يوسف ١٠١: تفاوت میان نسخهها
(افزودن جزییات آیه) |
(←تفسیر) |
||
خط ۳۹: | خط ۳۹: | ||
المیزان= | المیزان= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | {{ نمایش فشرده تفسیر| | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link234 | آيات ۱۰۲ | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link234 | آيات ۹۳ - ۱۰۲ سوره يوسف]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link235 | | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link235 | بازگشت برادران نزد پدر، با پيراهن يوسف «ع»]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link236 | پس از | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link236 | پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link237 | مقصود از گمراهى نسبت داده شده به يعقوب در | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link237 | مقصود از گمراهى نسبت داده شده به يعقوب «ع»، در جملۀ: «إنَّك لَفِى ضَلَالِكَ القَدِيم»]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link238 | ديدار يوسف | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link238 | ديدار يوسف «ع» با پدر و مادرش، پس از فراق طولانى]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link239 | به سجده افتادن در برابر | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link239 | به سجده افتادن در برابر يوسف، براى پرستش او نبوده است]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link240 | | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link240 | فتوّت و جوانمردى يوسف «ع»، در حق برادرانش]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link243 | معناى سخن يوسف «ع» که از خدا خواست: «تَوَفَّنِی مُسلِماً: مرا مسلم بميران...»]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۹#link244 | بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link243 | معناى | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۹#link249 | گفتارى در چند فصل، پيرامون داستان يوسف «ع»]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۹#link244 | بحث روايتى | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۹#link250 | ۱ داستان يوسف «ع»، در قرآن]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۰#link251 | ۲ ثناى خداوند بر يوسف «ع» و مقام معنوى او]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۰#link252 | ۳ داستان يوسف «ع»، از نظر تورات]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link253 | گفتارى در چند فصل پيرامون رؤيا]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link254 | ۱ اعتناى مردم نسبت به «رؤيا»]] | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۹#link249 | گفتارى در چند پيرامون داستان يوسف | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link255 | ۲- «رؤيا»، داراى حقيقت است]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۹#link250 | ۱ داستان يوسف | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link256 | ۳ خواب هاى راست]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۰#link251 | ۲ ثناى خداوند بر يوسف | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link257 | ۴ در قرآن، مؤيّد آنچه گفته شد، هست]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۰#link252 | ۳ داستان يوسف | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link253 | گفتارى در چند فصل پيرامون | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link254 | ۱ اعتناى مردم نسبت به | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link255 | ۲- | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link256 | ۳ خواب هاى راست | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link257 | ۴ | |||
}} | }} |
نسخهٔ کنونی تا ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۵
کپی متن آیه |
---|
رَبِ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ |
ترجمه
يوسف ١٠٠ | آیه ١٠١ | يوسف ١٠٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مِنَ الْمُلْکِ»: از ملک و حکومت، حرف (مِنْ) میتواند تبعیضیّه باشد، و میتواند زائد بوده و (الْمُلْکِ) مفعول باشد. یعنی ملک و حکومت را. «تَأْوِیلِ»: تعبیر. «الأحَادِیثِ»: جمع حدیث. خوابها (نگا: یوسف / ). «فَاطِرَ»: آفریننده. نوآفرین. «تَوَفَّنِی»: مرا بمیران. جانم را بگیر. «مُسْلِماً»: مسلمان. حال است. «تَوَفَّنِی مُسْلِماً»: این عبارت، بیانگر عبودیّت کامل و نیاز شدید به کمک خدا و طلب حسن ختام زندگی از او است، و تعلیمی است برای پیروان یوسف و همه مؤمنان دیگر.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
لاَ شَرِيکَ لَهُ وَ بِذٰلِکَ... (۲) فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَمَا... (۲) وَ مَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ... (۳) فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ... (۰) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ... (۱) يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ... (۰) رَبِ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَ وَ... (۱) فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ... (۰)
تفسیر
- آيات ۹۳ - ۱۰۲ سوره يوسف
- بازگشت برادران نزد پدر، با پيراهن يوسف «ع»
- پس از سال ها جدايى، يعقوب «ع»، بوى يوسف را مى شنود
- مقصود از گمراهى نسبت داده شده به يعقوب «ع»، در جملۀ: «إنَّك لَفِى ضَلَالِكَ القَدِيم»
- ديدار يوسف «ع» با پدر و مادرش، پس از فراق طولانى
- به سجده افتادن در برابر يوسف، براى پرستش او نبوده است
- فتوّت و جوانمردى يوسف «ع»، در حق برادرانش
- معناى سخن يوسف «ع» که از خدا خواست: «تَوَفَّنِی مُسلِماً: مرا مسلم بميران...»
- بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)
- گفتارى در چند فصل، پيرامون داستان يوسف «ع»
- ۱ داستان يوسف «ع»، در قرآن
- ۲ ثناى خداوند بر يوسف «ع» و مقام معنوى او
- ۳ داستان يوسف «ع»، از نظر تورات
- گفتارى در چند فصل پيرامون رؤيا
- ۱ اعتناى مردم نسبت به «رؤيا»
- ۲- «رؤيا»، داراى حقيقت است
- ۳ خواب هاى راست
- ۴ در قرآن، مؤيّد آنچه گفته شد، هست
تفسیر نور (محسن قرائتی)
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ «101»
(يوسف گفت:) پروردگارا؛ تو مرا (بهرهاى) از حكومت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى. (اى) پديدآورندهى آسمانها و زمين، تنها تو در دنيا وآخرت مولاى منى، مرا تسليم خود بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.
