ریشه سبح: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(افزودن نمودار دفعات)
جز (Move page script صفحهٔ ریشه سبح‌ را به ریشه سبح منتقل کرد)
 
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۲۹: خط ۲۹:
=== قاموس قرآن ===
=== قاموس قرآن ===
تنزيه خدا از هر بدى و نالايق (مجمع) در نهايه گويد «اَصْلَ التَّسْبيحِ: اَلتَّنْزيهُ وَ التَّقْديسُ وَ التَّبْرِئَهُ مِنَ النَّقائِصِ» در مفردات گويد «اَلتَّسْبيحُ تَنْزيهُ اللّهِ تَعالى» جوهرى در صحاح گفته «اَلتَّسْبيحُ اَلتَّنْزيهُ». سبحان به قول طبرسى اسم مصدر و به قول راغب مصدر است مثل غفران و معنى آن تسبيح است و نصب آن چنانكه گفته‏اند براى مفعول مطلق بودنست. صحاح و قاموس و اقرب گفته است: معنى سبحان اللّه يعنى خدا را از بدى به طور كامل كنار مى‏دانم «اُبَّرِءُ اللّهَ مِنَ السُّوءِ بَرأةً». سبحان اللّه و سبيحانك به تصريح اهل لغت گاهى براى تعجب آيد مثل [اسراء:93]. [نور:16]. تسبيح در قرآن بنفسه منعدى شده مثل [اعلى:1]. و نيز باباء مثل [واقعة:74]. و ايضاً بالام نحو [حديد:1]. چون «سبّح» در آيه اوّل متعدى بنفسه است مى‏دانيم كه در آيه دوّم باء براى تعديه است زيرا با هم فرقى ندارد لذا بايد آن را به معنى استعانت و ملابست نگرفت الميزان نيز احتمال تعديه را داده است. * «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْاَعْلى» «فَسَبِّحْ بِاِسْمِ رَبَّكَ الْعَظيمِ» در اين دو ايه همچنين در آيه 96 واقعه و 52 حاقّه. امر به تسبيح اسم پروردگار شده بر خلاف آيات ديگر كه تسبيح ذات پروردگار است مثل [احزاب:42]، [انسان:26]. و آيات ديگر. گفته‏اند: مراد از اسم، مسمّى يعنى ذات حق تعالى است و گفته‏اند: مراد از ذكر اسم، تعظيم مسمّى است و نيز گفته‏اند مراد از اسم، ذكر است و گفته‏اند: تنزيه اسم تنزيه مسمّى است. نا گفته نماند مراد از تسبيح اسم قطعاً تسبيح مسمّى است و در ذكر اسم مسمّى چنان مجسّم است كه اصلاً نوجّهى به اسم نيست آنگاه كه يا اللّه و سبحان اللّه مى‏گوئيم توجّه فقط به ذات پروردگار است و به الف و لام و هاء اللّه ابداً توجّهى نيست و تسبيح اسم جز تسبيح مسمّى چيز ديگر نمى‏شود باشد ولى تعلّق تسبيح بر اسم شايد جهت ديگرى داشته باشد و ان اينكه همانطور كه در حق تعالى از لحاظ معبوديّت و خالقيّت شريك قائل شده‏اند در اسماء نيز الحاد كرده‏اند چنانكه فرموده [اعراف:180]. الحاد و لحد به معنى ميل است يعنى خدا را با نامهاى نيكش بخوانيد و از كسانيكه در نامهاى خدا از حق و واقعيّت منحرف‏اند كنار شويد. الحاد در نام خدا آن است كه نام خدا را به چيزهاى ديگر نيبت دهيم مثلا بگوئيم خالق شرور اهريمن است و نسبت خلقت و اهلاك را به ماده و دهر بدهيم كه مى‏گفتند [جاثية:24]. و يا علم و قدرت و اراده و ساير صفات خدا را مثل علم و قدرت افراد بشر بدانيم. الميزان ذيل آيه 180 اعراف از معانى الاخبار نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام در حديثى فرمود: براى خدا شبه و مثل و عدل نيست اسماء حسنى براى خداست ديگرى با آنهاخوانده نمى‏شود اسماء حسنى آن است كه خدا در كتاب خود بيان داشته و فرموده «فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ فى اَسْمائِهِ» الحادشان از روى جهل است ملحد ندانسته كافر مى‏شود گمان دارد كه كار خوب مى‏كند آن است قول خدا «وَ ما يُؤمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلّاوَهُمْ مُشْرِكُونَ» آنها در نامهاى خدا الحاد مى‏كنند بدون علم، و نامهاى خدا را در غير موضع آن مى‏گذارند. على هذا مراد از آيات تسبيح اسم آن است همانطور كه خدا را منزه ميدانى اسماء خدا را نيز منزّه بدان و به كسى نسبت مده و يا مانند اوصاف ديگران مدان. نا گفته نماند: نگارنده به اين مطلب از كلام بيضاوى و زمخشرى كه در ذيل آيه اوّل سوره اعلى گفته‏اند پى برده‏ام و آن را مفصّل كرده‏ام ولى آنها به آيه 180 سوره اعراف اشاره ننموده‏اند. تسبيح عامّه موجودات قرآن مجيد صراحت دارد در اينكه همه موجودات عالم خدا را تسبيح مى‏كند و حمد مى‏گويد و نيز در تمام آنها شعور و درك و نوعى علم هست. [اسراء:44]. در اين آيه سه مطلب بيان شده اول آنكه آسمانها و زمين و كسانيكه در آنهاست خدا را تسبيح مى‏كنند ممكن است مراد از «مَنْ فيهِنَّ» اولوالعقل باشد كه در اين صورت شامل ملائكه و انسانها و جنّ است و شايد