روایت:الکافی جلد ۱ ش ۶۳۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن ابي عبد الله و محمد بن الحسن عن سهل بن زياد و محمد بن يحيي عن احمد بن محمد جميعا عن الحسن بن العباس بن الحريش عن ابي جعفر الثاني ع قال قال ابو عبد الله ع :
الکافی جلد ۱ ش ۶۳۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۶۳۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۲۴۵
امام محمد تقى (ع) فرمود كه: امام صادق (ع) فرموده است: در اين ميان كه پدرم (امام باقر ع) گرد كعبه طواف مى كرد، بناگاه مردى رو بسته جلوى او سبز شد در او آويخت و طوافش را بريد و او را به خانهاى در كنار كوه صفا كشانيد و فرستاد مرا هم برد و پس از ورود من سه تن شديم (امام پنجم (ع) و ششم (ع) و آن مرد رو بسته) آن مرد به من گفت: يا ابن رسول الله خوش آمدى، سپس دستش را بر من نهاد و گفت:" بارك الله فيك يا امين اللَّه بعد آبائه" تو امام با بركتى باشى بعد از پدرانت (رو به پدرم كرد:) اى ابو جعفر، اگر خواهى تو به من گزارش ده و اگر خواهى من به تو گزارش دهم، اگر خواهى از من بپرس و اگر خواهى من از تو بپرسم، اگر خواهى تو مرا تصديق كن و اگر خواهى من تو را تصديق كنم، فرمود: همه اينها موافق ميل من است. آن مرد گفت: پس مبادا چيزى پرسم و جوابى دهى كه جز آن در دل داشته باشى، فرمود: اين كار كسى است كه در دلش دو علم و قصد مخالف باشد و به راستى خدا نخواسته كه او علم دچار اختلافى داشته باشد (يعنى خدا علم مورد اختلاف ندارد و علم امام هم چون پرتو علم خدا است دچار اختلاف نيست). آن مرد عرض كرد: مسأله من همين بود كه شما يك سِرّ آن را بيان كردى، بفرمائيد اين علمى كه در آن اختلافى نيست در چه كسى است؟ امام (ع) فرمود: علم كلى و كل علم نزد خدا جل ذكره است و اما آنچه بناچار بندگان خدا بايد بدانند نزد اوصياء است. فرمود: در اين جا بود كه آن مرد روپوش خود را باز كرد و درست نشست و رويش خرم شد و گفت: من همين را خواستم و به خاطر آن اينجا آمدهام .. تو معتقدى كه علم بىاختلاف نزد اوصياء است، بفرمائيد چگونه آن را مىدانند؟ امام (ع) فرمود: از همان راهى كه رسول خدا (ص) مى دانست، جز اينكه اوصياء آنچه را رسول خدا (ص) مى نبينند، زيرا او پيغمبر بود و اينان محدث باشند، او به آستان خداى عز و جل وارد مىشد و وحى را مىشنيد و آنان نمىشنوند. آن مرد رو بسته عرض كرد: درست فرمودى يا ابن رسول الله، من مسأله سختى پيش تو طرح كنم، بفرمائيد كه چرا اين علم براى عموم آشكار نشود چنانچه براى رسول خدا (ص) آشكار مىشد، گويد: امام (ع) خنديد و فرمود: خدا نخواسته كه بر علم او مطلع شود مگر آنكه آزمايش ايمان به علم را داده است چنانچه به رسول خدا (ص) حكم كرده بود بر آزار قوم خود شكيبا باشد و جز به دستور او وارد نبرد نشود و چه اندازه راز دارى و پرده پوشى كرد تا به او فرمان رسيد (۹۴ سوره حجر): «آنچه دستور دارى آشكار كن و از مشركان رو برگردان» بخدا قسم اگر پيش از آن هم آشكار كرده بود در امان بود ولى به منظور اطاعت از خدا و بيم از خلاف او دست باز گرفت، من دوست داشتم كه با چشم بازت همراه مهدى اين امت باشى كه فرشتهها با شمشيرهاى برنده آل داود ميان آسمان و زمين ارواح مردههاى كفار را عذاب كنند و ارواح زندههاى همكيش آنها را هم به آنان برسانند، سپس (آن مرد رو بسته كه الياس بود) شمشيرى بر آورد و گفت: ببين اين هم از آنها است؟ گويد: پدرم در جوابش فرمود: آرى، سوگند بدان كه محمد (ص) را بر بشر برگزيد، گويد: سپس آن مرد روى خود را گشود و عرض كرد: من الياس هستم و از روى نادانى در باره امامتِ تو چيزى نپرسيدم و تنها مقصودم اين بود كه اين حديث وسيله نيرومندى ياران تو باشد و اكنون من به تو يك آيه را گزارش مىدهم كه تو خود آن را مىدانى و اگر يارانت با آن در برابر مخالفان خود حجت آورند پيروز گردند. پدرم فرمود: اگر خواهى من از آن به تو خبر دهم؟ الياس عرض كرد: آرى مىخواهم، امام (ع) فرمود: به راستى شيعيانِ ما اگر در برابر مخالفان خود بگويند كه خداى عز و جل به رسول خدا فرمود: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ تا آخر سوره (ما آن را در شبِ قدر نازل كرديم ۱- تو نمىدانى شب قدر چيست؟ ۲- شبِ قدر به از هزار ماه است ۳- فرشتهها با روح در آن به زمين فرود آيند به اذن پروردگار خود به همراه هر امرى با سلامت (سلام باشد بر مؤمنان) آن شب سلام است تا بر آمدن سپيده دم) آيا رسول خدا (ص) در اين شب علم تازهاى دريافت مىكرد كه در غير آن شب نمىدانست و يا جبرئيل در غير آن شب براى او نمىآورد؟ مخالفان در جواب اين پرسش مىگويند: نه. به آنها بگو: آنچه را پيغمبر مىدانست چارهاى از اعلام و ظهور آن بود؟ مىگويند: نه. به آنها بگو: كسى كه مدعى است به حكم خدا حكم مىكند و در حكم او اختلاف و تناقض است آيا با رسول خدا مخالفت دارد؟ بناچار بايد بگويند: آرى، و اگر بگويند: نه، سخن اول خود را نقض كردهاند. به آنها بگو: تأويل آن را (قرآن و علم خدا را) نمىداند جز خدا و راسخون در علم، اگر بگويند راسخون در علم كيانند؟ بگو: كسى كه در علم او اختلاف نيست، اگر بگويند: او چه كس است؟ بگو: رسول خدا (ص) صاحب اين علم بود، آيا اين علم را تبليغ كرد و به مردم رسانيد يا نه؟ اگر بگويند: تبليغ كرد و رسانيد، بگو: او كه وفات كرد خليفهاى به جاى او بود كه علم بىاختلاف داشته باشد؟ اگر بگويند: نه، بگو: جانشين رسول خدا بايد مؤيد از طرف خدا باشد و رسول خدا خليفه خود نكند مگر كسى كه به حكم او حكم كند و مانند خود او باشد مگر در نبوت و اگر رسول خدا جانشينى كه علم او را داشته باشد معين نكرده باشد همه مردمى كه در اصلاب رجال بودند و نسل آيندهاند ضايع كرده باشد .. اگر به تو گويند كه: علم رسول خدا (ص) تنها از قرآن بود (كه در ميان امت موجود است و بدان تمسك توانند كرد). در جواب آنها بگو: «حم، قسم به كتاب مبين، به راستى ما آن را در شب مباركى نازل كرديم، به راستى ما بيم دهندهايم» (در آن شب هر امر درستى ممتاز شود و آن امرى است كه از نزد ما است به راستى ما فرستنده رسولانيم- اين آيه دلالت دارد كه در هر شب قدرى تفصيل امور حقه از جانب خدا مقرر مى شود و ابلاغ مىگردد و بايد امام معصومى در هر زمان باشد كه آن را دريافت كند، و خدا اكتفاء كند به همان سطحِ قرآن نكرده است). اگر گويند: خدا تنها به پيغمبر دستور مىفرستاد، در جوابشان بگو: اين امر حكيم كه ممتاز شود و از طرف ملائكه و روح ابلاغ شود از آسمانى به آسمانى نزول كنند و يا از آسمان به زمين نزول كنند. اگر گويند: از آسمانى به آسمانى نزول كنند صحيح نباشد زيرا در آسمانها كسى نيست كه گناه و خلاف ورزد تا محتاج ابلاغ حكمى باشد و اگر بگويند: از آسمان به زمين نزول كنند و اهل زمين بسيار به چنين حكمى نيازمندند، بگو: آيا اهل زمين چارهاى دارند از اينكه سَروَر و سيدى داشته باشند كه نزد او محاكمه كنند؟ اگر گويند: خليفه وقت حَكَمِ آنها است، در پاسخ بگو (۲۵۶ سوره بقره): «خدا است سرپرست آن كسانى كه ايمان آوردند آنان را از تاريكىها به روشنى بر آرد» تا آنجا كه مىفرمايد: «هُمْ فِيها خالِدُونَ» (و آن كسانى كه كافرند سرپرستشان طاغوت است (ديكتاتور و سركش) و آنها را از روشنى عدل و حق به تاريكىهاى ظلم و ستم و ناحق كشاند آنان مستحقان دوزخند و در آن جاويدانند) به جان خودم در زمين و در آسمان ولىّ خدا نباشد جز آنكه مؤيد باشد و هر كه تأييد شد مصون از خطا است و در زمين هر كه دشمن خدا- عز ذكره- باشد مخذول و به خود واگذاشته است و هر كه از طرف خدا به خود واگذاشته شد، درست نرود، و چنانچه هر امرى بناچار از آسمان فرود آيد و اهل زمين بدان حكم كنند همچنان بايد يك والى و حاكم باشد. اگر گويند: ما آن را نشناسيم، به آنها بگو: هر چه خواهيد بگوئيد، خداى عز و جل نخواسته كه پس از محمد (ص) بندگان خود را بىحجت و امام رها كند. امام صادق (ع) فرمايد: پس از آن الياس بپا خاست و گفت:يا ابن رسول الله در اينجا يك مرحله غامض و پيچيدهاى است ملاحظه كنيد كه اگر مخالفان گويند حجت خدا همان قرآن است؟ امام (ع) فرمود: در اينجا من در پاسخ آنها مىگويم: خود قرآن زبان ندارد كه امر و نهى كند ولى قرآن اهل و مخصوصانى دارد كه به وسيله آن امر و نهى كنند (يعنى قرآن كليات و قوانين است و به ذات خود بر موارد خاصه مورد عمل تطبيق نمىشود و بايد اهل مخصوص قرآن آن را تطبيق كنند و مورد عمل مردم سازند) و من گويم بسا باشد كه براى برخى از اهل زمين پيشآمد نامطلوبى رخ دهد كه تكليف آن از نظر سنت پيغمبر و حكم مورد اتفاق روشن نباشد و از قرآن هم فهميده نشود، خدا نخواسته كه با علم او اين فتنه مخصوص در زمين آشكار شود و در حكم محكم او وسيله براى رد اين گونه فتنه نباشد و كسى كه آن را از گرفتارانش برطرف كند وجود نداشته باشد (يعنى فتنه و پيشآمد بد واقع شده و مردم حكم آن را نمىدانند و از ادله روشن هم درك نمىتوانند و بايد معصومى باشد كه آن را اعلام كند). الياس عرض كرد: يا ابن رسول الله شما در اين مورد پيروز خواهيد بود، من گواهم كه خداى عز و جل هر مصيبتى در زمين به خلق رسد چه در جان و چه در امور ديگر، در دين باشد يا جز آن، مىدانسته و قرآن را دليل و رهنما گماشته. امام صادق (ع) فرمود كه: الياس گفت: يا ابن رسول الله مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى، در قرآن كليات حدود و مقررات مندرج است و تفسير آنها در نزد حجت وقت (و امام معصوم) است. الياس عرض كرد: خدا هرگز نخواسته به يك بندهاى مصيبتى در دين يا جان يا مال برسد و در زمين يك حاكم درستى نسبت به آن مصيبت و گرفتارى نباشد. امام صادق (ع) فرمود كه: الياس گفت: اما در اين باب، شما با حجت و دليل پيروزيد جز اينكه طرف شما بر خدا افتراء بندد و گويد: خدا را حجتى براى خلق نباشد ولى به من خبر ده از تفسير اين آيه (۲۳ سوره حديد): «تا افسوس نخوريد بر آنچه از دست شما رفت». (امام باقر (ع) فرمود): اين جمله مخصوص على (ع) است، «و شاد نباشيد بدان چه به دست شما آمد». (امام باقر (ع) فرمود): اين جمله در باره ابو فلان و ياران او است يك جمله مقدمه است و ديگرى دنباله آن (جمله)، «افسوس مخوريد بر آنچه از دست شما رفت» مخصوص به على (ع) است، و شاد نشويد بدان چه به دست شما آمده، از فتنه و آزمايش و آشوب بعد از رسول خدا (ص) (در باره ابو فلان و يارانش). الياس عرض كرد: من گواهم كه شما صاحبان حكم و علمى هستيد كه در آن اختلافى نيست. امام صادق (ع) فرمود: پس از آن، آن مرد برخاست و رفت.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۳۵۱
