البقرة ٢٥٦
کپی متن آیه |
---|
لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ |
ترجمه
البقرة ٢٥٥ | آیه ٢٥٦ | البقرة ٢٥٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«إِکْرَاهَ»: وادار کردن. واداشتن. «رُشْد»: هدایت. راه درست. «غَیّ»: ضلالت. راه کج. «طَاغُوت»: هر معبودی جز خدا. شیطان. هر کس و هر چیزی که اطاعت از آن، مایه طغیان و دوری از راه حق شود، چه آفریدهای که پرستیده شود، و چه فرماندهی که در شرّ و بدی از او فرمانبرداری گردد، و چه اهریمنی باشد که انسان را از راه به در برد. مفرد و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «عُرْوَةِ»: دستاویز. «وُثْقَی»: مؤنّث (أَوْثَق) بس محکم و استوار. «إِنفِصَام»: گسستن.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا... (۳) لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ... (۱) قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ... (۰) يَا أَيُّهَا النَّبِيُ جَاهِدِ... (۱)
نزول
محل نزول:
این آیه در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۱]
شأن نزول:[۲]
«شیخ طوسی» گوید: ابن عباس و سعيد بن جبير گويند: درباره بعضى از پسران انصار نازل گرديده كه يهودى بودند و پدرشان ميخواست آنها را به اجبار و اكراه در دين اسلام وارد كنند و مسلمان نمايند.[۳][۴][۵]
تفسیر
- آيات ۲۵۷ - ۲۵۶، سوره بقره
- معناى رشد و غى و فرق آن دو با هدايت و ضلالت
- نفى اكراه و اجبار در دين
- علت اينكه در دين اكراه نيست
- دلالت آيه شريفه بر اينكه اسلام دين شمشير و خون و اكراه و اجبار نيست
- آيه ((لا اكراه فى الدين ...)) با آيات وجوب جهاد و قتال نسخ نشده است
- معناى ((طاغوت )) و موارد استعمال آن
- چند قول در باره مراد از ظلمت و نور و اخراج از ظلمت به نور و بعكس
- حق مطلب در مراد از خارج شدن از ظلمات به نور و بلعكس در آية الكرسى
- بحث روايتى (در شاءن نزول آيه لا اكراه فى الدين و روايتى در باره مراد از ظلمات و نور در آيه )
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«256» لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
در (پذيرش) دين، اكراهى نيست. همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر كه به طاغوت كافر شود و به خداوند ايمان آورد، قطعاً به دستگيره محكمى دست يافته، كه گسستنى براى آن نيست. وخداوند شنواى دانا است.
نکته ها
ايمان قلبى با اجبار حاصل نمىشود، بلكه با برهان، اخلاق و موعظه مىتوان در دلها نفوذ كرد، ولى اين به آن معنا نيست كه هر كس در عمل بتواند هر منكرى را انجام دهد و بگويد من آزادم و كسى حقّ ندارد مرا از راهى كه انتخاب كردهام بازدارد. قوانين جزايى اسلام همچون تعزيرات، حدود، ديات و قصاص و واجباتى همچون نهى از منكر و جهاد، نشانه آن است كه حتّى اگر كسى قلباً اعتقادى ندارد، ولى حقّ ندارد براى جامعه يك فرد موذى باشد.
اسلامى كه به كفّار مىگويد: «هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» «1» اگر در ادّعاى خود صادقيد، برهان و دليل ارائه كنيد. چگونه ممكن است مردم را در پذيرش اسلام، اجبار نمايد؟
جهاد در اسلام يا براى مبارزه با طاغوتها و شكستن نظامهاى جبّارى است كه اجازه تفكّر را به ملّتها نمىدهند و يا براى محو شرك و خرافهپرستى است كه در حقيقت يك بيمارى است و سكوت در برابر آن، ظلم به انسانيّت است.
مطابق روايات، يكى از مصاديق تمسك به «عروة الوثقى» و ريسمان محكم الهى، اتصال با اولياى خدا و اهلبيت عليهم السلام است.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمودند: «انت العروة الوثقى». «2»
«1». بقره، 111.
«2». تفسير برهان، ج 1، ص 141.
جلد 1 - صفحه 408
پیام ها
1- دينى كه برهان و منطق دارد، نيازى به اكراه و اجبار ندارد. «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»
2- تأثير زور در اعمال و حركات است، نه در افكار و عقايد. «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»
3- راه حقّ از باطل جدا شده، تا حجّت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حقّ، با عقل، وحى ومعجزات است. «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» اسلام دين رشد است.
