يوسف ٣٢
کپی متن آیه |
---|
قَالَتْ فَذٰلِکُنَ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَ وَ لَيَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ |
ترجمه
يوسف ٣١ | آیه ٣٢ | يوسف ٣٣ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«إِسْتَعْصَمَ»: سرپیچی و خودداری کرد. پاکدامنی نمود. «الصَّاغِرِینَ»: افراد پست. توهین و تحقیرشدگان.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۲۲ - ۳۴ سوره يوسف
- توضيحى در مورد حكم و علمى كه خدا به يوسف «ع» داده
- معناى مراوده، در جملۀ: «وَ رَاوَدَتهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيتِهَا»
- ماجراهای يوسف «ع»، در كاخ عزيز مصر
- يوسف «ع» و همسر عزيز
- نكته هاى سخن يوسف «ع»، که گفت: «إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاى»
- مراد يوسف، از «ربّ»، در جملۀ «إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاى»
- خويشتندارى يوسف «ع»، در برابر همسر عزيز مصر
- اقوال پاره اى از مفسران عامه و خاصه، در تفسير آيه
- بررسى و نقد روايت مذكور، از تفسير سيوطى
- اتّهامات زشت و ناروا، در تفاسير عامه، نسبت به حضرت يوسف «ع»
- نقد گفته زمخشرى، در توضيح جملۀ: «وَ لقد هَمَّت بِهِ...»
- پاسخ نظر صاحب المنار، در باره آیه: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ»
- مقصود از «شاهد»، در داستان یوسف و زلیخا، چه كسى بوده؟
- معناى جملۀ عزیز مصر، به یوسف: «يُوسُفُ أعرِض عَن هَذَا...»
- تدبير زليخا، براى رهايى از ملامت زنان اشرافی مصر، پیرامون عشق او به یوسف
- ورود يوسف «ع» به مجلس زنان اشرافى مصر، و واکنش آنان
- سختى وارد بر يوسف «ع» در مجلس ميهمانى، و پناه بردن آن حضرت، به خداى تعالى
- توضيح مفردات آيه شريفه
- اظهار شگفتی زنان مصر، از ديدن جمال زیبای يوسف «ع»
- تهدید یوسف «ع»، به حبس و خواری، توسط زلیخا
- مناجات و استغاثه يوسف «ع»، به درگاه پروردگار خود
- نكاتى كه از آيه شريفه استفاده مى شود
- بحث هايى پيرامون تقواى دينى و درجات آن، در چند فصل
- ۱- قانون، اخلاق كريمه و توحيد
- ۲ تقوای دینی، به یکی از سه امر حاصل می شود
- ۳- چگونه محبت خدا، باعث اخلاص مى شود؟
- ۴- معناى اخلاص
- توضیح پیرامون ملكۀ عصمت، در پیشوایان معصوم «ع»
- بحث روايتى
- چند روايت در توضيح جملۀ: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بِهَا...»
- برخی روايات جعلى، در داستان یوسف و زلیخا
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ «32»
(همسر عزيز مصر به زنانى كه دست خود را بريده بودند،) گفت: اين همان كسى است كه مرا درباره او ملامت مىكرديد. و البتّه من از او كام خواستم، ولى او پاكى ورزيد. واگر آنچه را به او دستور مىدهم انجام ندهد، حتماً زندانى خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.
نکته ها
شرايط اجتماعى و روانى، در نوع عكسالعمل افراد تأثير دارد. همسر عزيز آنگاه كه از افشاى كار زشت خود مىترسد، درها را مىبندد، «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»، امّا هنگامى كه زنان مصر را همراه و همداستان خود مىبيند، علناً مىگويد: «أَنَا راوَدْتُهُ» من او را فرا خواندم. در جامعه نيز وقتى حساسيّت به زشتى گناه از بين برود، گناه آسان مىشود.
شايد براى جلوگيرى از همين امر است كه در دعاى كميل مىخوانيم: «اللّهم اغفر لى الذنوب الّتى تَهتك العِصَم» خداوندا! گناهانى كه پرده حيا را پاره مىكند برايم بيامرز. زيرا گناه در ابتدا انجامش براى انسان سنگين است، امّا همين كه پرده حيا برافتاد آسان مىشود.
