النور ١٣

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۲۰ توسط 127.0.0.1 (بحث) (افزودن جزییات آیه)
کپی متن آیه
لَوْ لاَ جَاءُوا عَلَيْهِ‌ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ‌ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولٰئِکَ‌ عِنْدَ اللَّهِ‌ هُمُ‌ الْکَاذِبُونَ‌

ترجمه

چرا چهار شاهد برای آن نیاوردند؟! اکنون که این گواهان را نیاوردند، آنان در پیشگاه خدا دروغگویانند!

|چرا بر آن [ادعا] چهار شاهد نياوردند؟ پس حالا كه شاهدان را نياوردند، اينان خود در پيشگاه خدا دروغگويند
چرا چهار گواه بر [صحت‌] آن [بهتان‌] نياوردند؟ پس چون گواهان [لازم‌] را نياورده‌اند، اينانند كه نزد خدا دروغگويانند.
چرا (منافقان) بر دعوی خود چهار شاهد (عادل) اقامه نکردند؟ پس حالی که شاهد نیاوردند البته نزد خدا مردمی دروغزنند.
چرا بر آن تهمت، چهار شاهد نیاوردند؟ و چون شاهدان را نیاوردند، پس خود آنان نزد خدا محکوم به دروغگویی اند؛
چرا چهار شاهد بر ادعاى خود نياوردند؟ پس اگر شاهدانى نياورده‌اند، در نزد خدا در زمره دروغگويانند.
چرا بر آن چهار گواه نیاوردند، و چون گواهان را نیاوردند، اینان نزد خداوند دروغگو هستند
چرا چهار گواه بر آن نياوردند؟ پس چون گواهان نياوردند، نزد خدا دروغگويند.
چرا نمی‌بایست آنان (موظّف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمی‌آوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو (و مستحقّ تازیانه خوردن) بودند.
چرا چهار گواه مرد (عادل) بر آن (بهتان) نیاوردند؟ پس چون (این) گواهان را نیاوردند، اینان نزد خدا، (هم)اینان دروغگویانند.
چرا نیاوردند بر آن چهار تن گواهان پس چون نیاوردند گواهان را آنانند نزد خدا دروغگویان‌

Why did they not bring four witnesses to testify to it? If they fail to bring the witnesses, then in Allah’s sight, they are liars.
ترتیل:
ترجمه:
النور ١٢ آیه ١٣ النور ١٤
سوره : سوره النور
نزول : ٥ هجرت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٥
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«عِندَاللهِ»: در پیش خدا. برابر قانون و حکم خدا. «لَوْلا»: در این آیه و آیه بالاتر مفید ترغیب و تشویق به انجام کار مابعد خود است که در آیه پیشین: «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْراً» و در این آیه «جَآءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ»: می‌باشد.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ «12» لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ «13»

چرا زمانى كه تهمت را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خويش گمان خوب نبردند و نگفتند كه اين تهمتى بزرگ وآشكار است؟ چرا چهار شاهد بر صحّت آن تهمت نياوردند؟ پس چون گواهان لازم را نياوردند، آنان نزد خدا همان دروغگويانند.

نکته ها

خداوند در اين آيه، مسلمانان را به خاطر بدگمانى به همسر پيامبر و آسيب‌پذيرى آنان در برابر شايعات، توبيخ مى‌كند.

قرآن گاهى به جاى كلمه‌ى «ديگران» كلمه‌ى «شما» را به كار برده است تا به مسلمانان بگويد: همه‌ى شما يكى هستيد. مثلًا به جاى اين كه بگويد: به ديگران نيش و طعنه نزنيد، مى‌فرمايد: «لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» «1» به خودتان نيش نزنيد. و به جاى اين كه بگويد: وقتى كه وارد خانه‌اى شديد به ديگران سلام كنيد، مى‌فرمايد: «فَسَلِّمُوا عَلى‌ أَنْفُسِكُمْ» «2» به خودتان سلام كنيد. در اين آيه نيز به جاى اين كه بگويد: به ديگران حسن‌ظن داشته باشيد مى‌فرمايد: ظَنَ‌ ... بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً به خودتان حسن‌ظن داشته باشيد.