4- دين، مايهى رشد انسانيّت است. «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»
5- اسلام با استكبار سازش ندارد. «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»
6- تا طاغوتها محو نشوند، توحيد جلوه نمىكند. اوّل كفر به طاغوت، بعد ايمان به خدا. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ»
7- كفر به طاغوت و ايمان به خدا بايد دائمى باشد. «يكفر، يؤمن» فعل مضارع نشانهى تداوم است.
8- محكم بودن ريسمان الهى كافى نيست، محكم گرفتن هم شرط است. «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ ...»
9- تكيه به طاغوتها و هر آنچه غير خدايى است، گسستنى و از بين رفتنى است.
تنها رشتهاى كه گسسته نمىگردد، ايمان به خداست. «لَا انْفِصامَ لَها»
10- ايمان به خدا و رابطه با اولياى خدا ابدى است. «لَا انْفِصامَ لَها» ولى طاغوتها در قيامت از پيروان خود تبّرى خواهند جست.
11- ايمان به خدا و كفر به طاغوت بايد واقعى باشد، نه منافقانه. زيرا خداوند مىداند ومىشنود. «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 409
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256)
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 460
لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ: نيست هيچ اكراهى در قبول دين اسلام، يعنى اكراه نبايد كرد هيچكس را به اسلام آوردن؛ زيرا اكراه عبارت است از الزام نمودن غير را به فعلى كه مايل نباشد، و آن نقض غرض الهى و منافات با تكليف، و موجب لغويت ثواب و عقاب است. بنابراين در اسلام و ايمان اجبار و الزامى نخواهد بود بلكه دائره اختيار مىباشد، و لذا در بيان تعليل عدم اكراه مىفرمايد: قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ: بتحقيق روشن و مبين شد و ظاهر گرديد راه راست و هدايت از انحراف و ضلالت، يعنى كفر از ايمان و حق از باطل و سعادت از شقاوت مميز و مبين شد به سبب ارسال رسل و انزال كتب و كثرت آيات داله عقلا و سمعا و معجزات باهره ثابت گشته كه ايمان رشدى است موصل به سعادت ابديه و كفر گمراهى است مؤدى به شقاوت سرمديه؛ و شخص عاقل بصير پس از اذعان و تصديق به اين مطلب البته مبادرت خواهد كرد به ايمان به جهت فوز به سعادت و نجات.
بنابراين ديگر محتاج به اكراه نخواهد بود.
تبصره: مفسرين وجوه ديگر در آيه شريفه ذكر نمودهاند:
1- نگوئيد به كسى كه داخل شو در دين اسلام بعد از حرب كه مسلمان شده به اكراه، زيرا هر گاه از بعد حرب به طيب نفس و رضا مسلمان شد صحيح است اسلام او، پس مكره نباشد.
2- مراد آنكه نيست در دين اكراهى و اجبارى از جانب خداى تعالى و لكن بنده مخير است در آن، زيرا دين حقيقى عبارت است از تصديق قلبى به معتقدات حقه، و آن از افعال قلوب است هر گاه بجا آورد و معتقد گردد به جهت الزام قلبى كه ناشى از رضاى قلبى باشد. و اما آنچه اكراه شود بر آن از اظهار شهادتين، پس نيست دين حقيقى چنانچه كسى كه اكراه شود بر گفتن كلمه كفر، نبوده باشد كافر.
3- آنكه اين آيه منسوخ است به آيه سيف.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 461
4- كفارى كه به سبب شمشير مسلمان شوند باز هم مجبور و مقهور به ايمان نباشند، چه بسا ممكن است در ظاهر از ترس ايمان آورد لكن باطنا و قلبا تصديق نداشته باشد. و خداى تعالى قلوب را مقهور به ايمان نفرمايد، اينست معنى اختيار، و لذا فرمايد در آيه ديگر «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً».
فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ: پس هر كه كافر گردد به شيطان و اصنام و اوثان و ساحران و كاهنان و آنچه غير خداى تعالى است از معبود باطل، وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ: و ايمان آورد به خدا و تصديق يگانگى او و رسالت رسولان او و اقرار نمايد به آنچه پيغمبر از جانب خداى تعالى آورده. فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى: پس به تحقيق تمسك جسته و چنگ زده به دسته محكم دين الهى كه، لَا انْفِصامَ لَها: هيچ جدائى و انقطاعى براى آن نيست. وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: و خداى تعالى شنواست اقوال شما را، دانا است به ضمائر شما.
