روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۰۵

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن ابن فضال عن داود بن ابي يزيد و هو فرقد عن ابي يزيد الحمار عن ابي عبد الله ع قال :

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ أَرْبَعَةَ أَمْلاَكٍ فِي إِهْلاَكِ‏ قَوْمِ لُوطٍ جَبْرَئِيلَ‏ وَ مِيكَائِيلَ‏ وَ إِسْرَافِيلَ‏ وَ كَرُوبِيلَ ع‏ فَمَرُّوا بِإِبْرَاهِيمَ ع‏ وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَعْرِفْهُمْ وَ رَأَى هَيْئَةً حَسَنَةً فَقَالَ لاَ يَخْدُمُ هَؤُلاَءِ أَحَدٌ إِلاَّ أَنَا بِنَفْسِي وَ كَانَ صَاحِبَ أَضْيَافٍ فَشَوَى لَهُمْ عِجْلاً سَمِيناً حَتَّى أَنْضَجَهُ ثُمَّ قَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا وَضَعَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ‏ رَأى‏ََ أَيْدِيَهُمْ لاََ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ حَسَرَ اَلْعِمَامَةَ عَنْ وَجْهِهِ وَ عَنْ رَأْسِهِ فَعَرَفَهُ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فَقَالَ أَنْتَ هُوَ فَقَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتِ اِمْرَأَتُهُ‏ سَارَةُ فَبَشَّرَهَا بِإِسْحََاقَ‏ وَ مِنْ وَرََاءِ إِسْحََاقَ‏ يَعْقُوبَ‏ فَقَالَتْ مَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَجَابُوهَا بِمَا فِي‏ اَلْكِتَابِ اَلْعَزِيزِ فَقَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ لَهُمْ فِيمَا ذَا جِئْتُمْ قَالُوا لَهُ فِي إِهْلاَكِ‏ قَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ لَهُمْ إِنْ كَانَ فِيهَا مِائَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ تُهْلِكُونَهُمْ فَقَالَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ لاَ قَالَ فَإِنْ كَانُوا خَمْسِينَ قَالَ لاَ قَالَ فَإِنْ كَانُوا ثَلاَثِينَ قَالَ لاَ قَالَ فَإِنْ كَانُوا عِشْرِينَ قَالَ لاَ قَالَ فَإِنْ كَانُوا عَشَرَةً قَالَ لاَ قَالَ فَإِنْ كَانُوا خَمْسَةً قَالَ لاَ قَالَ فَإِنْ كَانُوا وَاحِداً قَالَ لاَ قََالَ إِنَّ فِيهََا لُوطاً قََالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهََا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ كََانَتْ مِنَ اَلْغََابِرِينَ‏ ثُمَّ مَضَوْا وَ قَالَ‏ اَلْحَسَنُ اَلْعَسْكَرِيُّ أَبُو مُحَمَّدٍ لاَ أَعْلَمُ ذَا اَلْقَوْلَ إِلاَّ وَ هُوَ يَسْتَبْقِيهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُجََادِلُنََا فِي‏ قَوْمِ لُوطٍ فَأَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِي زِرَاعَةٍ لَهُ قُرْبَ اَلْمَدِينَةِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَلَمَّا رَآهُمْ رَأَى هَيْئَةً حَسَنَةً عَلَيْهِمْ عَمَائِمُ بِيضٌ وَ ثِيَابٌ بِيضٌ فَقَالَ لَهُمُ اَلْمَنْزِلَ فَقَالُوا نَعَمْ فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ فَنَدِمَ عَلَى عَرْضِهِ عَلَيْهِمُ اَلْمَنْزِلَ وَ قَالَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ صَنَعْتُ آتِي بِهِمْ قَوْمِي وَ أَنَا