روایت:الکافی جلد ۱ ش ۵۱۹
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
ابو محمد القاسم بن العلا رحمه الله رفعه عن عبد العزيز بن مسلم قال :
الکافی جلد ۱ ش ۵۱۸ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۵۲۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۱۱۷
عبد العزيز بن مسلم گويد: ما در ايام على بن موسى الرضا (ع) در مرو بوديم، در آغاز ورود خود، روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم و در موضوع امر امامت كه مورد اختلاف فراوان مردم بود گفتگو كرديم و من شرفياب حضور سيد خود امام رضا (ع) شدم و بررسيهاى مردم را در امر امامت به عرض او رسانيدم، تبسمى كرد و فرمود: اى عبد العزيز، اين مردم نادانند و از رأى و دين خود فريب خوردهاند، به راستى خدا عز و جل جان پيغمبر خود را نگرفت تا دين را براى او كامل كرد و قرآنى به او فرستاد كه شرح هر چيز در آن است، حلال و حرام و حدود و احكام و آنچه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان كرده و فرموده (۳۸ سوره انعام): «ما در اين كتاب چيزى را فرو گذار نكرديم» در سفر حجة الوداع كه آخر عمر پيغمبر بود نازل فرمود (۳ سوره مائده): «امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم، تا دين شما باشد» امر امامت از (كمال دين خ ل) تمام نعمت است. پيغمبر از دنيا نرفت تا براى مردم همه معالم دين آنها را بيان كرد و راه آنان را بر ايشان روشن ساخت و آنها را بر جاده حق واداشت و على (ع) را براى آنها رهبر و پيشوا ساخت و از چيزى كه مورد نياز امت باشد صرف نظر نكرد تا آن را بيان نمود، هر كه گمان برد كه خدا دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد كرده است و هر كه كتاب خدا را رد كند كافر است بدان، آيا مىدانند قدر و موقعيت امامت را در ميان امت تا اختيار و انتخاب آنان در آن روا باشد، به راستى امامت اندازهاى فراتر و مقامى والاتر و موقعى بالاتر و آستانى منيعتر و عمقى فروتر از آن دارد كه مردم با عقل خود بدان رسند يا با رأى و نظر خود آن را درك كنند يا به انتخاب خود امامى بگمارند. امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم (ع) پس از آنكه مقام نبوت و خلت را پا بر جا كرد بدان رسيد، اين امامت سومين درجه و فضيلتى بود كه خدايش بدان مشرف كرد و نامش را بوسيله آن بلند نمود و فرمود (۱۲۴ سوره بقره): «بدرستى كه من تو را براى مردم امام نمودم» خليل از شادمانى بدان عرض كرد: «و از ذريه و نژاد من هم»؟ خدا تبارك و تعالى فرمود: «عهد و فرمان من بدست ظالمان نخواهد رسيد» اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت باطل كرد و آن را مخصوص برگزيدگان پاك ساخت. سپس خداى عز و جل او را گرامى داشت و امامت را در ذريه و نژاد برگزيده او نهاد و فرمود (۷۲ سوره انبياء): «اسحق و يعقوب را به او غنيمت بخشيديم و همه را شايسته نموديم و آنها را رهبرانى ساختيم كه به دستور ما هدايت مىكردند و كارهاى خير را به آنها وحى كرديم و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكاة را و براى ما عابدان بودند» اين امامت هميشه در ذريه او بود و از هم ارث مىبردند قرن به قرن تا پيغمبر (ص) رسيد و خدا فرمود (۶۸ سوره آل عمران): «به راستى سزاوارتر مردم به ابراهيم پيروان اويند و همين پيغمبر و كسانى كه گرويدند و خدا ولى مؤمنان است» اين مقام امامت به آن حضرت اختصاص داشت و به دستور خدا آن را به على (ع) واگذارد آنچنان كه خداى تعالى آن را واجب كرده بود سپس به ذريه برگزيده او منتقل گرديد كه خدا به آنها علم و ايمان داده طبق گفته خداى عز و جل (۵۶ سوره روم): «گفتند آن كسانى كه به آنها علم و ايمان داده شد هر آينه در كتاب خدا مانديد تا روز قيامت و اين روز قيامت است ولى شما ندانيد» آنها فرزندان على (ع) هستند تا قيامت زيرا پس از محمد (ص) پيغمبرى نيست، اين نفهمها چطور براى خود امام مىتراشند با آنكه امامت مقام انبياء و ارث اوصياء است، امامت خلافت از طرف خدا و رسول خدا و مقام امير المؤمنين است و ميراث حسن و حسين است. به راستى امامت زمام دين و نظام مسلمين و عزت مؤمنين است امامت بنياد پاك اسلام و شاخه با بركت آن است، بوسيله امامت نماز و روزه و زكاة و حج و جهاد درست مىشوند، غنيمت و صدقات بسيار مىگردند، حدود و احكام اجرا مىشوند، مرزها و نواحى كشور مصون مىشوند، امام حلال و حرام خدا را بيان مىكند و حدود خدا را بر پا مىدارد و از دين خدا دفاع مىكند و با حكمت و پند نيك و دليل رسا به راه خدا دعوت مىنمايد، امام مانند آفتاب در عالم طلوع كند و بر افق قرار گيرد كه دست و ديده مردم بدان نرسد، امام ماه تابنده، چراغ فروزنده، نور بر افروخته و ستاره رهنما در تاريكى شبها و بيابانهاى تنها و گرداب درياها است، امام آب گوارائى است براى تشنگى و رهبر بحق و نجات بخش از نابودى است، امام چون تشنگى و رهبر بحق و نجات بخش از نابودى است، امام چون آتشى است بر تيه براى سرمازدگان و دليلى است در تاريكىها كه هر كه از آن جدا شود هلاك است. امام ابرى است بارنده، بارانى است سيل آسا، آفتابى است فروزان و آسمانى است سايه بخش و زمينى است گسترده و چشمهاى است جوشنده و غدير و باغى است، امام امينى است يار و پدرى است مهربان و برادرى است دلسوز و پناه بندگان خدا است در موقع ترس و پيشآمدهاى بد، امام امين خداى عز و جل است در ميان خلقش و حجت او است بر بندگانش و خليفه او است در بلادش و دعوتكننده به سوى خداى عز و جل است و دفاعكننده از حقوق خداى جل جلاله است. امام كسى است كه از گناهان پاك است و از عيوب بر كنار است، به دانش مخصوص است و به حلم و بردبارى موسوم، نظام دين است و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كفار، امام يگانه روزگار خود است، كسى با او برابر نيست و دانشمندى با او همسر نيست، جايگزين ندارد، مانند و نظير ندارد، بدون تحصيل مخصوص به فضل و از طرف مفضل بدان اختصاص يافته، كيست كه بحق شناسائى امام برسد يا تواند او را انتخاب كند؟ هيهات هيهات، خردها در بارهاش گمراهند و خاطرها در گمگاه، عقلها سرگردان و چشمها بىديد، بزرگان در اينجا كوچكند و حكيمان در حيرت و بردباران كوتهنظر و هوشمندان گيج و نادان و شعراء لال و گنگ و ادباء درمانده و سخندانان بىزبان، شرح يك مقامش نتوانند و وصف يكى از فضائلش ندانند، همه به عجز معترفند، چگونه توان كنهش را وصف كرد و اسرارش فهميد؟ چطور كسى به جاى او ايستد و حاجت مربوط به او برآورد؟ نه، چطور؟ از كجا؟ او در مقام خود اخترى است كه بر افروزد و از دسترس دستيازان و وصف واصفان فراتر است، انتخاب بشر كجا به اين پايه رسد، عقل كجا و مقام امام كجا؟ كجا چنين شخصيتى يافت شود گمان برند كه در غير خاندان رسول (ص) امامى يافت شود؟ خودشان تكذيب خود كنند، بيهوده آرزو برند و به گردنه بلند لغزانندهاى گام نهند كه آنها را به نشيب پرتاب كند، خواهند به عقل نارساى خود امامى سازند و به رأى گمراهكننده خود پيشوائى پردازند، جز دورى از مقصود حق بهره نبرند، خدا آنها را بكشد تا كى دروغ گويند به پرتگاه در آمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند، دانسته و فهميده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند (۲۸ سوره عنكبوت): «شيطان كارشان را برابرشان آرايش داد و آنها را از راه بگردانيد با آنكه حق جلوى چشم آنها بود» از انتخاب خداى جل جلاله و رسول خدا (ص) روى برتافتند و به انتخاب باطل خويش گرائيدند با اينكه قرآن بدانها مىگويد: «پروردگار تو بيافريند آنچه خواهد و انتخاب كند آنها اختيارى در كار خود ندارند منزه است خدا و برتر است از آنچه شريك او شمارند» خدا فرموده است (۳۶ سوره احزاب): «براى هيچ مرد و زن با ايمان اختيارى در برابر حكم خدا و رسولش در امرى از امورش نيست» و فرموده است (۳۶ سوره قلم): «چيست براى شما، چگونه قضاوت مى كنيد (۳۷) يا بلكه كتابى داريد كه از آن درس مىخوانيد (۳۸) كه حق داريد چه اختيار كنيد (۳۹) يا بر ما قسمتى داريد كه امضاء شده و تا قيامت حق قضاوت داريد (۴۰) بپرس كدامشان در اين موضوع پيشوا است (۴۱) يا براى آنها شريكانى است بياورند شركاى خود را اگر راست گويند». و خداى عز و جل فرموده است (۲۴ سوره محمد): «آيا در قرآن تدبر نكنند يا قفل بر دل دارند يا خدا دلشان را مهر كرده و نمىفهمند» يا (۲۰- ۲۳ سوره انفال): «گويند مىشنويم و شنوائى ندارند* به راستى بدتر جانوران نزد خدا كَرها و گنگهائىاند كه عقل ندارند* اگر خدا در آنها خيرى مىدانست به آنها شنوائى مىداد و اگر هم مىشنيدند پشت مىكردند و رو بر مىگردانيدند يا گويند شنيديم و عمداً مخالفت كرديم بلكه آن فضلى است كه خدا به هر كه خواهد دهد خدا صاحب فضل بزرگ است» چگونه مىتوانند امام اختيار كنند با آنكه بايد امام شخصيتى باشد كه: ۱- دانا باشد و نادانى نداشته باشد. ۲- راعى و سرپرستى باشد كه شانه خالى نكند و نكول ننمايد. ۳- معدن قدس و طهارت و نور و زهد و علم و عبادت باشد. ۴- مخصوص باشد به دعوت از طرف رسول خدا و از جانب او معين شود. ۵- از نژاد فاطمه زهراء مطهره بتول باشد. ۶- در نسب او تيرگى و گفتگو نباشد و از بالاترين خاندان در قبيله قريش و كنَگره رفيع بنى هاشم و عترت رسول اكرم و پسند خداى عز و جل باشد. ۷- شرف اشراف و زاده عبد مناف باشد. ۸- شكافنده حقائق علم و داراى مقام كامل بردبارى و حلم باشد. ۹- مملو از معنويات امامت و داناى به تدبير و سياست باشد. ۱۰- واجب الاطاعه باشد و به امر خدا قيام كند. ۱۱- ناصح بندگان خدا و حافظ دين خداى عز و جل باشد. به راستى پيغمبران و امامان (ع) را خدا توفيق دهد و از مخزون علم و حكمت خود به آنها چيزها عطا كند كه به ديگران ندهد و دانش آنها برتر از دانش همه اهل زمانهاى آنها است چنانچه خداى عز و جل فرمايد (۳۵ سوره يونس): «آيا كسى كه رهبرى كند شايسته پيروى است يا كسى كه نيازمند هدايت است، چه شده؟ شما چگونه قضاوت مىكنيد» و (۳۶۹ سوره بقره): «به هر كه حكمت داده شد خير بسيار داده شده و جز خردمندان ياد آور آن نباشند» و (۲۴۷ سوره بقره) در باره طالوت فرمايد: «براستى خدا او را بر شما برگزيد و افزونى در علم و جسم داد، خدا به هر كه خواهد ملكش را بدهد، خدا واسع و دانا است» و در باره پيغمبر خود فرموده (۱۱۳ سوره نساء): «كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه نمىدانستى تعليمت داد و فضل خدا بر تو بزرگ است» و در باره خاندانش كه از آل ابراهيم هستند فرمود (۵۴ سوره نساء): «آيا حسد برند به مردم در آنچه خدا از فضل خود به آنها داده محققاً عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را و به آنها بزرگى داديم (۵۵) برخى بدان ايمان داشته و برخى نداشته، دوزخ آتشى افروخته به قدر كفايت دارد». به راستى چون خدا بندهاى را براى اصلاح كار بندگان خود انتخاب كند به او شرح صدر عطا كند و در دلش چشمههاى حكمت و فرزانگى بجوشاند و دانش خود را از راه الهام به او آموزد كه در پاسخ هيچ سؤال و پرسشى در نماند و از حق و حقيقت سرگردان نشود، زيرا از طرف خداوند معصوم است و مشمول كمك و تأييد او است از خطا و لغزش و برخورد ناصواب در امان است، خدا او را بدين صفات اختصاص داده تا حجت بالغه بر هر كدام از خلقش باشد كه او را درك كند، اين فضل الهى است كه به هر كه خواهد عطا كند، و خدا صاحب فضل بزرگى است، آيا بشر قادر است كه چنين امامى انتخاب كند يا منتخب آنها داراى چنين صفاتى بوده كه آن را پيش انداختهاند بحق خانه خدا كه تعدى كردند و قرآن را پشت سر انداختند، مثل اينكه مطلب را نمىدانند، هدايت و شفا در كتاب خدا است كه پشت بدان دادند و پيرو هواى خود شدند و خدا آنها را نكوهيد و دشمن داشت و بدبخت ساخت و فرمود (۵۰ سوره قصص): «كيست گمراهتر از آنكه پيرو هوس خويش است، بىرهبرى از جانب خدا، به راستى خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند» فرمود (۳۵ سوره غافر): «بزرگ است در دشمنى نزد خدا و آنها كه كه گرويدند، همچنان خدا بر دل هر متكبر جبارى مهر زند» و صلى الله على محمد و آله و سلم تسليما كثيراً.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۲۸۳
عبد العزيز بن مسلم گويد: ما در ايام حضرت رضا در مرو بوديم، در آغاز ورود، روز جمعه در مسجد جامع انجمن كرديم، حضار مسجد موضوع امامت را مورد بحث قرار داده و اختلاف بسيار مردم را در آن زمينه بازگو ميكردند، من خدمت آقايم رفتم و گفتگوى مردم را در بحث امامت بعرضش رسانيدم حضرت (ع) لبخندى زد و فرمود: اى عبد العزيز اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند. همانا خداى عز و جل پيغمبر خويش را قبض روح نفرمود تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود كه بيان هر چيز در اوست حلال و حرام و حدود و احكام و تمام احتياجات مردم را در قرآن بيان كرده و فرمود (۳۸ سوره ۶) «چيزى در اين كتاب فرو گذار نكرديم» و در حجة الوداع كه سال آخر عمر پيغمبر (ص) بود اين آيه نازل فرمود (۳ سوره ۵) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم» و موضوع امامت از كمال دين است (تا پيغمبر (ص) جانشين خود را معرفى نكند تبليغش را كامل نساخته است) و پيغمبر (ص) از دنيا نرفت تا آنكه نشانههاى دين را براى امتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حق واداشت و على (ع) را بعنوان پيشوا و امام منصوب كرد و همه احتياجات امت را بيان كرد پس هر كه گمان كند خداى عز و جل دينش را كامل نكرده قرآن را رد كرده و هر كه قرآن را رد كند بآن كافر است. مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امت ميدانند تا روا باشد كه باختيار و انتخاب ايشان واگذار شود، همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عاليتر و مكانش منيعتر و عمقش گودتر از آنست كه مردم با عقل خود بآن رسند يا بآرائشان آن را دريابند و يا بانتخاب خود امامى منصوب