حق تعالى، يعنى ذاتى كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزه از كليه نقايص و قابل ستايش و پرستش مىباشد. و از اينجا معلوم شود كه صفات الهى عين ذات است و الا لازم آيد كه ذات فى حد ذاته ناقص و به غير مستكمل باشد.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: دليل است بر بطلان قول همه مشركان از ثنويه و نصارى و يهود و مجوس كه معبود ديگرى قائلند به غير اللّه.
الْحَيُ: دليل است بر بطلان قول بت پرستان، زيرا جمادى را پرستش كنند كه حيات ندارد.
الْقَيُّومُ: دال است بر بطلان قول فلاسفه طبيعىها كه گويند اشياء به طبيعت خود موجود شوند. حق تعالى فرمود: قيام وجوديه اشياء مربوط به
«1» تفسير برهان، جلد اوّل، صفحه 241.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 459
ذات من باشد.
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ: مبطل قول يهود است كه گفتند خداوند شش روز عالم را خلق و روز شنبه استراحت نمود. و نيز دليل است بر آنكه ذات الهى محل حوادث نيست.
لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: دليل است بر بطلان قول مفوضه و دال است بر آنكه ملكيت و مالكيت آنچه در آسمان و زمين است خاصه ذات يگانه سبحانى است.
مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ: دال است بر بطلان كسانى كه نفى شفاعت نمودهاند، و اثبات شفاعت به فرمان الهى.
يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ: دال است بر آنكه حق تعالى عالم است به علم ازلى به تمام امورات گذشته و آينده و كلى و جزئى.
وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ: دليل است بر بطلان قول كاهنان و منجمان كه خود را عالم به مغيبات دانند.
إِلَّا بِما شاءَ: دلالت دارد به اعطاء علم انبياء و اولياء به اراده سبحانى.
وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ: دليل است بر بطلان قول فلاسفه كه عالم را زمين و افلاك دانند و عرش و كرسى و لوح و قلم را قائل نيستند.
وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما: دليل است بر آنكه نگهدارى آسمان و زمين و مخلوقات بر ذات سبحانى مشقتى نخواهد بود.
وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ: دال است بر آنكه ذات الهى متعالى است از جسم و صورت و عرض و جوهر و مثل مانند، بلكه او است مجسم الاجسام و مصور الصور و خالق اعراض و جواهر و يكتا و فرد است در ذات و صفات.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (255)
ترجمه
خداوند نيست خدائى مگر او كه زنده پاينده است نگيرد او را كسالتى و نه خوابى مر او را است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است كيست آنكه
جلد 1 صفحه 325
شفاعت كند نزد او مگر بدستورش ميداند آنچه را در پيش روى ايشان و آنچه پشت سر آنها است و احاطه نميكنند بچيزى از دانش او مگر بآنچه بخواهد وسعت دارد كرسى او آسمانها و زمين را و گران نيايد او را نگهبانى آندو و اوست بلند قدر بزرگ مرتبت.
تفسير
خداوند نيست معبود بحقى مگر او اوست مستحق عبادت نه غير او زنده است بعلم و قدرت پاينده است بقيام بتدبير خلق و حفاظت آنان نگيرد او را هيچ كسالت و سستى نه آنكه مقدمه خواب است و نه غير آن از انواع فتور و سستيها و نيز روى ندهد او را خواب بطريق اولى كه از بين انواع سستى براى تأكيد تخصيص بذكر يافته است و جمعا ذكر دو صفت سلبى است براى تاكيد دو صفت ثبوتى حيات و قيوميت تا موجب تنزيه حق از صفات خلق شود عياشى از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه يهود گفتند خداوند بعد از آنكه از امر خلق آسمانها و زمين فراغت يافت متورك بر كرسى نشست تا استراحت نمايد پس اين آيه نازل شد ملك خداوند است آنچه در آسمانها و زمين است از حقائق موجودات و صفات آنها بنحو ملكيت حقه حقيقه نه مانند ملكيت ما اشياء را كه اضافه و اعتبارى پيش نيست اين جمله هم تاكيد مينمايد قيوميت را چنانچه در علم حكمت ثابت شده است كه ملكيت حق ملكيت قيوميه است مانند سايه شخص كه قائم بوجود شخص است
اى سايه مثال كاه بينش
در پيش وجودت آفرينش