نکته ها
اولياى خدا وقتى به عزّت و قدرت خود نگاه مىكنند، فوراً به ياد خداوند مىافتند و مىگويند: خدايا هر چه هست از توست. يوسف نيز اينچنين كرد، سخن را از پدر برگرداند و متوجّه خدا شد. خداوند حكومت مصر را به دو نفر داد، يكى فرعون كه آن را به خود نسبت داد و گفت: «أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ» و ديگر به يوسف داد كه آنرا به خدا نسبت داد و گفت:
«آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ»
تفكّر ابراهيم، در ذريّه و فرزندان او جلوهگرى مىكند؛ ابراهيم گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ» «1» من تسليم پروردگار عالميان هستم، سپس نوه او يعقوب به فرزندانش سفارش مىكند كه با ايمان از دنيا برويد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» «2» در اينجا فرزند يعقوب نيز مرگ در حال تسليم را از خدا مىخواهد؛ «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»
به هر حال ابراهيم عليه السلام از صالحين است؛ «إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» «3» و يوسف عليه السلام مىخواهد به او ملحق شود. «أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»
يوسف كه خداوند همواره او را حفظ كرد، به او علم داد، به او حكومت داد و خطر را از او دور كرد، باز نگران عاقبت خود است. واى به حال كسانى كه قدرت، مال و علم خود را با حيله به
«1». بقره، 131.
«2». بقره، 132.
«3». بقره، 130.
جلد 4 - صفحه 291
دست آوردهاند، آنان چه عاقبتى خواهند داشت!.
خداوند به حضرت آدم اسمائى را آموخت؛ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» «1»
به حضرت داود علم زره بافى؛ «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ» «2»
به حضرت سليمان، علم نطق پرندگان؛ «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» «3»
به حضرت يوسف، علم تعبير خواب؛ «عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ»
و به پيامبر اسلام علوم اوّلين و آخرين. «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» «4»
پیام ها
1- اعطاى حكومت، از شئون ربوبيّت الهى است. «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ»
2- حكومت را نتيجهى فكر، مال، قدرت، يار و طرح خود ندانيم، بلكه ارادهى خداوند عامل اصلى است. «آتَيْتَنِي»
3- آنچه خدا به نيكان بدهد يا از آنان بگيرد، براى تربيت آنان است. «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي، رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ»
4- حكومت، حقّ دانشمندان است نه بىسوادان. آتَيْتَنِي ... عَلَّمْتَنِي دانش يوسف وسيله حاكميّت او شد.
5- در هر موقعيّت وحالى، خود را به خداوند بسپاريد. «أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»
6- قدرت و حكومت و سياست، زمينه خروج از دين است، مگر اينكه خداوند لطف كند. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»
(يوسف در چاه دعايى داشت و در زندان دعاى ديگر داشت، ولى همين كه به حكومت رسيد دعاى او اين بود: خدايا من مسلمان بميرم.)
7- بندگان خدا در اوج عزّت و قدرت به ياد مرگ وقيامت و سرانجام كار خود هستند. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» همان گونه كه همسر فرعون در كاخ
«1». بقره، 31.
«2». انبياء، 80.
«3». نمل، 16.
«4». نساء، 113.
جلد 4 - صفحه 292
فرعون به فكر قيامت بود و مىگفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ» «1» پروردگارا! در بهشت براى من جايى نزد خود قرار بده.
8- عظمت خداوند تنها به خاطر نعمتهايى كه به ما ارزانى داشته نيست، بلكه او بوجود آورنده كل هستى است. «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
9- افتخار يوسف آن نيست كه حاكم بر مردم است، افتخارش آن است كه خداوند حاكم بر اوست. «أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»
10- حسن عاقبت وپايدارى در كار خير، مهمتر از شروع آن است. انبيا براى حسن عاقبت دعا مىكردند؛ «تَوَفَّنِي مُسْلِماً» يعنى مرا در تسليم خود تا مرگ پايدار بدار. «2»
11- در دعا، اوّل از نعمتهاى الهى ياد كنيد؛ «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي» بعد درخواست خود را مطرح كنيد. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»
12- چون به قدرت رسيديد، مناجات با خدا را از ياد نبريد. رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي ...
13- حضرت يوسف عليه السلام در شور انگيزترين لحظات متوجّه خدا شده و با او مناجات مىكند. رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي ...*
14- علم و دانش در حكمرانى صحيح و عادلانه نقش مهمّى دارد. «آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي»*
15- در دعاها ومناجاتها تنها به فكر دنيا ومسائل مادى نباشيد. «فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»
16- قدرت انسان ناچيز؛ «مِنَ الْمُلْكِ» علم انسان ناچيز؛ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ ... اما حكومت خداوند بر همه هستى است. «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
17- خدايى كه خالق آسمانها و زمين است مىتواند كسى را از لابلاى تمام سختىها نجات داده و او را به بالاترين درجهها برساند. رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ ... فاطِرَ السَّماواتِ ...*
«1». تحريم، 11.
«2». تفسير الميزان.
جلد 4 - صفحه 293
18- به ايمان فعلى خود مغرور نشويم، حفظ ايمان تا آخر مهم است. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»*
19- نهايت ايمان، تسليم در برابر خداوند است. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»*
20- عاقبت خير، بهترين نعمتى است كه خداوند به بندگانش عطا مىكند. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»*
21- هيچ پادشاهى تا ابد نمىماند. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»*
22- با ايمان مردن و در زمره صالحان قرار گرفتن، آرزوى پاكان است. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»
23- انسانهاى وارسته حكومت را براى خدمت و صلاح مىخواهند. «أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»*
24- صالحان داراى بالاترين مقام در آخرت هستند. (يوسف آرزوى ملحق شدن به آنان را دارد) «أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»*
سيماى يوسف (ويژگىهاى يك رهبر موفّق)
در پايان داستان حضرت يوسف، سيمايى از آن را مرور مىكنيم:
1. توجّه كامل به خداوند در تلخىها: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُ ... در شادىها و شيرينىها: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ»
2. رهاكردن هر خط انحرافى از هر گروهى: «إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ»
3. پىگيرى راه مستقيم پيشگامان: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ ... وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ
4. پايدارى در راه رضاى خدا تا آخرين نفس: «تَوَفَّنِي مُسْلِماً»
5. وقار در برابر رقبا: «أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا»
6. صبر در برابر حوادث و مرارتها: «يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ، أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً»
7. پاكدامنى و ترجيح تقوا بر رفاه: «مَعاذَ اللَّهِ، رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي»
8. كتمان در برابر بيگانگان: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»
جلد 4 - صفحه 294
9. علم وافر: عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ- إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ...