امام جواد عليه السلام فرمايد: امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه پدرم طواف كعبه مينمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط او را قطع كرد و او را بخانه كنار صفا آورد و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم، آن مرد بمن گفت خوش آمدى پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت: خير و بركت خدا بر تو باداى امين خدا پس از پدرانش! (سپس متوجه پدرم شد و گفت) اى ابا جعفر! اگر ميخواهى تو بمن خبر ده و اگر ميخواهى من بتو خبر دهم، ميخواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم، ميخواهى تو مرا تصديق كن يا من ترا تصديق كنم، پدرم فرمود: همه اينها را ميخواهم (و با هيچ يك مخالف نيستم) آن مرد گفت: پس مبادا كه در جواب سؤال من زبانت چيزى گويد كه در دلت چيز ديگر باشد، فرمود: اين كار را كسى ميكند كه در دلش دو علم مختلف باشد و خداى عز و جل از علمى كه در آن اختلاف باشد امتناع دارد (پس علم ما هم كه از علم خدا سرچشمه ميگيرد اختلاف ندارد). آن مرد گفت: سؤال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى، بمن خبر دهيد: اين علمى كه در آن اختلاف نيست، چه كسى آن را ميداند، پدرم فرمود: اما تمام اين علم نزد خداى جل ذكره ميباشد و اما آنچه براى بندگان لازمست، نزد اوصياء است، آن مرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهرهاش شكفته شد و گفت: من همين را ميخواستم و براى همين آمدم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۷۶۷
محمد بن ابى عبداللَّه و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه روايت كردهاند، از حسن بن عبّاس بن حَريش، از امام محمد تقى عليه السلام كه فرمود: «امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: در بين آنكه پدرم امام محمد باقر در دور خانه كعبه طواف مىنمود، ناگاه مردى نقاب بسته پيدا شد، كه او را مقدّر شده بود (يعنى: خدا آن نقابْ بسته را به نزد پدرم آورده بود و از براى آن حضرت چنين مقدّر فرموده بود. و مراد اين است كه آن ملاقات، از اتّفاقات خدايى بود كه كسى آن را گمان نداشت). پس هفت شوط طواف را بر پدرم قطع نمود (و نگذاشت كه آن را تمام كند)، تا آنكه او را در خانهاى كه در پهلوى صفا بود، داخل گردانيد. بعد از آن به سوى من فرستاد و من كه رفتم، همه سه نفر بوديم: من و آن مرد و پدرم. پس گفت: مرحبا خوش آمدى يا ابن رسول اللَّه، بعد از آن دست خويش را بر سر من گذاشت و گفت: خدا در تو بركت دهد و خير تو را زياد گرداند اى امين خدا، بعد از پدران خويش. و بعد از آنكه از اين فارغ شد، به حضرت پدرم عرض كرد كه: اى ابوجعفر، اگر خواهى تو مرا خبر ده، و اگر خواهى من تو را خبر دهم، و اگر خواهى تو از من سؤال كن، و اگر خواهى من از تو سؤال مىكنم، و اگر خواهى تو به من راست بگو، و اگر خواهى من به تو راست گويم. پدرم فرمود كه: هر يك از اين را مىخواهم. آن مرد گفت كه: پس بپرهيز از آنكه زبانت سخن كند در نزد سؤال من، به امرى كه غير آن را براى من در دل پنهان مىدارى (يعنى: به جهت تقيّه به خلاف اعتقاد خويش با من سخن مگو). پدرم فرمود كه: جز اين نيست كه اين را كسى مىكند كه در دل او دو علم باشد كه يكى از آنها با صاحب خود مخالفت داشته باشد؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ ابا فرموده است از آنكه او را علمى باشد كه در آن اختلاف باشد. آن مرد گفت كه: سؤال من همين است و تو قدرى از آن را بيان نمودى (يعنى: سؤال من مركّب است از دو چيزى كه آنكه در علم خدا اختلاف جائز است يا نه و بر تقدير عدم جواز اين، علم در نزد كيست)، و خبر ده مرا از اين علم كه در او اختلافى نيست، كيست كه آن را مىداند؟ پدرم عليه السلام فرمود كه: امّا مجموع علم در نزد خداست- جلّ ذكره- و امّا آنچه بندگان را از آن چارهاى نيست كه امر ايشان بىآن منسّق و منتظم نمىشود، در نزد اوصياست. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس آن مرد، نقاب خود را گشود و روى خويش را باز نمود و درست نشست، و آثار بشاشت و سرور در روى او ظاهر گرديد، و گفت: همين را مىخواستم و براى همين آمدهام. تو گمان كردى كه دانش آنچه در آن اختلافى نيست از علم، در نزد اوصياست، پس بگو كه اوصيا چگونه آن علم را مىدانند و طريق آموختن و حُصُول آن، چه وضع مىباشد؟ پدرم فرمود كه: چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را مىدانست كه از فرشتگان مىشنيد، مگر آنكه ايشان نمىبينند آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىديد (چه، آن حضرت جبرئيل و ساير فرشتگان را مىديد و اوصيا ايشان را نمىديدند، بلكه آواز ايشان را مىشنيدند)؛ زيرا كه آن حضرت پيغمبر بود و ايشان محدّث بودند. و مگر آنكه پيغمبر به سوى خداى جلّ جلاله مىخراميد و بر او وارد مىشد، پس وحى را مىشنيد (يعنى: بلاواسطه) و ايشان نمىشنوند. آن مرد گفت: راست گفتى يا ابن رسول اللَّه، ليكن زود باشد كه مسأله دشوارى را به نزد تو آورم. مرا خبر ده از اين علم كه با اوصياست، آن را چه مىشود كه ظاهر نمىشود، چنانچه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ظاهر مىشد؟ حضرت فرمود كه: پس پدرم عليه السلام خنديد و فرمود كه: خدا ابا فرموده كه مطّلع سازد بر علم خويش، مگر آن كس را كه براى ايمان به او آزموده باشد، چنانچه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب گردانيد و حكم فرمود كه: بر اذيّت و آزار قوم خويش صبر كند، و با ايشان جهاد نكند، مگر به امر آن جناب. پس چه بسيار از امور مكتومه بود كه پيغمبر آن را پوشيد تا آنكه به آن حضرت گفته شد كه: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ» «۱»، يعنى: «پس آشكارا كن آنچه را كه به آن امر مىشوى (و امر را چنان آشكارا كن كه محو نشود (چنانچه شكاف آبگينه سر به هم نمىآورد. چه، صدع در اصل لغت، به معنى شكستن شيشه است) و رويگردان از شركآورندگان» (و به سخن ايشان التفات مكن). و به خدا سوگند، كه اگر پيش از آن، حق را آشكارا مىنمود، هر آينه ايمن بود، وليكن آن حضرت در طاعت خدا نظر مىنمود، و از مخالفت آن جناب مىترسيد. پس براى همين باز ايستاد و من بسيار دوست مىدارم كه چشمهاى تو با مهدى اين امّت باشد، و بر آن حضرت افتد، و ببينى كه فرشتگان با شمشيرهاى آل داود در ميان آسمان و زمين ارواح كافرانى را كه مرده باشند، عذاب كنند و ارواح امثال ايشان را از زندگان، به ايشان ملحق سازند. بعد از آن، مرد شمشيرى را بيرون آورد و عرض كرد كه بگير (يا بيا). به درستى كه اين شمشير، از آنهاست. حضرت فرمود كه: پدرم فرمود، يا فرمود در حالتى كه متوجّه به سوى من بود: بلى، چنين است، قسم به آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را بر تمام آدميان برگزيد. حضرت فرمود كه: پس آن مرد نقابْ بسته، نقاب خويش را برگردانيد و گفت: منم الياس و تو را از امر تو سؤال نكردم، و حال آنكه با من در باب آن، جهالتى باشد، غير از آنكه من __________________________________________________
(۱). حجر، ۹۴.
