روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۵
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن ابراهيم و احمد بن مهران جميعا عن محمد بن علي عن الحسن بن راشد عن يعقوب بن جعفر قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۴ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۰۱
از يعقوب بن جعفر، گويد: من نزد امام كاظم (ع) بودم كه مردى از اهل نجران يمن (شهرى است در يمن كه سال دهم هجرت فتح شد) خدمت آن حضرت آمد، اين مرد راهب بود (تارك دنيا از نصارى) و يك زن راهبه هم به همراه داشت، فضل بن سوار براى آنها اجازه حضور و شرفيابى خدمت امام را در خواست كرد، فرمود: فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور. گويد: ما فردا سر موعد به آن مكان رفتيم و ديديم آنها هم سر موعد حاضر شدند، امام دستور داد يك قطعه بوريا از برگ خرما بود انداختند و روى آن نشست و آنها هم نشستند، آن زن راهبه آغاز پرسش نمود و مسائل بسيارى طرح كرد و امام از همه جواب مىداد و امام (ع) پرسشهائى از او كرد كه جوابى نداشت بدهد، و سپس آن زن راهبه، مسلمان شد و آن مرد راهب شروع به پرسش كرد و هر چه مىپرسيد، امام پاسخ مىگفت. آن مرد راهب گفت: من در كيش خود نيرومند و توانا بودم، و احدى از نصارى را در روى زمين به جا نگذاشتم كه در دانش به پايه من برسد و شنيدم در هند مردى است كه هر گاه خواهد در مدت يك شبانه روز به حج بيت المقدس مىآيد و به خانهاش بر مىگردد كه در زمين هند است، من پرسيدم او در چه سرزمينى است؟ گفتند: در سبذان است (سندان خ ل) و از كسى كه گزارش او را به من داده بود پرسيدم، گفت: او نامى را كه آصف وزير سليمان به دست آورده مىداند كه با آن تخت بلقيس، ملكه سبا را حاضر كرد و آن همانى است كه خدا براى شما در قرآنتان يادآور شده است و هم براى ما گروه دينداران در كتابهاى خودمان. امام (ع)- خدا را چند نام است كه رد ندارد (يعنى دعا به آنها حتماً اجابت مىشود). راهب- نامهاى خدا بسيار است ولى آنچه كه حتمى است و ردّ ندارد هفت است. امام (ع)- به من خبر ده از آنچه كه از آنها ياد دارى. راهب- نه، به خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرده و عيسى را عبرت جهانيان نموده و وسيله آزمايش و شكر و قدردانى خردمندان ساخته، و محمد (ص) را بركت و رحمت مقرر كرده، و على (ع) را عبرت و بينائى، و اوصياء را از نسل او و نسل محمد (ص) معين نموده است كه من هيچ كدام را نمىدانم، و اگر مىدانستم در باره آن به سخن شما نياز نداشتم و نزد شما نمىآمدم و از شما پرسشى نمىكردم. امام (ع)- اكنون برگرد به داستان آن مرد هندى. راهب- من اين نامها را شنيده بودم ولى نمىدانستم سِرّ آنها چيست؟ و شرح آنها كدام است و نمىدانستم خود آنها چه هستند؟ و چگونهاند؟ و اطلاعى به وضع خواندن آنها نداشتم و رفتم تا رسيدم به سبذان هند و از آن مرد پرسش كردم، به من گفتند: او در كوه، ديرى ساخته و در آن جا گرفته و از آن دير بيرون نيايد و ديده نشود مگر سالى دو بار، و هنديها معتقد بودند كه خدا براى او در ديرش چشمهاى گشوده و بىزارع براى او زراعتى مىشود و بىتخم افشانى محصول برداشت مىكند، من پشت در دير او رفتم و سه روز در آنجا ماندم، نه در را زدم و نه به آن تكانى دادم و چون روز چهارم شد از لطف خدا در باز شد، گاوى كه بار هيزم بر او بود و پستان شير خود را مىكشيد پشت در آمد، نزديك بود شير از پستان او روان شود. آن گاو فشارى به در آورد و باز شد و من هم دنبال او وارد شدم و ديدم آن مرد ايستاده، به آسمان نگاه مىكند و مىگريد، به زمين نگاه مىكند و مىگريد، به كوهها نگاه مىكند و مىگريد، من گفتم: سبحان الله، چه اندازه مانند تو در اين روزگارِ ما كمياب است. در پاسخ من گفت: به خدا من نيستم جز يك حسنه از حسنات مردى كه او را پشت سر خود گذاشتى و گذشتى، به او گفتم: به من خبر رسيده كه در نزد تو نامى است از نامهاى خدا كه به وسيله آن در يك شبانه روز به بيت المقدس مىروى و بر مىگردى به خانه خودت؟ به من گفت: تو به بيت المقدس را مىشناسى؟ گفتم: من نشناسم جز همان بيت المقدس كه در شام است. به من گفت: مقصودم، بيت المقدس خاكى نيست ولى بيت المقدس معنوى كه آن خاندان آل محمد است (ص)، من به او گفتم: آنچه تا كنون شنيدهام همان ساختمان بيت المقدس است، به من گفت: آن ساختمان، محرابهاى پيغمبران است و به آن آغل محرابها مىگفتند: تا دوران فترت ميان محمد و عيسى شد (صلى الله عليهما)، و بلا به مشركان نزديك گرديد و آسيب به خانه شياطين، راه يافت پس ديگرگون كردند و آن نامها را تغيير دادند، و اين است مقصود قول خدا تبارك و تعالى- بطن آيه راجع به آل محمد است و ظاهرش يك مثلى است- (۲۳ سوره نجم):
«نيستند آنها جز نامهائى كه به زبان آورديد براى آنان، شما و پدران شما، خدا براى اين نامگذارى هيچ دليل و آيهاى نازل نكرده است».