10. بيان زيبا و فصيح: «فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ»
11. اصالت خانوادگى: آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ ...
12. مدارا با مخالفان فكرى: «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ»
13. اخلاص: «كان من المخلصين»
14. سوز و علاقه به هدايت ديگران: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»
15. قدرت طراحى وابتكار: جَعَلَ السِّقايَةَ، ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ، فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ، ...
16. تواضع و فروتنى: «رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ»
17. عفو و اغماض: «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ»
18. فتوت و جوانمردى: «نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي»
19. امانتدارى: «اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»
20. مهماننوازى: «أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101)
«1» همان مصدر.
«2» همان مصدر.
«3» همان مصدر.
«4» كمال الدين ص 524.
«5» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 266.
«6» تفسير برهان ج 2 ص 272.
جلد 6 - صفحه 302
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ: بار خدايا بتحقيق عطا فرمودى مرا ملك نبوت و ملك مصر. وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ: و تعليم فرمودى مرا تعبير خواب. فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: اى آفريننده آسمانها و زمينها و ايجاد كننده آنها بدون مثال. أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ: تو ناصر و مدبر و حافظ من هستى در دنيا و آخرت و ولايت دارى در اين دو در اصلاح معاش و معاد من. تَوَفَّنِي مُسْلِماً: بميران مرا به حالت اسلام و ايمان.
در برهان- حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «1» از انبياء تمناى موت ننمود مگر يوسف، وقت مرگ وصيت نمود برادران را كه او را حمل به شام و جنب پدرانش دفن نمايند. پس يهودا وصى او شد، بعد روبيل، بعد ريالون، بعد شمعون، بعد شجر و دان و لاوى و شدخ و خيبر هر يك بعد ديگرى، و موسى و هارون از اولاد لاوى بودند. و بين دخول يوسف عليه السّلام و دخول موسى چهار صد و هشتاد سال فاصله شد.
نزد بعضى «2» مراد آيه شريفه دعا است به طلب استدامه لطف و توفيق كه به سبب آن برايمان ثابت باشد تا وقت مرگ.
وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ: و ملحق فرما مرا به اهل بهشت از انبياء و اوليا و صديقين، يا مرا با پدران خود حشر فرما و به پايه درجات ايشان برسان و به ثواب آنان نائل گردان.
«1» تفسير برهان ج 2 ص 273.
«2» كشاف ج 3 ص 507.
جلد 6 - صفحه 303
تبصره: محققين وجهى براى تمناى مرگ ذكر نموده بدين تقرير: چون لذات دنيويه جسمانيه را حقيقتى نيست، بلكه تمام آنان دفع آلام طبيعيه و رفع سهام شهويه است، مثلا لذت خوردن دفع الم گرسنگى، و لذت وقاع دفع الم شهوى، و همچنين ساير لذات؛ بعلاوه هر كدام مشوب به كدوراتى خواهد بود. بنابراين نزد عقلا كمّلين، حقيره خسيسه و قليله دنيه بشمار آيد، و چون همت طبيبان روحانى صعود بر معارج ترقيات و موت هم نسبت به آنان ترقى و تقرب به رحمت الهى است، لا جرم تمناى تخلص از اين احوال خسيسه و تلبس به جلال منيعه و فيوضات ربانيه حاصل آيد به طلب موت و لحوق به صالحين.
خلاصه چون يوسف در مصر وفات يافت، اختلاف شد؛ هركس مىگفت او را در محله خود دفن كنيم تا خير و بركت با ما باشد. گفتگو بسيار تا كار نزديك به نزاع؛ تا عاقبت قرار دادند او را در رود نيل دفن كنند تا آب نيل از آن گذشته به تمام محلات وارد و همگى خير و بركت يابند، لذا جسد يوسف عليه السّلام را در صندوقى از رخام گذاشته در وسط نيل دفن تا وقت خروج موسى عليه السّلام از مصر او را به بيت المقدس حمل نمود. بعد از عمالقه، فراعنه در مصر استيلا يافته و بنى اسرائيل در زير دست آنها به دين يوسف عليه السّلام باقى بودند تا آنكه موسى مبعوث شد.
خاتمه: چون كار يوسف عليه السّلام و يعقوب عليه السّلام و برادران در مصر منتظم شد، يك روز برادران گفتند: ما مىدانيم چه گناهان بزرگ از ما صادر شده، گرچه يوسف عليه السّلام، ما را عفو و پدر هم راضى گرديد، لكن ندانيم خداى تعالى ما را عفو فرموده يا نه؛ بيائيد تا طلب عفو الهى كنيم. مجتمعا نزد پدر آمدند، يوسف هم نشسته بود، گفتند: ما را كارى عظيم پيش است. پرسيد، گفتند: تا خداوند سبحان از ما عفو نفرمايد عفو شما براى ما فايدهاى ندارد.
درخواست عفو را از درگاه او بنمائيد تا به وحى معلوم و چشم ما روشن شود.