«1». حجرات، 11.

«2». نور، 61.

جلد 6 - صفحه 154

در قرآن كريم، كلمه‌ى‌ «لَوْ لا» در موارد متعدّدى براى انتقاد و توبيخ به كار رفته است كه در اين جا چند مورد را ذكر مى‌كنيم:

1- «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ» «1» چرا علما نهى از منكر نمى‌كنند؟

2- «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» «2» چرا هر شنيده‌اى را مى‌پذيريد؟

3- «لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» «3» چرا براى سخن نارواى خود چهار شاهد نمى‌آورند؟

4- «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ» «4» چرا از خدا آمرزش نمى‌خواهيد؟

5- «فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا» «5» چرا زمانى كه عذاب ما به آنان رسيد، تضرّع نكردند؟

6- «فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ» «6» چرا شكرگزار نيستيد؟

7- «فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» «7» چرا تصديق نمى‌كنيد؟

8- «فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ» «8» چرا عبرت نمى‌گيريد؟

9- «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» «9» چرا از هر فرقه‌اى دسته‌اى كوچ نمى‌كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند؟

پیام ها

1- دامن زدن به شايعه و پخش آن، ممنوع است. ( «لَوْ لا» نشانه توبيخ از سوءظن و پخش شايعات است) 2- در جامعه‌ى اسلامى بايد روحيه‌ى حسن ظن حاكم باشد. «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً» (حسن ظن، يكى از آثار ايمان است).

3- مؤمنان در برابر آبروى يك «فرد» مسئول هستند. «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ»

4- بنى آدم اعضاى يكديگرند. تهمت به هر عضوى از جامعه‌ى اسلامى، همانند تهمت به ديگر اعضاست. «بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»


«1». مائده، 63.

«2». نور، 12.

«3». نور، 13.

«4». نمل، 46.

«5». انعام، 43.

«6». واقعه، 70.

«7». واقعه، 57.

«8». واقعه، 62.

«9». توبه، 122.

جلد 6 - صفحه 155

5- اصل اوّليه در عمل مسلمان، صحت است، مگر جرم او با دليل ثابت شود.

«ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»

6- حفظ حريم پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده‌اش بر هر مؤمنى واجب است. لَوْ لا ... قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ‌

7- در برابر شنيده‌هاى ناروا در مورد مؤمنان، سكوت ممنوع است. لَوْ لا ... قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ‌

8- جامعه‌ى ساده دل، زودباور و ياوه‌گو، توبيخ مى‌شود. «لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ»

9- تهمت اگر ثابت نشود، گوينده‌ى آن دروغگو محسوب مى‌شود. «هُمُ الْكاذِبُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ «13»

نوع دوم آن: لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ: چرا نياوردند بر آن سخنى كه گفتند به چهار شاهد كه گواهى دهند بر آنچه قذف مى‌كنند به آن و نسبت دهند طرف را بدان. فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ: پس زمانى كه نياوردند گواهان چهارگانه، فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ‌: پس آن گروه در پيشگاه خدا يعنى در حكم او ايشانند دروغگويان در ظاهر و باطن، چه اگر شاهد آوردى در ظاهر، در حكم دروغگو نبودى، اما در باطن كاذب بودى، زيرا اين صورت و نسبت به ساحت قدس نبوى شايسته نيست، و چون گواه نياوردند در ظاهر نيز دروغگو باشند.


«1». كشف الريبة عن احكام الغيبة، شهيد ثانى، ص 20- 21 نقل به تلخيص.

