يوسف ٥٢
ترجمه
يوسف ٥١ | آیه ٥٢ | يوسف ٥٣ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«بِالْغَیْبِ»: در غیاب یوسف از این مجلس. «لا یَهْدِی کَیْدَ ...»: مراد از هدایت کید، تنفیذ آن است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۵۷ - ۴۳، سوره يوسف
- توضيح مفردات و جملات آيه كريمه : ((و قال الملك ...)) كه رؤ ياى پادشاه مصر راحكايت مى كند
- معناى ((اصغاث )) و ((احكام ))
- مراد معبّرين كه به پادشاه مصر گفتند رؤ ياى تواضغاث احكام است و ما به تاءويل احكام عالم نيستيم
- دقائقى كه در آيه : ((يوسف ايّها الصديق ...)) وجود دارد
- توضيح و الفاظ مفاهيم آيات شريفه تعبير رؤ ياى ملك توسط يوسف (عليه السلام )
- گفتار بيضاوى و صاحب المنار درباره آيه تعبير خواب يوسف (ع )
- رد گفتار دو مفسر مزبور
- احضار و آزاد شدن يوسف (عليه السلام ) توسط ملك و پيغام يوسف (عليه السلام ) براىاو
- لطائفى كه در تعبيرات يوسف (ع ) به چشم مى خورد
- معلوم گرديدن بى گناهى يوسف (عليه السلام )
- هيچ خائنى در خود به نتيجه نمى رسد
- مفاد سخن يوسف (عليه السلام ) كه بعد از معلوم شدن بى گناهى اش گفت : ((و ما ابرىنفسى انّ
- سخن بعضى از مفسرين كه : ((ذلك ليعلم ...)) و ((و ما ابرى نفسى ...))
- عزت يافتن يوسف (عليه السلام ) به رحمت الهى ، بعد از آنكه براى ذلت او اسباب چينى كردند
- بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات مربوط به رؤ ياى ملك مصر و تعبير آن به وسيله يوسف و اثبات بى گناهى آن حضرت و عزت يافتن او)
- دو روايت نبوى درباره يوسف (ع ) از طرق اهل سنت واشكال آندو
- رواياتى در ذيل (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب )
- مؤ لف : اين معنا در روايات متعددى قريب بهم نقل شده ، از آن جمله روايت ابن عباس است كه وقتى يوسف اين
- روايتى از امام رضا (ع ) درباره جمع آورى آذوقه در هفت سال و تدبير مملكت توسط يوسف (ع )
- رواياتى در ذيل ((اجعلنى على خزائن الارض ...))
تفسیر نور (محسن قرائتی)
ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ «52»
(يوسف گفت:) اين (اعاده حيثيّت) براى آن بود كه (عزيز) بداند من در نهان به او خيانت نكردهام و قطعاً خداوند نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند.
جلد 4 - صفحه 224
نکته ها
در اينكه اين آيه كلام يوسف عليه السلام است و يا ادامه كلام همسر عزيز مصر، دو نظر وجود دارد؛ برخى از تفاسير «1» آن را ادامه سخن يوسف مىدانند و برخى ديگر، «2» ادامه سخنان همسر عزيز مصر مىشمارند، ولى با توجّه به محتواى آيه، نظر اوّل درست است و نمىتواند كلام همسر عزيز مصر باشد. زيرا چه خيانتى بالاتر از اينكه يك نفر بىگناه، سالها در زندان بماند.
يوسف عليه السلام با اين سخن، دليل تأخير خودش را براى خروج از زندان، بررسى مجدد پرونده و اعادهى حيثيّت مطرح مىكند.
پیام ها
1- شخص كريم درصدد انتقام نيست، به دنبال اعادهى حيثيّت و كشف حقيقت است. «ذلِكَ لِيَعْلَمَ»
2- سوءظنها را از اذهان برطرف كنيم. ذلِكَ لِيَعْلَمَ ...*
3- سوء قصد به همسر مرد، خيانت به مرد است. «لَمْ أَخُنْهُ»
4- خيانت، كارى ناپسند است، هر چند در حقّ كافر باشد. «لَمْ أَخُنْهُ»*
5- نشان ايمان واقعى، خيانت نكردن در پنهانى و خفاست. «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ»
6- خائن براى كار خويش با توجيه خلافش، نقشه مىكشد. «كَيْدَ الْخائِنِينَ»
7- يوسف تلاش مىكرد تا پادشاه را متوجّه سازد كه ارادهى خداوند و سنّت الهى، نقش تعيين كنندهاى در حوادث و رخدادها دارد. أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي ...
