يوسف ١٧
کپی متن آیه |
---|
قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَ لَوْ کُنَّا صَادِقِينَ |
ترجمه
يوسف ١٦ | آیه ١٧ | يوسف ١٨ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«نَسْتَبِقُ»: مسابقه میدادیم. «مُؤْمِنٍ»: باورکننده. تصدیقکننده.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۷ - ۲۱ سوره يوسف
- نشانه های الهی، در داستان يوسف و برادرانش، برای پرسشگران
- مراد پسران يعقوب «ع»، از جمله: «إنّ أبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُبِين» چیست؟
- توجیهاتی از چند مفسّر، در باره مقصود از «ضلالت»، در كلام پسران يعقوب
- گفتگوی برادران يوسف، در مورد يوسف «ع» و از ميان برداشتن او
- توبه اى كه همزمان با عزم بر گناه قصد شود، توبه حقيقى نيست
- گفتگوى برادران يوسف «ع» با پدر، براى بردن او به صحرا
- بیان نكته اى كه در آيه: «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ...» به كار رفته
- وجوهی که در معناى آیه: «وَ أوحَينَا إلَيهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأمرِهِم هَذَا...» گفته شده
- بيان معناى كلمه: «نَستَبِقُ» در آيه «قَالُوا یَا أبَانَا إنّا ذَهَبنَا نَستَبِقُ...»
- گفتاری در این که در دروغگویی، رستگاری نیست
- جواب يعقوب «ع» به پسرانش كه گفتند: يوسف را گرگ خورده
- صبر و توکل یعقوب«ع»، در فقدان فرزندش یوسف
- بیرون آوردن يوسف «ع» از چاه، توسط کاروانیان
- وجوهی که در معناى آيه: «یوسف را به ثمن بخس فروختند»، گفته شده
- خريدار يوسف «ع»، عزيز مصر، و منزل جديد او، كاخ سلطنتی بوده است
- معناى جمله: «وَ كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الأرض»
- معناى جمله: «وَ اللهُ غَالِبٌ عَلَى أمرِهِ»
- بحث روايتى
- بحث روایتی: علت ابتلاء يعقوب، به فراق يوسف
- چند روايت ديگر، در مورد داستان يوسف «ع»
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ «17»
گفتند: اى پدر! ما رفتيم كه مسابقه دهيم و يوسف را نزد وسايل خود (تنها) گذاشتيم، پس گرگ او را خورد و البتّه تو سخن ما را هر چند راستگو باشيم باور ندارى.
پیام ها
1- دروغ، دروغ مىآورد. برادران براى توجيه خطاى خود، سه دروغ پىدرپىگفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل گذاشتيم، گرگ او را خورد.
«نَسْتَبِقُ، تَرَكْنا، فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ»
2- دروغگو فراموش كار است. با وجود اين كه برادران، يوسف را براى بازى
«1». مائده، 83.
«2». توبه، 92.
«3». مريم، 58.
«4». اسراء، 109.
جلد 4 - صفحه 173
بردند؛ ولى در گزارش خود به پدر وى را مراقب اثاث خود اعلام كردند.
«تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا»*
3- مسابقه در بازى، داراى سابقهاى طولانى است. «نَسْتَبِقُ»
4- خائن، ترسو است ودروغگو از افشا شدن مىترسد. «ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ»
5- دروغگو اصرار دارد كه مردم او را صادق بپندارند. «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ»*
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ «17»
چون يعقوب پرسش يوسف را نمود:
قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ: گفتند اى پدر ما بدرستى كه ما بيرون رفتيم به صحرا، پيشى مىگرفتيم در دويدن و تير انداختن. وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا: و و وا گذاشتيم يوسف را تنها نزد بار و جنس خود. فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ: پس خورد او را گرگ. وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا: و نيستى تو باوردارنده ما را، يعنى سخن ما را باور نكنى و تصديق ننمائى. وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ: و اگرچه باشيم ما در همه كارها راستگويان. اينجا به جهت بدگمانى كه به ما دارى، ما را دروغگو پندارى.
تنبيه: علماى اماميه رضوان اللّه عليهم اجمعين به اين آيه استدلال نموده بر آنكه ايمان تصديق باشد به اتفاق. ايضا آيه دلالت ندارد بر آنكه يعقوب عليه السّلام تصديق صادق را ننمايد بلكه مراد اين است كه تصديق ايشان را ننمايد به سبب اتهام ايشان و بدگمانى به آنان به جهت ظاهر شدن آثار حسد از
«1» تفسير ابو الفتوح ج 6 ص 352.