جلد 9 - صفحه 208


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ «11» لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ «12» لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ «13» وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ «14» إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ «15»


جلد 4 صفحه 10

ترجمه‌

همانا آنانكه آوردند دروغ بزرگ را جماعتى هستند از شما مپنداريد آنرا شرّ براى خودتان بلكه آن خير است براى شما از براى هر مردى است از آنها آنچه كسب كرد از بدى و آنكه متصدى شد معظم آنرا از آنها براى او است عذابى بزرگ‌

چرا هنگاميكه شنيديد آنرا گمان نبردند مؤمنون و مؤمنات بخودشان خير را و نگفتند اين دروغ بزرگيست آشكار

چرا نياوردند بر آن چهار گواه پس چون نياوردند گواهان را پس آنگروه نزد خدا آنانند دروغگويان‌

و اگر نبود فضل خدا بر شما و رحمت او در دنيا و آخرت هر آينه رسيده بود بشما در آنچه بحث كرديد در آن عذابى بزرگ‌

هنگاميكه فرا ميگرفتيد آنرا بزبانهاتان و ميگفتيد بدهانهاتان چيزيرا كه نيست براى شما بآن دانشى و ميپنداريد آنرا سهل و آن نزد خدا بزرگ است.

تفسير

در شأن نزول اين آيات بين عامه و خاصه اختلاف شده آنها بر طبق روايتى كه از عايشه نقل شده گفته‌اند در برائت او از تهمت چند نفر از دشمنان پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و سلّم نازل شده و اجمال آن روايت كه زهرى از عايشه نقل نموده آنستكه گفته در يكى از جنگ‌ها كه من با پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و سلّم بودم در مراجعت نزديك بمدينه در منزلى فرود آمديم و چون امر بر حيل صادر شد من براى قضاى حاجت از اردو دور شدم و چون برگشتم ديدم گردن بنديكه از جزع يمانى داشتم پاره شده و دانه‌هايش ريخته لذا برگشتم و سرگرم بجستجوى آن شدم تا آنكه اصحاب بگمان آنكه من در هودجم آنرا بر شتر نهادند و چون من كوچك اندام و سبك بودم متوجه نشدند و رفتند و چون من آمدم ديدم همه رفته‌اند بجاى خود نشستم و صفوان بن معطل كه يكى از اصحاب بود و معمولا بعد از حركت اردو توقف ميكرد براى آنكه اگر چيزى از كسى جامانده باشد بصاحبش برساند متوجه من شد و من قضيه را باو گفتم و او شترش را خواباند و من سوار شدم پس شتر را راند تا مرا به اردو رساند و مردم چون بمنزل رسيدند و مرا در هودج نديدند بگفتگوى من مشغول شدند و چون من با صفوان رسيديم حرفها شروع شد تا ما وارد مدينه‌


جلد 4 صفحه 11

شديم و من مريض شدم و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم اظهار لطفى بمن نشد و مرضم شدت كرد و با اجازه آنحضرت بخانه پدرم رفتم و هميشه گريه ميكردم و مادرم مرا تسليت ميداد تا آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چون با على بن أبي طالب و با اسامة بن زيد در باب طلاق من مشورت نموده بود و اسامه گفته بود ما از او جز خوبى نديده و نشنيده‌ايم و على عليه السّلام گفته بود خدا بشما تنگ نگرفته و زن براى شما بسيار است ولى اگر از بريره كنيز او تحقيق كنيد راست ميگويد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از بريره تحقيق فرموده بود و او جدا مرا تبرئه نموده بود روزى بعيادت من آمد و در كنار بسترم نشست و بمن فرمود در باره تو حرفهائى بمن رسيده اگر دروغ باشد خدا پاكدامنى تو را آشكار كند و اگر راست باشد توبه و استغفار كن كه خدا توبه بندگانش را قبول خواهد كرد و من در جواب چيزى نگفتم و گريه كردم و يقين داشتم كه خدا مرا تبرئه خواهد فرمود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از جايش برنخاست تا آثار وحى در او ظاهر گرديد و پدر و مادرم ميترسيدند مبادا گناه من بآنحضرت وحى شود و من باكى نداشتم تا حال پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم بجا آمد و بمن مژده داد كه خدا تو را تبرئه نمود و ده آيه در برائت من نازل شد كه اولش انّ الذين جاءوا بالافك است پس آنحضرت به منبر رفت و آيات را براى مردم تلاوت فرمود و عبد اللّه بن ابى و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثه و حمنه بنت جحش را كه بمن نسبت بد داده بودند حدّ زد و چون در اين روايت كه مدرك اهل سنت است جملاتى از عايشه نقل شده بود كه مناسب با مقام خانواده نبوّت نبود و معلوم بود فقط عايشه آنرا براى اثبات جمال و جلال خود ذكر كرده حقير از نقل تفصيلى آن صرف نظر نمودم و اما روايات خاصه بنقل قمى ره دلالت دارد بر آنكه اين آيات در برائت ماريه قبطيه از تهمت عايشه و موافقان با او از قبيل حفصه و پدرانشان نازل شده چون از امام باقر عليه السّلام روايت نموده كه وقتى ابراهيم پسر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از دنيا رفت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم خيلى محزون شد پس عايشه باو گفت چرا اين قدر محزونى نبود او مگر پسر جريح پس پيغمبر امير المؤمنين عليه السّلام را مأمور بقتل او فرمود و آنحضرت شمشيرش را برداشت و رفت و جريح قبطى در باغى بود حضرت در باغ را زد جريح آمد در باغ را باز كند متوجه شد كه على عليه السّلام غضبناك است در را


