روایت:الکافی جلد ۸ ش ۹۵
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
عده من اصحابنا عن سهل بن زياد عن اسماعيل بن مهران عن محمد بن منصور الخزاعي عن علي بن سويد و محمد بن يحيي عن محمد بن الحسين عن محمد بن اسماعيل بن بزيع عن عمه حمزه بن بزيع عن علي بن سويد و الحسن بن محمد عن محمد بن احمد النهدي عن اسماعيل بن مهران عن محمد بن منصور عن علي بن سويد قال :
الکافی جلد ۸ ش ۹۴ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۹۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۷۹
على بن سويد گويد: هنگامى كه حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام در زندان بسر ميبرد من نامه بآن حضرت نوشتم و در ضمن احوالپرسى از آن جناب چند مسأله هم پرسيدم، چند ماه طول كشيد تا پاسخ نامهام رسيد و اين بود عين نسخه كه حضرت در پاسخ من مرقوم فرموده بود. بنام خداى بخشاينده مهربان ستايش خاص خداى والاى بزرگى است كه ببزرگى و نورش دلهاى مؤمنان را بينا كرد، و بهمان بزرگى و نورش نادانان با او دشمنى كنند، و بهمان بزرگى و نور او است كه هر كه در آسمانها و زمين است وسيلهاى بدرگاهش جويد با كارهاى گوناگون و كيشهاى مختلف پس يكى براه درست رود و آن ديگرى بخطا رود، يكى گمراه و ديگرى راه يافته، شنوا و كر، بينا و كور سرگردان، پس ستايش خدائى را كه (حضرت) محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم دينش را شناساند و توصيف كرد. اما بعد براستى كه تو مردى هستى كه خداوند جاى مخصوصى (و مرتبه خاصى) در خاندان محمد بتو عنايت كرده و در دلت نگهداشته است دوستى آنچه را از دين خود بتو سپرده و آنچه از رشد و هدايت بتو الهام فرموده و تو را در كار دينت چنان بينا كرده كه آنها را (يعنى امامان بر حق را) برترى دادى و كارها را بآنان بازگرداندى. (بارى) در نامهات چيزهائى از من پرسيدهاى كه من از پاسخ آنها در تقيه بودم و بناچار بايستى آنها را كتمان كنم، ولى چون دوران تسلط زورگويان سپرى شده و ايام سلطنت سلطان بزرگ (خداى متعال) رسيده (و عمرم بآخر رسيده) و از اين دنياى نكوهيده دور ميشوم و آن را بدنياداران سركش بر آفريننده خويش واميگذارم صلاح ديدم كه آنچه را پرسيده بودى برايت شرح دهم از ترس آنكه مبادا شيعيان كم بصيرت ما از راه نادانى بسرگردانى دچار گردند. پس از خداى عز ذكره بترس و بايد كه اين امر را (يعنى امامت را- يا آنچه برايت مىنويسم) به اهلش مخصوص دارى (يعنى ديگران را شايسته آن ندانى، و بر معناى دوم يعنى براى غير اهل آن فاش نكنى) و بر حذر باش از اينكه سبب گرفتارى اوصياء گردى يا كسى را بر آنان بشورانى باينكه آنچه را بتو سپردهام افشا كنى و رازهائى كه كتمانش را از تو خواستهام آشكار سازى و ان شاء اللَّه كه هرگز اين كار را نخواهى كرد. و بدان كه نخستين مطلبى را كه بتو گزارش ميدهم خبر مرگ خودم ميباشد كه در همين شبها اتفاق خواهد افتاد و هيچ گونه بىتابى و پشيمانى و شكى (يا شكايتى) در آنچه شدنى است و خداى عز و جل حتم و مقرر فرموده است ندارم، پس بدستاويز محكم دين بچسب كه آل محمد هستند، و دستاويز محكمى كه وصى پس از وصى (و امامى پس از امام ديگر) باشد و تسليم آنها باش و بدان چه گفتهاند راضى و خوشنود باش، و مجوى دين كسى را كه جزء شيعيان نيست، و دينشان را دوست مدار زيرا كه آنها خيانتكارانى هستند كه بخدا و رسولش خيانت كردند و به امانتهائى نيز كه بدانها سپرده شده خيانت نمودهاند. و هيچ ميدانى چگونه بامانتها خيانت كردند؟ اينها بكتاب خدا كه بديشان سپرده شده بود خيانت كردند و آن را تحريف كرده و تغيير دادند. اينها به (پيروى از) سرپرستان خود راهنمائى شده بودند ولى از آنها روى گرداندند، و خدا نيز جامه گرسنگى و ترس را بكيفر كارى كه كردند در برشان كرد. و پرسيده بودى از حال آن دو مرديكه مال مرد ديگرى را كه به بينوايان و مستمندان و در راه ماندگان و در راه خدا، خرج ميكرد از او بزور گرفتند، و باين اندازه هم راضى نشدند بلكه آن مال را بر دوش او گذاردند كه بخانهشان نيز ببرد، و چون آن را بچنگ آوردند خرج و انفاق آن را خود بعهده گرفتند، آيا بدين كردارشان بحدّ كفر رسيدهاند؟ (مقصود از آن دو مرد ابو بكر و عمر و مقصود از مرد سوم على عليه السّلام است). (پاسخ) بجان خودم سوگند آن دو نفر پيش از آن منافق بودند، و كلام خداى عز و جل را رد كردند و رسول خدا (ص) را بريشخند و مسخره گرفتند، و آن دو كافرند كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. بخدا قسم كه در دل هيچ يك از آن دو از آن روزى كه از حال (بتپرستى) خود بيرون آمدند ذرّهاى ايمان داخل نگشت و جز شك و ترديد چيزى بر آنها نيفزود، آن هر دو فريبكار و مردّد و منافق بودند تا آنگاه كه فرشتگان عذاب آن دو را بجايگاه رسوائى در خانه ابدى بردند. و پرسيده بودى از مردمى كه حاضر بودند كه مال آن مرد را غصب كردند و بر گردنش نهادند. برخى از آنها عارف و آشنا بدين جريان بودند و برخى منكر؟ (بدان كه) آنان همان مرتدان نخست از اين امتند كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. و پرسيده بودى از اندازه علم ما؟ (بدان كه) علم ما بر سه گونه است: (۱) علم در باره امور گذشته، (۲) علم در باره امور آينده، (۳) علم در باره امورى كه حادث شود و تازه پديد آيد. اما علم در باره گذشته علمى است كه براى ما تفسير و شرح شده، و اما راجع بآينده آن نوشتهاى است (كه نزد ما است) و اما در باره امورى كه حادث شود بطور خطور در دل و تأثير كردن در گوشها است و اين قسم بهترين علم ما است با اينكه پس از پيغمبر ما محمد (ص) پيغمبرى نيست. و پرسيده بودى از ام ولدهاى آنان (يعنى خلفاى جور) و از نكاح و طلاقشان؟ اما ام ولدهاشان تا روز قيامت زناكارند (زيرا اسارتشان در اصل بدون اذن امام عليه السّلام بوده) و نكاح آنها بدون ولى شرعى است و طلاقى است در غير عده (چون طلاق با شرائط آن از قبيل وقوع آن در طهر غير مواقعه و بودنش در حضور دو شاهد عادل و امثال آن نبوده). و اما هر كس كه در دعوت ما داخل گردد محققا ايمان او گمراهيش را از بين ميبرد و يقين اوشك و ترديدش را برطرف سازد. و از زكات دادن بآنها پرسيدى؟ (بدان كه) آنچه از مال زكات است شما بدان سزاوارتريد زيرا ما براى شما آن را حلال كردهايم هر كه از شما باشد و در هر كجا باشد. و پرسيده بودى از ناتوانان (از مخالفين كه اميد نجاتى در آنها هست؟) (بدان كه) ناتوان كسى است كه حجتى باو نرسد و اختلاف را نداند، پس هر گاه اختلاف را فهميد او ديگر جزء ناتوانان (و مستضعفين) نيست. و پرسيده بودى از گواه شدن براى مخالفان؟ تو گواهى را بخاطر رضاى خداى عز و جل بده اگر چه بزيان خودت و پدر و مادر و نزديكانت باشد در ميان خودت و آنان و اما اگر ترس آن دارى كه (با دادن شهادت) ستمى به برادر دينيت بشود، نه. و هر كه را اميد دارى كه سخنت را بپذيرد با شرائطى كه از طرف خداى عز و جل مقرر شده بمعرفت و شناسائى ما دعوت كن، و خود را در قلعه رياء و خودنمائى پناهنده مكن (شايد مقصود اين باشد كه بيش از حد مقرر براى تقيه از مخالفين تظاهر مكن) و آل محمد را دوست بدار، و در باره چيزى كه از طرف ما بتو رسيد و بما منسوب بود نگو باطل است اگر چه خلاف آن را از ما سراغ داشته باشى، زيرا تو نميدانى براى چه ما آن را گفتهايم، و بچه گونه آن را شرح دادهايم. آنچه را بتو خبر ميدهيم آن را باور كن و هر خبرى را كه ما كتمانش را از تو خواستيم فاش مكن، و از جمله حقوقى كه برادر دينيت بر تو دارد اين است كه هر چه بكار دنيا و آخرت او سودى بخشد از او پنهان ندارى، و كينه او را در دل نگيرى اگر چه بتو بدى كند، و هر گاه تو را خواند دعوتش