پیام ها
1- ديگران را ملامت نكنيد كه خود گرفتار مىشويد. «فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ»
2- عشق گناه آلود، سبب رسوائى مىشود. «لَقَدْ راوَدْتُهُ»
3- دروغگو رسوا مىشود. كسى كه ديروز گفت: يوسف قصد سوء داشته؛ «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً» امروز مىگويد: «لَقَدْ راوَدْتُهُ» من قصد كام گرفتن از او را داشتم.
4- اخلاص و عفّت پاكان، سبب رسوايى ناپاكان مىشود. «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ»*
5- گاهى دشمن هم به پاكى شخص مقابل، گواهى مىدهد. «فَاسْتَعْصَمَ» (وجدان
جلد 4 - صفحه 197
مجرم نيز گاهى بيدار مىشود.)
6- پاكى، لازمهى نبوّت است. فَاسْتَعْصَمَ ...
7- چه پاكانى كه به خاطر خودكامگان به زندان مىروند. فَاسْتَعْصَمَ ... لَيُسْجَنَنَ
8- گناهكاران براى رسيدن به هدف خويش از هر وسيلهاى استفاده مىكنند. «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ»*
9- قدرت اگر با ايمان و تقوا همراه نباشد براى هواى نفس مورد استفاده قرار مىگيرد. «ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ»*
10- زليخا در دستگاه حكومتى مصر داراى نفوذ بوده است. «لَيُسْجَنَنَّ»*
11- سوء استفاده از قدرت، حربهى طاغوتيان است. «لَيُسْجَنَنَّ»
12- تهديد به حبس وتحقير، حربه وشيوهى طاغوتيان است. لَيُسْجَنَنَّ، ... الصَّاغِرِينَ
13- هواى نفس به قدرى نيرومند است كه حتّى با رسوايى نيز به راه خود ادامه مىدهد. راوَدْتُهُ ... وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ ...*
14- عاشقِ شكست خورده، دشمن مىشود. قالَتْ ... لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32)
قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ: زليخا گفت به زنان: اين بنده كنعانى است كه شما ملامت كرديد مرا در دوستى او، و اكنون دانستيد حق بجانب من بوده. وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ: و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم او را از نفس خود و خواستم مقصود خود را حاصل كنم. فَاسْتَعْصَمَ: پس خويش را نگاهداشت و
«1» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 38.
«2» همان مصدر.
جلد 6 - صفحه 214
سر فرود نياورد.
تنبيه: آيه شريفه دال است بر پاكدامنى و عصمت يوسف از كار ناشايسته به اقرار زليخا.
وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ: و اگر هر آينه بجا نياورد آنچه را كه امر نمايم او را از انجام مراد من. لَيُسْجَنَنَ: هر آينه البته البته قسم به خدا زندان كرده شود يعنى او را در زندان نمايم. وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ: و هر آينه باشد از خوار شدگان يعنى داخل در زندانيان گردد. حضرت يوسف كه اين سخن بشنيد، روى از آن مجلس برتافت و زنان در عقب او بيرون رفتند در لباس آنكه تا او را ملامت كنيم، اما پنهانى، هريك جدا جدا او را به خود دعوت كردند، يوسف عليه السّلام از ملاقات ايشان به تنگ آمد.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)
ترجمه
و گفتند زنانى در آن شهر زن عزيز مراوده ميكند با غلام خود براى كامجوئى از او بتحقيق پر كرده است دل آنزن را از محبّت خود بدرستيكه ماهر آينه مىبينيم آنزن را در گمراهى آشكار
پس چون شنيد آنزن سخن مكر آميز آنها را دعوت نمودشان و مهيّا كرد براى آنها تكيه گاه و داد هر يك از آنها را كاردى و گفت وارد شو بر آنها پس چون ديدند او را بزرگ شمردند او را و بريدند دستهاى خودشان را و گفتند منزّه است خدا نيست اين آدمى نيست اين مگر فرشتهاى بزرگوار
گفت پس اينكه ديديد همانستكه ملامت كرديد مرا در دوستى او و هر آينه بتحقيق مراوده نمودم با او براى كامجوئى از او پس خود را نگاهداشت و هر آينه اگر بجا نياورد كاريرا كه امر ميكنم باو هر آينه محبوس شود البته و هر آينه خواهد شد از خوار- شدگان
گفت اى پروردگار من زندان محبوبتر است نزد من از آنچه ميخوانند مرا بسوى آن و اگر دفع نكنى از من مكر آنها را ميل ميكنم بسويشان و ميباشم از نادانان
پس اجابت كرد براى او پروردگارش و دفع نمود از او مكر آنها را همانا او است شنواى دانا
پس ظاهر شد رأى براى آنها بعد از آنكه ديدند نشانههاى پاكى را كه حبس كنند او را البتّه تا چندى.