تبصره: آيه شريفه را اشاراتى است:
1- در قسمت ايمان اول بايد شخص تخليه كند قلب خود را از معبودان باطل، آنگاه تحليه نمايد آن را به تصديق معبود به حق چنانچه كلمه توحيد مشعر است به آن؛ و تا مرحله اولى بكلى منخلع نگردد، مرتبه دوم به منصه ظهور نيابد.
2- مراد از طاغوت آنچه پرستش به غير خدا شدهاند هوى و نفس و مال و جاه و غير آن، لذا فرمود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: بئس العبد عبد له هوى يضلّه او نفس يزلّه: بد بندهاى است بندهاى كه براى او هواى باشد كه گمراه كند او را يا نفسى كه بلغزش اندازد او را. و نيز فرمود: الهواء عند اللّه ابغض من جميع الالهة: بدترين معبودين كه در زمين مىپرستند نزد خدا، هواهاى نفسانى است. و نيز فرمود: تعس عبد الدّرهم و تعس عبد الزّوجة و الاولاد: هلاك شد بنده زن و اولاد، پس بالضروره بايد از علايق بشريه منخلع و من جميع الوجوه متوجه قرب الهى
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 462
گرديده تا سرّ تمسك به عروة الوثقى هويدا شود.
3- استعاره در كلام تشبيه معقول به محسوس يعنى چنانچه كسى كه به دستاويز محكمى چنگ زند جدائى ندارد، همچنين كسى كه چنگ زند از روى حقيقت و ثبات به دستاويز محكم الهى كه ايمان و تصديق بتوحيد باشد، هر آينه انقطاعى براى او نخواهد بود و در وادى گمراهى نيفتد.
4- تأويل آيه- تفسير برهان: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من احبّ ان يتمسّك بالعروة الوثقى الّتى لا انفصام لها فليستمسك بولاية اخى و وصيّى علىّ بن أبي طالب فانّه لا يهلك من احبّه و تولّاه و لا ينجو من ابغضه و عاداه «1».
فرمود حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هر كه دوست دارد اينكه تمسك يابد به دستاويزى كه جدائى نيست براى آن، پس تمسك يابد به ولايت برادر من و وصى من على بن أبي طالب عليه السّلام. پس بتحقيق هلاك نگردد كسى كه دوست دارد او را و ولايت او را داشته باشد، و نجات نيابد هر كه دشمن دارد او را و عداوت كند او را.
و نيز فرمود: الائمّة من ولد الحسين من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصى اللّه هم العروة الوثقى و هم الوسيلة الى اللّه. «2» يعنى ائمه از اولاد حضرت حسين عليه السّلام هر كه اطاعت كند ايشان را، پس بتحقيق اطاعت نموده خدا را، هر كه نافرمانى كند ايشان را بتحقيق نافرمانى نموده خدا را. ايشانند عروة الوثقى و ايشانند وسيله بسوى خدا.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256)
ترجمه
نيست اكراهى در دين بتحقيق واضح شد راه هدايت از گمراهى پس آنكه كافر شود بطاغوت و ايمان آورد بخدا پس بتحقيق چنگ زده است بدست آويز استوارى كه نيست جدا شدنى مر او را و خدا شنواى دانا است..
تفسير
يعنى اكراه محقق نميشود در دين حق بعد از وضوح حقيت آن و بطلان ساير اديان ببراهين و حجج چون اكراه در امرى محقق ميشود كه شخص خير خود را در آن نبيند و بعد از وضوح آنكه اسلام موجب سعادت ابدى و كفر منتج شقاوت سرمدى است هيچ عاقلى از نعيم جاودان صرف نظر نمىكند براى چند
جلد 1 صفحه 329
روزه لهو و لعب و خود را گرفتار عذاب ابدى نمىنمايد پس حاجت به اكراه نيست و قمى فرموده يعنى اكراه نميشود احدى بر دين خود مگر بعد از آنكه مبين شود حق از باطل و بعضى گفتهاند نهى است از اكراه بصورت خبر و اختصاص به اهل كتاب دارد كه داخل ذمه شوند يا منسوخ است بآيه دالة بر وجوب جهاد با كفار فيض ره فرموده اگر مراد از دين تشيع باشد چنانچه از بعضى اخبار ما استفاده مى- شود حاجت بنسخ و تخصيص پيدا نميشود حقير عرض مىكنم چون در قبول تشيع اكراه نيست و ظاهر آيه شريفه آنستكه جمله خبريه در مقام نهى است و مؤيد اين معنى است آيه شريفه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ كه مسلما بعد از نصب امير المؤمنين (ع) بمقام ولايت