يوسف ٧٨
کپی متن آیه |
---|
قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَ لَهُ أَباً شَيْخاً کَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ |
ترجمه
يوسف ٧٧ | آیه ٧٨ | يوسف ٧٩ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«الْعَزِیز»: (نگا: یوسف / ). «شَیْخاً»: پیر. «کَبِیراً»: بزرگوار. ارجمند. کهنسال.
تفسیر
- آيات ۶۳ - ۸۲ سوره يوسف
- تقاضای برادران يوسف از پدر، برای بردن بنیامین، به مصر
- مراد يعقوب «ع» از جملۀ: «فَاللهُ خَيرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أرحَمُ الرَّاحِمِين»
- معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
- چرا يعقوب «ع»، به پسرانش سفارش كرد: از يك دروازه، وارد نشوند؟
- نظر مفسران، در معناى جملۀ: «مَا كَانَ يُغنِى عَنهُم مِنَ الله مِن شَئ...»
- توجيه مفسران، در معناى آيه: «ثُمّ أذَّنَ مُؤذِّنٌ أیَّتُهَا العِیزُ إنّکُم لَسَارِقُون»
- پيمانۀ مَلِك، گُم شده است!
- كيفر سارق، معين مى شود
- پيمانه، از بار و بنۀ بنيامين، برادر يوسف «ع» يافت مى شود!
- گفتگوى يوسف «ع»، با برادران
- گفتگوى برادران: چگونه بدون بنيامين نزد پدر باز گرديم؟
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «78»
(برادران) گفتند: اى عزيز! همانا براى او پدرى است پير و سالخورده، پس يكى از ما را به جاى او بگير (و او را رها كن)، همانا ترا از نيكوكاران مىبينيم.
جلد 4 - صفحه 259
نکته ها
وقتى برادران يوسف ديدند نگاهداشتن بنيامين قطعى شد، با توجّه به تعهّدى كه به پدر سپرده بودند و سابقهاى كه درباره يوسف نزد پدر داشتند، و احساس كردند برگشتن بدون بنيامين بسيار تلخ است، تقاضاى خود را با روانشناسى خاصى مطرح نمودند وشروع به التماس كردند و با بيانهاى عاطفى و محرك همچون، تو عزيز و قدرتمندى، تو از نيكوكارانى، او پدرى پير و سالخورده دارد، هر كدام از ما را خواستى به جاى او بگير، درصدد جلب بخشش او بر آمدند.
پیام ها
1- مقدرات الهى، هر سنگدل و ستمگرى را روزى به خاك مذلّت مىنشاند.
آهنگ التماس در جمله؛ يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ ....
2- تقوا پيشگانى كه هواپرستان آنها را خوار كنند خداوند آنان را عزّت خواهد بخشيد. «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ»*
3- يوسف حتّى در زمان اقتدارش، نيكوكارى در رفتار و منش او نمايان بود.
«نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»
4- فراز و نشيب و حالات مختلف روزگار، سختى و آسانى، ضعف و قدرت، تغييرى در احوال محسنان ايجاد نمىكند. (يوسف در همه جا و همهى شرايط، نيكوكار توصيف شد) «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»*
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78)
برادران چون ديدند كه يوسف بنيامين را به علت سرقت و حكم خودشان خواهد گرفت:
قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ: اى عزيز. إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً: بدرستى كه براى بنيامين پدرى پيرمرد بزرگوارى است و به او علقه زياد دارد. فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ: پس بگير يكى از ما را بدل از او اگر ممكن است. چون دانستند كه يوسف بنيامين را به حق نگهدارد، لذا از راه شفقت بر پدر به طريق رفق و استرحام سؤال نمودند كه يكى از ما را بدل او نگاهدار. إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: به درستى كه ما تو را از جمله نيكوكاران مىبينيم، و احسان تو عام است بر ما و ديگران. ابن اسحق گفته: معنى آن است كه اگر اين كار را بجا آورى از جمله نيكوكاران باشى.
