يوسف ٥٣
ترجمه
يوسف ٥٢ | آیه ٥٣ | يوسف ٥٤ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مآ أُبَرِّئُ»: تبرئه نمیکنم. بیگناه نمیدانم. «أمَّارَةٌ»: بسیار فرماندهنده. صیغه مبالغه امر است. «إِلاّ مَا»: مگر نفسی که. مگر زمانی که. یادآوری: آیههای و ، یعنی از (ذلِکَ لِیَعْلَمَ ... تا غَفُورٌ رَحِیمٌ) را میتوان سخن یوسف بشمار آورد که بعد از سخنان زنان، قاصد به پیش او برگشته باشد و او به عنوان تعلیقی بر کشف حقیقت، آن را فرموده باشد. معنی دو آیه مذکور چنین میشود: این، بدان خاطر است که (شاه) بداند من در غیاب (او) بدو خیانت نکردهام. بیگمان ترفند خیانتکاران راه به جائی نمیبرد. من نفس خود را تبرئه نمیکنم که نفس، (انسان را) به بدیها میخواند مگر زمانی که پروردگارم رحم نماید. بیگمان پروردگارم غفور و رحیم است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
ذٰلِکَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ... (۰) قَالَ مَا خَطْبُکُنَ إِذْ رَاوَدْتُنَ... (۳) ذٰلِکَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ... (۰)
تفسیر
- آيات ۵۷ - ۴۳، سوره يوسف
- توضيح مفردات و جملات آيه كريمه : ((و قال الملك ...)) كه رؤ ياى پادشاه مصر راحكايت مى كند
- معناى ((اصغاث )) و ((احكام ))
- مراد معبّرين كه به پادشاه مصر گفتند رؤ ياى تواضغاث احكام است و ما به تاءويل احكام عالم نيستيم
- دقائقى كه در آيه : ((يوسف ايّها الصديق ...)) وجود دارد
- توضيح و الفاظ مفاهيم آيات شريفه تعبير رؤ ياى ملك توسط يوسف (عليه السلام )
- گفتار بيضاوى و صاحب المنار درباره آيه تعبير خواب يوسف (ع )
- رد گفتار دو مفسر مزبور
- احضار و آزاد شدن يوسف (عليه السلام ) توسط ملك و پيغام يوسف (عليه السلام ) براىاو
- لطائفى كه در تعبيرات يوسف (ع ) به چشم مى خورد
- معلوم گرديدن بى گناهى يوسف (عليه السلام )
- هيچ خائنى در خود به نتيجه نمى رسد
- مفاد سخن يوسف (عليه السلام ) كه بعد از معلوم شدن بى گناهى اش گفت : ((و ما ابرىنفسى انّ
- سخن بعضى از مفسرين كه : ((ذلك ليعلم ...)) و ((و ما ابرى نفسى ...))
- عزت يافتن يوسف (عليه السلام ) به رحمت الهى ، بعد از آنكه براى ذلت او اسباب چينى كردند
- بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات مربوط به رؤ ياى ملك مصر و تعبير آن به وسيله يوسف و اثبات بى گناهى آن حضرت و عزت يافتن او)
- دو روايت نبوى درباره يوسف (ع ) از طرق اهل سنت واشكال آندو
- رواياتى در ذيل (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب )
- مؤ لف : اين معنا در روايات متعددى قريب بهم نقل شده ، از آن جمله روايت ابن عباس است كه وقتى يوسف اين
- روايتى از امام رضا (ع ) درباره جمع آورى آذوقه در هفت سال و تدبير مملكت توسط يوسف (ع )
- رواياتى در ذيل ((اجعلنى على خزائن الارض ...))
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ «53»
و من نفس خود راتبرئه نمىكنم، چرا كه نفس آدمى بدون شك همواره به بدى امر مىكند، مگر آن كه پروردگارم رحم كند كه همانا پروردگار من آمرزندهى مهربان است.
نکته ها
در قرآن براى نفس، حالاتى بيان شده است از جمله:
1. نفس امّاره كه انسان را به سوى زشتىها سوق مىدهد و اگر با عقل و ايمان مهار نشود، انسان يكباره سقوط مىكند.
2. نفس لوّامه، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مىكند و اقدام به توبه و عذرخواهى مىكند. و در سوره قيامت از آن ياد شده است.