جلد 4 صفحه 12

باز نكرد و فرار كرد و امير المؤمنين عليه السّلام از ديوار بالا آمد و پريد و او را تعقيب نمود و او از ترس درخت خرمائى را گرفت و بالا رفت و امير المؤمنين عليه السّلام هم دنبال او بالا رفت و چون باو نزديك شد او خود را از درخت بزمين انداخت و عورتش نمايان شد و معلوم شد چيزيكه همه دارند او ندارد و على عليه السّلام منصرف از قتل او شد و خدمت پيغمبر رسيد و عرض كرد يا رسول اللّه مرا مأمور بامرى فرمودى كه نميدانم اجرا نمايم يا مكث كنم و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمود مكث كن و او قضيه را معروض داشت و حضرت حمد فرمود كه خداوند اهل بيت او را از كار بد محفوظ داشته و از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه پرسيدند از آنحضرت كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ميدانست عايشه دروغ گفته يا نميدانست و خدا دفع نمود از آن قبطى كشته شدن را بدرنگ نمودن امير المؤمنين عليه السّلام فرمود و اللّه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ميدانست و بعث فرمود امير المؤمنين را براى آنكه شايد عايشه حاضر بكشته شدن مرد مسلمانى بيگناه نشود و از قولش برگردد ولى او برنگشت و اهميتى نداد و امير المؤمنين عليه السّلام هم ميدانست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چرا اين امر را فرموده و اگر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم جدا فرموده بود تا او را نميكشت مراجعت نميكرد حقير عرض ميكنم و اينكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم عايشه را حد نزد شايد براى آن بوده كه حرّه را براى تهمت بكنيز حد نميزنند و شايد براى آن بوده كه ماريه قبطيه بملاحظه خانمها و كسانشان از حق خودش صرف نظر نموده بود در هر حال خداوند فرموده همانا آنكسانى كه تهمت زدند جماعتى از شما مسلمانانند گمان نكنيد شما تهمت زده شدگان كه آن تهمت مضر بحال شما است بلكه آن نافع است براى شما چون در مقابل آن بأجر اخروى ميرسيد و در دنيا هم نوعا تبرئه ميشويد ولى از براى هر يك از تهمت زنندگان گناهى است كه كسب كرده بمقدار تهمت در بزرگى و كوچكى و سعى در انتشار آن و آن جماعت بروايت عايشه همان چهار نفرند كه ذيلا ذكر شد و آن كسيكه موجب شهرت قضيه و بزرگ شدن واقعه در السنه و افواه شد ظاهرا همان عبد اللّه بن ابى بوده كه رئيس معروفين بنفاق و عداوت با پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم بود و بنا بروايت قمى ره آن جماعت عايشه و همراهان اويند كه ذكر شد و متصدى معظم گناه آن تهمت خود او است كه مبتكر و پيش‌