كنند، همانا امامت مقامى است كه خداى عز و جل بعد از رتبه نبوت و خلت در مرتبه سوم بابراهيم خليل عليه السلام اختصاص داده و بآن فضيلت مشرقش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده (۱۲۴ بقره) «همانا من ترا امام مردم گردانيدم» ابراهيم خليل (ع) از نهايت شاديش بآن مقام عرضكرد «از فرزندان من هم؟» خداى تبارك و تعالى فرمود «پيمان و فرمان من بستمكاران نميرسد» پس اين آيه امامت را براى ستمگران تا روز قيامت باطل ساخت و در ميان برگزيدگان گذاشت، سپس خداى تعالى ابراهيم را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود (۷۲ انبياء) «و اسحق و يعقوب را اضافه باو بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم تا بفرمان ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك و گزاردن نماز و دادن زكاة را بايشان وحى نموديم آنها پرستندگان ما بودند» پس امامت هميشه در فرزندان او بود در دوران متوالى و از يك ديگر ارث ميبردند تا خداى تعالى آن را بپيغمبر ما (ص) بارث داد و خود او جل و تعالى فرمود (۶۸ سوره ۳) «همانا سزاوارترين مردم بابراهيم پيروان او و اين پيغمبر و اهل ايمانند و خدا ولى مؤمنانست» پس امامت مخصوص آن حضرت گشت و او بفرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آن را بگردن على نهاد و سپس در ميان فرزندان برگزيده او كه خدا بآنها علم و ايمان داده جارى گشت و خدا فرموده (۵۶ سوره ۳۰) «آنها كه علم و ايمان گرفتند، گويند در كتاب خدا تا روز رستاخيز بسر بردهايد» پس امامت تنها در ميان فرزندان عليست تا روز قيامت، زيرا پس از محمد (ص) پيغمبرى نيست اين نادانان از كجا و بچه دليل براى خود امام انتخاب ميكنند: همانا امامت مقام پيغمبران و ميراث اوصياء است، همانا امامت خلافت خدا و خلافت رسول خدا (ص) و مقام امير المؤمنين (ع) و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. همانا امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنين است: همانا امامت ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آنست، كامل شدن نماز و زكاة و روزه و حج و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف بوسيله امامست، امامست كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام كند و حدود خدا را بپا دارد و از دين خدا دفاع كند و با حكمت و اندرز و حجت رسا مردم را بطريق پروردگارش دعوت نمايد، امام مانند خورشيد طالع است كه نورش عالم را فرا گيرد و خودش در افق است بنحوى كه دستها و ديدگان بآن نرسد، امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستارهايست راهنما در شدت تاريكىها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى زمان جهل و فتنه و سرگردانى مردم) امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر بسوى هدايت و نجات بخش از هلاكت است، امام آتش روشن روى تپه (رهنماى گمگشتگان) است، وسيله گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكتگاههاست هر كه از او جدا شود هلاك شود. امام ابريست بارنده، بارانيست شتابنده، خورشيديست فروزنده سقفى است سايه دهنده، زمينى است گسترده، چشمهايست جوشنده و بركه و گلستانست، امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز بكودك، پناه بندگان خدا در گرفتارى سخت است، امام امين خداست در ميان خلقش و حجت او بر بندگانش و خليفه او در بلادش و دعوتكننده بسوى او و دفاعكننده از حقوق او است، امام از گناهان پاك و از عيبها بر كنار است، بدانش مخصوص و بخويشتن دارى نشانه دار است، موجب نظام دين و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است، امام يگانه زمان خود است، كسى بهمطرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد: مانند و نظير ندارد، بتمام فضيلت مخصوص است بىآنكه خود او در طلبش رفته و بدست آورده باشد، بلكه امتيازيست كه خدا بفضل و بخشش باو عنايت فرموده. كيست كه امام تواند شناخت يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات، در اينجا خردها گمگشته، خويشتنداريها بيراهه رفته و عقلها سرگردان و ديدهها بىنور و بزرگان كوچك شده و حكيمان متحير و خردمندان كوتاه فكر و خطيبان درمانده و خردمندان نادان و شعرا وامانده و ادبا ناتوان و سخندانان درماندهاند كه بتوانند يكى از شئون و فضائل امام را توصيف كنند همگى بعجز و ناتوانى معترفند، چگونه ممكن است تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد يا مطلبى از امر امام را فهميد و جايگزينى كه كار او را انجام دهد برايش پيدا كرد؟!! ممكن نيست، چگونه و از كجا؟!! در صورتى كه او از دستيازان و وصفكنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او كجا و انتخاب بشر؟!! او كجا و خرد بشر؟!! او كجا و مانندى براى او؟!! گمان برند كه امام در غير خاندان رسول خدا محمد (ص) يافت شود؟!! بخدا كه ضميرشان بخود آنها دروغ گفته [تكذيبشان كند] و بيهوده آرزو بردند، بگردنه بلند و لغزندهاى كه بپائين ميلغزند بالا رفتند و خواستند كه با خرد گمگشته و ناقص خود و با آراء گمراهكننده خويش نصب امام كنند و جز دورى از حق بهره نبردند [خدا آنها را بكشد، بكجا منحرف ميشوند؟!!] آهنگ مشكلى كردند و دروغى پرداختند و بگمراهى دورى افتادند و در سرگردانى فرو رفتند كه با چشم بينا امام را ترك گفتند (۲۸ سوره ۲۹) «شيطان كردارشان را در نظرشان بياراست و از راه منحرفشان كرد با آنكه اهل بصيرت بودند». از انتخاب خدا و انتخاب رسول خدا (ص) و اهل بيتش روى گردان شده و بانتخاب خود گرائيدند در صورتى كه قرآن صدا برآورد كه: (۶۶ سوره ۲۸) «پروردگارت هر چه خواهد بيافريند و انتخاب كند اختيار بدست آنها نيست خدا از آنچه با او شريك ميكنند منزه و والاست» و باز خداى عز و جل فرمايد (۳۶- احزاب) «هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد كه چون خدا و پيغمبرش چيزى را فرمان دادند، اختيار كار خويش داشته باشد» و فرموده است (۳۶ سوره ۶۸) «شما را چه شده، چگونه قضاوت ميكنيد؟!! مگر كتابى داريد كه آن را ميخوانيد، تا هر چه خواهيد انتخاب كنيد، در آن كتاب بيابيد، يا براى شما تا روز قيامت بر عهده ما پيمانهاى رسا هست كه هر چه قضاوت كنيد حق شماست، از آنها بپرس كدامشان متعهد اين مطلب است و يا مگر شريكانى داريد، اگر راست گويند، شريكان خويش بياورند» و باز خداى عز و جل فرموده است (۲۴- محمد) «چرا در قرآن انديشه نميكنند يا مگر بر دلها قفل دارند و فرموده «مگر خدا بر دلهاشان مهر نهاده كه نميفهمند» و يا (۲۰ سوره ۸) «گفتند شنيديم ولى نميشنيدند و همانا بدترين جانوران بنظر خدا مردم كر و لالند كه تعقل نميكنند، و اگر خدا در آنها خيرى سراغ داشت بآنها شنوائى ميداد و اگر شنوائى هم ميداشتند پشت ميكردند و روى گردان بودند» و يا «گفتند شنيديم و نافرمانى كرديم» (منصب امامت اكتسابى نيست) بلكه فضلى است از خدا كه بهر كس خواهد ميدهد پس چگونه ايشان را رسد كه امام انتخاب كنند در صورتى كه امام عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه عقبنشينى ندارد كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادتست، دعوت پيغمبر باو اختصاص دارد، از نژاد پاك فاطمه بتولست، در دودمانش جاى طعن و سرزنشى نيست و هيچ شريف نژادى باو نرسد، از خاندان قريش و كنگره هاشم و عترت پيغمبر و پسند خداى عز و جل است، براى اشراف شرفست و زاده عبد منافست، علمش در ترقى و حلمش كاملست، در امامت قوى و در سياست عالمست، اطاعتش واجبست، بامر خداى عز و جل قائمست، خير خواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست: خدا پيغمبران و امامان را توفيق بخشيده و از خزانه علم و حكم خود آنچه بديگران نداده بآنها داده، از اين جهت علم آنها برتر از علم مردم زمانشان باشد كه خداى تعالى فرموده (۳۵- يونس) «آيا كسى كه سوى حق هدايت ميكند شايستهتر است كه پيرويش كنند يا كسى كه هدايت نميكند جز اينكه هدايت شود، شما را چه شده؟ چگونه قضاوت ميكنيد؟!! و گفته ديگر خداى تعالى (۳۵۹ بقره) «هر كرا حكمت دادند خير بسيارى دادند» و باز گفته خداى تعالى در باره جناب طالوت (۲۴۷ بقره) «خدا او را بر شما برگزيد و بعلم و تن بزرگيش افزود خدا ملك خويش بهر كه خواهد دهد و خدا وسعت بخش و داناست» و به پيغمبر خويش (ص) فرمود: (۱۱۳- نساء) «خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نميدانستى بتو تعليم داد، كرم خدا نسبت بتو بزرگ بود» و نسبت بامامان از اهل بيت و عترت و ذريه پيغمبر عليهم السلام فرمود: (۵۴- نساء) و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش بايشان داده حسد ميبرند حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و بآنها ملك عظيمى داديم كسانى به آن گرويدند و كسانى از آن روى گردانيدند و جهنم آنها را بس افروخته آتشى است» همانا چون خداى عز و جل بندهاى را براى اصلاح امور بندگانش انتخاب فرمايد سينهاش را براى آن كار باز كند و چشمههاى حكمت در دلش گذارد و علمى باو الهام كند كه از آن پس از پاسخى در نماند و از درستى منحرف نشود، پس او معصومست و تقويت شده و با توفيق و استوار گشته، از هر گونه خطا و لغزش و افتادنى در امانست، خدا او را باين صفات امتياز بخشيده تا حجت رساى او باشد بر بندگانش و گواه بر مخلوقش و اين بخشش و كرم خداست بهر كه خواهد عطا كند و خدا داراى كرم بزرگيست» آيا مردم چنان قدرتى دارند كه بتوانند چنين كسى انتخاب كنند و يا ممكن است انتخاب شده آنها اين گونه باشد تا او را پيشوا سازند بخانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند مثل اينكه نادانند، در صورتى كه هدايت و شفا در كتاب خداست، اينها كتاب خدا را پرتاب كردند و از هوس خود پيروى نمودند، خداى جل و تعالى هم ايشان را نكوهش نمود و دشمن داشت و تباهى داد و فرمود: (۵۰ سوره ۲۸) «ستمگرتر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خداى پيروى كند كيست؟ خدا گروه ستمكاران را هدايت نميكند» و فرمود: (۷ سوره ۴۷) «تباهى باد بر آنها و اعمالشان نابود شود» و فرمود (۳۵ سوره ۴۰) «بزرگست در دشمنى نزد خدا و نزد مؤمنان. خدا اين گونه بر هر دل گردنكش جبارى مهر مينهد» درود و سلام فراوان خدا بر محمد پيغمبر و خاندان او.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۶۳۹
ابو محمد كه قاسم بن علاء-/ رحمه اللَّه-/ است، روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از عبدالعزيز بن مسلم كه گفت: با حضرت امام رضا عليه السلام در مرو بوديم و در روز جمعه در مسجد جامع مرو در ابتداى ورود خويش، جمع شديم، پس مردم امر امامت را در ميان آوردند، و آن را دست به دست گردانيدند، كه هر يك در آن سخنى گفتند، و كثرت اختلاف مردمان را در آن ذكر كردند، بعد از آن، من بر آقاى خود حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را فرو رفتن مردم و گفتوگوى ايشان را در امر امامت اعلام نمودم. پس تبسّم فرمود و فرمود كه: «اى عبدالعزيز، اين گروه ندانستند و گول خوردند كه به رأىهاى خويش عمل كردند. به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله را از دنيا نبرد، تا آنكه دين خود را از براى آن حضرت كامل و تمام گردانيد، و قرآن را بر او فرو فرستاد كه بيان هر چيزى در آن است. و در آن حلال و حرام و حدود و احكام و هر چه مردم به سوى آن احتياج دارند، تمام و كمال بيان فرمود، پس فرمود: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» «۱»، يعنى: «فرو نگذاشتيم در اين كتاب (كه قرآن است) هيچ چيز را». و در حجة الوداع-/ و آن، آخر عمر آن حضرت صلى الله عليه و آله بود كه بعد از آن، از دنيا رحلت فرمود-/ اين آيه فرو فرستاده شد كه: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» «۲»، يعنى: «امروز كامل گردانيدم از براى شما، دين شما را و تمام كردم بر شما، نعمت خويش را و پسنديدم از براى شما، اسلام و مسلمانى را» (دينى پاكيزه از همه دينها كه نزد من، همين دين باشد تا قيام قيامت، نه دين ديگر)، و امر امامت، از تمامى دين است. و آن حضرت صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا بيان فرمود از براى امّت خويش معالم و نشانهاى دين ايشان را و راه ايشان را براى ايشان روشن ساخت، و ايشان را بر راه ميانه (كه به سبيل حقّ و راه درست است)، واگذاشت و على عليه السلام را از براى ايشان نصب فرمود كه نشانه هدايت و امام و پيشواى ايشان باشد. و چيزى را وانگذاشت كه امّت آن حضرت به آن احتياج داشته باشند، مگر آنكه آن را بيان فرمود و آشكار نمود. پس هر كه گمان كند كه خداى عزّوجلّ دين خود، يا او را كامل نگردانيده، كتاب خدا را ردّ كرده است. و هر كه كتاب خدا را ردّ نمود، كافر است. آيا مردم قدر امامت را مىشناسند و جاى قابليّت آن را از امّت مىدانند تا اختيار ايشان در آن مجوّز باشد و آن كس را كه از براى امامت اختيار مىكنند، خدا قبول فرمايد؟ (يعنى: البته چنين نيست كه ايشان توانند كه آن را بشناسند؛ زيرا كه) امامت، قدرش جليلتر و شأنش عظيمتر و مكانش عالىتر و جانبش منيعتر و كُنهش دورتر از اين است كه مردم به عقلهاى خويش به آن توانند رسيد، و با رأىهاى خود آن را توانند يافت، يا به اختيار خويش امامى را نصب توانند كرد. به درستى كه امامت، مرتبهاى است كه خداى عزّوجلّ ابراهيم خليل عليه السلام را به آن مخصوص گردانيد، بعد از مرتبه پيغمبرى و خُلّت (كه دوستى و آشنايى است) و آن مرتبه سيم است كه از پيغمبرى و دوستى بالاتر است، و فضيلتى است كه خدا او را به سبب آن مشرّف گردانيد، و آوازه او را به آن بلند ساخت، پس فرمود: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ «من تو را امام مردم مىكنم». ابراهيم خليل عليه السلام از روى سرور و شادى به اين مرتبه امامت عرض __________________________________________________
(۱). انعام، ۳۸. (۲). مائده، ۳.