جلد 6 - صفحه 187
آنان نسبت به يوسف عليه السّلام و گفتند شاهد ديگر داريم برخوردن گرگ يوسف را و آن پيراهن خونآلود او است.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ «15» وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ «16» قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ «17» وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ «18»
ترجمه
پس چون بردند او را و اتّفاق نمودند كه بيندازندش در قعر آن چاه و وحى نموديم باو كه هر آينه آگاه كنى آنها را بكارشان اين كار با آنكه آنها نشناسند تو را
و آمدند نزد پدرشان در شب با آنكه گريه ميكردند
گفتند اى پدر ما همانا ما رفتيم كه پيشى گيريم بر يكديگر و گذارديم يوسف را نزد اثاث خودمان پس خورد او را گرگ و نيستى تو باور كننده قول ما را اگر چه باشيم راستگويان
و آوردند پيراهن او را آلوده بخون دروغى گفت نه چنين است بلكه آسان نمود
جلد 3 صفحه 127
براى شما نفسهاى شما كار بزرگى را پس صبر من صبرى است نيكو و خدا است يارى خواسته شده از او بر آنچه بيان ميكنيد.
تفسير
جواب لمّا محذوف است يعنى چون بردند او را و اتّفاق نمودند بر انداختن او در چاه كردند آنچه كردند و از امام سجاد عليه السّلام روايت شده كه چون برادران يوسف عليه السّلام با او از منزلشان بيرون رفتند حضرت يعقوب از عقب آنها خود را رسانيد با كمال سرعت و يوسف را از دست آنها گرفت و بسينه چسبانيد و دست در گردنش انداخت و گريست بعد يوسف را بآنها داد و آنها چون يوسف را بردند تا حضرت يعقوب آنها را ميديد او را بر دوش و گردن خودشان سوار ميكردند و آنحضرت بآنها نگاه ميكرد و ميگريست و برادرها در رفتن تعجيل ميكردند كه مبادا يعقوب پشيمان شود و يوسف را از آنها بگيرد و چون دور شد و از چشم پدر مستور او را بر زمين انداختند و گفتند اى كسيكه خواب دروغ ساختى ستارههائى كه ديدى بتو سجده كردند كجايند كه تو را امروز از چنگ ما خلاص كنند و خواستند او را بكشند بزرگتر آنها مانع شد و چون او را بچاه انداختند گمان كردند كه در آب چاه غرق شده ولى آنحضرت چون بته چاه رسيد برادران را صدا كرد و گفت سلام مرا بپدرم برسانيد و آنها چون صداى او را شنيدند گفتند ما اينجا مىنشينيم تا معلوم شود كه مرده است پس در همانجا ماندند تا شب كه برگشتند بمنزل خودشان و قمّى ره نقل فرموده كه چون آنحضرت را لب چاه آوردند گفتند پيراهنت را در آور او گريست و گفت اى برادران مرا برهنه ميكنيد يكى از آنها كارد كشيد و گفت اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشم پس پيراهنش را در آورد و او را سرازير در چاه كردند و بكنارى رفتند و يوسف در چاه گفت اى خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب رحم كن بر ناتوانى و بيچارگى و كوچكى من و بعضى گفتهاند وقتى حضرت يوسف خواب را براى حضرت يعقوب نقل مىنمود بعضى از زنهاى برادران استراق سمع نموده و آنرا براى ايشان نقل كرده بودند و آنها از اين موضوع خيلى متأثر بودند لذا وقتى بر او دست يافتند بىاندازه او را اذيّت و آزار نمودند و زدند و گرسنه و تشنه روى زمينش كشيدند روبيل گردنش را پيچاند كه بشكند يهودا نگذارد و او ميگريست و از هر يك بديگرى پناه مىبرد و اين بيشتر موجب خشم آنها ميشد
جلد 3 صفحه 128
و ميزدند تا مشرف بموت گرديد و گفتهاند حضرت يعقوب با اصرار فرزندان نميخواست يوسف را با آنها روانه نمايد ولى چون ميل او را بگردش و تفريح ديد راضى بقضاى الهى شد با وجود اين آنها را قسم داد و از ايشان پيمان بر حفظ او گرفت و سفارش بسيار كرد و امر فرمود دست و روى او را با آب متبرّكى بشويند و موى او را شانه نموده و ببافند و از روغن بهشتى آنرا روغن مالى كنند و پيراهن حضرت ابراهيم خليل را در قاب دعائى گذارد و بگردن او انداخت و آن تعويذ را خداوند از نظر برادران محو فرمود و وقتى او را برهنه در چاه انداختند جبرئيل بامر