الإسراء ٩٣

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۴ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏تفسیر)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کپی متن آیه
أَوْ يَکُونَ‌ لَکَ‌ بَيْتٌ‌ مِنْ‌ زُخْرُفٍ‌ أَوْ تَرْقَى‌ فِي‌ السَّمَاءِ وَ لَنْ‌ نُؤْمِنَ‌ لِرُقِيِّکَ‌ حَتَّى‌ تُنَزِّلَ‌ عَلَيْنَا کِتَاباً نَقْرَؤُهُ‌ قُلْ‌ سُبْحَانَ‌ رَبِّي‌ هَلْ‌ کُنْتُ‌ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً

ترجمه

یا برای تو خانه‌ای پر نقش و نگار از طلا باشد؛ یا به آسمان بالا روی؛ حتی اگر به آسمان روی، ایمان نمی‌آوریم مگر آنکه نامه‌ای بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم! «بگو:» منزه است پروردگارم (از این سخنان بی‌معنی)! مگر من جز انسانی فرستاده خدا هستم؟!

|يا براى تو خانه‌اى زرّين باشد يا به آسمان بالا روى، و البته بالا رفتن تو را هم باور نخواهيم كرد مگر اين كه بر ما نوشته‌اى نازل كنى كه آن را بخوانيم. بگو: پاك است پروردگار من! آيا من جز بشرى فرستاده [شده‌] هستم
يا براى تو خانه‌اى از طلا[كارى‌] باشد، يا به آسمان بالا روى، و به بالا رفتن تو [هم‌] اطمينان نخواهيم داشت، تا بر ما كتابى نازل كنى كه آن را بخوانيم. «بگو:» پاك است پروردگار من، آيا [من‌] جز بشرى فرستاده هستم؟
یا آنکه خانه‌ای از زر (و کاخی زرنگار) دارا باشی یا آنکه بر آسمان بالا روی و باز هم هرگز ایمان به آسمان رفتنت نیاوریم تا آنکه بر ما کتابی نازل کنی که آن را قرائت کنیم. بگو: خدای من منزه است (از آنکه من، او یا فرشتگان او را حاضر سازم) آیا من فرد بشری بیشترم که (از جانب خدا) به رسالت آمده‌ام؟
یا خانه ای از طلا برای تو باشد، یا در آسمان بالا روی، و بالا رفتنت را باور نمی کنیم تا آنکه نوشته ای بر ما نازل کنی که آن را بخوانیم!! بگو: پروردگارم منزّه است [از اینکه خواسته های سبک مغزان یاوه گو را پاسخ دهد] آیا من جز بشری فرستاده هستم؟ [که مرا برای هدایت شما فرستاده اند، نه برای اینکه درخواست های بی مورد شما را پاسخ دهم.]
يا تو را خانه‌اى از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى. و ما به آسمان رفتنت را باور نكنيم تا براى ما كتابى كه از آن بخوانيم بياورى. بگو: پروردگار من منزه است. آيا جز اين است كه من انسانى هستم كه به رسالت آمده‌ام؟
یا تو را خانه‌ای از زر و زیور باشد، یا به آسمان بر شوی و بالا رفتنت را باور نکنیم مگر آنکه کتابی برای ما فرود آوری که بخوانیمش، بگو پاک و منزه است پروردگارم، آیا من جز بشری هستم که پیامبرم‌
يا تو را خانه‌اى از زر باشد، يا در آسمان بالا روى، و بالارفتنت را هرگز باور نداريم تا بر ما نوشته‌اى فروآرى كه آن را بخوانيم. بگو: پاك و منزه است پروردگار من- از اينكه كسى بر او تحكّم كند-، مگر من جز آدمى پيامبرى هستم؟
یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بالا روی، و تنها به بالا رفتنت از آسمان هم ایمان نمی‌آوریم مگر این که کتابی همراه خود برایمان بیاوری که آن را بخوانیم (و ببینیم که از جانب خدا در آن نوشته شده است که تو فرستاده‌ی پروردگار می‌باشی). بگو: پروردگار من منزّه است (از آن که کسی بدو فرمان دهد، یا این که در قدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستاده‌ای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است؛ نه من).
«یا برای تو خانه‌ای(آراسته) از زینت‌هایی(گوناگون) باشد، یا در آسمان بالا روی، و به بالا رفتنت (هم) هرگز ایمان نخواهیم آورد تا بر ما کتابی نازل کنی (که) آن را بخوانیم.‌» بگو: «(پاک و) منّزه است پروردگارم، آیا من جز بشری فرستاده (ی خدا) بوده‌ام‌؟»
یا باشدت خانه‌ای از زر یا بالا روی در آسمان و هرگز باور نکنیم بالا رفتنت را تا بفرستی بر ما نامه‌ای که بخوانیمش بگو منزّه است پروردگار من آیا هستم من جز بشری فرستاده‌شده‌

Or you possess a house of gold. Or you ascend into the sky. Even then, we will not believe in your ascension, unless you bring down for us a book that we can read.” Say, “Glory be to my Lord. Am I anything but a human messenger?”
ترتیل:
ترجمه:
الإسراء ٩٢ آیه ٩٣ الإسراء ٩٤
سوره : سوره الإسراء
نزول : ٩ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٢٧
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«زُخْرُفٍ»: پرنقش و نگار. مراد کاخ زرنگار و منقش به زیور و زینت است. «تَرْقَی»: بالا روی. صعود کنی.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

نزول

شأن نزول آیات ۹. تا ۹۳:

«شیخ طوسى» گوید: ابن عباس گوید: این آیات درباره اقوامى نازل گردیده که در مقام اقتراح با رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده و به او گفته بودند، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد و تو را به نبوت تصدیق نخواهیم نمود تا از براى ما چیزهائى که می‌خواهیم انجام بدهى.