جلد 4 صفحه 13

قدم شد چون كبر بكسر و ضم بمعناى معظم چيز و بزرگى و گناه بزرگ است و اينجا بضم نيز قرائت شده و معلوم است كه مرتكب گناه بزرگ مستحق عذاب بزرگ است چرا هنگاميكه شنيديد شما مسلمانان آن تهمت را نبايد گمان ببرند اهل ايمان شما از مرد و زن بكسانيكه بمنزله خودشانند گمان خوب را با آنكه اهل ايمان تمامى مانند نفس واحده‌اند و بايد از يكديگر دفاع كنند چنانچه از جان خودشان دفاع ميكنند و بايد گمان بد بيكديگر نبرند و عمل آنها را حمل براه خوبش كنند و چرا نبايد بگويند اين نسبت بهتان آشكارى است مانند كسيكه يقين دارد دروغ بودن آنرا و چرا تهمت زنندگان نياوردند براى اثبات ادعاء خود چهار شاهد عادل كه شهادت بدهند بر واقعه كالميل فى المكحله پس وقتى نياوردند و نتوانستند ثابت كنند آنها در حكم دروغگو هستند نزد خدا باين جهت بايد حدّ قذف بخورند و اثرى بر ادعاء آنها مترتب نميشود و اگر تفضل الهى و بخشش خداوند بر شما دروغگويان نبود در دنيا بمهلت دادن براى توبه و بهره‌مند شدن از نعم دنيوى و در آخرت بعفو و مغفرت بفوريّت براى اين سخنان ناهنجارتان بعذاب بزرگى مبتلا ميشديد كه اين ملامت و خطابات عتاب آميز و تازيانه خوردن در مقابل آن چيزى نبود و آنوقتى بود كه تلقّى بقبول ميكرديد آن دروغ بزرگ را و از زبان يكديگر ميگرفتيد و ميگفتيد بدهانهاى خودتان براى يكديگر بطور مسلّم چيزيرا كه بهيچ وجه علم بآن نداشتيد و گمان ميكرديد كه بهتان زدن بمردم كار سهلى است با آنكه آن در نزد خدا گناه بسيار بزرگى است و در اين آيه خداوند سه گناه را براى آنها اثبات فرموده كه آن موجب عذاب بزرگ است يكى آنكه بمجرد شنيدن تلقى بقبول نمودند و بدون مجوّز خبر را از گوينده اخذ كردند ديگر آنكه آنرا براى يكديگر نقل نمودند و اشاعه دادند با آنكه علم بصحت آن نداشتند و ميدانستند در نقل آن هتك حرمت پيغمبر است سوم آنكه در امر دين سهل انگارى كردند و چنين گناه بزرگى را سبك شمردند و بسهولت مرتكب شدند با آنكه بعضى از آنها از اصحاب بدر بودند كه مقامشان در نزد عامه بسيار ارجمند است و بالاتر از همه آنستكه بايد بدانند بعقل خودشان كه ممكن نيست خدا راضى شود و بگذارد