دوست داشتم كه اين حديث قوّتى باشد براى اصحاب تو در مناظره با خصم، و زود باشد كه تو را خبر دهم به آيهاى كه تو آن را مىشناسى و مىدانى كه اگر اصحاب تو به آن آيه، با خصم گفتوگو كنند، بر ايشان ظفر يابند و غالب شوند. حضرت فرمود كه: پدرم به الياس فرمود كه: اگر مىخواهى تو را به آن آيهاى كه اراده دارى خبر دهم و بگويم كه چه آيه است؟ الياس گفت: خواهان آن هستم. پدرم گفت: به درستى كه شيعيان ما، اگر به مخالفان ما بگويند كه خداى عزّوجلّ به رسول خويش مىفرمايد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، تا آخر سوره «۱». «به درستى كه ما فرو فرستاديم اين قرآن مشهور و معروف را (از لوح محفوظ به آسمان دنيا) در شب قدر (كه شب نوزدهم يا بيست و يكم يا بيست و سيّم ماه مبارك رمضان است، و در بيت المعمور، سپرده روح الأمين در مدّت بيست و سه سال، كه زمان رسالت پيغمبر بود، كه در آن زنده بود آيه آيه و سوره سوره به حسب مصالح، بر آن حضرت فرود آورد، يا ابتداى نزول آن از لوح به دنيا در اين شب بود، و اين قول با بودن مبعث روز بيست و هفتم رجب و نزول قرآن در آن درست نمىآيد) و چه چيز دانا گردانيد تو را تا بدانى كه چيست شب قدر؟ شب قدر بهتر است از هزار ماه (كه عبارت است از هشتاد و سه سال و چهار ماه كه ايّام سلطنت بنىاميّه لعنهم اللَّه است)، فرود آيند (بر سبيل استمرار در هر سال) فرشتگان و روح (كه فرشتهاى است بزرگتر از روح الأمين چنان كه گفتهاند، يا روح الأمين) در آن شب به زمين به فرمان پروردگار خويش از براى هر كارى كه حق تعالى قضا فرموده، نيست اين شب، مگر سلامتى» (يا سلام، به جهت كثرت سلام فرشتگان در آن تا دميدن سفيده صبح). پس آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مىدانست كه آن را در اين شب نداند، يا جبرئيل عليه السلام آن را در غير اين شب به نزد او آورد؟ (حاصل مراد، آنكه علم رسول خدا صلى الله عليه و آله همه از نزد خداى تعالى بود كه به او مىرسيد يا در شب قدر يا در غير آن و غير از آن حضرت را علمى نبود كه از غير خدا باشد). پس به درستى كه مخالفان زود باشد كه بگويند: نه (چه، ايشان اعتراف دارند كه آن حضرت آنچه مىدانست، يا در شب قدر به او تعليم مىشد، يا در غير آن از ساير اوقات در سال، به وساطت جبرئيل عليه السلام. پس اگر بگويند: نه) به ايشان بگو كه: آيا آنچه را دانست چارهاى __________________________________________________
(۱). قدر، ۱-/ ۵.
از اظهار آن بود (و مىتوانست كه آن را اظهار نكند؟) پس خواهند گفت: نه، و چون اين را گفتند، به ايشان بگو كه: اختلافى بود در آنچه رسول خدا از علم خداى عزّ ذكره اظهار نمود؟ پس اگر بگويند: نه، پس به ايشان بگو كه: هر كه به حكم خدا حكم كند كه در آن حكمى كه كرده، اختلافى باشد، آيا با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت كرده؟ خواهند گفت: آرى، پس اگر بگويند: نه، سخن اوّل خويش را باطل كردهاند (چه در اوّل گفتند كه در كلام رسول خدا اختلافى نبود). پس به ايشان بگو كه: «ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» «۱»، يعنى:
«تأويل و تفسير متشابه را (كه منشأ اختلاف است)، كسى نمىداند، مگر خدا و مگر راسخين در علم». پس اگر بگويند كه راسخين در علم كيانند؟ بگو كه: آنكه در علمش مختلَف نباشند (به اينكه در امرى در زمانى حكمى از او صادر نشود، و بعد از آن، در همان امر و همان زمان، حكمى ديگر كه مخالف حكم اوّل باشد از او سر زند).