3. نفس مطمئنّه، حالتى است كه تنها انبيا و اوليا وتربيت شدگان واقعى آنان دارند ودر هر وسوسه وحادثهاى، پيروزمندانه بيرون مىآيند و دلبستهى خدايند.
يوسف عليه السلام عدم خيانت و سربلندى خود را در اين آزمايش، مرهون لطف و رحم خداوند مىداند و به عنوان يك انسان كه داراى طبيعت انسانى است، خود را تبرئه نمىكند.
در روايات متعدّد، خطرات نفس مطرح شده و راضى بودن از نفس را نشانهى فساد عقل و بزرگترين دام شيطان دانستهاند. «1»
امام سجاد عليه السلام در دعاى مناجات الشاكّين، براى نفس پانزده خطر بيان نموده كه توجّه به آن مفيد است.
«1». غررالحكم.
جلد 4 - صفحه 226
پیام ها
1- هرگز خود را به پاكى مستائيم و تبرئه نكنيم. «ما أُبَرِّئُ نَفْسِي»
2- شرط كمال آن است كه حتّى اگر همه مردم او را كامل بدانند، او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف، برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه، شيطان، زندانيان همه گواهى به كمال او مىدهند، ولى خودش مىگويد: «ما أُبَرِّئُ نَفْسِي»
3- خطر هواى نفس جدّى است، آن را ساده ننگريد. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» در آيه، چهار نوع تأكيد بكار رفته است. (انّ، لام تأكيد، صيغهى مبالغه و جملهى اسميه)
4- انبيا با آنكه معصوماند، اما غرائز انسانى دارند. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»
5- هم از پاكى و عفّت خود در برابر تهمتها بايد دفاع كرد و هم به شرور نفس اعتراف نمود و به خدا پناه برد. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»*
6- نفس، خواهش خود را تكرار مىكند تا انسان را گرفتار كند. «لَأَمَّارَةٌ»
7- نفس انسان به طور طبيعى وغريزى، اگر در مدار لطف حقّ قرار نگيرد، گرايش منفى دارد. «لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»
8- تنها رحمت او مايه نجات است. اگر انسان به حال خود رها شود، سقوط مىكند. «إِلَّا ما رَحِمَ»
9- يوسف، تحت تربيت مخصوص خداوند است. كلمه «رَبِّي» تكرار شده است.
10- مربّى بايد رحمت و بخشش داشته باشد. «إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ»
11- بخشودگى، مقدّمهى دريافت رحمت الهى است. اوّل مىفرمايد: «غَفُورٌ» بعد مىفرمايد: «رَحِيمٌ»
12- علىرغم تمام خطرات، از رحمت او مأيوس نشويم. «غَفُورٌ رَحِيمٌ»
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 227
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)
براى اشعار به آنكه به حمايت ربانى و عصمت سبحانى و توفيق الهى از خيانت مبرى شدم. نه آنكه نفس او مستقل و مستقر در اين امر بوده، بدين جهت اين كلمات را در عقب قول خود گويا شد:
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي: و تنزيه نمىكنم نفس خود را، يعنى نمىگويم نفس من بطبعه از ميل به آرزوها و شهوات مبرّى و معرّى است. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ: بدرستى كه نفس غدّار هرآينه امر نماينده است به بدى و مايل به شهوات و راغب به معاصى، پس قصد مناهى، و قوا و جوارح را به آن امر نمايد. إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي: مگر آنچه رحمت فرمايد پروردگار من، يعنى اگر بعضى از مردمان از نفس امّاره به معصيت سلامت يابند به لطف و مرحمت خداى تعالى باشد، يا
جلد 6 - صفحه 237
مگر توجه پروردگار من كه اعطاى توفيق و لطف و عصمت است، يا نفس جوارح را امر كند به معاصى در تمام اوقات، يا مگر نفوسى را كه خدا آنان را به معصمت خود. نزد بعضى استثناء منقطع و «ما» به معنى «من» كقوله (ما طاب لكم) يعنى و لكن آن را كه بخشش فرمايد پروردگار من از بدى منصرف شود.
إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ: بدرستى كه پروردگار من آمرزنده است بندگان را چون توبه كنند از معاصى، مهربان است كه به عصمت و توفيق و لطف، هدايت ايشان فرمايد.
