يوسف ٥٦

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۱ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏تفسیر)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کپی متن آیه
وَ کَذٰلِکَ‌ مَکَّنَّا لِيُوسُفَ‌ فِي‌ الْأَرْضِ‌ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ‌ يَشَاءُ نُصِيبُ‌ بِرَحْمَتِنَا مَنْ‌ نَشَاءُ وَ لاَ نُضِيعُ‌ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‌

ترجمه

و این‌گونه ما به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم، که هر جا می‌خواست در آن منزل می‌گزید (و تصرّف می‌کرد)! ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم (و شایسته بدانیم) میبخشیم؛ و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کنیم!

|و بدين گونه يوسف را در [آن‌] سرزمين قدرت داديم كه در هر جا از آن مى‌خواست منزل مى‌كرد. [و همه جا نفوذ داشت‌] ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم ارزانى مى‌داريم و اجر نيكوكاران را ضايع نمى‌سازيم
و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مى خواست سكونت مى‌كرد. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مى‌رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى‌سازيم.
و این چنین ما یوسف را در زمین (مصر) بدین منزلت رسانیدیم که هر جا خواهد جای گزیند و فرمان براند، که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاص خود مخصوص می‌گردانیم و اجر هیچ کس از نیکوکاران را (در دنیا) ضایع نمی‌گذاریم.
این گونه یوسف را در [آن] سرزمین مکانت و قدرت دادیم که هر جای آن بخواهد اقامت نماید. رحمت خود را به هر کس که بخواهیم می رسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمی کنیم.
اينچنين يوسف را در آن سرزمين مكانت داديم. هر جا كه مى‌خواست جاى مى‌گرفت. رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم ارزانى مى‌داريم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‌كنيم.
و بدین‌سان یوسف را در آن سرزمین تمکن بخشیدیم که در آن هر جا که خواهد قرار گیرد، هر که را خواهیم رحمت خویش بر او ارزانی داریم، و پاداش نیکوکاران را فرونگذاریم‌
و اينچنين يوسف را در آن سرزمين- مصر- جاى و توان داديم تا هر جا از آن كه بخواهد جاى گزيند مهر و بخشايش خويش را به هر كه خواهيم مى‌رسانيم، و پاداش نيكوكاران را تباه نمى‌كنيم،
(شاه پیشنهاد یوسف را پذیرفت و او وزیر اقتصاد و دارائی شد) و بدین منوال یوسف را در سرزمین (مصر بالا بردیم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت دادیم. در آنجا هرکجا که می‌خواست منزل می‌گزید (و هرگونه که می‌خواست دخل و تصرّف می‌کرد. آری!) ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم (و شایسته بدانیم) می‌بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضائع نمی‌گردانیم.
و بدین‌گونه یوسف را در سرزمین (مصر) مقام و منزلت دادیم، که از آن - هر جا که بخواهد - سکونتی هموار و راهوار می‌کرد. (این‌گونه‌) هر که را بخواهیم رحمت خود را به او می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‌سازیم.
بدینسان فرمانروائی دادیم یوسف را در زمین تا نشیمن گزیند از آن در هرجا که خواهد رسانیم به رحمت خویش هرکه را خواهیم و تباه نکنیم پاداش نکوکاران را

And thus We established Joseph in the land, to live therein wherever he wished. We touch with Our mercy whomever We will, and We never waste the reward of the righteous.
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٥٥ آیه ٥٦ يوسف ٥٧
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٩
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«مَکَّنَّا»: سلطه و قدرت و جاه و نعمت دادیم. مسلّط و متصرّف در امور کردیم. «یَتَبَوَّأُ»: منزل و مأوی می‌گزید. «حَیْثُ»: هرجا. هرگونه.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «56»

و ما اينگونه به يوسف در آن سرزمين، مكنت وقدرت داديم كه در آن هر جا كه خواهد قرار گيرد (وتصرّف كند.) ما رحمت خود را بر هركس كه بخواهيم مى‌رسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‌گردانيم.

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56)

وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ‌: و چنانچه يوسف را از بند و زندان خلاص و او را مقرب و خاص پادشاه آن عصر گردانيديم، همچنين متمكن ساختيم يوسف را در زمين مصر به حكومت و پادشاهى. يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ:

تصرف مى‌نمود از آن زمين هرجا كه مى‌خواست چهل فرسخ در چهل فرسخ.

نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ: مى‌رسانيم رحمت خود را از نعم دين و دنيا و صورى‌

جلد 6 - صفحه 244

و معنوى هركه را مى‌خواهيم بر وفق حكمت و مصلحت. وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‌: و ضايع و باطل نمى‌گردانيم ما مزد نيكوكاران را در دنيا و آخرت.

تحكيم: منصفى گويد: هرگاه كسى به سبب تعبير خوابى، مستحق وزارت ملك شد و بر سرير سلطنت نشانيده تاج فرمانفرمائى بر سر او نهاده نگين ملك مصر در انگشت او كردند، از انصاف دور است آنكه تورات و انجيل و قرآن را تفسير و تأويل نمود سزاوار خلافت و وزارت نباشد. يوسف عليه السّلام در هفت گاو سخن گفت و راست گفت، پادشاهى صد هزار هزار مرد يافت؛ آن كس كه حكم هر آدمى صورت گاو سيرت بشناخت، چگونه سزاوار نباشد كه حاكم گردد بر گاو سيرتان. ملك گفت: چون يوسف در خويشتن امين است، از جانب ما مكين بايد، زيرا نيكو نباشد در عدل شاهنشاهى مرد مؤتمن متمكن نگردد.

زمخشرى گويد: «1»

امتحنوه فكان مؤتمنا

ثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثمّ دعوه لذلك مؤتمنا

للملك و المستشار مؤتمن‌


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه‌

و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را تا مخصوص گردانم او را براى خودم‌


جلد 3 صفحه 154

پس چون سخن گفت با او گفت همانا تو امروز نزد ما با منزلت و امانتى‌

گفت بگمار مرا بر خزانه‌هاى زمين مصر همانا من نگهدار دانايم‌

و اين چنين تمكّن داديم مر يوسف را در آن زمين كه منزل گزيند از آن هر جا كه بخواهد ميرسانيم برحمت خود هر كس را كه بخواهيم و ضايع نميسازيم مزد نيكوكارانرا

و هر آينه اجر آخرت بهتر است براى آنانكه گرويدند و بودند كه پرهيز ميكردند.

تفسير

و چون برائت حضرت يوسف عليه السّلام از تهمت زليخا و علم و ادبش از مفاد آيات سابقه بر پادشاه مصر ثابت شد امر باحضار او فرمود براى آنكه او را مخصوص بخدمت خود كند و چون او را از زندان خارج و نزد پادشاه حاضر نمودند گفته‌اند سلام نمود بر او بزبان عربى و چون پادشاه پرسيد اين چه زبانى است فرمود زبان عمويم اسمعيل و دعا نمود او را بزبان عبرانى و چون سؤال نمود اين چه زبانى است فرمود زبان پدرانم و پادشاه چندين زبان ميدانست بهر زبانى با او صحبت كرد حضرت بهمان زبان جواب داد و پادشاه تعجّب كرد و گفت من دوست دارم كه خواب مرا حضورا بيان و تعبير كنى و حضرت خواب پادشاه را مفصلا بهمان كيفيّت كه ديده بود با تمام خصوصيّات آن كه پادشاه بكسى نگفته بود از اوّل تا آخر بدون كم و زياد بيان فرمود و موجب مزيد تعجّب پادشاه شد و از حضرت مشورت نمود كه با اين خواب و تعبيرش چه بايد كرد او فرمود صلاح آنستكه در اين چند سال توسعه در زراعت داد و انبارهاى وسيعى بنا نمود و محصولات را با شاخ و برگ جاى داد براى حفظ آنها و تأمين علوفه دوابّ و بمردم امر كرد كه پنج يك طعام خودشان را بانبار تحويل دهند و چون چنين فرمائى بقدر كفايت مصر و حوالى آن طعام ذخيره شود و اضافه آيد كه مردم از ساير نواحى بيايند و خريدارى كنند و بقدرى ماليّه براى پادشاه فراهم شود كه براى احدى نشده است و چون كلام به اين جا رسيد پادشاه گفت كه اين كار را براى ما انجام ميدهد و همانا تو امروز نزد ما داراى منزلت و امانتى حضرت در جواب فرمود مرا متصدّى اين امر فرما من حفيظم يعنى كاملا از عهده نگهدارى و حفظ اموال بر مى‌آيم و عليمم يعنى ميدانم در چه محلّ و موقع صرف نمايم كه لازم و بجا و روا باشد و ظاهر آنستكه از كلام حضرت بعقلش پى برد و از عفّتش بامانتش لذا خودش داوطلب شد كه يكى از مشاغل مهم مملكت را باو واگذار كند و در اين‌