يعقوب عليه السلام با يوسف عليه السلام در محراب ايستاده، برادران در قفاى ايشان، يعقوب عليه السلام دعا فرمود آنها آمين گفتند، تا مدت بيست سال اجابت دعا نيامد و ايشان خوشدل و خرسند نگرديدند.
جلد 6 - صفحه 304
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)
ترجمه
- پس چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود پدر و مادر خود را و گفت داخل شويد در مصر اگر بخواهد خدا با آنكه ايمن باشيد
و بالا برد پدر و مادرش را بر تخت و بر وى افتادند براى او سجده كنان و گفت اى پدر من اين تعبير خواب من است از پيش بتحقيق گردانيد آنرا پروردگارم راست و بتحقيق خوبى كرد بمن هنگاميكه بيرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از
جلد 3 صفحه 177
صحرا پس از آنكه افساد كرد شيطان ميان من و ميان برادرانم همانا پروردگار من لطف كننده است مر آنچه را بخواهد همانا او است داناى درست كردار
پروردگار من بتحقيق دادى مرا پادشاهى و آموختى مرا تعبير خوابها اى پديد آورنده آسمانها و زمين تو اختيار دار منى در دنيا و آخرت بميران مرا مسلمان و ملحق فرما مرا بشايستگان
اين از خبرهاى نهانى است كه وحى ميكنيم آنرا بتو و نبودى نزد آنها هنگاميكه متفق نمودند رأيشان را و آنها مكر ميكردند
تفسير
پس از وصول خبر سلامتى حضرت يوسف بحضرت يعقوب و دعوت او از همه خانواده و قضاياى مذكوره در آيات سابقه آنحضرت حمد و شكر الهى را بجاى آورد و در همان روز وسائل سفر مصر را تهيّه فرمود و با تمام فرزندان و زوجه خود يا ميل خاله حضرت يوسف با كمال شوق و شعف بسرعت حركت كردند و پس از نه روز وارد زمين مصر شدند چنانچه عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده و حضرت يوسف با اركان دولت و امراء لشكر از ايشان استقبال فرمود و در منزل يا چادرى كه براى پذيرائى بدوى در خارج شهر تهيّه شده بود نزول اجلال نمودند و آنحضرت پدر و خاله خود را در بر گرفت و عرض كرد داخل شويد در شهر مصر انشاء اللّه بسلامتى و ايمنى از آفات و بليّات و اينكه بر خاله اطلاق مادر شده با آنكه مربّيه و زن پدر بوده كه معمولا مادر خوانده ميشود چنان است كه بر عمو اطلاق پدر شده آنجا كه حضرت اسمعيل را از پدران حضرت يعقوب شمرده در منزلت و حرمت و فرموده الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق با آنكه عموى او بوده و بعضى گفتهاند راحيل مادر حضرت يوسف زنده بود و او با حضرت يعقوب بمصر آمد چنانچه در روايت منقوله از امام باقر عليه السّلام در تعبير خواب حضرت يوسف كه اوائل سوره ذكر شد تصريح بآن شده بود در هر حال در اين مقام ترك اولائى از حضرت يوسف عليه السّلام صادر شد و آن چنانچه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده اين بود كه چون حضرت يعقوب عليه السّلام بر او وارد شد غرور سلطنت او را گرفت و پياده نشد با آنكه بروايت علل از آنحضرت يعقوب عليه السّلام پياده شده بود لذا جبرئيل نازل شد و عرضه داشت كه يعقوب باحترام تو پياده شده و تو پياده نشدى دستت را باز كن و يوسف عليه السّلام باز كرد پس نورى از كف دست او بيرون آمد و بآسمان رفت و او پرسيد از جبرئيل اين نور چه
جلد 3 صفحه 178
بود كه از دست من رفت عرض كرد اين نور نبوّت بود كه از اعقاب تو بيرون رفت براى آنكه در احترام پدر كوتاهى كردى و ديگر از نسل تو پيغمبرى بوجود نخواهد آمد و بروايت علل پدر و پسر هنوز از معانقه فارغ نشده بودند كه اين مشاهده براى يوسف عليه السّلام روى داد و قمّى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه پس از بيرون شدن آن نور از ميان انگشتان او نبوّت از صلب او منتقل بصلب لاوى شد كه او منع كرده بود برادران را از كشتن يوسف و او گفته بود من در مصر ميمانم تا پدرم اذن مراجعت دهد خداوند اين نعمت را بپاس اين احترام باو كرامت كرد انبياء بنى اسرائيل از اولاد او هستند كه از آن جمله موسى بن عمران بن يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب است و در مجمع و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه چون حضرت يعقوب و زن و فرزندانش وارد مصر شدند حضرت يوسف آنها را در عمارت سلطنتى برد و پدر و خاله خود را بر تخت نشاند و خود بمنزل شخصى رفت و ملبّس بلباس شاهى شد و با تمام آرايش و پيرايش بر آنها وارد گرديد و چون ايشان او را با آن جلال و جمال مشاهده نمودند همگى بر پاى خاستند و براى احترام او در مقابلش بخاك افتادند و سجده شكر نمودند براى خدا و يوسف عرض كرد اين تعبير خواب سابق من بود كه خداوند آنرا صدق و حقّ و محقّق در خارج كرد و در چند روايت از ائمه عليهم السلام باين معنى تصريح شده كه سجود آنها براى شكر و عبادت خدا بود و قمّى ره از امام هادى نقل نموده كه سجود آنها براى شكر خدا بود و اطاعت امر او نه براى يوسف ولى بپاس حرمت او واقع شد چنانچه سجود ملائكه براى آدم براى اطاعت خدا