الكهف ٨٠

از الکتاب
کپی متن آیه
وَ أَمَّا الْغُلاَمُ‌ فَکَانَ‌ أَبَوَاهُ‌ مُؤْمِنَيْنِ‌ فَخَشِينَا أَنْ‌ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَ کُفْراً

ترجمه

و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند؛ و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد!

|و اما آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشاند
و اما نوجوان، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكِشد.
و اما آن پسر (کافر بود و) پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتیم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود درآورد.
و اما [آن] نوجوان [که او را کُشتم]، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدم که آن دو را [در آینده] به طغیان و کفر بکشاند.
اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسيديم كه آن دو را به عصيان و كفر دراندازد.
و اما آن جوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما بیمناک شدیم که مبادا کفر و طغیانی بر آنان تحمیل کند
و اما آن نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسيديم كه آنان را به سركشى و كفر وادارد.
و امّا آن کودک (که او را کشتم) پدر و مادرش باایمان بودند (و اگر زنده می‌ماند) می‌ترسیدیم که سرکشی و کفر را بدانان تحمیل کند (و ایشان را از راه ببرد).
«و اما (آن) نوجوان؛ پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدیم (مبادا) آن دو را ناخواسته و به‌ناچار به طغیان و کفر بکشد. »
و امّا کودک بودند پدر و مادرش مؤمنان پس ترسیدیم که واداردشان (یا تنگ آوردشان) به سرکشی و ناسپاسی‌

As for the boy, his parents were believers, and we feared he would overwhelm them with oppression and disbelief.
ترتیل:
ترجمه:
الكهف ٧٩ آیه ٨٠ الكهف ٨١
سوره : سوره الكهف
نزول : ٧ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٢
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«یُرْهِقَهُمَا»: بر ایشان تحمیل کند. به طغیان و کفرشان کشاند (نگا: کهف / ).

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر



تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً «80»

و امّا نوجوان (كه او را كشتم) پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند. ترسيديم كه او آن دو را به كفر و طغيان وا دارد.

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)

وَ أَمَّا الْغُلامُ‌: و اما غلام كشته شده، فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ‌: پس بودند پدر و مادر او گرويدگان. فَخَشِينا: پس كراهت داشتيم يا دانستيم به اعلام الهى، أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً: اينكه برساند بديشان سركشى و ناسپاسى، يعنى با فسق و كفر او سازند به سبب محبتى كه والدين را بر ولد هست، و اين سازگارى موجب كفر و طغيان ايشان شود. عياشى از حضرت صادق عليه السلام در قوله‌ «فَخَشِينا» اينكه درك كند غلام، و دعوت كند پدر و مادر خود را به كفر، پس اجابت كنند «1». نزد بعضى معنى آنكه: كراهت داشتيم اينكه هلاك كند و بكشد پدر و مادر را به جهت طغيان و كفرش.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‌ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)

ترجمه‌

گفت اگر بپرسم تو را از چيزى بعد از اين پس مرافقت مكن با من بتحقيق رسيدى از جانب من بعذرى‌

پس رفتند تا وقتى كه رسيدند باهل آبادى‌ء خواستند طعام از اهل آن پس ابا نمودند كه مهمانى كنند آن دو را پس يافتند در آن ديوارى را كه ميخواست فرود آيد پس بر پا داشت آنرا گفت اگر ميخواستى هر آينه ميگرفتى براى آن مزدى‌

گفت اين وقت جدائى ميان من و ميان تو است اكنون خبر دهم تو را به بيان حقيقت آنچه را نتوانستى بر آن صبر نمودن‌

امّا كشتى پس بود مال حاجتمندانى كه كار ميكردند در دريا پس خواستم كه معيوب كنم آنرا و بود در پيش راه آنها پادشاهى كه ميگرفت هر كشتى بى‌عيبى را بغصب‌

و امّا پسر پس بودند پدر و مادرش دو مؤمن پس ترسيديم كه بيفكند آن دو را در سركشى و كفر

پس خواستيم كه عوض دهد آن دو را پروردگارشان بهتر از او در پاكى و نزديكتر در مهربانى‌

و امّا ديوار پس بود مال دو پسر يتيم در آن شهر و بود در زير آن گنجى از آن دو و بود پدر آن دو، نيكوكار پس خواست پروردگار تو كه برسند بحدّ رشدشان و بيرون آورند گنجشان را براى مهربانى از پروردگارت و بجا نياوردم آنرا از رأى خود اين است بيان حقيقت آنچه نتوانستى بر آن صبر نمودن.