أَعْرِفُهُمْ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اَللَّهِ وَ قَدْ قَالَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ لاَ نَعْجَلُ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَشْهَدَ ثَلاَثَ شَهَادَاتٍ فَقَالَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ هَذِهِ وَاحِدَةٌ ثُمَّ مَشَى سَاعَةً ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اَللَّهِ فَقَالَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ هَذِهِ اِثْنَتَانِ ثُمَّ مَضَى فَلَمَّا بَلَغَ بَابَ اَلْمَدِينَةِ اِلْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَارَ خَلْقِ اَللَّهِ فَقَالَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ هَذِهِ ثَالِثَةٌ ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ فَلَمَّا رَأَتْهُمُ اِمْرَأَتُهُ رَأَتْ هَيْئَةً حَسَنَةً فَصَعِدَتْ فَوْقَ اَلسَّطْحِ وَ صَعِقَتْ فَلَمْ يَسْمَعُوا فَدَخَّنَتْ‏ فَلَمَّا رَأَوُا اَلدُّخَانَ أَقْبَلُوا يُهْرَعُونَ إِلَى اَلْبَابِ فَنَزَلَتْ إِلَيْهِمْ فَقَالَتْ عِنْدَهُ قَوْمٌ مَا رَأَيْتُ قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهُمْ هَيْئَةً فَجَاءُوا إِلَى اَلْبَابِ لِيَدْخُلُوهَا فَلَمَّا رَآهُمْ‏ لُوطٌ قَامَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ يَا قَوْمِ‏ فَاتَّقُوا اَللََّهَ وَ لاََ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ فَقَالَ هََؤُلاََءِ بَنََاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ‏ فَدَعَاهُمْ إِلَى اَلْحَلاَلِ فَ قََالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مََا لَنََا فِي بَنََاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مََا نُرِيدُ فَ قََالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى‏ََ رُكْنٍ شَدِيدٍ فَقَالَ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ لَوْ يَعْلَمُ أَيُّ قُوَّةٍ لَهُ فَكَاثَرُوهُ حَتَّى دَخَلُوا اَلْبَيْتَ قَالَ فَصَاحَ بِهِ‏ جَبْرَئِيلُ‏ يَا لُوطُ دَعْهُمْ يَدْخُلُونَ فَلَمَّا دَخَلُوا أَهْوَى‏ جَبْرَئِيلُ‏ بِإِصْبَعِهِ نَحْوَهُمْ فَذَهَبَتْ أَعْيُنُهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ فَطَمَسْنََا أَعْيُنَهُمْ‏ ثُمَّ نَادَى‏ جَبْرَئِيلُ‏ فَقَالَ‏ إِنََّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّيْلِ‏ وَ قَالَ لَهُ‏ جَبْرَئِيلُ‏ إِنَّا بُعِثْنَا فِي إِهْلاَكِهِمْ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ‏ عَجِّلْ فَقَالَ‏ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَيْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِيبٍ‏ قَالَ فَأَمَرَهُ فَتَحَمَّلَ وَ مَنْ مَعَهُ إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ قَالَ ثُمَّ اِقْتَلَعَهَا جَبْرَئِيلُ‏ بِجَنَاحَيْهِ‏ مِنْ سَبْعِ أَرَضِينَ ثُمَّ رَفَعَهَا حَتَّى سَمِعَ أَهْلُ سَمَاءِ اَلدُّنْيَا نُبَاحَ اَلْكِلاَبِ وَ صِيَاحَ اَلدِّيَكَةِ ثُمَّ قَلَبَهَا وَ أَمْطَرَ عَلَيْهَا وَ عَلَى مَنْ حَوْلَ اَلْمَدِينَةِ حِجََارَةً مِنْ سِجِّيلٍ‏


