يوسف ٧٧
کپی متن آیه |
---|
قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ |
ترجمه
يوسف ٧٦ | آیه ٧٧ | يوسف ٧٨ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«أَسَرَّهَا»: آن را به دل گرفت و پنهانش کرد. مرجع ضمیر (ها) واژه (مَقالَة، حَزازَة، نِسْبَة السَّرِقَة ...) مفهوم از مقام و کلام پیشین است. یا این که (إِجابَة) باشد. در این صورت معنی چنین میشود: پاسخ ایشان را نداد و آن را در دل نهان داشت، و یا این که ضمیر (ها) متوجّه جمله (أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً ...) است. «لَمْ یُبْدِهَا»: آن را آشکار نکرد. «مَکاناً»: مکانت و منزلت. جاه و مقام. تمییز است. «تَصِفُونَ»: وصف میکنید. بر میشمرید.
تفسیر
- آيات ۶۳ - ۸۲ سوره يوسف
- تقاضای برادران يوسف از پدر، برای بردن بنیامین، به مصر
- مراد يعقوب «ع» از جملۀ: «فَاللهُ خَيرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أرحَمُ الرَّاحِمِين»
- معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
- چرا يعقوب «ع»، به پسرانش سفارش كرد: از يك دروازه، وارد نشوند؟
- نظر مفسران، در معناى جملۀ: «مَا كَانَ يُغنِى عَنهُم مِنَ الله مِن شَئ...»
- توجيه مفسران، در معناى آيه: «ثُمّ أذَّنَ مُؤذِّنٌ أیَّتُهَا العِیزُ إنّکُم لَسَارِقُون»
- پيمانۀ مَلِك، گُم شده است!
- كيفر سارق، معين مى شود
- پيمانه، از بار و بنۀ بنيامين، برادر يوسف «ع» يافت مى شود!
- گفتگوى يوسف «ع»، با برادران
- گفتگوى برادران: چگونه بدون بنيامين نزد پدر باز گرديم؟
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ «77»
(برادران) گفتند: اگر او سرقت كند (جاى تعجب نيست، زيرا) پيش از اين نيز برادر او دزدى كرده بود. يوسف (اين تهمت را) در دل خود پنهان داشت و (با آنكه ناراحت شده بود) به روى آنان نياورد. (ولى) گفت: موقعيّت شما بدتر (از او) ست و خداوند به آنچه توصيف مىكنيد داناتر است.
پیام ها
1- متّهم، يا انكار مىكند و مىگويد: من دزد نيستم؛ «ما كُنَّا سارِقِينَ» يا كار خود را توجيه مىكند و مىگويد: دزد بسيار است. «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»
جلد 4 - صفحه 258
2- حسود، حتّى بعد از دهها سال ضربه مىزند. «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»
3- اخلاق برادر، در برادر اثر مىگذارد. «أَخٌ لَهُ» (اخلاق مادر، در فرزند اثر دارد.
بنيامين و يوسف از يك مادر بودند)
4- آنجا كه صفا نيست، اتّهام افراد زود پذيرفته مىشود. إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ ... (بيرون آمدن پيمانه از بار او، دليل بر سرقت نيست، ولى برادران چون علاقهاى به بنيامين نداشتند، كلمه سرقت را بكار گرفته و مسئله را مسلّم پنداشتند.)
5- آنجا كه صفا نيست، خلاف جزيى را كلى قلمداد مىكنند. ( «يَسْرِقْ» بجاى «سرق» يعنى او هميشه اينكاره بوده است.)
6- براى رسيدن به هدف بايد نيشهايى را تحمل كرد. «سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»
7- گاهى براى حفظ آبروى خود، به ديگران تهمت مىزنند. «سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»
8- جوانمردى و سعهصدر، رمز رهبرى است. «فَأَسَرَّها يُوسُفُ»
9- رازها را فداى احساسات نكنيم. (يوسف از برادران نسبت دزدى مىشنيد، ولى به خاطر مصلحت وحفظ رازش چيزى نگفت) «فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ»
10- افشاگرى هميشه ارزش نيست. «وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ»
11- حسد در حقّ برادر، دروغگويى و اتّهام بى مورد از جمله دلايل يوسف براى گفتنِ «شَرٌّ مَكاناً» به برادران بود.