و دليل است بر توحيد زيرا اگر خداى ديگرى باشد لازم آيد خالقى باشد بدون خلق و مالكى باشد بدون مملوك و معبودى باشد بغير حق كسى نميتواند با عجز و انكسار درخواست گذشت و شفاعتى كند از او چه رسد بآنكه با تحكم و عناد منصرف نمايد او را از ارادهاش زيرا كبريائى و عظمت مخصوص بحضرت احديت است و كسى در رتبه مساوى يا كمتر از او نيست كه در تساوى يا كمترى خود استقلال داشته باشد بلكه تمام موجودات از عالى تا دانى اشعه و ظلال وجود اويند و از پرتو نور او خلعت هستى يافتهاند پس تمامى تابع صرف و صرف تابعند و از خود هيچ حيثيتى ندارند تا تساوى يا كمترى بتوان براى آنها فرض نمود بلى ممكن است اراده عفو و بخشش فرموده باشد ولى با وجود شفيع كه در اينصورت اذن ميدهد كه شفاعت نمايند شفعا و ايشان قدرت پيدا ميكنند بر شفاعت
جلد 1 صفحه 326
مانند آنكه پادشاه بخواهد مقصرى را ببخشد ولى صلاح را در آن بداند كه كسى از او شفاعت كند كه در اينصورت كسانيكه از ضمير پادشاه آگاهند جرئت شفاعت پيدا ميكنند و اگر بدانند شاه اراده مجازات دارد امساك مينمايند ميداند خدا آنچه را كه موجود بوده و هست و آنچه را بعد از اين بوجود ميآيد و احاطه ندارند مخلوق بچيزى از معلومات او مگر بآنچه وحى فرستد بآنها چنانچه قمى و در برهان از حضرت رضا (ع) نقل نموده و احاطه علمى دانستن بحق و حقيقت است و اين دو جمله كه اول مثبت و دوم منفى است دلالت دارد بر اختصاص علم ذاتى تام بحق كه آن دال بر توحيد است و وسعت دارد علم او آسمانها و زمين را چنانچه در توحيد از حضرت صادق (ع) نقل نموده است و در كافى و عياشى از آنحضرت روايت نموده كه پرسيدند آسمانها و زمين وسعت دارد كرسى را يا كرسى وسعت دارد آسمانها و زمين را فرمود هر چيز در كرسى است و قمى نقل نموده از امير المؤمنين (ع) كه آسمانها و زمين و آنچه در آنها است از مخلوق در جوف كرسى است و چهار ملك حمل ميكنند كرسى را باذن خدا فيض فرموده گاهى اراده ميشود از كرسى جسمى كه زير عرش است كه زير آن جسم آسمانها و زمين است براى اشتمال آن بر عالم جسمانى و آن بمنزله مقر سلطنت الهيه است و عرش بمنزله سقف آن بارگاه است و در حديث نبوى است كه نيست آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه با كرسى مگر مانند حلقه در بيابانى و فضل عرش بر كرسى مانند فضل آن بيابان است بر آن حلقه و عياشى اين حديث را از امام صادق (ع) نقل نموده است و گاهى اراده ميشود بكرسى مكان عرش در توحيد از آنحضرت نقل نموده كه پرسيدند از عرش و كرسى فرمود عرش بوجهى مجموع خلق است و كرسى ظرف آنست و بوجهى ديگر عرش علمى است كه خداوند آنرا بانبيا و رسل و حجج خود تعليم فرموده و كرسى علمى است كه احدى جز خداوند بر آن اطلاع ندارد پس ازين فيض عليه الرحمه فرموده گويا جمله خلق عبارت است از مجموع عالم جسمانى و ظرف آن عبارت است از عالم ملكوت و عالم جبروت زيرا عالم جسمانى بر آن دو عالم قيام و استقرار دارد و بسا گفته ميشود كه بودن كرسى در عرش منافات ندارد با بودن عرش در كرسى براى آنكه يكى از آن دو بودن عقلى اجمالى است و ديگرى بودن نفسانى تفصيلى پس هر يك در ديگرى بنحوى جاىگزين است و گاهى كرسى را كنايه از سلطنت قرار ميدهند چون مقر سلطان است و گاهى گفته ميشود اين تعبيرات
جلد 1 صفحه 327
براى تصوير عظمت مقام الوهيت است و تشبيه معقول بمحسوس است و الا واقعا جلوسى نيست تا كرسى لازم باشد و مرحوم سبزوارى در باب فلكيات منظومه خود فرموده آسمانها در لسان شرع هفت است و آسمان هشتم كه فلك ثوابت است در لسان شرع كرسى ناميده شده چنانچه فلك اطلس را كه آسمان نهم است عرش خواندهاند تحقيق جامع بنظر حقير عرش و كرسى قريب المعنى هستند نهايت آنكه غالبا عرش در تخت پادشاه استعمال ميشود و كرسى در تخت عالم و يكى مظهر حكم فرمائى و سلطنت سلطان است و ديگر مظهر علم عالم و محل نشر احكام و معارف و چون سلطنت مطلقه الهيه بر تمام موجودات ثابت و محقق است و نيز جنابش فوق كل ذى علم عليم است براى خداوند اثبات عرش و كرسى شده است لذا در مقام بيان سلطنت و حكم فرمائى حضرتش اثبات عرش ميكنند و در مقام بيان علم اثبات كرسى چنانچه در اين آيه شريفه اشاره شده است و ائمه اطهار هم بعلم تفسير فرمودهاند پس انسب بمعنى لغوى و احسن در مقام