البقرة ١٧
کپی متن آیه |
---|
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ |
ترجمه
البقرة ١٦ | آیه ١٧ | البقرة ١٨ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مَثَلُهُمْ»: مثل، به معنی صفت و وضع حال. «الَّذِی»: موصول است وصله آن (اسْتَوْقَدَ) و مفرد است. ولی پس از آن ضمیر (هُمْ) و فعل (لا یُبْصِرُونَ) ذکر میشود که جمع است! علّت آن در بخش نخست آیه، یک نفر، و در بخش دوم آیه، همان فرد همراه قوم و همراهانش مورد نظر است. به عبارت دیگر، (اسْتَوْقَدَ) و (مَا حَوْلَهُ) به صورت مفرد، سپس (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ) به صورت جمع آمده است. علّت آن، این است که (الَّذِی) به منزله (مَنْ) گرفته شده و ضمیری که به (مَنْ) برمیگردد، میتواند به صورت مفرد یا جمع باشد (نگا: زمر / ). «اسْتَوْقَدَ»: برافروخت. تلاش کرد که آتش را شعلهور و زبانهکش سازد. «أَضَآءَتْ»: روشن کرد.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ... (۰) وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا... (۲) أَشِحَّةً عَلَيْکُمْ فَإِذَا جَاءَ... (۱) مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا... (۳) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَ... (۰) إِنَ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ... (۲) وَ الَّذِينَ کَذَّبُوا بِآيَاتِنَا... (۱) أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً... (۵) مَا خَلْقُکُمْ وَ لاَ بَعْثُکُمْ إِلاَّ... (۱) ثُمَ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ... (۰)
تفسیر
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«17» مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ
مَثل آنان (منافقان)، مَثل آن كسى است كه آتشى افروخته، پس چون آتش اطراف خود را روشن ساخت، خداوند روشنايى و نورشان را ببرد و آنان را در تاريكىهايى كه (هيچ) نمىبينند، رهايشان كند.
نکته ها
مثال، براى تفهيم مطلب به مردم، نقش مؤثّرى دارد. مسائل معقول را محسوس و بدينوسيله راه را نزديك وعمومى مىكند، درجه اطمينان را بالا مىبرد ولجوجان را خاموش مىسازد. در قرآن مثالهاى فراوانى آمده است از جمله:
مثال حقّ، به آب و باطل به كفِ روى آب. «1» مثال حقّ به شجرهى طيّبه و باطل به شجرهى خبيثه. «2» تشبيه اعمال كفّار به خاكسترى در برابر تندباد. «3» ويا تشبيه كارهاى آنان، به سراب. «4» تشبيه بتها و طاغوتها به خانه عنكبوت. «5» تمثيل دانشمند بىعمل به الاغى كه كتاب حمل مىكند. «6» وتمثيل غيبت، به خوردن گوشت برادرى كه مرده است. «7»
«1». رعد، 17.
«2». ابراهيم، 26.
«3». ابراهيم، 18.
«4». نور، 39.
«5». عنكبوت، 41.
«6». جمعه، 5.
«7». حجرات، 12.
جلد 1 - صفحه 66
اين آيه نيز در مقام تشبيهِ مجموعهاى از روحيّات و حالاتِ منافقان است. آنان، آتش مىافروزند، ولى خداوند نورش را مىبرد و دود و خاكستر و تاريكى براى آنان باقى مىگذارد.
امام رضا عليه السلام فرمودند: معناى آيه «تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ ...» آن است كه خداوند آنان را به حال خود رها مىكند. «1»
پیام ها
1- منافق براى رسيدن به نور، از نار (آتش) استفاده مىكند كه خاكستر و دود و سوزش نيز دارد. «اسْتَوْقَدَ ناراً»
2- نور اسلام عالمگير است، ولى نورى كه منافقان در سايهى آن تظاهر به اسلام مىكنند، در شعاعى كمتر و روشنايى آن ناپايدار است. «أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ»
3- اسلام نور و كفر تاريكى است. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ»
4- كسى كه از يك نور بهرهمند نشود، در ظلمات متعدّد باقى مىماند. «بِنُورِهِمْ ... فِي ظُلُماتٍ» (كلمه «نور» مفرد و كلمه «ظلمات» جمع است.)
5- نقشهها وتوطئههاى منافقان، به اراده الهى ناتمام مىماند. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»
6- طرف مقابل منافقان، خداوند است. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»
7- عاقبت و آيندهى منافقان، تاريك است. «فِي ظُلُماتٍ»
8- منافقان دچار وحشت و اضطراب، ودر تصميمگيرىهاى دراز مدّت، سردرگم هستند. «فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ»
9- گاهى در آغاز، ايمان واقعى است، ولى كمكم انسان به انحراف گرايش پيدا نموده و منافق مىشود. (كلمه «نورهم» در اين آيه و جمله «لايرجعون» در آيه بعد نشان مىدهد كه آنان نورى داشتند، ولى به سوى آن نور برنگشتند.)