8- خائن، به نتيجه نمىرسد و خوش عاقبت نيست. آرى! اگر ما پاك باشيم؛ «لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» خداوند اجازه نمىدهد، ناپاكان آبروى ما را برباد دهند. «أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ»
9- از سنن الهى، عدم موفقيّت خائنان و شكست و رسوايى آنان است. «أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ»*
«1». تفسير مجمعالبيان و الميزان.
«2». تفسير نمونه جزء «13».
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 225
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52)
ذلِكَ لِيَعْلَمَ: اين درخواست براى آن بود تا بداند عزيز. أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ: بدرستى كه من خيانت نكردم او را در غياب و غيبت او، و پاس حرمت تربيت او را نگاه داشتم. وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ: و ديگر آنكه تا معلوم كنم بر شما كه بتحقيق خداى تعالى انفاذ نكند و به صورت نيارد مگر خيانت كنندگان را و هدايت نفرمايد آنها را در حال كيد و مكرشان. يا رها نكند كه پوشيده بماند. اين تعريض است به زليخا در خيانت او به شوهرش و تنبيه بر پاكى و پاكدامنى خود.
تبصره: فخر رازى گويد: «1» آيه شريفه دلالت دارد بر طهارت يوسف عليه السّلام از وجوهى:
1- آنكه ملك فرستاد و او را خواست، پس اگر يوسف عليه السّلام متهم به فعل قبيح بودى، هرآينه طلب تفحص از ملك مر اين واقعه را محال بودى؛ زيرا بنابراين اقدام بر فضيحت و سعى در ظهور شناعت خود، و صدور آن از عاقل ممتنع خواهد بود، گرچه بعضى در عصمت يا نبوت او شك دارند، لكن در عاقليت او احدى را شكى نيست و البته بر كتمان سرّ خود كوشش نمايد.
«1» تفسير كبير فخر رازى، جلد 5، صفحه 142 (طبع مصر، سنه 1308 هجرى)
جلد 6 - صفحه 236
2- آنكه زنان از مرتبه اولى شهادت دادند به طهارت و نزاهت يوسفى:
«قلن حاش للّه ما هذا بشرا ان هذا الّا ملك كريم» و در مرتبه ثانيه به تنزه او از بدى «قلن حاش للّه ما علمنا عليه من سوء».
3- زليخا اقرار كرد در مرتبه اولى به طهارت او: «قالت ... و لقد راودته عن نفسه فاستعصم» و در مرتبه ثانيه به تصديق يوسف كه «و انّه لمن الصّادقين» اشاره است كه يوسف صادق باشد در قولش «هى راودتنى عن نفسى».
4- آنكه در اين وقت واقعه مخفى و محنت منتهى، پس اقدام او به قول:
«ذلك ليعلم انّى لم اخنه بالغيب» با وقوع خيانت، هرآينه اقدام بر وقاحت عظيمه و كذب شنيع باشد بدون تعلق هيچ فايده و مصلحتى، و چنين امرى شايسته احدى از عقلاء نخواهد بود؛ پس چگونه اسناد آن به سيد العقلاء و قدوة الاصفياء سزاوار است.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)
ترجمه
و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را پس چون آمد او را فرستاده پادشاه گفت برگرد بسوى خواجه خود پس بپرس از او چه بود حال آنزنانيكه بريدند دستهاى خودشان را همانا پروردگار من بمكر آنها دانا است
گفت چه بود كار شما وقتى كه مراوده نموديد براى كامجوئى از نفس يوسف گفتند حاشا للّه ندانستيم از قبل او هيچ بدى را گفت زن عزيز الآن آشكار شد حق، من مراوده نمودم با او براى كامجوئى از خودش و بدرستيكه او از راستگويان است
اين براى آن بود كه بداند آنكه من خيانت ننمودم با او در غيابش و آنكه خدا هدايت نميكند در مكر خيانت كنندگانرا
و تبرئه نميكنم نفس خود را همانا نفس بسيار امر كننده است ببدى مگر وقتى كه
جلد 3 صفحه 152
ترحم كند پروردگار من همانا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.