خداوند پيش از آنكه بته چاه برسد او را گرفت و بر روى سنگى كه ته چاه بود نشاند و آن پيراهن را از قاب در آورد و بر يوسف پوشاند و گفتهاند چاهرا برادران قبلا تعيين نموده بودند لذا در كلام الهى معرّف ذكر شده و آن چاهى بود در سه فرسخى كنعان كه شدّاد كنده بود و عمقش هفتاد ذراع بود و ريسمان را بگردن يوسف بستند و او دستش را بلب چاه گرفت دستش را هم بستند و چون بميان چاه رسيد ريسمان را پاره كردند تا بطورى بيفتد كه بميرد و تعجّب از اهل سنّت و كسانى است كه اينها را پيغمبر ميدانند و اين قول را در مجمع نسبت باكثر مفسرين داده است و از سيد مرتضى قدّس سرّه نقل نموده كه حجّتى قائم نشده است براى ما كه برادران يوسف عليه السّلام كه اين كارها را كردند انبياء بودند و معلوم نيست كه مراد از اسباطيكه انبياء بودند اينها باشند و از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا اولاد يعقوب عليه السّلام انبياء بودند فرمود خير بلكه اسباط و پيغمبر زاده بودند و سعيد از دنيا رفتند چون توبه نمودند و متوجّه شدند كه كار بدى كردند و از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه وقتى حضرت ابراهيم را در آتش انداختند برهنهاش كردند و جبرئيل پيراهنى از حرير بهشتى براى او آورد و بر او پوشانيد و آن نزد حضرت ابراهيم عليه السّلام بود و بعد از او باسحاق عليه السّلام ارث رسيد و بعد از او بيعقوب و آنحضرت آنرا براى يوسف تعويذ نمود و بگردن او آويخت و آن با او بود تا وقتى در چاه افتاد جبرئيل آنرا در آورد و بر او پوشانيد و همان پيراهن بود كه يعقوب در فلسطين بوى آنرا شنيد وقتى كاروان از مصر حركت كرد و نيز از آنحضرت نقل نموده كه چون برادران يوسف آنحضرت را در چاه انداختند جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد كه تو را در چاه انداخت فرمود برادرانم
جلد 3 صفحه 129
چون بر من حسد بردند براى منزلتم نزد پدرم عرض كرد ميخواهى از اين چاه بيرون آئى فرمود اختيار با خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب است جبرئيل عرض كرد خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب ميفرمايد بگو اللّهم انّى اسئلك بأنّ لك الحمد لا اله الّا انت بديع السّموات و الارض ذو الجلال و الا كرام ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى فى امرى فرجا و مخرجا و ترزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب و در كافى و قمى ره نيز اين دعا را از آنحضرت نقل نموده است پس خدا آنروز او را نجات داد از آنچاه و از مكر آنزن و فرج و مخرج براى او شد و من حيث لا يحتسب ملك مصر را باو ارزانى داشت در هر حال گفتهاند در همان قعر چاه بمنصب نبوّت فائز گشت چنانچه يحيى و عيسى عليهما السلام هم در طفوليّت باين مقام نائل شدند و خداوند براى تسليت خاطر آنحضرت باو وحى فرمود كه هر آينه خبر ميدهى تو برادرانت را باين كار بدشان با آنكه آنها نمىشناسند تو را و نميدانند كه يوسفى براى عظمت مقام تو و طول مدت و تغيير هيئت و اين اشاره است بمقاله آنحضرت با آنها در وقت ورودشان بمصر با آنكه او ميشناخت آنها را و آنها نمىشناختند او را كه فرمود ميدانيد با يوسف و برادرش چه معاملهاى كرديد و در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه يوسف عليه السّلام روزى كه او را در چاه انداختند نه سال داشت و عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه هفت سال داشت بر هر تقدير برادران بعد از فراغت از امر يوسف عليه السّلام برهاى كشتند و پيراهن او را بخون آن آلوده نمودند و همانروز بكنعان مراجعت كردند و سر شب گريه كنان نزد پدر آمدند و گفتند ما مشغول بمسابقه در تير اندازى و دويدن شديم و يوسف را گذارديم كه اثاثيه و توشه راه ما را نگهدارى كند گرگ او را خورد و ميدانيم كه تو براى سوء ظنّى كه بما دارى راجع بيوسف قول ما را قبول نميكنى اگر چه راست بگوئيم و تقصيرى نكرده باشيم و كلمه كذب مصدر است بمعنى مكذوب فيه و براى مبالغه در كذب ذكر شده و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون پيراهن يوسف را بحضرت يعقوب دادند فرمود خدايا چه قدر گرگ با مدارائى بوده كه پيراهن را پاره نكرده و قمّى ره نقل نموده كه فرمود چه عداوتى آن گرگ با يوسف داشته و چه مودّتى با پيراهن كه او را خورد و پيرهنش را نجويد خلاصه آنكه اظهارات آنها را قبول نفرمود ولى چارهاى