تشبيه آنستكه از عرش اراده شود تمام خلق اعم از عالم روحانى و جسمانى كه مظهر قدرت و سلطنت الهيهاند و از كرسى اراده شود خصوص عالم روحانى كه مظهر علم الهى است و تمام خلق قيام بآن دارند و بمنزله ظرف است براى آنها و چون بوجهى تمام خلق صفحه علم الهى هستند نهايت آنكه مظهر اتم علم در ذوات مقدسه انبيا و رسل و حجج است ممكن است از عرش علم آن ذوات مقدسه اراده شود و از كرسى علم مخصوص بذات احديت كه محيط بكل است و فرد اكمل علم چنانچه در كلام امام صادق (ع) اشاره بآن شده بود و چون جسم فلك الافلاك كه آسمان نهم است مشتمل بر تمام خلق است تعبير از آن بعرش مناسب است و بمنزله سقف بارگاه احديت است و چون فلك ثوابت فلك البروج است و اوضاع علوى در سفلى مؤثر است مانند علم الهى تعبير از آن به كرسى شده است و چون همه چيز قيام و اتكاء بعلم الهى دارد بمنزله مقر سلطنت الهيه است و چون تمام خلق در علم الهى جاى دارند فرمودند همه چيز در كرسى است و چون كل مشتمل بر جزء است فضل عرش بر كرسى واضح ميشود خلاصه آنكه چون عرش و كرسى بنحو حقيقت در باره حضرت احديت معقول نيست مظهر سلطنت و علم الهى بمناسبت مقامات اراده شده است و اين حاصل جمع بين عقل و نقل و اقوال است و اللّه اعلم و بتعب نيفكند خداوند را حفظ آسمانها و زمين براى سنگينى و او بلند مرتبهتر
جلد 1 صفحه 328
از آنستكه ضدى يا مثلى يا شبهى داشته باشد و وهم ادراك كند او را و بزرگ است كه هر چه جز اوست بالنسبه به او كوچك و حقير است و احاطه پيدا نمىكند بكنه ذات او فهم و در خصال از پيغمبر (ص) روايت نموده است كه بزرگتر آيه كه در قرآن است آية الكرسى است و در مجمع و جوامع از امير المؤمنين (ع) روايت نموده است كه پيغمبر (ص) در منبر فرمود كسى كه قرائت نمايد آية الكرسى را بعد از هر نماز واجب مانع نميشود او را چيزى از دخول در بهشت مگر مرگ و مواظبت نمىكند بر آن مگر صديق يا عابد و هر كس بخواند آنرا در خوابگاه خود خداوند ايمن مى- فرمايد او را و همسايه و همسايه همسايه و خانههاى اطرافش را و نيز از پيغمبر (ص) روايت شده است كه كسى كه آية الكرسى را بخواند و ثواب آنرا نثار اهل قبور نمايد خداوند داخل مىفرمايد در قبر هر ميتى از مشرق تا مغرب چهل نور را و وسعت ميدهد بر آنها قبورشانرا و بلند ميفرمايد درجاتشان را و كرامت مىفرمايد بخواننده ثواب شصت پيغمبر و خلق مىفرمايد از هر حرفى فرشته را كه براى او تسبيح نمايد تا روز قيامت و اخبار در فضل آية الكرسى و ثواب آن بسيار است و در منهج ذكر فرموده است و حقير بهمين قدر اكتفا نمودم و ظاهر آنستكه بكلمه العظيم ختم شود اگرچه بهتر آنست كه تا هم فيها خالدون خوانده شود چنانچه در بعضى از موارد تصريح شده است و قمى از حضرت رضا (ع) روايت نموده كه آنحضرت قرائت فرمود له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة- الرحمن الرحيم من ذا الذى الآية.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرضِ مَن ذَا الَّذِي يَشفَعُ عِندَهُ إِلاّ بِإِذنِهِ يَعلَمُ ما بَينَ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيءٍ مِن عِلمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الأَرضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفظُهُما وَ هُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ (255)
اينکه آيه شريفه مسماة بآية الكرسي است و كلام در آن در چند مقام واقع ميشود: مقام اول در فضيلت آن، مقام دوم در تعيين آية الكرسي که آيا همين آيه است يا منضمّ بدو آيه ديگر تا هُم فِيها خالِدُونَ مقام سوم در تفسير آن
جلد 3 - صفحه 8
اما مقام الاول اخبار در فضيلت اينکه آيه و مثوبات قرائت آن در تعقيب صلوات و در موقع خواب و مواقع ديگر بسيار است و ما بمختصر از آنها اشاره ميكنيم:
در لآلي و برهان از حضرت رسالت صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده فرمود
لكلّ شيء ذروة و ذروة القرآن آية الكرسي
ذروة بمعناي اعلاء شيئي است و بكسر و ضمّ هر دو قرائت شده و بهمين معنا است «سنام»، و در حديث است
(ذروة الاسلام و سنامه الجهاد)
مجمع البحرين. و از اينکه حديث استفاده ميشود که آية الكرسي اعظم آيات قرآن است.