بود و احترام آدم عليه السّلام و يوسف عليه السّلام هم با آنها سجده شكر كرد كه خداوند بار ديگر آنها را با يكديگر مجتمع فرمود لذا عرضه داشت رب قد آتيتنى من الملك تا آخر آيه آتيه و در جوامع از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه قرائت فرمود و خرّوا للّه ساجدين و بنظر حقير اين قرائت بعنوان تفسير بوده امام خواسته است بفرمايد سجود براى خدا بوده و ضمير مستتر در خرّوا راجع بهمه است و ضمير له راجع بخدا است و تعجّب از اين است كه با اين روايات باز بعضى از مفسّرين گفتهاند سجده براى غير خدا در شرايع سابقه جايز بوده و بعضى گفتهاند مراد از سجده تعظيم است و بعضى گفتهاند امر بسجده براى حكم و مصالحى در اين مورد خاص بيعقوب شد با آنكه
جلد 3 صفحه 179
هيچ يك از اين احتمالات در برابر بيان دقيق رقيق انيق امام عليه السّلام وقعى ندارد و واضح است كه سجده نمودن در برابر كسى براى خدا احترام آنكس است چنانچه سجده نمودن براى خدا رو بقبله احترام كعبه است و پس از اين يوسف عليه السّلام شروع بذكر الطاف الهى نسبت بخود فرمود كه خداوند مرا از زندان عزيز نجات داد و شما را از صحراء فلسطين نزد من آورد و بعضى گفتهاند «بدو» نام آبادئى بود نزديك بكنعان از فلسطين كه محلّ سكونت حضرت يعقوب بود و آنها صحرانشين نبودند و ذكرى از برادران و قصه چاه و فروختن و نجات خود از آن مهالك نفرمود مبادا ببرادران برخورد پيدا كند ولى در خاتمه عمل آنها را مستند بشر شيطان و افساد او بين خود و برادران نمود و شكر نمود بر نجات خود از آن بليّات بعبارت لطيفى كه الطف از آن متصوّر نيست كه فرمود پروردگار من لطيف است در تدبير امور بندگانش بمشيّت خود يعنى برفق و مدارا با آنها رفتار مينمايد و مشكلاتشان را آسان ميفرمايد چنانچه با من رفتار فرمود و مشكلات مرا آسان كرد چون افعال او از روى علم و دانش و مطابق با حكمت و مصلحت است قمّى ره از امام هادى عليه السّلام و عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه يعقوب عليه السّلام از يوسف عليه السّلام تقاضا فرمود كه قصه رفتار برادران را با خود در وقتى كه او را بصحرا بردند بيان كند و او معذرت خواست و يعقوب تقاضاى نقل شمّهاى از آنرا نمود يوسف عليه السّلام عرض كرد مرا نزديك چاه بردند و گفتند پيراهنت را از تن بيرون كن من گفتم از خدا بترسيد و مرا برهنه نكنيد ناگاه كارد بروى من كشيدند و گفتند اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشيم ناچار من پيراهن را كندم و آنها مرا برهنه بچاه انداختند و چون كلام به اين جا رسيد يعقوب صيحهاى زد و بيهوش شد و چون بهوش آمد و فرمود قصّه را تمام كن يوسف عرض كرد تو را بخداى ابراهيم و اسحق قسم ميدهم كه مرا معاف بدارى و يعقوب عليه السّلام اجابت فرمود و در مجمع روايت نموده كه يوسف عرض كرد از رفتار برادران با من مپرس از رفتار خدا با من بپرس و پس از طى مذاكرات روى نياز بدرگاه قادر كارساز كرد و عرضه داشت پروردگار من بمن پادشاهى مصر دادى چنانچه در روايت كافى از امام صادق عليه السّلام و خصال از امام باقر عليه السّلام ذكر شده كه سلطنت يوسف عليه السّلام مخصوص بمصر و حوالى آن بوده لذا در صافى كلمه من را در اينجمله و جمله بعد تبعيضيّه گرفته و بنظر حقير بيانيّه
جلد 3 صفحه 180
است يعنى بمن دادى از جنس پادشاهى و آموختى از جنس تعبير خواب چون تبعيض مناسب با مقام شكر گذارى نيست و بيان جنس مفيد همان معنى است بدون ايهام بكم شمردن نعمت كه منافى با اين مقام است و سلب اختيار از خود نمود و منحصر كرد صاحب اختيار و ناصر و معين خود را بخدا در دنيا و آخرت براى اصلاح معاش و معاد و اتصال ملك فانى بباقى و در خواست نمود كه خداوند او را ثابت بدارد در دين حقّ در وقت مرگ و در زمره صلحاء و سعداء قرار دهد بعد از آن و با آباء گرامش محشور فرمايد تا اينجا قصّه يوسف بود و پس از ختم آن خداوند خطاب به پيغمبر خود فرموده كه اين حكايت از اخبار غيبيّه است كه ما بتو وحى نموديم بتوسط جبرئيل و تو نزد برادران يوسف نبودى وقتى با هم متفق در رأى شدند با آنكه حيله و مكر ميكردند براى گرفتن و بردن و بچاه انداختن او پس چون اين قضايا را براى كسانيكه از تو سؤال نمودند نقل نمائى و بفهمند صدق آنرا از مراجعه بكتب سماوى با آنكه ميدانند تو نزد كسى درس نخواندى تصديق به نبوّت تو خواهند نمود ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
رَبِّ قَد آتَيتَنِي مِنَ المُلكِ وَ عَلَّمتَنِي مِن تَأوِيلِ الأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسلِماً وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِينَ (101)
پروردگار من بتحقيق دادي بمن از ملك و سلطنت و تعليم فرمودي مرا از تأويل خوابها خالق آسمانها و زمين هستي بدون سابقه تو وليّ من هستي در دنيا و آخرت بميران مرا در حالت اسلام و ملحق فرما ببندگان صالح.