پس اگر بگويند كه: آنكه در علم او اصلًا اختلافى نيست، كيست؟ بگو كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله صاحب چنين علمى بود. پس آيا رسول صلى الله عليه و آله اين علم را به مردم رسانيد يا نرسانيد؟ پس اگر بگويند كه: رسانيد، بگو كه: آيا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله كه رحلت نمود، خليفه بعد از او مىدانست علمى را كه در آن اختلاف نباشد، پس اگر بگويند: نه، بگو كه: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد كه من عنداللَّه مؤيد باشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله خليفه خود نمىگرداند مگر آن كس را كه به حكم او حكم كند، و مگر آنكه را كه مثل او باشد در جميع صفات، مگر پيغمبرى. و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بوده كه در علم خويش كسى را خليفه نفرموده، كسانى را كه در اصلاب مردان بودهاند از آنان كه بعد از او موجود شده و مىشوند، ضايع نموده. پس اگر به تو بگويند كه: علم رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرآن بوده، بگو: «حم* وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ* إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ* فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا [مُرْسِلِينَ]» (و آنچه از قرآنكه طىّ ذكر آن در اينجا شده، اين است كه: «إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ* فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا» «۲»)، يعنى: «سوگند به حكمت و حلم و حمايت و ملك و مجد و منّت ما (بنابر بعضى از تفاسير)، و به اين كتاب روشن يا روشنىبخش (يعنى: قرآن) كه به درستى و حقيقت كه ما فرو فرستاديم آن را در شبى با بركت و عظمت (كه شب قدر است). به درستى __________________________________________________
(۱). آل عمران، ۶. (۲). دخان، ۱- ۵.
كه ما هستيم بيمكنندگان. در آن شب جدا كرده شود و فيصل داده شود هر كارى كه حكم كرده شده (و محكم گرديده شده در همه سال، در هر سال بر سبيل استمرار و اتّصال؛ زيرا كه فعل مضارع (يعنى: يفرق) دلالت بر تجدّد و حدوث دارد، و آن مستلزم استمرار است) در حالتى كه اين امر، حكيم (يا مقصود از آن) امرى است كه حاصل است از نزد ما. به درستى كه ما هستيم فرستندگان». پس اگر به تو بگويند كه: خداى عزّوجلّ فرشتگان را نمىفرستد مگر به سوى آنكه پيغمبر باشد، بگو كه: اين امر حكيم، كه در آن شب جدا مىشود از فرشتگان و روح كه فرود مىآيند به حكم آيه كريمه سوره قدر، آيا از آسمان به سوى آسمانى ديگر، يا از آسمان به سوى زمين است؟ پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى آسمانى ديگر فرود مىآيد، فاسد است؛ زيرا كه در آسمان، كسى نيست كه از طاعت به سوى معصيت رجوع كند؛ چه اهل آن فرشتگانند و مرتكب معصيت نمىشوند كه محتاج به منع و زجر باشند. پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى زمين فرود مىآيد، و حال آنكه اهل زمين، محتاجترين خلائقاند به سوى اين، بگو كه: آيا ايشان را چارهاى مىباشد از سيّد و بزرگى كه به سوى او محاكمه كنند. پس اگر بگويند كه: خليفه (يعنى: سلطان عصر و خلفاى جور حاكم ايشان است)، بگو كه: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» تا «خالِدُونَ» «۱»، يعنى: «خدا دوست و يار كسانى است كه ايمان آوردهاند و متولىّ امر ايشان است، بيرون مىآورد ايشان را به توفيق و هدايت، از تاريكىهاى كفر و ضلالت به سوى نور ايمان (كه هدايت به آن است)، و آنان كه كافر شدهاند (و حقّ را پوشيدهاند)، دوستان ايشان شياطيناند، و ساير اهل ضلالت و غوايت (كه طاغوت بر ايشان اطلاق مىشود)، بيرون مىآورند اين طواغيت، كافران را از نور ايمان به سوى تاريكىهاى كفر و ضلالت (اين گروه طاغوت، با كافران ملازمان آتش دوزخاند) و ايشان در آن آتش جاويد مانندگانند» (كه از آن بيرون نخواهند آمد). و حضرت فرمود كه: به جان خودم سوگند كه در زمين و در آسمان، هيچ ولىّ و دوستى از براى خداى عزّ ذكره نيست، مگر آنكه مؤيّد است (كه خدا او را تأييد و تقويت فرموده)، و هر كه مؤيّد شد، خطا نمىكند، و هيچ دشمنى از براى خداى عزّ ذكره در زمين نيست، مگر آنكه __________________________________________________
(۱). بقره، ۲۵۷.