اینان عتبه و شیبه پسران ربیعه و نبیه و منبه پسران حجاج و ابوسفیان و اسود بن مطلب بن اسد و زمعة بن الاسد و ولید بن مغیرة و ابوجهل بن هشام و عبدالله بن امیة و امیة بن خلف و عاص بن وائل از جماعت قریش بودند.[۱][۲]

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا «93»

يا براى تو خانه‌اى از زر و زيور باشد، يا در آسمان پرواز كنى و به پرواز و بالا رفتن تو (نيز) ايمان نخواهيم آورد تا آنكه كتابى برما فرود آورى كه آن را بخوانيم. بگو: پروردگار من منزّه است. آيا جز اين است كه من بشرى فرستاده شده‌ام؟!

نکته ها

«كَما زَعَمْتَ» اشاره به تهديد و وعده‌ى عذابى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آيه 9 سوره‌ى سبأ داشته است. «أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ»

معجزه از شئون ربوبيّت خداوند و سرچشمه‌ى آن اراده و حكمت الهى است و از شرايط

جلد 5 - صفحه 118

معجزه آن است كه بى‌هدف و بيهوده يا محال نباشد. درخواست‌هاى كفّار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين آيه بيهوده است. ساقط ساختن آسمان به نابودى همه مى‌انجامد و كسى نمى‌ماند تا ايمان آورد. احضار خدا و فرشتگان هم محال است، چون جسم نيستند تا احضار شوند و ما آنان را مشاهده كنيم.

پیام ها

1- كفّار، لجوج و بى‌ادبند. در تعبير «لَنْ نُؤْمِنَ» و «كَما زَعَمْتَ» نوعى بى‌ادبى است.

2- كفّار، تهديدات انبيا را باور نداشتند. «كَما زَعَمْتَ»

3- درخواست‌هاى محال و بيهوده پذيرفته نمى‌شود. «تَأْتِيَ بِاللَّهِ»

4- حس‌گرايى مشركان، دليل توقعات نابجاى آنان مى‌باشد. تُسْقِطَ ... تَأْتِيَ‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93)

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ‌: يا باشد براى تو خانه‌اى از طلا كه در آنجا بنشينى‌ أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ: يا بروى در آسمان. وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ‌: و هرگز تصديق نمى‌كنيم مر برآمدن ترا به آسمان. حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ‌: تا آنكه فرود آورى بر ما نوشته‌اى را كه بخوانيم آن را و در آن تصديق نبوت تو

جلد 7 - صفحه 441

باشد. عبد اللّه بن ابى اميّه مى‌گفت‌ «1»: كتابى نازل شود بدين طريق كه از خدا بعبد اللّه بن ابى اميّه اينكه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صادق و من او را مبعوث ساختم و با آن چهار ملك باشد شهادت دهند كه اين كتاب از جانب خداوند عالميان است و مسلم است كه مقصودشان از اين آيات دلبخواهى لجاج و عناد بوده و الا اگر چنانچه غرضشان استرشاد و هدايت ميبود هرآينه كافى بود آنچه را كه مشاهده نمودند از معجزات قاهره و آيات باهره.

حق تعالى در جواب آنها فرمود: قُلْ سُبْحانَ رَبِّي‌: بگو اى پيغمبر بر وجه تعجب از اقتراحات آنان كه پاك و منزه است پروردگار من از آنكه بر وى تحكم كنند. يا از آنكه كسى را در قدرت شريك وى سازند و شما آنچه از من مى‌طلبيد بجز ذات سبحانى كسى قادر بر آن نيست. هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا:

(استفهام تقريرى) يعنى نيستم من مگر آدمى فرستاده شده مانند ساير رسولان و ايشان براى قوم خود ظاهر نكردند مگر معجزه‌اى كه مناسب امت هر عصرى بود و اظهار آيات به اراده و قدرت حق است نه به اختيار و خواست آنان و بدين كلمه مباركه جواب سخنان ايشان را فرمود به طريق اجمال و تفصيل هر يك در آيات مقترحه باشد چنانچه سابقا بيان فرمود قوله تعالى‌ (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ ....) «2» و آيه‌ (وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً ....) «3» و آيه‌ (وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ ....) «4».

تبصره: توضيح مطلب بدو مقدمه آشكار گردد. مقدمه اول- محقق است كه غرض خلاق عالم از ايجاد بنى آدم افاضه فيض است و منع فيض از فياض مطلق قبيح است بنابراين از راه لطف بر ذات سبحانى لازم است تمام موجبات وصول بخير و سعادت و ترقى و هدايت بندگان را فراهم آورد از جمله ارسال رسل و


«1» تفسير نور الثقلين، جلد 3، صفحه 222 و تفسير قمى جلد 2، صفحه 27 و ...

«2» انعام آيه 7.

«3» انعام، آيه 8.

«4» حجر، آيه 14.

جلد 7 - صفحه 442

انزال كتب و إزاحه علت و اتمام حجّت و اعطاء قوه مميّزه خير و شر، پس حكمت مقتضى است اثبات حقانيت انبياء را باظهار معجزات باهرات در هر عصرى. مقدمه دوم- سنت الهيه جارى شده بر اينكه بنزول آياتى كه قوم بخواهند چنانچه ايمان نياورند مستأصل گردند بعذاب و هلاك شوند مانند قوم ثمود و مرتبه عناد و لجاج معاندين حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بحدى بود كه اگر اين آيات مقترحه عطا ميشد باز هم ايمان نمى‌آوردند و لازمه آن نزول عذاب لكن نزول عذاب استيصال ممنوع شد به سبب شرافت و جلالت حضرت خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس حكمت و مصلحت مقتضى نبود ظهور آيات مقترحات را. وجوه ديگر نيز بيان شده (و اللّه العالم).