و در حديث ديگر ميفرمايد
(آية الكرسي و آخر سورة البقرة كنز من كنوز الجنة)
مراد (آمن الرسول) است.
و در حديث ديگر بامير المؤمنين عليه السّلام فرمود
( يا علي سيد الكلام القرآن و سيد القرآن البقرة و سيد البقرة آية الكرسي يا علي انّ فيها خمسون كلمة في کل كلمة خمسون بركة).
و در حديث ديگر فرمود
(و ما انزل اللّه آية اعظم منها و هي اعظم آية في كلام اللّه).
و در حديث ديگر فرمود
(انّ اعظم آية في القرآن آية الكرسي).
و اما مثوبات آن در لآلي اخبار بسياري نقل كرده در مثوبات قرائت اينکه آيه در تعقيب صلوات و در موقع خروج از بيت و در موقع ركوب المركب و در موقع خواب و در زيارت قبور مؤمنين و در هر صباح و مساء و در سفر و براي حفظ مال از سرقت و رواج متاع در كسب و حفظ از حيوانات موذيه و رفع امراض و دفع فقر و فاقه از امور دنيوي و مثوبات اخروي، حتي دارد
(من قرء آية الكرسي في دبر کل صلوة لم يمنعه من دخول الجنة الّا الموت)
اشاره به اينكه بمجرد موت داخل بهشت شود بدون اينكه عذاب قبر و برزخ و أهوال روز قيامت را ببيند و چون مقام مجال
جلد 3 - صفحه 9
ذكر آنها نيست مراجعه فرمائيد بلآلي باب هفتم صفحه 353 تا 355 که مضمون بعض آنها اينست که اگر صد مرتبه قرائت كند مثل كسيست که تمام عمر عبادت كرده باشد و بعد از وضوء ثواب چهل سال عبادت دارد و چهل درجه بر او بالا ميبرند و چهل حوريه باو تزويج ميكنند و كسي که بسيار قرائت كند قبل از موت جاي او را در بهشت باو نشان ميدهند و قرائت آن يك مرتبه موجب دفع هزار مكروه در دنيا و هزار در آخرت که ايسر مكروهات دنيا فقر است و ايسر مكروهات آخرت عذاب قبر است و موجب وسعت رزق و كثرت مال و حفظ از خطرات نفساني و وساوس شيطاني و رفع احتياج او از خلايق و موجب ارزاق او ميشود من حيث لا يحتسب الي غير ذلک از فوائد دنيوي و مثوبات اخروي. و امّا مقام ثاني: حق موافق مشهور اينست که آية الكرسي تا وَ هُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ است نه تا هُم فِيها خالِدُونَ.
و دليل بر اينکه مدّعي اوّلا تعبير بآية الكرسي که يك آيه است و اگر تا هُم فِيها خالِدُونَ بود بايد تعبير بآيات كنند چون سه آيه است نه بآيه واحده.
و ثانيا آيه مشتمله بر لفظ كرسي همين آيه است و باين مناسبت آية الكرسي گفتند.
«ثالثا در بسياري از اخبار در بيان فضائل آية الكرسي تصريح دارد تا العَلِيُّ العَظِيمُ مثل حديث مروي در لآلي الاخبار از پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود
(من قرء اربع آيات من اول البقرة و آية الكرسي و آيتين بعدها و ثلاثة آيات من آخرها لم ير في نفسه و ماله شيئا يكرهه و لا يقربه الشيطان و لا ينسي القرآن)
چون آيتين بعد از آية الكرسي صريح در اينکه است که آنها جزء آية الكرسي نيست. و مثل حديث عبد اللّه بن مسعود از حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم که فرمود
(من قرء عشر آيات من سورة البقرة في ليلة في بيت لم يدخل ذلک البيت شيطان حتّي يصبح اربع آيات من اوّلها و آية الكرسي و آيتين بعدها و خوانيمها).
و مثل حديث مروي از آن حضرت
جلد 3 - صفحه 10
که بامير المؤمنين عليه السّلام فرمود
(انّ فيها لخمسين كلمة في کل كلمة خمسون بركة)
و مثل حديث مروي در بحار از امير المؤمنين عليه السّلام تصريح به اينكه تا العَلِيُّ العَظِيمُ است و غير اينها از اخبار.
و رابعا جميع مفسرين از عامه و خاصه در بيان فضائل و خواص آية الكرسي در ذيل همين آيه ذكر كردهاند و سپس آن دو آيه را متعرض شدهاند.