شرح واقعه: در تفسير ابو الفتوح (قدس الله سره) «1» چون صاع را پيش يوسف آوردند، يوسف دست به صاع زد، آوازى برآمد. يوسف به برادران گفت بر سبيل تعريض: دانيد اين صاع چه گويد؟ گفتند: نه. گفت: مىگويد شما دوازده برادر بوديد يكى را بفروختيد. چون بنيامين اين را شنيد، برخاست گفت: اى ملك، براى خدا از اين صاع بپرس برادر من زنده است. يوسف دست به صاع زد گفت: گويد زنده است و تو او را ببينى. گفت: اكنون هر چه خواهى بكن، چون او حال من بداند مرا برهاند. يوسف برخاسته وضو تازه نموده بيامد. بنيامين
«1» تفسير ابو الفتوح ج 6 ص 420.
جلد 6 - صفحه 269
گفت: از صاع بپرس كه آن را دربار من نهاد؟ گفت: صاع من از اين كلام خشمگين و نگويد. و عادت فرزندان يعقوب چنان بود كه در موقع غضب موهاى ايشان از جامهها بيرون مىآمد و از سر موها خون زرد مىريخت تا آنكه هم نژاد آنها دست بر او نهادى ساكن شدى. روبيل گفت: اى ملك رها كن ما را و الا نعرهاى زنم كه تمام زنان آبستن بچه اندازند. موهاى بدنش از شدت غضب برخاسته از پيراهنش بيرون آمد، يوسف پسرش را فرمود دست به روبيل نهد.
كودك از پشت سر بيامد دست بر او نهاده ساكن شد. گفت: از فرزندان يعقوب كسى اينجا باشد. يوسف گفت: يعقوب كيست؟ گفت: يعقوب اسرائيل اللّه بن ذبيح اللّه بن خليل اللّه يوسف فرمود: اين سخن راست است. برادران گمان بنيامين را نمودند: برويد و بنيامين را اينجا گذاريد به حكم شرع شما.
درخواست نمودند كه يكى از ما را بجاى او نگهدار.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80)
ترجمه
گفتند اگر دزدى كند پس بتحقيق دزدى كرد برادرى كه داشت از
جلد 3 صفحه 167
پيش پس پنهان داشت آنرا يوسف در ضمير خود و ظاهر نساخت آنرا براى ايشان گفت شما بدتريد از راه منزلت و خدا داناتر است بآنچه وصف ميكنيد
گفتند اى عزيز همانا مر او را است پدرى پير مرد بزرگوار پس بگير يكى از ما را بجاى او همانا ما مىبينيم تو را از نيكوكاران
گفت پناه بخدا از آنكه بگيريم مگر كسى را كه يافتيم مال خودمان را نزد او همانا ما آن هنگام باشيم ستمكاران
پس چون نااميد شدند از او بر كنارى رفتند رازگويان گفت بزرگترشان آيا نميدانيد كه پدرتان بتحقيق گرفت از شما پيمان مؤكّد بنام خدا را و از پيش آنچه تقصير كرديد در باره يوسف پس هرگز خارج نشوم از اين زمين تا دستورى دهد مرا پدرم يا حكم كند خدا براى من و او است بهترين حكم كنندگان.
تفسير
عيّاشى ره از حضرت رضا عليه السّلام نقل نموده كه حضرت اسحق عليه السّلام كمربندى داشت كه به پيغمبران و بزرگترين اولاد آنها ارث ميرسيد و آن نزد عمّه حضرت يوسف بود كه بعد از مادرش حضانت او را عهدهدار شد و بسيار دوست داشت او را روزى حضرت يعقوب فرستاد نزد خواهر خود براى آنكه يوسف عليه السّلام را از او بگيرد او يك شب مهلت خواست و چون صبح شد پيراهنى بر او پوشانيد و كمربند را زير پيراهن بكمر او بست و روانهاش نمود و ادّعاء كرد كه كمربند موروث من گم شده و چون تجسس نمودند آنرا بكمر يوسف عليه السّلام زير پيراهن بسته ديدند و گفت يوسف دزديده و آئين آنزمان اين بود كه دزد را صاحب مال نزد خود نگاه ميداشت لذا يوسف عليه السّلام بعمّه مسترد شد و باين حيله موفق بمقصود گرديد و قريب باين مضمونرا در مجمع بائمه اطهار عليهم السلام نسبت داده و قمّى ره نيز نقل نموده و گفتهاند اين عمّه بزرگترين اولاد حضرت اسحق عليه السّلام بود برادران در اين موقع براى تبرئه