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‌ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)

ترجمه‌

و گفتند ايمان نمى‌آوريم بتو تا آنكه روان سازى براى ما از زمين چشمه‌اى‌

يا آنكه باشد مر تو را بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان سازى نهرها را در ميانشان روان ساختنى‌

يا بيفكنى آسمانرا چنانچه دعوى كردى بر ما پاره پاره يا بياورى خدا و فرشتگان را در برابر ما

يا آنكه باشد مر تو را خانه‌اى از طلا يا بالا روى در آسمان و باور نميكنيم بالا رفتن تو را تا آنكه فرود آورى بر ما نوشته‌اى كه بخوانيم آنرا بگو منزّه است پروردگار من آيا هستم من مگر انسانى پيغمبر

و باز نداشت مردم را كه ايمان آرند چون آمد آنها را هدايت مگر آنكه گفتند آيا برانگيخت خدا انسانى را به پيغمبرى‌

بگو اگر بودند در زمين فرشتگانى كه راه ميرفتند آرميدگان هر آينه ميفرستاديم بر آنها از آسمان فرشته‌اى را به پيغمبرى.

تفسير

- از تفسير امام عليه السّلام در اينمقام روايتى نقل شده و اجمال آن قريب‌


جلد 3 صفحه 389

به اين مضمون است كه روزى بزرگان قريش مانند وليد بن مغيره مخزومى و ابو البخترى بن هشام و ابو جهل بن هشام و عاص بن وائل و عبد اللّه بن ابى اميّه و امثال آنها با يكديگر مجتمع شدند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل كعبه نشسته و مشغول قرائت قرآن براى اصحاب بود و احكام الهى را بآنها ابلاغ ميفرمود كفّار با يكديگر گفتند كار محمّد بالا گرفته و امر او بزرگ و مهمّ شده خوب است نزد او برويم و با او محاجّه كنيم تا او را خفيف و سر شكسته و محكوم نمائيم و سخنان او را باطل و بازار او را كاسه و اصحابش را از گردش متفرّق سازيم شايد از اين ادّعاها و حرفهاى بيهوده صرف نظر كند و از مخالفت با ما دست بردارد و از بين خودشان عبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى را كه سخنور و داوطلب اين امر بود انتخاب نمودند و همه برخاستند و با او همراه شده خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و او شروع بصحبت نمود و گفت اى محمّد ادّعاء بزرگى كردى و سخن عجيبى گفتى كه پيغمبر خداى عالمى با آنكه سزاوار نيست خداوند عالم و آفريننده بنى آدم مانند تو پيغمبرى داشته باشد كه مانند ما ميخورى و ميخوابى و راه ميروى اين پادشاه روم و ايران است ببين سفيرى را كه بجائى ميفرستند داراى خدم و حشم و مال و جاه و قصور و خيامند و خداوند عالم فوق تمام پادشاهان دنيا است و همه آنها بندگان اويند چگونه ميشود مانند تو سفير فقيرى داشته باشد و اگر تو را به پيغمبرى فرستاده بود بايد با تو فرشته‌اى بفرستد كه تصديق نبوّت تو را نمايد و ما او را ببينيم و باور كنيم بلكه اگر ميخواست پيغمبرى بفرستد فرشته‌اى ميفرستاد محتاج بمثل توئى نبود كه مردى سحر زده‌ئى و مسلّم است كه پيغمبر نيستى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود باز حرفى دارى عرض كرد بلى ما بتو ايمان نمى‌آوريم تا در زمين مكّه كه سنگزار و كوهستانى است چشمه آبى بيرون آرى كه آب ما فراوان شود و رفع حاجت ما را بنمايد يا براى خودت باغى احداث نمائى كه داراى درختان خرما و انگور زياد باشد بقدريكه هم خودت بخورى و هم بما بدهى و در ميان درختان آن جوى‌هاى آب جارى باشد يا پاره‌هاى آسمانرا بر ما فرود آورى چنانچه گفتى و اگر به بينند پاره‌اى از آسمانرا كه افتاده گويند تكّه ابر است شايد ما همين سخن را بگوئيم يا خدا و فوجى از ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى يا خودت يك انبار طلا داشته باشى و بما بدهى و ما