الکافی جلد ۸ ش ۵۰۴ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۵۰۶
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْه‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۶۲

ابو يزيد حمار از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: خداى تعالى چهار فرشته براى هلاكت قوم لوط فرستاد: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، كروبيل عليهم السّلام، آنها كه همگى عمامه بر سر داشتند سر راه خود بابراهيم عليه السّلام برخوردند و بر او سلام كردند، ابراهيم ايشان را نشناخت ولى شكل و هيئت خوبى در آنها مشاهده كرد، از اين رو گفت: براى خدمتكارى و پذيرائى آنها جز خودم ديگرى را نشايد، و او مردى مهمان دوست و مهمان‏نواز بود، پس براى ايشان گوساله چاقى را بريان كرد و چون پخت آن را نزديك آنها آورده پيش رويشان نهاد ولى وقتى ديد كه دست آنها بدان دراز نمى‏شود ناشناسشان شمرد و ترسى از آنها در دلش جايگير شد. جبرئيل كه چنين ديد عمامه از سر و چهره خود برداشت و ابراهيم او را شناخت و بدو فرمود: تو همان او هستى؟ جبرئيل گفت: آرى، در اين هنگام همسر ابراهيم سارة از آنجا گذشت، جبرئيل او را بآمدن اسحاق (و تولد او از سارة) مژده داد، و از پى اسحاق هم بيعقوب نويدش داد، در اينجا سارة همان سخنى را كه خداى عز و جل از او نقل كرده (در سوره هود آيه ۷۲) گفت، و آنها نيز همان پاسخى را كه در قرآن است (آيه ۷۳) باو دادند. ابراهيم بدانها فرمود: براى چه آمده‏ايد؟ گفتند: براى هلاكت قوم لوط. فرمود: اگر در ميان آنها صد نفر مؤمن باشد آنها را هلاك ميكنيد؟ جبرئيل- نه. ابراهيم- اگر پنجاه نفر باشد؟ گفت: نه. - اگر سى نفر باشد؟ - نه. - اگر بيست نفر باشد؟ - نه. - اگر ده نفر باشد؟ - نه. - اگر پنج نفر باشد؟ - نه. - اگر يكنفر باشد؟ - نه. (در اين هنگام) ابراهيم گفت: لوط در ميان آنها است؟ در پاسخ گفتند: ما داناتريم بدان كس كه در ميان آنها است، ما او و خاندانش را نجات دهيم جز زنش را كه او از ماندگان است. سپس رفتند، و ابو محمد حسن عسكرى (براى اين جمله توضيحى در آخر حديث بيايد) گفته است: براى اين گفتار ابراهيم منظورى سراغ نداريم جز آنكه ميخواست آنها را از مرگ برهاند، و زنده بودنشان را خواستار بود، و همين است معناى گفتار خداى عز و جل (در حكايت از ابراهيم): «با ما در باره قوم لوط مجادله ميكرد» (سوره هود آيه ۷۴) فرشتگان از آنجا بنزد لوط آمدند و او در مزرعه خود در نزديكى شهر بود همان طور كه عمامه بر سر داشتند بر آن جناب سلام كردند، لوط كه آنها را در آن وضع و هيئت نيكو و عمامه‏ها و جامه‏هاى سفيد ديد آنها را بمنزل خويش دعوت كرد و آنها پذيرفتند، پس لوط جلو افتاد و آنها بدنبالش براه افتادند، در بين راه لوط از اينكه آنها را بمنزل تعارف كرده پشيمان گشت و با خود گفت: چه كارى كردم، اينان را بنزد قوم خود كه آنها را بخوبى مى‏شناسم مى‏برم از اين رو بدانها رو كرده گفت: براستى كه شما بنزد بدترين خلق خدا ميرويد!