البقرة ٢٦
کپی متن آیه |
---|
إِنَ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ کَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهٰذَا مَثَلاً يُضِلُ بِهِ کَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ کَثِيراً وَ مَا يُضِلُ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ |
ترجمه
البقرة ٢٥ | آیه ٢٦ | البقرة ٢٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«لا یَسْتَحْیی»: شرم نمیکند. مراد این است که: ترک نمیکند و امتناع نمیورزد. «مَثَلاً مَّا»: ما در آن زائد است و (بَعُوضَةً) بدل از «مَثَلاً» است. «بَعُوضَةً»: پشّه. «فَوْقَهَا»: بالاتر از آن. در معنی مراد کوچکی است. یعنی: کمتر و پائینتر از آن. «یُضِلُّ بِهِ ...»: گمراه میسازد بدین مثل. مراد این است که قرآن همچون غذای پرچربی است، برای شخص سالم مفید است و برای شخص بیمار مضرّ (نگا: ابراهیم / ، غافر / ).
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِي... (۲) أَوْ کَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ... (۱) أَ لَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ... (۳) تُؤْتِي أُکُلَهَا کُلَ حِينٍ... (۴) وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ کَشَجَرَةٍ... (۳) يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا... (۵) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً... (۶) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ... (۳) يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ... (۳) مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ... (۳) وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا... (۴) ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلاً مِنْ... (۳) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ... (۶) وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ... (۱۱) وَ کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَ... (۲) فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ... (۰) ثُمَ آتَيْنَا مُوسَى الْکِتَابَ... (۳)
نزول
محل نزول:
این آیه در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۱]
شأن نزول:[۲]
«شیخ طوسی» گوید: از ابن عباس و ابن مسعود[۳] چنين روايت كنند: وقتى كه خداوند به ذكر دو مثل طى آيات: ۱۷ «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً» و ۱۹ «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ» از براى منافقين آورد، آنان گفتند: خداوند بالاتر از آنست كه به ذكر مثل متوسل شود سپس اين آيه نازل گرديده، عقيده ابن عباس در اين باره بسيار نيكو است زيرا به آيات قبل مربوط بوده و بسيار بجا و مناسب است.
تفسیر
- آيات ۲۶ و ۲۷ بقره
- يك مرحله از ضلالت و كورى از باب مجازات زشتكارى و فسق آدمى است
- پاره اى از احوال و اوصاف دو طائفه «هدايت شدگان و گمراهان»
- حيات و زندگى سه گانه انسان و تأثیر زندگى متأخّر از زندگى متقدم
- استشهاد به چند آيه براى اثبات تبعيت حكم حيات اخروى از حيات دنيوى
- مجازات و تجسّم اعمال، دو وجه حاصل از گفتار خداوند درباره زندگى آخرت
- معنى فسق
- بحثى پيرامون مسأله معروف جبر و تفويض
- مالكيت مطلقه خداوند
- هر تصرفى از خداوند در هر مخلوقى، تصرفى است از مالك حقيقى در مملوك واقعى و حقيقى
- معيارها و اساس قوانين عقلایى معيار و اساس و قوانين شرعى است
- روش عقلا در قانونگذارى
- اگر خداى سبحان بندگان را به اطاعت يا معصيبت مجبور كرده باشد...
- اضلال منسوب به خدا، اضلال به عنوان مجازات است
- تفويض نيز با تشريع سازگار نيست
- بحث روايتى (پيرامون روايات قضا و قدر و امر بين الامرين)
- توضيح و تحقيق در زمينه قضا و قدر و جبر و تفويض
- اشكالاتى كه از قائل شدن به جبر و عدم اختيار لازم مى آيد
- توهّم ملازمه بين اعتقاد به قضا و قدر و انكار جزاى به استحقاق
- كيفيت تعلق اراده الهی بر افعال انسان ها
- يك عمل اختيارى و دو جهت متفاوت وجوب و امكان در آن
- اراده فاعل مختار در طول اراده خداست، در عرض آن لذا با يكديگر قابل جمع هستند
- عقيده معتزله در تفويض ، و ذكر مثالى براى روشن شدن «امر بين الامرين»
- حديثى از امام هادى عليه السلام درباره افعال انسان و توضيح آن
- خلقت و حسن متلازم اند و آنچه عمل را گناه مى كند، امرى است عدمى
- حديثى از امام رضا عليه السلام در اين كه آنچه مصيبت و بدى به انسان مى رسد، از خود اوست
- احاديث ديگرى از معصومين(ع) درباره جبر و اختيار
- دو روايت از كتاب طرائف درباره قضا و قدر الهى
- طريق عديده استدلال بر ردّ جبر و تفويض در روايات و اخبار
- رواياتى كه در تفسير آياتى كه اضلال و اغوا و امثال آن را به خدا نسبت مى دهد، وارد شده است
- بحث فلسفى
- فعل اضطرارى و فعل ارادى
- تقسيم فعل ارادى به اختيارى و اجبارى
- تفاوت بين فعل اختيارى و اجبارى نيز در ضمن يك مثال
- استدلال بر ردّ جبر و تفويض از طريق برهان عليت
- ضرورت و امكان، دو نظام عالم طبيعى و انطباق آن دو با فعل اختيارى انسان
- همان طورى كه وجود انسان مستند به اراده الهى است،افعال او نيز مستند الوجود با اراده الهى است
- رد نظر فلاسفه مادى كه جبر را به تمام نظام طبيعى راه داده اند
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«26» إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ
همانا خداوند از اينكه به پشهاى (يا فروتر) يا بالاتر از آن مثال بزند شرم ندارد، پس آنهايى كه ايمان دارند مىدانند كه آن (مثال) از طرف پروردگارشان به حقّ است، ولى كسانى كه كفرورزيدند گويند: خداوند از اين مثل چه منظورى داشته است؟ (آرى،) خداوند بسيارى را بدان (مثال) گمراه و بسيارى را بدان هدايت مىفرمايد. (امّا آگاه باشيد كه) خداوند جز افراد فاسق را بدان گمراه نمىكند.