جلد 3 صفحه 390

ثروتمند شويم و طغيان نمائيم چنانچه گفتى همانا انسان طغيان مينمايد اگر خود را ثروتمند ببيند يا بآسمان بالا روى ولى ما ببالا رفتن تو ايمان نميآوريم تا نوشته‌اى بياورى باين مضمون اين نامه از خداوند عزيز حكيم است بعبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى و كسانيكه با اويند ايمان آوريد بمحمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب كه او پيغمبر است و سخنان او را تصديق نمائيد كه از جانب من است باز هم معلوم نيست اگر تمام اين كارها را انجام دهى بتو ايمان بياوريم بلكه اگر ما را بآسمان ببرى و درهاى آسمانرا بروى ما بگشائى خواهيم گفت چشم بندى كردى و سحر نمودى باز پيغمبر فرمود حرف ديگرى دارى بگو عرض كرد خير كافى است ديگر چيزى باقى نماند حال تو هر چه خواهى بگو و در سخن صلاح خود را در نظر داشته باش و اگر دليلى بر مدّعاى خود دارى اقامه كن و معجزاتى را كه گفتيم بياور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجّه بخداوند فرموده عرضه داشت اى خدائى كه هر صوتى را ميشنوى و هر چيزيرا ميدانى دانستى آنچه را بندگانت گفتند و چند آيه بر آنحضرت نازل شد كه متضمّن جواب اعتراضات اوّليه و طعنهاى آنها بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه بدوا ذكر شد و در اطراف آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياناتى فرمود كه بمناسبت آن آيات در سوره‌هاى ديگر ذكر شده و ميشود انشاء اللّه تعالى تا آن كه فرمود معجزاتى كه از من خواستيد بعضى از آنها دلالتى بر صدق مدعاى من ندارد و پيغمبر نبايد كار لغوى كه موجب ثبوت ادّعاء او نباشد بنمايد و بعضى از آنها موجب هلاكت شما است و آوردن معجزه براى آنستكه سبب ايمان مردم شود نه موجب هلاك آنها و خداوند رحيم‌تر است از هر كس بر بندگان و صلاح آنها را بهتر ميداند و بعضى از آنها محال است كه ممكن نيست بشود و پيغمبر حقّ را بحجّت و برهان آشكار مى‌كند تا عذرى از قبول آن براى احدى باقى نماند و بعضى از آنها چيزى است كه بخواستن آن اقرار كردى كه نظرت دشمنى و نافرمانى است و حاضر براى قبول حجّت و برهان نيستى و كسى كه حالش چنين باشد چاره‌اش عذاب خدا است در دنيا كه از آسمان بر او نازل شود يا در آخرت بجهنّم رود يا شمشير مسلمانان است كه او را نابود نمايد امّا سؤال تو كه چشمه‌اى از زمين بيرون آورم و جارى كنم من اگر اينكار را بكنم دليل بر نبوّتم نباشد زيرا بسيارى از زمينهاى بائر را خودت در طائف‌


جلد 3 صفحه 391

آباد كردى و چشمه آب از آن بيرون آوردى و سايرين هم كردند آيا تو و آنها به اين كار پيغمبر شديد گفت نه فرمود پس منهم اگر بكنم دليل بر نبوّتم نباشد مانند كارهاى ديگرى كه از اين قبيل است چنانچه گفتى ايمان نمى‌آوريم مگر آن كه باغى داشته باشى مركّب از درختان خرما و انگور كه خودت بخورى و بما بخورانى آيا دوستان تو در طائف باغ خرما و انگور ندارند كه خودشان ميخورند و بديگران ميخورانند و در آن باغها آبهاى جارى است آيا آنها بداشتن آن باغها پيغمبر شدند گفت نه فرمود پس چرا اينها را دليل بر پيغمبرى من ميدانيد و از من ميخواهيد با آن كه اگر من داشتم دليل بر صدقم نبود و اگر بآن استدلال ميكردم دليل بر كذبم بود براى آن كه استدلال بامرى نموده بودم كه دلالت نداشت و معلوم ميشد مقصودم عوام فريبى است و پيغمبر خدا از اين امور منزّه است و امّا اين كه گفتى آسمان را بسر شما فرود آورم اين امرى است كه موجب هلاكت و مرگ شما است تو ميخواهى پيغمبر هلاك كننده شما باشد با آن كه رحمة للعالمين است و خير شما را ميخواهد و بايد معجزه‌اى بياورد كه صلاح شما در آن باشد و خدا صلاح مردم را بهتر ميداند اگر خداوند بخواهد معجزات پيغمبران را بميل مردم ظاهر كند ممكن است خواهشهاى مردم ضدّ يكديگر باشد و انجام آن محال باشد يا موجب فساد و اختلال نظام عالم گردد آيا ديده‌ايد كه طبيب بميل مريض دوا دهد دواى طبيب بايد بر وفق صلاح مريض باشد نه بر طبق خواهش او خداوند طبيب نفوس شما است اگر بدستور او عمل نمائيد شفاء يابيد و الّا بحال مرض باقى خواهيد ماند تا آنكه فرمود امّا اينكه گفتى خدا و ملائكه را در مقابل شما حاضر كنم كه آنها را به بينيد اين از امورى است كه محال است و محال بودن آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست زيرا پروردگار مانند مخلوق نيست كه آمد و شد داشته باشد و حركت كند و مقابل با چيزى گردد اينكه شما ميگوئيد لايق بتهاى شما است كه ميشود آنها را آورد و برد و از خود اراده و اختيار و حس و شعورى ندارند اى عبد اللّه آيا تو باغ و بستان و مزرعه در اطراف مكّه ندارى كه كار گذاران و گماشتگانى در آنها از قبل خود گذاشته باشى عرض كرد چرا دارم فرمود آيا خودت هميشه بسر كشى آن املاك ميروى يا بتوسط نمايندگانت دستور كار گذاران را ميدهى‌