تنبيه: بطور اجمال نفس انسانى جوهرى است از عالم ملكوت كه به حكمت بالغه، خداى تعالى او را متعلق به بدن براى رسيدن به كمالات معنوى و ترقيات روحانى، و اين نفس به اعتبار طوارى حالات درجاتى دارد:
1- به اعتبار آنكه ذاتا مايل به شهوات و راغب به صفات شيطانى است (امّاره) نامند.
2- به اعتبار آنكه اصلش از عالم ملكوت است، بسا شود بعد از تمايل به شهوات، خود را ملامت و سرزنش نمايد آن را (لوامه) نامند.
3- به اعتبار آنكه مايل شود به ربط عالم معنوى و عازم سير در آن گردد، لكن مقتضيات طبعى او را به تأخير اندازد آن را (مسوفه) نامند.
4- به اعتبار آنكه به تربيت مربى شريعت، يعنى دستور وجود مقدس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در مرحله صفاى نفس برآمده آرام يافته به ذكر الهى و فارغ از غير سبحانى، شاكر در نعم و صابر در محن، چنان ايقان نموده كه ابدا خلجان شك و ريب در قلب او وارد نگردد، مقام اطمينان را دارا شود آن را (نفس مطمئنه) نامند. و اين مرتبه حاصل نشود مگر به مجاهده و طالب سعادت البته در مقام مجاهده برآيد تا رستگارى دارين را دريابد.
در مستدرك- از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مروى است:
انّ نفسك لخدوع ان تثق بها يقتدك الشّيطان الى ارتكاب المحارم، انّ النّفس لأمّارة بالسّوء و الفحشاء فمن ائتمنها خانته و من استنام اليها اهلكته و من رضى عنها اوردته شرّ الموارد، و انّ المؤمن لا يمسى و لا يصبح الّا و نفسه ظنون عنده فلا يزال
جلد 6 - صفحه 238
زاريا عليها و مستزيدا اليها. «1» بتحقيق نفس تو هرآينه مكار است؛ اگر وثوق يابى به او، مىكشاند تو را شيطان به ارتكاب معاصى. بدرستى كه نفس هرآينه امر كننده است به بدى و فحشاء، پس هر كه امين داند او را، خيانت كند با او. و هر كه اهتمام به آن نمايد، هلاك كند او را. و هر كه راضى شود از نفس، وارد كند او را به بدترين محلها. و بتحقيق مؤمن صبح و شام نكند مگر آنكه از نفس خود بدگمان است، پس هميشه عيبجوى او باشد و حضرت يوسف به مجاهده با نفس به مقامات عاليه رسيد.
تتمه: نزد بعضى مفسرين اين دو آيه را تتمه كلام زليخا دانند براى آنكه به كلام او متصل باشد و معنى آنكه تا بداند يوسف كه من در غيبت او خيانت نكردم و چون از من صحبت او را پرسيدند راست گفتم و خداى سبحان هدايت نكند كيد خائنان را، بدين جهت با او خيانت ننمودم و من تنزيه نمىكنم نفس خود را از بدى تا ديگران متهم شوند، بدرستى كه نفس مردم را به كار بد فرمايد و مردمان به آن سرعت نمايند مگر آنچه را پروردگار رحمت فرمايد به لطف و آن عصمت باشد بتحقيق حق تعالى آمرزنده و بخشاينده است.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)
ترجمه
و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را پس چون آمد او را فرستاده پادشاه گفت برگرد بسوى خواجه خود پس بپرس از او چه بود حال آنزنانيكه بريدند دستهاى خودشان را همانا پروردگار من بمكر آنها دانا است
گفت چه بود كار شما وقتى كه مراوده نموديد براى كامجوئى از نفس يوسف گفتند حاشا للّه ندانستيم از قبل او هيچ بدى را گفت زن عزيز الآن آشكار شد حق، من مراوده نمودم با او براى كامجوئى از خودش و بدرستيكه او از راستگويان است
اين براى آن بود كه بداند آنكه من خيانت ننمودم با او در غيابش و آنكه خدا هدايت نميكند در مكر خيانت كنندگانرا
و تبرئه نميكنم نفس خود را همانا نفس بسيار امر كننده است ببدى مگر وقتى كه
جلد 3 صفحه 152
ترحم كند پروردگار من همانا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.
