فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77)
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ: پس پى كردند ناقه را و نحر نمودند او را.
واقعه عقر ناقه: مفسرين روايت نمودند كه: به صالح عليه السّلام وحى شد
جلد 4 صفحه 122
قوم، زود ناقه را پى كنند، و در اين ماه پسرى متولد، او عقر ناقه، و اهلاك شما سبب متابعت او خواهد بود. پس نه اولاد متولده در آن ماه را كشتند، ولد عاشر را پدرش نكشته، و او ازرق العين، ابلق البدن و سرخ روى بود. پدران نه گانه به معاينه اين، حسرت مىخوردند به قتل اولاد خود، و بغض آنها ساعت به ساعت به صالح زيادتر مىشد. پس با هم متعهد شده صالح را بكشند، لكن دست نيافتند.
آن پسر، «قدار ابن سالف» ولد الزنا، و چون در فراش سالف، يافته، نسبت به او دادند. بزرگ شده با جماعتى شارب الخمر هم جيس. روزى آب مىخواستند مخلوط به شراب نمايند.
چون پس از ظهور معجزه باهره ناقة اللّه قرار شده بود كه او را نصيبى باشد از آب در يك روز و روز ديگر براى قوم، پس ناقه با بچه خود در صحرا چرا مىكرد و ايشان را يك چشمه آب بود. ناقه روزى كه نوبت او بود بيامدى و دهن را در چشمه نهادى و تمام آب را بخوردى و يك قطره نگذاشتى. پس توقف نمودى تا مردمان آمدى و شير او دوشيدى، آن مقدار كه آب خورده بود شير به عوض دادى.
و روز ديگر كه نوبت ايشان بودى، گرد آن چشمه نگرديدى، و آنها آب گرفتى و براى روز ديگر ذخيره نمودى. و چون ناقه به آب آمدى، رهى بود ميان دو كوه، و در وقت بازگشتن از آن راه نتوانستى رفتن به جهت بزرگى شكم، بلكه به راه ديگر رفتى. حسن بن محبوب كه از اصحاب ما است از سعيد بن يزيد نقل كند كه من به زمين ثمود رسيدم ميان آن دو كوه ممر ناقه بود، مسافت نمودم هشتاد گز بود، اثر هر دو پهلوى ناقه را بر آن دو كوه يافتم. (مروى است در تابستان در پشت وادى چرا كردى، و در زمستان در پائين وادى كه گرمسير بود.
هر حيوانى از شتر و گاو و گوسفند كه او را ديدى از او ترسيدى ورم نموده چرا نكردى، و در تابستان كه ناقه در پشت وادى بودى، همه چهار پايان به پائين وادى آمدى. و در زمستان به عكس، و اين ابتلا و امتحانى بود از حق تعالى برايشان. خلاصه بدين جهت چهار پايان آنها لاغر شدند و بعضى مشرف به هلاكت رسيدند.) مفسرين نقل نموده كه: حق تعالى به صالح عليه السّلام وحى فرستاد كه
جلد 4 صفحه 123
قوم ناقه را خواهند كشت و بدين سبب عذاب بر ايشان نازل شود. حضرت قوم را اعلام فرمود. گفتند: هرگز اين عمل از ما صادر نخواهد شد. حضرت فرمود: حق تعالى فرمايد كشنده ناقه امسال متولد شود. گفتند: هر مولود كه پسر باشد او را مىكشيم، ده نفر زن ميان آنها آبستن بودند. همه پسر آوردند، نه عدد آنها كشتند و دهمى را گذاشتند، اتفاقا همان «قدار سالف» بود. چون بزرگ شد، آن زنان كينه در دل گرفتند، در صدد قتل حضرت صالح برآمدند. حضرت در مسجدى پنهان و روزها بيرون آمدى، و قوم را موعظه فرمودى. جماعتى در غار پنهان شدند كه صالح را بكشند به امر حق تعالى غار فرود آمده، همه هلاك شدند. كينه آنها بيشتر شد تا آن مجلس ميشوم «1» شراب منعقد، و خواستند طلب آب نمايند. اتفاقا روز ناقه و آب قطرهاى نبود. در غضب شده گفتند: چه كنيم، اين ناقه ما را به تنگ آورده، بايد عقر او نمائيم. ولد عاشر، متقبل اين امر شد، و آن نه نفر با او همدست شدند.