جلد 3 صفحه 392

و تنظيم امور آنها را مينمائى عرضه داشت البته بتوسط نماينده خود امور آنها را مرتّب مينمايم فرمود اگر كاركنان بنماينده تو بگويند ما قول تو را تصديق نميكنيم تا خود مالك كه تو باشى حاضر شود كه ما او را به بينيم و خودش دستور كار ما را بدهد آيا اين اظهار آنها را صحيح و بجا ميدانى گفت نه فرمود آنچه بر نماينده تو لازم است آيا نه آنستكه دليلى بر صدق اظهار خود اقامه كند گفت بلى فرمود اگر نماينده تو نزدت حاضر شود و بگويد برخيز برويم چون رعايا و كاركنان تو از من خواسته‌اند خودت را نزد آنها ببرم آيا اين اظهار را از نماينده خود مى‌پسندى و درست ميدانى يا باو ميگوئى كه وظيفه تو بيان دستور من است نه حكم فرمائى بر من عرض كرد درست نميدانم و باو اعتراض ميكنم فرمود پس چرا تو از نماينده و سفير خدا ميخواهى چيزى از خدا بخواهد كه اگر نماينده تو از تو بخواهد نمى‌پسندى و براى رعاياى خود تجويز نميكنى اين بيانات حجّت قاطع است بر بطلان تمام توقعات شما از من و امّا اينكه گفتى من انبار طلا داشته باشم آيا نشنيدى عزيز مصر انبارها از طلا داشت آيا بداشتن آنها پيغمبر شد گفت خير فرمود پس منهم بداشتن انبار طلا پيغمبر نميشوم امّا اينكه گفتى بآسمان بالا روم و گفتى بآن ايمان نميآوريم تا با نوشته‌اى برگردم با آنكه بالا رفتن مشكل‌تر است از برگشتن تا آخر سخنت كه اقرار نمودى به اين كه مقصودت دشمنى و لجاج است جوابش شمشير اولياء خدا و شعله سوزان آتش جهنّم است كه بعد از اقامه حجّت از طرف خدا و رسول بتو و رفقايت خواهد رسيد و كلمه جامعه همان است كه خداوند فرمود بگو منزّه است پروردگار من كه بجاى آورد امرى را بر طبق خواهش بيجاى جهّال بيهوده و بر خلاف مصلحت و مخلّ بنظام احسن و نيستم من مگر بشرى پيغام آور كه وظيفه‌ام فقط اقامه حجّت است و بيان وظائف و مصالح بندگان و آنچه مترتّب است بر آن از ثواب و عقاب و حقّ امر و نهى و تقاضاى بيجا از خداوند متعال ندارم چون ساحت او مقدّس و منزّه است از اين قبيل خواهشهاى بندگان. حقير عرض ميكنم زعم بمعناى گمان است ولى در اينجا چون اشاره است بقول خداوند وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ‌ كه آنها از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته‌اند معناى ادّعاء انسب است و قبيل بمعناى كفيل و كثير و مقابل استعمال شده و


جلد 3 صفحه 393

زخرف در اصل بمعناى زينت است و در طلا استعمال ميشود بمناسبت زينت نمودن بآن و بيت بمعناى اطاق است و بنظر حقير اينجا مراد يك اطاق پر از طلا است و در تفسير امام عليه السّلام اشاره باين معنى شده بود اگر چه بعضى بخانه مسكونى كه از طلا ساخته شده باشد تفسير نموده‌اند و قمّى ره روايت نموده راجع بتقاضاى ششم، كه در موقع نزول نوشته خواستند چهار ملك هم بيايد كه شهادت بدهند نامه را خدا نوشته پس نازل شد سبحان ربّى تا آخر آيه و چيزى كه باز داشته بود آنها را از ايمان بخدا و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مشاهده معجزات با هرات و كلام الهى كه خودشان اقرار داشتند كلام بشر نيست اين شبهه بود كه ميگفتند چرا خداوند بشرى را كه مانند ما است پيغمبر قرار داده و چرا ملكى را از طرف خود برسالت نفرستاده است غافل از آنكه بايد ترتيب عوالم غيب و شهود محفوظ بماند و مراعات سنخيّت بين مبلّغ معارف و احكام و كسانيكه بآنها تبليغ ميشود بايد بشود تا بتواند بتدريج عقائد و اخلاق و اعمال آنها را اصلاح نمايد و كسيكه از جنس آنها نباشد صلاحيّت براى اين غرض را ندارد بلى كسيكه روحا با ملائكه سنخيّت پيدا كرده باشد ميتواند از آنها اخذ و اعطاء نمايد و اگر از اين مقام بالاتر رود ممكن است واسطه فيض آنها هم بشود ولى مربوط بعامّه بشر نيست لذا خداوند فرموده بگو اگر فرضا در زمين بجاى شما ملائكه بودند كه راه ميرفتند و سكونت داشتند در آن براى آنها از آسمان ملكى را به پيغمبرى ميفرستاديم كه از جنس آنها باشد و سنخيّت با آنها داشته باشد و بتواند با آنها مأنوس شود و بيان عقايد و معارف و احكام براى آنها بنمايد ولى از آنروز كه پدر و مادر شما مأمور بهبوط و استقرار در زمين شدند مقدّر گرديد كه جاى شما زمين باشد و جاى ملائكه آسمان «چه نسبت خاك را با عالم پاك» و السّلام على من اتّبع الهدى.


جلد 3 صفحه 394

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ قالُوا لَن‌ نُؤمِن‌َ لَك‌َ حَتّي‌ تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ يَنبُوعاً (90) أَو تَكُون‌َ لَك‌َ جَنَّةٌ مِن‌ نَخِيل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً (91) أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت‌َ عَلَينا كِسَفاً أَو تَأتِي‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَو يَكُون‌َ لَك‌َ بَيت‌ٌ مِن‌ زُخرُف‌ٍ أَو تَرقي‌ فِي‌ السَّماءِ وَ لَن‌ نُؤمِن‌َ لِرُقِيِّك‌َ حَتّي‌ تُنَزِّل‌َ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُه‌ُ قُل‌ سُبحان‌َ رَبِّي‌ هَل‌ كُنت‌ُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (93)