«1». تفسير نورالثقلين.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 67
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «17»
مَثَلُهُمْ: مثل منافقين در اين معامله، كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً: مانند كسى است كه در شب تيره تاريكى در بيابان، روشن نمايد آتشى را تا آنكه اطراف خود را ديده، زود قطع مسافت نمايد و از ترس دشمن خود را به مأمنى رساند؛ فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ: پس آن هنگام كه آتش روشن سازد آنچه را كه در اطراف آن باشد، ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ: ببرد خدا روشنى ايشان را به واسطه امر آسمانى، مانند باد و باران و غير آن، وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ: و واگذارد ايشان را در تاريكىهاى متراكمه در حالتى كه هيچ نبينند.
تبصره: بالاترين وسيلهها براى فهماندن مطلب به طرف مقابل، مثل زدن است؛ و آن عبارت باشد از اينكه معقولات را به صورت محسوسات در آورند به جهت فوائد عظيمهاى كه در ضمن آن مندرج است. و در ضرب المثل چهار خصلت است:
1- ايجاز لفظ: مطالب مفصله را در مختصرى بيان، و حقيقت امر را واضح سازد.
2- اصابه معنى: رساندن شخص را به معنى مقصوده منظوره.
3- حسن تنبيه: آگاه ساختن مخاطب را به نيكوترين طريق.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 78
4- جودت كنايه: دربرداشتن كنايات و اشارات لازمه مفيده.
و چون مقصود از ضرب المثل آنست كه مؤثر شود در قلوب آنچه را كه تأثير نكند وصف آن شيء، زيرا در مثل تشبيه خفى باشد به حلى و غائب به شاهد به مرتبهاى كه معقول محسوس و مجهول معلوم گردد و اشخاص با فطانت و ذكاوت حقايق و دقايقى را از امثال دريابند؛ لذا مكرر در كلام مجيد خداوند ضرب المثل را بيان فرمايد براى تذكر، چنانچه فرموده:
وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1». و نيز فرموده: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «2».
بيان: مثل منافقانى كه اظهار كنند ايمان را و مخفى دارند كفر را، مثل كسى است كه طلب كند روشنائى را به روشن كردن در شب تار، پس به روشنائى آن بهرهور و اطراف خود را مشاهده و مأمون گردد از مخاطره، در اين اثنا ناگهان روشنائى خاموش و به وادى ظلمت حيران و سرگردان بماند. همچنين منافقان به اظهار كلمه توحيد و ايمان، از نورانيت آن بهرهمند شوند و به مزاياى اسلام اختصاص يابند، مانند مخالطه و مناكحه با مسلمانان و حفظ مال و جان و اولاد ايشان و عزت يافتن به عزت مسلمانان؛ و چون ناگهانى پيك اجل در رسد، به ظلمت و بال نفاق و خوف شدت عذاب گرفتار آيند. حاصل آنكه حق تعالى در وقت مرگ، نور ظاهر ايشان را كه اقرار و ايمان است تاريك گرداند، به جهت ابطان كفر؛ و لا جرم نور امن و راحت مبدل به ترس و عقوبت، و ايشان در تاريكى سخط و عقوبت بمانند كه اصلا راهى براى بيرون شدن آن نبينند.
و بعد از آن، وصف آنها را فرمايد:
«1» سوره ابراهيم، آيه 25.
«2» سوره عنكبوت، آيه 43.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 79
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «17»
ترجمه
مثل آنان مانند مثل كسيست كه افروخت آتشى را پس چون روشن نمود آنچه را در پيرامونش بود برد خداوند روشنيشان را و واگذاشت آنان را در تاريكى كه نمىبينند..