تفسير

پس از آنكه دو مرتبه از حضرت موسى تخلّف از قرار ظاهر گرديد بتقريبى كه در آيات سابقه بيان شد آنحضرت براى آنكه حضرت خضر فعلا خاتمه بمصاحبت او ندهد و آنچه تاكنون روى داده نديده پندارد گفت اگر بعد از اين از من اشكال و اعتراضى بكار خود مشاهده نمودى حقّ دارى مصاحبت مرا ترك نمائى و عذر شما در اين مناركه موجّه خواهد بود چون تقصير از طرف من بوده كه سه مرتبه بر خلاف قرار داد عمل نمودم و حضرت خضر قبول فرمود از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه خدا رحمت كند برادرم موسى را خجلت كشيد و اين سخن را گفت اگر بمصاحبت خود با خضر ادامه ميداد هر آينه ميديد عجيب‌ترين عجائب را پس با يكديگر سير نمودند تا رسيدند در وقت شام بروايت علل و عيّاشى ره از امام‌


جلد 3 صفحه 443

صادق عليه السّلام و نقل قمّى ره بقريه ناصره كه نصارى منسوب بآنند و چون توشه راهشان تمام شده بود خواستند مهمان يكى از اهل آن قريه شوند و طعامى از آنها براى آن دو مهيّا شود كه صرف نمايند هيچكس حاضر براى پذيرائى ايشان نشد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه آنها هرگز كسيرا مهمان نكرده بودند و تا روز قيامت هم مهمان نخواهند نمود ناگاه حضرت خضر نظرش بديوارى افتاد كه مشرف بخرابى بود دست بر آن نهاد و فرمود بايست باذن خدا ديوار راست شد و حضرت موسى با آن سابقه تعجّب كرد و با لحن ايراد گفت خوب بود قدرى نان از صاحب ديوار بعنوان اجرت كارت ميگرفتى كه با هم بخوريم حضرت خضر فرمود اين ايراد موجب يا اين زمان وقت مفارقت ميان من و تو است چون سؤال و اشكال از تو بحدّ كمال رسيد و خودت مرا در متاركه معذور داشتى حال براى تو اسرار كارهاى خودم را كه تو نتوانستى بر مشاهده آنها صبر كنى بيان مينمايم امّا كشتى پس بود مال چند نفر فقير كه در دريا كار ميكردند و امرار معاش مينمودند و در برابر و مسير آنها پادشاهى بود كه هر كشتى بى‌عيبى را ميگرفت و غصب ميكرد و اگر معيوب بود متعرّض آن نميشد و در چند روايت از ائمه اطهار نقل شده كه قرائت فرمودند كلّ سفينة صالحة يعنى هر كشتى سالمى را و شايد بعنوان تفسير بوده و امّا پسر مقتول، كافرى بود كه هيچگاه هدايت نميشد و پدر و مادرش هر دو مؤمن پاك ساده بودند پس ما كاركنان عالم غيب ترسيديم از آنكه آن پسر بيندازد پدر و مادر خود را در وادى كفر و ضلالت و سركشى و غوايت و در امثال اين موارد بر ما كاركنان است كه چنين پسرى را بكشيم و خداوند در عوض آن پسر بپدر و مادر او فرزند صالحى عطا خواهد فرمود كه جبران كدورت خاطر آن دو را بنمايد و پاك باشد از گناه و اخلاق بدو عطوف و مهربان باشد بپدر و مادر خود و تصوّر نشود كه پسر نابالغ چگونه كافر ميشود و كشتن آن جائز ميگردد چون اطلاق پسر بر بالغ هم ميشود و غير بالغ هم اگر مميّز باشد و منكر گردد كافر ميشود و قتل نابالغ براى ما مأمورين بظاهر جائز نيست ولى كاركنان عالم غيب كارشان كار خدا است خدا هر كس از بندگان را بخواهد ميميراند و ميكشد و بخير و صلاحشان ميرساند و بهتر بودن فرزند جديدى كه خدا بپدر و مادر آن پسر مقتول عطا فرمود از او ظاهرا بمناسبت‌