و ‌اينکه‌ اكثر ناس‌ ‌که‌ كفور هستند ‌در‌ مقابل‌ ‌اينکه‌ قرآن‌ بتو ميگويند ‌ما هرگز ايمان‌ بتو نمي‌آوريم‌ ‌تا‌ اينكه‌ ‌از‌ زمين‌ ‌براي‌ ‌ما چشمه‌ها بيرون‌ آوري‌ ‌ يا ‌ ‌براي‌ تو باغستاني‌ ‌باشد‌ ‌از‌ نخلستان‌ و انگورستان‌ و ‌در‌ خلال‌ ‌آنها‌ نهرهاي‌ آب‌ جاري‌ ‌باشد‌ ‌ يا ‌ يك‌ قطعه‌ ‌از‌ آسمان‌ ‌بر‌ سرما بيندازي‌ ‌ يا ‌ ‌خدا‌ و ملائكه‌ ‌را‌ ‌بما‌ نشان‌ دهي‌ قبيله‌ قبيله‌ ‌ يا ‌ بيتي‌ داشته‌ باشي‌ مملوّ ‌از‌ زخارف‌ دنيوي‌ ‌ يا ‌ بروي‌ بطرف‌ آسمان‌ و هرگز باين‌ گفته‌هاي‌ تو ايمان‌ نمي‌آوريم‌ ‌تا‌ كتابي‌ ‌بر‌ ‌ما نازل‌ كني‌ ‌که‌ ‌ما قرائت‌ كنيم‌ بگو منزه‌ ‌است‌ پروردگار ‌من‌ آيا ‌من‌ جز بشر ‌رسول‌ هستم‌، ‌در‌ باب‌ معجزه‌ مكرر گفته‌ايم‌ ‌که‌.

اولا معجزه‌ فعل‌ الهي‌ ‌است‌ ‌از‌ قدرت‌ بشر ‌حتي‌ قدرت‌ انبياء خارج‌ ‌است‌.

و ثانيا ملعبه‌ دست‌ مردم‌ نيست‌ ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌هر‌ چه‌ بگويد عمل‌ كند.

و ثالثا مقدار لازم‌ اثبات‌ حجة ‌است‌ ‌که‌ حجة ‌بر‌ خلق‌ تمام‌ شود و عذري‌ ‌بر‌ احدي‌ باقي‌ نماند.

و رابعا قلبي‌ ‌که‌ سياه‌ ‌باشد‌ و ‌لو‌ هزار معجزه‌ اقامه‌ شود ايمان‌ نمي‌آورد و حمل‌ ‌بر‌ سحر ميكند.

وَ قالُوا لَن‌ نُؤمِن‌َ لن‌ ‌براي‌ نفي‌ تأبيد ‌است‌ ‌يعني‌ هرگز بتو ايمان‌ نميآوريم‌ حَتّي‌ تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ يَنبُوعاً ‌که‌ اشاره‌ بزمين‌ كني‌ چشمه‌هاي‌ آب‌ جوشش‌

جلد 12 - صفحه 306

كند ‌براي‌ ‌ما أَو تَكُون‌َ لَك‌َ جَنَّةٌ مِن‌ نَخِيل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ باغستاني‌ داشته‌ باشي‌ ‌از‌ نخل‌ خرما و انگور ‌که‌ سلاطين‌ و اعيان‌ و اغنيا دارند و هيچ‌ مناسبتي‌ ‌با‌ معجزه‌ و مقام‌ نبوت‌ ندارد مگر اينكه‌ بگويند اشاره‌ بزمين‌ كني‌ نخلستان‌ و انگورستان‌ شود آنهم‌ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً نهرهاي‌ جاري‌ ‌در‌ ‌آنها‌ پاي‌ درختها سير كند أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت‌َ عَلَينا كِسَفاً يك‌ قطعه‌ آسمان‌ پاره‌ شود و ‌بر‌ سر ‌ما بيفتد چنانچه‌ تو ‌ما ‌را‌ تخويف‌ ميكني‌ ‌که‌ ‌در‌ قيامت‌ آسمانها پاره‌ ميشود إِذَا السَّماءُ‌-‌ انفَطَرَت‌ وَ إِذَا الكَواكِب‌ُ انتَثَرَت‌ وَ إِذَا البِحارُ فُجِّرَت‌ وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت‌ انفطار آيه 1 و 2 و 3 و 4 و گمان‌ ميكني‌ ‌که‌ ‌من‌ ‌بر‌ ‌هر‌ امر قادرم‌ أَو تَأتِي‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا اينها علاوه‌ ‌از‌ شرك‌ و كفر قائل‌ بتجسّم‌ ‌هم‌ بودند ‌که‌ ‌خدا‌ ‌از‌ آسمان‌ بيايد و شهادت‌ برسالت‌ تو بدهد و ملائكه‌ ‌هم‌ قبيله‌ قبيله‌ بيايند و شهادت‌ دهند أَو يَكُون‌َ لَك‌َ بَيت‌ٌ مِن‌ زُخرُف‌ٍ عمارتي‌ داشته‌ باشي‌ مزيّن‌ بطلا و نقره‌ و جواهرات‌ أَو تَرقي‌ فِي‌ السَّماءِ ‌ يا ‌ اينكه‌ صعود كني‌ و بالا روي‌ ‌در‌ آسمان‌ ‌که‌ ‌در‌ ليله معراج‌ تشريف‌ برد بآسمان‌ وَ لَن‌ نُؤمِن‌َ لِرُقِيِّك‌َ و هرگز ايمان‌ بقرآن‌ تو نميآوريم‌ حَتّي‌ تُنَزِّل‌َ عَلَينا كِتاباً مثل‌ اسفار توراة ‌که‌ نازل‌ شد نقرؤه‌ ‌که‌ بدست‌ ‌ما بدهي‌ ‌آن‌ ‌را‌ قرائت‌ كنيم‌ ‌در‌ جواب‌ ‌اينکه‌ مزخرفات‌ و ‌اينکه‌ درخواست‌هاي‌ بيجا قُل‌ سُبحان‌َ رَبِّي‌ بفرما بآنها ‌که‌ منزه‌ ‌است‌ پروردگار ‌من‌ ‌از‌ ‌هر‌ عيب‌ و نقصي‌ پيغمبر ‌خود‌ ‌را‌ ملعبه‌ ناس‌ نمي‌ كند همين‌ اندازه‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بفرستد ‌با‌ دليل‌ قاطع‌ و برهان‌ ساطع‌ و معجزه‌ باهره‌ ‌که‌ حجة ‌بر‌ تمام‌ تمام‌ شود و راه‌ عذر بسته‌ شود ‌که‌ فردا نگوئيد لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِع‌َ آياتِك‌َ مِن‌ قَبل‌ِ أَن‌ نَذِل‌َّ وَ نَخزي‌ طه‌ ‌آيه‌ 134 و نگوئيد ‌که‌ رَبَّنا لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِع‌َ آياتِك‌َ وَ نَكُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِين‌َ قصص‌ ‌آيه‌ 47 هَل‌ كُنت‌ُ إِلّا بَشَراً رَسُولًا ‌شما‌ بايد بيائيد مشاهده‌ كنيد ‌اگر‌ شرائط رسالت‌ ‌در‌ ‌من‌ ديديد و موانع‌ نبوت‌ ‌در‌ ‌من‌ نباشد و تدبّر ‌در‌ قرآن‌ كنيد و معجزه‌ ‌آن‌ ‌را‌ درك‌ كنيد ايمان‌ آوريد و ‌اينکه‌ بهانه‌ها ‌را‌ دور اندازيد.