- و جبرئيل (پيش از آن گفته بود) ما در باره عذاب اين مردم شتاب نمى‏كنيم تا لوط سه بار ببدى آنها شهادت دهد-. در اين موقع جبرئيل گفت: اين يك بار. سپس لوط براه افتاد و لختى راه رفت و دوباره بدانها رو كرده گفت: براستى كه شما نزد بدترين خلق خدا آمده‏ايد. جبرئيل گفت: اين دو بار. لوط براه افتاد و همين كه بدروازه شهر رسيد (براى بار سوم) رو بدانها كرده گفت: براستى كه شما بنزد بدترين خلق خدا آمده‏ايد. جبرئيل گفت: اين هم سه بار. پس از آن لوط وارد شهر شد و آنها نيز پشت سرش وارد شدند، زن لوط كه آنها را با آن وضع و هيبت زيبا مشاهده كرد بالاى بام خانه رفت و جيغ كشيد: مردم صداى او را نشنيدند، از اين رو بالاى‏ بام دود كرد، و چون مردم دود را ديدند بسمت درب خانه لوط روى آوردند، زن لوط از بام بزير آمده بدانها گفت: هم اكنون در پيش لوط مردمى هستند كه من تاكنون زيباتر از آنها نديده‏ام. آن مردم بدر خانه ريختند و خواستند وارد خانه شوند، لوط كه آنها را ديد بسوى آنها برخاست و گفت: اى مردم از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانانم رسوا و شرمسار نكنيد آيا در ميان شما مرد خردمندى نيست؟ و ادامه داده گفت: اينها دختران منند كه براى شما پاكيزه‏ترند، و باين گفتار آنها را براه حلال دعوت كرد، ولى آنان در پاسخش گفتند: تو خود ميدانى كه ما را بدختران تو حقى نيست و خود ميدانى كه ما چه ميخواهيم. لوط گفت: كاش من در برابر شما نيروئى داشتم يا به تكيه‏گاهى قوى پناه مى‏بردم. جبرئيل گفت: كاش ميدانست هم اكنون چه نيروئى دارد. آنها فزونى گرفتند و بالاخره وارد منزل گشتند، جبرئيل فرياد زد: اى لوط بگذار تا درآيند و چون وارد خانه شدند جبرئيل با انگشت خويش بدانها اشاره كرد بينائى از آنها رفت و كور شدند. و اين است معناى اين آيه: «ديده‏هاشان را كور كرديم» (سوره قمر آيه ۳۷) در اين هنگام جبرئيل فرياد زد: «اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم و اينها هرگز بتو دست نيابند و تو پاسى از شب با خاندانت راهسپر شو» (سوره هود آيه ۸۱) و بدنبال آن جبرئيل بدو گفت: ما براى نابود كردن اينها آمده‏ايم، لوط گفت: اى جبرئيل شتاب كن. جبرئيل گفت: «موعد آنها بامداد است آيا بامداد نزديك نيست». و بدين ترتيب جبرئيل باو دستور داد تا خود و عائله‏اش جز همسرش را بيرون برد. فرمود: آنگاه جبرئيل آن شهر را با دو بال خود از هفتمين طبقه زمين بركند و باندازه‏اى بالا برد كه اهل آسمان دنيا بانگ سگان و آواز خروسان آنها را شنيدند و از همان جا آن شهر را واژگون ساخت و بر آنها و مردمى كه در نزديكى آن شهر بودند سنگ سجيل بباريد. توضيح: مجلسى (ره) در جمله: «و قال الحسن العسكرى ابو محمد ...» گويد: ظاهر آن است كه لفظ «عسكرى» از طغيان قلم نساخ سرزده، و در تفسير عياشى- و نيز در آنچه در كتاب طلاق از همين كتاب نيز گذشت- حسن بن على است بدون لفظ ابى محمد، و از اين رو ظاهر آن است كه مقصود حسن بن على بن فضال بوده بدين ترتيب كه او در اثناى اين حديث آن قسمت را بر وجه تفسير و بيان گفته باشد و كنيه او نيز ابو محمد بوده است، و محتمل است كه جمله: «و قال الحسن العسكرى ...» از محمد بن يحيى باشد (كه در رأس سند قرار دارد) و محمد بن يحيى آن قسمت را از امام عسكرى عليه السّلام در اثناى اين حديث نقل كرده براى توضيح مطلب ...