مراد از انسانها و جنّ است و شايد مراد از «مَنْ فيهِنَّ» همه جنبندگان باشد كه «من» در غير اولو العقل نيز به كار رفته است مثل [نور:45]. به كلمه «من» رجوع شود. دوّم آنكه: تسبيح در مرحله دوم تعميم داده شده كه فرموده: هيچ موجودى نيست مگر آنكه خدا را تسبيح و حمد مى‏كند (در اين قسمت حمد نيز بر تسبيح اضافه شده است. تسبيح در مقابل پاكى حق و حمد در مقابل نعمت او). سوم آنكه فرموده: ليكن شما تسبيح آنها را درك نمى‏كنيد. اين سخن حاكى از آن است كه موجودات نوعى شعور و علم دارند و از روى شعور تسبيح مى‏گويند و اگر فقط دلالت معلول بر علّت باشد ما انرا مى‏دانيم ديگر نمى‏فرمود «وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» روشن‏تر از اين جمله درباره علم و شعور آنها اين آيه است [نور:41]، فاعل «علم» كلمه «كل» است يعنى همه آنكه در آسمانها و زمين هست خود را دانسته‏اند و اگر بگوئيم فاعل «علم» خداست يعنى: خدا صلوة و تسبيح آنها را دانسته است اين با جمله «وَاللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»منافى است مگر آنكه بگوئيم «وَاللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ» راجع به علم خدا نسبت به اعمال بشر است و فاعل «علم» در آيه خداست. گر چه «كُلَّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ...» درباره همه موئجودات نيست ولى اين جمله با جمله «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» روشن مى‏كند كه تسبيح و تحميد آنها ازروى شعور و علم است و لازم نيست علم در تمام موجودات مانند علم انسان باشد بلكه علم و شعور و فهم هر يك نيبت به خودش است. اگر نيلوفر را مثلاً در محلى بكاريم و در كنار آن چوبى نصب كنيم خواهيم ديد كه نيلوفر به جهتى كه چوب نصب شده مى‏رود تا خود را به آن بپيچد اين هم علم و شعور نيلوفر است با زبان تكلم نمى‏كند ولى با عمل مى‏فهماند كه من نيز نسبت به خودم شعور و درك دارم. نظير اين دو آيه است آيات [رعد:13]. كه از تسبيح و حمد رعد سخن مى‏گويد [حديد:1]، [حشر:1]، [جمعه:1]، تغابن:1. اين آيات بعضى از مصاديقآن است كه آيه 44 اسراء به طور كلى گفته است. نحوه تسبيح موجودات تسبيح تنزيه كلامى و قولى است كلام و قول آن است كه مطلب و مافى الضمير را روشن كند اعمّ از آنكه با لفظ و زبان باشد يا طور ديگر مثلا در آيه [نمل:18]. حتماً قول مورچه مثل سخن گفتن انسان نيست ولى به آن قول اطلاق شده و در كلام اعضاء بدن كه روز قيامت با انسان مى‏گويند [فصلت:21]. يعنى خدائی كه هر چيز را گويا كرده است ما را گويا كرد. على هذا «وَ اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ - كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»روشن مى‏كند كه آنها با زبان خود و از روى فهم و علم خداى خويش را تسبيح مى‏كنند ما انسانها وقتيكه از وجود و احتياج خود و ديگر موجودات مى‏فهميم خداوند از آلودگيها و فقر و احتياج و از هر نالايق منزّه و مبرّا است مى‏گوئيم: سبحان اللّه ربّنا. موجودات ديگر حتى ذرّات بدن ما نيز مثل مابه پاكى خداوند پى برده و با زبان خود پروردگار پاك را تسبيح و حمد مى‏گويند. اين تسبيح مثل سبحان اللّه گفتن نيست تا بگوئى: خدا مى‏گويد [نور:41]. حال آنكه كفّار مطلقاً سبحان اللّه نمى‏گويند و خدا را نمى‏شناسند؟! بلكه ذرات ابدان وجود مؤمنان خدا را تسبيح مى‏كند. و خلاصه تسبيح دو گونه است تسبيح كلى و عام كه شامل تمام موجودات است بدون استثنا و تسبيح ناشى است و آن گفتن سبحان اللّه با زبان است كه مخصوص مؤمنان مى‏باشد اهل ايمان داراى دو نور و دو تسبيح اند بر خلاف كفّار كه فقط يك تسبيح دارند. نا گفته نماند: چنانكه گفته شد تسبيح موجودات مثل دلالت معلول بر علت نيست زيرا كه ما آن را مى‏فهميم ولى خدا فرمايد «وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» بلى آنها از روى علت و معلول خدا را نشان مى‏دهند و به او دلالت دارد و اوصاف خدا از قبيل علم و قدرت و غيره را روشن مى‏كنند ولى اين غير از تسبيح آنهاست. ايضاً: روايات از طريق شيعه و اهل سنت در تسبيح موجودات مستفيض است قسمتى از آنها در تفسير الميزان ج 13 ص 127 از تفسير عياشى و كافى و در منثور نقل شده است. درباره تسبيح كوهها كه با داود همراهى مى‏كردند [انبياء:79]. ظاهراً مراد تسبيح ظاهر و با صداست و از كوهها صدا مى‏آمد كه در «جبل» و «داود» گذشت.