جلد 3 صفحه 444

خيريّت خيالى و حيوانى آن پسر است و الا خيريّت عقلى و واقعى در او نبوده تا فرزند جديد بهتر از او باشد مگر باعتبار اصل وجود كه خير است در كافى و فقيه و مجمع از امام صادق عليه السّلام و عيّاشى از يكى از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه خداوند عوض آن پسر مقتول دخترى بآن دو عنايت فرمود كه هفتاد پيغمبر از او بوجود آمد و امّا ديوار مال دو پسر يتيم بود در همان شهرى كه اهلش حاضر براى اطعام و پذيرائى از ما نشدند و اينكه سابقا از آن آبادى تعبير بقريه شده بود براى آنستكه قريه در كلام عرب بر مطلق آبادى اعم از ده و شهر اطلاق ميشود و در زير آن ديوار گنجى بود مال آن دو يتيم و پدرشان مرد صالح نيكوكارى بود خداوند بملاحظه صلاح آن پدر خواست گنج آن دو پسر محفوظ بماند تا بحد بلوغ و رشد برسند و گنج خودشان را بيرون آورند و اين بمقتضاى رحمت رحمانيّه خداوند است بر بندگان و آنچه تاكنون از من صادر شد و مشاهده نمودى بجا نياوردم از پيش خود و برأى خويش بلكه تمام بدستور و امر و اراده الهيّه بوده است در معانى از امير المؤمنين عليه السّلام و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن گنج لوحى از طلا بود كه در آن نوشته شده بود بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا اله الا اللّه عجبت لمن يعلم أنّ الموت حقّ كيف يفرح عجبت لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن عجبت لمن يذكر النّار كيف يضحك عجبت لمن يرى الدّنيا و تصرّف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئنّ اليها يعنى تعجّب ميكنم از كسيكه ميداند مرگ حقّ است چگونه شاد ميشود تعجب ميكنم از كسيكه ايمان بمقدّر الهى دارد چگونه غمناك ميگردد تعجب ميكنم از كسيكه بياد آتش جهنم مى‌افتد چگونه ميخندد تعجّب ميكنم از كسيكه مى‌بيند دنيا و تغييرات گوناگون اهل آنرا چگونه بآن دلگرم ميگردد و قريب باين مضامين هم روايات ديگر چندى از ائمه اطهار نقل شده است با كم و زياد مختصرى و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند حفظ ميفرمايد اولاد مرد مؤمن را تا هزار سال و آنكه ميان آن دو پسر و پدر صالح آن دو هفتصد سال فاصله بود و خداوند بملاحظه صلاح آن پدر گنج آن دو پسر را حفظ فرمود و در عوالى از آنحضرت نقل نموده كه چون آنمرد عالم آن ديوار را بر پا داشت خداوند بحضرت موسى وحى فرمود كه من جزا ميدهم به پسرها