تفسير
پس از مراجعت ساقى از زندان بخدمت پادشاه و نقل او تعبير خواب را از قول حضرت يوسف عليه السّلام فرمان باحضار او صادر گرديد و چون مأمور شرفياب خدمت شد و امر پادشاه را ابلاغ نمود حضرت از بيرون آمدن از زندان ابا فرمود و دستور داد كه مراجعت نمايد نزد پادشاه و سؤال كند كه تقصير يوسف چه بوده كه او را حبس نمودند و خواهش كند كه زنان اعيانى را كه زليخا از آنها دعوت نموده بود براى رفع ملامت آنها و اثبات معذوريّت خود كه دستهاى خودشان را بجاى ترنج بريدند احضار كند و ماجرى را از آنها پرسش فرمايد تا برائت او ثابت شود و مبرّى از حبس بيرون آيد و با حال اتّهام در مجلس شاه حاضر نگردد و براى كرامت نفس و مراعات ادب در تقاضاى احضار اسمى از زليخا نبرد ولى خدا را بر مكر تمامى شاهد گرفت و آنكه اگر بخواهد ميتواند برائت ساحت او را آشكار فرمايد و چون پادشاه آنها را احضار و استيضاح فرمود همگى شهادت بر برائت ساحت حضرت يوسف عليه السّلام دادند و جمله حاش للّه را كه كلمه تنزيه است ادا نمودند يعنى منزّه است دامن او براى تقرب بخدا از معصيت يا منزه است خداوند از آنكه نتواند پاكدامنى مانند او خلق فرمايد و زليخا هم كه از حضّار مجلس بود ناچار اقرار بتقصير خود و اعتراف بصدق آنحضرت در نسبتى كه باو داده بود كرد چون در بدو امر هر يك نسبت مراوده و معاشقه را بديگرى داده بودند و بيان شد و چون فرستاده پادشاه براى رساندن بشارت اثبات پاكدامنى حضرت ثانيا شرفياب خدمت شد يوسف عليه السّلام باو فرمود اين تقاضاى من براى آن بود كه عزيز بداند من در غياب او خيانت بناموس او ننمودم و آنكه خدا بانجام نميرساند مكر خيانت كار انرا و هدايت نميكند آنها را بمقصود در طريقى كه بخدعه و مكر مىپيمايند آنرا و من نميگويم چنين شخصى هستم كه با وجود تمام مقدّمات براى ورود در اين امر قبيح خوددارى نمودم و تبرئه نميكنم نفس خود را چون نفس انسانى بالطبع مايل بشهوت و آمر بكار بد است مگر وقتى كه خداوند ترحم فرمايد و حفظ كند او را يا مگر نفسيكه خداوند رحمت فرموده بر او و معصوم نموده است آنرا از گناه و بنابراين احتمال كلمه ما در عاقل استعمال شده مثل فانكحوا ما طاب لكم من النساء و خداوند آمرزنده است بر ميل بمعصيت عقاب نميكند و مهربان است هر وقت
جلد 3 صفحه 153
و هر كس را بخواهد از ورود در معصيت نگهدارى خواهد فرمود و بعضى اين دو آيه را متمّم كلام زليخا دانستهاند و گفتهاند او گفت اقرار من براى آنست كه يوسف بداند من تهمت نزدم باو در غيابش و ميدانم خيانت بد است و خدا خيانت كارانرا بمقصود نميرساند و خود را هم مبرّى از خيانت نميدانم چون در حضورش باو تهمت زدم و بيگناه بحبسش انداختم و اينها همه از وساوس نفس امّاره بسوء بود تا خداوند ترحم فرمود بر من و پشيمان شدم و اقرار بگناه نمودم و اميدوارم خداوند