روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۸۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن مسافر قال :
الکافی جلد ۱ ش ۹۸۵ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۸۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۹
مسافر گويد: وقتى امام كاظم را گرفتند كه ببرند به فرزند خود ابو الحسن (امام رضا ع) دستور داد كه تا او زنده است هر شب درب اطاق بخوابد تا خبر او برسد. گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز مىانداختيم و پس از شام مىآمد و در آن مىخوابيد و صبح به منزلش بر مىگشت. گويد: چهار سال بر اين وضع پائيد و سپس در يكى از شبها بستر او را انداختيم و دير كرد و به شيوه هميشه نيامد بخوابد و اهل خانه به هراس افتادند و ترسيدند و غم فراوانى از نيامدن آن حضرت ما را فرا گرفت و فرداى آن شب به خانه آمد و نزد خانواده ما رفت و ام احمد را خواست و به او گفت: آن امانتى كه پدرم به تو سپرده بياور، ام احمد به مجرد شنيدن اين سخن شيون كرد و سيلى به چهره زد و گريبان دريد و گفت: به خدا آقاى من مرده است، امام رضا جلو او را گرفت و فرمود: سخنى در اين باره مگو و اظهارى مكن، تا خبر به والى رسد و او سبدى با دو هزار يا چهار هزار اشرفى در آورد و همه آنها را به امام رضا داد نه ديگران و ام احمد گفت: امام كاظم محرمانه به من فرمود (ام احمد بانوئى راستگو و مورد اعتماد بود نزد امام) اين امانت را نگهدار نزد خودت احدى را تا من بميرم بدان مطلع مكن و چون مُردم هر كدام از پسرانم آمد و آن را درخواست كرد از تو آن را به او بده و بدان كه من مُردهام، به خدا سوگند نشانهاى كه آقايم به من داده بود ظاهر شد، امام رضا آنها را از او دريافت كرد و به همه دستور خود دارى داد تا خبر رسيد، و برگشت و ديگر به آن خوابگاه معهود برنگشت به رسم گذشته و چند روزى بر ما نگذشت كه طومار خبر مرگ آن حضرت رسيد و ما روز شمارى كرديم و وارسيديم در همان وقتى وفات كرده بود كه ابو الحسن (الرضا (ع)) همان اقدام را كرد و خوابگاه سفارشى را ترك كرد و امانت معهوده را دريافت نمود.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۱۸
مسافر گويد: هنگامى كه ابو ابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام را (بسوى بغداد) ميبردند بامام رضا عليه السلام دستور داد كه هميشه تا وقتى كه خودش زنده است، هر شب در منزل آن حضرت بخوابد تا خبرش باو برسد، مسافر گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز خانه ميانداختيم، و آن حضرت بعد از شام مىآمد و ميخوابيد، و صبح بمنزل خويش ميرفت، تا چهار سال بدين منوال گذشت، شبى از شبها بستر حضرت را انداختند ولى او دير كرد و بالاخره هم نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما را از نيامدنش دهشتى گرفت. چون فردا شد، آن حضرت بمنزل آمد و نزد اهل خانه رفت و متوجه ام احمد شد و باو فرمود: آنچه را پدرم بتو سپرده بياور، ناگاه ام احمد فرياد كشيد و سيلى برخسارش زد و گريبانش را دريد و گفت: بخدا آقايم مرد، حضرت او را جلو گرفت و فرمود: «مبادا سخنى بگوئى و آن را اظهار كنى تا خبر بحاكم برسد» سپس ام احمد زنبيلى را با دو هزار دينار يا چهار هزار دينار نزد او آورد و همه را بامام رضا داد، نه بديگران (زيرا از اموال شخصى آن حضرت نبود تا ميان همه وراث تقسيم شود). و ام احمد- كه برگزيده و محرم راز امام هفتم عليه السلام بود- گفت آن حضرت روزى محرمانه بمن فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن، كسى