را بپذيرى، و او را بدست دشمنى كه از مردم دارد نسپارى اگر چه نزديكتر باشد باو از تو. و در بيماريش از او عيادت كن. (و بدان كه) از اخلاق مؤمنان نيست غش و دغلى و آزار نمودن و نه خيانت و تكبر و ناسزا و دشنام دادن و نه دستور بدان دادن، و هر گاه آن اعرابى زشت منظر را بسركردگى لشكر انبوهى ديدى منتظر فرج براى خودت و شيعيان باايمان هم مذهب خود باش، و هنگامى كه خورشيد گرفت ديدهات را بآسمان انداز و بنگر كه خدا با مجرمان چه ميكند. و من براى تو مطالب مجمل را تفسير كردم، و درود خدا بر محمد و خاندان برگزيدهاش باد.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۱۶۳
على بن سويد مىگويد: امام كاظم عليه السّلام در زندان بود و من به او نامهاى نوشتم و در ضمن پرسيدن حالش، مسايل بسيارى پرسيدم و تا چند ماه پاسخى نرسيد و سپس اين نسخه پاسخ به دستم رسيد: به نام خداوند بخشنده مهربان. سپاس از آن خداوند بزرگ است؛ آنكه دل مؤمنان را در پرتو بزرگوارى و روشنى خود بينايى بخشيده است، و براى بزرگوارى و روشنيش،نادانها با او دشمنى كنند، و براى بزرگوارى و روشنى او هر آنكه در آسمانها و زمين است با انجام كارها و كيشهاى گوناگون به درگاهش وسيلهجوست، يكى درست رود و ديگرى به خطا، يكى گمراه شود و ديگرى ره يابد، يكى شنوا و ديگرى كر، يكى بينا و ديگرى نابينا و سرگردان. پس سپاس از آن خداست كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دين او را فهماند و شرح داد. اما بعد، همانا تو مردى هستى كه خدايت توفيق مقام خاصى نسبت به خاندان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به تو عطا كرده، و در دلت نگاه داشته دوستى آنچه را از دين خود به تو سپرده و آنچه را از راه حق به تو الهام كرده، و تو را در دينت تا آنجا بينايى بخشيده كه امامان بر حق را به برترى شناختى و كارها را بديشان بازگرداندى. تو نامهاى به من نوشتى و از امورى پرسش كردى كه مرا در باره آنها بايست و نهان داشتن آنها مرا شايست، ولى چون ديگر كار من از تسلّط جبّاران و زورگويان درگذشته و تسلّط حضرت خداوندى كه سلطانى است بزرگوار بر سرم سايه افكنده و از اين دنياى نكوهيده جدا مىشوم و آن را به آفريننده خود وامىگذارم و لذا به نظرم آمد آنچه را پرسيدى برايت شرح دهم تا مبادا شيعيان كم بينش ما از سر نادانى به سرگردانى گرفتار آيند. تقواى خداوند والانام را در پيش گير و راز امامت حقّه را مخصوص اهل آن دان و بر حذر باش از اينكه سبب گرفتارى اوصياء او شوى و ستمكاران را با فاش كردن رازى كه به تو سپرده شده به پيگرد آنان وادارى، يا آنچه با را بايدت نهان داشت عيان سازى و تو هرگز به خواست خدا اين كار را نمىكنى. همانا نخستين گزارشى كه به تو مىدهم اين است كه خبر مرگ خود را در همين شبها به تو اعلام مىدارم و نسبت به آنچه شدنى است و خدا عزّ و جلّ حكم كرده و حتم نموده نه بىتابم و نه پشيمان و نه ترديدى در آن دارم، پس تو بايد به حلقه دينى چنگ در زنى كه همان خاندان محمّدند و حلقه محكمى كه همان امام است در پى امامى، و بايد با آنها بسازى و به آنچه گفتند خشنود گردى، و در پى دين كسى مباش كه شيعه نيست و دين آنها را دوست مدار كه آنها همان خيانتكارانى هستند كه بخدا و رسول خدا و به آنچه بديشان سپرده شده خيانت ورزيدند. مىدانى در چه امانتى خيانت ورزيدهاند؟! كتاب خدا كه به آنها سپرده شد و آن را تحريف كردند و جابجا نمودند، و به سرپرستان و واليانامور خود رهنمايى شدند و از آنها روى گردانيدند، و خداوند به سزاى آنچه كردند جامه گرسنگى و ترس بر پيكرشان پوشانيد. و پرسيدى از حال آن دو مردى كه مال مردى را به زور گرفتند و حال آنكه اين مرد مال خويش را به درويشان و گدايان و در راه واماندگان مىبخشيد و در راه خدا صرف مىكرد و پس از آنكه آن را ربودند باز هم به بردن آن بسنده نكردند تا به زور آن را بر دوش او نهادند تا برايشان به خانه رساند، و چون آن را به تصرف خود درآوردند به خرج آن پرداختند، و پرسيده بودى آيا اينان با چنين كارى به حد كفر مىرسند؟ بجان خودم سوگند آن دو پيش از آن هم منافق بودند و بر خداوند سبحان و رسولش رد سخن كردند و پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را به باد مسخره گرفتند و آن دو كافر بودند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بدانها باد، بخدا سوگند از روزى كه اظهار اسلام كردند به دل هيچ كدام از آنها ذرهاى ايمان درنيامد و جز شك و ترديد براى آنها افزوده نگشت، هر دو فريبكار و مردّد بودند تا وقتى كه فرشتگان عذاب جان ايشان را ستاندند و به جايگاه رسوايى در خانه آخرت بردند. و پرسيدى از كسانى كه در حال غصب اين مال حاضر بودند و ديدهاند كه آن را بر دوش او نهادند، برخى عارف بودند و برخى منكر. پس ايشان همان مرتدان نخست اين امتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. و پرسيدى از اندازه دانش ما. دانش ما بر سه گونه است: در باره آنچه گذشته، در باره آنچه آيد و آنچه پديدار گردد. اما پيرامون گذشته شرحى است كه به ما رسيده است، و پيرامون آينده رمزى است كه نگاشته شده است، و پيرامون آنچه پديدار گردد و از نو رسد الهامى است كه به دل افتد و يا انگشت اخبارى است كه به گوش زنند و از هاتف غيب به ما گفته آيد با اينكه پس از پيامبر ما محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پيامبرى نيست.و از امّ ولدهاى آنان و نكاح و طلاقشان پرسيده بودى. امّ ولدهاى ايشان تا روز قيامت زناكارند و نكاح آنها بدون اجازه ولى شرعى بوده است، و طلاقشان در غير عدّه مقرّر است. و اما هر كه دعوت ما را پذيرفته ايمانش گمراهيش را ويران سازد و يقينش شكش را از ميان برد.و از دادن زكات به ايشان پرسيده بودى. آنچه عنوان زكات دارد پس شما بدان شايستهتريد، زيرا ما آن را براى شما شيعيان حلال كردهايم، هر كه از شما باشد و در هر جا كه باشد. و پيرامون ضعفا و ناتوانان در به دست آوردن عقيده حق پرسيده بودى. ضعيف معذور كسى است كه حجّت مذهب حق، بدو نرسيده و به اختلاف مذاهب پى نبرده باشد، و هر گاه اختلاف مذاهب را دريافت، ديگر ضعيف نيست. و پيرامون اداى گواهى براى مخالفان پرسيده بودى، گواهى را بايد براى خشنودى خدا بدهى اگر چه بر زيان خود يا پدر و مادر و يا خويشانت باشد، و اگر در باره هم مذهب خود بيم دارى پس اين كار را نكن، و هر كس را اميد پذيرش دارى با شرايط مقرّر خداوند سبحان او را به شناخت ما فراخوان، و خود را در پناه خودنمايى مينداز، و آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را دوست بدار و هر چه از قول ما به تو رسيد و هر چه را به ما نسبت دادند نگو كه باطل است، اگر چه خودت خلاف آن را از ما دانسته باشى، زيرا تو نمىدانى براى چه ما آن را گفتهايم و چرا آن را شرح دادهايم. بدان چه تو را خبر دهم ايمان بياور و هر خبر محرمانهاى به تو سپرديم فاش مكن، همانا از حق واجب برادر دينى تو بر تو اين است كه هر چه به دنيا يا آخرتش سود بخشد از او نهان مكن، و كينه او را در دل مگير اگر چه به تو بدى كرده، و هر گاه تو را دعوت كرد او را اجابت كن و به دشمنش وامگذار و اگر چه نسبت به تو از وى نزديكتر باشد، و او را در بيماريش عيادت كن. فريبكارى و آزار رسانى و خيانت و كبر و بدزبانى و دشنام و دستور دادن بدان از اخلاق مؤمنان نيست، پس هر گاه آن اعرابى زشت چهره را در سركردگى لشكر انبوهى ديدى براى خود و شيعيان مؤمن هم كيشت منتظر گشايش باش، و هر گاه آفتاب گرفت ديده به آسمان دار و بنگر خداوند عزّ و جلّ با مجرمان چه مىكند. من جملههاى مبهم و كلى را براى تو تفسير كردم و درود خدا بر محمّد و خاندان نيك او.