جلد 3 صفحه 155

موقع هيچ شغلى مهمتر از مقام وزارت ماليّه نبود و باو واگذار كرد و حضرت هم بهمان نحو كه فرموده بود عمل كرد و آنروز سن شريفش سى سال بود و بعضى گفته‌اند مراد از حفيظ حفظ حساب اموال است و مراد از عليم دانستن زبانها است كه با مشتريانى كه از ممالك مختلفه مى‌آيند بتواند بزبان آنها صحبت كند و قريب باين معنى را در عيون و عيّاشى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده و در منهج از آنحضرت روايت نموده كه چون سالهاى فراوانى گذشت و سنوات قحط رسيد اهل مصر روى بيوسف آوردند سال اوّل بنقودى كه داشتند غلّه خريدند سال دوم بجواهرات و طلا آلات سال سوم بغلام و كنيز سال چهارم بدوابّ و مواشى سال پنجم بضياع و عقار سال ششم بفرزندان و در سال هفتم همه خط بندگى باو دادند و يوسف عليه السّلام را ملكى حاصل شد كه هيچ كس را نبود و خزانه‌اى كه كسى چنان نديده بود و چون صورت حال را بر پادشاه عرضه داشت او گفت همه بنده تواند و اختيار با تو است و آن حضرت در حضور شاه همه را آزاد كرد و اموال و اولاد و ضياع و عقار و هر چه از آنها گرفته بود بآنها بخشيد و چون پادشاه اين احسان و كرم را از او مشاهده كرد گفت شهادت ميدهم كه نيست معبودى جز خداى يگانه و آنكه تو پيغمبر اوئى و حكمت در آنكه حضرت آنها را خريد و آزاد كرد آن بود كه اهالى مصر او را در وقت خريد و فروش بصورت بنده مشاهده نموده بودند خداوند خواست طوق بندگى او را بگردن همه نهد تا كسى باين عنوان در باره او سخنى خارج از ادب نگويد و بر حسب نقل روايت در كتب ديگر بعد از آنكه پادشاه اختيار را باو واگذار كرد فرمود من نجات ندادم آنها را از بلاء براى آنكه آنها را بمشقت اندازم ولى خدا مقدّر فرموده بود نجات آنها را بدست من و گفته‌اند آنحضرت اين منصب را براى آن قبول كرد كه وسيله شود براى هدايت مردم بدين حق و نفوذ كلمه‌اش و نشر احكام الهى و رساندن حقوق باهلش و اشاعه عدل و اعانت مظلوم و حفظ نفوس در سنوات قحط لذا در آن سنوات هرگز طعام سير نخورد و ناهار سلطنتى را از موعد مقرّر تأخير انداخت و شاه از او سبب پرسيد جواب فرمود براى آنكه فقراء را فراموش نفرمائى و مورد تحسين شد و بعضى گفته‌اند بعد از در خواست حضرت يوسف مقام وزارت را يك سال طول كشيد تا پادشاه اجابت كرد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده‌اند كه خدا رحمت كند برادرم يوسف را اگر نگفته بود مرا بگمار