رَبِّ قَد آتَيتَنِي مِنَ المُلكِ پس از آنكه حضرت يوسف براي پدر و مادر و برادران و ساير بستگان شرح تفضلات الهي را نسبت بخود بيان كرد در مقام شكر گذاري و مناجات با پروردگار خود برآمد که چه اندازه تفضلات تو شامل حال من شده که كسي را که برسم غلامي بچند درهم قليلي بفروشند بمقام سلطنت مصر برساند آنهم به اينكه مالك رقاب تمام مصريها باشد و تمام آنها در تحت عبيد و امام و اطاعت او باشند و تمام مصر از منقول و غير منقول در ملكيت او درآيد اينکه از جهت ظاهري و اما از جهت معنوي علاوه از مقام نبوت و افاضه علم و حكمت تأويل رؤيا را هم علمش را بمن افاضه فرمود وَ عَلَّمتَنِي مِن تَأوِيلِ الأَحادِيثِ.
پس از شكرگزاري پروردگار خود را ستود که فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرضِ
جلد 11 - صفحه 283
هستي، فاطر ايجاد بدون نقشه و سابقه است و مراد جميع عوالم علوي و سفلي است آنهم هر جزء جزء او بجا و بموقع موافق حكمت و مصلحت باشد اشاره به اينكه آنچه بر من پيش آمد شده از حسد برادران و اذيت آنها و در چاه انداختن و بچند درهم فروختن و در مصر زنداني شدن تمام عين صلاح و لطف و بجا و بموقع بوده و اسباب و وسائل رسيدن بمقام سلطنت و عزت و رياست بوده.
سپس در مقام دعاء و اظهار حاجت برآمد که همين نحوي که در دنيا مشمول اينکه نوع تفضلات فرمودي در آخرت هم باعلا درجه سعادت برسان که دو چيز باعث سعادت است يكي با ايمان و مسلمان از دنيا رفتن که مفاد تَوَفَّنِي مُسلِماً هست و ديگر موفق شدن باعمال صالحه که بنده صالح تو باشم و با انبياء و صلحاء محشور گردم که مفاد وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِينَ است.
قضاياي حضرت يوسف عليه السّلام و قصص آن بآخر رسيد. پس از بيان آنها خداوند خطاب بپيغمبرش رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ميفرمايد:
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 101)- سپس رو به درگاه مالک الملک حقیقی و ولی نعمت همیشگی نموده، به عنوان شکر و تقاضا میگوید: «پروردگارا! بخشی از یک حکومت وسیع به من مرحمت فرمودی» (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ).
«و از علم تعبیر خواب به من آموختی» (وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).
و همین علم ظاهرا ساده چه دگرگونی در زندگانی من و جمع کثیری از بندگانت ایجاد کرد، و چه پربرکت است علم! «تویی که آسمانها و زمین را ابداع و ایجاد فرمودی» (فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و به همین دلیل، همه چیز در برابر قدرت تو خاضع و تسلیم است.
پروردگارا! «تو ولی و ناصر و مدبر و حافظ من در دنیا و آخرتی» (أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ).
«مرا مسلمان و تسلیم در برابر فرمانت از این جهان ببر» (تَوَفَّنِی مُسْلِماً).
«و مرا به صالحان ملحق کن» (وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ).
یعنی من دوام ملک و بقاء حکومت و زندگی مادیم را از تو تقاضا نمیکنم که اینها همه فانیند و فقط دورنمای دل انگیزی دارند، بلکه از تو میخواهم که عاقبت و پایان کارم به خیر باشد، و با ایمان و تسلیم و برای تو جان دهم، و در صف صالحان و شایستگان قرار گیرم.
نکات آیه
۱- یوسف(ع) ، پس از برشمردن احسانها و نعمتهاى خدادادیش براى یعقوب(ع) ، به ستایش خداوند و دعا به درگاه او پرداخت. (رب قد ءاتیتنى ... فاطر السموت و الأرض ... توفنى مسلمًا و ألحقنى بالصلحین)
۲- توجه به ربوبیّت خداوند از آداب دعا و نیایش است. (رب قد ءاتیتنى ... توفنى مسلمًا و ألحقنى بالصلحین)
۳- یوسف(ع) با یادآورى نعمتهاى الهى و توجه به ربوبیّت و علم و حکمت فراگیر خداوند ، خویشتن را در محضر او احساس کرد. (إن ربى لطیف لما یشاء إنه هو العلیم الحکیم. رب قد ءاتیتنى) تغییر سیاق ; یعنى، التفات از غیبت (إن ربى ... إنه هو العلیم) به خطاب (رب قد ءاتیتنى) حاوى نکاتى است از جمله اینکه یوسف(ع) با یاد کردن از نعمتهاى خدادادى و توجه به ربوبیّت و علم و حکمت مطلق الهى، به این حقیقت توجه پیدا کرد که خداوند حاضر و ناظر است. از این رو خود را در محضر او احساس کرد و او را مخاطب قرار داد.
۴- توجّه آدمى به اسما و صفات خدا ، زمینه ساز دیدن خویش در محضر او و روى آورى به دعا و نیایش به درگاه وى (إنه هو العلیم الحکیم. رب قد ءاتیتنى من الملک ... توفنى مسلمًا)
۵- خداوند ، اعطا کننده حکومت و فرمانروایى به یوسف(ع) (رب قد ءاتیتنى من الملک)
۶- قلمرو حکومتى یوسف(ع) محدود بود و فراگیر همه سرزمینها نمى شد. (قد ءاتیتنى من الملک) برداشت فوق با توجه به اینکه «من» در «من الملک» براى تبعیض است ، استفاده شده است.