تفسير
بعد از كشف قضيّه مذكور در آيات سابقه چند نفر از زنان مصر كه گفتهاند چهار يا پنج نفر از زنان اركان دولت بودند مطّلع شدند و براى ياوه گوئى كه عادت آنها است يا آنكه كاملا از قضيّه خبردار شوند يا يوسف را كاملا به بينند بين خودشان صحبت كردند كه زن عزيز سعى ميكند كه كام دل از غلام جوان خود بستاند و عشق او در سويداى قلبش جاى گير شده بطوريكه ديگر بهيچ كس و هيچ چيز توجّه ندارد چنانچه قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد از شغفها حبّا آنستكه محبّت او حجاب قلب آن زن شده از مردم بطوريكه تعقل نميكند غير او را و شغاف حجاب قلب است و شعفها بعين مهمله نيز قرائت شده يعنى آتش زد دل او را از محبت خود و نسبت داده است اين قرائت را در مجمع و جوامع باهل بيت عليهم السّلام و نيز گفته شده است مراد آنستكه شكافت حجاب قلب آنزن را تا رسيد بسويدا
جلد 3 صفحه 139
و باطن دلش محبّت آن غلام خلاصه آنكه شيفته و واله و شيداى او شد و پس از اين نسبت تصديق نمودند كه اين بسيار كار بدى است و خطاى آشكارى است از راه صواب و چون اين صحبت را از راه دوستى با زليخا ننموده بودند بلكه غرض فاسدى داشتند در آيه نسبت مكر بآنها داده شده در هر حال چون خبر اين گفتگو بگوش زليخا رسيد فرستاد از آنها دعوت نمود و قمى ره فرموده اين خبر در مصر منتشر شد و زنها در مجالس خودشان اين قضيّه را نقل مينمودند و زليخا را ملامت ميكردند و بعضى گفتهاند مدعوّين چهل زن بودند از ملامت كنندگان و معلوم است اگر ملكه مصر يا زن شخص اوّل مملكت بعد از پادشاه مجلس مهمانى فراهم كند لوازم آنرا هم از قبيل و ساده و بالش و پشتى و متّكا و انواع اطعمه و اشربه تهيّه خواهد نمود و در اين جا بعضى متّكا را بوساده و پشتى و بعضى بطعام تفسير نمودهاند و در روايت سابقه از امام سجاد عليه السّلام در علل بهر دو اشاره شده گويا معمول بوده كه تكيه ميكردند براى صرف طعام و شراب بتكبّر و ناز و قمّى ره متكا را بترنج تفسير نموده گويا بسكون تاء و حذف همزه قرائت فرموده و بنابراين آيه سليم از تقدير خواهد بود چون مسلّما كارد بمهمانها داده شده بود كه با آن ميوهاى را ببرند و بخورند و در آيه ذكرى از آن نشده جز اين كلمه كه دلالت آن بر ميوه بنابر قرائت مشهوره بعيد است و كلام محتاج بتقدير ميشود و آن ميوه گفتهاند ترنج بوده و انتخاب آن در اين مجلس شايد براى آن بوده كه يكى از خواص اين ميوه آنستكه مسكّن شهوت زنان است و پس از تكميل مقدّمات زليخا بيوسف دستور داد كه وارد در مجلس شود و بعضى گفتهاند لباس تجمّل هم در برش نموده و پيرايهاى بر او بسته بودند و واضح است كه آن حضرت ظاهرا بنده و مجبور باطاعت بود ناچار وارد مجلس شد در حاليكه زنهاى اعيان و اشراف مملكت كاردها در دست داشتند و ميخواستند ميوه بخورند و چون چشمشان بجمال يوسفى افتاد بطورى متحيّر و مبهوت و مدهوش شدند كه بجاى ترنج دستها بريده شد و بطورى حضرت با حجب و حيا و غمض عين و طمأنينه و وقار وارد شد كه واضح شد بر تمام زنها بزرگى و بزرگوارى و پاكدامنى و عفت و عصمت و كمال و جمال بىمثال او لذا اوّل سخنى كه بعد از بهوش آمدن گفتند آن بود كه حاشا للّه كه چنين جوانى مرتكب چنين خطائى شود و منزّه است خدا از اينكه نتواند و عاجز باشد از آنكه جمع كند
