روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۷ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۶ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۶ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن علي بن الحكم عن عبد الله بن المغيره قال :

مَرَّ اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ‏ بِامْرَأَةٍ بِمِنًى‏ وَ هِيَ تَبْكِي وَ صِبْيَانُهَا حَوْلَهَا يَبْكُونَ وَ قَدْ مَاتَتْ لَهَا بَقَرَةٌ فَدَنَا مِنْهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ يَا أَمَةَ اَللَّهِ قَالَتْ يَا عَبْدَ اَللَّهِ إِنَّ لَنَا صِبْيَاناً يَتَامَى وَ كَانَتْ لِي بَقَرَةٌ مَعِيشَتِي وَ مَعِيشَةُ صِبْيَانِي كَانَ مِنْهَا وَ قَدْ مَاتَتْ وَ بَقِيتُ مُنْقَطَعاً بِي وَ بِوُلْدِي لاَ حِيلَةَ لَنَا فَقَالَ يَا أَمَةَ اَللَّهِ هَلْ لَكِ أَنْ أُحْيِيَهَا لَكِ فَأُلْهِمَتْ أَنْ قَالَتْ نَعَمْ يَا عَبْدَ اَللَّهِ فَتَنَحَّى وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ هُنَيْئَةً وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ قَامَ فَصَوَّتَ بِالْبَقَرَةِ فَنَخَسَهَا نَخْسَةً أَوْ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ‏ فَاسْتَوَتْ عَلَى اَلْأَرْضِ قَائِمَةً فَلَمَّا نَظَرْتِ اَلْمَرْأَةُ إِلَى اَلْبَقَرَةِ صَاحَتْ وَ قَالَتْ‏ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ‏ وَ رَبِ‏ اَلْكَعْبَةِ فَخَالَطَ اَلنَّاسَ وَ صَارَ بَيْنَهُمْ وَ مَضَى ع‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۵ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۷
روایت شده از : امام موسى كاظم عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام موسى كاظم (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۱۳

از عبد الله بن مغيره، گويد: امام كاظم (ع) در منى به زنى برخورد كه مى‏گريست و كودكانش دور او مى‏گريستند، ماده گاوش مرده بود، نزديك آن زن رفت و فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟ اى كنيزك خدا، گفت: اى بنده خدا ما كودكان بى‏پدرى داريم و من يك ماده گاوى داشتم كه معيشت من و معيشت كودكانم از آن مى‏گذشت و اين ماده گاو مرده است و من و كودكانم دستمان از همه چيز بريده و چاره هم نداريم. امام فرمود: اى كنيز، از خدا مى‏خواهى آن ماده گاو را براى تو زنده كنم؟ در دلش افتاد كه گفت: آرى اى بنده خدا، امام كنارى رفت و دو ركعت نماز خواند نو اندكى دست بلند كرد و لبانش را جنبانيد و سپس برخاست و آن ماده گاو را آواز داد و او را سُكى داد يا سر پائى به او زد و آن ماده گاو مرده برخاست و سر پا ايستاد و چون آن زن به گاو خود نگاه كرد، فرياد كشيد: عيسى بن مريم است، سوگند به پروردگار كعبه. مردم در هم شدند و امام خود را به ميان آنها انداخت و رفت.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۹۹

عبد اللَّه بن مغيره گويد: موسى بن جعفر عليه السلام در منى بزنى گذشت كه ميگريست و فرزندانش هم گردش ميگريستند، زيرا گاو آنها مرده بود. حضرت نزديك آن زن رفت و فرمود: چرا گريه ميكنى اى كنيز خدا؟ زن گفت: اى بنده خدا: من فرزندانى يتيم دارم و گاوى داشتيم كه زندگى من و كودكانم از آن ميگذشت، اكنون آن گاو مرده و من و فرزندانم از همه چيز دست كوتاه و بيچاره مانده‏ايم. امام فرمود: كنيز خدا! ميخواهى آن را براى تو زنده كنم؟ باو الهام شد كه بگويد: آرى اى بنده خدا! حضرت بكنارى رفت و دو ركعت نماز گزارد و اندكى دست بلند كرد و لبهايش را تكان داد، سپس برخاست و گاو را صدائى زد و نفهميدم با سر عصا يا پنجه پايش بود كه بآن گاو زد، گاو برخاست و راست بايستاد. چون زن نگاهش بگاو افتاد: فريادى كشيد و گفت: بپروردگار كعبه اين مرد عيسى ابن مريم است، حضرت ميان مردم رفت و از آنجا بگذشت.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۶۱

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده‏اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از عبداللَّه بن مغيره كه گفت: حضرت امام موسى كاظم عليه السلام در منا به زنى گذشت، و آن زن مى‏گريست و كودكانش در حوالى او بودند و گريه مى‏كردند، و گاوى از مال آن زن مرده بود. پس آن حضرت نزديك به آن زن شد و فرمود كه: «اى كنيز خدا، چه چيز تو را مى‏گرياند؟» آن زن گفت كه: اى بنده خدا، مرا كودكان يتيمى چند هست، و مرا گاوى بود كه زندگانى من و زندگانى كودكان من از آن بود، و آن گاو مرده، و باقى مانده‏ام درمانده و بريده شده از زندگانى خود و اولاد خود و در كار خود و ايشان سرگردانم و ما را چاره‏اى نيست. پس حضرت فرمود كه: «اى كنيز خدا، آيا تو را رغبت آن است كه اين گاو را براى تو زنده گردانم؟» آن زن مُلْهَم شد به اين‏كه گفت: آرى اى بنده خدا. پس حضرت در گوشه‏اى رفت و دو ركعت نماز كرد و دست خود را ساعتى بلند نمود و لب‏هاى خويش را جنبانيد، پس برخاست و آن گاو را آواز كرد و سر چوپ يا سر انگشتى به آن گاو زد، يا پاى خود را به آن گاو زد، پس آن گاو برخاست و درست بر روى زمين ايستاد. چون آن زن به سوى گاو نظر كرد، آواز برآورد و گفت: سوگند به پروردگار خانه كعبه كه اينك عيسى بن مريم است، پس حضرت عليه السلام با مردم مخلوط شد و در ميان ايشان رفت و گذشت.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)