نکته ها
كلمه «بعوض» به معناى پشه ريز است و ريشهى آن از «بعض» مىباشد كه به جهت كوچكى جثّه به آن اطلاق شده است. «1»
مثالهاى قرآن، براى همهى مردم است و از هر نوع مثلى نيز در آن آمده است: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ» «2» البتّه اين مثلها را نبايد ساده انگاشت، زيرا دانشمندان، حقيقت و باطن آن را درك مىكنند: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» «3» در مثال زدن، تذكّر، تفهيم، تعليم، بيان و پردهبردارى از حقايق نهفته است و در كتابهاى آسمانىِ پيشين نيز همانند تورات و انجيل و در سخنان رسول اكرم و اهلبيت عليهم السلام فراوان ديده مىشود. در تورات بخشى به نام «أمثال سليمان» وجود دارد.
بعضى از مخالفان اسلام كه از برخورد منطقى و آوردن مثلِ قرآن عاجز ماندند، مثالهاى قرآن را بهانه قرار داده و مىگفتند: شأن خداوند برتر از آن است كه به حيواناتى چون مگس يا عنكبوت مثال بزند. «4» و اين مثالها با مقام خداوند سازگار نيست. و بدينوسيله در آيات
«1». مفردات راغب.
«2». روم، 58.
«3». عنكبوت، 43.
«4». در سوره عنكبوت آيه 41، قدرتهاى غيرالهى به خانه عنكبوت تشبيه شده و در سوره حجّآيه 73 فرموده كه ديگران حتّى توانايى آفريدن يك مگس را ندارند.
جلد 1 - صفحه 82
قرآن تشكيك مىكردند. «1» خداوند با نزول اين آيه به بهانهگيرىهاى آنان پاسخ مىدهد.
سؤال: آيا خداوند گروهى را با قرآن و مثالهاى آن گمراه مىكند؟
پاسخ: خداوند كسى را گمراه نمىكند، بلكه هركس در برابر حقايق قرآن بايستد، خود گمراه مىشود و بدين معنى مىتوان گفت: قرآن، سبب گمراهى او گرديد. چنانكه در پايان همين آيه مىفرمايد: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» يعنى فسق مردم سبب گمراهى آنان مىشود.
ستى مگر مىشود خداوند مردم را به ايمان تكليف كند، ولى خودش آنان را گمراه كند!؟ و مگر مىشود اين همه پيامبر و كتب آسمانى نازل كند، ولى خودش مردم را گمراه كند!؟ مگر مىشود از ابليس به خاطر گمراه كردن انتقاد كند، ولى خودش ديگران را گمراه كند!؟
گرچه در اين آيه، هدايت و گمراهى بطور كلّى به خداوند نسبت داده شده است، ولى آيات ديگر، مسئله را باز نموده و مىفرمايد: «يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» «2» خداوند كسانى را هدايت مىكند كه به سوى او برود. و «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ» «3» كسىكه به دنبال كسب رضاى او باشد. و «الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» «4» آنان كه در راه او جهاد كنند. و كسانى كه با اختيار خود در راه كج حركت كنند، خداوند آنان را به حال خود رها مىكند. مراد از گمراه كردن خدا نيز همين معناست. چنانكه درباره كافران، ظالمان، فاسقان ومسرفانجمله «لا يهدى» بكار رفته است. بهقول سعدى:
راه است وچاه وديده بينا وآفتاب
تا آدمى نگاه كند، پيش پاى خويش
چندين چراغ دارد وبىراهه مىرود
بگذار تا بيفتد وبيند، سزاى خويش
«1». اصولًا چرا خداوند از مثال زدن به پشه، شرم كند؟ مگر آفريدن پشه، شرم داشت كه مثال زدن به آن نيز شرم داشته باشد؟ كوچكى پشه نبايد مورد بهانه باشد، زيرا همين پشه تمام اعضاى فيل را در اندازه كوچكتر دارد و علاوه بر آن دو شاخك نيز دارد. خرطوم تو خالىِ آن همانند ظريفترين ودقيقترين سرنگ است كه مىتواند اين پشهى كوچك، بزرگترين حيوان را عاجز كند. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه به كوچكى پشه ننگريد كه هرچه فيل دارد او هم دارد، به علاوه دو بال كه فيل ندارد. «تفسير مجمعالبيان».
«2». رعد، 27.
«3». مائده، 16.
«4». عنكبوت، 69.