12- برادران يوسف، بر فرضِ سرقت پيمانه از سوى بنيامين، از او بدتر بودند، چون آنان برادر خود را دزديده بودند. «أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77)
برادران يوسف چون واقعه را مشاهده نمودند براى برائت خود عذر بدتر از گناه آوردند:
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ: گفتند اگر بنيامين دزدى كرد. فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ: پس بتحقيق دزدى نمود پيش از اين برادرى كه او را بود، مراد آنها يوسف بود.
بيان: در وجه نسبت سرقت به يوسف چند قول است:
1- آنكه يوسف از كودكى بتپرستى را دشمن داشتى و جد مادرى او بتى زرين داشت، يوسف آن را دزديده و شكست و به سر راه انداخت.
2- مادرش او را امر نمود كه بت دائى خود را بشكند تا شايد از بتپرستى دست بردارد.
3- چون خوان طعام بنهادى، يوسف مقدارى براى سائل گرفتى و پنهان نمودى.
4- در عيون اخبار و على بن ابراهيم قمى و عياشى از حضرت رضا
جلد 6 - صفحه 267
عليه السّلام «1» به يك مضمون و در خرايج از ابى محمد عليه السّلام به بيانى ابسط روايت شده بدين مضمون كه: مادر يوسف در طفوليت وفات، و يعقوب او را به خواهر خود دختر اسحق داد تا تربيت نمايد. و اسحق را كمربندى بود به ميراث، فرزندان بزرگتر آن را داشتند. و نزد دختر اسحق بود. چون يوسف بزرگ شد يعقوب او را خواست، خواهرش چون علقه به يوسف پيدا نموده و راضى به مفارقت او نبود، كمربند را در خواب به كمر يوسف بست و به يعقوب گفت:
كمربند مفقود، و بايد همه اهل خانه جستجو شوند. آن را به كمر يوسف مشاهده نمودند و در دين ابراهيم عليه السّلام حكم سارق استرقاق بود، بدين سبب يعقوب فرمود كه: يوسف نزد تو باشد. خواهرش گفت: او را قبول مىكنم به شرط آنكه از من نگيرى، و آزادش نمودم الآن.
فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ: پس پنهان داشت اين سخن را كه برادران گفتند در نفس خود. وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ: و اظهار نكرد آن را براى ايشان كه آن برادر، منم و من آن دزدى نكردم. قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً: گفت يوسف شما بدترين مردمانيد از حيث پايه و منزلت. و اين را براى آن گفت كه حديث برادران نسبت سرقت را به او اگر راست بودى، سعايت و غيبت؛ و اگر دروغ بودى، بهتان و تهمت؛ و ايشان را به هيچ يك محتاج نبودى. پس در مذاكره اين قسمت خطا و فعلى بدى نمودى. نزد بعضى اين كلمه را يوسف در دل گفت، بعد اظهار آن را نمود به قول خودش. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ: و خداى تعالى داناتر است به آنچه شما توصيف مىكنيد، يعنى مىداند چنين نيست كه شما مىگوئيد.
نكته ادبيه: قوله (نرفع درجات) كوفيان به تنوين خوانند، و باقى قراء به اضافه. بر قرائت اول، معنى آنكه: بلند گردانيم درجات آن را كه خواهيم به درجات و مراتب و نصب آن بنابر ظرفيت و «من» در محل نصب بود بنابر مفعول به براى «ترفع» و به قرائت دوم «درجات» مفعول به باشد يعنى بلند گردانيم
«1» عيون اخبار الرضا عليه السّلام ج 2 ص 76، و تفسير قمّى ج 1 ص 355، و تفسير عياشى ج 2 ص 185 ح 53 و ص 186 ح 54، و بحار ج 12 ص 249.