جلد 3 صفحه 156

بر خزانه‌هاى مملكت در همان ساعت پادشاه باو واگذار ميكرد ولى چون در خواست كرد يك سال تأخير افتاد و گفته‌اند چند روز قبل از رسيدن حضرت بمقام وزارت عزيز وزير ماليّه سابق فوت كرد و زليخا بامر شاه بعقد حضرت يوسف در آمد و چون با او هم بستر گرديد معلوم شد دختر بوده چون عزيز عنّين بود و باو فرمود حال اين بهتر است يا آنكه تو ميخواستى و خداوند از او بحضرت دو پسر كرامت فرمود افرائيم و ميشا كه هر دو در نهايت حسن و جمال بودند ولى قمّى ره فرموده كه چون عزيز فوت كرد در سالهاى قحطى زليخا فقير شد بطوريكه سؤال ميكرد و باو گفتند ضرر ندارد اگر سر راه عزيز بنشينى و مقصود يوسف عليه السّلام بود چون عزيز بپادشاه ميگفتند او گفت خجلت ميكشم از او و چون مكرر باو گفتند نشست و موكب يوسف عليه السّلام رسيد و او ايستاد و گفت منزّه است خداوندى كه پادشاهان را بسبب معصيت بنده كرد و بندگانرا بسبب اطاعت پادشاه و حضرت پرسيد تو زليخائى عرض كرد بلى فرمود آيا ميل دارى با من باشى عرض كرد بعد از سالهاى متمادى آيا مرا استهزاء ميفرمائى فرمود خير عرض كرد بلى پس حضرت امر فرمود او را بدولت منزلش آوردند با آنكه پير شده بود و باو فرمود آيا تو نبودى كه با من چنين و چنان كردى عرض كرد يا نبى اللّه مرا ملامت مفرما من مبتلا شدم ببلائى كه مبتلا نشد باو احدى فرمود آن چه بود عرض كرد مبتلا شدم بمحبت تو و خداوند مانند تو را در دنيا خلق نكرده بود و ديگر آنكه در مصر زنى از من خوشگل‌تر و ثروتمندتر نبود و با اين حال آنكه شوهرم عنّين بود پس حضرت فرمود فعلا چه حاجت دارى عرض كرد از خدا بخواه كه جوانى مرا بمن برگرداند و يوسف عليه السّلام از خدا خواست و اجابت شد و او را تزويج فرمود با آنكه بكر بود و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه جائز است مرد تزكيه كند نفس خود را در موقع ضرورت چنانچه حضرت يوسف فرمود اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم و حضرت صالح فرمود و انا لكم ناصح امين و در كافى از آن حضرت نقل نموده قريب باين معنى را كه يوسف عليه السّلام تا غلّه گران نشده بود براى انباردارش قيمت معيّن ميكرد و چون رو بگرانى گذارد قيمت معيّن نكرد و فرمود برو بفروش و انباردار هر روز از قيمتى كه مشترى اول بعد از كيل غلّه ميداد ميفهميد نرخ امروز ترقى كرده و بحضرت عرضه ميداشت و او مى‌فرمود برو بفروش‌


جلد 3 صفحه 157

و روز بروز قيمت بالا ميرفت بدون آنكه حضرت تعيين قيمت كند چون نميخواست گرانى بزبان او جارى شود و از بيانات سابقه معلوم شد كه مراد از تمكين سلطنت و فرمانفرمائى و مالكيّت اراضى و اموال بلكه نفوس اهل مصر است كه خداوند براى حضرت يوسف عليه السّلام مقدّر فرموده بود در مقابل صبر آنحضرت بر ترك معصيت و فعل طاعت و تحمل مصيبت و البتّه چنين مالك الرّقابى هر جا ميخواست از اراضى مصر ميتوانست منزل كند و خداوند رحمت و نعمت دنيا و آخرت را از مال و جمال و جاه و جلال و علم و كمال براى او تمام كرده بود چون خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نميفرمايد و بهر نحو باشد عطا خواهد فرمود ولى هر چه باشد اجر دنيا در مقابل ثواب آخرت قدر و قيمتى ندارد چون اين زائل و آن باقى است و اين مكدّر و آن صافى است ولى مخصوص باهل تقوى و پرهيزكارى است و گفته‌اند بعد از اسلام پادشاه بسيارى از اهل مصر بنبوّت حضرت اقرار كردند و تمكّن و فرمانفرمائى او بيش از پيش شد و ديگر پادشاهى جز او شناخته نميشد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ كَذلِك‌َ مَكَّنّا لِيُوسُف‌َ فِي‌ الأَرض‌ِ يَتَبَوَّأُ مِنها حَيث‌ُ يَشاءُ نُصِيب‌ُ بِرَحمَتِنا مَن‌ نَشاءُ وَ لا نُضِيع‌ُ أَجرَ المُحسِنِين‌َ (56)

همين‌ نحو ‌ما تمكن‌ داديم‌ ‌از‌ ‌براي‌ يوسف‌ ‌در‌ زمين‌ ‌هر‌ جا ‌که‌ بخواهد جاي‌ گير شود اصابه‌ ميكنيم‌ برحمت‌ ‌خود‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ اراده‌ كنيم‌ و ضايع‌ نميكنيم‌ اجر نيكوكاران‌ ‌را‌.