۷- بهره مند شدن از قدرت و مکنت از نعمتهاى بزرگ الهى است. (رب قد ءاتیتنى من الملک) از آن جا که یوسف(ع) در مقام سپاسگزارى و بیان الطاف خداوند است ، معلوم مى شود: آنچه نام برده از نعمتهاى الهى است و از اینکه در میان نعمتهاى بى شمار الهى چندین نعمت را یادآور شده است ، عظمت و بزرگى آنها را مى توان استفاده کرد.
۸- یوسف(ع) برخوردار از علم به تأویل رؤیاها و تحلیل حوادث (علمتنى من تأویل الأحادیث) «احادیث» جمع حدیث است. صاحب مفردات در معناى کلمه حدیث گفته است: «هر کلامى که با شنیدن و یا از طریق وحى - چه در بیدارى و چه در خواب - به انسان برسد به آن حدیث گفته مى شود». بنابراین مراد از احادیث هم مى تواند رؤیاها باشد و هم مى تواند حوادث و رویدادها باشد.
۹- دانش یوسف(ع) به تعبیر و تأویل رؤیاها و تحلیل حوادث و رخدادها ، دانشى مطلق و نامحدود نبود. (علمتنى من تأویل الأحادیث) برداشت فوق با توجه به «من» که براى تبعیض است ، استفاده مى شود.
۱۰- خداوند ، آموزگار یوسف(ع) در تأویل و تحلیل رؤیاها و حوادث (رب قد ... علمتنى من تأویل الأحادیث)
۱۱- دانش تعبیر رؤیاها و تحلیل حوادث ، دانشى گران قدر و از نعمتهاى خداوند است. (و علمتنى من تأویل الأحادیث)
۱۲- خداوند پدید آورنده آسمانها و زمین (فاطر السموت و الأرض) «فاطر» به معناى آفریننده و پدید آورنده است. این کلمه در آیه شریفه مناداست ; یعنى: «یافاطر السموت».
۱۳- جهان آفرینش حاوى آسمانهاى متعدد (فاطر السموت)
۱۴- خداوند ، ولى و سرپرست انسانهاست و امور ایشان به تمامى در اختیار اوست. (أنت ولىّ فى الدنیا و الأخرة )
۱۵- ولایت و سرپرستى خدا محدود به زمان و مکان نبوده و در دنیا و آخرت نافذ است. (أنت ولىّ فى الدنیا و الأخرة )
۱۶- آفریننده هستى تنها حقیقت شایسته و توانمند براى سرپرستى و ولایت بر آدمیان (فاطر السموت و الأرض أنت ولىّ فى الدنیا و الأخرة ) یوسف(ع) پس از توصیف خداوند به پدید آورنده آسمانها و زمین (هستى) او را ولىّ خویش مى خواند تا به این حقیقت اشاره کند که: چون خدا خالق هستى است ، ولىّ و سرپرست است.
۱۷- برخوردارى یوسف(ع) از قدرت و مکنت و بهره مندى او از دانش تعبیر رؤیاها و تحلیل حوادث ، پرتوى از ولایت خداوند بر او بود. (قد ءاتیتنى من الملک و علمتنى ... أنت ولىّ فى الدنیا و الأخرة )
۱۸- لزوم تسلیم شدن در برابر خداوند و احکام و مقدرات او (توفنى مسلمًا) «اسلام» (مصدر مسلماً) به معناى تسلیم شدن و انقیاد است. نیاوردن متعلق «مسلماً» براى رساندن شمول و عموم آن مى باشد ; یعنى ، تسلیم در برابر هر آنچه خداوند بخواهد فرمان دهد و یا تقدیر کند.
۱۹- تسلیم خدا بودن در تمامى عمر و در حال مردن ، از دعاها و درخواستهاى یوسف(ع) به درگاه خداوند (توفنى مسلمًا)
۲۰- تسلیم خدا بودن تا پایان عمر ، از نعمتهاى بزرگ الهى است. (توفنى مسلمًا) جمله «مرا در حال تسلیم بمیران» (توفنى مسلماً) کنایه از این است که من همواره تسلیم تو باشم به گونه اى که در هر لحظه و شرایطى که جان دادم ، با این وصف قرین بوده باشم.
۲۱- خداوند ، انسانها را مى میراند و جانشان را باز مى گیرد. (توفنى مسلمًا) «توفّى» به معناى گرفتن کامل و تمام است و مراد از آن میراندن مى باشد ; چون میراندن آدمى ، گرفتن جان و روح اوست.
۲۲- زیستن با صالحان در سراى آخرت از نعمتهاى گران سنگ الهى است. (و ألحقنى بالصلحین) جمله «ألحقنى» پس از «توفنى مسلماً» مى رساند که مراد از الحاق ، الحاق در قیامت و سراى آخرت است.