تفسير
تمثيل براى مزيد توضيح و نزديك نمودن امر معقول است بمحسوس و نيز براى تثبيت و جاىگزين نمودن مطلب است در ذهن مخاطب خداوند تشبيه فرموده حال اهل نفاق را بكسيكه آتشى افروخته براى آنكه از آن استضائه نمايد و چون آتش اطراف او را روشن كند بامر خداوند باد يا بارانى بيايد و آن آتش را خاموش نمايد براى آنكه چون آنها قبول اسلام را در ظاهر نمودند پرتوى از آن نور بآنها رسيد و خداوند احكام ظاهرى اسلام را از پاكى بدن و حفاظت جان و مال و غيرها بر آنها جارى ساخت و چون حقيقت نداشتند نگذاشت آنها از آن نور استفاده نمايند و خاموش
جلد 1 صفحه 37
فرمود آنرا كه بدل آنها سرايت نكرد و واگذاشت آنها را در تاريكى جهل و ضلالت در دنيا و در ظلمت جهنم در آخرت، و در عيون از حضرت رضا (ع) نقل نموده كه واگذاشتن خدا مثل واگذاشتن خلق نيست چون ميدانست خداوند كه آنها از كفر باطنى خودشان دست برنميدارند كمك و لطف با آنها نفرمود و بحال خودشان گذاشت تا باختيار خودشان جهنمى شدند.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَت ما حَولَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِم وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُماتٍ لا يُبصِرُونَ «17»
(اينان همانند كسي هستند که آتشي ميافروزد و چون اطراف او روشن ميشود خدا روشنايي آنان را ميبرد و واميگذارد آنان را در تاريكي که نميبينند) كلام در بيان اينکه آيه در سه مقام واقع ميشود:
(مقام اول در شرح الفاظ آيه)
كلمه مثل (بتحريك ثاء) سه معني دارد:
اوّل بمعني صفت است مانند آيه شريفه مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُونَ«4»
1- سوره انبياء آيه 48 (ميزانهاي عدل را در روز قيامت مينهيم پس هيچكس را چيزي كم داده نشود و اگر باندازه دانه خردلي باشد آن را بياوريم و ما براي حساب كافي هستيم)
2- جامع السعادات
3- جامع السعادات
4- سوره محمّد آيه 16
جلد 1 - صفحه 412
(يعني صفت بهشتي که به پرهيزكاران وعده داده شده) و مانند آيه شريفه ذلِكَ مَثَلُهُم فِي التَّوراةِ«1» يعني (اينکه صفت ايشان در توراة است) دوم بمعني شبيه است مانند آيه شريفه بِما ضَرَبَ لِلرَّحمنِ مَثَلًا«2» يعني (بواسطه اينكه براي خدا شبيه قرار ميدهند) سوم بمعني حكايت عجيب است که براي عبرت گرفتن نقل كنند چنانچه راغب اصفهاني در كتاب ذريعه گويد «هر كلامي که گفته شود بر وجه مثل براي اعتبار نه جهت اخبار، كذب نيست حقيقة، و لذا اشخاصي که كمال تحرز از كذب را دارند تحاشي از آن ندارند مثل اينكه در مقام مدارا با دشمن و خدمت پادشاهان مثل زدند: شيري و گرگي و روباهي با هم مصاحبت كردند و چند صيد بدست آوردند (شتري و خرگوشي و آهويي) شير گفت اينها را قسمت كنيد، گرگ گفت قسمتش معلوم است شتر سهم شير، آهو سهم من، خرگوش سهم روباه، شير باو حمله كرد و بدنش را مجروح نمود، سپس از روباه پرسيد تو قسمت كن، گفت قسمتش معلوم است شتر براي نهار شما و آهو براي شام و خرگوش براي صبحانه، شير گفت اينکه علم را از كجا آموختي! گفت از لباس سرخي که ببدن گرگ ديدم.
و گفتند مراد از مثل در آيه شريفه معني سوم است و خداوند حكايت حال مستوقد نار را براي اعتبار منافقين ذكر ميفرمايد، ولي بايد توجه داشت که امثال قرآن بر خلاف اينگونه امثال محقق الوقوع بوده و كذبي در آنها راه ندارد و ممكن است مثل را در اينکه آيه بمعني دوم گرفت يعني حال منافقين شبيه بمستوقد نار است که بمحض اينكه اطراف او روشن ميشود آتش او از بين ميرود.
و كلمه الّذي موصول مفرد مذكر است و ضمير «حوله» بآن برميگردد و بعضي از معاندين اشكال كردهاند که بايد كلمات بنورهم و تركهم و لا يبصرون در آيه بصورت مفرد مذكر باشد و اينکه را يكي از اغلاط قرآن شمردهاند و بعضي از
1- سوره محمّد آيه 29
[.....]