جلد 3 صفحه 130
هم جز صبر نداشت لذا فرمود نه چنين است بلكه سهل و آسان نمود هواى نفس شما در نظرتان امر بزرگ و كار قبيحى را پس كار و چاره من نيست جز صبر جميل و اجر جزيل و در حديث نبوى است و از صادقين عليهما السلام نيز نقل شده كه صبر جميل صبرى است كه شكايت در آن بخلق نشود و خدا است استعانت جسته شده باو در تحمّل آنچه توصيف ميكنيد شما آنرا از كيفيّت هلاك يوسف و در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب عليه السّلام مقاله برادران را شنيد فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون و گريه كرد و متذكّر شد وحى الهى را كه باو شده بود وقتى كه از اطعام آن همسايه گرسنه غفلت نمود كه منتظر بلا باش و معتقد شد كه اين همان است و فرمود خدا گوشت يوسف را طعام گرگ نميكند پيش از آنكه مشاهده كنم من تعبير خواب راست او را
يكى پرسيد از آن گمگشته فرزند
كه اى روشن روان پير خردمند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى
چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت احوال ما برق جهان
گهى پيدا و ديگر كه نهان است
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِقُ وَ تَرَكنا يُوسُفَ عِندَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئبُ وَ ما أَنتَ بِمُؤمِنٍ لَنا وَ لَو كُنّا صادِقِينَ «17»
گفتند اي پدر بزرگوار ما رفته بوديم براي مسابقه تير اندازي يا دويدن که كدام يك بر باقي سبقت ميگيرد که در مسئله سبق و رمايه فقهاء متعرض هستند و يكي از كتب فقهيه كتاب سبق و رمايه است، و گذاشتيم يوسف را نزد اثاثيه و امتعه خود که آنها را حفظ كند پس متوجه نبوديم گرگ باو حمله كرد و او را خورد و شما قول ما را قبول نميفرمايي و لو اينكه ما راستگو باشيم.
قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِقُ اينکه يك دروغ بپيغمبر خدا که اينها نرفتند براي مسابقه در عدو و تير اندازي بلكه رفتند براي القاء يوسف در غيابت
جلد 11 - صفحه 169
الجبّ و اجماع بر اينکه موضوع نبودند.
وَ تَرَكنا يُوسُفَ عِندَ مَتاعِنا دروغ دوم بلكه القاء كردند يوسف را در چاه فَأَكَلَهُ الذِّئبُ دروغ سوم بلكه جعلوه في قعر بئر وَ ما أَنتَ بِمُؤمِنٍ لَنا البته حضرت يعقوب براي آثاري که قبلا از آنها نسبت، بيوسف مشاهده كرده بود که حتي بيوسف فرموده بود لا تَقصُص رُؤياكَ عَلي إِخوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيداً كمال اطمينان را داشت که آنها كيد كردهاند در حق يوسف و دروغ ميگويند که يوسف را گرگ پاره كرده.
وَ لَو كُنّا صادِقِينَ لو امتناعيه است و محال است آنها صادق باشند و بر فرض محال اگر صادق بودند حضرت يعقوب بآنها ايمان داشت لكن نبودند و نداشت ايمان بآنها.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 17)- پدر که بیصبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف را میکشید سخت تکان خورد، بر خود لرزید، و جویای حال شد «آنها گفتند: پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه (سواری، تیراندازی و مانند آن) شدیم و یوسف را (که کوچک بود و توانایی مسابقه را با ما نداشت) نزد اثاث خود گذاشتیم (ما آنچنان سرگرم این کار شدیم که همه چیز حتی برادرمان را فراموش کردیم) و در این هنگام گرگ بیرحم از راه رسید و او را درید»! (قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ).