من گفتم به او كه: از شهر دورى براى حضور تو راهپيمائى كردهام و در راه درك خدمتت به درياها اندر شدم و غمها و نگرانيها و ترسها كشيدهام و هر شام و بام، اندوه نوميدى كشيدهام كه مبادا به حاجت خود نرسم. در پاسخ من گفت: به عقيده من، مادرت گاهى به تو آبستن شده كه فرشته ارجمندى بر او بال سعادت گشاده و همانا مىدانم پدرت هنگامى كه خواسته به مادرت درآيد غسل كرده و او را در حال پاكى و طهارت در آغوش گرفته است و گويا در همان شب سِفر چهارم تورات را در شبزندهدارى خود به خوبى خوانده است و سرانجام نيكى يافته، تو از همان راهى كه آمدى برگرد و برو و تا برسى به مدينه محمد (ص) كه آن را طيبه خوانند و در دوران جاهليت نام آن يثرب بوده است و موضعى از آن را كه بقيع گويند، مورد توجه ساز و در آنجا از خانهاى كه آن را خانه مروان گويند، پرسش كن و در آنجا سه روز بمان و سپس از آن پيره مردى كه بر در آن خانه بوريابافى مىكند (در بلد آنها آن را خصف گويند) پرسش كن، با آن پيره مرد نرمى و مهربانى كن، به او بگو: مرا همان هم منزل تو كه در گوشه خانهاى كه در آن چوبكهاى چهارگانه بود منزل مىكرد، نزد تو فرستاده، سپس از او بپرس از فلان پسر فلان فلانى. از او بپرس كه مجلس پذيرائى او كجا است، بپرس در چه ساعتى بدان گذر مىكند او يا شخص خود او به تو مىنمايد يا او را چنان ستايد كه تو او را بشناسى و من هم او را براى تو مىستايم. من گفتم: چون او را ديدار كردم، پس از آن چه كار كنم؟ گفت: از او بپرس از هر چه بوده و از هر چه خواهد بود و از دستورات دين هر كس گذاشته است و هر كسى از بشر به جا مانده. امام (ع)- محققاً اين رفيقى كه او را ديدار كردى، تو را اندرز داده و براى تو خير خواهى كرده است. راهب- قربانت، نامش چيست؟ امام (ع)- او متمم بن فيروز، نام دارد و از نژاد فارسيان است و او از كسانى كه ايمان دارد به خداى يگانه، بىشريك و از روى خلوص و يقين او را پرستيده است، و چون از قوم خود بيم داشته گريخته، و پروردگارش به او حكمتى آموخته و به راه راستش هدايت كرده و او را از متقيان ساخته و ميان او و بندگان مخلص خود، شناسائى انداخته، سالى نيست جز اين كه او به حج آيد و ماهى نگذرد جز اين كه در آغاز آن عمره انجام دهد و از جايگاه خودش كه در هند است به فضل و به كمك خداوند به مكه آيد و همچنين خداوند به شاكران پاداش دهد. سپس آن راهب مسائل بسيارى از امام (ع) پرسيد و آن حضرت همه را پاسخ داد و آن حضرت از راهب چيزهائى سؤال كرد كه هيچ جوانى نمىدانست. راهب- به من خبر بده از هشت حرف كه نازل شده و چهار از آن در زمين آشكار گرديده و چهار ديگر در هوا مانده است، اين چهارى كه در هوا مانده براى چه كسى نازل شده و كى آنها را تفسير مىكند؟ امام (ع)- او همان قائم ما خاندان است كه خدا آنها را بر او نازل كند و او تفسيرشان كند، و بر او نازل شود آنچه بر صدّيقان و رسولان و رهبران ديگر نازل نشده. راهب- پس به من خبر بده از اين دو حرفى كه در ضمن چهار حرف به زمين نازل شده است كه آنها چيستند؟ امام (ع)- من از هر چهار آنها به تو خبر مىدهم به اين شرح: ۱- لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ: نيست شايسته پرستشى جز خدا، يگانه است، شريك ندارد، هميشه است. ۲- محمد رسول خدا است از روى اخلاص. ۳- ما ائمه اهل بيت هستيم. ۴- شيعيان ما، از ما هستند، و ما از رسول خدا هستيم، و رسول خدا (ص) از خدا است به وسيله. راهب رو به امام كرد و گفت: من گواهم كه شايسته پرستشى نيست جز خدا، و گواهم كه محمد رسول خدا است (ص) و آنچه را آورده است از نزد خدا درست است و گواهم كه شما برگزيدههاى خدائيد از خلقش