2- سورة الزخرف آيه 16
جلد 1 - صفحه 413
مفسّرين در مقام جواب گفتهاند که الّذي براي جنس و يا بمعني الّذين است و استشهاد نمودهاند بآيه وَ خُضتُم كَالَّذِي خاضُوا«1» ولي اينکه جواب تمام نيست زيرا در اينصورت بايد كلمه استوقد و حوله نيز استوقدوا و حولهم گفته شود و تحقيق در جواب اينست که خداوند در اينکه آيه ميخواهد هم حال منافقين را بيان نمايد و هم حال مستوقد نار را، و اگر بطور جداگانه بيان مينمود تكرار كلام و طول آن لازم ميآمد و از فصاحت خارج ميشد بنا بر اينکه در يك عبارت حال هر دو- طرف (مثل و ممثّل) را بيان فرموده و اينکه كمال فصاحت را ميرساند و تقدير چنين است «ذهب اللّه بنور المستوقد و كذا المنافقين و تركهم في ظلمات و هم لا يبصرون» و كلمه ذهب در «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِم» بباء تعديه متعدّي شده و با اذهب که بوسيله باب افعال متعدي ميشود در موارد استعمال فرق دارد، زيرا اذهب در جايي استعمال ميشود که فاعل همراه مفعول مباشر فعل باشد مثلا گفته ميشود «اذهبت زيدا عند الامير» يعني زيد را نزد امير بردم که فاعل همراه مفعول بوده و اگر گفته شود «ذهبت بزيد عند الامير» يعني زيد را نزد امير روانه كردم و فرستادم که فاعل همراه نبوده و آيه شريفه از اينکه قبيل است و نور بمعني روشنايي است و بعضي گفتند اگر روشنايي ذاتي باشد از آن بضياء تعبير ميكنند و اگر عرضي و از غير باشد نور بر آن اطلاق ميشود چنانچه در آيه شريفه ميفرمايد جَعَلَ الشَّمسَ ضِياءً وَ القَمَرَ نُوراً«2» و بعضي گفتند ضياء بشدّت نور اطلاق ميشود و بهمين آيه استشهاد نمودند، ولي هيچيك از اينکه دو قول صحيح نيست زيرا نور بر خدا اطلاق ميشود اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ«3» با اينكه نور حق ذاتيّ و اشدّ انوار است، و تحقيق اينست که ضياء در جايي اطلاق
1- سوره توبه آيه 70
2- سوره يونس آيه 5
3- سوره نور آيه 34
جلد 1 - صفحه 414
ميشود که رفع ظلمتي بشود و بواسطه آن تاريكي برطرف گردد چنانچه روشني خورشيد رافع ظلمت شب است ولي نور لازم نيست که مسبوق بظلمت باشد و چون خداوند ازلا و ابدا نور است و ظاهر بالذات و مظهر غير ميباشد و مسبوق بظلمت نيست اطلاق نور بر او ميشود و قمر نيز چون اغلب مسبوق بظلمت نيست از اينجهت در آيه نور بر آن اطلاق نموده و در اينكه نسبت بين نور و ظلمت چيست اختلاف است، بعضي قائلند که نور و ظلمت ضدّ يكديگرند چون هر دو امر وجودي هستند«1» و بعضي گويند نسبتشان ايجاب و سلب است مثل وجود و عدم، و ظلمت عدم النور ميباشد، و بعضي نسبت بين آن دو را عدم و ملكه دانسته مانند عمي و بصر، و گفتهاند ظلمت عدم نور است از چيزي که قابليت نور را داشته باشد، و حق با قول اوّل است بدليل آيه فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعدٌ وَ بَرقٌ«2» و آيه أَو كَظُلُماتٍ فِي بَحرٍ لُجِّيٍّ«3» و جمله وارده در دعاي ماثوره يا من جعل الظلمات و النور«4» که همه دلالت دارد بر اينكه ظلمت امر وجودي و قابل جعل است و ظلم نيز مأخوذ از ظلمت است و آن بر دو قسم است ظلم بمعني عام و ظلم بمعني خاص ظلم بمعني عام عبارت از خارج شدن از حدّ وسط و انحراف از صراط مستقيم است مقابل عدل که مشي در صراط مستقيم و حدّ وسط و بيرون نرفتن از آن بطرف افراط و تفريط است.