جلد 3 صفحه 445

بسعى پدرها اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد زنا نكنيد تا زنهاتان زنا ندهند كسيكه پا در بستر مسلمانى بگذارد پا در بستر او گذارده ميشود بهمان نحو كه رفتار ميكنى جزا داده ميشوى و ظاهرا اينكه در ابتداء بيان اسرار حضرت خضر نسبت اراده معيوب نمودن كشتى را بخود داده براى آن بوده كه در مقام عبوديّت مراعات ادب شده باشد و نقص را اگر چه در ظاهر باشد نسبت بخدا ندهد و اينكه در وسط كلام نسبت ترس را بخود و ايادى عالم غيب داده براى آن بوده كه خداوند از ترس مبرّى است چون ميداند هر چه بخواهد ميشود ولى غير خدا احتمال حصول مانع را ميدهد و خواسته است اشاره بفرمايد كه من برأى خود كار نكردم و مستقلّ باراده نيستم و حيثيّت خود را كه مفهوم از نسبت اراده بخود شده بود كاسته نمايد و در عين حال نسبت ابدال بخير را بخدا داده براى آنكه معلوم شود همه كاركنان يك آمرند و معطى وجود او است و نسبت خير را بايد باو داد و اينكه در خاتمه كلام باز نسبت رحمت را بخدا داده و خود را صريحا از حيثيّت و كار خلع نموده و همه را مستند بامر خدا فرموده براى آنستكه معلوم شود مرجع تمام امور امر خدا است و مؤثرى در وجود جز او نيست و هر سير و سلوكى بايد باو منتهى شود هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ شى‌ء عليم و باين معانى تقريبا در روايت علل از امام صادق عليه السّلام اشاره شده است و بعضى خشينا را در اينجا بمعناى علمنا و كرهنا گرفته‌اند و فاعل را اختصاص بخدا و حضرت خضر داده‌اند و اين خلاف ظاهر است و بنظر حقير داعى بارتكاب آن نيست چون مسلّم است كه ايادى غيبيّه در اجراء امور بر طبق قضاى الهى مدخليّت دارد و اسناد خشيت بآنها و حضرت خضر مانعى ندارد با آنكه اسناد ضمير متكلّم مع الغير بواحد حقيقى براى تعظيم هم جائز است و تعدّد فاعل لازم نيست تا اسناد خشيت و ترس كه مناسب با مقام ربوبى نيست بخدا داده شود و براى فرار از آن باراده علم و كراهت تأويل گردد كه ظاهرا منظور نظر آن بعض در ارتكاب اين خلاف ظاهر است آنچه تاكنون بيان شد از اسرار افعال من تفسير و تأويل و كشف حقيقت و رمز طريقت و مرجع و مئال و نتيجه اعمالى است كه تو توانائى صبر بر مشاهده آنها را نداشتى و در كلمه تسطع اخيرا تاء براى تخفيف از تستطع حذف شده گويا حضرت خضر تعجيل در مفارقت‌


جلد 3 صفحه 446

داشته و يك حرف را هم براى سرعت در غيبت غنيمت شمرده است و در نقل اين قصّه فوائد بيشمارى است كه عمده آنها آنستكه انسان بهر مرتبه‌اى از علم برسد بايد مغرور نشود و باز حاضر براى تعلّم گردد و مراعات ادب را با معلم خود بنحو اكمل بنمايد و در فكر آن باشد كه بهر نحو ممكن است كمكى با فقراء و ضعفاء و موارد قابل بنمايد و نفعى بآنها برساند و ضرر دينى يا دنيوى را از آنها دفع كند و اگر امر منكرى را از كسى مشاهده نمود فورا انكار نكند تا بباطن آن پى برد و از قبول ذلّت در مقام تحصيل علم استنكاف ننمايد و ادامه بتحصيل دهد و اگر خطائى از او سر زد اعتراف بجرم خود كند و اگر كسى از احسانى در باره او مضايقه نمود او از احسان خود در باره او امساك و خوددارى ننمايد و اگر خطائى از رفيقى سر زد او را متنبّه و آگاه نمايد و اگر معذرت خواست عذر او را بپذيرد و عفو كند تا بحدّ اصرار برسد و اگر بحدّ اصرار رسيد از او كناره‌گيرى كند و ديگر با او مصاحبت ننمايد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ أَمَّا الغُلام‌ُ فَكان‌َ أَبَواه‌ُ مُؤمِنَين‌ِ فَخَشِينا أَن‌ يُرهِقَهُما طُغياناً وَ كُفراً (80)

و اما غلام‌ ‌پس‌ ‌بود‌ پدر و مادر ‌او‌ دو مؤمن‌ ‌پس‌ ترسيديم‌ آنكه‌ ‌آنها‌ ‌را‌ فرو