خودشان از عمل منسوب بابن يامين گفتند تعجّبى ندارد اگر او مرتكب چنين عملى شده و چيز تازهاى نيست برادر بزرگترش هم اين سابقه را داشت و مقصودشان حضرت يوسف عليه السّلام بود كه با او از يك مادر بودند و او متوجّه شد بنقطه نظر آنها ولى چيزى در جوابشان نفرمود و ترتيب اثرى نداد بگفته آنها جز آنكه سرّا با خود حديث نفس فرمود كه شما بدتر از دزديد كه با برادران و پدرتان كرديد آنچه كرديد و در خاتمه كلام علنا فرمود خداوند داناتر است بصدق و كذب گفتار شما يعنى ميداند كه ساحت يوسف مبرّى از هر
جلد 3 صفحه 168
تهمتى است پس از اين برادران از راه التماس پيش آمده عرضه داشتند كه اين شخص يعنى بن يامين پدر پير عظيم الشأنى دارد كه او را بما سپرده و از ما ميخواهد و بعد از برادر مادريش باو انس گرفته خوب است شما يكى از ما را بجاى او حبس و توقيف يا استخدام فرمائيد و او را اجازه دهيد كه ما با خود ببريم تا در خدمت پدر شرمنده نباشيم و ما ميدانيم كه تو از احسان در باره خلق مضايقه ندارى و اميدواريم كه ملتمس ما را اجابت فرمائى حضرت در جواب فرمود معاذ اللّه كه ما غير از آنكس كه متاع خود را نزد او يافتيم بگيريم چون اگر خواسته باشيم غير او را در عوض بگيريم ستمكار بشمار خواهيم رفت در نزد شما و ساير مردم و مورد ملامت ميشويم و اينكه فرمود كسيكه متاع خودمان را نزد او يافتيم و نفرمود كسيكه دزدى كرده براى آن بود كه دروغ نگفته باشد و اگر ميخواست بجاى بن يامين يكى از آنها را توقيف فرمايد اگر چه واقعا ظلم بغير نبود چون آنها راضى بودند ولى تعدّى از حق بود چون بر خلاف صلاح و امر الهى بود و اطلاق ظلم بر ظلم بنفس و تجاوز از حدّ در كلام الهى بسيار و چون برادران از حضرت يوسف و اجابت او بكلّى مأيوس شدند بكنارى رفته راجع بتكليف خودشان كه بمانند يا بروند به كنعان محرمانه با يكديگر گفتگو كردند و اينكه استيأسوا فرموده و يأسوا نفرموده براى دلالت سين و تاء بر مبالغه است در اين حال برادر بزرگتر آنها كه يهودا بود بر حسب نقل عيّاشى از امام صادق عليه السّلام بآنها فرمود آيا عهد و ميثاق پدر را فراموش كرديد در باره بن يامين با آنكه قبلا تقصير كرديد در حق يوسف و مقصّر شديد نزد پدر من كه روى مراجعت بكنعان را ندارم اينجا مىمانم تا پدرم امر بمراجعت فرمايد يا خدا فرجى عنايت كند و موفق بگرفتن برادر شوم هر چه خدا مقدّر فرموده خوب است چون او بهترين حكم كنندگان است و او در مصر ماند و خدمت حضرت يوسف ميرسيد و راجع بخلاص ابن يامين صحبت ميكرد تا از شواهدى كشف كرد كه در خانه يوسف عليه السّلام از اولاد يعقوب عليه السّلام كسانى وجود دارند و در مجمع برادر بزرگتر بر حسب سنّ را از جمعى نقل نموده كه روبيل بوده و قمّى ره فرموده لاوى گفت سخن مرقوم را و گفتهاند بزرگى او از جهت عقل بوده و بعضى شمعون را اعقل و اعلم دانستهاند و اللّه اعلم.
جلد 3 صفحه 169
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيخاً كَبِيراً فَخُذ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِينَ (78)
گفتند برادران يوسف بعزيز مصر يوسف اي عزيز بدرستي که از براي إبن يامين که مأخوذ شده يك پدري است پير مرد بزرگ و بسيار باين پسر علاقه
جلد 11 - صفحه 248
دارد و يادگاران برادرش هست که گرگ آن را ربود يك نفر از ما را بجاي او بگير محققا ما شما را ميبينيم و ميدانيم که از احسان كنندهگاني اينکه احسان را هم در حق ما بفرما.
قالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ دارد پسران يعقوب موقعي که غيظ و غضب ميكردند موهاي بدن آنها راست ميشد و از سر آنها عرق زرد که تعبير بدم زرد ميكنند ميريخت و موها از لباس آنها بيرون ميآمد مخصوصا يهودا که حضرت يوسف ديد بسيار غضبناك شده فرزند كوچكي داشت که يك گوي طلا در دست داشت و با او بازي ميكرد از او گرفت و انداخت در دامن يهودا آن طفل رفت از يهودا بگيرد دستش بدست يهودا تماس كرد عرق رحميت غيظ و غضب او را فرو نشاند سه مرتبه اينکه عمل را يوسف كرد و اينکه حقير شاهدي بر اينکه دعوي يافتم شبي که منصور دوانقي بسيار بر حضرت صادق عليه السّلام غضب كرده بود بواسطه نامههاي زيادي که دشمنان بنام حضرت صادق [ع] نوشته بودند که حضرت آنها را بخود دعوت كرده و اينکه نامه را فرستاده بودند نزد منصور و او شبانه حضرت را بنحو فضيحتي نزد خود حاضر كرد و اينکه نامهها را نزد حضرت ريخت و آن حضرت انكار فرمود که ابدا از جانب من نبوده حضرت پيش آمد و فرمود دست خود را بده حضرت دست منصور را گرفت و فشار داد گفت اينکه چه عمليست حضرت از جدش رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نقل فرمود که دو نفر رحم اگر بر ديگري غضب كردند اگر دست او را فشار دهد غضبش فرو مينشيند منصور غضبش فرو نشست و حضرت را رها كرد، اينها باين حال بيوسف گفتند إِنَّ لَهُ أَباً شَيخاً كَبِيراً پدر اينکه پير مرديست كبير يا بمعني سالمند يا بمعني بزرگي و شرافت است نميتواند فراق او را ببيند چون بفراق برادرش گرفتار شده آن قدر محزون و گريان شده که چشمش نابينا شده.
فَخُذ أَحَدَنا مَكانَهُ پس بما محبت كن و يك نفر ما را بجاي او بگير که
جلد 11 - صفحه 249
بيشتر از اينکه پدرش محزون و گريان نشود و فراقي روي فراقش نيايد.
إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِينَ بما بسيار محبت كردي بضاعت ما را بما برگردانيدي ما را ضيافت نمودي كيل زيادي بما عطا كردي اينکه هم يك احسان و محبتي باشد فوق همه آنها هم إبن يامين نجات پيدا ميكند و هم ماها بسيار خوشنود ميشويم و هم ترحّم بزرگي است که بپدر او ميكني و البته ما شرح قضايا را خدمتش عرض ميكنيم و ميگوييم عزيز مصر بواسطه مراعات حال شما إبن يامين را رها كرد و يكي از ما را بجاي او گرفت در حق شما دعا ميكند و خوشنود ميشود.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 78)- هنگامی که برادران دیدند برادر کوچکشان بنیامین طبق قانونی که خودشان آن را پذیرفتهاند میبایست نزد عزیز مصر بماند و از سوی دیگر با پدر پیمان بستهاند که حدّ اکثر کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن بنیامین به خرج دهند، رو به سوی یوسف که هنوز برای آنها ناشناخته بود کردند و «گفتند: ای عزیز مصر! و ای زمامدار بزرگوار، او پدری دارد پیر و سالخورده (که قدرت بر تحمل فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکد گرفته
ج2، ص441
که به هر قیمتی هست، او را بازگردانیم، بیا بزرگواری کن) و یکی از ما را به جای او بگیر» (قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ).
«چرا که ما تو را از نیکوکاران میبینیم» (إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ). و این اولین بار نیست که نسبت به ما محبت فرمودی بیا و محبت خود را با این کار تکمیل فرما.