كرد: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي»؛ «و بعضى از فرزندان مرا نيز امام گردان». خداى تبارك و تعالى فرمود: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» «۱»؛ «امامت به ستمكاران نمىرسد». پس اين آيه، امامت هر ستمكارى را تا روز قيامت باطل گردانيد (چه در صدق مشتق مطلقاً، يا در امثال اين مقامات بقاى مبدأ شرط نيست). و امامت در برگزيدگان، كه از گناهان پاك و پاكيزهاند، قرار گرفت. بعد از آن خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را گرامى داشت به اينكه امامت را در نسل او، كه اهل صفوت و طهارت بودند، قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ* وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ» «۲»، يعنى: «و بخشيديم ابراهيم را پسرى اسحاق نام و نبيرهاى كه يعقوب، نام داشت؛ در حالتى كه هر دو محض عطيّه بودند از جانب ما (يا در حالتى كه يعقوب نبيره آن حضرت بود). و همه ايشان را گردانيديم نيكان و شايستگان، و گردانيديم ايشان را امامان و پيشوايانى چند، كه مردمان در گفتار و كردار به ايشان اقتدا كنند. و كار ايشان، اين بود كه مردم را راه راست مىنمودند به فرمان ما و وحى كرديم به سوى ايشان، كردن نيكويىها و به پا داشتن نماز و دادن زكات را و بودند ما را پرستندگان» (نه غير ما را). پس هميشه امامت در ذريّه آن حضرت بود كه بعضى از ايشان از بعضى ميراث مىبرد در قرن و زمانى تا آنكه خداى عزّوجلّ آن را به پيغمبر ميراث داد و فرمود جلّ و تعالى: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» «۳»، يعنى: «به درستى كه سزاوارترين مردمان به ابراهيم و دين او، هر آينه آنانند كه پيروى نمودند او را و ديگر، اين پيغمبر است و آنان كه ايمان آوردهاند به او و خدا دوست مؤمنان و سازنده كار ايشان و يارىدهنده و صاحب اختيار ايشان است». و اين امامت، از براى آن حضرت بخصوص ثابت بود. پس آن را به گردن على عليه السلام انداخت به امر خداى عزّوجلّ، بنابر نشانهاى كه عبارت است از آنچه خدا واجب گردانيده در امام و امامت، در آن حضرت. پس امامت در ذريّه آن حضرت- كه پاكيزگانند- قرار گرفت و ايشان كسانىاند كه خدا علم و ايمان را به ايشان عطا فرموده به فرموده خويش جلّ و علا: «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ» «۴»، يعنى: «و گويند آنان كه داده شدند علم و ايمان را كه: __________________________________________________
(۱). بقره، ۱۲۴. (۲). انبيا، ۷۲ و ۷۳. (۳). آل عمران، ۶۸. (۴). روم، ۵۶.
هر آينه به حقيقت درنگ نموديد در كتاب خدا (كه قبر است)، روز بر انگيختن» (كه روز قيامت است، يا درنگ كرديد در دنيا در لوح محفوظ، يا در قرآن، يا در علم خدا، يا قضاى او كه در اينها مكث شما در دنيا ثبت شده است. و على بن ابراهيم در تفسير خود در اين آيه به تقديم و تأخيرى قايل شده است. و بنابر آن، ترجمه اين مىشود كه: مىگويند كسانى كه داده شدند علم و ايمان را در كتاب خدا كه درنگ نموديد تا روز بعث). پس امامت در ميان فرزندان على عليه السلام و مخصوص ايشان است تا روز قيامت؛ زيرا كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله، هيچ پيغمبرى نمىباشد. پس اين گروه جاهلان از كجا اختيار امامت مىكنند؟
(يا به چه دليل از براى امامت برگزيده مىشوند؟. يعنى البته ايشان را ميسّر نشود؛ زيرا كه) امامت مرتبه پيغمبران و ميراث اوصياى ايشان است.
به درستى كه امامت، خلافت و جانشينى خدا و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. و به درستى كه امامت، مهار و افسار دين است؛ چه ضبط و حفظ آن به امامت مىشود و نظام مسلمانان است. «۱» و امامت صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است (چه اگر امام نباشد، هرج و مرج و قتل و غارت دنيا را تباه مىكند. و خدا بىخبران مؤمنان را كه از خدا مىترسند، ذليل مىگرداند). و به درستى كه امامت، اصل و بنيان اسلامى است كه مىبالد و شاخه آن است كه بلند مىشود. و به امام، نماز و زكات روزه و حجّ و جهاد تمام مىشود، و غنيمت و صدقات، بر وفق قانون شرع تقسيم مىشود (كه حيف و ميلى در آن نباشد)، و اجراى حدود خدا و احكام او به عمل مىآيد، و سدّ ثغور و اطراف مىشود كه رخنهها بسته گردد (تا دشمنان دين در ولايت اسلام دستبُردى نكنند). و امام حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مىگرداند، و حدود خدا را بر پاى مىدارد، و از دين خدا دفع مىكند آنچه را كه موجب تضييع آن باشد (يا لايق آن نباشد). و مردم را مىخواند به راه پروردگار خويش (كه دين حق، اسلام است) به دليلى كه حقّ را ثابت كند، و شبههها را زايل گرداند، و به پند نيكو و سخنان نافع و حجّت كامل (كه در آن كوتاهى نباشد). و امام، چون آفتابى است براينده كه جهان را به نور خود پوشانيده (يا روشن ساخته)، و __________________________________________________
(۱). و نِظام به كسر نون، رشتهاى است كه مُهره در آن كشند و صلاح كار و راستى آن و آن كه كار به او منتظم و راستشود. (مترجم)
حال آنكه آن آفتاب در كران آسمان است و به وضعى است كه دستهاى بندگان به آن نتواند رسيد، و چشمهاى ايشان آن را نتواند ديد (چه امام در كران آسمان عقلى، چون آفتاب بر آمده، جهان عقل را به نور خويش روشن ساخته، دستهاى وهم و خيال به او نمىرسد و چشمهاى عقول او را نمىتواند ديد). و امام، مانند ماه شب چهاردهى است تابنده، و چراغى است درخشنده، و نورى است بالا رونده، و ستارهاى است راه نماينده در تاريكىهاى شب و ميانهاى شهرهاى خراب و گردابهاى درياها. و امام، چون آب شيرين خوشگوارا است بعد از تشنگى كه لبها به آن خشكيده باشد، و امام دلالت مىكند به راه راست و از هلاكت نجات مىبخشد. و امام چون آتشى است كه بر بالاى بلندى باشد، كه همه كس آن را ببينند، و گرم كند هر كس را كه اراده داشته باشد كه به او گرم شود (چه امام خنكى عقلى را كه از باد سرد نفس دشمنان دين به هم رسيده، دفع مىفرمايد). و امام رهنما است در مواضع هلاكت. هر كه از امام جدا شود، البتّه هلاك مىشود. و امام