تنزيه خدا از هر بدى و نالايق (مجمع) در نهايه گويد «اَصْلَ التَّسْبيحِ: اَلتَّنْزيهُ وَ التَّقْديسُ وَ التَّبْرِئَهُ مِنَ النَّقائِصِ» در مفردات گويد «اَلتَّسْبيحُ تَنْزيهُ اللّهِ تَعالى» جوهرى در صحاح گفته «اَلتَّسْبيحُ اَلتَّنْزيهُ». سبحان به قول طبرسى اسم مصدر و به قول راغب مصدر است مثل غفران و معنى آن تسبيح است و نصب آن چنانكه گفته‏اند براى مفعول مطلق بودنست. صحاح و قاموس و اقرب گفته است: معنى سبحان اللّه يعنى خدا را از بدى به طور كامل كنار مى‏دانم «اُبَّرِءُ اللّهَ مِنَ السُّوءِ بَرأةً». سبحان اللّه و سبيحانك به تصريح اهل لغت گاهى براى تعجب آيد مثل [اسراء:93]. [نور:16]. تسبيح در قرآن بنفسه منعدى شده مثل [اعلى:1]. و نيز باباء مثل [واقعة:74]. و ايضاً بالام نحو [حديد:1]. چون «سبّح» در آيه اوّل متعدى بنفسه است مى‏دانيم كه در آيه دوّم باء براى تعديه است زيرا با هم فرقى ندارد لذا بايد آن را به معنى استعانت و ملابست نگرفت الميزان نيز احتمال تعديه را داده است. * «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْاَعْلى» «فَسَبِّحْ بِاِسْمِ رَبَّكَ الْعَظيمِ» در اين دو ايه همچنين در آيه 96 واقعه و 52 حاقّه. امر به تسبيح اسم پروردگار شده بر خلاف آيات ديگر كه تسبيح ذات پروردگار است مثل [احزاب:42]، [انسان:26]. و آيات ديگر. گفته‏اند: مراد از اسم، مسمّى يعنى ذات حق تعالى است و گفته‏اند: مراد از ذكر اسم، تعظيم مسمّى است و نيز گفته‏اند مراد از اسم، ذكر است و گفته‏اند: تنزيه اسم تنزيه مسمّى است. نا گفته نماند مراد از تسبيح اسم قطعاً تسبيح مسمّى است و در ذكر اسم مسمّى چنان مجسّم است كه اصلاً نوجّهى به اسم نيست آنگاه كه يا اللّه و سبحان اللّه مى‏گوئيم توجّه فقط به ذات پروردگار است و به الف و لام و هاء اللّه ابداً توجّهى نيست و تسبيح اسم جز تسبيح مسمّى چيز ديگر نمى‏شود باشد ولى تعلّق تسبيح بر اسم شايد جهت ديگرى داشته باشد و ان اينكه همانطور كه در حق تعالى از لحاظ معبوديّت و خالقيّت شريك قائل شده‏اند در اسماء نيز الحاد كرده‏اند چنانكه فرموده [اعراف:180]. الحاد و لحد به معنى ميل است يعنى خدا را با نامهاى نيكش بخوانيد و از كسانيكه در نامهاى خدا از حق و واقعيّت منحرف‏اند كنار شويد. الحاد در نام خدا آن است كه نام خدا را به چيزهاى ديگر نيبت دهيم مثلا بگوئيم خالق شرور اهريمن است و نسبت خلقت و اهلاك را به ماده و دهر بدهيم كه مى‏گفتند [جاثية:24]. و يا علم و قدرت و اراده و ساير صفات خدا را مثل علم و قدرت افراد بشر بدانيم. الميزان ذيل آيه 180 اعراف از معانى الاخبار نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام در حديثى فرمود: براى خدا شبه و مثل و عدل نيست اسماء حسنى براى خداست ديگرى با آنهاخوانده نمى‏شود اسماء حسنى آن است كه خدا در كتاب خود بيان داشته و فرموده «فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ فى اَسْمائِهِ» الحادشان از روى جهل است ملحد ندانسته كافر مى‏شود گمان دارد كه كار خوب مى‏كند آن است قول خدا «وَ ما يُؤمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلّاوَهُمْ مُشْرِكُونَ» آنها در نامهاى خدا الحاد مى‏كنند بدون علم، و نامهاى خدا را در غير موضع آن مى‏گذارند. على هذا مراد از آيات تسبيح اسم آن است همانطور كه خدا را منزه ميدانى اسماء خدا را نيز منزّه بدان و به كسى نسبت مده و يا مانند اوصاف ديگران