تفسير
پس از مراجعت ساقى از زندان بخدمت پادشاه و نقل او تعبير خواب را از قول حضرت يوسف عليه السّلام فرمان باحضار او صادر گرديد و چون مأمور شرفياب خدمت شد و امر پادشاه را ابلاغ نمود حضرت از بيرون آمدن از زندان ابا فرمود و دستور داد كه مراجعت نمايد نزد پادشاه و سؤال كند كه تقصير يوسف چه بوده كه او را حبس نمودند و خواهش كند كه زنان اعيانى را كه زليخا از آنها دعوت نموده بود براى رفع ملامت آنها و اثبات معذوريّت خود كه دستهاى خودشان را بجاى ترنج بريدند احضار كند و ماجرى را از آنها پرسش فرمايد تا برائت او ثابت شود و مبرّى از حبس بيرون آيد و با حال اتّهام در مجلس شاه حاضر نگردد و براى كرامت نفس و مراعات ادب در تقاضاى احضار اسمى از زليخا نبرد ولى خدا را بر مكر تمامى شاهد گرفت و آنكه اگر بخواهد ميتواند برائت ساحت او را آشكار فرمايد و چون پادشاه آنها را احضار و استيضاح فرمود همگى شهادت بر برائت ساحت حضرت يوسف عليه السّلام دادند و جمله حاش للّه را كه كلمه تنزيه است ادا نمودند يعنى منزّه است دامن او براى تقرب بخدا از معصيت يا منزه است خداوند از آنكه نتواند پاكدامنى مانند او خلق فرمايد و زليخا هم كه از حضّار مجلس بود ناچار اقرار بتقصير خود و اعتراف بصدق آنحضرت در نسبتى كه باو داده بود كرد چون در بدو امر هر يك نسبت مراوده و معاشقه را بديگرى داده بودند و بيان شد و چون فرستاده پادشاه براى رساندن بشارت اثبات پاكدامنى حضرت ثانيا شرفياب خدمت شد يوسف عليه السّلام باو فرمود اين تقاضاى من براى آن بود كه عزيز بداند من در غياب او خيانت بناموس او ننمودم و آنكه خدا بانجام نميرساند مكر خيانت كار انرا و هدايت نميكند آنها را بمقصود در طريقى كه بخدعه و مكر مىپيمايند آنرا و من نميگويم چنين شخصى هستم كه با وجود تمام مقدّمات براى ورود در اين امر قبيح خوددارى نمودم و تبرئه نميكنم نفس خود را چون نفس انسانى بالطبع مايل بشهوت و آمر بكار بد است مگر وقتى كه خداوند ترحم فرمايد و حفظ كند او را يا مگر نفسيكه خداوند رحمت فرموده بر او و معصوم نموده است آنرا از گناه و بنابراين احتمال كلمه ما در عاقل استعمال شده مثل فانكحوا ما طاب لكم من النساء و خداوند آمرزنده است بر ميل بمعصيت عقاب نميكند و مهربان است هر وقت
جلد 3 صفحه 153
و هر كس را بخواهد از ورود در معصيت نگهدارى خواهد فرمود و بعضى اين دو آيه را متمّم كلام زليخا دانستهاند و گفتهاند او گفت اقرار من براى آنست كه يوسف بداند من تهمت نزدم باو در غيابش و ميدانم خيانت بد است و خدا خيانت كارانرا بمقصود نميرساند و خود را هم مبرّى از خيانت نميدانم چون در حضورش باو تهمت زدم و بيگناه بحبسش انداختم و اينها همه از وساوس نفس امّاره بسوء بود تا خداوند ترحم فرمود بر من و پشيمان شدم و اقرار بگناه نمودم و اميدوارم خداوند غفور رحيم از خطاى من بگذرد و مرا مشمول رحمت خود فرمايد و قمّى ره اشاره باين معنى فرموده و بيانات او ظاهرا مأخوذ از امام عليه السّلام است و بنظر حقير بعيد نيست اگر چه در نفحات اين معنى را بسيار بعيد شمرده است و انصاف آنستكه از جهاتى مناسبت اين دو آيه با آنكه كلام حضرت يوسف عليه السّلام باشد بيشتر است ولى ذكر كلام شخصى بعد از