و بنا بر اينکه تعريف غير از معصومين (پيغمبران و ائمه طاهرين) بقيه ظالم هستند و عدل مطلق از خصيصه معصومين است و مؤيّد اينکه مطلب است آيه شريفه لا يَنالُ عَهدِي الظّالِمِينَ«5» (عهد من که عبارت است از امامت بستمكاران نميرسد)
1- ضدان را چنين تعريف كردهاند «الضدان أمران وجوديان يتعاقبان علي موضوع واحد و بينهما غاية الخلاف»
2- سوره بقره آيه 11
3- سوره نور آيه 40
4- جوشن كبير
5- سوره بقره آيه 118
جلد 1 - صفحه 415
و ظلم بمعني خاص عبارت از ندادن حق صاحبان حقوق است مقابل عدل که بمعني اعطاء حق هر صاحب حقي است و ذوي الحقوق بسيارند، از آن جمله 1- خداي متعال که اگر بنده در مقام بندگي او كوتاهي كند ظلم نموده و اشاره بهمين معني است آيه شريفه إِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظِيمٌ«1» 2- پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار و علماء و ذراري رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم 3- سايرين از صاحبان حقوق از پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زوجات و خويشاوندان و همسايگان و مطلق مؤمنين بلكه كفار که حق هدايت دارند حتي حيوانات و آيات و اخبار در مذمت ظلم بسيار است که بقسمتي از آنها در ذيل آيه شريفه يُخادِعُونَ اللّهَ الآية اشاره نموديم«2» و تركهم يعني خلّاهم و ترك و طرح و تخليه قريب المعني ميباشند و ترك در اينجا بمعني عدم ايجاد فعل است چنانچه گويند فلاني تارك الصلاة است و معني آيه اينست که خداوند آنان را اعانت نميكند و بخودشان واميگذارد چنانچه از حضرت رضا عليه السّلام در تفسير آيه وارد شده است«3» و يبصرون از ابصار است و ابصار بمعني ديدن است و مبصر و بصير از صفات حضرت باري و بمعني عالم بمبصرات است چنانچه سميع بمعني عالم بمسموعات ميباشد و انسان داراي دو بصر است يكي ظاهري و ديگري باطني، بصر ظاهر عبارت از همين چشم سر است که با وجود اسباب و شرايط و عدم موانع بآن ميتوان ابصار نمود اسباب آن عبارت از حيات حيواني، حس مشترك، وجود و صحت آلات و طبقات مختلفه آن، و وجود نور و روشنايي شرط آن تقابل با مبصرات، و موانع آن حجاب و ظلمت و بعد و نحو اينها ميباشد
1- سوره لقمان آيه 12
2- صفحه 323
3- حديث منقول از حضرت رضا ع قريبا ذكر خواهد شد
جلد 1 - صفحه 416
و بصر باطن عبارت از ديده دل است که ديدن آن داراي اسباب و شرايط و مقدمات و نبودن موانعي است اسباب آن عبارت از افاضه عقل و ارسال رسل و فرستادن كتابهاي آسماني و نصب هداة و دعاة حق و آمرين بمعروف و نهي كنندگان از منكر است و شرايط آن توفيق و تأييد و الطاف و عنايات پروردگار، و معدّاتش اخلاق حميده و صفات حسنه و ملكات فاضله، و موانعش عصبيّت و عناد و تقليد آباء و ساير رذائل و اخلاق ذميمه است و انسان با چشم ظاهر الوان و هيئات و اشخاص را مشاهده ميكند و با چشم باطن معارف الهي و عقائد حقّه و امور عقلي را ادراك مينمايد و همانطوري که موانع براي چشم ظاهري موجب نديدن اشياء خارجي ميشود اگر كسي فاقد بعضي از اسباب و شرايط ديدن باطني و يا داراي موانع آن باشد از مشاهده انوار حق محروم، و در ظلمات حيواني ميماند و جمله «فَهُم لا يُبصِرُونَ» اشاره بهمين كوردلي و نابينايي باطني منافقين است.
«مقام دوم»
در وجوه تشبيه مثل با ممثّل: و آنچه بنظر ميرسد سه وجه است 1- همانطور که شخص مستوقد نار منافع موقتي از اضائه آن دارد ولي بمجردي که روشني تمام ميشود دچار ظلمت و تاريكي ميشود شخص منافق هم با اظهار اسلام از منافع ظاهري اسلام از طهارت و حفظ جان و مال و نكاح برخوردار است ولي بمجردي که مرد يا نفاقش ظاهر شد در ظلمت كفر گرفتار شده و معذّب بعذاب ابدي و عقوبات اخروي ميگردد.
2- براي شخص منافق چنان که در ذيل آيه «أُولئِكَ الَّذِينَ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي» گذشت تمام اسباب هدايت از قبيل مشاهده معجزات پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و استماع
جلد 1 - صفحه 417
مواعظ و احكام و حشر با صلحاء جمع بوده و گويا انوار ايمان و اسلام اطرافش را احاطه كرده است ولي بواسطه خبث طينت و نفاق در ظلمت بيديني غوطهور است و نميتواند از نور ايمان بهرهمند شود 3- براي موجودات در عوالم وجود مراتبي است که از هر مرتبه موجود بصورتي جلوه ميكند و مخصوصا صفات انسان و ملكات او نيز از اينکه قاعده مستثني نيست مثلا علم در عالم خيال صورتي دارد و در رؤيا صورت ديگر و در عالم برزخ جلوهاي ديگر همين طور است افعال و اعمال انساني مانند نماز و ساير عبادات يا افعال زشت مانند معاصي و گناهان و لذا اخباري هست که در قبر يا برزخ نماز و روزه و كارهاي نيك ديگر بصورتهاي زيبا جلوه نموده و اعمال زشت بصورت قبيحه نمايش دارند بلكه كساني که در همين عالم چشم بصيرت دارند ميتوانند اعمال انسان را بصورتهاي مذكور به بينند بلكه افراد انسان را بصورت حيوانات بنا بر اينکه ميگوييم منافق در زمان بلوغ و رشد قواي ظاهري و ادراكاتش در كمال شدت و قوت بوده و ميتوانست كمالات انساني را كسب كند و از اينکه نظر اطرافش را روشن نموده است ولي همين که به پيري رسيد قواي او كاسته و در هنگام مرگ بكلّي خاموش ميگردد و شخص منافق در ظلمت بيديني و كفر فرو ميرود مانند مستوقد ناري که نور آتش او را گرفته باشند و در تاريكي دچار شود.