مدان. نا گفته نماند: نگارنده به اين مطلب از كلام بيضاوى و زمخشرى كه در ذيل آيه اوّل سوره اعلى گفته‏اند پى برده‏ام و آن را مفصّل كرده‏ام ولى آنها به آيه 180 سوره اعراف اشاره ننموده‏اند. تسبيح عامّه موجودات قرآن مجيد صراحت دارد در اينكه همه موجودات عالم خدا را تسبيح مى‏كند و حمد مى‏گويد و نيز در تمام آنها شعور و درك و نوعى علم هست. [اسراء:44]. در اين آيه سه مطلب بيان شده اول آنكه آسمانها و زمين و كسانيكه در آنهاست خدا را تسبيح مى‏كنند ممكن است مراد از «مَنْ فيهِنَّ» اولوالعقل باشد كه در اين صورت شامل ملائكه و انسانها و جنّ است و شايد مراد از انسانها و جنّ است و شايد مراد از «مَنْ فيهِنَّ» همه جنبندگان باشد كه «من» در غير اولو العقل نيز به كار رفته است مثل [نور:45]. به كلمه «من» رجوع شود. دوّم آنكه: تسبيح در مرحله دوم تعميم داده شده كه فرموده: هيچ موجودى نيست مگر آنكه خدا را تسبيح و حمد مى‏كند (در اين قسمت حمد نيز بر تسبيح اضافه شده است. تسبيح در مقابل پاكى حق و حمد در مقابل نعمت او). سوم آنكه فرموده: ليكن شما تسبيح آنها را درك نمى‏كنيد. اين سخن حاكى از آن است كه موجودات نوعى شعور و علم دارند و از روى شعور تسبيح مى‏گويند و اگر فقط دلالت معلول بر علّت باشد ما انرا مى‏دانيم ديگر نمى‏فرمود «وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» روشن‏تر از اين جمله درباره علم و شعور آنها اين آيه است [نور:41]، فاعل «علم» كلمه «كل» است يعنى همه آنكه در آسمانها و زمين هست خود را دانسته‏اند و اگر بگوئيم فاعل «علم» خداست يعنى: خدا صلوة و تسبيح آنها را دانسته است اين با جمله «وَاللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»منافى است مگر آنكه بگوئيم «وَاللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ» راجع به علم خدا نسبت به اعمال بشر است و فاعل «علم» در آيه خداست. گر چه «كُلَّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ...» درباره همه موئجودات نيست ولى اين جمله با جمله «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» روشن مى‏كند كه تسبيح و تحميد آنها ازروى شعور و علم است و لازم نيست علم در تمام موجودات مانند علم انسان باشد بلكه علم و شعور و فهم هر يك نيبت به خودش است. اگر نيلوفر را مثلاً در محلى بكاريم و در كنار آن چوبى نصب كنيم خواهيم ديد كه نيلوفر به جهتى كه چوب نصب شده مى‏رود تا خود را به آن بپيچد اين هم علم و شعور نيلوفر است با زبان تكلم نمى‏كند ولى با عمل مى‏فهماند كه من نيز نسبت به خودم شعور و درك دارم. نظير اين دو آيه است آيات [رعد:13]. كه از تسبيح و حمد رعد سخن مى‏گويد [حديد:1]، [حشر:1]، [جمعه:1]، تغابن:1. اين آيات بعضى از مصاديقآن است كه آيه 44 اسراء به طور كلى گفته است. نحوه تسبيح موجودات تسبيح تنزيه كلامى و قولى است كلام و قول آن است كه مطلب و مافى الضمير را روشن كند اعمّ از آنكه با لفظ و زبان باشد يا طور ديگر مثلا در آيه [نمل:18]. حتماً قول مورچه مثل سخن گفتن انسان نيست ولى به آن قول اطلاق شده و در كلام اعضاء بدن كه روز قيامت با انسان مى‏گويند [فصلت:21]. يعنى خدائی كه هر چيز را گويا كرده است ما را گويا كرد. على هذا «وَ اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ - كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»روشن مى‏كند كه آنها با زبان خود و از روى فهم و