جلد 6 - صفحه 268
درجات آن كس كه خواهيم.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80)
ترجمه
گفتند اگر دزدى كند پس بتحقيق دزدى كرد برادرى كه داشت از
جلد 3 صفحه 167
پيش پس پنهان داشت آنرا يوسف در ضمير خود و ظاهر نساخت آنرا براى ايشان گفت شما بدتريد از راه منزلت و خدا داناتر است بآنچه وصف ميكنيد
گفتند اى عزيز همانا مر او را است پدرى پير مرد بزرگوار پس بگير يكى از ما را بجاى او همانا ما مىبينيم تو را از نيكوكاران
گفت پناه بخدا از آنكه بگيريم مگر كسى را كه يافتيم مال خودمان را نزد او همانا ما آن هنگام باشيم ستمكاران
پس چون نااميد شدند از او بر كنارى رفتند رازگويان گفت بزرگترشان آيا نميدانيد كه پدرتان بتحقيق گرفت از شما پيمان مؤكّد بنام خدا را و از پيش آنچه تقصير كرديد در باره يوسف پس هرگز خارج نشوم از اين زمين تا دستورى دهد مرا پدرم يا حكم كند خدا براى من و او است بهترين حكم كنندگان.
تفسير
عيّاشى ره از حضرت رضا عليه السّلام نقل نموده كه حضرت اسحق عليه السّلام كمربندى داشت كه به پيغمبران و بزرگترين اولاد آنها ارث ميرسيد و آن نزد عمّه حضرت يوسف بود كه بعد از مادرش حضانت او را عهدهدار شد و بسيار دوست داشت او را روزى حضرت يعقوب فرستاد نزد خواهر خود براى آنكه يوسف عليه السّلام را از او بگيرد او يك شب مهلت خواست و چون صبح شد پيراهنى بر او پوشانيد و كمربند را زير پيراهن بكمر او بست و روانهاش نمود و ادّعاء كرد كه كمربند موروث من گم شده و چون تجسس نمودند آنرا بكمر يوسف عليه السّلام زير پيراهن بسته ديدند و گفت يوسف دزديده و آئين آنزمان اين بود كه دزد را صاحب مال نزد خود نگاه ميداشت لذا يوسف عليه السّلام بعمّه مسترد شد و باين حيله موفق بمقصود گرديد و قريب باين مضمونرا در مجمع بائمه اطهار عليهم السلام نسبت داده و قمّى ره نيز نقل نموده و گفتهاند اين عمّه بزرگترين اولاد حضرت اسحق عليه السّلام بود برادران در اين موقع براى تبرئه خودشان از عمل منسوب بابن يامين گفتند تعجّبى ندارد اگر او مرتكب چنين عملى شده و چيز تازهاى نيست برادر بزرگترش هم اين سابقه را داشت و مقصودشان حضرت يوسف عليه السّلام بود كه با او از يك مادر بودند و او متوجّه شد بنقطه نظر آنها ولى چيزى در جوابشان نفرمود و ترتيب اثرى نداد بگفته آنها جز آنكه سرّا با خود حديث نفس فرمود كه شما بدتر از دزديد كه با برادران و پدرتان كرديد آنچه كرديد و در خاتمه كلام علنا فرمود خداوند داناتر است بصدق و كذب گفتار شما يعنى ميداند كه ساحت يوسف مبرّى از هر
جلد 3 صفحه 168