و گواهم كه شيعيان شما پاكيزه شدهاند و بدل متمرّدانند (اهل منطق و دليلند خ ل خوار شدهاند خ ل) و سرانجام خدائى از آن آنها است و سپاس از آن خدا پروردگار جهانيان است. امام كاظم (ع) جبه خزى خواست با يك پيراهن فاخر قوهى (جامه سپيدى بوده ساخت قوهستان كه شهرستانى است ميان نيشابور و هرات و قصبه آن قائن و طبس است) با يك روپوش كه طيلسان مىگفتند: با يك جفت كفش و يك كلاه و به او عطا كرد و نماز ظهر را خواند و امام به او فرمود: ختنه كن، در پاسخ گفت: من در روز هفتم خود، ختنه كردم (دستور تورات است كه نوزاد را در هفتم، ختنه مىكنند).
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۹۴
يعقوب بن جعفر گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مرد و زن راهبى از اهل نجران يمن، خدمتش آمدند. فضل بن سوار براى آنها اجازه رسيدن خدمت امام را گرفت، امام فرمود: فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور، فضل گويد: فردا ما آنجا حاضر شديم، ديديم آن قوم هم آمدهاند امام دستور داد حصيرهاى ليف خرمائى انداختند، و خود نشست و مردم هم نشستند. ابتدا زن راهب مسائل بسيارى پرسيد كه امام عليه السلام همگى را پاسخ فرمود، سپس آن حضرت چيزهائى از او پرسيد كه پاسخ هيچ يك از آنها را نتوانست بگويد. آن زن اسلام آورد، آنگاه مرد راهب پيش آمد و سؤال ميكرد و امام همه را جواب مىفرمود. مرد راهب گفت: من در دين خود نيرومند و توانايم و هيچ يك از نصارى در روى زمين بدرجه دانش من نرسد و شنيدم كه مردى در هند است كه هر گاه بخواهد در يك شبانه روز بحج بيت المقدس مىآيد و بمنزلش در هند برميگردد، من پرسيدم در كدام سرزمين است! بمن گفتند: در سبذان است. من احوال او را از كسى كه بمن خبر داده بود پرسيدم. گفت: او اسمى را كه آصف همدم سليمان ميدانست و بدان وسيله تخت (بلقيس) را از شهر سبا آورد، ميداند، و خدا وصف او را در كتاب شما (قرآن) و در كتابهائى كه براى ما دينداران ديگر نازل كرده بيان كرده است. موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خدا را چند نامست كه (دعا كردن بوسيله آنها) برنميگردد (و حتما مستجاب مىشود؟) گفت: آن نامها بسيار است و اما آنچه حتمى است و دعاكننده را رد نميكند هفت نام است. امام عليه السلام فرمود: آنچه را از آنها يادت هست بمن بگو، راهب گفت: نه، بحق خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد و عيسى را مايه پند گرفتن جهانيان (نسبت بكمال قدرت خود) و آزمايش سپاسگزارى خردمندان قرار داد و محمد را بركت و رحمت ساخت و على عليه السلام را مايه پند و بصيرت نمود و اوصياء را از نسل او و نسل محمد مقرر داشت كه من نميدانم و اگر ميدانستم بسخن شما محتاج نبودم و نزد شما نمىآمدم و از شما نميپرسيدم. امام كاظم عليه السلام فرمود: بداستان مرد هندى باز گرد، راهب گفت: من اين نامها را شنيدهام ولى حقيقت و تفسيرش را نميدانم و نيز نميدانم آنها كدامست و چگونه ميباشد و دعا كردن با آنها چگونه است پس براه افتادم تا بسبذان هند رسيدم و نشانى آن مرد را پرسيدم. بمن گفتند: او در كوهى صومعهاى ساخته و در سال جز دو بار بيرون نيايد و ديده نشود و هنديان عقيده دارند كه خدا براى او در صومعهاش چشمهاى شكافته و ايجاد كرده و بدون شخم و بذر افشانى براى او كاشته شود و محصول دهد. من در خانه او رفتم و سه روز آنجا بودم، نه در را كوبيدم و نه دستى بآن زدم، روز چهارم خدا در را گشود، زيرا گاوى كه هيزم بار داشت و پستانش از بسيارى شير كشيده ميشد و نزديك بود جارى شود، بيامد و در را فشار داد، در باز شد و من پشت سرش وارد شدم، آن مرد را ديدم