و خامسا تصريح بسياري از علماء باين موضوع بنحو ارسال مسلّم چنانچه در مجمع البحرين ميفرمايد
(آية الكرسي معروفة و هي الي قوله وَ هُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ
)
و اما كساني که تا هُم فِيها خالِدُونَ گفتند بسه وجه تمسّك كردند: يكي متعارف بودن بين مسلمين. دوم در بسياري از اخبار فرموده آية الكرسي را بخواند تا هُم فِيها خالِدُونَ. سوم اينکه همه فضايلي که براي آية الكرسي گفتهاند بواسطه اشتمال او است بر اينکه جمله اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا و الّا آيه اوّلي چيزي که باعث اينکه عظمت بشود در او نيست لكن اينکه وجوه تماما مخدوش است.
اما متعارف بودن اولا دليل نيست و ثانيا بواسطه اخباريست که وارد شده در بسياري از موارد که آية الكرسي را با دو آيه بعد از آن بخوانند چنانچه بعض آنها را نقل كرديم.
و اما اخبار دليل ما است نه دليل شما زيرا تصريح به اينكه تا هُم فِيها خالِدُونَ بخواند كاشف از اينکه است که آية الكرسي همان آيه اوّلي است و الّا احتياج باين تصريح نداشت و اينکه اخبار مثل همان اخباريست که ميفرمايد با دو آيه بعد از آن و اما ذكر فضائل: اولا وجه استحسانيت دليل نيست مثل مناطات ظنيّه و قياسات که بكلي در مذهب شيعه ممنوع العمل است.
و ثانيا در مقام سوم که انشاء اللّه تفسير آيه ميشود معلوم ميشود که چه اندازه عظمت دارد و لياقت اينکه فضائل را دارد.
جلد 3 - صفحه 11
و اما مقام سوم در تفسير اللّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ گذشت در اول سوره حمد که اللّه اسم است از براي ذات مقدّس حق که مستجمع جميع كمالات و منزّه و مبرّاي از جميع عيوب و نواقص است و اينکه اسم شريف بتنهايي دلالت ميكند بر جميع اسماء صفات و كلمه شريفه لا إِلهَ إِلّا هُوَ كلمه توحيد و كلمه اخلاص و كلمه طيّبه و اعلاء از جميع اذكار شريفه و از براي او (سه دلالت است مطابقي، التزامي، اقتضايي و دال بر جميع عقائد حقّه و اصول اسلامي است و تفصيل آن را در مجلّد اول صفحه 173 تا 175 متذكر شديم بلكه در اينجا تقديم كلمه اللّه دلالت بر انحصار اينکه شئون مذكوره در آيه شريفه بذات مقدّس حق ميكند که غير او لايق و داراي شيئي از اينکه شئون نيست بلكه كلمه هو که از اسماء ذات است دلالت بر مقام غيب الغيوبي حضرت حق ميكند.
و امّا كلمه الحيّ دلالت دارد بر انحصار حيات حقيقية بذات اقدسش که بالذات حي است و اشاره بمقام واجب الوجودي حضرتش دارد که غير از او سرتاسر موجودات ممكن الوجودند (و الممكن في حد ذاته ان يکون ليس و له من علته ان يکون ايس)
سيه رويي ز ممكن در دو عالمبرگزیده تفسیر نمونه
اشاره
(آیه 255)- «آیة الکرسی» یکی از مهمترین آیات قرآن! در اهمیت و فضیلت این آیه همین بس که از پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است که از ابیّ بن کعب سؤال کرد و فرمود: کدام آیه برترین آیه کتاب اللّه است؟ عرض کرد: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دست بر سینه او زد و فرمود: دانش بر تو گوارا باد، سوگند به کسی که جان محمد صلّی اللّه علیه و آله در دست اوست این آیه دارای دو زبان و دو لب است که در پایه عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا میگویند.
در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام آمده است: «هر کس آیة الکرسی را یکبار بخواند، خداوند هزار امر ناخوشایند از امور ناخوشایند دنیا، و هزار امر ناخوشایند از آخرت را از او برطرف میکند که آسانترین ناخوشایند دنیا، فقر، و آسانترین ناخوشایند آخرت، عذاب قبر است»
تفسیر:
ابتدا از ذات اقدس الهی و مسأله توحید و اسماء حسنی و صفات او شروع میکند میفرماید: «خداوند هیچ معبودی جز او نیست» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
«اللَّهُ» نام مخصوص خداوند و به معنی ذاتی است که جامع همه صفات کمال
ج1، ص229
و جلال و جمال است.
سپس میافزاید: «خداوندی که زنده و قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر عالم، قائم به او هستند» (الْحَیُّ الْقَیُّومُ).