كلام شخص ديگرى بدون قرينه معيّنه هم خالى از بعد نيست اگر چه در كلام الهى نظائرى براى آن ذكر نموده و گفتهاند قرينه موجود است و محتمل است هر دو معنى مراد باشد و هر دو نفر بآن دو مقاله تكلّم كرده باشند چنانچه در ذيل آيه و قالوا قلو بنا غلف در اوائل سوره بقره از تفسير امام عليه السّلام نظير آن نقل شد و اين در كلام الهى بعيد نيست و رافع بعد از معناى اوّل و مقرّب معناى دوم است ولى گويا كسى اين احتمال را ذكر نكرده است و ظاهرا اين پادشاه ملك اعظم مصر است كه عزيز و زير ماليّه و نائب السّلطنه و امير لشگر او بوده اگر چه از بعضى روايات و اقوال استفاده ميشود كه عزيز همان پادشاه مصر و شوهر زليخا بوده كه خواب ديد و منجرّ بنجات حضرت يوسف عليه السّلام از زندان شد ولى خلاف تحقيق و منقول از اكثر روات و مفسرين است و شايد وجه اشتباه اطلاق ملك باشد بر چنين فرمانفرمائى بعد از پادشاه در روايات و اطلاق عزيز بر پادشاه مصر در السنه و افواه و اين وجه جمع گردد بين اخبار و اقوال و اللّه اعلم ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ ما أُبَرِّئُ نَفسِي إِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)
و من تبرئه نميكنم نفس خود را بدرستي که نفس هر آينه بسيار امر ميكند ببدي مگر آنكه رحم فرمايد پروردگار من بدرستي که پروردگار من آمرزنده مهربان است.
جلد 11 - صفحه 214
وَ ما أُبَرِّئُ نَفسِي كلام در نفس بسيار طويل الذيل است: نفس نباتي، نفس حيواني، نفس انساني، نفس ملكوتي و از براي نفس انساني مراتبي است نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مطمئنّه، نفس راضيه، نفس مرضيه و از براي هر يك از اقسام قوايي است و نيز كلام در اينكه مجرد است يا مادي و بيان ادله بر هر يك و ما يك قسمتي در مجلد سوم كلم الطيب در اينکه باب متعرض شدهايم و در اينجا قناعت ميكنيم بذكر يك حديث که كميل از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده:
(قلت يا امير المؤمنين اريد ان تعرفني نفسي قال ايّ نفس تريد قلت هل هي الانفس واحدة فقال يا كميل انما هي اربع النامية النباتية و الحسية الحيوانية و الناطقة القدسية و الكلمة الالهيّة و لكل واحدة من هذه خمس قوي و خاصّتان فالنامية النباتية لها خمس قوي ماسكة و جاذبة و هاضمة و دافعة و مربية و لها خاصّتان الزيادة و النقصان و انبعاثها من الكبد و هي اشبه الاشياء بنفس الحيوان و الحيوانية الحسية لها خمس قوي سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و لها خاصّتان الرضا و الغضب و هي اشبه الاشياء بنفس السباع.
و الناطقة القدسية و لها خمس قوي فكر و ذكر و علم و حلم و نباهة و ليس لها انبعاث و هي اشبه الاشياء بنفس الملائكة و لها خاصتان النزاهة و الحكمة.
و الكلمة الالهية و لها خمس قوي بقاء في فناء و نعيم في شقاء و عزّ في ذلّ و فقر في غناء و صبر في بلاء و لها خاصتان الحلم و الكرم و هذه الّتي مبدءها من اللّه و اليه تعود لقوله تعالي فَنَفَخنا فِيهِ مِن رُوحِنا
، و اما عودها فلقوله تعالي يا أَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرضِيَّةً و العقل وسط الكل لكيلا يقول احدكم شيئا من الخير و الشر الا لقياس معقول.