«مقام سوم در بيان اخبار»
از كافي باسناده از حضرت باقر عليه السّلام مرويست که در تفسير آيه فرمود:
اضائت الارض بنور محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم کما تضيء الشمس فضرب اللّه مثل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم الشمس و مثل علي الوصي عليه السّلام القمر و هو قوله عز و جل هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمسَ
جلد 1 - صفحه 418
ضِياءً وَ القَمَرَ نُوراً
«1» و قوله وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ فَإِذا هُم مُظلِمُونَ«2» و قوله عز و جل ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِم وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُماتٍ لا يُبصِرُونَ يعني قبض محمّدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فظهرت الظلمة فلم يبصروا فضل اهل بيته و هو قوله عزّ و جلّ وَ إِن تَدعُوهُم إِلَي الهُدي لا يَسمَعُوا وَ تَراهُم يَنظُرُونَ إِلَيكَ وَ هُم لا يُبصِرُونَ«3»
و از حضرت كاظم عليه السّلام مرويست که در تفسير آيه فرمود بنا بر نقل برهان در همين آيه
مثل هؤلاء المنافقين لمّا اخذ اللّه عليهم البيعة لعلي بن ابي طالب عليهما السلام اعطوا ظاهرها شهادة ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم عبده و رسوله و انّ عليا وليّه و وصيه و وارثه و خليفته في امّته و قاضي دينه و منجز عداته و القائم بسياسة عباد اللّه مقامه فورث مواريث المسلمين بها و نكح في المسلمين بها فوالوه من اجلها و احسنوا عنها الدفاع بسببها و اتخذوه اخذا يصونونه ممّا يصونون عنه انفسهم بسماعهم منه لها فلمّا جاءه الموت وقع في حكم ربّ العالمين العالم بالاسرار الّذي لا يخفي عليه خافية فاخذهم بعذاب باطن كفرهم فذلك حين ذهب نورهم و صاروا في ظلمات عذاب اللّه ظلمات احكام الاخرة لا يرون منها خروجا
1- سوره يونس آيه 5
2- سوره انفال آيه 37
[.....]
3- سوره اعراف آيه 197 (ترجمه حديث) زمين بنور محمّد ص روشن گرديد چنان که بنور خورشيد پس خدا محمّد را بخورشيد و علي را بماه تشبيه فرموده است و اينکه است قول خدا (او كسي است که قرار داد خورشيد را ضياء و قمر را نور) و قول خداي تعالي (و براي ايشان شب نشانه و علامتي است که روز از آن گرفته ميشود و ايشان در ظلمات بسر ميبرند) و قول خداي عز و جل (نور آنان را گرفت و واگذارد ايشان را در تاريكي که نميبينند) يعني پيغمبر ص رحلت كرد و تاريكي ظاهر شد پس ايشان فضل و برتري اهل بيت او را نديدند و اينکه معني قول خداي تعالي است:
(اگر ايشان را بهدايت دعوت كني نميپذيرند و ميبيني آنان را که بتو نظر ميكنند و حال آنكه نميبينند)
1»
جلد 1 - صفحه 419
اللهو لا يجدون عنها محيصا»«
و از إبن بابويه باسناده از ابراهيم بن ابي محمود مرويست که گفت:
از حضرت رضا عليه السّلام از تفسير آيه سؤال كردم فرمود:
2» انّ اللّه لا يوصف بالترك کما يوصف خلقه لكنّه متي علم انهم لا يرجعون عن الكفر و الضلالة فمنع المعونة و اللطف و خلّا بينهم و بين اختيارهم«
همانطوري که يادآور شدهايم اخباري که در تفسير آيات وارد شده در مقام انحصار نيست بلكه در بيان مصاديقي است که از مفاهيم آيات استفاده ميشود و منافات با عموم معني ندارد و با معاني ديگر نيز معارض نيست.