ايستاده بآسمان مينگرد و ميگريد بزمين مينگرد و ميگريد، بكوهها مينگرد و مىگريد. گفتم: سبحان اللَّه!! چه اندازه نظير تو در اين روزگار كميابست؟! او گفت: بخدا كه من جز يكى از حسنات و نيكيهاى مرديكه او را پشت سرت گذاشتى (موسى بن جعفر عليه السلام) نيستم. گفتم: بمن خبر دادهاند كه تو يكى از اسماء خدا را ميدانى كه بوسيله آن در يك شبانه روز به بيت المقدس ميروى و بمنزلت برميگردى، گفت: بيت المقدس را ميشناسى؟. گفتم: من غير از بيت المقدسى كه در شام است نميشناسم گفت: مقصودم آن بيت المقدس نيست بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد است. گفتم: من تا امروز هر چه شنيدهام همان بيت المقدس بوده، گفت: آن جاى محرابهاى پيغمبرانست و آن را حظيرة المحاريب «جايگاه محرابها» ميگفتند تا آنكه زمان فاصله ميان محمد و عيسى صلى اللَّه- عليهما رسيد و بلا بمشركين نزديك شد و كيفر و سختى بخانههاى شياطين درآمد و آنها آن نامها را تغيير و تبديل دادند و جابجا كردند و همين است معنى قول خداى تبارك و تعالى- كه بطن آيه در باره آل محمد و ظاهرش يك مثلى است «۱» «آنها جز نامهائى نيست كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد و خدا براى آن هيچ دليل و آيهئى نازل نكرده است- ۲۳ سوره ۵۳-». گفتم: من از شهرى دور نزد تو آمدهام و درياها پيموده و متعرض غم و اندوه و ترسها گشته و در صبح و شام از همه چيز نوميد و تنها برسيدن باين حاجت، اميدوار بودهام، گفت: من عقيده دارم زمانى كه مادرت بتو باردار گشته، فرشتهئى بزرگوار نزدش حاضر شده و فكر ميكنم كه پدرت چون خواسته با مادرت __________________________________________________
(۱) بتوضيح ذيل حديث ۹۶۱ رجوع شود.
نزديكى كند غسل نموده و با پاكى نزدش رفته است و گمان دارم كه سفر چهارم تورات را (كه بهترين اسفار آن و مشتمل بر حالات خاتم الانبياست) هنگام شب زنده دارى خود مطالعه كرده و عاقبت بخير گشته است. از راهى كه آمدهئى برگرد و برو تا بمدينه محمد صلى اللَّه عليه و آله كه آن را طيبه گويند برسى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده است، سپس متوجه موضعى شو كه بقيع نام دارد، آنگاه نشانى خانهاى را كه به دار مروان معروفست بگير و در آنجا منزل كن و سه روز بمان (تا مردم ندانند كار مهم و با شتابى دارى) سپس بپرس آن پير مرد سياه پوستى كه در خانهاش بوريا ميبافند [بر در آن خانه ميبافد]- و نام بوريا در شهر آنها خصف است- كجاست؟ (گويا مقصود از اين پير مرد فضل بن سوار است) با آن پير مرد مهربانى و ملاطفت كن و باو بگو: مرا آن همنشينت كه در گوشه خانهاى كه در آن چهار چوب كوچك است مينشيند، نزدت فرستاده، از او بپرس فلان بن فلان فلانى (موسى بن جعفر علوى عليه السلام) كيست و پاتوغش كجاست؟ و در چه ساعتى آنجا ميرود؟ او وى را بتو نشان ميدهد و يا معرفى ميكند و تو از معرفيش او را خواهى شناخت من هم او را براى تو معرفى ميكنم. گفتم: چون او را ديدم چه كنم؟ گفت: از گذشته و آينده و مسائل دينى گذشتگان و باقيماندگان از او بپرس. موسى بن جعفر عليه السلام باو فرمود: رفيقى كه ملاقاتش كردى ترا نصيحت كرده است. راهب گفت قربانت گردم، اسم او چه بود؟ فرمود: او متمم بن فيروز و اهل فارس ميباشد و از كسانى است كه بخداى يكتاى بىشريك ايمان آورده و او را با پاكدلى و يقين پرستش نموده و چون از قوم خود ترسيده از آنها فرار كرده و پروردگارش باو حكمت بخشيده و براه مستقيمش هدايت فرموده و از پرهيزگارانش قرار داده؟ ميان او و بندگان با اخلاصش شناسائى برقرار ساخته و او در همه سال مكه را بعنوان حج زيارت كند و اول هر ماه عمره گزارد و بفضل و يارى خدا از منزلش كه در هند است بمكه مىآيد، خدا سپاسگزاران را اين گونه پاداش ميدهد. آنگاه راهب مسائل بسيارى از امام پرسيد و حضرت همه را جواب فرمود، سپس از راهب مطالبى پرسيد و او هيچ پاسخى نميدانست، آنگاه راهب گفت: بمن خبر ده آن ۸ حرفى كه از آسمان فرود آمد و چهار حرف آن در زمين ظاهر گشت و چهار آن در هوا بماند، آن چهار حرف كه در هوا بماند بر كه نازل شد و چه شخصى تفسيرش كند؟ فرمود: او قائم ماست كه خدا بر او نازل كند و او هم تفسيرش نمايد، و آنچه بر صديقين و پيغمبران و هدايتشدگان نازل نكرده بر او نازل كند. راهب گفت: دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين است بمن بفرما، فرمود: هر چهار حرف را بتو ميگويم: اما اولش: هيچ شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بىشريك باقى نيست، دوم محمد رسول خدا است با اخلاص. سوم: ما اهل بيت او هستيم چهارم: شيعيان ما از ما و ما از رسول خدا و رسول خدا از خداست بوسيله (يعنى بوسيله پيروى و فرمانبردارى شيعيان ما از دسته ما ميشوند و ما از پيغمبر و او از خدا). راهب گفت: گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و محمد صلى اللَّه عليه و آله فرستاده خدا است و هر چه از جانب خدا آورده حق است و شما برگزيدگان مخلوق خدائيد و شيعيان شما پاكيزه و جايگزين نافرمانانند و عاقبت نيك الهى از آن آنهاست و ستايش مخصوص پروردگار جهانيانست. موسى بن جعفر عليه السلام جبه خز و پيراهن قوهى (كه در قائن ميبافتهاند) و روپوش و كفش و كلاهى بخواست و باو عطا فرمود! و نماز ظهر را خواند و باو فرمود: ختنه كن، گفت: در هفتمين روز ختنه كردهام.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۵۱
على بن ابراهيم و احمد بن مهران هر دو روايت كردهاند، از محمد بن على، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر كه گفت: در نزد امام موسى كاظم عليه السلام بودم و مردى از اهل نجران يمن از راهبان و خداپرستان نصارا به خدمت آن حضرت آمد و با او زن عابدهاى از ايشان بود، و فضل بن سَوّار از براى ايشان رخصت طلبيد. حضرت به فضل فرمود كه: «چون فردا شود ايشان را بياور در نزد چاه امّ خير». راوى مىگويد: فردا كه شد، به خدمت امام عليه السلام رسيديم و آن قوم را يافتيم كه به خدمتش آمدهاند. پس آن حضرت امر فرمود كه بوريايى را كه از برگ خرما بافته بودند، انداختند و آن حضرت نشست، و ايشان نشستند. پس آن زن راهبه به مسائلى كه داشت، ابتدا نمود و آن حضرت را از مسايل بسيار سؤال كرد و هر مسألهاى كه مىپرسيد، حضرت او را جواب مىفرمود. و حضرت امام موسى عليه السلام آن را از چيزى چند سؤال كرد در باب سؤال آن حضرت جوابى در نزد آن زن نبود (و نتوانست كه از هيچ يك از آنها جواب گويد)، پس آن زن مسلمان شد. و آن مرد راهب رو به حضرت آورد و از او سؤال مىكرد و آن حضرت او را جواب مىفرمود در آنچه او را سؤال مىنمود. پس راهب گفت كه: من در دين خويش قوى بودم و كسى را از نصارا در زمين باقى نگذاشتم كه در علم به آنجا كه من رسيدهام، رسيده باشد. و هر آينه شنيدم كه مردى هست در هند كه چون خواهد قصد بيت المقدس مىكند و در يك شبانه روز به سوى آن مىآيد، و به منزل خويش در زمين هند بر مىگردد. و پس، از احوال آن مرد سؤال كردم و پرسيدم كه: آن مرد در چه موضع از هند است؟ به من گفته شد كه: در سُبذان مىباشد و از آن كسى كه اين خبر به من داد، سؤال كردم از سبب اين امر، در جواب گفت كه:سببش دانستن اسم اعظم است كه آصف، وزير سليمان، بر آن ظفر يافت، چون تخت پادشاه شهر سبا را آورد و آن اسم، همان است كه خدا آن را براى شما در كتاب شما و براى ما گروههاى صاحبان دينها در كتابها كه داريم، ذكر فرموده. پس حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «خدا را چند نام است كه ردّ نمىشود و حاجتى كه به واسطه آن از خدا طلب شود، برآورده مىشود». راهب عرض كرد كه: آن نامها بسيار است، و امّا محتوم از آنها كه سائل آن، ردّ نمىشود، هفت نام است. حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «مرا خبر ده از آنچه از آنها در خاطر دارى». راهب عرض كرد: نه، سوگند به آن خدايى كه تورات را بر موسى فرو فرستاده و عيسى را پند از براى عالميان و آزمايش از براى شكر صاحبان عقول گردانيده، و محمد صلى الله عليه و آله را بركت و رحمت ساخته، و على عليه السلام را پند و بينايى قرار داده، و اوصيا را از فرزندان او و فرزندان محمد صلى الله عليه و آله مقرّر فرموده، كه من، هيچ يك از آن نامها را نمىدانم، و اگر مىدانستم، در باب آن به سخن تو احتياج نداشتم و به نزد تو نمىآمدم و تو را سؤال نمىكردم. حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «برگرد به نقل حديث آن مرد هندى». راهب عرض كرد كه: من اين نامها را شنيده بودم و باطن و سرّ آنها و شرح و بيان آنها را نمىدانستم و نمىدانستم كه حقيقت و كيفيّت آنها چيست و چگونه است و به طريقه خواندن آنها عالم نبودم. پس رفتم تا به سُبذان هند رسيدم و از آن مرد و احوال او سؤال كردم، به من گفتند كه: دير را در كوهى ساخته و چنان شده كه از آن دير بيرون نمىآيد، و كسى او را نمىبيند مگر در هر سالى دو مرتبه، و اهل هند چنان پنداشتهاند كه خدا از براى او در آن دير چشمهاى روان ساخته، و نيز اهل هند چنان دانستهاند كه خدا از براى او كشت را مىروياند و نشو و نماى آن مىدهد، و آن را به غايت خود مىرساند؛ بىتخمى كه خود آن را در زمين افكند و از براى او كشت مىكند و تخم مىافشاند؛ افشاندنى كه خود آن را به عمل آورد. پس رفتم تا به درِ دير او رسيدم و سه روز در آنجا ماندم كه در را نمىكوبيدم و چارهاى نمىتوانستم كرد كه آن در را باز كنم، و چون روز چهارم شد، خدا آن در را گشود و گاوى آمد كه هيزمى بر آن بار بود و پستان خود را بر زمين مىكشيد و نزديك بود كه آنچه در پستان آن بود از شير، خود به خود بيرون آيد. پس خود را به آن در زد و گشوده شد و گاو در دير آمد و در پى آن رفتم و داخل شدم، پس آن مرد را ديدم كه ايستاده به سوى آسمان مىنگرد و گريه مىكند و به سوى زمين نظر مىكند و گريه مىكند و به سوى كوهها نگاه مىكند و گريه مىكند. من گفتم: سبحان اللَّه! چه بسيار كم است مانند تو در اين روزگار كه ما در آنيم. در جواب گفت: به خدا سوگند كه من نيستم، مگر يك خوبى از خوبىهاى مردى كه تو او را در پس پشت خويش وا گذاشته. پس گفتم كه: به من خبر داده شده كه در نزد تو نامى از نامهاى خداى تعالى هست كه به واسطه آن در هر شبانه روزى به بيت المَقْدس مىرسى و به خانه خود بر مىگردى. آن مرد به من گفت كه: آيا تو بيت المقدس را مىشناسى؟ گفتم كه: من نمىشناسم، مگر بيت المقدسى را كه در شام است. گفت كه: بيت المقدس نيست (يعنى: به طريق اضافه) وليكن آن البيت المقدس است (يعنى: به طريق توصيف. و معنى اين مىشود كه خانه موصوف به تقديس و آن، به معنى تطهير است، يعنى: خانه پاكيزه شده كه خدا آن را پاك و پاكيزه گرداند و آن خانه آل محمد صلى الله عليه و آله است. و در قاموس گفته كه: تقديس، تطهير است و از آن است بيت المَقْدِس، مانند مَجْلِس و معظم و مرادش اين است كه: در مَقْدِس فتح ميم و سكون قاف و كسر دال و ضمّ ميم و فتح قاف و دال مشدّد هر دو جائز است). راهب مىگويد كه: من