وَ كَذلِك‌َ مَكَّنّا لِيُوسُف‌َ فِي‌ الأَرض‌ِ اخبار و كلمات‌ مفسرين‌ ‌در‌ باب‌ تمكن‌ يوسف‌ بسيار ‌است‌ و ‌ما اكتفاء ميكنيم‌ بنقل‌ يك‌ حديث‌ ‌که‌ طبرسي‌ ‌از‌ كتاب‌ النبوة بالاسناد ‌از‌ احمد ‌بن‌ ‌محمّد‌ ‌بن‌ عيسي‌ ‌از‌ حسن‌ ‌بن‌ ‌علي‌ ‌بن‌ بنت‌ الياس‌ ‌از‌ حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ نقل‌ كرده‌ ‌که‌ خلاصه‌ مفادش‌ اينكه‌ ‌در‌ ‌آن‌ هفت‌ سال‌ ‌که‌ حاصل‌ خيز ‌بود‌ بمقدار مصرف‌ ساليانه‌ مصر مصرف‌ كرد و بقيه‌ ‌را‌ ذخيره‌ نمود ‌در‌ سنبل‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌در‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ ‌در‌ ‌هر‌ سالي‌ مقداري‌ لازم‌ ‌از‌ ‌آنها‌ ‌را‌ فروخت‌ باهل‌ مصر سال‌ اول‌ بدرهم‌ و دينار ‌که‌ باقي‌ نماند ‌براي‌ مصر درهم‌ و ديناري‌! سال‌ دوم‌ بحلي‌ّ و جواهرات‌، سوم‌ بدواب‌ و مواشي‌، چهارم‌ بعبيد و اماء، پنجم‌ بخانه‌ها و مغازه‌ها و كاروانسراها، سال‌ ششم‌ باراضي‌ و باغستانها، سال‌ هفتم‌ بنفوس‌ ‌آنها‌ ‌که‌ ‌خود‌ ‌را‌ فروختند بيوسف‌ ‌پس‌ تمام‌ عبيد و اماء يوسف‌ شدند و تمام‌ آنچه‌ ‌در‌ مصر و اطراف‌ ‌از‌ منقول‌ و ‌غير‌ منقول‌ ‌بود‌ ملك‌ حضرت‌ يوسف‌ شد ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ هفت‌ سال‌ ‌که‌ نعمت‌ فراوان‌ شد بزرگي‌ حضرت‌ يوسف‌ ‌عليه‌ السّلام‌ تمام‌ ‌آنها‌ ‌را‌ آزاد كرد و آنچه‌ ‌از‌ ‌آنها‌ ‌از‌ منقول‌ و ‌غير‌ منقول‌ گرفته‌ ‌بود‌ بآنها ردّ كرد.

يَتَبَوَّأُ مِنها حَيث‌ُ يَشاءُ ‌هر‌ نوع‌ تصرفي‌ ‌که‌ اراده‌ ميكرد ميتوانست‌ بكند چون‌ تمام‌ ملك‌ طلق‌ ‌او‌ ‌بود‌.

نُصِيب‌ُ بِرَحمَتِنا مَن‌ نَشاءُ رحمت‌ الهي‌ ‌غير‌ متناهي‌ ‌است‌ ‌هر‌ محلي‌ ‌که‌ قابل‌

جلد 11 - صفحه 219

‌باشد‌ بمقدار قابليتش‌ اصابه‌ ميشود و ‌اينکه‌ ‌در‌ دنيا ‌است‌ ‌که‌ مورد نظر الهي‌ نيست‌ و اما ‌در‌ آخرت‌ وَ لا نُضِيع‌ُ أَجرَ المُحسِنِين‌َ ‌که‌ حدّي‌ و اندازه‌اي‌ ‌از‌ ‌براي‌ شمول‌ رحمت‌ نيست‌ ‌الي‌ ‌غير‌ النهاية.