بدیهی است که حیات در خداوند حیات حقیقی است چرا که حیاتش عین ذات و مجموعه علم و قدرت اوست نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آنها عارضی است. لذا پس از مدتی میمیرند! اما در خداوند چنین نیست چنانکه در آیه 58 سوره فرقان میخوانیم: «توکل بر ذات زندهای کن که هرگز نمیمیرد».
سپس در ادامه آیه میافزاید: «هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرا نمیگیرد» و لحظهای از تدبیر جهان غافل نمیشود (لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ).
«سِنَةٌ» خوابی است که به چشم عارض میشود، اما وقتی عمیقتر شد و به قلب عارض شد «نَوْمٌ» گفته میشود. این جمله اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمی است، و لحظهای قطع نمیگردد.
سپس به مالکیت مطّلقه خداوند اشاره کرده میفرماید: «برای اوست آنچه در آسمانها و زمین است» (لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ).
و این پنجمین وصف از اوصاف الهی است که در این آیه آمده، زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حیّ و قیوم بودن، و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است.
ناگفته پیداست توجه به این صفت که همه چیز مال خداست اثر تربیتی مهمی در انسانها دارد زیرا هنگامی که بدانند آنچه دارند از خودشان نیست و چند روزی به عنوان عاریت یا امانت به دست آنها سپرده شده این عقیده بطور مسلم انسان را از تجاوز به حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بخل و طمع باز میدارد.
در ششمین توصیف میفرماید: «کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت کند» (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ).
در واقع با یک استفهام انکاری میگوید هیچ کس بدون فرمان خدا نمیتواند در پیشگاه او شفاعت کند.
ج1، ص230
در باره «شفاعت» در ذیل آیه 48 سوره بقره بحث کردیم.
در هفتمین توصیف میفرماید: «آنچه را پیش روی آنها (بندگان) و پشت سر آنهاست میداند و از گذشته و آینده آنان آگاه است» (یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ).
و به این ترتیب پهنه زمان و مکان، همه در پیشگاه علم او روشن است پس هر کار- حتی شفاعت- باید به اذن او باشد.
در هشتمین توصیف، میفرماید: «آنها جز به مقداری که او بخواهد احاطه به علم او ندارند» و تنها بخش کوچکی از علوم را که مصلحت دانسته در اختیار دیگران گذارده است. (وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ).
و به این ترتیب علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بیپایان اوست.
از جمله فوق دو نکته دیگر نیز استفاده میشود: نخست این که هیچ کس از خود علمی ندارد و تمام علوم و دانشهای بشری از ناحیه خداست.
دیگر این که خداوند ممکن است بعضی از علوم پنهان و اسرار غیب را در اختیار کسانی که میخواهد قرار دهد.
در نهمین و دهمین توصیف میفرماید: «کرسی (حکومت) او آسمانها و زمین را دربرگرفته و حفظ و نگاهداری آسمان و زمین برای او گران نیست» (وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما).
به این ترتیب حکومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمین را فرا گرفته و کرسی علم و دانش او به همه این عوالم احاطه دارد و چیزی از قلمرو حکومت و نفوذ علم او بیرون نیست.
حتی از پارهای از روایات استفاده میشود که کرسی به مراتب از آسمانها و زمین وسیعتر است چنانکه از امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود: «آسمانها و زمین در برابر کرسی همچون حلقه انگشتری است در وسط یک بیابان و کرسی در برابر عرش همچون حلقهای است در وسط یک بیابان».
البته هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از این معنی پرده بردارد.
ج1، ص231
و در یازدهمین و دوازدهمین، توصیف میگوید: «و اوست بلند مقام و با عظمت» (وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ).
و خداوندی که عظیم و بزرگ است و بینهایت هیچ کاری برای او مشکل نیست و هیچ گاه از اداره و تدبیر جهان هستی خسته و ناتوان و غافل و بیخبر نمیگردد و علم او به همه چیز احاطه دارد.
قابل توجه این که آیة الکرسی بر خلاف آنچه مشهور و معروف است همین یک آیه بیشتر نیست.
نکات آیه
۱ - تنها خداوند شایسته پرستش است. (اللّه لا اله الاّ هو)
۲ - خداوند، تنها زنده جاوید و همواره پاینده اى است که قائم به ذات خویش و همه کائنات قائم به اوست. (اللّه لا اله الاّ هو الحىّ القیّوم) کلمه «قیّوم» به معناى پاینده اى است که حفظ و نگهدارى همه چیز به اوست. (القائم الحافظ لکل شىء و المعطى له ما به قوامه.)
۳ - خداوند، «حىّ» و «قیّوم» است. (هو الحىّ القیّوم)
۴ - حیات و قیومیّت مطلق، ملاک معبودِ بر حق (اللّه لا اله الاّ هو الحىّ القیّوم) آوردن دو صفت «حىّ» و «قیّوم»، اشاره به علّت حصر عبودیّت در خداوند است; یعنى تنها زنده قائم به ذات و مدبّر اشیا، مى تواند معبود باشد.