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۳۷۵

ابو يزيد حمّار به نقل از امام صادق عليه السّلام آورده است كه آن حضرت فرمود:خداوند متعال براى نابود كردن قوم لوط چهار فرشته با نامهاى جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و كروبيل برانگيخت. آنها در حالى كه عمامه بر سر داشتند بر ابراهيم گذر كردند و بر او درود فرستادند. ابراهيم آنها را نشناخت ولى نمود نيكويى در ايشان يافت، لذا پيش خود چنين گفت: خدمت به ايشان را جز من شايسته نيست. ابراهيم ميهمان دوست بود، پس گوساله فربهى براى آنها بريان كرد تا بپخت و آن را پيش روى ايشان نهاد. پس چون گوساله را در برابر آنها گذاشت ديد كه دست آنها به گوساله نمى‏رسد. پس آنها را __________________________________________________

(۱) «و آنان كه پيش شما آمده‏اند و سينه ايشان از پيكار با شما يا پيكار با قومشان تنگ شده ...» (سوره نساء/ آيه ۹۰).

ناشناس تشخيص داد و از آنها هراسى در دلش افتاد. جبرئيل كه چنين ديد عمامه از چهره برگرفت و ابراهيم او را به جاى آورد و گفت: تو همويى؟ جبرئيل گفت: آرى. در اين وقت ساره همسر ابراهيم از پيش آنها گذشت و جبرئيل او را به آمدن اسحاق بشارت داد و از پى اسحاق هم به يعقوب نويدش داد. در اين هنگام ساره همان سخنى را كه خداوند عزّ و جلّ از او نقل كرده [هود/ ۷۲] گفت، و آنها هم همان پاسخى را بدو دادند كه در قرآن [هود/ ۷۳] آمده. ابراهيم به آنها گفت: براى چه آمده‏ايد؟ فرشتگان گفتند: براى نابود كردن قوم لوط آمده‏ايم. ابراهيم گفت: اگر در ميان آنها صد مؤمن يافت شود باز هم آنها را نابود خواهيد كرد؟ جبرئيل گفت: خير. ابراهيم گفت: اگر پنجاه نفر باشند چه؟ جبرئيل گفت: خير. ابراهيم گفت: اگر سى تن باشند چه؟ جبرئيل گفت: خير. ابراهيم گفت: اگر بيست تن باشند چه؟ جبرئيل گفت: خير. ابراهيم گفت: اگر ده تن باشند چه؟ جبرئيل گفت: خير، ابراهيم گفت: اگر پنج تن باشند چه؟ جبرئيل گفت: خير. ابراهيم گفت: اگر يك تن باشد چه؟ جبرئيل گفت: خير. در اين هنگام ابراهيم گفت: لوط كه در ميان آنهاست؟ فرشتگان در پاسخ گفتند: ما بدان كس كه در ميان آنهاست داناتريم. ما او و خاندانش را رهايى بخشيم مگر زنش را كه از ماندگان است. آنها سپس رفتند.ابو محمّد حسن عسكرى گفته است: براى اين سخن مقصودى نمى‏دانم مگر آنكه ابراهيم مى‏خواسته آنها را از نابودى برهاند، و اين همان سخن پروردگار است كه فرمود:... يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ «۱».پس فرشتگان نزد لوط آمدند در حالى كه او در كشتزار خود در نزديكى شهر بود.فرشتگان همان طور كه عمامه بر سر داشتند بر آن حضرت درود فرستادند. لوط كه آنها را در آن وضع و شكل نيكو و عمامه‏ها و جامه‏هاى سفيد ديد به منزلش دعوتشان كرد و آنها نيز پذيرفتند. لوط جلو افتاد و آنها در پى او به راه افتادند. لوط در بين راه از اينكه ايشان را __________________________________________________

(۱) «با ما در باره قوم لوط مجادله مى‏كرد» (سوره هود/ آيه ۷۴).