جلد 12 - صفحه 390

ببرد ‌در‌ سركشي‌ و كفر (وَ أَمَّا الغُلام‌ُ) ‌آن‌ غلامي‌ ‌که‌ مشاهده‌ كردي‌ ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ كشتم‌ ‌براي‌ اينكه‌ ‌او‌ كافر ‌بود‌ و ‌در‌ مقام‌ ‌اينکه‌ ‌بود‌ ‌که‌ پدر و مادر ‌خود‌ ‌را‌ بمسلك‌ ‌خود‌ درآورد و ‌آنها‌ ‌از‌ فرط علاقه‌ ‌که‌ باو داشتند ‌در‌ معرض‌ ‌اينکه‌ بودند فَكان‌َ أَبَواه‌ُ پدر و مادر ‌از‌ باب‌ تغليب‌ بابوين‌ تعبير ميشود (مُؤمِنَين‌ِ) داراي‌ ايمان‌ كاملي‌ بودند (فَخَشِينا) خشية ‌در‌ ‌اينکه‌ مورد بمعني‌ علم‌ ‌است‌ ‌يعني‌ مسلما اينها ‌را‌ (أَن‌ يُرهِقَهُما) ارهاق‌ ‌در‌ قرآن‌ مجيد اطلاقاتي‌ دارد ذلت‌ ضعف‌ سفاهت‌ ظلم‌ طغيان‌ و ‌در‌ بسياري‌ ‌از‌ آيات‌ بمعني‌ تغشّي‌ فرو گرفتن‌ ‌است‌ و بهمين‌ معنا ‌است‌ ‌اينکه‌ مورد مثل‌ ‌آيه‌ وَ تَرهَقُهُم‌ ذِلَّةٌ يونس‌ ‌آيه‌ 27.

و ‌آيه‌ سَأُرهِقُه‌ُ صَعُوداً مدّثر ‌آيه‌ 17 و ‌غير‌ اينها (طُغياناً) سركشي‌ (وَ كُفراً) طغيان‌ سركشي‌ ‌در‌ معاصي‌ و ظلم‌ و تعدي‌ و كفر بزوال‌ ايمان‌ و مخصوصا مؤمن‌ ‌اگر‌ كافر شود مرتدّ مي‌شود و احكام‌ ارتداد ‌بر‌ ‌او‌ جاري‌ ميشود ‌از‌ نجاست‌ و قتل‌ و خروج‌ اموالش‌ بملك‌ و ارث‌ مسلم‌ و جدايي‌ ‌از‌ عيالش‌ بدون‌ طلاق‌ و بعضي‌ گفتند عدم‌ قبولي‌ توبه‌اش‌ ‌اگر‌ فطري‌ ‌باشد‌ لكن‌ حق‌ اينست‌ ‌که‌ قبول‌ ‌است‌ لكن‌ زوجه‌ ‌او‌ محتاج‌ بعقد جديد ‌است‌ و ‌اگر‌ مالي‌ ‌بعد‌ ‌از‌ توبه‌ پيدا كند مالك‌ ميشود و ‌اگر‌ توبه‌ ‌او‌ قبل‌ ‌از‌ ثبوت‌ نزد حاكم‌ ‌باشد‌ قتل‌ ‌او‌ ‌هم‌ برداشته‌ ميشود و اما مرتد ملي‌ بايد حبس‌ شود ‌تا‌ آخر عمر ‌تا‌ ‌در‌ حبس‌ ‌از‌ دنيا برود.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین می‌گوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را

ج3، ص61

به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).

به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگواری را که در آینده برای یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ می‌داد دلیل آن گرفت.

نکات آیه

۱- هدف خضر(ع) از قتل نوجوان، مصون داشتن پدر و مادر وى از کفر و طغیان بود. (و أمّا الغلم ... فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا) «إرهاق» یعنى: «وادار ساختن کسى بر کارى که انجام آن براى او دشوار و طاقت فرسا است». (قاموس).

۲- پدر و مادر جوان مقتول، به دست خضر، افرادى مؤمن و به دور از سرکشى و عصیان بودند. (فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا) «طغیان» یعنى «بى اندازه در معصیت پیش رفتن». (مفردات راغب).

۳- نوجوانى که خضر(ع) او را کُشت، کافر بود. (و أمّا الغلم فکان أبواه مؤمنین) اختصاص وصف «مؤمن» به پدر و مادر نوجوان، گویاى کافر بودن وى است و مؤثِّر بودن او در گرایش والدین خویش به کفر نیز، کافر بودن او را تأیید مى کند.