جلد 3 صفحه 140
نهايت جمال و كمال را در بشرى و مردّد شدند در اينكه او بشر است يا ملك و ترجيح دادند ملك بودن آنرا و جازم شدند باين امر چون ديدند علاوه بر آنكه از شهوت مانند ملك مبرّى است مصوّر و مجسّم است بهمان صورت و اندامى كه از براى فرشته در ذهنشان منقوش بود لذا يكباره نفى بشريّت و اثبات ملكيّت و كرامت او را منحصرا نمودند تا تصوّر نشود كه ملكى است بصورت بشر يا بشرى است بسيرت ملك ولى در عين حال معلوم است كه اين كلام را بطور مبالغه و تشبيه ادا نمودند نه بطور حقيقت تا استدلال شود به بيان آنها و تقرير الهى بر افضليّت ملائكه از بشر چنانچه بعضى تصوّر نمودهاند و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه در آسمان دوم مرديرا ديدم كه روى او مانند ماه شب چهارده بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست گفت برادرت يوسف است و مراد شب معراج است و قمّى ره قريب باين معنى را از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در هر حال در اين بين فرصت بدست زليخا آمد و بغرض خود از انعقاد مجلس نائل شد و رو بمهمانها كرد و گفت اين همان غلام كنعانى بود كه شما مرا در عشق او ملامت كرديد يعنى- گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را- و الّا ناروا است و چون ديد زنها از حال آنحضرت برائت او را يافتهاند انصاف داد و صريحا اقرار نمود كه من خاطر خواه او شدم و عرض حاجت باو كردم و اجابت نفرمود و ضمنا ميخواست زنها را با خود همدست كند در رام كردن آنحضرت لذا تهديد نمود او را كه اگر مطلوب مرا روا نسازد او را بحبس مىاندازم و خوار و ذليل ميكنم چون ميدانست حضرت از بدنامى و ذلّت وحشت دارد و در حديث منقوله از امام سجاد عليه السّلام در علل ذكر شده كه هر يك از آن زنها محرمانه از حضرت تقاضاى مراوده نمودند و او ابا فرمود و متوسل بعنايت و كمك الهى شد و قمى ره نيز قريب باين معنى را نقل نموده و آنكه ديگر آنحضرت از آنخانه منزجر شد و روى نياز بدرگاه كارساز آورد و عرضه داشت پروردگارا زندان براى من گواراتر است از آنچه ميخوانند اين زنها مرا بآنچيز كه زنا باشد و اگر بعنايت خاصه با من كمك نكنى در ثبات قدم بر عفّت بمقتضاى طبع بشرى ميل ميكنم بآنها و ممكن است دامن عصمت من آلوده شود و جهالتى بوسوسه اينها از من بروز نمايد چون تمام موجبات
جلد 3 صفحه 141
ميل موجود و تمام وسائل انصراف مفقود بود و خداوند اجابت فرمود دعاء ضمنى آن حضرت را و صرف فرمود مكر آنها را از او و ثابت داشت آنحضرت را بحفظ عفّت و عصمت خود و آسان فرمود بر او تحمّل مشقت زندان را در جنب معصيت خود چون خداوند شنوا است دعاء و تضرّع داعيان را و دانا است باحوال آنها و مراتب اخلاصشان و صلاح حالشان و چون زليخا از تمكين آن حضرت مأيوس شد و زنها هم نتوانستند او را رام نمايند ناچار براى تسكين خاطر خود و اينكه شايد بتواند موفق بمقصود شود و يوسف را در نظر مردم متّهم نمايد تصميم بحبس او گرفت و زنها هم با او در اين رأى موافقت نمودند لذا بعزيز اظهار و اصرار نمود كه اين