علم خداى خويش را تسبيح مى‏كنند ما انسانها وقتيكه از وجود و احتياج خود و ديگر موجودات مى‏فهميم خداوند از آلودگيها و فقر و احتياج و از هر نالايق منزّه و مبرّا است مى‏گوئيم: سبحان اللّه ربّنا. موجودات ديگر حتى ذرّات بدن ما نيز مثل مابه پاكى خداوند پى برده و با زبان خود پروردگار پاك را تسبيح و حمد مى‏گويند. اين تسبيح مثل سبحان اللّه گفتن نيست تا بگوئى: خدا مى‏گويد [نور:41]. حال آنكه كفّار مطلقاً سبحان اللّه نمى‏گويند و خدا را نمى‏شناسند؟! بلكه ذرات ابدان وجود مؤمنان خدا را تسبيح مى‏كند. و خلاصه تسبيح دو گونه است تسبيح كلى و عام كه شامل تمام موجودات است بدون استثنا و تسبيح ناشى است و آن گفتن سبحان اللّه با زبان است كه مخصوص مؤمنان مى‏باشد اهل ايمان داراى دو نور و دو تسبيح اند بر خلاف كفّار كه فقط يك تسبيح دارند. نا گفته نماند: چنانكه گفته شد تسبيح موجودات مثل دلالت معلول بر علت نيست زيرا كه ما آن را مى‏فهميم ولى خدا فرمايد «وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» بلى آنها از روى علت و معلول خدا را نشان مى‏دهند و به او دلالت دارد و اوصاف خدا از قبيل علم و قدرت و غيره را روشن مى‏كنند ولى اين غير از تسبيح آنهاست. ايضاً: روايات از طريق شيعه و اهل سنت در تسبيح موجودات مستفيض است قسمتى از آنها در تفسير الميزان ج 13 ص 127 از تفسير عياشى و كافى و در منثور نقل شده است. درباره تسبيح كوهها كه با داود همراهى مى‏كردند [انبياء:79]. ظاهراً مراد تسبيح ظاهر و با صداست و از كوهها صدا مى‏آمد كه در «جبل» و «داود» گذشت.
===ریشه‌های [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud htmlpre='ریشه_'>
ه:100, ل:72, ب:57, ک:55, ما:54, اله:54, ف:53, الله:47, ربب:47, وله:46, قول:43, من:41, فى:38, کون:34, هم:33, لا:33, سمو:31, نا:30, ان:30, حمد:30, عن:29, انن:28, علو:24, ها:23, ليل:22, علم:21, عبد:20, ذکر:19, على:19, الذى:19, ى:19, وسم:18, هو:18, الا:18, سبح:18, ولد:18, شرک:18, سبق:17, ارض:17, نهر:17, سجد:17, کم:17, کبر:17, بکر:16, قبل:16, اخذ:16, کلل:16, نشط:16, خلق:16, شىء:16, کثر:16, عرش:16, هذا:15, اذا:15, الى:15, دبر:15, عشو:15, نحن:14, حين:14, امر:14, ملک:14, لو:14, انا:14, حول:14, الک:14, لئک:14, ذا:14, حقق:14, سبل:14, الذين:14, اصل:14, طير:14, غفر:13, قوم:13, بصر:13, سخر:13, شمس:13, بنو:13, نور:13, يقن:13, حضر:13, اول:13, هؤلاء:13, وصف:13, فلک:13, وحد:13, جعل:13, بل:13, غرق:13, انت:13, خرر:13, امن:13, طول:13, بشر:13, جبل:13, فعل:13, نزع:12, ظلم:12, غرب:12, بعض:12, يوم:12, عزز:12, مع:12, طلع:12, عذب:12, ام:12, غير:12, فسد:12, عند:12, ايى:12, هن:12, يا:12, صلو:12, فقه:12, لکن:12, عظم:12, اولاء:12, ا:12, فوق:12, خير:12, رئى:12, قوى:12, قضى:12, رحم:12, صفف:12, يدى:12, جنن:12, بغى:12, کتب:12, لم:12, حيى:12, شکر:12, اوى:12, حسر:12, فرى:12, فوج:12, صبر:12, قرء:12, سمع:12, ثقل:12, ائى:11, سوى:11, ذنب:11, موت:11, يمن:11, رعد:11, کى:11, بطل:11, دون:11, صدق:11, وقر:11, قد:11, قدس:11, لبث:11, حسن:11, سحب:11, سوف:11, صور:11, متع:11, قمر:11, داود:11, حمل:11, جبر:11, ضلل:11, عين:11, حتى:11, نزل:11, موسى:11, نعم:11, ن:11, سرى:11, ذى:11, عجل:11, نشء:11, طرف:11, دمى:11, انى:11, توب:11, شرق:11, زوج:11, خوف:11, بطن:11, هل:11, کلم:11, سلم:11, سبع:11, امم:11, يحيى:11, ذلکم:11, دمو:11, طمع:11, انس:11, اذ:11, غنى:11, رسل:11, ذقن:11, تبع:11, لما:11, طوى:11, همن:11, کفر:11, دمم:11, دين:11, نجم:11, وقى:11, رود:11, حشر:11, حفف:11, عزر:11, دعو:11, ولى:11, وحى:11, وعد:11, ندى:11, کرم:11, صدر:11, کفى:11, نفخ:11, برق:11, حلم:11, ندو:11, لولا:11, بهت:11, صنع:11, لغب:11, سفک:11, لعل:11, رمز:11, حکم:11, بيع:11, غدو:11, بدع:11, صعق:11, اياکم:11, شهو:11, اخر:11, ظهر:11, ضيق:11, مسو:11, رضو:11, بين:11, لقى:11, اتى:11, وکل:11, لبس:11, حرب:11, برء:11, رجل:11, دخل:11, بتل:11, طفء:11, جوب:11, اوب:11, حبب:10, جفو:10, اجل:10, خلد:10, تلو:10, وطء:10, وسع:10, صحب:10, احد:10, قهر:10, بعث:10, صفو:10, غيب:10, مدد:10, رفع:10, برک:10, فطر:10, وعظ:10, عمل:10, نبت:10, دکک:10, ثلث:10, خرق:10, سئم:10, صبح:10, هما:10, وسط:10, کود:10, درک:10, قبض:10, حرم:10, ليس:10, سليمان:10
</qcloud>


== کلمات مشتق شده در قرآن ==
== کلمات مشتق شده در قرآن ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۰

تکرار در قرآن: ۹۲(بار)

لیست کلمات مشتق شده


در حال بارگیری...


قاموس قرآن

تنزيه خدا از هر بدى و نالايق (مجمع) در نهايه گويد «اَصْلَ التَّسْبيحِ: اَلتَّنْزيهُ وَ التَّقْديسُ وَ التَّبْرِئَهُ مِنَ النَّقائِصِ» در مفردات گويد «اَلتَّسْبيحُ تَنْزيهُ اللّهِ تَعالى» جوهرى در صحاح گفته «اَلتَّسْبيحُ اَلتَّنْزيهُ». سبحان به قول طبرسى اسم مصدر و به قول راغب مصدر است مثل غفران و معنى آن تسبيح است و نصب آن چنانكه گفته‏اند براى مفعول مطلق بودنست. صحاح و قاموس و اقرب گفته است: معنى سبحان اللّه يعنى خدا را از بدى به طور كامل كنار مى‏دانم «اُبَّرِءُ اللّهَ مِنَ السُّوءِ بَرأةً». سبحان اللّه و سبيحانك به تصريح اهل لغت گاهى براى تعجب آيد مثل [اسراء:93]. [نور:16]. تسبيح در قرآن بنفسه منعدى شده مثل [اعلى:1]. و نيز باباء مثل [واقعة:74]. و ايضاً بالام نحو [حديد:1]. چون «سبّح» در آيه اوّل متعدى بنفسه است مى‏دانيم كه در آيه دوّم باء براى تعديه است زيرا با هم فرقى ندارد لذا بايد آن را به معنى استعانت و ملابست نگرفت الميزان نيز احتمال تعديه را داده است. * «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْاَعْلى» «فَسَبِّحْ بِاِسْمِ رَبَّكَ الْعَظيمِ» در اين دو ايه همچنين در آيه 96 واقعه و 52 حاقّه. امر به تسبيح اسم پروردگار شده بر خلاف آيات ديگر كه تسبيح ذات پروردگار است مثل [احزاب:42]، [انسان:26]. و آيات ديگر. گفته‏اند: مراد از اسم، مسمّى يعنى ذات حق تعالى است و گفته‏اند: مراد از ذكر اسم، تعظيم مسمّى است و نيز گفته‏اند مراد از اسم، ذكر است و گفته‏اند: تنزيه اسم تنزيه مسمّى است. نا گفته نماند مراد از تسبيح اسم قطعاً تسبيح مسمّى است و در ذكر اسم مسمّى چنان مجسّم است كه اصلاً نوجّهى به اسم نيست آنگاه كه يا اللّه و سبحان اللّه مى‏گوئيم توجّه فقط به ذات پروردگار است و به الف و لام و هاء اللّه ابداً توجّهى نيست و تسبيح اسم جز تسبيح مسمّى چيز ديگر نمى‏شود باشد ولى تعلّق تسبيح بر اسم شايد جهت ديگرى داشته باشد و ان اينكه همانطور كه در حق تعالى از لحاظ معبوديّت و خالقيّت شريك قائل شده‏اند در اسماء نيز الحاد كرده‏اند چنانكه فرموده [اعراف:180]. الحاد و لحد به معنى ميل است يعنى خدا را با نامهاى نيكش بخوانيد و از