تهمتى است پس از اين برادران از راه التماس پيش آمده عرضه داشتند كه اين شخص يعنى بن يامين پدر پير عظيم الشأنى دارد كه او را بما سپرده و از ما ميخواهد و بعد از برادر مادريش باو انس گرفته خوب است شما يكى از ما را بجاى او حبس و توقيف يا استخدام فرمائيد و او را اجازه دهيد كه ما با خود ببريم تا در خدمت پدر شرمنده نباشيم و ما ميدانيم كه تو از احسان در باره خلق مضايقه ندارى و اميدواريم كه ملتمس ما را اجابت فرمائى حضرت در جواب فرمود معاذ اللّه كه ما غير از آنكس كه متاع خود را نزد او يافتيم بگيريم چون اگر خواسته باشيم غير او را در عوض بگيريم ستمكار بشمار خواهيم رفت در نزد شما و ساير مردم و مورد ملامت ميشويم و اينكه فرمود كسيكه متاع خودمان را نزد او يافتيم و نفرمود كسيكه دزدى كرده براى آن بود كه دروغ نگفته باشد و اگر ميخواست بجاى بن يامين يكى از آنها را توقيف فرمايد اگر چه واقعا ظلم بغير نبود چون آنها راضى بودند ولى تعدّى از حق بود چون بر خلاف صلاح و امر الهى بود و اطلاق ظلم بر ظلم بنفس و تجاوز از حدّ در كلام الهى بسيار و چون برادران از حضرت يوسف و اجابت او بكلّى مأيوس شدند بكنارى رفته راجع بتكليف خودشان كه بمانند يا بروند به كنعان محرمانه با يكديگر گفتگو كردند و اينكه استيأسوا فرموده و يأسوا نفرموده براى دلالت سين و تاء بر مبالغه است در اين حال برادر بزرگتر آنها كه يهودا بود بر حسب نقل عيّاشى از امام صادق عليه السّلام بآنها فرمود آيا عهد و ميثاق پدر را فراموش كرديد در باره بن يامين با آنكه قبلا تقصير كرديد در حق يوسف و مقصّر شديد نزد پدر من كه روى مراجعت بكنعان را ندارم اينجا مىمانم تا پدرم امر بمراجعت فرمايد يا خدا فرجى عنايت كند و موفق بگرفتن برادر شوم هر چه خدا مقدّر فرموده خوب است چون او بهترين حكم كنندگان است و او در مصر ماند و خدمت حضرت يوسف ميرسيد و راجع بخلاص ابن يامين صحبت ميكرد تا از شواهدى كشف كرد كه در خانه يوسف عليه السّلام از اولاد يعقوب عليه السّلام كسانى وجود دارند و در مجمع برادر بزرگتر بر حسب سنّ را از جمعى نقل نموده كه روبيل بوده و قمّى ره فرموده لاوى گفت سخن مرقوم را و گفتهاند بزرگى او از جهت عقل بوده و بعضى شمعون را اعقل و اعلم دانستهاند و اللّه اعلم.
جلد 3 صفحه 169
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالُوا إِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفسِهِ وَ لَم يُبدِها لَهُم قالَ أَنتُم شَرٌّ مَكاناً وَ اللّهُ أَعلَمُ بِما تَصِفُونَ (77)
گفتند پسران يعقوب بيوسف اينكه اگر إبن يامين سرقت كرده براي اينست که برادرش يوسف هم از قبل سرقت كرده بود پس يوسف اينکه قول اينها را مستور كرد و در نفس خود سرّ قرار داد و روي خود نياورد و براي آنها ظاهر نكرد بقول ما نشنيده گرفت و پيش خود گفت که شما شريرتر بوديد که با پدر و برادرتان چه كرديد و بآنها گفت و اللّه داناتر است بآنچه شما توصيف ميكنيد و نسبت ميدهيد.
قالُوا إِن يَسرِق سرقت إبن يامين امر عجيبي نيست ارث است که از برادرش يوسف باو رسيده که او هم فَقَد سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِن قَبلُ در وجه نسبت سرقت بحضرت يوسف بعضي گفتند دجاجهاي باجازه پدر گرفت و بسائل داد و بعضي گفتند بيضه دجاجه را بسائل داد نسبت سرقت باو دادند.