غفور رحيم از خطاى من بگذرد و مرا مشمول رحمت خود فرمايد و قمّى ره اشاره باين معنى فرموده و بيانات او ظاهرا مأخوذ از امام عليه السّلام است و بنظر حقير بعيد نيست اگر چه در نفحات اين معنى را بسيار بعيد شمرده است و انصاف آنستكه از جهاتى مناسبت اين دو آيه با آنكه كلام حضرت يوسف عليه السّلام باشد بيشتر است ولى ذكر كلام شخصى بعد از كلام شخص ديگرى بدون قرينه معيّنه هم خالى از بعد نيست اگر چه در كلام الهى نظائرى براى آن ذكر نموده و گفتهاند قرينه موجود است و محتمل است هر دو معنى مراد باشد و هر دو نفر بآن دو مقاله تكلّم كرده باشند چنانچه در ذيل آيه و قالوا قلو بنا غلف در اوائل سوره بقره از تفسير امام عليه السّلام نظير آن نقل شد و اين در كلام الهى بعيد نيست و رافع بعد از معناى اوّل و مقرّب معناى دوم است ولى گويا كسى اين احتمال را ذكر نكرده است و ظاهرا اين پادشاه ملك اعظم مصر است كه عزيز و زير ماليّه و نائب السّلطنه و امير لشگر او بوده اگر چه از بعضى روايات و اقوال استفاده ميشود كه عزيز همان پادشاه مصر و شوهر زليخا بوده كه خواب ديد و منجرّ بنجات حضرت يوسف عليه السّلام از زندان شد ولى خلاف تحقيق و منقول از اكثر روات و مفسرين است و شايد وجه اشتباه اطلاق ملك باشد بر چنين فرمانفرمائى بعد از پادشاه در روايات و اطلاق عزيز بر پادشاه مصر در السنه و افواه و اين وجه جمع گردد بين اخبار و اقوال و اللّه اعلم ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
ذلِكَ لِيَعلَمَ أَنِّي لَم أَخُنهُ بِالغَيبِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهدِي كَيدَ الخائِنِينَ (52)
گفت يوسف اينکه نيامدن من از حبس براي اينست که عزيز مصر بداند که من خيانت باو در موقع غائب بودن او نكردم و بدرستي که خداوند هدايت نميكند كيد و مكر خيانت كاران را.
ذلِكَ لِيَعلَمَ أَنِّي لَم أَخُنهُ بِالغَيبِ اينکه كلام يوسف است براي عذرخواهي از ملك که فرستاده بود از حبس خارج شود و يوسف اطاعت نكرده بود و خارج نشده بود براي اينکه جهت بوده و اينکه انصراف از كلام زليخا که گفت وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ بدون ذكر و قال يكي از محسنات بديع است چنانچه در قرآن بسيار داريم مثل وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفعَلُونَ که جعلوا كلام بالقيس است و كذلك يفعلون كلام الهي است نمل آيه 34.
و ضمير ليعلم و لم اخنه بعزيز برميگردد که بر خود عزيز معلوم شود که من خيانتي باو نكردم در مورد زن عزيز، و بعضي گفتند ضميرين راجع بملك است که او بداند که خيانت در دربار سلطنتي او نكردم که متعرض زنهاي اجزاء دولتي شده باشد و ممكن است بلكه بعيد نيست که فاعل ليعلم ملك باشد و مرجع ضمير لم اخنه عزيز يعني بر ملك معلوم شود که من خيانت بعزيز نكردم.