جلد 1 - صفحه 83
پیام ها
1- حيا و شرم در مواردى است كه كار شرعاً، عقلًا يا عرفاً مذموم باشد. امّا در بيان حقايق، شرم و خجالت پسنديده نيست. «لا يَسْتَحْيِي»
2- حقايق والا و مهم را مىتوان با زبان ساده ومثال بيان نمود. «أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا»
3- مؤمن كلام خدارا باور دارد و مطيع آن است. «فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ»
4- مثالهاى قرآن، وسيله تربيت و رشد است. «فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»
5- مثالهاى قرآن، حقّ ودر مقام بيان حقايق است. «أَنَّهُ الْحَقُّ»
6- انسانِ حقيقتجو، از هر نورى راه را مىيابد، ولى شخص بهانهگير و اشكالتراش، به هر چراغى خرده مىگيرد. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
7- كفر و لجاجت، عامل بهانهگيرى است. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
8- فسق، موجب گمراهى ومانع شناخت حقايق است. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»
9- مثالهاى قرآن، وسيله هدايت يا ضلالت است. «يُضِلُّ بِهِ، يَهْدِي بِهِ»*
10- خداوند، پيمانشكن را فاسق و فاسق را گمراه مىكند. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ «26»
إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي: به درستى كه خداى تعالى ترك نكند، أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما: اينكه بيان فرمايد مثلى از امثال را به حكمت بالغه به جهت در برداشتن امثال، فوايد عظيمه را.
تبصره: چون اين مطلب محقق شد كه ذات سبحانى محل حوادث نيست، پس صفات مختلفه بندگان هرگاه به خداى تعالى نسبت داده شود، مراد نهايات آن اعراض است، نه بدايات آن. مثلا حيا نسبت به انسان ابتدا و انتهائى دارد، امّا ابتداى آن تغير جسمانى كه ملحق شود به انسان، از ترس شرمندگى نسبت قبيح به او، و نهايت آن ترك آن فعل باشد. پس مراد
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 97
از نسبت حيا به حق تعالى، غايت آن يعنى ترك مىباشد، نه مقدمه آن.
بنابراين معنى آيه آنكه خداوند ترك نفرمايد بيان مثلى از امثال را. بَعُوضَةً فَما فَوْقَها: پشه، پس آنچه بزرگتر باشد از آن، مانند مگس و عنكبوت؛ زيرا متضمن فايده جليه است كه عين حكمت و مصلحت باشد.
در مجمع از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه حق تعالى مثل پشه را فرموده، زيرا پشه با كوچكى حجمش خلق شده در آن آنچه را كه آفريده در فيل به بزرگى جثه او و به زيادتى دو عضو ديگر؛ و اراده فرموده آگاه فرمايد پيغمبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بر لطيف خلقش و عجيب صنعش «1».
عجائب پشه: تأمل نما در اين حشره ضعيف كه خداى تعالى جثّه آن را با وجود كوچكى به هيئت فيل كه اعظم حيوانات است خلق فرموده، و براى او خرطومى مانند خرطوم فيل مقرر فرمود مجوّف، با قوّه مغناطيسيه كه خون را به خود جذب نمايد، و جميع قوائى كه براى محافظت بدن ضرور است، از جاذبه و ماسكه و هاضمه و قاضيه و حواس ظاهره؛ و به علاوه دو بال و دو شاخ به او عطا فرموده، دست و پا و چشم و گوش به تناسب خلق او، و او را به غذائى كه خون حيوانات است دلالت، و دو بالش داده تا به طلب غذا پرواز كند. عجيبتر آنكه خرطوم او را با آن كه مانند مو باريك است، مجوّف قرار داد تا خون صاف از آن بالا رود، و او را تعليم نمود طريقه فرو بردن خرطوم را، و از دشمنى انسان آگاهش ساخت، و قوه سامعه او را چنان تيز كرده كه به محض حركت دست آدمى همهمه آن را احساس و فرار كند؛ و به قدرت كامله دو چشم به او مرحمت كه محل غذاى خود را مىبيند و چون حدقه او كوچك و محل مژه نبود كه غبار از او دور شود، تعليم نمود او را كه به دو دست خود غبار را برطرف و چشم صيقلى يابد. و لذا حشرات ضعيف مانند پشه و مگس غالبا دستهاى خود را به حدقه
«1» تفسير مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه 67.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 98
مىزنند. و از عجائب آن كه به قدرت كامله اين حيوان ضعيف، فيل قوى را عاجز گرداند. اين قدر قليلى است از غرائب صنع پروردگار كه عقول را متحير سازد. جلّت حكمته و عظم برهانه.
حكايت: در روضه الاخبار: روزى مأمون خطبه مىخواند. مگسى بر چشم او واقع شد، دور نمود او را، دو مرتبه برگشت. باز دور نمود، مكرر شد، بحدى كه خطبه را قطع نمود. پس ابو هذيل، شيخ بصريين، را احضار و پرسيد: چرا خدا مگس را خلق و حكمتش چيست؟ شيخ جواب داد:
براى آنكه ذليل كند به آن جبابره را. مأمون گفت راست گفتى و به او بخشش نمود. اين جواب اقتباس از كلام معصوم عليه السلام است.