و لكن در اخبار دارد که علي بن ابراهيم از ابي الحسن عليه السّلام روايت كرده و إبن بابويه از حضرت رضا عليه السّلام و ظاهرا يك روايت باشد و خلاصه مفادش آنكه حضرت يوسف [ع] پس از وفات مادرش حضرت يعقوب عليه السّلام او را سپرد بعمه يوسف که اكبر اولاد اسحق بود و او محبتي شديد بيوسف داشت براي تربيت او و چند سالي نزد عمه خود بود حضرت يعقوب طلب كرد از خواهرش که يوسف را رد كند بيعقوب او بسيار غمنده شد و مايل بود که يوسف نزد او باشد كيدي كرد و آن اينکه بود که منطقه كمربندي بود از اسحق که نزد عمه او بود يا بواسطه اينكه اكبر اولاد اسحق بود چنانچه از إبن عباس مرويست يا اينكه يعقوب باو اعطاء كرده بود که لسان خبر است او كيدي كرد و اينکه منطقه را زير لباس بكمر
جلد 11 - صفحه 247
يوسف بست و آورد نزد يعقوب سپس آمد و گفت منطقه مفقود شده تفتيش كردند بكمر يوسف بسته شده از اينکه جهت که در مذهب آنها بايد سارق را نگاه دارند نسبت سرقت بيوسف داد و او را نزد خود نگاه داشت و اينکه بعين همان تمهيد است که يوسف در حق إبن يامين كرد گويا از عمه خود فرا گرفته بود.
فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفسِهِ يعني اينکه سرّ را مخفي كرد و فاش نكرد زيرا اگر فاش شده بود ميفهميدند که او يوسف است و ميگفتند که قضيه إبن يامين هم همين نحو بوده در دل گذارد و بروز نداد.
قالَ أَنتُم شَرٌّ مَكاناً اينکه جمله را هم پيش خود گفت نه اينكه علنا بآنها گفته باشد که آنها را خوش نيايد، و مراد از مكان كردار و رفتار آنها است که با يوسف و يعقوب چه كردند البته هزار برابر بدتر بوده، و ممكن است بآنها گفته باشد از باب نهي از منكر که اگر گفته شما راست باشد غيبت است و اگر دروغ باشد كذب و تهمت است و حال آنكه
(الغيبة اشدّ من الزنا)
(و الكذب شرّ من الشراب)
و افتراء داراي هر دو قسم است.
وَ اللّهُ أَعلَمُ بِما تَصِفُونَ خداوند بهتر ميداند و عالمتر باين نسبت که ببرادرش ميدهيد و توصيف ميكنيد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 77)- برادران سر انجام باور کردند که برادرشان «بنیامین» دست به سرقت زشت و شومی زده است، و سابقه آنها را نزد عزیز مصر بکلی خراب کرده است و لذا برای این که خود را تبرئه کنند «گفتند: اگر او [بنیامین] دزدی کند (چیز عجیبی نیست، چرا که) برادرش (یوسف) نیز قبلا مرتکب دزدی شده است» که هر دو از یک پدر و مادرند و حساب آنها از ما که از مادر دیگری هستیم جدا است! (قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ).
یوسف از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد و «آن را در دل مکتوم داشت، و برای آنها آشکار نساخت» (فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ).
چرا که او میدانست آنها با این سخن، مرتکب تهمت بزرگی شدهاند، ولی با پاسخ آنها نپرداخت، همین اندازه سر بسته به آنها «گفت: «شما (از دیدگاه من،) از نظر منزلت بدترین مردمید» (قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً).
سپس افزود: «و خداوند از آنچه توصیف میکنید، آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ). ط
نکات آیه
۱- برادران یوسف با مشاهده جام شاهى در اثاثیه بنیامین ، وى را سارق آن جام شناختند و به آن اعتراف کردند. (قالوا إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل)
۲- برادران یوسف در حضور او ، بنیامین را به داشتن روحیه سرقت متهم کردند. (قالوا إن یسرق) چون از نظر ظاهر بنیامین سارق شناخته شد، اقتضاى مقام آن بود که برادران یوسف از فعل ماضى (سرق) استفاده مى کردند. آنان با آوردن فعل مضارع (یسرق) - که دلالت بر استمرار و تجدد دارد - به جاى فعل ماضى درصدد بیان این معنا بودند که بنیامین داراى روحیه سرقت است.