چون ابرى است صاحب باران، و بارانى است ريزان، و آفتابى است درخشان، و آسمانى است هميشه سايه كننده، و زمينى است گسترده، و چشمهاى است پر آب، و سنگ آبى است كه هميشه آب خوشگوار در آن ايستاده، و در حصول فرح و شادى به ديدنش چون بوستان و مرغزار است. و امام، انيسى است چون يار موافق و پدر مشفق و مادر بسيار مهربان به فرزند خود، و پناه بندگان در سختى زمانه، و امر عظيمى كه بسيار سخت باشد. و امام، امين خداست در ميانه خلائق، و حجّت اوست در ميان بندگان، و خليفه اوست در تمام شهرها، و مردم را به سوى خدا مىخواند، و دفع مىكند از حرم خدا (كه خانه كعبه است. يا هر چه صاحب حرمت باشد از جانب خدا آنچه را كه به آن لايق نباشد). و امام، از همه گناهان پاك و پاكيزه است (خواه آن گناه كوچك باشد و خواه بزرگ، و خواه علمى باشد و خواه عملى) و مبرّا است از جميع عيبها، و مخصوص است به علم، و موسوم است به حلم، و نظام دين و عزّت مسلمين، و موجب خشم منافقين و هلاك كافرين است. و امام، يگانه عصر خود است، كه هيچكس به او نزديك نشود، و هيچ عالمى با او برابرى نكند (چه از همه كس اعلم باشد و در زمان حياتش، بدلى از او يافت نشود كه استحقاق امامت و خلافت داشته باشد). با وجود او، او را مانندى در شرف ذاتى و نسبى و نظيرى در فضل و كمال نباشد، و مخصوص باشد به همه فضيلتها، بىآنكه آن را طلب نموده باشد (به اينكه به درس خواندن و شنيدن از علما و امثال آن حاصل نموده باشد). و بدون آنكه به اجتهاد و استنباط آن را كسب نموده باشد، بلكه آن اختصاصى است از جانب خداوند صاحب تفضّل بسيار بخشاينده كه او را به آن مخصوص ساخته و برگزيده. پس، كه مىتواند به معرفت امام برسد؟ يا اختيار امام او را ممكن و ميّسر باشد؟ اين معرفت و اختيار بسيار دور است، و عقلهاى بسيار متين و خالص، همه گمراه و سرگردان و حيران شدهاند از وصف كردن حالى از احوال امام، يا فضيلتى از فضايل او، و همچنين همه چشمها از آن خيرگى كردهاند، و بزرگان كوچك شدهاند، و حكيمان متحيّر گرديدهاند، و حليمان باز ماندهاند و سخنوران اظهار عجز نمودهاند، و عاقلان جاهل گشتهاند، و شاعران كلال به هم رسانيدهاند، و هنرمندان كه به قوانين عقل و نقل عارفاند درماندهاند، و صاحبان بلاغت به تنگ آمدهاند، و همگى اقرار به عجز و تقصير خويش از وصف كردن حالى از احوال، يا فضيلتى از فضايل امام نمودهاند. و چگونه به همه فضائل خويش به وصف در آيد، يا به كُنه و پايانش منعوت گردد، يا چيزى از امر وى مفهوم شود، يا كسى يافت شود كه به جاى او بايستد، و فائدهاى كه چون فائده او باشد به مردم برساند، كه ايشان را كفايت كند و در امرى از امور معطّل نباشند؟ چنين نيست. و چگونه و از كجا به اين طريق موصوف و منعوت و مفهوم و مبدّل مىتواند شد؟ و حال آنكه امام، در علوّ قدر و منزلت در مكان ستاره آسمان است نسبت به دست آنها كه مىخواهند او را فرا گيرند، و نسبت به وصف كسانى كه اراده دارند كه او را وصف نمايند و چنانچه دست كسى به آن نمىرسد، به امام نيز نخواهد رسيد. پس اختيار مردم به امامت، چه نسبت دارد؟ و عقول را در باب آن، چه دخل و تصرّف باشد؟ و در كجا مثل امام يافت مىتواند شد؟ آيا گمان مىكنند كه امام و امامت در غير اولاد رسول خدا (محمد صلى الله عليه و آله) يافت مىشود؟ به خدا سوگند كه نفسهاى ايشان، ايشان را تكذيب مىكند؛ چه خود مىدانند كه آنكه را كه امام كردهاند از غير اولاد رسول صلى الله عليه و آله، امام نيست و سخنانى كه هيچ اصل نداشت ايشان را از برگشتِ به حق، سُست گردانيد، يا ايشان را در آرزوهاى فاسد افكند. پس به جاى بلند دشوارى بالا رفتند كه پاىهاى ايشان در آن به جايى بند نمىشود، و از آن به جانب نشيب مىلغزد. و قصد كردند كه امام را نصب كنند به واسطه عقلهاى حيرانِ نابودِ تباه كه هيچ منفعت در آنها نبود و در مرتبه خود نيز ناتمام بودند، و بر رأىهايى كه ايشان را گمراه نمود. پس نيفزودند چيزى را مگر دورى از امام. «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» «۱»، يعنى: «خدا ايشان را بكشد (و هلاك گرداند ايشان را و ايشان را لعنت كند و رسواى دنيا و آخرت گرداند) چگونه برگردانيده مىشوند از راه حق» (با وجود كثرت دلائل هاديه). و هر آينه به تحقيق كه كار دشوارى را قصد كردند و دروغ بزرگى گفتند، و گمراه شدند؛ گمراهى دورى كه به راه رسيدن ايشان مشكل باشد. و در سرگردانى افتادند؛ زيرا كه امام را از روى بينايى وا گذاشتند. «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ» «۲»، يعنى: «و شيطان بياراست از براى ايشان كردارهاى ايشان را، پس باز داشت ايشان را از راه حق و حال آنكه بينايان بودند». و از اختيار و مختار خدا و اختيار رسول صلى الله عليه و آله گردانيدند، و به سوى اختيار خويش رو آوردند، و قرآن ايشان را آواز مىكند كه: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» «۳»، يعنى: «و پروردگار تو مىآفريند هر چه را كه مىخواهد و بر مىگزيند (يعنى از براى امامت)، هر كه را كه مىخواهد. نيست و نباشد ايشان را اختيار آن». «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛ «منزه و پاك مىشمارم خدا را از آنكه او را شريك و منازعى در خلق به هم رسد» (و از آنكه در بالاى اختيارى او اختيارى باشد. يا كسى بر او جرأت نمايد اختيار كردن آنچه آن جناب اختيار آن نفرموده، و بلندمرتبه و برتر است از مشاركت آنچه با او شريك مىسازند، يا از اشراك مشركان). و خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» «۴» (تا آخر آيه). «كه نيست و نباشد (يعنى: نسزد و نرسد) هيچ مرد مؤمن و نه هيچ زن مؤمنه را چون حكم كنند خدا و رسول او (كه محمد است صلى الله عليه و آله) كارى را آنكه اختيار از براى ايشان بوده باشد از كار خويش (بلكه بايد كه خود را تابع خدا و رسول صلى الله عليه و آله سازند). و هر كه نافرمانى كند خدا و رسول او را، پس به حقيقت كه گمراه شده؛ گمراهى هويدا». __________________________________________________
(۱). توبه، ۳۰. (۲). عنكبوت، ۳۸. (۳). قصص، ۶۸. (۴). احزاب، ۳۶.