اشكال‌‌-‌ دخول‌ ‌در‌ ديوان‌ ظلمه‌ ‌از‌ بزرگترين‌ معاصي‌ ‌است‌ و جزو اعوان‌ ظلمه‌ ‌است‌ ‌حتي‌ دارد

‌لا‌ تعنهم‌ ‌علي‌ بناء مسجد

و نيز سؤال‌ ميكند ‌از‌ امام‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌که‌

(اني‌ اخيط للسلطان‌ فهل‌ كنت‌ ‌من‌ اعوان‌ الظلمة ‌فقال‌ [ع‌] اما انت‌ فمنهم‌ و اعوان‌ الظلمة ‌من‌ يبيعك‌ الإبر و الخيوط)

‌پس‌ چرا حضرت‌ يوسف‌ فرمود اجعَلنِي‌ عَلي‌ خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ جواب‌‌-‌ اولا نقض‌ بموارد زيادي‌ مثل‌ قبول‌ سلمان‌ حكومت‌ مدائن‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌بر‌ تمام‌ ايران‌ و عراق‌ حكومت‌ داشت‌، و ‌علي‌ ‌بن‌ يقطين‌ ‌در‌ دستگاه‌ هارون‌، و حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ قبول‌ ولايت‌ عهد مأمون‌ و امثال‌ اينها ‌در‌ ‌هر‌ عصر و زماني‌ ‌از‌ علماء اعلام‌ مثل‌ شيخ‌ بهايي‌ و سيد داماد و علامه‌ مجلسي‌ و ‌غير‌ اينها.

و ثانيا دليل‌ ‌بر‌ حرمت‌ اخباري‌ ‌است‌ ‌که‌ شارع‌ مقدس‌ حرام‌ كرده‌ ‌اگر‌ شرع‌ مقدس‌ واجب‌ كند ‌ يا ‌ تجويز نمايد ديگر حرمت‌ ندارد خداوند متعال‌ ‌در‌ مقام‌ بيان‌ تفضلات‌ نسبت‌ بيوسف‌ ‌است‌ و تمجيد ‌او‌ ‌حتي‌ نسبت‌ بخود ميدهد وَ كَذلِك‌َ مَكَّنّا لِيُوسُف‌َ.

و ثالثا بامر الهي‌ و وحي‌ ‌او‌ همچه‌ تقاضايي‌ كرد حفظ نفوس‌ تمام‌ اهل‌ مصر و ‌ما حول‌ ‌آن‌ منوط باين‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌اگر‌ ‌او‌ نبود تمام‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ هفت‌ سال‌ هلاك‌ ‌شده‌ بودند و رابعا ‌براي‌ رفع‌ ظلم‌ مانعي‌ ندارد و نجات‌ مظلوم‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 56)- به هر حال حال، خداوند در اینجا می‌گوید: «و این چنین ما یوسف را بر سرزمین مصر، مسلط ساختیم که هرگونه می‌خواست در آن تصرف می‌کرد» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ).

آری «ما رحمت خویش و نعمتهای مادی و معنوی را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم می‌بخشیم» (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ).

«و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد» (وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).

و اگر هم به طول انجامد سر انجام آنچه را شایسته آن بوده‌اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکی به دست فراموشی سپرده نمی‌شود.

نکات آیه

۱- پادشاه مصر ، پیشنهاد یوسف(ع) را پذیرفت و مدیریت کشت و برداشت محصولات و ذخیره سازى و توزیع آنها را به او سپرد. (اجعلنى على خزائن الأرض ... و کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض)

۲- یوسف(ع) در سرزمین مصر به منزلتى والا و قدرتى بلامنازع دست یافت. (مکّنّا لیوسف فى الأرض یتبوّأ منها حیث یشاء) «تمکین» (مصدر مکّنّا) به معناى مکان دادن و نیز به معناى قدرت بخشیدن است. مناسبت حکم و موضوع و نیز قید «فى الأرض» مى رساند که معناى دوم اراده شده است. بنابراین «مکّنّا لیوسف فى الأرض» ; یعنى، به یوسف در سراسر سرزمین مصر قدرت و سلطنت بخشیدیم. و «حیث یشاء» حاکى از نبود قدرتى در برابر اوست.