نازل شده و دلالت دارد كه دين كامل آنست كه با ولايت باشد و ظاهر از دين كامل است نه ناقص و مؤيدات ديگرى هم هست كه بعدا ذكر خواهد شد انشاء اللّه تعالى و طاغوت در مجمع فرموده مصدر است و بمنى طغيان است و از امام صادق (ع) نقل نموده كه مراد شيطان است و فيض ره فرموده شامل ميشود هر معبود بباطل و مانع از طريق حق را چنانچه از بعضى روايات ديگر استفاده ميشود و قمى فرموده مراد غاصبين حق آل محمدند پس كسى كه از اطاعت شيطان خارج شود يا منكر گردد هر معبود باطلى را و تصديق كند بوجود خداوند يگانه متمسك بريسمان و دست آويز محكمى شده است كه انقطاعى براى آن نيست تا برساند او را بتمام عقايد حقه از مبدء تا معاد چون وسيله اثبات تمام عقائد حقه اسلاميه توحيد است و كسى كه معترف بآن شد ناچار بايد بتمام اصول و فروع ملتزم شود و اين از قبيل تشبيه معقول است به محسوس كه مشبّه دين حق و توحيد است و مشبّه به ريسمان و دست آويز محكم و وجه شبه نيل بمقصود و مراد است در كافى از امام صادق (ع) نقل نموده كه مراد از عروة الوثقى ايمان بخداوند يگانه است و از امام باقر (ع) نقل نموده كه مراد دوستى ما اهل بيت است و در معانى از پيغمبر (ص) نقل نموده كه كسى كه دوست داشته باشد كه متمسك شود بعروة- الوثقى كه انقطاعى براى آن نيست بايد متمسك شود بولايت برادر و وصى من على بن أبي طالب همانا هلاك نميشود كسى كه دوست داشته باشد او را و اظهار نمايد دوستى خود را و نجات پيدا نميكند كسى كه دشمن داشته باشد او را و دشمنى كند با او و اين از جمله مؤيدات آنستكه مراد از دين دين كامل است كه تشيع باشد
جلد 1 صفحه 330
تحقيق دقيق بنظر حقير اگر دين عبارت باشد از اقرار لسانى به شهادتين و التزام صورى به احكام اسلام اكراه بآن محقق ميشود خواه قبل از وضوح وضوح حق باشد خواه بعد از آن چون بعضى از نفوس شقيه براى تكبر و عناد و لجاج از قبول حق و تمكين از آن استنكاف مىنمايند اگرچه حق براى آنها واضح شده باشد و اين كفر جحودى است كه اشد اقسام كفر است و از اين قبيل است كفر شيطان و غاصبين حق آل محمد عليهم السلام و اگر عبارت باشد از عقد قلب و اعتقاد باطنى اكراه بآن محقق نميشود خواه قبل از وضوح حق باشد خواه بعد از آن چون علت وجود آن برهان و حجت است نه الزام و اجبار بلى ممكن است اكراه محقق شود در تمكين دادن و تسليم نمودن مردم براى اقامه حجت و برهان و نظر در آن و تبليغ معارف و احكام و استماع آن و بعد از وضوح حق حاجت بآن پيدا نميشود پس شايد مراد اين باشد كه دين اسلام دين حجت و برهان است نه دين تحميل و اجبار و براى اين است كه اقامه دليل بر توحيد نموده است و اينكه شما مىبينيد پيغمبر (ص) جهاد با كفار ميفرمايد براى آنستكه آنها مانع از دعوت و تبليغ اويند و نمىگذارند بآزادى انجام وظيفه دهد لذا مجبور بدفاع ميشود به اين جهت تا وقتى كه شما با او كار نداشتيد او هم با شما كار نداشت و مشغول انجام وظيفه خود بود از وقتى كه شما با او ستيزگى كرديد او هم ناچار بدفاع شد تا حق را بر شما آشكار كرد پس اكراه در مقدمات ايضاح حق است و پس از وضوح اكراه در دين معقول نيست و حجت از حق بر خلق تمام است و خدا شنوا است اقوال شما را و عالم است به نيات و عقايد شما و اسلام ظاهرى و صورى و ايمان واقعى و قلبى شما بر او مكشوف و هويدا است و باين بيان دفع ميشود طعن معاندين دين كه ميگويند اسلام دين تحميلى و اجبارى است كه بشمشير در دنيا رواج پيدا كرده با آن كه هر منصفى كه بتاريخ اسلام مراجعه نمايد مىيابد كه تمام غزوات پيغمبر اكرم يا بعنوان دفاع از مشركين بوده يا براى منع كفار از تبليغ معارف و احكام اسلام و از همين باب است حكم رقيت كه اسلام خواسته است مردمان وحشى را كه طبعا استنكاف از قبول اسلام و نظر در اصول و فروع و حجج و براهين آن دارند باسلام و معارف و احكام آن آشنا فرمايد تا بتدريج بحقيت دين پى برند و قلبا معتقد و مسلمان شوند و بعدا وسائل حريت آنها را بعناوين عديده از قبيل كتابت و تدبير