غلام كنعانى ما را مفتضح و رسوا نموده همه جا صحبت از ما است بايد چندى او را حبس كنى تا معلوم شود كه مجرم او بوده و حرفها تمام شود و عزيز قبول كرد لذا بدا در كلام خدا منسوب بجمع شده است و تذكير ضمير بمراعات تغليب است و قمى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آيات شهادت كودك و پيراهن دريده شده از پشت سر و سبقت گرفتن آنزن بدر خانه بود بطوريكه شنيد كشيدن زنش آنرا از پشت در ولى چون اطاعت آنزن را ننمود اصرار كرد بشوهرش تا او را حبس نمود و گفتهاند زندان نزديك منزل زليخا بود و هر وقت ميخواست او را ديدار ميكرد از دور و مدّت زندان را گفتهاند بخيال زليخا آن بود كه تا رام شود و بخيال عزيز تا حرفها تمام گردد و پنج سال و هفت سال هم گفتهاند و قمى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده كه زندان بان بحضرت عرض كرد من تو را دوست دارم فرمود هر چه بسر من آمد از دوستى بود خالهام مرا دوست داشت دزديد مرا پدرم مرا دوست داشت برادرانم بمن حسد بردند زن عزيز مرا دوست داشت حبسم كرد و عياشى ره نيز اين معنى را نقل نموده ولى بجاى خاله عمّه ذكر كرده است و قمى ره علاوه فرموده كه شكايت كرد در زندان بخدا و عرضه داشت كه بچه تقصير من مستحق زندان شدم وحى رسيد كه تو خودت خواستى وقتى گفتى پروردگارا زندان محبوبتر است نزد من از آنچه آنها ميخوانند مرا بآن چرا نگفتى عافيت نزد من محبوبتر است و از چند روايت استفاده ميشود كه آن حضرت در زندان از فراق پدر گريه ميكرد تا جبرئيل بآنحضرت تعليم فرمود كه بعد از هر نماز بخواند اللهم اجعل لى فرجا و مخرجا و
جلد 3 صفحه 142
ارزقنى من حيث احتسب و حيث لا احتسب و اسناد قال بنسوة باعتبار تأنيث لفظى است ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالَت فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَد راوَدتُهُ عَن نَفسِهِ فَاستَعصَمَ وَ لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُهُ لَيُسجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصّاغِرِينَ (32)
گفت زليخا پس اينست که شما مرا ملامت ميكرديد در مورد او هراينه بتحقيق من تعقيب كردم او را از نفسش که نزد من آيد پس او امتناع كرد و خودداري مينمود و هر آينه اگر اجابت نكند آنچه را که من باو امر ميكنم هر آينه البته او را زنداني ميكنم و هر آينه ميباشد از ذليلترين ناس.
قالت زليخا بزنان مصري که دعوت شده بودند فذلك پس اينست الذي آنكه شما در پشت سر من بدگويي ميكرديد لُمتُنَّنِي فِيهِ و مرا ملامت ميكرديد درباره او گمان كرديد يك غلام كنعاني بيش نيست ديديد شما خود را باختيد و از هوش رفتيد و مات او شديد و بجاي ترنج دست خود را بريديد من که قوّت نفسم زيادتر از شما است نه خود را باختم و نه غش كردم و دست بريدم يا اينكه شما بيك نگاه اينکه نحو شديد و اينکه دائما نزد من است من فقط عاشق او شدهام سپس شهادت داد بپاك دامني يوسف و خودداري او که گفت وَ لَقَد راوَدتُهُ عَن نَفسِهِ من مايل شدم و تعقيب و اصرار دارم که او با من هم بستر شود فَاستَعصَمَ پس او خودداري كرد و حفظ نمود که داراي مقام عصمت است که معني جلوگيري از نفس است.