از اخبار فوق براي تشبيه حال منافقين وجوهي استفاده ميشود که ممكن است با وجوه سابق الذكر تطبيق داشته باشد 1- اظهار منافقين به بيعت با علي عليه السّلام بمنزله مستوقد نار بود لكن عداوت باطني و مخالفت قلبي بمنزله ظلمات است که نور ايمان بولايت در قلوب آنان تابش نكرده و به شئون امير المؤمنين عليه السّلام بصيرت ندارند
1- ترجمه حديث: مثل اينکه منافقين چون خدا بر ايشان نسبت بعلي بن ابي طالب عليهما السلام بيعت گرفت اينكه ظاهر اينکه بيعت را پذيرفته شهادتين گفتند و بولايت و وصايت و خلافت و ساير مقامات علي (ع) گواهي دادند پس بسبب اينکه شهادت وارث ميراث مسلمانان شدند و در ميان مسلمين نكاح كردند و اظهار دوستي كردند با علي و اينكه از او دفاع ميكنيم و او را برادر خود گرفته و او را حفظ ميكنيم چنانچه خود را حفظ ميكنيم لكن چون پيغمبر ص از ميان آنها رفت خداوند پروردگار عالميان عالم باسرار آنها و چيزي بر او مخفي نيست آنها را بكفر باطني که داشتند گرفت و در تاريكي عذاب تاريكي آخرت دچار كرد که نتوانند از آن خارج شوند و راه چارهاي بر آنها نباشد و نيابند تا آخر حديث
2- خدا وصف نشده است به ترك چنان که مخلوق او باين صفت متصفند ولي همين که دانست که اينکه عده از كفر و گمراهي برنميگردند كمك و لطف خود را از ايشان منع نموده و آنان را باختيار خودشان واگذاشت
جلد 1 - صفحه 420
2- وجود مبارك پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بمنزله شمس است که ظلمات كفر و ضلالت و عادات جاهليت را از بين برد و منافقين قدرت مخالفت علني نداشته ولي چون اينکه نور خاموش گرديد قدرت پيدا كردند و كردند آنچه كردند:
شمس درخشنده چو پنهان شود شب پره بازيگر ميدان شود و تشبيه مقام رسالت به خورشيد در احاديث ديگر هم هست مانند حديثي که منسوب بخود آن حضرت است که فرمود
1» «اذا فقدتم الشمس فعليكم بالقمر و اذا فقدتم القمر فعليكم بالفرقدين و اذا فقدتم الفرقدين فعليكم بسائر النجوم»«
که مراد از شمس وجود حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و مراد از قمر امير المؤمنين عليه السّلام که تمام كمالات نبي در او جلوهگر است و از فرقدين مراد امامين همامين حسن و حسين هستند و مراد از سائر نجوم ائمه تسعه از اولاد حسين که هر كدام نشانه راه حق و راهنماي دين بودهاند.
3- چون خداوند متعال براي ارشاد منافقين و كفّار و معاندين آنچه لازم بود از ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام و نصب خلفاء و ايجاد اسباب تكويني از قبيل چشم و گوش و عقل و غيره فراهم و در دسترس آنها قرار داد اينکه عوامل و لوازم تميز که بمنزلة استيقاد نار و اضائه اطراف آنان بود لكن چون انبياء را تكذيب كردند و باحكام خدا پشت پا زدند خداوند از آنان سلب توفيق نموده و همين ترك اعانه خدا سبب خذلان آنان گرديد و در ظلمات بيديني باقي ماندند بنا بر اينکه اگر بمفاد اخبار دقت نمائيم متوجه ميشويم که با وجوه سابق كمال تطبيق را دارد
1- زماني که خورشيد از نظر شما ناپديد شد بر شما باد به ماه و وقتي ماه از نظر شما پنهان شد بر شما باد به دو ستاره فرقدان و زماني که اينکه دو ستاره افول كرد بر شما باد بساير ستارگان
421
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 17)- دو مثال جالب برای ترسیم حال منافقان.
1- در مثال اول میگوید: «آنها مانند کسی هستند که آتشی (در شب ظلمانی) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد» (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولی همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش میسازد، و در ظلمات رهاشان میکند، به گونهای که چیزی را نبینند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ).
آنها فکر میکردند با این آتش مختصر و نور آن میتوانند با ظلمتها به پیکار برخیزند، امّا ناگهان بادی سخت بر میخیزد و یا باران درشتی فرو میریزد، و یا بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردی و خاموشی میگراید و بار دیگر در تاریکی وحشتزا سرگردان میشوند. این نور مختصر، یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدی است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که بعدا بر اثر تقلیدهای کورکورانه و تعصبهای غلط و لجاجتها و عداوتها پردههای ظلمانی و تاریک بر آن میافتد.
نکات آیه
۱ - حالت منافقان در اظهار ایمان، به کسى مى ماند که براى رهایى از ظلمت، آتشى ناپایدار و گذرا برافروزد. (مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم) «استیقاد» (مصدر استوقد) به معناى آتش افروختن است. «لما» حرف شرط است و جواب آن محذوف مى باشد و جمله «ذهب اللّه ...» بیانگر آن جواب است; یعنى: آن گاه که آتش اطراف او را روشن کرد، خاموش شود و او در تاریکى بماند.