به آن صاحب دير گفتم كه: بدان و آگاه باش كه آنچه آن را شنيدهام تا امروز كه در آن هستم، آن است كه آنچه در شام است، بيت المقدس است و غير از آن را نشنيدهام. گفت كه: آنچه در شام است محرابهاى پيغمبران و مسجدى است كه محرابهاى ايشان در آن است، و جز اين نيست كه آن را حظيرة المحاريب مىگفتند (يعنى: محوّطه محرابها) تا آنكه فترت و زمانى كه در ميانه محمد و عيسى-/ صلى اللَّه عليهما-/ آمد و بلا و زحمت به اهل شرك نزديك شد، و سختىها در خانههاى شياطين فرود آمد، پس اين نامها را گردانيدند و بدل نمودند و نقل كردند، و اين معنى قول خداى عزّوجلّ است كه فرموده: «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» «۱» (و بطن اين قول از براى آل محمد است و ظهر آن مثل است. حاصل مراد آنكه: اين آيه را باطن و ظاهرى هست، و ظاهر آن، ظاهر، و مراد از باطن آن، اين است كه مشركان، اين نام بيت المقدس كه نام خانه آل محمد صلى الله عليه و آله بود، نام مسجدى كردند كه در شام مىباشد). و ترجمه ظاهر آيه اين است كه:
«نيستند اين بتان كه شما آنها را خدايان خود اعتبار كردهايد، مگر اسمى چند، بىمسمّى كه نام نهادهايد آنها را شما و پدران شما. خدا، فرو نفرستاده است به آن و نام نهادن هيچ حجّت
__________________________________________________
(۱). نجم، ۲۳.
و دليلى را». راهب مىگويد كه: به او گفتم كه: من به سوى تو سفر كردهام و از شهر دورى آمدهام و به سوى تو كه مىآمدم، متعرّض درياها و غمها و اندوهها و ترس شدهام. و صبح و شام كردهام كه نوميد بودهام و مىترسيدم كه به حاجت خويش ظفر نيابم. به من گفت كه: نمىبينم مادر تو را كه به تو حامله شده باشد، مگر آنكه فرشتهاى گرامى در نزد او حاضر بوده (و اين كنايه از آن است كه سعادتمند بودى) و نمىدانم كه پدرت در هنگامى كه خواسته باشد كه با مادرت مجامعت كند، مگر آنكه غسل كرده و با طهارت با او مجامعت نموده و گمان نمىكنم، مگر آنكه پدرت جزء چهارم از انجيل را (كه مشتمل بر دعا و انابه است، چنانچه گفتهاند)، خوانده در آن ماهى كه مجامعت اتّفاق افتاده (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در آن شب بيدارى كه اين امر اتّفاق افتاده، يعنى: انعقاد نطفه تو بعد از شب بيدارى پدرت و خواندن سِفر رابع از انجيل بوده) و به اين جهت از براى او (يا از براى تو بنا بر اختلاف نسخ) به خير و خوبى ختم شده. برگرد از همان راه كه آمدهاى و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طيّبه مىگويند، فرود آيى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده، بعد از آن قصد كن و برو تا به جايى از آن، كه آن را بقيع مىگويند. پس سؤال كن از خانهاى كه آن را خانه مروان مىگويند، و در آن خانه فرود آى و سه روز در آنجا بمان. بعد از آن سؤال كن از پيرمرد سياهى كه بر درِ آن خانه بوريا مىبافد و اين بوريا در بلاد ايشان، نامش خَصف است. «۱» پس با آن پير ملاطفت و مهربانى كن و به او بگو كه: هممنزل تو كه هميشه در سه كُنج خانه در اطاقى كه چهارچوبهاى كوچك در آن است، فرود مىآيد، مرا به سوى تو فرستاده. بعد از آن، او را سؤال كن از فلانِ پسر فلان همان فلانى (كه در ميانه ما معهود است. يعنى: حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام) و او را سؤال كن كه مجلس او كجاست؟ و نيز از او سؤال كن كه در چه ساعت در آن مىگذرد؟ پس البتّه او را به تو مىنمايد (يا او را براى تو وصف مىكند) كه تو او را به آن صفت بشناسى. و زود باشد كه او را براى تو وصف كنم. من گفتم كه: چون او را ملاقات كنم، چه كنم؟ گفت كه: او را سؤال كن از آنچه بوده و از آنچه خواهد بود، و او را سؤال كن از مسائل و نشانههاى دين، هر كه گذشته و هر كه باقى مانده. __________________________________________________