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا: پس آنان كه ايمان آوردهاند به خدا و پيغمبر و قرآن، فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ: پس مىدانند به يقين و از روى تدبر و تفكر كه آن ضرب المثل راست و درست، و به حكمت و مصلحت بندگان بيان فرموده. وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا: و اما آنان كه كافر شدند، فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا: پس گويند از روى عناد و انكار و بر وجه استهزاء، چه چيز خواسته و اراده فرموده خدا به اين مثل؟ يعنى اين كلام عبث و فايده ندارد. حق سبحانه در جواب آنها فرمايد: فايده اين ضرب المثل آنست كه:
يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً: فروگذارد و واگذارد خدا به سبب آن مثل، بسيارى از مردمان را كه از كثرت عناد و لجاج تدبر ننمايند در مصلحت آن و تدبر نكنند در حقيقت آن تا آثار قدرت صانع عالم را دريابند و به يگانگى سبحانى اقرار و پرستش او را نمايند. و چون به حال انكار باقى ماندند، لا جرم طريق لطف و توفيق را از ايشان بازداشته، آنها را واگذارد در وادى گمراهى؛ زيرا به سوء اختيار خود در كفر و عناد ثابت شدند، وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً: و راهنمائى فرمايد به آن ضرب المثل جماعت بسيارى را كه بر وجه طلب هدايت در آن تأمل كنند و قوه عاقله خود را در آن به كار بندند، تا حجاب اشتباه از ديده بصيرت ايشان كشف شده به توفيق الهى و لطف سبحانى به حق و حقانيت هدايت شوند، وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ: و
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 99
وانگذارند در گمراهى به آن مثل، مگر خارج شدگان از طريق حق را كه در وادى عناد و انكار سلوك نموده، بدين جهت قلوب آنان زنگ كفر و شرك فرو گرفته به سوء اختيار خود نور ايمانى را منكدر نموده، لا جرم به حال خود واگذاشته شدهاند در گمراهى. اما كسانى كه به حسن اختيار قبول ايمان نموده، به الطاف الهيه موفق و مؤيد گرديدهاند.
تبصره: تصور نشود كه هدايت الهى نسبت به كفار قصور دارد، بلكه هدايت الهيه كه عبارت است از ارسال رسل و انزال كتب و قدرت و نصب دلايل و شواهد دالّه بر حقانيت، نسبت به جميع مكلّفان از مؤمن و كافر به تساوى باشد. منتها در مرحله ظهور، مؤمن قبول ايمان نموده مهتدى شد و كافر قبول ايمان را رد نموده كافر شد. و آيه شريفه إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً «1» اين مطلب را ثابت و اختيار را براى مكلّفان محقق گرداند كه مىفرمايد: ما هدايت نموديم راه حق و ايمان را، گروهى قبول نموده شاكر و مؤمن شدند، و گروهى قبول ننموده كافر شدند. بر كسى بحثى نيست، خود كرده را تدبير چيست.
راه است و چاه و ديده بينا و آفتاب
تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش
و آيات و اخبار و عقل و عرف اين مطلب را شاهد و برهان است، لكن هشيارى و فطانت و انصاف لازم است تا تصديق آن را نمايد.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ «26»
ترجمه
همانا خداوند حيا نميكند از آنكه بزند مثلى هر چه باشد پشه و بالاتر آن پس آنانكه ايمان آوردند ميدانند كه آن حق است از پروردگارشان و اما آنانكه كافر شدند پس ميگويند چه چيز اراده نموده است خدا باين مثل گمراه ميكند بآن بسيارى را و هدايت ميكند بآن بسيارى را و گمراه نميكند بآن مگر متمردان را..
تفسير
جمعى از يهود كسانى بودند كه طعن ميزدند با مثال قرآنيه از قبيل مگس و عنكبوت و سك و باران تند و آتشافروز و ميگفتند اين امثال چه فائده دارد اگر موجب هدايت جمعى شود موجب ضلالت جمعى ديگر است و چرا خداوند باشياء حقير مثال زده است لذا خداوند رد فرموده است آنها را باين آيه شريفه كه حسن مثل بكوچكى و بزرگى و خسّت و شرافت آن نيست بلكه بمطابقه با ممّثل له است كه از امر حسى پى برده شود بامر عقلى و حق براى اهلش واضح گردد و گمراه نميكند خداوند بسبب مثل كسى را مكر آنانرا كه خودشان اسباب گمراهى را براى خود فراهم نمودهاند كه مراجعه بعقل فطرى خودشان ننمودند و در امثال الهى دقت نكردند تا مقصود را بدست بياورند و بشاه راه هدايت واصل شوند و بنابر اين يضل به كثير او يهدى به كثيرا جزء گفتار آنها است كه از تفسير امام (ع) استفاده ميشود و بعضى گفتهاند جزء رد الهى است از آنها و بمنزله بيان حال اهل ايمان و كفر است كه قبلا در دو جمله ذكر شده بود و نسبت اضلال بخداوند گفتهاند بمعناى ترك هدايت براى عدم قابليت است و تحقيق مبنى بر حل مسئله جبر و تفويض است كه انشاء اللّه خواهد آمد، و در مجمع از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه خداوند به پشه مثل زده براى آنكه در اين حيوان كوچك بيد قدرت خلق فرموده آنچه را در فيل موجود است با آن عظمت بعلاوه دو جزء كه در پشه هست و در فيل نيست براى آنكه اهل ايمان را متوجه نمايد بخلق لطيف و وضع عجيب خود.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
إِنَّ اللّهَ لا يَستَحيِي أَن يَضرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفاسِقِينَ «26»
(محققا خدا حيا نميكند از اينكه هر مثلي بزند، پشه باشد يا بالاتر از پشه، ولي كساني که ايمان دارند ميدانند آن مثل درست است و از جانب پروردگارشان است، و امّا كساني که كافرند ميگويند خدا باين مثل چه خواسته است! خداوند بمثل زدن بسياري را گمراه و بسياري را هدايت ميكند، و گمراه نميكند بمثل زدن مگر كساني که از فرمان حق بيرون رفتهاند).