جلد 1 صفحه 331
و الحاق باشرف ابوين و خصال كفارات و آزادى از سهم الارث اولاد و استحباب اكيد عتق مطلقا و غيرها كه در فقه معنون است فراهم فرموده است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
لا إِكراهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَيِّ فَمَن يَكفُر بِالطّاغُوتِ وَ يُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقي لا انفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256)
اكراه بمعني اجبار است که كسي را وادار كنند بر فعلي که بدون اختيار از او صادر گردد. و در حديث رفع يكي از نه چيزي که از اينکه امّت برداشته شده (ما استكرهوا عليه) است که اگر كسي عملي از روي كره و جبر از او صادر شد مسئوليتي ندارد و آثار هم بر او مترتّب نميشود، مثلا جبرا و كرها بفروشد يا بخرد يا ازدواج كند يا عمل زشتي از او صادر شود آن معامله و ازدواج صحيح نيست مگر بعد از زوال اكراه باختيار امضاء و اجازه كند و گناهي هم بر او نيست.
و اينکه آيه دليل روشني است بر ردّ جبريّه که گفتهاند انسان در قبول اسلام يا كفر يا عبادات و معاصي و ساير افعال مجبور است خداوند كسي را اكراه و اجبار نفرموده در دين هر که قبول نمود باختيار خود قبول نموده و هر که ردّ نمود بسوء اختيار خود رد كرده لذا ميفرمايد لا إِكراهَ فِي الدِّينِ.
(لا) نفي جنس است، و بنا بقول نحويّين خبرش محذوف است که (موجود) باشد يعني (لا اكراه موجود في الدين) لكن گذشت در كلمه توحيد که در اينکه نمره موارد (لا) براي نفي حقيقت است مثل (لا اله الا اللّه)،
لا فتي الّا عليّ لا سيف الّا ذو الفقار
، لا سخاء الّا في العرب) و امثال اينها و اسم و خبر نميخواهد مثل کان و ليس تامّه (کان زيد و ليس عمر) پس معني اينست که حقيقت اكراه در دين نيست چون دين عبارت از امر قلبي و اعتقاد باطني و يقين قلبيست و آن قابل اكراه نيست حتّي بر ظاهر اسلام و اقرار بزبان و عمل باركان را هم خداوند كسي را مجبور نفرموده و موضوع جهاد و امر بمعروف و نهي از منكر و اجراء حدود براي دفع فساد
جلد 3 - صفحه 19
و جلوگيري از براي سرايت بمسلمين است.
و از براي اكراه معاني ديگري است مثل اينكه بگويي فلان كار مكروه است يعني تنفّر طبع مقابل ملايمت با طبع و مكروه در باب احكام خمسه چيزيست که مفسده غير ملزمه دارد مقابل واجب و حرام و مستحبّ و مباح زيرا اگر مصلحت ملزمه دارد واجب است و مصلحت غير ملزمه مندوب و مفسده ملزمه حرام و غير ملزمه مكروه و اگر مصلحت و مفسده ندارد يا تساوي است مباح.
قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَيِّ رشد عقل كامل است که پي بردن بمصالح و مفاسد افعال رشد عقلي دارد در مقابل سفاهت که درك مصالح و مفاسد نميكند فلان سفيه است و در مقابل غيّ که مصلحت را مفسده ميپندارد و مفسده را مصلحت، حقّ را باطل و باطل را حق، هدايت را ضلالت و بالعكس، ايمان را كفر و بالعكس و هكذا و خداوند عالم بواسطه افاضه عقل که درك حسن و قبح و خير و شرّ و نفع و ضرر و صلاح و فساد و مصلحت و مفسده را ميكند و بواسطه ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام که بندگان را دلالت بجميع منافع شخصيه و نوعيه دنيويه و اخرويه فرموده و آنها را متنبّه بجميع مضارّ شخصيه و نوعيه دنيويه و اخرويه نموده ببيانات واضحه و ادلّه محكمه متقنه و مواعظ كافيه شافيه و معجزات باهره رشد را از غيّ جدا كرده و راه عذري براي كسي باقي نگذاشته و حجّت را بر همه تمام فرموده، هر که راه حقّ را بپيمايد از روي منطق و بيان باشد و هر که در باطل سير كند از روي عناد و جهل و ساير صفات خبيثه باشد إِنّا هَدَيناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً سوره دهر آيه 3.