(۱). و خصف به فتح خا و صاد چيزى است كه از برگ خرما مىبافند. (مترجم)
پس حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به راهب فرمود كه: «صاحبت كه او را ملاقات كردهاى، تو را خيرخواهى كرده». راهب به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، نامش چيست؟ فرمود كه: «آن مرد متمّم، پسر فيروز است و او از پسران فُرس است، و از كسانى كه ايمان آوردهاند به خدايى كه تنها است و او را شريكى نيست و از روى اخلاص و يقين او را بندگى كردهاند. و از خويشان خود گريخت، چون از ايشان ترسيد. پس پروردگارش حكمت را به او بخشيد و او را به راه راست هدايت فرمود و او را از پرهيزگاران گردانيد و در ميانه او و بندگان خالص خويش شناسايى به هم رسانيد. و هيچ سالى نيست، مگر آنكه او به زيارت مكّه مىآيد و حجّ مىكند، و در سر هر ماه يك مرتبه عمره را به جا مىآورد، و از موضع خود از هند به سوى مكّه مىآيد از روى فضل و افزونى از جانب خدا و يارى آن جناب و خدا شكر كنندگان را همچنين جزا مىدهد». بعد از آن، راهب آن حضرت را از مسائل بسيار سؤال نمود و هر يك از آنها را كه مىپرسيد، حضرت او را جواب مىفرمود. حضرت، راهب را از چيزى چند سؤال فرمود و در نزد او در آنها جوابى نبود، پس حضرت او را به آنها خبر داد. بعد از آن، راهب عرض كرد كه: مرا خبر ده از هشت حرفى كه از آسمان فرود آمد، پس چهار حرف از آن در زمين ظاهر شد، و تفسير آنها آشكار گرديد، و چهار حرف از آن در هوا باقى ماند كه آن چهار حرفى كه در هوا باقى مانده است، بر كه فرود مىآيد كه آن را تفسير و بيان مىكند؟ فرمود كه: «اينك قائم ما است كه خدا آن را بر او فرو مىفرستد، و قائم آن را تفسير مىكند، و بر او فرو مىفرستد آنچه بر صدّيقان و رسولان و هدايت يافتگان، فرو نفرستاده». راهب عرض كرد كه: مرا خبر ده از دو حرف از آن چهار حرفى كه در زمين است كه آنها چه چيزاند؟ حضرت فرمود كه: «تو را به همه آن چهار حرف خبر مىدهم: امّا حرف اوّل از آنها، اين است كه نيست خدايى مگر خدا در حالتى كه تنهاست، و او را شريكى نيست، و هميشه باقى خواهد بود، و حرف دويم، اين است كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، در حالتى كه خويش را از غير خدا خالص نموده (يا خدا او را از غير خويش خالص فرموده) و حرف سيم، اين است كه ما اهل بيت پيغمبريم، و حرف چهارم، اين است كه شيعيان ما از ما هستند و ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله و رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداست، به طور سبب» (و ربط خاصّى نه به طريقه نسب و خويشى). پس راهب به آن حضرت عرض كرد كه: شهادت مىدهم كه نيست خدايى، مگر خدا و آنكه محمد رسول خداست، و شهادت مىدهم كه آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده، راست و درست است، و آنكه شما برگزيده خداييد از خلق او، و شيعيان شما پاك و پاكيزه شدگانند كه بدل شدهاند از بدى به خوبى، و از براى ايشان است عاقبت خدا (كه عاقبت نيكو است) و حمد از براى خدا كه پروردگار عالميان است. پس حضرت امام موسى عليه السلام جُبّه خَز و پيراهن سفيد و طَيلَسان و موزه و كلاهى طلبيد و آنها را به راهب عطا فرمود، و نماز ظهر را به جا آورد، و فرمود كه: «ختنه كن». راهب عرض كرد كه: ختنه كردهام در روز هفتم از ملاقات خويش (يا مرا ختنه كردهاند در روز هفتم از ولادتم. و اين به حسب لفظ اقرب است، وليكن به حسب خارج و طريقه نصارى دورى و غرابتى دارد).