استحياء از حياء و شرم است و حياء از صفات حميده و اخلاق پسنديده است و اخبار در فضيلت آن بسيار است:
جلد 1 - صفحه 478
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده که فرمود
1» «الحياء من الايمان و الايمان في الجنّة»«
(حياء از ايمان و ايمان در بهشت است) و نيز ميفرمايد
2» «الحياء و العفاف و العي من الايمان»«
(حياء و پاكدامني و خودداري از سخني که نميداند، از ايمان است) و نيز فرمود
3» «الحياء و الايمان مقرونان فاذا ذهب احدهما تبع صاحبه»«
(حياء و ايمان قرين يكديگرند اگر يكي از آنها برود ديگري هم دنبالش ميرود) و نيز فرمود
4» «لا ايمان لمن لا حياء له»«
(براي كسي که حياء ندارد ايمان نيست) و مراد از حياء شرمندگي از ارتكاب چيزي است که شرعا و عقلا يا عرفا مذموم و زشت باشد و امّا از چيزي که قبح و زشتي نداشته باشد مانند سؤال از امور ديني و بيان حق و نحو اينها، خجلت و حياء مورد ندارد، و خجلت در چنين موارد حماقت است نه حياء چنانچه از پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده که فرمود
5» «الحياء حياء ان: حياء عقل و حياء حمق، فحياء العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل»«
(حياء بر دو قسم است: حياء عقل و حياء حماقت، حياء عقل حيائي است که از روي دانش باشد و حياء حماقت حيائي است که از روي جهل باشد) و حياء در مورد خداوند مانند ساير صفات انفعالي بمعني صدور آثار آنست زيرا تأثر براي خداوند محال است چون ذات مقدس او محل حوادث و عوارض و تأثرات واقع نميشود و اينكه خداوند در اينکه آيه ميفرمايد خداوند حياء نميكند از مثال زدن بپشه يا چيزهاي ديگر مانند عنكبوت و سگ و خر و نحو اينها که در آيات ديگر است چون آيه كَمَثَلِ العَنكَبُوتِ اتَّخَذَت بَيتاً«6» و آيه
1- 2- جامع السعادات، عي در حديث دوم بمعني عي لسان است يعني خودداري از كلامي است که نميداند نه عي قلب که بمعني جهل است
3 و 4 و 5- جامع السعادات
6- سوره عنكبوت آيه 40
جلد 1 - صفحه 479
كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ أَسفاراً«1» و آيه كَمَثَلِ الكَلبِ إِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث أَو تَترُكهُ يَلهَث«2» و غير اينها، براي اينست که اينکه امثال براي بيان حقايق است و استحياء از بيان حقايق جهل و حمق است چنانچه گذشت و فرق بين حياء و استحياء اينست که حياء بر آن حالت نفساني باطني اطلاق ميشود و استحياء عبارت از آثار ظاهري حياء است که در خارج ظاهر ميشود و كلمه «ما» در «مثلا ما» را بعضي از مفسرين زائد و براي تأكيد گرفتهاند ولي در مقام خود ثابت شده (چنانچه در مقدمه تفسير آلاء الرحمن بيان نموده) که در قرآن كلمه زائده نيست حتي كاف در لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ«3» ولاء در لا أُقسِمُ بِيَومِ القِيامَةِ«4» و بعضي گفتهاند ما نكره بمعني شيء و بعوضه بيان و تفسير آنست يعني خداوند حياء نميكند از اينكه مثل بزند بچيزي که آن چيز پشه باشد و فراء گفته ما يعني ما بين يعني خداوند امتناع نكند که مثل زند از ما بين بعوضه در صغر تا آنچه بالاي آن باشد و بعضي آن را ابهاميّه دانستهاند مانند «لامر ما جدع قصير انفه» يعني هر مثلي که باشد و حق اينست که ما براي تأكيد مثل است يعني خداوند حياء نميكند از مثل زدن چه آن مثل پشه باشد يا بالاتر از آن باشد و در «فما فوقها» دو احتمال برده ميشود يكي فوقيت در كوچكي و پستي يعني كمتر از بعوضه، و ديگر فوقيت در بزرگي و معناي دوم اقرب است زيرا بعوضه حد اقل مثال شمرده شده و بعوضه بمعني صغار البقّ يعني پشههاي ريز است
1- سوره جمعه آيه 5
2- سوره اعراف آيه 175
3- سوره شوري آيه 9
4- سور قيمة آيه 1
جلد 1 - صفحه 480
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم» اهل ايمان ميدانند که خداوند حكيم علي الاطلاق است و همه كارهاي او از روي حكمت است و ضرب امثال او مستند بغرض حكيمانه است که عبارت از تفهيم حقايق و تقريب آنها بذهن افراد انسان و عبرت و تنبّه آنان است.