۵ - مدیریّت، تدبیر و نگاهدارى همه هستى، تنها از آن خداوند است. (هو الحىّ القیّوم) برخى در معناى «قیّوم» گفته اند که «القائم بتدبیر الخلق و حافظه و المراقب علیه».
۶ - بى نیازى مطلق خداوند از غیر (هو الحىّ القیّوم) برخى در معناى کلمه «قیّوم» گفته اند: «هو القائم بذاته». (روح المعانى) و لازمه قیام به ذات، بى نیازى از غیر است.
۷ - هیچگاه خواب سبک (چُرت) و سنگین، خداوند را فرانمى گیرد. (لا تأخذه سنة و لا نَوم)
۸ - خداوند، لحظه اى از تدبیر و قوام بخشیدن به عالم هستى غافل نیست. (الحىّ القیّوم لا تأخذه سنة و لا نَوم)
۹ - حاکمیّت و مالکیّت مطلق خداوند، بر آنچه در آسمانها و زمین است. (عالم هستى) (له ما فى السّموات و ما فى الارض) لازمه ملکیّت بر هر چیز، حاکمیّت نسبت به آن است; بلکه ملکیّت، مساوق با حاکمیت است.
۱۰ - تعدد آسمانها در نظام هستى (له ما فى السموات) از صیغه جمع استفاده شده است.
۱۱ - ناسازگارىِ غفلت از تدبیرِ عالم با قیّومیت خداوند. (الحىّ القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم) جمله «لا تأخذه ... » به منزله بیانى است براى صفت «قیوم».
۱۲ - هیچ دگرگونى و تغییرى در ساحت قُدس خداوندى راه ندارد. (لا تأخذه سنة و لا نوم)
۱۳ - هیچکس غیر خدا از خود چیزى ندارد، هر چه هست از اوست. (له ما فى السّموات و ما فى الارض) هر چه هست، از آن خداست (له ما ... )، تعبیر دیگرى است از اینکه هیچکس از خود چیزى ندارد.
۱۴ - هیچکس در پیشگاه خداوند، جُز به اذن او شفاعت نمى کند. (من ذاالّذى یشفع عنده الاّ باذنه)
۱۵ - تأثیر علل و اسباب در نظام هستى، به اذن خداوند است. (من ذاالّذى یشفع عنده الاّ باذنه) مراد از شفاعت، مى تواند شفاعت تکوینى نیز باشد; یعنى هیچکس در عرض خداوند، قدرت مستقلّى ندارد و اگر هم تأثیرى داشته باشد، به اذن اوست.
۱۶ - شفاعت، منافاتى با قدرت و مالکیّت مطلق الهى ندارد. (له ما فى السّموات و ما فى الارض من ذاالّذى یشفع عنده الاّ باذنه)
۱۷ - مالکیّت مطلق الهى بر هستى، مقتضى نفى هر گونه قدرت مستقل در جهان هستى (له ما فى السّموات و ما فى الارض من ذاالّذى یشفع عنده الاّ باذنه) جمله «من ذاالّذى ... » که حاکى از نفى قدرت مستقل در جهان هستى است، مى تواند نتیجه مالکیّت مطلق الهى باشد.
۱۸ - تأثیر علل و اسباب نظام هستى، بر حیطه علم مطلق الهى (من ذاالّذى یشفع عنده الاّ باذنه یعلم ما بین ایدهم و ما خلفهم) بنابراینکه مراد از «شفاعت»، تأثیر علل و اسباب نظام هستى باشد.
۱۹ - خداوند، داناىِ مطلق، به گذشته، حال و آینده موجودات است. (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم)
۲۰ - خداوند، داناىِ مطلق، به آشکار و نهان است. (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم)
۲۱ - خداوند، داناىِ مطلق، به آغاز و انجام، گذشته و آینده و آشکار و نهانِ شفیعان است. (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم) مراد از «ما بین ایدیهم»، افعال، رفتار و تصرفاتى است که در نزد شفیعان، آشکار است و مراد از «و ما خلفهم»، اعمال و کردارى است که از نظر آنان مخفى و نهان است.
۲۲ - جز به مقدارى که خدا بخواهد، کسى از علم او آگاه نمى گردد. (و لا یحیطون بشىء من علمه الاّ بما شاء)
۲۳ - ناتوانى و عجز انسان از دستیابى به علم مطلق الهى (و لا یحیطون بشىء من علمه الاّ بما شاء)
۲۴ - معارف و دانشها، پرتویى اندک، از دانایى خداوند (و لا یحیطون بشىء من علمه الاّ بما شاء)
۲۵ - فراگیرى حکومت و قدرت الهى بر آسمانها و زمین (جهان هستى) (لا اله الاّ هو الحىّ القیّوم ... وسع کرسیّه السّموات و الارض) به قرینه جمله هاى قبلى، مراد از «کرسى»، حکومت و قدرت الهى است.