و فرموده است كه: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ* أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ* إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ* أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ* سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ* أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ» «۱»، يعنى: «چيست شما را و شما را چه مىشود و چگونه حكم مىكنيد؟ آيا شما راست كتاب و نوشتهاى كه از آسمان آمده باشد كه در آن اين را بخوانيد كه: به درستى كه شما راست در آن، هر آينه آنچه را كه اختيار كنيد و برگزينيد و تمنّا نماييد (يعنى كتابى كه اين مضمون در آن نوشته باشد). يا شما را است عمود و مواثيق مؤكّده به سوگندها بر ما، كه خداوند شماييم كه رسنده باشد به نهايت تأكيد تا روز قيامت كه: به درستى كه شما راست آنچه حكم كنيد. بپرس ايشان را كه كدام يك از ايشان به اين حكم كفيل و ضامن است (كه در آخرت از عهده آن بيرون آيد كه قيام نمايد بر امضاى آن، و احتجاج بر صحّت آن، چون كسى كه از جانب جماعتى سخن گويد و متكفّل امور ايشان باشد)، يا ايشان را است شريكانى چند. پس بايد كه بياورند شريكان خويش را (تا با ايشان موافقت نمايند، يا تصديق ايشان كنند)، اگر هستند راستگويان» (و مراد حقّ تعالى نفى هر چيزى است كه به آن تمسّك توان جست از دليل عقلى و نقلى، تا بر ايشان ظاهر شود كه در دعوى خويش، غير از تقليد كه از توهّم و تخيّل نفسانى و تسويل شيطانى برخواسته، چيزى ندارند). و حضرت فرمود كه: «خداى تعالى فرموده است: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» «۲»، يعنى: «آيا پس تفكّر نمىكنند در قرآن (و مواعظ و زواجر آن را به سمع قبول اصغا «۳» نمىنمايند، و به ديده اعتبار نمىنگرند؟ تا به راه راست، شناختى پيدا كرده، از باديه گمراهى رهايى يابند)، بلكه بر دلهاى پارهاى از ايشان، قفلهاى آنهاست» (كه با قفلهاى متعارف مناسبتى ندارد؛ چه قفلهاى متعارف، به كليدى كه دارند، گشوده مىشوند، و قفل دلهاى ايشان به هيچ چيز گشوده نشود و آن عبارت از ختم و طبعى كه مانع است از دخول حقّ در آنهاست). «فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ» «۴»؛ «يا بلكه مهر زده است خدا بر دلهاى ايشان (يعنى نشانى در آنها پديد آورده است تا فرشتگان به آن نشان، علم به كفر و نفاق ايشان پيدا كنند و بر ايشان لعنت كنند. و يا آنكه چون با وجود ظهور آيات داله بر حقيّت حق، قبول حق نمىكنند، به جهت فرط عناد و جحود، پس گويا خداى تعالى بر دلهاى ايشان مهر زده) __________________________________________________
(۱). قلم، ۳۶ تا ۴۲. (۲). محمّد، ۲۴. (۳). گوش فرا دادن. (۴). منافقون، ۳.
پس ايشان هيچ چيز را نمىفهمند».
[أم] «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ* إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ* وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»؛ «يا بلكه گفتند: شنيديم، و حال آنكه ايشان نمىشوند؛ شنيدنى كه به آن، نفع يابند. پس گويا نمىشنوند. به درستى كه بدترين جنبندگان روى زمين و حيوانات در نزد خداى تعالى، كر از شنيدن حقّ، كه گنگانند در گفتن آن؛ آنان كه در نمىيابند (يعنى خود را بر اين مىدارند كه حقّ را نفهمند). و اگر خداى تعالى دانستى در ايشان خوبى را كه آن نفع يافتن است، هر آينه ايشان را شنوا مىكرد، و لطف و توفيق به ايشان ارزانى مىفرمود. و اگر ايشان را به واسطه لطف، شنوا مىگردانيد، هر آينه بر مىگشتند از آن و ايشان، اعراضكنندگان بودند» (يا گروهىاند كه عادت ايشان رو گردانيدن از حقّ و قبول آن است. يعنى چون لطف، فائده به ايشان نمىرسانيد، ما ايشان را واگذاشتيم)، يا «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» «بلكه گفتند كه: شنيديم و نافرمانى نموديم». بلكه هر يك از امامت و معرفت آن و شنيدن آن به سمع قبول «فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» «مزيّت نعمت و افزونى كرم خداى تعالى است كه مىدهد آن را بر سبيل تفضّل، هر كه را كه مىخواهد از بندگان (كه به آن، از غير، ممتاز و سرافراز مىگردد) و خداى تعالى، خداوند فضل بزرگ است» (كه نعم دنيا و آخرت در جنب آن، مُحقّر و مختصر مىنمايد. و تا از اينجا ترجمه آياتى است كه حضرت عليه السلام آنها را ذكر فرموده به طريق اقتباس و تضمين در كلام خويش، و چون فى الجمله تصرّفى در آيات شده بود، كه با ذكر آن، موهم اين بود كه آيه چنين باشد و بدون آن درست نبود، لهذا حقير به ترجمه آن اكتفا نمود). «۱»
بعد از آن، حضرت فرمود كه: «پس چگونه ايشان را دخلى به اختيار امام و نصب كردن او باشد؟ و حال آنكه امام، عالمى است كه جهل ندارد (و همه چيز را مىداند از آنچه امّت به آن محتاج باشند، يا نباشند مگر آنچه علمش مخصوص خدا باشد). و امّت را مىخواند به سوى حقّ، يا حافظ ايشان است، چون شبان (كه گلّه را محافظت مىكند). و جُبن و بيدلى نورزد، و ناتوانى و ضعف ندارد (كه از اجراى امور عاجز شود)، و معدن پاكيزگى و پاكى است (كه __________________________________________________
(۱). مترجم-/ رحمه اللَّه-/ آيات را كه در متن فعلى هست، و احتمالًا با نسخهاى كه در نزدش بوده، متفاوت بوده و منطبق با آيات قرآن نبوده، ذكر نكرده، و به ترجمه آنها بسنده كرده كه با توجه به نسخه فعلى، در داخل پرانتز آورده شد.