«ولی میدانیم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهی کرد، هر چند راستگو باشیم» (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ). چرا که خودت قبلا چنین پیش بینی را کرده بودی و این را بر بهانه، حمل خواهی کرد.
نکات آیه
۱- برادران یوسف ، پیش از حضور در نزد یعقوب(ع) با هماهنگى کامل ، دروغهایى را براى ارائه به او ، ساخته و پرداخته کردند. (قالوا یأبانا إنا ذهبنا ... فأکله الذئب) روشن است که همه فرزندان یعقوب در حضور او لب به سخن نگشودند و گزارش ندادند ; بلکه یکى از آنان سخن مى گفت. بنابراین نسبت دادن آن سخنان دروغین به همه ایشان (قالوا) گویاى این است که آنان از پیش دروغها را بافته و تبادل نظر کرده بودند و همگى بر آن اتفاق نظر داشتند.
۲- طعمه گرگ شدن یوسف(ع) ، گزارشى دروغین برادران او به پدرشان یعقوب (قالوا ... فأکله الذئب)
۳- غفلت از یوسف(ع) به خاطر سرگرمى به دویدن و مسابقه دادن ، اعتذار دروغین برادران او در توجیه طعمه گرگ شدن یوسف(ع) (یأبانا إنا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متعنا) «استباق» به معناى مسابقه دادن و پیشى گرفتن است و جمله «نستبق» حال براى فاعل «ذهبنا» است. بنابراین «ذهبنا نستبق» ; یعنى، مى رفتیم در حالى که با یکدیگر مسابقه مى دادیم. رفتن و مسابقه دادن با مسابقه تیراندازى یا اسب دوانى مطابقتى ندارد ; بلکه با مسابقه دویدن منطبق است.
۴- مسابقه ، امرى مشروع در آیین یعقوب(ع) و مرسوم در زمان آن حضرت (قالوا یأبانا إنا ذهبنا نستبق)
۵- برادران یوسف در داستان ساختگى خویش (طعمه گرگ شدن یوسف) ناخواسته به کوتاهى در حراست از یوسف(ع) اعتراف کردند. (إنا له لحفظون ... ذهبنا نستبق ... فأکله الذئب)
۶- یعقوب(ع) ادعاى فرزندانش درباره یوسف(ع) (طعمه گرگ شدن او) را باور نکرد و آن را نپذیرفت. (و ما أنت بمؤمن لنا)
۷- فرزندان یعقوب ، او را درباره گزارشهایشان ، متهم به ناباورى کردند. (و ما أنت بمؤمن لنا و لو کنا صدقین) معناى جمله «و لو کنا صادقین» به ضمیمه «و ما أنت بمؤمن لنا» چنین مى شود: درباره یوسف حقیقت را بگوییم نمى پذیرى، دروغ هم بگوییم نمى پذیرى ; این دو براى تو تفاوتى ندارد. این سخن فرزندان یعقوب، متهم ساختن او به ناباورى نسبت به ایشان است.
۸- اطمینان برادران یوسف به ناموفق بودن صحنه سازیهایشان در باوراندن دروغهاى خود به یعقوب(ع) (و ما أنت بمؤمن لنا و لو کنا صدقین) «ایمان» به معناى تصدیق کردن شخص و باور کردن مدعاى اوست. آوردن جمله اسمیه به همراه «باء» زایده - که براى تأکید است - حکایت از اطمینان برادران یوسف به مضمون جمله دارد.
موضوعات مرتبط
- احکام: ۴
- برادران یوسف: ادعاى برادران یوسف ۶; اطمینان برادران یوسف ۸; اقرار برادران یوسف ۵; برادران یوسف و یعقوب(ع) ۱، ۲، ۷، ۸; توجیه گرى برادران یوسف ۳; توطئه برادران یوسف ۱، ۲، ۵، ۸; تهمتهاى برادران یوسف ۷; دروغگویى برادران یوسف ۱، ۲، ۳، ۸; عذرآورى برادران یوسف ۳
- مسابقه: احکام مسابقه ۴
- یعقوب(ع): تهمت به یعقوب(ع) ۷; مسابقه در دین یعقوب(ع) ۴; یعقوب(ع) و برادران یوسف ۶
- یوسف(ع): تقصیر در محافظت از یوسف(ع) ۵; طعمه گرگ شدن یوسف(ع) ۳، ۵، ۶; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۵، ۶، ۸
منابع