۳- یوسف(ع) آزاد و متمکن براى استقرار و تصرف در هر نقطه از سرزمین مصر (مکّنّا لیوسف فى الأرض یتبوّأ منها حیث یشاء) «یتبوّأ» به معناى منزل گرفتن و اقامت کردن است. جمله «یتبوّأ منها حیث یشاء» (در هر جاى مصر که مى خواست منزل مى گرفت و اقامت مى کرد) به منزله تفسیر براى «مکّنّا...» است و لذا کنایه از اقتدار او براى دخل و تصرف در سراسر سرزمین مصر مى باشد.

۴- یوسف(ع) داراى ولایت از جانب خداوند براى تصرف در تمامى سرزمین مصر (و کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض یتبوّأ منها حیث یشاء) جمله «مکّنّا لیوسف ...» هم شامل اقتدار تکوینى است و هم گویاى اقتدار تشریعى ; یعنى ، خداوند به او اجازه دخل و تصرف در همه سرزمین مصر را عطا کرد.

۵- سرگذشت یوسف(ع) (نجات از چاه کنعان تا رسیدن به وزارت و نیل به قدرت) به اراده خداوند و بر اساس تدبیر او بود. (و کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض)

۶- جریان اسباب و علّتها ، به دست خدا و در اختیار اوست. (و کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض)

۷- حاکمیت اراده الهى بر جریان تاریخ و حوادث آن (و کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض)

۸- حکومتها در شرایط بحرانى کشور ، مى توانند آزادى مردم را در تصرّف اموال و املاک خویش محدود ساخته ، آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند. (اجعلنى على خزائن الأرض ... کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض یتبوّأ منها حیث یشاء)

۹- خداوند ، هر کس را بخواهد از رحمت خاص خویش برخوردار مى کند. (نصیب برحمتنا من نشاء)

۱۰- اقتدار کامل و بدون منازع یوسف(ع) در مصر ، پرتوى از رحمت خاص خداوند بر او بود. (کذلک مکّنّا لیوسف ... نصیب برحمتنا من نشاء)

۱۱- به قدرت رسیدن یوسف(ع) پس از بردگى و اسارت در زندان ، دلیلى متقن بر حاکمیت مشیّت الهى بر تمامى اسباب و علّتهاست. (کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض یتبوّأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء) جمله «رحمت خویش را بر هر کس که خواهیم شامل مى گردانیم و به او قدرت مى بخشیم» - که مفاد «نصیب برحمتنا...» است - به منزله ادعایى است که با «کذلک مکّنّا ...» بر آن استدلال شده است ; یعنى، خداوند برده اى را که اختیاردار خودش نیز نبود به جایى رسانید که اختیار همگان را دارا شد، و این دلیلى روشن بر حاکمیت مطلق الهى است.

۱۲- حاکمیت مشیّت خدا و نفوذ اراده او (نصیب برحمتنا من نشاء)

۱۳- قدرت و مکنت دانشمندان نیکوکار ، نعمت و رحمت الهى بر آنان است. (إنى حفیظ علیم. و کذلک مکّنّا لیوسف ... نصیب برحمتنا من نشاء) از مصداقهاى رحمت الهى (رحمتنا) به قرینه «مکّنّا لیوسف فى الأرض» دستیابى انسانهایى چون یوسف(ع) به قدرت و مکنت است.

۱۴- خداوند ، نیکوکاران را در دنیا از پاداشهاى خویش بهره مند مى سازد. (و لانضیع أجر المحسنین) به قرینه آیه بعد ، مراد از «أجر» پاداشهاى دنیوى است.

۱۵- خداوند در اعطاى پاداش به نیکوکاران ، ذره اى از پاداش آنان نمى کاهد. (و لانضیع أجر المحسنین)

۱۶- یوسف(ع) از زمره محسنان بود. (و لانضیع أجر المحسنین)

۱۷- دستیابى یوسف(ع) به قدرت در سرزمین مصر و بهره مندى او از رحمت خاص الهى ، پاداش کارهاى نیک او بود. (کذلک مکّنّا ... نصیب برحمتنا ... و لانضیع أجر المحسنین)

۱۸- به قدرت رسیدن یوسف(ع) در سرزمین مصر ، دلیلى روشن بر ضایع نشدن اجر نیکوکاران از ناحیه خداوند است. (و کذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض ... و لانضیع أجر المحسنین)

۱۹- عفت و پاکدامنى ، امانت و صداقت ، یکتاپرستى ، کتمان نکردن دانش و مسؤولیت پذیرى، از مصادیق نیکوکارى است. (و لانضیع أجر المحسنین) از مصداقهاى مورد نظر براى «المحسنین» یوسف(ع) است. بنابراین توصیفها و ویژگیهاى یاد شده براى او ، مصادیق احسان و نیکوکارى در دیدگاه قرآن مى باشد.