و در مثل بايد كمال مناسبت بين مثل و ممثل وجود داشته باشد، و در امثله که در لسان دانشمندان و ادباء است واقعيت مثل منظور نيست و مجرد فرض كافي است ولي امثله قرآني در خارج هم واقعيت دارد چنانچه در گفتار ششم ص 45 و همچنين در ذيل آيه شريفه مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً متذكر شديم و چون امثال براي تفهم و عبرت و تنبّه است و مؤمنين اينکه مقصود را درك ميكنند موجب هدايت آنان ميگردد، ولي كفار که نظر بكوچكي و پستي امثال ميكنند و مقصود را درك نمينمايند حمل بر سفاهت نموده و ميگويند غرض از ذكر اينکه امثال چيست! و اينکه سخن موجب مزيد كفر و ضلالت آنان ميگردد و از اينکه جهت ميفرمايد يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِهِ كَثِيراً يعني ذكر امثال قرآن موجب هدايت مؤمنان و ضلالت كافران ميگردد، و اينكه نسبت اضلال را بخود داده براي اينست که كفار هنگام نزول اينکه امثال بقرآن استهزاء ميكنند و اينکه وسيله زيادتي كفر و ضلالت آنان ميگردد و كلام در معني هدايت و ضلالت در ذيل آيه شريفه اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيمَ و آيه شريفه «هُديً لِلمُتَّقِينَ» گذشت و حاصل مفاد آيه در مقام دفع دخل و ايرادي است که منافقين و مشركين و اهل كتاب از يهود و نصاري نمودند که قرآن داراي فصاحت و بلاغت نيست تا چه رسد معجزه باشد زيرا مشتمل بر امثال خسيسه و حقيره مانند عنكبوت و ذباب و كلب و حمار و نحو اينهاست و جواب اينست که ذكر امثال براي تفهيم حقايق و تقريب معاني بلند بفكر و ذهن افراد است و اينکه مطلب در كلمات و كتب حكما و دانشمندان
جلد 1 - صفحه 481
و فصحاء و بلغاء و اشعار شعراء بسيار است مثلا بر سستي چيزي بتار عنكبوت يا نقش بر آب مثل ميزنند، يا حقارت چيزي را بران ملخ نزد سليمان، يا قطره بدريا يا زيره بكرمان بردن و نحو اينها تشبيه ميكنند كتاب كليله و دمنه و نحو آن را مورد مطالعه قرار دهيد و به بينيد سرتاسر آن حكايات و امثالي است که بواسطه آن معاني لطيف و دقيق و حقايق بلند و عميقي را مكشوف و مبيّن داشته.
«وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفاسِقِينَ» مراد از فاسقين در قرآن مجيد كفار و معاندينند زيرا در آيه ديگر ميفرمايد أَ فَمَن كانَ مُؤمِناً كَمَن كانَ فاسِقاً لا يَستَوُونَ«1» و در آيه بعد از اينکه آيه ميفرمايد وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأواهُمُ النّارُ كُلَّما أَرادُوا أَن يَخرُجُوا مِنها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُم ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ«2» و پيداست که تكذيب كننده عذاب دوزخ كافر است و فاسق در اصطلاح مقابل عادل است و عادل در اصطلاح كسي را گويند که از معاصي كبيره اجتناب كند و بر معاصي صغيره اصرار ننمايد و منافيات مروت را مرتكب نشود و اينکه بواسطه ملكه عدالت و حالت خوفي است که در قلب انسان از روي ايمان پيدا ميشود که مانع از ارتكاب امور مذكوره است و معاصي كبيره معصيتهايي است که در قرآن وعده آتش يا مطلق عذاب داده شده باشد و يا در اخبار معتبره وعده عذاب يا تصريح بكبيره بودن او شده باشد و يا در قرآن و اخبار معتبره آن را از معصيت كبيرهاي اشد و سختتر شمرده باشند مثل
1- آيا كسي که مؤمن است مانند كسي است که فاسق باشد مساوي نيستند، آيه 17 سوره سجده
2- اما كساني که فاسقند جايگاه آنها در آتش است هر گاه بخواهند از آتش خارج گردند بآن بازگردانيده ميشوند و گفته شود عذاب آتش را بچشيد، آن آتشي را که تكذيب مينموديد، آيه 18 سوره سجده
جلد 1 - صفحه 482
الفِتنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتلِ«1» و
«الغيبة اشد من الزنا»
و
«الكذب اشد من الشراب»
و يا در نظر اهل شرع عظمت داشته باشد و ما در كتاب عمل الصالح ص 24- 43 معاصي كبيره را تعديد و تشريح نمودهايم
برگزیده تفسیر نمونه
اشاره
آیه 26- شأن نزول: هنگامی که در آیات قرآن، مثلهائی به «الذُّبابُ» (مگس) و «عنکبوت» نازل گردید، جمعی از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره کردند که این چگونه وحی آسمانی است که سخن از «عنکبوت» و «مگس» میگوید؟ آیه نازل شد و با تعبیراتی زنده به آنها جواب داد.
تفسیر:
اشاره
آیا خدا هم مثال میزند؟! نخست میگوید: «خداوند از اینکه به موجودات ظاهرا کوچکی مانند پشه و یا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمیکند» (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها). مثال وسیلهای است برای تجسم حقیقت، گاهی که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است بلاغت سخن ایجاب میکند که برای نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعیفی را برای مثال انتخاب کند. مثلا در آیه 73 سوره حجّ میخوانیم: «آنها که مورد پرستش شما هستند هرگز نمیتوانند «مگسی» بیافرینند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتی اگر مگس چیزی از آنها برباید آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلبکننده ضعیف است و هم طلب شونده».