307

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 93)- پنجم: «یا برای تو خانه‌ای پرنقش و نگار از طلا باشد» (أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ).

6- «یا به آسمان بالا روی! حتی اگر به آسمان روی ایمان نمی‌آوریم مگر آن که نامه‌ای بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم» (أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ).

در پایان این آیات می‌خوانیم که خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد که در برابر این پیشنهادهای ضد و نقیض و بی‌پایه و گاهی مضحک «بگو: منزه است پروردگارم» از این سخنان بی‌معنی (قُلْ سُبْحانَ رَبِّی).

«مگر من جز انسانی فرستاده خدا هستم» (هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).

و وظیفه پیامبر ارائه معجزه است به مقداری که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزی بر او نیست.

نکات آیه

۱- ایجاد خانه اى از طلا براى خود، معجزه مورد درخواست (معجزه اقتراحى) مشرکان مکه، از پیامبر(ص) (أو یکون لک بیت من زخرف) به قرینه سیاق آیات که در آنها معجزه هاى درخواستى مشرکان مطرح شده است مراد از «أو یکون لک بیت من زخرف» ایجاد خانه اى طلایى از طریق معجزه است.

۲- مشرکان مکه، ایمان خود را به پیامبر(ص) منوط به ایجاد خانه اى از طلا به صورت معجزه آسا کردند. (قالوا لن نؤمن لک حتى ... أو یکون لک بیت من زخرف)

۳- مشرکان مکه، از مفاهیم عالى قرآن غافل بوده و به زخارف دنیا چشم دوخته بودند. (و لقد صرّفنا فى هذا القرءان من کلّ مثل فأبى ... و قالوا لن نؤمن لک حتى ... أو یکون لک بیت من زخرف)

۴- مشرکان مکه، على رغم مشاهده آیات گوناگون الهى، از پیامبر(ص) درخواست معجزه حسى کردند. (و لقد صرّفنا ... من کلّ مثل فأبى ... و قالوا لن نؤمن لک حتى ... یکون لک بیت من زخرف أو ترقى فى السّماء ... تنزّل علینا کتبًا نقرؤه)

۵- صعود پیامبر(ص) به آسمان و آوردن دستخطى قابل خواندن و گواه بر صعود واقعى خویش، معجزه درخواستى مشرکان مکه از آن حضرت (أو ترقى فى السّماء و لن نؤمن لرقیّک حتى تنزّل علینا کتبًا نقرؤه)

۶- صعود پیامبر(ص) به آسمان و آوردن نامه اى براى حقانیت خویش، پیش شرط مشرکان مکه براى ایمان آوردن به آن حضرت (و قالوا لن نؤمن لک حتى ... أو ترقى فى السّماء و لن نؤمن لرقیّک حتى تنزّل علینا کتبًا نقرؤه)

۷- غفلت مشرکان مکه از نقش اصلى اراده خدا در تحقق معجزات (تفجر لنا ... تسقط السّماء ... تأتى بالله ... تنزّل علینا کتبًا نقرؤه) از اینکه آنان، تمامى معجزات درخواستى خود، حتى آمدن خدا را از شخص پیامبر(ص) مى خواستند، نشان دهنده نکته یاد شده است.

۸- اتکاى مشرکان مکه به ملاکهاى مادى و حسى، در شناخت معجزات و آیات الهى (حتى تفجر لنا ... حتى تنزّل علینا کتبًا نقرؤه)

۹- مشرکان مکه، نسبت به آسمانى بودن قرآن و رسالت الهى پیامبر(ص) بى اعتقاد بودند. (أو ترقى فى السّماء و لن نؤمن لرقیّک حتى تنزّل علینا کتبًا نقرؤه) از اینکه آنان، نامه و کتابى را از پیامبر(ص) خواستند که خود از آسمان آورده باشد، حکایت از آن دارد که: قرآن را -که به صورت وحى بر آن حضرت نازل مى شده است - قبول نداشتند.

۱۰- پیامبر(ص)، مأمور پاسخ گویى به معجزه هاى درخواستى بیجاى مشرکان مکه و تنزیه خداوند از برآوردن چنین خواسته هایى (و قالوا لن نؤمن لک حتى تفجر لنا ... قل سبحان ربّى)

۱۱- خداوند، منزه از بنا نهادن معجزات خویش براساس تمایلات واهى گروهى بهانه جو (تفجر لنا من الأرض ینبوعًا ... قل سبحان ربّى) خداوند، در پاسخ درخواستهاى متعدد مشرکان از پیامبر(ص) جهت ارائه معجزاتى بر اساس خواست و تمایل آنها مى گوید: «پروردگار من منزه است». چنین جوابى مى تواند به این معنا باشد که: خداوند ارائه معجزات خود را بر اساس تمایلات افراد و گروهها قرار نمى دهد.