) اقول- اينکه حديث شريف احتياج بشرح مبسوطي دارد هر جزء جزء آن و
جلد 11 - صفحه 215
از وضع تفسير خارج است و آن را در عهده علماء اعلام ميگذاريم و رد ميشويم إِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اشكال- نفس امّاره در نفوس جهّال و فسّاق و فجره و كفره است نفوس انبياء با آن مقام عصمت و طهارت و علم و اخلاق حميده داراي نفوس قدسيه هستند نه نفس امّاره و نفوس آنها مبراء و منزه است بچه مناسبت فرمود وَ ما أُبَرِّئُ نَفسِي إِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ جواب- منظور حضرت يوسف اينکه بود که من قواي حيوانيه شهويه و غضبيه دارا هستم فرد اجلاء آن را بالاخص در عنفوان جواني که اگر نبود مقام عصمت و نبوت كمتر از ديگران نبودم و اينکه مقام موهبت الهيست که آنكه مورد اينکه تفضل و رحمت الهي ميشود ديگر نفسش اماره بالسوء نيست و خلاصه مطلب اينكه مراد از اينکه نفس نفس حيواني است که داراي قوه شهوت و غضب و وهم است که قوه بهيميه و سبعيه و شيطانيه مينامند و جميع افراد بشر داراي آن هستند باختلاف شدّت و ضعف و اينها موجب بقاء است در حيات دنيويه و هيچ جلوگيري ندارد مگر قوه الهيه قدسيه که از ايمان حاصل ميشود و هر چه ايمان قوت پيدا ميكند بيشتر ميتواند جلوگيري كند تا برسد بايمان انبياء و اولياء که مقام عصمت است.
إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ هم ميآمرزد كساني را که مرتكب سوء شدند اشاره به اينكه زليخا چنانچه توبه كرد و پشيمان شد مورد مغفرت ميشود و يوسف که نگه داري كرد مورد رحمت واقع ميشود.
216
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 53)- باز ادامه داد: «من هرگز نفس سرکش خویش را تبرئه نمیکنم چرا که (میدانم) این نفس اماره ما را به بدیها فرمان میدهد» (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ).
«مگر آنچه پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی).
و در هر حال در برابر این گناه از او امید عفو و بخشش دارم «چرا که پروردگارم غفور و رحیم است» (إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).
شکست همسر عزیز مصر که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود در مسیر گناه
ج2، ص429
باعث تنبه او گردید، و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روی به درگاه خدا آورد.
و خوشبخت کسانی که از شکستها، پیروزی میسازند و از ناکامیها کامیابی، و از اشتباهات خود راههای صحیح زندگی را مییابند و در میان تیره بختیها نیکبختی خود را پیدا میکنند.
نکات آیه
۱- یوسف(ع) مصون ماندن خویش از گناهان و ارتکاب بدیها را ، به امداد خدا مى دانست نه برخاسته از اراده خود بدون توفیق الهى. (أنى لم أخنه ... و ما أُبرّءُ نفسى إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى) از ارتباط «ما أُبرّءُ نفسى» (من نفس خویش را از ارتکاب بدیها تبرئه نمى کنم)با جمله «لم أخنه بالغیب» و نیز شهادت زنان بر پاکدامنى یوسف(ع) (حاش لله ما علمنا علیه من سوء) این نکته معلوم مى شود که: یوسف(ع) با جمله «ما أُبرّءُ نفسى» درصدد نیست که بگوید من گناه کرده ام; بلکه با توجه به عبارت «إلاّ ما رحم ربى» در مقام بیان این حقیقت است که اگر من مرتکب گناه نشده ام، نه به خاطر توان شخصى است ; زیرا نفس هر کس و نیز نفس من ترغیب کننده به گناه و بدى است. پس آلوده نشدن من به گناه به توفیق الهى و رحمت او بوده است.
۲- یوسف(ع) از این اندیشه که امور خویش را خود بدون عنایت الهى تدبیر کند ، مبرّا و منزه بود. (و ما أُبرّءُ نفسى)
۳- نفس آدمیان بجز در پرتو امدادهاى الهى، همواره آنان را به ارتکاب گناهان و بدیها فرا مى خواند. (إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى) کلمه «امّارة» صیغه مبالغه و به معناى بسیار امر کننده و ترغیب کننده است. «ما» در «إلاّ ما رحم» ممکن است موصول اسمى و به معناى «التى» باشد. بر این مبنا «إن النفس ...» ; یعنى، نفس آدمیان ایشان را به بدیها فرمان مى دهد مگر آن نفسى که خداوند صاحبش را رحم کند. و محتمل است «ما» ظرفیه باشد. در این صورت مستثنى منه «فى کل زمان» است و معناى جمله چنین مى شود: «نفس آدمیان همواره آنان را به بدى فرامى خواند، مگر زمانى که خداوند بر صاحب آن نفس رحم کند».