جلد 11 - صفحه 188
سپس در مقام تهديد و تخويف يوسف آمد که حضور او بزنهاي مصري گفت وَ لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُهُ و هر آينه اگر آنچه باو امر ميكنم بجا نياورد و مرا كامران نكند من هم در مقام برميآيم که او را لَيَسجُنُنَّهُ هر آينه در زندان بيفتد و زنداني شود وَ لَيَكُوناً مِنَ الصّاغِرِينَ و هر آينه او خوار و خفيف شود و بذلّت و خواري بيفتد.
اشكال- همين نحوي که بر يوسف حرام بود نزد زليخا رود و اجابت خواهش او را كند همين نحو در مجلسي که زنهاي مصري البته تمام زينت كرده چون در منزل زليخا مدعوه بودند و رسم زنها است که در اعلا درجه در همچه مجالسي زينت ميكنند آمدن يوسف در مجلس نامحرم حرام است بايد وارد نشود.
جواب- اولا اشكال اصعب از اينکه اينكه دائما در خانه با زليخا بود و او هم نامحرم بود بلكه غالبا خلوت با اجنبيه بود آنهم حرام، لكن جواب از کل اينها اينكه حضرت يوسف عليه السّلام چون بعنوان غلامي و زر خريدي آن هم تحت فرمان عزيز مصر اگر اراده ميكرد از خانه خارج شود او را در شكنجه ميانداختند خود عزيز مصر اگر يك جو غيرت داشت آن وضعي که مشاهده كرده بود ديگر نميگذاشت يوسف را نزد زليخا.
و ثانيا حضرت يوسف عليه السّلام مسلما يك نگاه بصورت زليخا يا نسوه مدعوه نميكرد يا با آنها يك كلمه تكلم كرده باشد فقط جمله معاذ اللّه که تبرئه و شاهد بر اينکه دعوي شهادت نسوه مدينه در آيه 51 قُلنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَيهِ مِن سُوءٍ و ليكونا تنوين بدل از نون خفيفه است و لذا بدل بالف شده مثل رجلا که در وقف ميگويي رجلا و ليكونا.
189
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 32)- در این هنگام زنان مصر، قافیه را بکلی باختند و با دستهای مجروح که از آن خود میچکید و در حالی پریشان همچون مجسمهای بیروح در جای خود خشک شده بودند، نشان دادند که آنها نیز دست کمی از همسر عزیز ندارند.
او از این فرصت استفاده کرد و «گفت: این است آن کسی که مرا به خاطر عشقش سرزنش میکردید» (قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ).
همسر عزیز که از موفقیت خود در طرحی که ریخته بود، احساس غرور و خوشحالی میکرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پردهها را کنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف کرد و گفت: «آری من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولی او خویشتن داری کرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بیآنکه از این آلودگی به گناه اظهار ندامت کند، و یا لااقل در برابر میهمانان کمی حفظ ظاهر نماید، با نهایت بیپروایی با لحن جدی که حاکی از اراده قطعی او بود، صریحا اعلام داشت، «و اگر او (یوسف) آنچه را که من فرمان میدهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسلیم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش میافکنم بلکه در درون زندان نیز «مسلما خوار و ذلیل خواهد شد» (وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ).
نکات آیه
۱- زلیخا، با ارائه یوسف(ع) به زنان اشراف، به ایشان فهماند که نباید وى را در عشقش به یوسف(ع) ملامت کنند. (قالت فذلکنّ الذى لمتننى فیه)
۲- زلیخا ، نزد زنان اشراف به تقاضاى کام روایى از یوسف(ع) ، اقرار و اعتراف کرد. (لقد رودته عن نفسه)
۳- زلیخا نزد زنان اشراف ، به پاکدامنى و عفت یوسف(ع) و نپذیرفتن تقاضاى او (درخواست وصال) شهادت داد. (لقد رودته عن نفسه فاستعصم) عصمت و استعصام ، هر دو گویاى امتناع ورزیدن و نپذیرفتن مى باشند ; با این تفاوت که استعصام حاکى از مبالغه است. بنابراین «فاستعصم» ; یعنى، یوسف(ع) بشدت با تقاضاى من مخالفت کرد و بر عفت خویش اصرار ورزید.
