سُلْطَان
«سلطان» در اصل، از مادّه «سَلاطة» (بر وزن مقاله) به معناى قدرت بر مقهور ساختن دیگرى، گرفته شده است. کلمه «سلطان» معناى اسم مصدرى را دارد و به هر گونه «تسلط» اطلاق مى شود، و به همین جهت به «دلیل» که باعث تسلط انسان بر دیگرى است نیز «سلطان» گفته مى شود.
و گاهى به صاحبان قدرت نیز «سلطان» گفته مى شود; ولى در سوره «نساء»، «سلطان» به همان معناى دلیل و حجت است.
و از آنجا که دلیل و برهان، باعث پیروزى مى شود، گاهى به آن «سلطان» گفته مى شود. و در سوره «انعام» به همین معناست یعنى هیچ گونه دلیلى بر اجازه پرستش بت ها وجود ندارد و این در حقیقت مطلبى بود که هیچ بت پرستى نمى توانست آن را انکار کند; زیرا چنین دستورى باید از طریق عقل یا وحى و نبوت اعلام شود و هیچ یک از این دو وجود ندارد.
اما «سلطان» در سوره «یونس» از کلمه «دلیل»، هم پرمعناتر، و هم رساتر است; زیرا دلیل به معناى راهنما است، اما سلطان به معناى چیزى است که انسان را بر طرف مقابل مسلّط مى سازد، و متناسب موارد بحث و مجادله و گفتگو، و اشاره به دلیل کوبنده است.
«سُلْطان» که به معناى تسلط است، گاهى در سلطه ظاهرى و زمانى در سلطه منطقى به کار مى رود. سلطه اى که مخالف را در بن بست قرار دهد، به گونه اى که هیچ راهى براى فرار نیابد!
به نظر مى رسد «سلطان» در سوره «هود» در همان معناى دوم به کار رفته، و آیات، اشاره به معجزات روشن موسى است (مفسران احتمالات دیگرى نیز درباره این دو کلمه داده اند).
درست است که «سُلْطان» به معناى چیزى است که مایه سلطه و پیروزى مى گردد، ولى بعضى از مفسران، احتمال داده اند: «سلطان» در سوره «روم» به معناى فرشته اى است صاحب قدرت، که در این صورت تکلم به معناى حقیقى خواهد بود; یعنى ما فرشته اى که پیام آور شرک باشد، براى آنها نفرستادیم، تا با آنها در این زمینه سخن گوید. ولى تفسیر اول روشن تر است.
ریشه کلمه
- سلط (۳۹ بار)
قاموس قرآن
دليل و غلبه كه عبارت اخراى تسلّط است [يونس:68]. شما را به اينكه مىگوئيد دليلى نيست آيا به خدا نسبت مىدهيد آنچه را كه نمى دانيد. و مثل [حجر:42]. كه در اين آيه نيز به معنى تسلّط و غلبه است. دليل و حجّت را از آن سلطان گويند كه سبب غلبه و تسلّط است. دقّت در موارد استعمال سلطان نشان مىدهد و دليل به كار رفته است. سلطان گاهى در معجزه به كار رفته به عنوان آنكه سبب تسلط است نحو [مؤمنون:45]. «سُلْطانٍ مُبينٍ» بيان آيات است كه معجزهها بوده باشد. * [اعراف:71]. اين تعبير در چنر جمله آيه 40 يوسف و 23. نجم آمده است. مراد آن است كه اين نام گذارى و بتها را معبود خواندن و آنها را داراى اثر و تصرف و تقرّب دانستن از جانب شما و پدرانتان است و خداوند به وسيله پيامبران در اين باره دليلى نازل نكرده و نفرموده كه بتها تقرّب آورند. مراد از «اَسْماء» آن است مه اينها نام خالى اند و حقيقت ندارند و اين كه مىگوئيد: بت معبود و مقرّب است لفظ پوچى بيش نيست. تسلط شيطان * [ابراهيم:22]. اين سخن شيطان است كه روز قيامت باغوا شدگان خواهد گفت بعنى: من بر شما تسلّطى نداشتم مگر آنكه من خواندم و شما دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا ملامت نكنيد كه چرا خواندم چون كار من آن بود و خودتان را ملامت كنيد كه چرا از من قبول كرديد؟. مراد از سلطان تسلّطى است كه شيطان بتواند مردم را به گناه مجبور كند. به صريح آيه شيطان چنين قدرتى ندارد و قدرت شيطان همان وسوسه و دعوت صرف است كه در صورت اهميّت ندادن منكوب خواهد شد. از اين كلام و آيات ديگر كه در زمينه است روشن خواهد شد. كه قدرت او يكجانبه است و در صورت قبول مردم، مؤثّر مىشود. [سباء:20-21]. مراد از سلطان در اين آيه به قرينه آيه سابق همان تسلّط بر دعوت و وسوسه است مىفرمايد: شيطان از جانب خود اين قدرت را هم نداشت و ما به او تفويض كرديم تا روشن كنيم كدام شخص به آخرت ايمان مىآورد و كدام در شك است و اهميّت نداده و از دعوت شيطان پيروى مىكند و به تصريح اين آيه تسلّط شيطان يك آزمون است. و ايضاً روشن مىكند كه ظنّ شيطان درباره اطاعت از وى درست در آمده است. * [حجر:39-42]. از اين آيات نيز روشن است كه تسلّط شيطان فقط بر تزيين اعمال قبيح است كه در اثر آن مردم اغوا مىشوندو ظاهراً غرض مفى چنين تسلّطى است و گرنه عباد مخلصين را نيز دعوت مىكند ولى دعوت و تزيين او كارگر نمىشود. شيطان در اين آيه فقط عباد خالص رااستثنا كرده كه عبارت از انبياء و ائمه و اوصيااند ولى ظاهر «اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» آن است كه تسلّط بر بندگان مؤمن نيز ندارد و آنها هم از وى پيروى نمىكنند و در صورت اشتباه فوراً جبران مىنمايد [اعراف:201]. مورد تصديق قرآن در تسلّط شيطان فقط «اِلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ» است [نحل:98-100]. آنانكه ايمان آورده و كار خود ره به خدا واگذار نمودهاند شيطان را بر آنهاتسلّطى و دعوتى كه سبب اغوا شود نيست. در سوره اسراء نيز مقدارى از دعوت و اغواء را بيان فرموده سپس مىفرمايد: [اسراء:65]. رجوع شود به «شيطان». * [حاقة:29]. در مجمع از زجاج نقل كرده كهها در اين كلمه براى وقف است يعنى حجّت و دليل و يا تسلّطى كه در دنيا داشتم از من فوت شد و رفت. نا گفته نماند سلطان در قرآن فقط به دو معناى دليل و تسلّط آمده و در معناى دليل و تسلّط آمده و در معناى شاه، خليفه، والى، فرمانده به كار نرفته است. جوهرى تصريح مىكند كه ان در اين معنى جمع بسته نمىشود زيرا كه جارى مجراى مصدر است . اطلاق آن بر حكومت و خليفه و فرمانده به اعتبار تسلّطى است كه آنهادارند چنانكه در نهج البلاغه و صحيفه سجّديه و غيره آمده است. جمع آن به اين اعتبار سلاطين است در اقرب گفته: اطلاق سلطنت بر حكومت و پادشاهى از كلام مولدين است.