۴- پدر و مادر نوجوان مقتول، در صورت زنده ماندن فرزندشان، ناخواسته و تحت تأثیر فرزند خویش قرار گرفته و ناخواسته به طغیان و کفر کشانده مى شدند. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما)

۵- حمایت از ایمان مؤمنان و تلاش براى مصون داشتن آن از ضعف و زوال، از جمله مسؤولیت هاى خضر(ع) بود. (فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا)

۶- ایمان، گوهرى است ارزشمند، که هیچ چیز با آن برابرى نمى کند. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا) خداوند، براى حفظ ایمان والدین، فرزند دل بند را از آنان مى ستاند تا ایمان آن ها محفوظ بماند، پس ایمان، متاع پر بهایى است که فداشدن فرزند براى آن، سهل است.

۷- مؤمنان، برخوردار از حمایت هاى غیبى الهى در دور ماندن از کفر و معصیت اند. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما)

۸- خضر(ع) کارگزار اوامر الهى بود و نه مجرى خواسته هاى شخصى خود. (فخشینا أن یرهقهما) ضمیر «نا» در «خشینا» مى تواند اشاره به مطلب بالا داشته باشد. جمله «و ما فعلته عن أمرى» در آیات بعد نیز بر این نکته تصریح کرده است.

۹- فرزند ناصالح، زمینه ساز گرایش پدر و مادر به کفر و طغیان است. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا)

۱۰- عواطف غریزى انسان، تأثیرى بسزا در گرایش هاى معنوى و ایمانى وى دارد. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا) خضر(ع) فرزند را از پدر و مادر مى گیرد تا آنان به واسطه علقه ها و روابط عاطفى، به کفر و طغیان گرایش پیدا نکنند. این نکته، گویاى اثرپذیرى گرایش ها از عواطف است.

۱۱- مبارزه با عوامل گسترش کفر و سرکشى و جلوگیرى از رشد آن ها لازم است. (فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا) گرچه کار خضر(ع) عملى مستند به غیب و با اطلاع از اسرار بوده است، ولى حاکى از ضرورت جلوگیرى از رشد و گسترش کفر و از بین بردن عوامل آن است.

۱۲- سرکشى و تجاوز از حدود الهى، زمینه ساز گرایش انسان به کفر است. * (یرهقهما طغینًا و کفرًا) محتمل است تقدیم طغیان بر کفر، گویاى این باشد که کشانده شدن به کفر، پى آمد ابتلا به طغیان است.

۱۳- حفاظت خداوند از ایمان والدین، ریشه بروز برخى پیشامدهاى ناگوار براى فرزندان آنان است. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغینًا و کفرًا)

۱۴- مصون ماندن ایمان مؤمن، فلسفه مبتلا شدن وى به برخى از گرفتارى ها و کاستى ها است. (فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما)

موضوعات مرتبط

  • ارزشها ۶:
  • ایمان: ارزش ایمان ۶; زمینه ایمان ۱۰
  • حدود خدا: آثار تجاوز از حدود خدا ۱۲
  • حمایتهاى خدا: مشمولان حمایتهاى خدا ۷
  • خضر(ع): انقیاد والدین نوجوان قصه خضر(ع) ۲; ایمان والدین نوجوان قصه خضر(ع) ۲; فلسفه قتل نوجوان قصه خضر(ع) ۱; قصه خضر(ع) ۱، ۴; کفر نوجوان قصه خضر(ع) ۳; کفرستیزى خضر(ع) ۱; مسؤولیت خضر(ع) ۵; نقش خضر(ع) ۸; نقش نوجوان قصه خضر(ع) ۴; والدین نوجوان قصه خضر(ع) ۱، ۴
  • طغیان: آثار طغیان ۱۲; اهمیت مبارزه با طغیان ۱۱; زمینه طغیان ۹
  • عواطف: آثار عواطف ۱۰
  • فرزند: زمینه مشکلات فرزند ۱۳; نقش فرزند فاسد ۹
  • کارگزاران خدا ۸:
  • کفر: اهمیت مبارزه با کفر ۱۱; زمینه کفر ۹، ۱۲
  • گرایشها: زمینه گرایشهاى معنوى ۱۰
  • مؤمنان: حامى مؤمنان ۷; حمایت از مؤمنان ۵; فضایل مؤمنان ۷; فلسفه ابتلاى مؤمنان ۱۴; مصونیت مؤمنان ۷، ۱۴; مؤمنان و کفر ۷; مؤمنان و گناه ۷
  • والدین: محافظت از ایمان والدین ۱۳

منابع