كسانيكه در نامهاى خدا از حق و واقعيّت منحرف‏اند كنار شويد. الحاد در نام خدا آن است كه نام خدا را به چيزهاى ديگر نيبت دهيم مثلا بگوئيم خالق شرور اهريمن است و نسبت خلقت و اهلاك را به ماده و دهر بدهيم كه مى‏گفتند [جاثية:24]. و يا علم و قدرت و اراده و ساير صفات خدا را مثل علم و قدرت افراد بشر بدانيم. الميزان ذيل آيه 180 اعراف از معانى الاخبار نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام در حديثى فرمود: براى خدا شبه و مثل و عدل نيست اسماء حسنى براى خداست ديگرى با آنهاخوانده نمى‏شود اسماء حسنى آن است كه خدا در كتاب خود بيان داشته و فرموده «فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ فى اَسْمائِهِ» الحادشان از روى جهل است ملحد ندانسته كافر مى‏شود گمان دارد كه كار خوب مى‏كند آن است قول خدا «وَ ما يُؤمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلّاوَهُمْ مُشْرِكُونَ» آنها در نامهاى خدا الحاد مى‏كنند بدون علم، و نامهاى خدا را در غير موضع آن مى‏گذارند. على هذا مراد از آيات تسبيح اسم آن است همانطور كه خدا را منزه ميدانى اسماء خدا را نيز منزّه بدان و به كسى نسبت مده و يا مانند اوصاف ديگران مدان. نا گفته نماند: نگارنده به اين مطلب از كلام بيضاوى و زمخشرى كه در ذيل آيه اوّل سوره اعلى گفته‏اند پى برده‏ام و آن را مفصّل كرده‏ام ولى آنها به آيه 180 سوره اعراف اشاره ننموده‏اند. تسبيح عامّه موجودات قرآن مجيد صراحت دارد در اينكه همه موجودات عالم خدا را تسبيح مى‏كند و حمد مى‏گويد و نيز در تمام آنها شعور و درك و نوعى علم هست. [اسراء:44]. در اين آيه سه مطلب بيان شده اول آنكه آسمانها و زمين و كسانيكه در آنهاست خدا را تسبيح مى‏كنند ممكن است مراد از «مَنْ فيهِنَّ» اولوالعقل باشد كه در اين صورت شامل ملائكه و انسانها و جنّ است و شايد مراد از انسانها و جنّ است و شايد مراد از «مَنْ فيهِنَّ» همه جنبندگان باشد كه «من» در غير اولو العقل نيز به كار رفته است مثل [نور:45]. به كلمه «من» رجوع شود. دوّم آنكه: تسبيح در مرحله دوم تعميم داده شده كه فرموده: هيچ موجودى نيست مگر آنكه خدا را تسبيح و حمد مى‏كند (در اين قسمت حمد نيز بر تسبيح اضافه شده است. تسبيح در مقابل پاكى حق و حمد در مقابل نعمت او). سوم آنكه فرموده: ليكن شما تسبيح آنها را درك نمى‏كنيد. اين سخن حاكى از آن است كه موجودات نوعى شعور و علم دارند و از روى شعور تسبيح مى‏گويند و اگر فقط دلالت معلول بر علّت باشد ما انرا مى‏دانيم ديگر نمى‏فرمود «وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» روشن‏تر از اين جمله درباره علم و شعور آنها اين آيه است [نور:41]، فاعل «علم» كلمه «كل» است يعنى همه آنكه در آسمانها و زمين هست خود را دانسته‏اند و اگر بگوئيم فاعل «علم» خداست يعنى: خدا صلوة و تسبيح آنها را دانسته است اين با جمله «وَاللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»منافى است مگر آنكه بگوئيم «وَاللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ» راجع به علم خدا نسبت به اعمال بشر است و فاعل «علم» در آيه خداست. گر چه «كُلَّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ...» درباره همه موئجودات نيست ولى اين جمله با جمله «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» روشن مى‏كند كه تسبيح و تحميد آنها ازروى شعور و علم است و لازم نيست