فَمَن يَكفُر بِالطّاغُوتِ طاغوت از طغيان و سركشي و زيادهروي مصدر است در قرآن بر مفرد و جمع هر دو اطلاق شده يُرِيدُونَ أَن يَتَحاكَمُوا إِلَي الطّاغُوتِ وَ قَد أُمِرُوا أَن يَكفُرُوا بِهِ نساء آيه 63، که ضمير به مفرد است مرجعش طاغوت
جلد 3 - صفحه 20
و در آيه بعد ميآبد در كلمه يُخرِجُونَهُم ضمير جمع بطاغوت برميگردد و در مقام اسم مصدر است اطلاق بر هر رئيس كفر و ضلالت ميشود، شيطان رؤساء كفر، قضات جور ارباب ضلالت.
و اصل آن (طغيوت) بوده لام الفعل قلب بعين الفعل و بالعكس شده (طيغوت) بر خلاف قياس چنانچه در السنه بسياري در عرف تزويج را تجويز ميگويند.
و در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام طاغوت را بشيطان تفسير فرموده از باب بيان مصداق است، و لذا در كافي از حضرت صادق عليه السّلام بروايت ابو بصير است فرمود
(کل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت).
پس بعد از اينكه در دين اكراهي نيست و حق و باطل از هم ممتاز هستند و مبين و واضح و روشن پس هر كس بطاغوت كافر گردد و جميع دعات باطله را كنار گذارد و دعوت آنها را اجابت نكند و ايمان بخدا داشته باشد و راه حق را بپيمايد و در صراط مستقيم ثابت قدم باشد و مصداق وَ يُؤمِن بِاللّهِ باشد فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقي.
تمسّك: اعتصام و گرفتن و چنگ زدن است. و عروة: ريسمان و حبل و تناب است. و وثقي: محكم و مستحكم است. اينکه كس چنگ زده است بتناب محكم الهي بحق و اهل حق.
و در بعض اخبار امير المؤمنين عليه السّلام را عروة الوثقي گفتند، و در بعضي ائمه طاهرين عليه السّلام را که فرمودند
(نحن العروة الوثقي)
از باب بيان اظهر مصاديق است و الّا تمام دعات حق بلكه تمام دستورات الهيه و طرق حقّه عروة الوثقي است.
لَا انفِصامَ لَها حق ثابت ميماند و باطل از بين ميرود وَ قُل جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً بني اسرائيل آيه 83 لِيُحِقَّ الحَقَّ وَ يُبطِلَ الباطِلَ وَ لَو كَرِهَ المُجرِمُونَ پس ريسمان محكم الهي پاره شدن و انفصام ندارد دين
جلد 3 - صفحه 21
حق برجا است و برپا است.
چراغي را که ايزد بر فروزدبرگزیده تفسیر نمونه
اشاره
(آیه 256)
شأن نزول:
مردی از اهل مدینه به نام «ابو حصین» دو پسر داشت برخی از بازرگانانی که به مدینه کالا وارد میکردند هنگام برخورد با این دو پسر آنان را به عقیده و آیین مسیح دعوت کردند، آنها هم سخت تحت تأثیر قرار گرفتند.
«ابو حصین» از این جریان سخت ناراحت شد و به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اطلاع داد و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال کرد آیا میتواند آنان را با اجبار به مذهب خویش باز گرداند؟ آیه نازل شد و این حقیقت را بیان داشت که:
«در گرایش به مذهب اجبار و اکراهی نیست».
تفسیر:
آیة الکرسی در واقع مجموعهای از توحید و صفات جمال و جلال خدا بود که اساس دین را تشکیل میدهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است و نیازی به اجبار و اکراه نیست در این آیه میفرماید: «در قبول دین هیچ اکراهی نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است» (لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ).
این آیه پاسخ دندانشکنی است به آنها که تصور میکنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحمیلی و اجباری داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامی پیش رفته است.
سپس به عنوان یک نتیجه گیری از جمله گذشته میافزاید: «پس کسی که به طاغوت (بت و شیطان و انسانهای طغیانگر) کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی دست زده است که گسستن برای آن وجود ندارد (فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها).
ج1، ص232
و در پایان میفرماید: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).
اشاره به این که مسأله کفر و ایمان چیزی نیست که با تظاهر انجام گیرد، زیرا خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشکارا میگویند یا در جلسات خصوصی و نهانی، همه را میشنود.