و بعض مفسرين گفتند اينکه جمله كلام زليخا است و مرجع ضمير ليعلم
جلد 11 - صفحه 213
و لم اخنه بيوسف برميگردد يعني اينکه اقرار من براي اينست که يوسف بداند که در غيبت او که در حبس بود من خيانت باو نكردم و لو در زمان حضورش خيانت كرده باشم و اينکه احتمال بسيار سخيف است و جمله بعد نصّ بر خلاف او است که جمله وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهدِي كَيدَ الخائِنِينَ زيرا مسلّما او از خائنين بوده، و معناي اينکه جمله اينكه شخص خيانت كار عاقبت رسوا ميشود و كيد و مكر و حيله او بخود او برميگردد چنانچه ميفرمايد وَ كَذلِكَ جَعَلنا فِي كُلِّ قَريَةٍ أَكابِرَ مُجرِمِيها لِيَمكُرُوا فِيها وَ ما يَمكُرُونَ إِلّا بِأَنفُسِهِم وَ ما يَشعُرُونَ انعام آيه 123 خيانت اقسامي دارد: يكي خيانت در امانت است و از معاصي كبيره است هم خيانت حق اللّه است و هم حق النّاس، و يكي خيانت با خدا و رسول و امام است که اظهار اطاعت كند و باطنا مخالفت كند چنانچه ميفرمايد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُم انعام آيه 27، يكي اگر عيبي در برادر ديني ديد بازگو كند نزد ديگران، يكي اگر مطلبي كلامي از كسي شنيد و سرّي از او باو سپرده شد فاش كند که ائمه اطهار عليهم السّلام اسراري براي شيعيان گفتند و آنها نزد دشمنان فاش كردند و ظلمهايي که بائمه اطهار وارد شد در اثر كشف آن اسرار بوده که شيعه نتوانست خودداري كند.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 52)- همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که (یوسف) بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتی که داشتهام فهمیدهام «خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمیکند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ).
آغاز جزء سیزدهم قرآن مجید
ادامه سوره یوسف
نکات آیه
۱- یوسف(ع) در زندان مصر ، علتهاى نپذیرفتن دعوت پادشاه و حاضر نشدن در نزد او و تقاضاى دادرسى را بیان کرد. (قال ارجع إلى ربک ... ذلک لیعلم) در اینکه جمله «ذلک لیعلم ...» تا آخر آیه بعد کلام یوسف(ع) است یا سخن زلیخا، دو نظر ابراز شده است. دلایل متعددى مؤید نظر نخست است که به برخى از آنها اشاره مى شود: ۱- ظاهر این است که «أن الله ...» عطف بر «أنى لم أخنه ...» باشد ; یعنى: «ذلک لیعلم... أن الله لایهدى ...». این معنا محتمل نیست که سخن زلیخا باشد. ۲- آنچه در آیه بعد آمده، حقایق و معارفى بلند است که اعتقاد و باور به آنها از زنى چون زلیخا - که در سلک مشرکان است - برنمى آید.
۲- آگاه شدن عزیز مصر به پرهیز یوسف(ع) از رابطه نامشروع با همسر وى ، از اهداف یوسف(ع) در تقاضاى دادرسى و بازجویى از زنان اشراف (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب) چنان چه «ذلک لیعلم ...» کلام یوسف(ع) باشد، مشارالیه «ذلک» خارج نشدن از زندان و تقاضاى دادرسى و محاکمه زنان اشراف است. ضمیر در «یعلم» و «لم أخنه» مى تواند به «عزیز» باز گردد و مى تواند مراد از آن «ملک» باشد. برداشت فوق بر اساس احتمال نخست است. بنابراین «ذلک لیعلم ...» ; یعنى، بیرون نرفتن من از زندان و تقاضاى دادرسى بدان خاطر بود که عزیز مصر بداند من در نهان به او خیانتى نکردم.
۳- یوسف(ع) با تقاضاى دادرسى و درخواست بازجویى از زنان ، درصدد بود تا به پادشاه اثبات کند که هرگز با همسر وى رابطه نامشروع نداشته و به او خیانت نکرده است. (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب) برداشت فوق ، بر این اساس است که ضمیر در «یعلم» و «لم أخنه» به «ملک» باز گردد.
۴- همسر پادشاه مصر از زنان حاضر در مجلس مهمانى زلیخا و دلباخته یوسف(ع) بود. (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب) بر این مبنا که ضمیر در «یعلم» و «لم أخنه» به «ملک» باز گردد ، از جمله «ذلک لیعلم ...» معلوم مى شود که همسر ملک نیز در زمره زنانى بود که دستهاى خویش را بریدند.