علم در تمام موجودات مانند علم انسان باشد بلكه علم و شعور و فهم هر يك نيبت به خودش است. اگر نيلوفر را مثلاً در محلى بكاريم و در كنار آن چوبى نصب كنيم خواهيم ديد كه نيلوفر به جهتى كه چوب نصب شده مى‏رود تا خود را به آن بپيچد اين هم علم و شعور نيلوفر است با زبان تكلم نمى‏كند ولى با عمل مى‏فهماند كه من نيز نسبت به خودم شعور و درك دارم. نظير اين دو آيه است آيات [رعد:13]. كه از تسبيح و حمد رعد سخن مى‏گويد [حديد:1]، [حشر:1]، [جمعه:1]، تغابن:1. اين آيات بعضى از مصاديقآن است كه آيه 44 اسراء به طور كلى گفته است. نحوه تسبيح موجودات تسبيح تنزيه كلامى و قولى است كلام و قول آن است كه مطلب و مافى الضمير را روشن كند اعمّ از آنكه با لفظ و زبان باشد يا طور ديگر مثلا در آيه [نمل:18]. حتماً قول مورچه مثل سخن گفتن انسان نيست ولى به آن قول اطلاق شده و در كلام اعضاء بدن كه روز قيامت با انسان مى‏گويند [فصلت:21]. يعنى خدائی كه هر چيز را گويا كرده است ما را گويا كرد. على هذا «وَ اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ - كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»روشن مى‏كند كه آنها با زبان خود و از روى فهم و علم خداى خويش را تسبيح مى‏كنند ما انسانها وقتيكه از وجود و احتياج خود و ديگر موجودات مى‏فهميم خداوند از آلودگيها و فقر و احتياج و از هر نالايق منزّه و مبرّا است مى‏گوئيم: سبحان اللّه ربّنا. موجودات ديگر حتى ذرّات بدن ما نيز مثل مابه پاكى خداوند پى برده و با زبان خود پروردگار پاك را تسبيح و حمد مى‏گويند. اين تسبيح مثل سبحان اللّه گفتن نيست تا بگوئى: خدا مى‏گويد [نور:41]. حال آنكه كفّار مطلقاً سبحان اللّه نمى‏گويند و خدا را نمى‏شناسند؟! بلكه ذرات ابدان وجود مؤمنان خدا را تسبيح مى‏كند. و خلاصه تسبيح دو گونه است تسبيح كلى و عام كه شامل تمام موجودات است بدون استثنا و تسبيح ناشى است و آن گفتن سبحان اللّه با زبان است كه مخصوص مؤمنان مى‏باشد اهل ايمان داراى دو نور و دو تسبيح اند بر خلاف كفّار كه فقط يك تسبيح دارند. نا گفته نماند: چنانكه گفته شد تسبيح موجودات مثل دلالت معلول بر علت نيست زيرا كه ما آن را مى‏فهميم ولى خدا فرمايد «وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» بلى آنها از روى علت و معلول خدا را نشان مى‏دهند و به او دلالت دارد و اوصاف خدا از قبيل علم و قدرت و غيره را روشن مى‏كنند ولى اين غير از تسبيح آنهاست. ايضاً: روايات از طريق شيعه و اهل سنت در تسبيح موجودات مستفيض است قسمتى از آنها در تفسير الميزان ج 13 ص 127 از تفسير عياشى و كافى و در منثور نقل شده است. درباره تسبيح كوهها كه با داود همراهى مى‏كردند [انبياء:79]. ظاهراً مراد تسبيح ظاهر و با صداست و از كوهها صدا مى‏آمد كه در «جبل» و «داود» گذشت.

ریشه‌های نزدیک مکانی

کلمات مشتق شده در قرآن

کلمه تعداد تکرار در قرآن
نُسَبِّحُ‌ ۱
سُبْحَانَکَ‌ ۹
سُبْحَانَهُ‌ ۱۴
سَبِّحْ‌ ۶
يُسَبِّحُونَهُ‌ ۱
سُبْحَانَ‌ ۱۵
يُسَبِّحُ‌ ۷
فَسَبِّحْ‌ ۶
تُسَبِّحُ‌ ۱
تَسْبِيحَهُمْ‌ ۱
سَبِّحُوا ۱
نُسَبِّحَکَ‌ ۱
يُسَبِّحُونَ‌ ۵
فَسُبْحَانَ‌ ۳
يَسْبَحُونَ‌ ۲
يُسَبِّحْنَ‌ ۲
تَسْبِيحَهُ‌ ۱
سَبَّحُوا ۱
سَبِّحُوهُ‌ ۱
الْمُسَبِّحِينَ‌ ۱
الْمُسَبِّحُونَ‌ ۱
تُسَبِّحُوهُ‌ ۱
فَسَبِّحْهُ‌ ۲
سَبَّحَ‌ ۳
تُسَبِّحُونَ‌ ۱
سَبْحاً ۲
سَبِّحْهُ‌ ۱
السَّابِحَاتِ‌ ۱
سَبِّحِ‌ ۱

ریشه‌های مرتبط