۲۳- ملحق شدن به صالحان در سراى آخرت ، از تقاضاهاى یوسف(ع) در نیایشش به درگاه خداوند (و ألحقنى بالصلحین)
۲۴- انسان باید براى تسلیم بودن در برابر خدا و عاقبت به خیر شدن و زیستن با صالحان در سراى آخرت ، دعا کرده و به درگاه خدا نیایش کند. (توفنى مسلمًا و ألحقنى بالصلحین)
۲۵- پذیرش ولایت خداوند ، زمینه ساز تسلیم شدن در برابر خدا و شایسته بودن براى همزیستى با صالحان در سراى آخرت (أنت ولىّ فى الدنیا و الأخرة توفنى مسلمًا و ألحقنى بالصلحین)
۲۶- یاد کردن از نعمتهاى خداوند و ستایش کردن او با صفاتى شایسته ، از آداب دعا به درگاه اوست. (رب قد ءاتیتنى من الملک ... فاطر السموت و الأرض ... توفنى مسلمًا و ألحقنى بالصلحین)
۲۷- فرمانبردارى از خداوند و تسلیم او بودن ، شرط درآمدن به جرگه صالحان است. (توفنى مسلمًا و ألحقنى بالصلحین)
روایات و احادیث
۲۸- «عن أبى عبدالله(ع) یقول: بینا رسول الله(ص) جالس فى أهل بیته إذ قال: أحبّ یوسف أن یستوثق لنفسه ... لما عزل له عزیز مصر عن مصر ... خرج إلى فلاة من الأرض فصلى رکعات فلما فرغ رفع یده إلى السماء فقال: «رب قد آتیتنى من الملک و علّمتنى من تأویل الأحادیث فاطر السماوات و الأرض أنت ولیى فى الدنیا و الأخرة» قال: فهبط إلیه جبرئیل فقال له: یا یوسف ما حاجتک؟ فقال: رب «توفنى مسلماً و ألحقنى بالصالحین» فقال أبوعبدالله(ع) خشى الفتن ;[۱] از امام صادق(ع) روایت شده که مى فرمود: رسول خدا(ص) زمانى در جمع خانواده خود نشسته بود که بى مقدمه فرمود: یوسف دوست داشت کار خود را محکم کند ... هنگامى که عزیز مصر به نفع او از ریاست مصر برکنار شد ... یوسف به بیانانى رفت و چند رکعت نماز خواند و چون فارغ شد، دست به سوى آسمان برداشت و گفت: «رب قد آتیتنى ...». [پیامبر(ص) ]فرمود: پس جبرئیل بر یوسف فرود آمد و به او گفت: اى یوسف! حاجت تو چیست؟ یوسف گفت: پروردگارا! «توفنى مسلماً و ألحقنى بالصالحین» سپس امام صادق(ع) فرمود: یوسف از فتنه ها ترسید».
موضوعات مرتبط
- آسمان: تعدد آسمان ۱۳; خالق آسمان ها۱۲
- آفرینش: ولایت خالق آفرینش ۱۶
- ارواح: قابض ارواح ۲۱
- اسماء و صفات: فاطر ۱۲ اطاعت: آثار اطاعت از خدا ۲۷
- انسان: ولىّ انسان ها ۱۴، ۱۶
- تسلیم: آثار تسلیم به خدا ۲۷; اهمیت تسلیم به خدا ۱۸، ۲۴; اهمیت تسلیم به دین ۱۸; اهمیت تسلیم به مقدرات ۱۸; زمینه تسلیم به خدا ۲۵
- تقرب: زمینه تقرب ۴
- حمد: حمد خدا ۱، ۲۶
- خدا: آثار قبول ولایت خدا ۲۵; احسان خدا ۱; اختصاصات خدا ۱۶; اختیارات خدا ۱۴; تعالیم خدا ۱۰; خالقیت خدا ۱۲; عطایاى خدا ۵; نشانه هاى ولایت خدا ۱۷; نعمتهاى خدا ۱، ۷، ۱۱، ۲۰، ۲۲; نقش خدا ۲۱; ولایت اخروى خدا ۱۵; ولایت دنیوى خدا ۱۵; ولایت مطلق خدا ۱۵; ویژگیهاى ولایت خدا ۱۵
- دانش: اهمیت دانش تحلیل حوادث ۱۱; اهمیت دانش تعبیر رؤیا ۱۱
- دعا: آداب دعا ۲، ۲۶; اهمیت دعا ۲۴; زمینه دعا ۴ ذکر: آثار ذکر ۴; آثار ذکر حکمت خدا ۳; آثار ذکر ربوبیت خدا ۳; آثار ذکر علم خدا ۳; آثار ذکر نعمت ۳;ذکر اسما وصفات ۴; ذکر ربوبیت خدا ۲; ذکر نعمت ۲۶
- زمین: خالق زمین ۱۲
- صالحان: شرایط همنشینى با صالحان ۲۷; همنشینى اخروى با صالحان ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵
- فرجام: اهمیت حسن فرجام ۲۰، ۲۴
- مرگ: منشأ مرگ ۲۱
- نعمت: مراتب نعمت ۷، ۲۰، ۲۲; نعمت تسلیم به خدا ۲۰; نعمت حکومت ۷; نعمت دانش تحلیل حوادث ۱۱; نعمت دانش تعبیر رؤیا ۱۱; نعمت قدرت ۷; نعمت همنشینى با صالحان ۲۲
- ولایت: ملاک ولایت ۱۶
- یوسف(ع): احسان به یوسف(ع) ۱; انقیاد یوسف(ع) ۱۹; حکومت یوسف(ع) ۱۷; دانش تحلیل حوادث یوسف(ع) ۸، ۹، ۱۰، ۱۷; دانش تعبیر رؤیاى یوسف(ع) ۸، ۹، ۱۰، ۱۷; دعاى یوسف(ع) ۱، ۱۹، ۲۳، ۲۸; زمینه تقرب یوسف(ع) ۳; شکرگزارى یوسف(ع) ۱; فضایل یوسف(ع) ۵، ۸; قصه یوسف(ع) ۱; محدوده حکومت یوسف(ع) ۶; محدوده علم یوسف(ع) ۹; معلم یوسف(ع) ۱۰; منشأ حکومت یوسف(ع) ۵; منشأ علم یوسف(ع) ۱۰، ۱۷; منشأ قدرت یوسف(ع) ۱۷; نعمتهاى یوسف(ع) ۱; ولىّ یوسف(ع) ۱۷; یوسف(ع) در محضر خدا ۳; یوسف(ع) و صالحان ۲۳; یوسف(ع) و یعقوب(ع) ۱
منابع
- ↑ تفسیرعیاشى، ج ۲، ص ۱۹۹، ح ۸۹ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۷۲، ح ۲۲۰.