۴- انبیا نیز همانند دیگران داراى کششهاى نفسانى هستند. (و ما أُبرّءُ نفسى إن النفس لأمّارة بالسوء)
۵- ترک گناه و پرهیز از بدیها و آلودگیها ، تنها با توفیق و امدادهاى خداوند میسر است. (إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى)
۶- نفس آدمى در صورت شمول رحمت خدا بر او ، به انجام بدیها فرمان نمى دهد و به ارتکاب گناهان ترغیب نمى کند. (إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى)
۷- یوسف(ع) مصونیت خویش از گناه و خیانت را پرتوى از رحمت الهى بر خویش مى دانست. (ما أُبرّءُ نفسى ... إلاّ ما رحم ربى)
۸- یوسف(ع) به دلیل باور به ربوبیت و تدبیر الهى ، رحمت او را مایه ترک گناهان و بدیها دانست و خود را ستایش نکرد. (و ما أُبرّءُ نفسى إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى)
۹- پیامبران با توفیق خدا و شمول رحمتش بر آنان ، از ارتکاب گناهان مصون مانده و از خطر نفس امّاره رهایى مى یابند. (إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى)
۱۰- ضرورت هوشیارى در برابر تمایلات نفسانى و لزوم فراهم آوردن زمینه هاى جلب رحمت الهى براى مصون ماندن از خطرات آن (إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربى)
۱۱- خداوند، غفور (بسیار آمرزنده) و رحیم (مهربان) است. (إن ربى غفور رحیم)
۱۲- مغفرت و رحمت خداوند بر بندگان ، پرتوى از ربوبیت او بر ایشان است. (إلاّ ما رحم ربى إن ربى غفور رحیم)
۱۳- خداوند، امور انسانها را بر اساس رحمت خویش و مغفرت خطاهاى آنان تدبیر مى کند. (إن ربى غفور رحیم)
۱۴- ترحم خدا بر برخى انسانها و نجات آنان از سیطره نفس امّاره ، برخاسته از رحمت و غفران اوست. (إن النفس ... إلاّ ما رحم ربى إن ربى غفور رحیم)
۱۵- آمرزیده شدن گناهان و خطاهاى آدمى ، شرط شمول رحمت خدا بر ایشان است. (إن ربى غفور رحیم) برداشت فوق، از تقدم «غفور» بر «رحیم» استفاده شده است.
موضوعات مرتبط
- اسماء و صفات: رحیم ۱۱; غفور ۱۱
- انبیا: انبیا و تمایلات نفسانى ۴; انبیا و نفس امّاره ۹; بشر بودن انبیا ۴; منشأ عصمت انبیا ۹
- ایمان: آثار ایمان ۸; ایمان به ربوبیت خدا ۸
- پلیدى: زمینه ترک پلیدى ۵
- تمایلات نفسانى: هوشیارى در برابر تمایلات نفسانى ۱۰
- خدا: آثار آمرزشهاى خدا ۱۳، ۱۴; آثار امدادهاى خدا ۳، ۵; آثار توفیقات خدا ۵; آثار رحمت خدا ۶، ۸، ۱۳، ۱۴; آمرزشهاى خدا ۱۲; امدادهاى خدا ۱; توفیقات خدا ۱، ۹; ربوبیت خدا ۱۳; رحمت خدا ۱۲; زمینه سازى رحمت خدا ۱۰; شرایط رحمت خدا ۱۵; منشأ نجات بخشى خدا ۱۴; نشانه هاى ربوبیت خدا ۱۲
- رحمت: مشمولان رحمت ۷، ۹، ۱۴
- گناه: آثار آمرزش گناه ۱۳، ۱۵; زمینه گناه ۵، ۸; عوامل گناه ۳; عوامل مصونیت از گناه ۱۰; موانع گناه ۶
- معصومین: ۹
- نفس امّاره: نجات از نفس امّاره ۱۴; نفس امّاره و گناه ۶; نقش نفس امّاره ۳
- هوشیارى: اهمیت هوشیارى ۱۰
- یوسف(ع): امداد به یوسف(ع) ۱; ایمان یوسف(ع) ۸; بینش یوسف(ع) ۲; تنزیه یوسف(ع) ۲; تواضع یوسف(ع) ۸; توحید افعالى یوسف(ع) ۱، ۲; توفیق یوسف(ع) ۱; رحمت بر یوسف(ع) ۷; عقیده یوسف(ع) ۱، ۷، ۸; منشأ عصمت یوسف(ع) ۱، ۷، ۸