۲ - منافقان در سایه اظهار ایمان، در تلاش براى منفعت جویى و رهایى یافتن از مشکلات اجتماعى هستند. (مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً ... ذهب اللّه بنورهم) از اینکه منافقان به کسى که در تاریکى آتش ناپایدارى مى افروزد تشبیه شده اند این معنا به دست مى آید که: کافر در جامعه ایمانى با مشکلات اجتماعى روبروست و خود را ناچار مى بیند که تظاهر به ایمان کند تا از مشکلات برهد; ولى دیرى نمى پاید که خداوند او را رسوا مى کند.
۳ - دستاورد منافقان با تظاهر به ایمان، منافعى گذرا، ناپایدار و محدود است. (فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم)
۴ - خداوند محدود کننده فرصت منافقان براى سوء استفاده آنان از تظاهر به ایمان (ذهب اللّه بنورهم)
۵ - تظاهر به ایمان در بردارنده منافعى است هرچند گذرا و ناپایدار (فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم)
۶ - گروهى از مردم على رغم ایمان راستین شان، به نفاق گرایش دارند و از زمره منافقان مى شوند. (ذهب اللّه بنورهم) از اینکه جمله «ذهب اللّه بنورهم» توصیف شدگان را داراى نور شمرده مى توان این معنا را محتمل دانست که: آیه شریفه بیانگر آن گروه از منافقان است که در بدو امر حقیقتاً ایمان مى آورند; ولى بر اثر عواملى به سوى نفاق مى گرایند. جمله «فهم لایرجعون» در آیه بعد مؤید این احتمال است.
۷ - خداوند، با محروم ساختن منافقان از نور ایمان، آنان را به ظلمتهایى شدید گرفتار مى سازد. (ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فى ظلمت لایبصرون) نکره بودن «ظلمات» حاکى از شدت ظلمت است.
۸ - گمراهى داراى شعبه ها و چهره هایى گوناگون است. (و ترکهم فى ظلمت لایبصرون) برداشت فوق با توجّه به جمع بودن «ظلمات» (تاریکیها و گمراهیها) استفاده شده است.
۹ - هیچ امیدى به راهیابى و هدایت منافقان پس از سلب شدن نور ایمان از آنان، وجود ندارد. (و ترکهم فى ظلمت لایبصرون) جمله «ترکهم فى ظلمات» بیان مى کند که: ظلمتها منافقان را احاطه کرده و در نتیجه راه به جایى نمى برند و جمله «لایبصرون» (آنها نمى بینند)، حاکى از آن است که ابزار دیدن و هدایت شدن در آنان نابود شده است; یعنى علاوه بر اینکه موانع هدایت براى آنان ایجاد شده مقتضى هدایت نیز از آنان سلب گشته است.
۱۰ - رها کردن منافقان در ظلمت و گمراهى پس از روشنایى گذرا، استهزاى خداوند نسبت به آنهاست. (اللّه یستهزئ بهم ... فلمّا أضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم) جمله «فلمّا أضاءت ما حوله ...» مى تواند توضیحى در قالب مثل براى «اللّه یستهزئ بهم و یمدّهم ...» باشد.
روایات و احادیث
۱۱ - ابراهیم بن ابى محمود گوید: «سألت أباالحسن الرضا (ع) عن قول اللّه تعالى «و ترکهم فى ظلمات لایبصرون» فقال: ... منعهم المعاونة و اللطف و خلى بینهم و بین إختیارهم ...;[۱] از امام رضا(ع) پرسیدم: معناى سخن خدا که مى فرماید: «وترکهم فى ظلمات لایبصرون» چیست؟ فرمود: ...; یعنى، آنان را از کمک و لطف خود محروم مى کند و به اختیار خودشان وا مى گذارد ...».
موضوعات مرتبط
- ایمان: آثار تظاهر به ایمان ۵; محرومان از ایمان ۷; نور ایمان ۷، ۹
- تشبیهات: تشبیه به آتش افروز ۱
- خدا: استهزاهاى خدا ۱۰; افعال خدا ۷; محرومیت از امدادهاى خدا ۱۱
- ظلمت: مراتب ظلمت ۷
- قرآن: مثالهاى قرآن ۱
- گمراهى: اقسام گمراهى ۸
- منافقان: ۶ استهزاى منافقان ۱۰; تظاهر منافقان به اسلام ۱، ۲، ۳، ۴; گمراهى منافقان ۹، ۱۰; محرومیت منافقان ۷; منافقان در ظلمت ۷، ۱۰; منفعت طلبى منافقان ۲; مهلت به منافقان ۴; هدایت منافقان ۹
- نفاق: گروندگان به نفاق ۶
منابع
- ↑ عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۱۵، باب ۱۱; نورالثقلین، ج ۱، ص ۳۶، ح ۲۶.