۴- زلیخا در حضور زنان اشراف ، تأکید کرد که هم چنان بر تقاضاى وصال یوسف(ع) اصرار خواهد کرد. (و لئن لم یفعل ما ءامره)
۵- زلیخا ، سوگند یاد کرد که در صورت استنکاف یوسف(ع) از آمیزش با او ، وى را به زندان خواهد افکند و خوار و بى مقدارش خواهد ساخت. (و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن و لیکونًا من الصغرین) «لام» در «لئن» گویاى قسم است. «یکوناً= یکونن» فعل مضارع و مقرون به نون تأکید خفیفه است.
۶- یوسف(ع) در دربار عزیز مصر ، شخصیتى بزرگ و مورد احترام بود. (و لیکونًا من الصغرین)
۷- وجود زندان در مصر باستان (لیسجنن)
۸- زندانى که یوسف(ع) به محبوس شدن در آن تهدید شد ، موجب خوار گشتن و حقیر پنداشتن او مى شد. (لیسجنن و لیکونًا من الصغرین) جمله خوار و بى مقدار خواهد شد (لیکوناً من الصاغرین) به منزله نتیجه اى براى عبارت «زندانى خواهد شد» (لیسجنن) است ; زیرا یوسف(ع) هنگام ترجیح زندان بر خواسته زنان - در آیه بعد - سخنى از ترجیح حقیر شدن نگفت.
۹- زلیخا در دستگاه حکومتى و قضایى مصر ، نفوذى فراوان داشت. (و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن و لیکونًا من الصغرین) حذف فاعل از «لیسجنن» (او حتماً زندانى مى شود) و آوردن فعل به صورت مجهول، حاوى این نکته است که حرف نشنوى یوسف(ع)، زندانى شدنش را در پى داشت ; یعنى، زلیخا آن چنان نفوذى داشت که گویا لازم نبود امر کند و اقدامى صورت دهد ; آن گاه که فردى امرش را اطاعت نمى کرد، به زندانش مى انداختند.
۱۰- نظام حکومتى مصر در زمان عزیز ، نظامى استبدادى و فاقد دستگاه قضایى مستقل بود. (و لئن لم یفعل ... لیکونًا من الصغرین)
روایات و احادیث
۱۱- «عن على بن الحسین: ... فقالت لهنّ «فذلکنّ الذى لمتننى فیه» یعنى فى حبّه ;[۱] از امام سجاد(ع) روایت شده است: ... همسر عزیز [بااشاره به یوسف] خطاب به بانوان گفت: این است کسى که مرا درباره او سرزنش مى کردید ; یعنى، مرا در مورد عشق به او سرزنش مى کردید».
موضوعات مرتبط
- زلیخا: اقرار زلیخا ۲، ۴; زلیخا در دربار مصر ۹; زلیخا و امتناع یوسف(ع) ۵; زلیخا وذلت یوسف(ع) ۵; زلیخا و زنان اشراف مصر ۱، ۲; زلیخا و یوسف(ع) ۲; سرزنش زلیخا ۱، ۱۱; سوگند زلیخا ۵; عشق زلیخا به یوسف(ع) ۱، ۱۱; کامجویى زلیخا ۲، ۴; گواهى زلیخا ۳
- زندان: تاریخ زندان ۷
- عزیز مصر: عزیز مصر و یوسف(ع) ۶
- مصر باستان: حکومت استبدادى مصر باستان ۱۰; حکومت مصر باستان در دوران یوسف(ع) ۱۰; زندان در مصر باستان ۷; نظام حکومتى مصر باستان ۱۰
- یوسف (ع): احترام یوسف در مصر ۶; تهدید یوسف ۸; شخصیت یوسف درمصر ۶; صفات زندان یوسف ۸; قصه یوسف ۱، ۲، ۳، ۵،۴، ۶، ۸، ۱۱; گواهى بر عفت یوسف ۳; یوسف در دربار مصر ۶
منابع
- ↑ علل الشرایع، ص ۴۹، ح ۱، ب ۴۱; تفسیر برهان، ج ۲، ص ۲۴۵، ح ۱.