مخذول است (كه خدا او را به خود واگذاشته)، و هر كه مخذول شد، درست نمىرود و صواب نمىگويد. و چنانچه ناچار است كه امر از آسمان فرود آيد تا اهل زمين به آن حكم كنند، همچنين چارهاى نيست از اينكه بايد والى و حافظى باشد. پس اگر بگويند كه ما، اين والى را نمىشناسيم (يا اين مطلب را نمىفهميديم)، به ايشان بگو كه: هر چه دوست داريد و خواهيد، بگوييد كه: خدا، ابا فرموده بعد از محمد كه بندگان راوا گذارد، و حال آنكه حجّتى بر ايشان نباشد. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس الياس ايستاد (به جهت تعظيم و رعايت ادب)، يا توقّفى كرد، بعد از آن گفت: يا ابن رسول اللَّه، در اينجا بابى است كه خفايى دارد، مرا خبر ده، كه اگر بگويند كه: قرآن، حجت خداست، چه جواب مىگويى؟ پدرم فرمود كه: در اين هنگام به ايشان مىگويم كه: قرآن، سخنگو نيست كه امر و نهى كند، وليكن قرآن را اهلى است كه امر و نهى مىكنند، و نيز مىگويم كه: بعضى از اهل زمين را مصيبتى رسيده (يعنى: قضيّه مشكله و مسأله معظله روى داده) كه حكم آن در سنّت پيغمبر و در حكم اتّفاقى كه در آن اختلاف نباشد، نيست و در قرآن نيز مذكور نيست، و خدا به جهت علمى كه به اين فتنه و آزمايش دارد، ابا فرموده كه چنين چيزى در زمين ظاهر شود، و در حكم خدا چيزى كه آن را ردّ كند و اندوه را از اهل آن برطرف نمايد، نباشد. الياس گفت: در اينجا بر خصم غالب مىشويد. يا ابن رسول اللَّه، گواهى مىدهم كه خداى عزّ ذكره به يقين دانسته و علم دارد به آنچه به خلق مىرسد از هر مصيبتى در زمين كه خارج از نفس ايشان است، چون مال يا در نفسهاى ايشان از دين يا غير آن، پس قرآن را وضع نموده تا دليل بر آن و حكم آن باشد. بعد از آن، الياس گفت كه: يا ابن رسول اللَّه، آيا مىدانى كه قرآن دليل چيست؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: آرى، مجمل همه حدود خدا در آن است، و تفسير و بيان آنها نزد حاكم و امام است. بعد از آن فرمود كه: خدا ابا فرموده از اينكه بندهاى را مبتلا گرداند به مصيبتى در دين، يا در نفس، يا در مال آن بنده و در زمين خدا، حاكمى از جانب او نباشد كه در اين مصيبت به صواب حكم كند. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: الياس به پدرم گفت كه: امّا در اين باب كه اثبات امام است به سوره قدر و غير آن، از آنچه مذكور شد، بر دشمن غالبيد به حجّتى كه داريد، مگر آنكه دشمن شما بر خدا افترا بندد، و بگويد كه: خداى جلّ ذكره را حجّتى نيست، وليكن مرا خبر ده از تفسير «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» «۱»، يعنى: [ «نرسيده و نخواهد رسيد هيچ بليّه در زمين و نه در نفسهاى شما، مگر آنكه در لوح محفوظ ثبت شده، پيش از آنكه نفسها يا آن مصيبت را بيافرينيم] تا اندوهگين نشويد و غم نخوريد بر آنچه از شما فوت شده». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه، از جمله آن چيزهاست كه على عليه السلام به آن مخصوص گرديده (و مراد، اين است كه على عليه السلام مخاطب است به اين خطاب كه در باب فوت امامت ظاهرى و اظهار حق باطنى اندوه نخورد). «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» «۲»، يعنى: «شادمان مگرديد به آنچه داد شما را». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه نازل شد در شأن ابى فلان (يعنى ... و ياران او ...) يكى مقدّم است و يكى مؤخّر (اما مقدّم، خلافت على است كه پيش از فوت رسول تصريح به آن شد، و امّا مؤخّر، فتنه خلافت ... است كه بعد از وفات رسول برپا كردند و حضرت هر دو را بيان فرموده و مىفرمايد:) غم مخوريد بر آنچه شما را فوت شده از آنچه على عليه السلام به آن مخصوص بود، و شاد مشويد به آنچه به شما داده از آن فتنهاى كه بعد از رسول خدا شما را عارض شد. پس الياس گفت كه: شهادت مىدهم به اينكه شما صاحبان حكمى هستيد كه اختلافى در آن نيست. بعد از آن، بر خاست و رفت و او را نديدم» (يعنى: از نظر غايب شد). __________________________________________________
(۱). حديد، ۲۳. (۲). همان.