نکات آیه
۱ - تحمیل و اجبارى در پذیرش دین نیست. (لا اکراه فى الدّین)
۲ - عقیده و مرام، جبربردار نیست. (لا اکراه فى الدّین) نفى «اکراه» در دین و عقیده به صورت مطلق، این مطلب را مى رساند که سنخ مسائل عقیدتى که با قلب و فکر انسان سر و کار دارد، قابل تحمیل نیست.
۳ - غیر مسلمانان را نباید مجبور به پذیرش اسلام کرد. (لا اکراه فى الدّین) بنابراینکه «لا اکراه» در مقام تشریع باشد; یعنى تحمیل عقاید و اوامر و نواهى دین بر کسانى که خارج از اسلام هستند، جایز نیست.
۴ - آزادى و اختیارِ آدمى در پذیرش ایمان و کفر (لا اکراه فى الدّین قد تبیّن الرّشد من الغىّ)
۵ - روشنىِ راه رشد و هدایت، از مسیر کفر و ضلالت (قد تبیّن الرّشد من الغىّ)
۶ - اتمام حجّت خداوند بر مردم، با روشنى راه حق از باطل و هدایت از گمراهى (قد تبیّن الرّشد من الغىّ فمن یکفر بالطّاغوت)
۷ - اسلام، دین منطق و برهان است ; نه زور و اجبار (لا اکراه فى الدّین قد تبیّن الرّشد من الغىّ)
۸ - دین اسلام، راه و روش رُشد و هدایتِ انسان (لا اکراه فى الدّین قد تبیّن الرّشد من الغىّ)
۹ - ایمان به خداوند و کفر به طاغوت، راهى استوار، محکم و مطمئن (فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقى)
۱۰ - کفر مستمرّ به طاغوت و ایمان مداوم به خداوند، چنگ زدن به ریسمان محکم الهى است. (فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقى)
۱۱ - کفر به طاغوت (نفى همه اغیار و تخلیه وجود از غیر حق)، شرط تحقّق ایمان (فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه) از تقدم مسأله «کفر به طاغوت» بر «ایمان» استفاده شده است.
۱۲ - اسلام، با بیان راه رُشد و آگاهى، انسان را در مقام انتخاب قرار مى دهد. (لا اکراه فى الدّین قد تبیّن الرّشد من الغىّ فمن یکفر بالطّاغوت)
۱۳ - ایمان به خداوند و کفر به طاغوت، رُشد است. (قد تبیّن الرّشد من الغىّ فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه)
۱۴ - لزوم اعلانِ کفر به طاغوت و ایمان به خداوند با زبان، علاوه بر تصدیق قلبى (فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه ... و اللّه سمیع علیم) ذکر «سمیع علیم» بیانگر این است که ایمان به خداوند و کفر به طاغوت، به زبان و قلب است.
۱۵ - ایمان به خداوند، اقرار زبانى و تصدیق قلبى به وحدانیّت، قیومیّت، حیات، مالکیّت و علم مطلق اوست. (اللّه لا اله الاّ هو الحىّ القیّوم ... یؤمن باللّه ... و اللّه سمیع علیم)
۱۶ - خداوند، «سمیع» (شنوا) و «علیم» (دانا) است. (و اللّه سمیع علیم)
۱۷ - تشویق خداوند نسبت به مؤمنانِ به او و کافرانِ به طاغوت (فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه ... و اللّه سمیع علیم)
۱۸ - سُستى و تزلزلِ مبانىِ اعتقادى و رفتارىِ اهل کفر (فمن یکفربالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقى) چون ایمان به خداوند، توصیف به تمسّک به عروة الوثقى شده است، به قرینة مقابله فهمیده مى شود که پیوند کافران با عقاید و رهبران خویش داراى بنیادى سُست و گسستنى است.
۱۹ - سُستى و آسیب پذیرى پیوند با کفر و رهبران طغیانگر آن (فمن یکفربالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها)
روایات و احادیث
۲۰ - شیطان، از مصادیق طاغوت (فمن یکفر بالطّاغوت) امام صادق (ع) درباره آیه «فمن یکفر بالطّاغوت» فرمود: انه الشیطان ...[۶].
۲۱ - تعلّق قلبى به خداوند و کفر به طاغوت (نفى اغیار)، دو بُعد ایمانِ با صلابت (فمن یکفربالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقى) امام صادق (ع) درباره آیه «فقد استمسک ... » فرمود: هى الایمان باللّه وحده لا شریک له[۷].