تقدّس و طهارت از عيبها و گناهان، از او جدا نمىشود)، و محلّ خداپرستى و بىرغبتى در دنيا، و معدن علم و عبادت است، و مخصوص است به آنكه رسول صلى الله عليه و آله، او را به سوى امامت خوانده باشد (نه آنكه خلق او را به سوى آن خوانده باشند. و مىتواند كه معنى اين باشد كه: مخصوص باشد به دعاى پيغمبر؛ مثل آنچه در غدير خم در باب على عليه السلام فرمود كه: بار خدايا، دوستدار هر كه او را دوست دارد، و غير از اين، از آنچه فرمود. يا معنى آن است كه، به سوى رسول صلى الله عليه و آله منسوب باشد). و بايد كه از نسل فاطمه طاهره بتول باشد (كه خدا او را از جميع گناهان پاك نموده، و از زنان منقطع گرديده) از روى فضل و دين و حسب، و از دنيا بريده شده، هميشه روى نياز به درگاه خدا داشت، و چيزى در نسب او نباشد كه محلّ طعن در او باشد (يعنى حرامزاده يا از اولاد حرامزاده نباشد، و ولد شبهه نيز نباشد). و هيچ صاحب حسبى با او نزديك نمىتواند شد». «۱» و حضرت فرمود كه: «امام بايد در خانه آباد قريش و بلندترين از همه نسل هاشم باشد (كه بر جميع قريش، و از همه ايشان بلندترند) و از عترت رسول صلى الله عليه و آله باشد. «۲» و از نزد خداى عزّوجلّ مرضى و پسنديده باشد، و از هر شريفى شريفتر، و از فرزندان عبد مناف باشد، و علمش بيفزايد (به واسطه آنكه محدَّث است كه فرشته او را از جانب خدا حديث مىكند، يا آن را به امّت برساند از هر چه بايد رسانيد). و حلمش كامل باشد، و قوّت داشته باشد (كه بار سنگين امامت را بر دارد). و عالم باشد به سياست (و قهر كردن بر بدكار، كه به واسطه آن امور امّت منسّق و منتظم گردد). و فرمانبردارى او از جانب خدا، واجب و لازم باشد، و قائم باشد به فرمان خداى عزّوجلّ (كه در آن، نهايت سعى و اهتمام داشته باشد). و بندگان خدا را خير خواه باشد، و دين خدا را حفظ كند. به درستى كه خدا، پيغمبران و امامان عليهم السلام توفيق مىدهد و به ايشان عطا مىفرمايد از مخزون علم و حكمتهاى خويش، آنچه را كه به غير ايشان نمىدهد. پس علم ايشان بالاى علم اهل زمان ايشان، و بيشتر از آن مىباشد در فرموده آن جناب جلّ و تعالى است كه: «أَ فَمَنْ __________________________________________________
(۱). و حسب، شمردن افعال و مآثر جميله است، و حسب هر مردى مآثر پدران اوست. و خليل بن احمد گفته است كه: شرف و بزرگوارى است كه در پدران ثابت باشد، و اصل از آن، حساب است، به معنى شمار؛ چه هرگاه مردم تفاخر كنند هر يك مناقب خويش، مفاخر پدران راى مىشمارند. (مترجم) (۲). و عترت در لغت، فرزندان و خويشان نزديكند؛ چون پسران عمّ. (مترجم)
يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» «۱»، يعنى: «آيا پس آنكه رهنمايى مىكند به سوى حقّ و راستى، سزاوارتر است به آنكه پيروى شود، يا آنكه راه راست نيابد مگر آنكه رهنموده شود؟ (كه كسى او را راه راست نمايد). پس چيست از براى شما؟ (و شما را چه مىشود؟) چگونه حكم و داورى مىكنيد در تسويه ميان اين دو؟» در فرموده آن جناب تبارك و تعالى است كه: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» «۲». و در قول اوست در شأن طالوت كه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» «۳»، يعنى: «به درستى كه خدا برگزيد طالوت را بر شما و افزونى داد او را به گشادگى و بسيارى در دانش و در تن (چه طالوت، مرد نمايان و با جمال بود، و به يك سر و گردن از اهل زمان خود بلندتر، و در سياست و تدبير مملكتدارى و در حفظ عدالت ميان رعيّت، عديل و نظير نداشت). و خدا كه مالك است، ملك و مملكت خويش را مىدهد به هر كه مىخواهد (ومىداند كه او را صلاحيّت ملكدارى هست). وخدا بسيار فضل وداناست». و به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرموده كه: «أَنْزَلَ [اللَّهُ] عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً» «۴». (و در قرآن چنين است كه: «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ»)، يعنى: «و فرو فرستاد خدا بر تو قرآن و حكمت را كه بيان احكام آن است، و آموخت تو را آنچه نبودى كه به خودى خود بدانى، و فضل خدا بر تو بزرگ است» (كه علوم غير متناهيه را به تو تعليم داده). و در شأن ائمّه از اهل بيت پيغمبر خويش و عترت و ذرّيّه او فرموده است كه: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً* فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً» «۵». و به درستى كه چون خداى عزّوجلّ بنده را بر گزيند براى امور بندگان خويش، سينه او را از براى آن بگشايد، و چشمههاى حكمت را در دل او بسپارد، و علم را به او الهام فرمايد؛ چنان الهامى كه بعد از آن، از جواب چيزى در نماند و در آن جوابى نگويد كه از طريقه صواب مائل باشد. پس او معصوم است كه خدا او را از همه گناهان نگاه داشته، و مؤيّد است (كه او را تقويت داده و يارى نموده) و موفّق است (كه توفيق هر خوبى به او عطا فرموده) و مسدّد __________________________________________________
(۱). يونس، ۳۵. (۲). بقره، ۲۶۹. (۳). بقره، ۲۴۷. (۴). نساء، ۱۱۳. (۵). نساء، ۵۴ و ۵۵.
است (كه او را راست و درست نموده، كه هيچ كجى در او و در كار او نيست)، و از خطا و لغزش و به سر در آمدن، ايمن است، و خدا او را به اين مخصوص مىسازد تا آنكه حجّت او باشد بر بندگانش، و گواه او باشد بر آفريدگانش. و «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» «۱». پس آيا مردم قدرت دارند بر شناختن مثل اين امام كه مذكور شد، تا او را اختيار نمايند؟ يا برگزيده ايشان به اين صفت باشد، تا او را بر همه كس مقدم دارند؟ به خانه خدا سوگند، كه از حقّ در گذشتند، و كتاب خدا را (كه قرآن است) در پس پشتهاى خويش افكندند، كه گويا نمىدانند كه آن كتاب خداست. و در كتاب خداست، راه راست و شفا از هر ناخوشى. پس آن را انداختند و خواهشهاى خود را پيروى كردند. بعد از آن، خدا ايشان را مذمّت فرمود و ايشان را به غايت دشمن داشت و هلاك گردانيد، پس فرمود جلّ و تعالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» «۲»، يعنى: «و كيست گمراهتر از آن كس كه پيروى نمود خواهش خويش را بىراهنمونى، و بيان و بصيرتى از جانب خدا؟ (يعنى: هيچكس گمراهتر از چنين كسى نيست). به درستى كه خدا راه را نمىنمايد و به سر منزل نجات نمىرساند گروه ستمكاران را». و فرموده است كه: «فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» «۳»، يعنى: «پس خدا ايشان را هلاك گردانيد؛ هلاكتى سخت، و كردارهاى ايشان را نابود ساخت» (يا خدا ايشان را هلاك سازد. و كردارهاى ايشان را نابود گرداند). و فرموده است كه: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» «۴»، يعنى: «بسيار بزرگ است از روى دشمنى، مجادله ايشان در آيات خدا، بىحجّت و برهانى كه آمده باشد به ايشان در نزد خدا و نزد آنان كه ايمان آوردهاند، همچنان كه مهر گذاشت بر دلهاى اين گروه، مهر مىگذارد خدا بر همه دل هر متكّبرى كه از فرمانبردارى سر كشيده باشد و گردنكشى نمايد» (كه خود را برتر داند). و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او و درود فرستد بر ايشان؛ درود فرستادنى فراوان». __________________________________________________
(۱). حديد، ۲۱. (۲). قصص، ۵۰. (۳). محمّد، ۸. (۴). غافر، ۳۵.