۲۰- برخوردارى محسنان از رحمت خاص خداوند در دنیا ، مشیّت و خواست اوست. (نصیب برحمتنا من نشاء و لانضیع أجر المحسنین)

۲۱- مشیّت الهى، نظام دار و قانونمند است. (نصیب برحمتنا من نشاء و لانضیع أجر المحسنین) جمله «لانضیع ...» و نیز «لأجر الأخرة ...» پس از «من نشاء» بیان مى کند که خداوند خواسته که رحمت خویش را به محسنان مؤمن و با تقوا عطا کند ; یعنى ، اعطاى رحمت بدون دلیل و قابلیت نیست.

موضوعات مرتبط

  • آزادى: شرایط محدودیت آزادى ۸
  • آفرینش: منشأ تحولات آفرینش ۶
  • احسان: اهمیت احسان ۲۰; موارد احسان ۱۹
  • احکام: احکام حکومتى ۸
  • امانتدارى: اهمیت امانتدارى ۱۹
  • پاداشهاى خدا: مشمولان پاداشهاى خدا ۱۴
  • پادشاه مصر: پادشاه مصر و خواسته هاى یوسف(ع) ۱
  • تاریخ: منشأ تحولات تاریخ ۷، ۱۱
  • توحید: اهمیت توحید عبادى ۱۹
  • حکومت: اختیارات حکومت ۸; حکومت در شرایط بحرانى ۸
  • خدا: اختیارات خدا ۶; اراده خدا ۵; پاداشهاى خدا ۱۵، ۱۸; پاداشهاى دنیوى خدا ۱۴; حاکمیت اراده خدا ۷، ۱۲; حاکمیت مشیت خدا ۱۲،۱۱; دلایل عدالت خدا ۱۸; عدالت خدا ۱۵، ۱۸; عطایاى خدا ۱۵; قانونمندى مشیت خدا ۲۱; مشیت خدا ۹، ۲۰; نشانه هاى رحمت خدا ۱۰
  • رحمت: مشمولان رحمت ۹، ۱۰، ۱۳، ۱۷; مشمولان رحمت خاص ۲۰
  • صداقت: اهمیت صداقت ۱۹
  • عفت: اهمیت عفت ۱۹
  • علم: اهمیت اظهار علم ۱۹
  • علما: قدرت علماى محسن ۱۳
  • عوامل طبیعى: نقش عوامل طبیعى ۶
  • مال: محدوده تصرف در اموال ۸
  • محسنان: ۱۶ پاداش دنیوى محسنان ۱۴; پاداش محسنان ۱۵; رحمت بر محسنان ۲۰
  • مسؤولیت: اهمیت مسؤولیت پذیرى ۱۹
  • مصالح عمومى: اهمیت مصالح عمومى ۸
  • نعمت: مشمولان نعمت ۱۳
  • یوسف(ع): احسان یوسف(ع) ۱۷; اقتدار یوسف(ع) ۲، ۳، ۱۰; پاداش یوسف(ع) ۱۷; خزانه دارى یوسف(ع) ۱; رحمت بر یوسف(ع) ۱۷; فضایل یوسف(ع) ۱۰; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۵، ۱۱; مقامات یوسف(ع) ۲; منشأ قدرت یوسف(ع) ۵، ۱۱، ۱۷، ۱۸; منشأ نجات یوسف(ع) ۵; ولایت تشریعى یوسف(ع) ۴; ولایت تکوینى یوسف(ع) ۴; یوسف(ع) از محسنان ۱۶; یوسف(ع) در مصر ۲، ۳، ۴; یوسف(ع) و وزارت کشاورزى ۱

منابع