۱۲- خداوند، منزه از تحیز، جسمیت و قابل رؤیت بودن و دیگر اوصاف ماده است. (أو تأتى بالله ... قل سبحان ربّى) چون درخواست مشرکان از پیامبر(ص) (أو تأتى بالله) مستلزم جسمانیت، جا به جایى و قابل رؤیت بودن خداوند بود، جمله «سبحان ربّى» مى تواند پاسخ چنین درخواست غیر منطقى باشد.

۱۳- ارائه معجزات و تعیین نوع آنها، تنها در اختیار خداست و نه انبیا (تفجر لنا من الأرض ینبوعًا ... قل سبحان ربّى هل کنت إلاّ بشرًا رسولاً) از اینکه مشرکان از شخص پیامبر(ص) درخواست کارهاى معجزه آسا داشتند و آن حضرت هم در جواب آنها فرمود: «هل کنت إلاّ بشراً رسولاً» مى رساند که منشأ معجزه، تنها خداست و او نقشى در آن ندارد.

۱۴- پیامبر(ص)، انسانى همانند دیگر انسانها و امتیاز و ویژگى او تنها به رسالت و پیامبرى است. (قل سبحان ربّى هل کنت إلاّ بشرًا رسولاً)

۱۵- پیامبر(ص)، موظف به اعلام محدوده مسؤولیت خویش و بیان ناتوانى خود از ارائه معجزات درخواستى مشرکان (قالوا ... قل ... هل کنت إلاّ بشرًا رسولاً) پاسخ «هل کنت...» در قبال درخواستهاى مشرکان، مى تواند گویاى این معنا باشد که: درخواستهاى آنان، ربطى به رسالت و مسؤولیتهاى پیامبر(ص) نداشته و یا در توان او نبوده است.

موضوعات مرتبط

  • اسلام: تاریخ صدر اسلام ۱، ۲، ۴، ۵، ۶
  • اسماء و صفات: صفات جلال ۱۲
  • انبیا: محدوده مسؤولیت انبیا ۱۳
  • خانه: درخواست خانه طلایى ۱، ۲
  • خدا: آثار اراده خدا ۷; اختصاصات خدا ۱۳; اختیارات خدا ۱۳; تنزیه خدا ۱۰، ۱۱، ۱۲; خدا و جسمیّت ۱۲; خدا و مکان ۱۲; ردّ رؤیت خدا ۱۲
  • قرآن: مکذبان قرآن ۹; وحیانیت قرآن ۹
  • محمد(ص): بشر بودن محمد(ص) ۱۴; درخواست صعود محمد(ص) به آسمان ۵، ۶; رسالت محمد(ص) ۱۰; فضایل محمد(ص) ۱۴; محدوده مسؤولیت محمد(ص) ۱۵; مسؤولیت محمد(ص) ۱۵; مکذبان نبوت محمد(ص) ۹; نبوت محمد(ص) ۱۴; ویژگیهاى محمد(ص) ۱۴
  • مشرکان مکّه: بى ایمانى مشرکان مکّه ۹; حس گرایى مشرکان مکّه ۴، ۸; خواسته هاى مشرکان مکّه ۱، ۴، ۵، ۱۰، ۱۵; دنیاطلبى مشرکان مکّه ۳; شرایط ایمان مشرکان مکّه ۲، ۶; غفلت مشرکان مکّه ۳، ۷; لجاجت مشرکان مکّه ۴; ماده گرایى مشرکان مکّه ۸; مشرکان مکّه و آیات خدا ۸; مشرکان مکّه و قرآن ۳; مشرکان مکّه و معجزه ۸
  • معجزه: درخواست معجزه حسى ۴; رد معجزه اقتراحى ۱۰; معجزه اقتراحى ۱، ۴، ۵، ۱۵; منشأ معجزه ۷، ۱۱، ۱۳، ۱۵
  • نامه آسمانى: درخواست نامه آسمانى ۵، ۶

منابع

  1. در تفسیر برهان از على بن ابراهیم نقل شده که این آیه درباره عبدالله بن ابى‌امیه برادر ام‌سلمه زوجه پیامبر نازل شده زیرا او قبل از هجرت در مکه موضوعات مندرج در این آیات را به پیامبر گفته بود و هنگامى که مکه فتح گردید. عبدالله بن ابى‌امیه از پیامبر استقبال کرد و به وى سلام نمود. پیامبر جواب او را نداد و از وى دورى کرد لذا عبدالله نزد خواهرش آمد و گفت: پیامبر، اسلام همه را قبول کرد ولى اسلام آوردن مرا نپذیرفت. ام‌سلمه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد تمامى قریش به وجود شما سعادتمند گردیدند مگر برادرم، پیامبر فرمود: تکذیبى که برادرت از من نمود دیگران به آن کیفیت تکذیب نکردند زیرا او گفته بود (لن نؤمن؛ هرگز ایمان نمى آوریم) ام‌سلمه گفت: یا رسول الله مگر خودت نفرمودى که اسلام لغزش‌هاى پیش از آن را مى پوشاند. پیامبر فرمود: بلى گفته ام سپس اسلام عبدالله بن ابى‌امیه برادر ام‌سلمه را مورد قبول قرار داد.
  2. طبرى صاحب جامع البیان از طریق ابن اسحق از شیخى از اهل مصر او از عکرمة او از ابن عباس نیز این روایت را نقل کرده است و در میان سران قریش نام ابوالبخترى را نیز افزوده است و همچنین سعید بن منصور در سنن خود از سعید بن جبیر روایت کرده و گوید: این آیات درباره برادر ام‌سلمة بنام عبدالله بن امیة نازل شده است.