۲۶ - عدم غفلت در تدبیر عالم، مالکیت، علم و قدرت مطلق و اذن به تأثیر اسباب و علل، نشانه و دلیل قیّومیّت خداوند (الحىّ القیّوم ... وسع کرسیّه السّموات و الارض) تمام مطالبى که پس از صفت «القیّوم» آمده است، مى تواند توضیح دهنده آن صفت و نیز برهانى براى اثبات آن باشد.
۲۷ - نگاهدارى آسمانها و زمین (نظام هستى) براى خداوند، گران و دشوار نیست. (و لا یؤدُه حفظهما)
۲۸ - «کرسى»، داراى موجودیتى فراگیر بر آسمانها و زمین و حافظ آنهاست. (وسع کرسیّه ... و لا یؤدُه حفظهما) بنابراینکه ضمیر «لا یؤده» به «کرسى» برگردد.
۲۹ - نگاهدارى آسمانها و زمین براى «کرسى»، گران و دشوار نیست. (و لا یؤدُهُ حفظهما) بنابراینکه ضمیر «لا یؤده»، به «کُرسى» برگردد.
۳۰ - تنها خداوند، «عَلىّ» (بلند مرتبه) و «عظیم» (با عظمت) است. (و هو العلىّ العظیم)
روایات و احادیث
۳۱ - فراگیرى دانایى خداوند بر آسمانها و زمین (وسع کرسیه السّموات و الارض) امام صادق (ع) درباره آیه «وسع کرسیه ... » فرمود: علمه[۴].
۳۲ - «کرسى»، علم اختصاصى خداوند که هیچکس (حتى انبیا) بر آن آگاهى نمى یابد. (وسع کرسیّه) امام صادق (ع): ... و الکرسى هو العلم الذى لم یطلع اللّه علیه احداً من انبیائه و رُسُله و حججه (ع)[۵].
۳۳ - ائمه معصومین (ع)، اذن در شفاعت دارند. (من ذاالّذى یشفع عنده الاّ باذنه) امام صادق (ع): ... نحن اولئک الشّافعون[۶]
موضوعات مرتبط
- آسمان: تعدد آسمان ۱۰ ; مالکیت آسمان ۹
- آفرینش: تدبیر آفرینش ۵، ۸، ۱۱، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹ ; وابستگى آفرینش ۱۷
- ائمه(ع): فضایل ائمه(ع) ۳۳
- اسماء و صفات: حى ۲، ۳ ; عظیم ۳۰ ; على ۳۰; قیوم ۳
- انبیا: محدودیت علم انبیا ۳۲
- انسان: ضعف انسان ۲۳
- توحید: توحید افعالى ۲، ۵، ۱۳ ; توحید صفاتى ۱۷ ; توحید عبادى ۱، ۴
- خدا: اذن خدا ۱۴، ۱۵، ۲۶ ; بىنیازى خدا ۶ ; تدبیر خدا ۵، ۸، ۱۱، ۲۶ ; جاودانگى خدا ۲ ; حاکمیت خدا ۹ ; حیات خدا ۲، ۴ ; ذات خدا ۱۲ ; صفات جلال خدا ۷، ۱۱ ۱۲، ۲۶ ; صفات جمال خدا ۶، ۸ ; علم خدا ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۳۱، ۳۲ ; قدرت خدا ۱۶، ۲۶، ۲۷ ; قیومیت خدا ۲، ۴، ۱۱، ۲۶ ; مالکیت خدا ۹، ۱۳، ۱۶، ۱۷، ۲۶ ; مشیّت خدا ۲۲ ; خدا و خواب ۷ ; خدا و غفلت ۱۱
- شفاعت: اذن در شفاعت ۱۴، ۳۳ ; حقیقت شفاعت ۱۶
- شفیعان: ۲۱، ۳۳
- علم: مبدأ علم ۲۴
- عوامل طبیعى: ۱۵، ۱۸، ۲۶
- کرسى: ۲۸، ۲۹، ۳۲
- معبود: معبود شایسته ۱، ۴
منابع
- ↑ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۱، ص ۱۱۱.
- ↑ محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص ۹۴.
- ↑ تفسير برهان.
- ↑ معانى الاخبار، ص ۳۰، ح ۲ ; نورالثقلین، ج ۱، ص ۲۵۹، ح ۱۰۳۶.
- ↑ معانى الاخبار، ص ۲۹، ح ۱ ; تفسیر برهان، ج ۱، ص ۲۴۰، ح ۶.
- ↑ محاسن برقى، ج ۱، ص ۱۸۳، ح ۱۸۴ ; نورالثقلین، ج ۱، ص ۲۵۸، ح ۱۰۳۲.