كعب الاحبار روايت نموده: ملكه ثمود با صالح عليه السّلام دشمن بود. لذا قطام معشوقه قدار و قبال معشوقه مصدّع، را تحريك نمود و گفت: شما هر دو به عاشقان خود تمكين ندهيد مگر به نحر ناقه، و بگوئيد: ملكه مهموم است به جهت صالح و ناقه او. آن دو كافر گفتند: انجام دهيم. سر راه يكى بالاى درخت و ديگرى عقب سنگى مخفى، ناقه را به مراجعت پى كردند پا و دست او را، ناقه افتاد، نيزه به سينه او زده نحر كرده، گوشتش را ميان تمام قوم صغير و كبير مرد و زن تقسيم نموده خوردند.
وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ: و طغيان و سركشى نمودند از حكم پروردگارشان در عقر ناقه و بچه او. بنا به قولى بچه او به ديدن حال مادر خود، سه مرتبه ناله و فرياد نمود، در شكاف كوه داخل و غايب گرديد. حضرت صالح عليه السّلام بعد از اين واقعه، قوم را موعظه و نصيحت نمود به توبه و تهديد از عذاب الهى كه سبب آن سه ناله تا سه روز مهلت براى شما باشد، اگر توبه نمائيد، و الّا عذاب سخط و غضب سبحانى نازل آيد. قوم ثمود امتناع نموده. وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا
«1» ميشوم به معنى نامبارك كه اصل آن مشؤوم يا مشوم بوده و بدين شكل استعمال شده است.
جلد 4 صفحه 124
بِما تَعِدُنا: و گفتند: اى صالح بياور ما را به آنچه ايعاد مىكنى و مىترسانى از عذاب الهى. إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ: اگر تو از فرستادگان خدائى.
مفسرين خاصه و عامه روايت نموده در ذيل تفسير آيه شريفه: فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ، قال النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله: اشقى الاوّلين عاقر ناقة صالح و اشقى الاخرين قاتل علىّ عليه السّلام «1» فرمود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله: شقىترين اولين، پى كننده ناقه صالح، و شقىترين آخرين، قاتل على عليه السّلام است.
قطب راوندى در كتاب خرايج، و مجلسى رحمه اللّه و سيد هاشم بحرينى از خاصه؛ و از عامه، خوارزمى در كتاب مناقب، و محمد بن احمد مكى در فصول المهمه، از ابو القاسم الحسن بن محمد معروف به ابن الرّفاء نقل نموده كه:
در مكه راهبى از نصارى حديث مىكرد در مقام ابراهيم. و كثيرى از مردم دور او جمع. من هم داخل و شنيدم كه راهب گفت: روزى در صومعه خود نشسته، ناگاه جانورى پرنده مانند كركس بر سنگى كنار دريا فرود آمد، ربع انسانى را قى كرد و رفت، مرتبه ثانيه آمد ربع دوم را، و مرتبه ثالثه ربع سوم، و مرتبه رابعه ربع چهارم را قى نمود. مجموع به هم آمده، انسان كاملى قائم شد، فورا همان مرغ باز آمد ربع او را قطع و فرود برد، و همين طريق سه مرتبه ديگر آمد. هر دفعه ربع او را بلعيد.
من از معاينه آن حال نهايت متحير و متعجب و متحسر شدم كه چرا حال آن انسان را نپرسيدم. روز دوم به مقام خود نشسته ناگاه همان طاير، ظاهر، به همان طريق سابق چهار دفعه آمد، هر مرتبه ربع را قى نموده پرواز كرد، آنها مجتمع و انسانى كامل شروع بحركت. فورا از صومعه بيرون آمدم نام و حال او را پرسيدم، جوابى نداد، قسم دادم، گفت: نام من ابن ملجم مرادى، قاتل امير المؤمنين عليه السّلام. و آن مرغ، موكل من، كه هر روز چند مرتبه مرا دريده و مىبرد و
«1» اين حديث در كتب تفسير عامّه و خاصّه، مانند الدّر المنثور، مجمع البيان، نورالثقلين، برهان و ... ذيل آيه 12 سوره شمس [إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها] آمده است و نيز به مجموعههاى حديثى اهل سنّت، ذيل تفسير همين آيه رجوع شود.
جلد 4 صفحه 125
خدا مرا زنده مىگرداند. پس راهب از مردم سؤال نمود كه: امير المؤمنين على عليه السّلام كيست؟ گفتند: پسر عم پيغمبر ما، و داماد و وصى و خليفه او باشد در امت. پس راهب مسلمان شد و هميشه به مكه و مدينه براى زيارت مشرف مىشد تا زنده بود. «1»