در اینکه منظور از «فَما فَوْقَها» (پشه یا بالاتر از آن) چیست؟ مفسران دو گونه تفسیر کردهاند: گروهی گفتهاند «بالاتر از آن در کوچکی» است، زیرا مقام، مقام بیان کوچکی مثال است، و برتری نیز از این نظر میباشد، این درست به آن میماند که گاه به کسی بگوئیم تو چرا برای یک تومان اینهمه زحمت میکشی شرم نمیکنی؟
او میگوید شرمی ندارد من برای بالاتر از آن هم زحمت میکشم حتی برای یک ریال! بعضی دیگر گفتهاند: مراد «بالاتر از نظر بزرگی» است، یعنی خداوند هم مثالهای کوچک را مطرح میکند و هم مثالهای بزرگ را- ولی تفسیر اول مناسبتر
ج1، ص56
بنظر میرسد- سپس در دنبال این سخن میفرماید: «امّا کسانی که ایمان آوردهاند میدانند که آن مطلب حقی است از سوی پروردگارشان» (فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ). آنها در پرتو ایمان و تقوا از لجاجت و عناد و کینه توزی با حق دورند. «ولی آنها که کافرند میگویند: خدا چه منظوری از این مثال داشته که مایه تفرقه و اختلاف شده، گروهی را به وسیله آن هدایت کرده، و گروهی را گمراه»؟! (وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً).
ولی خداوند به آنها پاسخ میگوید که «تنها فاسقان و گنهکارانی را که دشمن حقند به وسیله آن گمراه میسازد». (وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ). منظور از «الْفاسِقِینَ» کسانی هستند که از راه و رسم عبودیت و بندگی پا بیرون نهادهاند زیرا «فسق» از نظر لغت به معنی خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در این معنی توسعه داده شده و به کسانی که از جاده بندگی خداوند بیرون میروند اطلاق شده است.
هدایت و اضلال الهی
- هدایت و ضلالت در قرآن به معنی اجبار بر انتخاب راه درست یا غلط نیست، بلکه به شهادت آیات متعددی از خود قرآن «هدایت» به معنی فراهم آوردن وسائل سعادت و «اضلال» به معنی از بین بردن زمینههای مساعد است، بدون اینکه جنبه اجباری به خود بگیرد.
نکات آیه
۱ - به کارگیرى مَثَل از روشهاى قرآن براى هدایت مردم (إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ... یهدى به کثیراً)
۲ - خداوند، در تبیین برخى حقایق، حشره اى چون پشه و بزرگتر از آن را در مثلهاى قرآنى به کار برده است. (إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها) جمله «إن اللّه ...» حکایت از آن دارد که: در قرآن مثلهایى - که در آن حشره اى همانند بعوضة (پشه) و بزرگتر از آن ذکر شده است - وجود دارد. و این گویا اشاره اى باشد به آیه ۷۳ از سوره حج (لن یخلقوا ذباباً ...» و آیه ۴۱ از سوره عنکبوت (کمثل العنکبوت). گفتنى است که در لسان العرب آمده است: بعوض از خانواده مگسهاست و بعوضة مفرد آن است.
۳ - خداوند در تبیین حقیقت از تمثیل به حشره اى همانند پشه، پروا و شرمى ندارد. (إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها) «استحیاء» از «حیاء» به معناى خجالت کشیدن و شرم کردن است و «بعوضة» به معناى پشه مى باشد.
۴ - شرم و حیا نباید آدمى را از بیان حقایق دینى باز دارد. (إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة) افعال خداوند از منبع لایزال علم و حکمت، صادر گردیده است و آنچه از افعال خداوند در قرآن بیان گردیده براى ماقابل تأسى است (جز مواردى که ممکن نیست مانند «خلق»). بر این اساس از جمله «لایستحیى» مى توان این درس را گرفت که: در بیان حقایق نباید از چیزى شرم کرد.
۵ - مثلهاى قرآن، حق (بیانگر واقعیتها) و همه از جانب خداوند است. (فیعلمون أنه الحق من ربهم)
۶ - مثالهاى قرآن مایه تربیت و رشد مؤمنان است. (فیعلمون أنه الحق من ربهم)
۷ - اهل ایمان حقانیت مثلهاى قرآن و آسمانى بودن آنها را در مى یابند و به خوبى مى فهمند. (فأما الذین ءامنوا فیعلمون أنه الحق من ربهم)
۸ - کافران، تمثیل به پشه و مانند آن را امرى ناروا، نامعقول و به دور از شأن خداوند مى پنداشتند. (و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد اللّه بهذا مثلا) با توجّه به اینکه کفرپیشگان قرآن را نپذیرفته بودند معلوم مى شود: جمله «ماذا أراد اللّه ...; خداوند چه هدفى را از این مثلها تعقیب مى کند» بدین معنا نیست که آنان باور داشتند که این مثلها از جانب خداوند است و در توجیه آنها درمانده بودند; بلکه مقصود آنان این بود که چون آن گونه مثلها ناپسند، بى هدف و نامعقول است، نمى تواند نازل شده از جانب خداوند باشد.
۹ - ناتوانى کافران از آوردن همانند براى قرآن، منشأ اعتراضها و ایرادهاى آنان به مثلهاى قرآن (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا ... إن اللّه لایستحى أن یضرب مثلا ما ... و أما الذین کفروا فیقولون ماذا أراد اللّه بهذا مثلا) بیان اشکال تراشى کافران به برخى تمثیلهاى قرآن - پس از دعوت آنان به تحدى (فأتوا بسورة) و بیان ناتوانى آنان از آوردن همانند براى قرآن (و لن تفعلوا) - اشاره به ریشه بهانه جوییهاى کافران دارد; یعنى، چون نتوانستند براى قرآن همانند بیاورند به بهانه گیرى و اشکال تراشى پرداختند (ماذا أراد اللّه بهذا مثلا)
۱۰ - خداوند با مثالهاى قرآن، بسیارى را گمراه و بسیارى را هدایت مى کند. (یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً) ضمیر در «یضل و یهدى» به «اللّه» و در «به» به «مثلا» بر مى گردد.