موضوعات مرتبط
- اتمام حجت: ۶
- اسلام: قبول اسلام ۳ ; ویژگى اسلام ۷، ۸، ۱۲
- اسماء و صفات: سمیع ۱۶ ; علیم ۱۶ ; قیّوم ۱۵
- انسان: آزادى انسان ۱، ۳، ۴، ۱۲
- ایمان: ابعاد ایمان ۲۱ ; ارکان ایمان ۱۵ ; اقرار در ایمان ۱۴، ۱۵ ; ایمان به خدا ۹، ۱۰، ۱۳، ۱۴، ۲۱ ; متعلق ایمان ۱۵
- تولى و تبرّى: ۱۰، ۱۱، ۱۳، ۱۴، ۲۱
- حاکمان ظلم: ۱۹
- حبل اللّه: ۱۰
- خدا: حیات خدا ۱۵ ; علم خدا ۱۵ ; قیومیت خدا ۱۵ ; مالکیت خدا ۱۵ ; وحدانیت خدا ۱۵
- دین: اختیار در دین ۱، ۲ ; قبول دین ۳، ۴ ; دین و عقل ۷
- رشد: راه رشد ۵ ; عوامل رشد ۸
- شیطان: ۲۰
- طاغوت: کفر به طاغوت ۹، ۱۰، ۱۱، ۱۳، ۱۴، ۱۷، ۲۱ ; مصادیق طاغوت ۲۰
- عقیده: آزادى عقیده ۱، ۲، ۳، ۴
- کافران: ۱۸، ۱۹
- کفر: پیوند با کفر ۱۹ ; سستى کفر ۱۸، ۱۹
- گمراهى: ۵
- مؤمنان: ۱۷
- هدایت: عوامل هدایت ۸، ۱۰
منابع
- ↑ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۱، ص ۱۱۱.
- ↑ محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص ۹۵.
- ↑ صاحبان روضالجنان و مجمعالبيان از مجاهد نقل نمايند كه اين آيه درباره مردى از انصار نازل شده كه غلام سياهى داشت به نام صبيح و ميخواست او را به اسلام آوردن مجبور نمايد.
- ↑ طبرى از طريق سعيد يا عكرمة از ابن عباس و نيز صاحبان كشف الاسرار و روض الجنان از سدى و همچنين صاحب مجمع البيان چنين روايت كنند كه مردى از انصار به نام ابوالحصين كه طبرى او را از طائفه بنىسالم بن عوف معرفى كرده در مدينه دو پسر داشت مسيحيان شام كه براى تجارت به مدينه آمده بودند. آن دو پسر را فريفته به دين مسيح وارد كرده و با خود به شام برده بودند. ابوالحصين نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و استمداد كرد كه ايشان را به مدينه برگرداند. در آن حال اين آيه نازل گرديده و پيامبر آن دو را به حال خود گذاشت و به پدرشان فرمود: دو فرزند را از خود دور كن و اين دو نفر نخستين كسانى بودند كه كافر گرديدند و نيز آيه ۶۵ از سوره نساء «فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ» درباره اين موضوع نازل گرديد و گويند اين آيه به آيه قتال در سوره توبه منسوخ گرديده و عده اى نيز معتقدند كه منسوخ نشده بلكه محكم ميباشد.
- ↑ طبرى از طريق سعيد بن جبير از ابن عباس و نيز صاحب روض الجنان از همان طريق از ابن عباس چنين روايت كنند كه در ميان طوائف انصار قبل از اسلام اگر از براى زنى فرزندى بوجود نمى آمد، نذر مينمود كه اگر صاحب فرزندى شود به يهوديان بسپارد. چون اسلام ظهور كرد هنوز از اين گونه زنان در ميان طائفه بنىنضير وجود داشتند و چون طائفه مزبور از طرف اسلام تبعيد شدند، انصار مى گفتند: يا رسول اللَّه! فرزندان و برادران ما در ميان آنها هستند سپس خداوند اين آيه را نازل نمود و پس از نزول آيه رسول خدا فرمود: اينان مختار خواهند بود، اگر ميخواهند مسلمان شوند در مدينه بمانند و اگر ميخواهند يهود باشند و تبعيد گردند.
- ↑ مجمع البیان، ج ۲، ص ۶۳۱ ; نورالثقلین، ج ۱- ، ص ۲۶۳، ح ۱۰۵۱.
- ↑ کافى، ج ۲، ص ۱۴، ح ۱ ; نورالثقلین، ج ۱، ص ۲۶۳- ، ح ۱۰۵۲ و ۱۰۵۳.