۳- برادران یوسف در حضور او ، از گذشته برادر بنیامین (یوسف) سخن گفتند و سابقه دزدى را براى او نیز امرى ثابت شده قلمداد کردند. (إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل)
۴- یوسف(ع) در دوران کودکى اش به ناحق متهم به دزدى شده بود. (فقد سرق أخ له من قبل ... قال ... الله أعلم بما تصفون)
۵- برادران یوسف بر این باور بودند که یوسف(ع) از میان رفته و نابود شده است. (فقد سرق أخ له من قبل) «من قبل» مى تواند متعلق به «سرق» باشد. بر این اساس جمله «فقد سرق ...» چنین معنا مى شود: او برادرى داشت که پیش از این دزدى کرده بود. همچنین مى تواند متعلق به مضمون «أخ له» باشد. بر این مبنا جمله چنین معنا مى شود: او پیشتر برادرى داشت که دزدى کرده بود. بر این فرض قید «من قبل» حاکى است که برادران یوسف مى پنداشتند که یوسف(ع) از میان رفته است.
۶- بنیامین و یوسف(ع) دو فرزند یعقوب(ع) از یک مادر (إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل)
۷- فرزندان یعقوب گرایش بنیامین به دزدى را از ناحیه مادر وى دانسته و او را منشأ پیدایش ناهنجارى فرزندانش شمردند. (إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل) جواب شرط (إن یسرق) جمله اى محذوف است و جمله «فقد سرق ...» - از باب آمدن سبب به جاى مسبب - جانشین جواب مى باشد. بنابراین جمله «إن یسرق ...» چنین معنا مى شود: اگر او دزدى کرد خلاف انتظار نیست; زیرا برادر مادرى اش نیز دزدى کرده بود پس دزدى آنان ریشه مادرى دارد.
۸- فرزندان یعقوب با این تحلیل که دزدى بنیامین ریشه مادرى دارد ، درصدد پیراستن خویش از عار و ننگ دزدى او بودند. (إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل) برادران یوسف با توصیف بنیامین به دارا بودن روحیه دزدى (إن یسرق) و اثبات آن با مطرح ساختن دزدى برادر مادرى اش، درصدد بیان این معنا بودند که مادر آن دو در پیدایش روحیه دزدى نقش داشته ; ولى سایر برادرانش چون از مادرانى دیگرند، از این ناهنجارى پیراسته اند.
۹- یوسف(ع) در برابر سخن ناحق برادرانش (مطرح کردن سرقت دروغین او) از خود دفاع نکرد. (فأسرّها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم) ضمیر «ها» در «أسرّها» و «لم یبدها» به حقیقت و واقعیت ماجرایى که برادران یوسف با جمله «فقد سرق أخ» مطرح ساختند، باز مى گردد. بنابراین «فأسرّها ...» ; یعنى، یوسف(ع) حقیقت و واقعیت آن ماجرا را در نفس خویش نهان ساخت و از ابراز آن خوددارى کرد.
۱۰- یوسف(ع) بهره مند از سیطره بر خویشتن و برخوردار از حلم و بردبارى (فأسرّها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم)
۱۱- برادران یوسف بجز بنیامین ، داراى سیرت و منزلتى ناپسند و نکوهیده (قال أنتم شرّ مکانًا) «مکان» در آیه شریفه به معناى منزلت است و آن تمییزى مبدل از مبتدا مى باشد و کلام در اصل چنین بوده است «مکانکم شرّ».