به منزلش خوانده بود پشيمان شد و با خود گفت: عجب كارى كردم! اينان را به ميان قوم خود مى‏بردم كه بخوبى مى‏شناسمشان، لذا بديشان روى كرد و گفت: جز اين نيست كه شما به سوى بدترين خلق خدا مى‏رويد. جبرئيل [پيشتر] گفته بود: ما در عذاب اين مردم شتاب نخواهيم كرد تا لوط سه بار به بدى آنها گواهى دهد. در اين هنگام جبرئيل گفت: اين يك بار. سپس لوط به راه افتاد و اندكى از مسافت را كه پيمود دوباره بديشان رو كرد و گفت: همانا كه شما به سوى بدترين مردم خدا مى‏رويد. جبرئيل گفت: اين دو بار. لوط به راه افتاد و چون به دروازه شهر رسيد گفت: براستى كه شما به سوى بدترين خلايق خدا روانيد. جبرئيل گفت: اين هم سه بار.سپس لوط وارد شهر شد و فرشتگان هم همراه او وارد شدند. زن لوط كه آنها را زيبا يافت بر بام خانه رفت و فرياد زد ولى قوم لوط صداى او را نشنيدند، لذا بر بام، دودى بر پا كرد. و چون مردم، دود را ديدند رو به درب خانه لوط دويدند، و در اين هنگام زن لوط پايين آمد و گفت: نزد لوط مردمى هستند كه من هرگز از آنها زيباتر نديده‏ام. آن مردم به سوى درب خانه آمدند تا به خانه درآيند. چون لوط آنها را ديد به سوى آنها رفت و گفت:اى جماعت! تقواى خدا در پيش گيريد و مرا در باره ميهمانانم رسوا نكنيد. آيا در ميان شما خردمندى يافت نمى‏شود؟ لوط به آنها گفت: اينان دختران منند كه براى شما پاكيزه‏ترند. لوط آنها را دعوت كرد كه به طريقى شرعى دفع شهوت كنند. آنها در پاسخ گفتند: تو خود مى‏دانى كه ما را در دختران تو حقّى و رغبتى نيست و تو مى‏دانى كه ما چه مقصودى داريم. لوط گفت: اى كاش من در برابر شما توانايى داشتم و يا از پشتيبانى استوار برخوردار مى‏بودم. جبرئيل گفت: كاش مى‏دانست اكنون چه نيرويى دارد. قوم بر درب خانه فزونى گرفتند تا [بزور] به خانه او ريختند. جبرئيل فرياد زد: بگذار وارد شوند. چون آنها وارد خانه شدند جبرئيل انگشت خود را به سوى آنها فرود آورد و بينايى از آنها سلب شد. و اين همان سخن پروردگار است كه فرمود: .. فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ ... «۱». __________________________________________________

(۱) «ديده‏هاشان را كور كرديم» (سوره قمر/ آيه ۳۷).

سپس جبرئيل فرياد برآورد كه: ... إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ ... «۱». و اين چنين جبرئيل به لوط اعلان كرد كه ما براى نابود كردن آنها آمده‏ايم و او به جبرئيل گفت: شتاب كنيد. جبرئيل گفت: .. إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ «۲»، و اين چنين جبرئيل به او دستور داد تا خود و خانواده‏اش جز همسر خويش را بيرون برد. امام عليه السّلام مى‏فرمايد: آن گاه جبرئيل آن شهر را از بن با دو بال خود از هفتمين طبقه زمين بركند و آن قدر بالا برد كه اهل آسمان دنيا بانگ سگان و خروسان آنها را شنيدند و از همان جا آن شهر را واژگون ساخت و بر آنها و ساكنانى كه در حومه آن شهر بودند سنگ سجّيل بباريد. __________________________________________________

(۱) «ما فرستادگان پروردگار توايم و اينها هرگز به تو دست نيابند و تو پاسى از شب با خاندانت راهسپر شو» (سوره هود/ آيه ۸۱).
(۲) «وعده آنها صبحگاه است، آيا صبح نزديك نيست» (سوره هود/ آيه ۸۱).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)