۱۱ - تنها فاسقان به سبب وجود مثلهایى در قرآن، به گمراهى کشانده مى شوند. (و ما یضل به إلا الفسقین)
۱۲ - فسق و تبهکارى آدمى، مایه اراده خداوند بر گمراه سازى اوست. (و ما یضل به إلا الفسقین) «باء» در «به» سببیه و یا استعانت است. فاعل «یضل» ضمیرى است که به «اللّه» بر مى گردد و مفعولش «الفاسقین» مى باشد.
۱۳ - اراده خداوند بر هدایت انسانها و یا گمراه کردنشان، مشروط به زمینه هایى است که آدمى خود فراهم کننده آنهاست. (یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً و ما یضل به إلا الفسقین) جمله «و ما یضلّ ...; خداوند تنها فاسقان را به وسیله مثلهایى از قرآن گمراه مى سازد» بیانگر این حقیقت است که گمراه سازى خداوند گزاف نبوده، بلکه ریشه در عملکرد اختیارى خود انسان دارد. در حقیقت این گمراهى پیامد فسق آدمى و کیفر تبهکارى خود اوست.
۱۴ - تحقق افعال الهى از طریق اسباب و علل (یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً)
۱۵ - هدایت انسانها و نیز گمراهى آنها به دست خدا و در اختیار اوست. (یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً)
روایات و احادیث
۱۶ - از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «إنما ضرب اللّه المثل بالبعوضة لأن البعوضة على صغر حجمها خلق اللّه فیها جمیع ما خلق فى الفیل مع کبره و زیادة عضوین آخرین;[۴] خداوند مثل به پشه زده; چون پشه با کوچکى جسمش تمام آنچه را خداوند در فیل با آن تنومندى جمع کرده است، دارد و حتى دو عضو زیادتر از فیل دارد ...».
۱۷ - امام صادق (ع) فرمود: «إن هذا القول من اللّه عز و جل (إن اللّه لایستحیى ...) رد على من زعم أن اللّه تبارک و تعالى یضل العباد ثم یعذبهم على ضلالتهم فقال اللّه عز و جل «إن اللّه لایستحیى ...»;[۵] این سخن خداوند عز و جل (ظاهراً مراد، جمله آخر آیه است) جواب کسانى است که گمان کرده اند، خداوند بندگانش را گمراه مى نماید، سپس بر آن گمراهى عذابشان مى کند; پس خداوند فرمود: إن اللّه لایستحیى...».
موضوعات مرتبط
- تربیت: عوامل مؤثر در تربیت ۶
- حقایق: حیا در تبیین حقایق ۴; روش تبیین حقایق ۲، ۳
- خدا: اختیارات خدا ۱۵; اراده خدا ۱۳; اضلال خدا ۱۰، ۱۲، ۱۳، ۱۵، ۱۷; افعال خدا ۱۰; خدا و حیا ۳; کیفیت افعال خدا ۱۴; مشیّت خدا ۱۵; هدایت خدا ۱۰، ۱۳، ۱۵
- رشد: عوامل رشد ۶
- روانشناسى: روانشناسى تربیتى ۱
- فاسقان: عوامل گمراهى فاسقان ۱۱; فاسقان و مثالهاى قرآن ۱۱
- فسق: آثار فسق ۱۲
- قرآن: اضلال مثالهاى قرآن ۱۰، ۱۱; حقانیت مثالهاى قرآن ۵، ۷; فلسفه مثالهاى قرآن ۵، ۶; فواید مثالهاى قرآن ۱; فهم مثالهاى قرآن ۷; مثالهاى قرآن ۲، ۱۶; منشأ اعتراض به قرآن ۹; منشأ مثالهاى قرآن ۵; وحیانیت مثالهاى قرآن ۷; هدایتگرى مثالهاى قرآن ۱۰; همانند سازى براى قرآن ۹
- کافران: عجز کافران ۹; کافران و مثالهاى قرآن ۸
- گمراهى: زمینه گمراهى ۱۲، ۱۳; منشأ گمراهى ۱۵
- مؤمنان: تربیت مؤمنان ۶; رشد مؤمنان ۶; مؤمنان و مثالهاى قرآن ۷
- مثالها: تمثیل به پشه ۲، ۳، ۸، ۱۶
- هدایت: روش هدایت ۱; زمینه هدایت ۱۳; منشأ هدایت ۱۵
منابع
- ↑ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۱، ص ۱۱۱.
- ↑ محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص ۸.
- ↑ ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسعود بن غافل هذلى مادرش امعبد دختر عبود بوده از صحابه معروف رسول خدا صلی الله علیه و آله است. از حيث بدن ضعيف الجثة و كوتاه قد بوده و افتخار خدمتگذارى پيامبر را داشته است در سال ۳۲ هجرى در سن شصت و اندى در مدينه وفات يافت و طبق وصيت خودش وى را شبانه در بقيع مدفون ساختند و در تفسير مورد ثقه و اطمينان است و شيخ بزرگوار او را از ثقات مفسرين شمرده است.
- ↑ مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۶۵; بحارالأنوار، ج ۹- ، ص ۶۴
- ↑ تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۴; نورالثقلین، ج ۱، ص ۴۵- ، ح ۶۳.