را از آن آگاه نساز تا من بميرم، چون من درگذشتم، هر كس از فرزندانم نزد تو آمد و آن را از تو خواست تحويلش ده و بدان كه من مردهام. اكنون بخدا نشانهاى كه آقايم فرموده بود ظاهر شد (و دانستم كه او درگذشته است) امام رضا عليه السلام آنها را از او گرفت و همه را دستور خوددارى داد تا زمانى كه خبر برسد، سپس بازگشت و براى خوابيدن شب هم چنان كه مىآمد، نيامد، تا چند روزى بيش نگذشت كه پاكت نامه خبر وفات امام هفتم رسيد. ما روزها را شمرديم و حساب كرديم، معلوم شد همان وقتى كه امام رضا براى خوابيدن نيامد و امانت را گرفت، آن حضرت درگذشته است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۱۵
على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از مسافر روايت كرده است كه گفت: در هنگامى كه امام موسى كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند، حضرت امام رضا عليه السلام را امر فرمود كه در هر شب بخوابد در دهليز خانه آن حضرت، هميشه در مدت حيات آن حضرت، تا آنكه خبر وفاتش به او برسد. مسافر مىگويد كه: عادت ما اين بود كه در هر شب، براى حضرت امام رضا عليه السلام در دهليز خانه، فرش و رختخواب مىانداختيم، و حضرت بعد از [نماز] خفتن، تشريف مىآورد و در آنجا مىخوابيد. و چون صبح مىشد، به منزل خويش بر مىگشت. مسافر مىگويد كه: چهار سال بر اين حال ماند، بعد از آن شبى از شبها بود كه حضرت از آمدن در نزد ما دير كرد و ما براى او فرش كرده بوديم، پس نيامد، چنانچه پيش از آن مىآمد. اهل و عيال امام موسى عليه السلام وحشتى كردند و ترسيدند و از دير كردن آن حضرت امر عظيمى بر ما داخل شد. چون صبح شد، به خانه آمد و بر اهل و عيال پدرش داخل شد، و به نزد مادر احمد رفت و فرمود كه: «آنچه را كه پدرم به تو سپرده، بياور». مادر احمد چون اين را شنيد، فرياد و فغان برآورد و طپانچه بر روى خويش زد و گريبان جامه را دريد، و گفت: به خدا سوگند كه: شوهر و آقا و امام من وفات فرموده. حضرت امام رضا عليه السلام او را منع فرمود و فرمود كه: «در اين باب، سخنى مگو و اين را اظهار مكن تا خبر به والى مدينه برسد». پس مادر احمد صندوقى را بيرون آورد و به نزد آن حضرت گذاشت با دو هزار دينار، يا چهار هزار دينار، و همه آنها را تسليم آن حضرت نمود و به غير او نداد. و مادر احمد در نزد امام موسى عليه السلام مكرّمه و محترمه بود و حضرت او را دوست مىداشت، گفت كه: امام موسى عليه السلام در خلوتى كه در ميانه من و او بود و كسى ديگر نبود، به من فرمود كه: «اين امانت را محافظت كن در نزد خود، و كسى را بر آن مطّلع مگردان، تا من وفات كنم. و چون از دنيا در گذشتم، هر يك از فرزندان من كه به نزد تو آيد و اين امانت را از تو طلب نمايد، آن را به وى تسليم كن، و بدان كه من فوت شدهام». و به خدا سوگند كه نشانهاى كه سيد من قرار داده بود، به من رسيد. پس حضرت امام رضا عليه السلام آن را از مادر احمد گرفت، و همه ايشان را امر فرمود كه خود را نگه دارند، و چيزى را بروز ندهند تا خبر وفات آن حضرت برسد، و برگشت و ديگر نيامد كه در دهليز شب به سر برد، چنانچه بيشتر چنين مىكرد. و درنگ نكرديم، مگر چند روز كمى تا آنكه كيسه سر بسته وارد شد كه خبر وفات آن حضرت را در كاغذى كه در آن بود، نوشته بودند. ما آن روزها را شمرديم و ملاحظه آن وقت نموديم، ديديم كه آن حضرت وفات فرموده بود در همان وقتى كه امام رضا عليه السلام، كرد آنچه كرد؛ از آنكه تخلّف فرمود از شب خوابيدن در دهليز و گرفت از مادر احمد آنچه را كه گرفت.