۱۲- تصریح یوسف(ع) به سیرت و منزلت نکوهیده برادران خویش (قال أنتم شرّ مکانًا)
۱۳- آگاهى کامل خداوند به درستى و نادرستى گفته ها (و الله أعلم بما تصفون)
۱۴- یوسف(ع) به فرزندان یعقوب گوشزد کرد که سخن آنان (دزدى کردن برادر ابوینى بنیامین) را باور ندارد. (إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل ... و الله أعلم بما تصفون) جمله «و الله أعلم ...» عطف بر «أنتم ...» است و هر دو مقول «قال» مى باشند. و از آن جا که «قال» در مقابل «أسرّ» و «لم یبد» قرار گرفته، مى توان گفت: مراد از «قول» ابراز کردن آن و آشکارا گفتن آن سخن است، نه آن که در دل خویش و زیر لب گفته باشد.
روایات و احادیث
۱۵- «عن الرضا(ع) فى قول الله: «إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل ...» قال: کانت لإسحاق النبى(ع) منطقة ... و کانت عند عمّة یوسف و کان یوسف عندها... فربطتها فى حقوه... و قالت: سرقت المنطقة فوجدت علیه... ;[۱] از حضرت امام رضا(ع) درباره سخن خدا که [به نقل از برادران یوسف] فرمود: «إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل ...» روایت شده است که فرمود: اسحاق پیامبر کمربندى داشت ... که در نزد عمّه یوسف بود و یوسف نیز در نزد عمّه خود بود ... پس عمّه کمربند را به کمر او بست ... و گفت: کمربند به سرقت رفته و سپس در کمر یوسف پیدا شد ...».
۱۶- «عن النبى(ص) فى قوله: «إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل» قال: سرق یوسف(ع) صنماً لجدّه أبى اُمّه من ذهب و فضّة ، فکسره و ألقاه فى الطریق ، فعیّره بذلک إخوته ; از رسول خدا(ص) درباره سخن خدا [که به نقل از برادران یوسف] فرموده: «إن یسرق فقد سرق أخ له من قبل»: روایت شده است: یوسف، بتى از طلا و نقره را که از جدّ مادریش بود، دزدید و آن را شکست و در راه انداخت، پس برادران یوسف او را براى این کار سرزنش کردند».
موضوعات مرتبط
- برادران یوسف: اقرار برادران یوسف ۱; برادران یوسف و یوسف(ع) ۲، ۳، ۵; بینش برادران یوسف ۵، ۷; تبرى برادران یوسف ۸; تهمتهاى برادران یوسف ۲، ۳، ۷، ۸; رذالت برادران یوسف ۱۱، ۱۲; سیره ناپسند برادران یوسف ۱۱، ۱۲
- بنیامین: اتهام دزدى به بنیامین ۱، ۲، ۷، ۸; بنیامین و یوسف(ع) ۶; تهمت به مادر بنیامین ۷; فلسفه تهمت به مادر بنیامین ۸
- پادشاه مصر: آبخورى پادشاه مصر ۱
- خدا: علم غیب خدا ۱۳
- یوسف(ع): اتهام دزدى به یوسف(ع) ۳، ۴، ۹، ۱۴; اقرار یوسف(ع) ۱۲; برادر ابوینى یوسف(ع) ۶; حلم یوسف(ع) ۹، ۱۰; سرزنش یوسف(ع) ۱۶; صبر یوسف(ع) ۹، ۱۰; فضایل یوسف(ع) ۱۰; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۷، ۸، ۹، ۱۴، ۱۶; کودکى یوسف(ع) ۴; مرگ یوسف(ع) ۵; یوسف(ع) و بت ۱۶; یوسف(ع) و برادران ۱۴، ۱۶; یوسف(ع) و تهمتهاى برادران ۹، ۱۴; یوسف(ع) و دزدى ۱۵، ۱۶; یوسف(ع) و کمربند اسحاق(ع) ۱۵
منابع
- ↑ تفسیرعیاشى، ج ۲، ص ۱۸۵، ح ۵۳ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۴۵، ح ۱۳۷.