نکات آیه
۱- یوسف(ع) بنیامین را بازداشت کرد و از رفتن او به همراه برادرانش جلوگیرى کرد. (فهو جزؤه ... قالوا یأیها العزیز إن له أبًا شیخًا کبیرًا)
۲- فرزندان یعقوب با تحریک عواطف یوسف(ع) درصدد جلب رضایت او براى آزادسازى بنیامین برآمدند. (قالوا یأیها العزیز إن له أبًا شیخًا کبیرًا)
۳- اقتدار یوسف(ع) بر انجام خواسته هاى خویش ، نیکوکار بودن وى و سزاوارى یعقوب(ع) براى ترحم ، دلیلهاى ارائه شده از سوى فرزندان یعقوب به یوسف(ع) براى آزادسازى بنیامین (قالوا یأیها العزیز إن له أبًا شیخًا کبیرًا ... إنا نریک من المحسنین) هدف برادران یوسف از مخاطب ساختن یوسف(ع) با عنوان «عزیز» بیان اقتدار او بر انجام خواسته هایش است، و توصیف یعقوب به «پیرمردى سالخورده» بیان سزاوارى او براى ترحم است و مدح یوسف(ع) به نیکوکارى به منظور ترغیب او به احسان و گذشت مى باشد.
۴- یعقوب(ع) در زمان وزارت یوسف و داستان اتهام سرقت بنیامین ، سالخورده و بسیار کهنسال بود. (إن له أبًا شیخًا کبیرًا) «شیخ» به معناى پیرمرد و «کبیر» به معناى بزرگ است و مراد از آن ظاهراً بزرگى در سن و سال مى باشد.
۵- یوسف(ع) ، عزیز مصر در سالهاى قحطى آن دیار (قالوا یأیها العزیز)
۶- بازداشت یکى از برادران بنیامین در مقابل آزاد کردن او ، پیشنهاد برادران به یوسف (فخذ أحدنا مکانه)
۷- فداکارى و گذشت برادران بنیامین ، براى باز گرداندن او به پدرشان یعقوب (فخذ أحدنا مکانه)
۸- برادران بنیامین مى دانستند که وى در نزد پدرشان یعقوب، از محبوبیت افزون ترى برخوردار است. (فخذ أحدنا مکانه)
۹- یوسف(ع) در زمان وزارت و اقتدار همچنان انسانى نیکوکار بود. (إنا نریک من المحسنین)
۱۰- نیکوکارى یوسف در زمان اقتدارش ، در رفتار و منش او جلوه گر بود. (إنا نریک من المحسنین) «نرى» در آیه شریفه، به معناى «اطمینان داریم» است. رساندن این معنا با کلمه «مى بینیم» گویاى آن است که اطمینان برادران یوسف به شخصیت وى از طریق مشاهده رفتار و منش او حاصل شده بود.
۱۱- مشاهده نیکوکار بودن یوسف، مایه تشجیع فرزندان یعقوب به تقاضاى آزادى بنیامین و بازداشت یکى از آنان به جاى وى (فخذ أحدنا مکانه إنا نریک من المحسنین)
موضوعات مرتبط
- برادران یوسف: ایثار برادران یوسف ۶، ۷; برادران یوسف و بنیامین ۸; برادران یوسف و نجات بنیامین ۲، ۳، ۶، ۷، ۱۱; برادران یوسف و یوسف(ع) ۳; پیشنهاد برادران یوسف ۶; تلاش برادران یوسف ۲; خواسته هاى برادران یوسف ۱۱; روش برخورد برادران یوسف ۳
- بنیامین: بازداشت بنیامین ۱
- عزیز مصر: عزیز مصر در دوران قحطى ۵
- مصر باستان: تاریخ مصر باستان ۵
- یعقوب(ع): پیرى یعقوب(ع) ۴ ; محبت یعقوب(ع) به بنیامین ۸ ; یعقوب(ع) هنگام حکومت یوسف(ع) ۴
- یوسف(ع): آثار احسان یوسف(ع) ۱۱; احسان یوسف(ع) ۳; اقتدار یوسف(ع) ۳، ۹، ۱۰; تحریک عواطف یوسف(ع) ۲; عزیزى یوسف(ع) ۵; فضایل یوسف(ع) ۹; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۱; نشانه هاى احسان یوسف(ع) ۱۰; وزارت یوسف(ع) ۹; یوسف(ع) از محسنان ۹; یوسف(ع) و بنیامین ۱; یوسف(ع) هنگام قحطى مصر باستان ۵
منابع