۵- لزوم تلاش براى رفع اتهام ناروا از خویش (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب)
۶- رعایت عفّت و پرهیز از خیانت به ویژه در نهان و به دور از چشم مردم ، خصلتى ارزشمند و نیکوست. (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب) «بالغیب» (در نهان) مى تواند حال براى ضمیر فاعلى و نیز براى ضمیر مفعولى در «لم أخنه» باشد. بنابراین «لم أخنه بالغیب» ; یعنى، به او خیانت نکردم آن گاه که وى [از چشم ما] نهان بود و یا من از او در نهان بودم.
۷- تجاوز به ناموس مردم خیانت به آنان است. (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب)
۸- خیانت به مردم ، گناه و رفتارى نکوهیده است. (ذلک لیعلم أنى لم أخنه بالغیب)
۹- خداوند نخواهد گذاشت مکر و حیله خیانتکاران به فرجام رسد و به ثمر نشیند. (و أن الله لایهدى کید الخائنین)
۱۰- زنان اشراف مصر و متهم کنندگان یوسف(ع) به خیانت ، از زمره خائنان بودند. (أن الله لایهدى کید الخائنین) مصداق مورد نظر براى «الخائنین» زلیخا و زنان اشراف و نیز درباریانى مى باشند که تصمیم به زندانى کردن یوسف(ع) گرفتند (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیات لیسجننه) آیه ۳۵.
۱۱- خداوند، خنثى کننده مکر و حیله زنان اشراف و نجات بخش یوسف(ع) از زندان (أن الله لایهدى کید الخائنین)
۱۲- یوسف(ع) با تقاضاى دادرسى درصدد بود به پادشاه مصر ثابت کند که خیانتکاران هرگز به پیروزى نمى رسند و مکرشان فرجامى ندارد. (ذلک لیعلم ... أن الله لایهدى کید الخائنین) چنان چه گذشت عبارت «أن الله لایهدى ...» عطف بر «أنى ...» است ; یعنى: «ذلک لیعلم أن الله ...». این بدان خاطر بود که عزیز و یا پادشاه بداند که خداوند مکر خیانتکاران را به ثمر نمى نشاند.
۱۳- تلاش یوسف(ع) براى متوجه ساختن پادشاه مصر به نقش تعیین کننده سنن و اراده الهى در شکل گیرى حوادث و رخدادها (ذلک لیعلم ... أن الله لایهدى کید الخائنین)
موضوعات مرتبط
- اشراف مصر: بازجویى از زنان اشراف مصر ۳; خیانت زنان اشراف مصر ۱۰; دفع مکر زنان اشراف مصر ۱۱
- پادشاه مصر: آگاهى پادشاه مصر ۲; همسر پادشاه مصر در مجلس زلیخا ۴; همسر پادشاه مصر و یوسف(ع) ۴
- تجاوز جنسى: خیانت تجاوز جنسى ۷ حوادث : عوامل مؤثر در حوادث ۱۳
- خائنان: ۱۰ شکست مکر خائنان ۹، ۱۲
- خدا: خدا و مکر خائنان ۹; نجات بخشى خدا ۱۱; نقش اراده خدا ۱۳; نقش سنتهاى خدا ۱۳
- خود: اهمیت دفاع از خود ۵; رفع تهمت از خود ۵
- خیانت: اجتناب از خیانت ۶; گناه خیانت ۸; موارد خیانت ۷
- صفات: صفات پسندیده ۶
- عزیزمصر: عزیزمصر و یوسف(ع) ۲
- عفت: اهمیت عفت ۶
- عمل: عمل ناپسند ۸
- گناه: موارد گناه ۸
- یوسف(ع): تعالیم یوسف(ع) ۱۳; تلاش یوسف(ع) ۱۳; خائنان به یوسف(ع) ۱۰; دادخواهى یوسف(ع) ۱; روش اثبات حق یوسف(ع) ۳; عفت یوسف(ع) ۲، ۳; فلسفه دادخواهى یوسف(ع) ۲، ۳، ۱۲; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۱۰، ۱۲، ۱۳; منجى یوسف(ع) ۱۱; نجات یوسف(ع) از زندان ۱۱; یوسف(ع) در زندان ۱; یوسف(ع) و پادشاه مصر ۳، ۱۲، ۱۳; یوسف(ع) و رد دعوت پادشاه مصر ۱; یوسف(ع) و همسر پادشاه مصر۳