جلد 4 صفحه 14

از حرم پيغمبر چنين خطائى كه موجب هتك حرمت و توهين پيغمبر است صادر شود چون اين عمل غير از كفر است كه ميشود زن پيغمبر كافره باشد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام و عمر بعد از مشورت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم با آن دو در اين موضوع بنقل اهل سنت گفته بودند اين امر ممتنع است از همسر پيغمبر صادر شود و عنايت الهى بآنحضرت بيش از اينها است كه باين كثافات ملوّث و آلوده گردد و باين جهت خدا فرموده چرا نگفتند يا چرا نبايد بگويند اين بهتان بزرگى است و الابصرف شنيدن خبرى نميشود گوينده آنرا متهم بدروغ نمود بلى اين نسبت خبرى است كه گوينده آنرا بايد تكذيب كرد براى حفظ عرض منسوب اليه بحسب حرمت او و انصاف آنستكه تحقيق اين امور مجال وسيعى لازم دارد كه مقام مقتضى آن نيست و چون در صدر اسلام اين قبيل ياوه گوئيها رواج داشته چنانچه فعلا هم دارد خداوند خواسته باين تهديدات و تأكيدات قفل بدهانها بزند و مسلمانان را ادب فرمايد كه بى جهت متعرض عرض و ناموس يكديگر نشوند و اگر بآنها حد قذف هم جارى شده باشد عمده بملاحظه اين سياست است و ظاهرا آنچه در اين باب در تفاسير و تواريخ ذكر شده مستند بخبر خود عايشه است چنانچه يكى از اهل تحقيق براى حقير نقل نمود و قرائن صدق آنرا يافتم و روايت قمى ره هم خالى از تشويش نيست چون خودش در سوره حجرات اين روايت را در مورد ديگر ذكر نموده و با ظواهر اين آيات چندان وفق ندارد اگر چه حقير تا اندازه‌اى وفق دادم و اللّه اعلم بالصواب.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


لَو لا جاؤُ عَلَيه‌ِ بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَإِذ لَم‌ يَأتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِك‌َ عِندَ اللّه‌ِ هُم‌ُ الكاذِبُون‌َ «13»

چرا اين‌ها ‌که‌ نسبت‌ ناروا ‌را‌ دادند نياوردند ‌بر‌ دعواي‌ ‌خود‌ ‌به‌ چهار شاهد!

‌پس‌ زماني‌ ‌که‌ نياوردند ‌به‌ چهار شاهد ‌پس‌ اينها ‌در‌ نزد خداوند اين‌ها دروغگويانند گذشت‌ ‌که‌ ثبوت‌ زنا مربوط باقامه‌ چهار شاهد عادل‌ ‌است‌ ‌آن‌ ‌هم‌ ‌به‌ فرمايش‌ حضرت‌ رسالت‌ ‌که‌ اشاره‌ ‌به‌ خورشيد كرد و فرمود

(‌علي‌ مثل‌ ‌هذا‌ تشهد)

و ‌در‌ اخبار دارد كالميل‌ ‌في‌ المكحلة و گذشت‌ ‌که‌ شهادت‌ بايد حسي‌ ‌باشد‌ ‌حتي‌ علمي‌ ‌هم‌ فايده‌ ندارد و محكوم‌ ‌به‌ حد قذف‌ مي‌شود آنهم‌ نسبت‌ ‌به‌ ماريه‌ ‌که‌ ‌در‌ تحت‌ اختيار حضرت‌ رسالت‌ ‌باشد‌ بلكه‌ ميتوان‌ ‌گفت‌ ‌که‌ موجب‌ كفر مي‌شود.

(لَو لا جاؤُ عَلَيه‌ِ بِأَربَعَةِ شُهَداءَ) ‌از‌ ‌اينکه‌ جمله‌ ميتوان‌ استفاده‌ كرد فسق‌ شيخين‌ ‌را‌ ‌اگر‌ نگوئيم‌ كفر ‌آنها‌ ‌را‌ زيرا ‌با‌ نبودن‌ چهار شاهد عادل‌ و ‌لو‌ سه‌ نفر باشند حد قذف‌ دارند و گناه‌ كبيره‌ مرتكب‌ ‌شده‌ اند بعلاوه‌ شهادت‌ ‌آنها‌ ‌هم‌ بنحو كالميل‌ ‌في‌ المكحلة نبود.

(فَإِذ لَم‌ يَأتُوا بِالشُّهَداءِ) چون‌ شاهد نداشتند بنحو مذكور.

(فَأُولئِك‌َ عِندَ اللّه‌ِ هُم‌ُ الكاذِبُون‌َ) ‌با‌ سه‌ تأكيد جمله‌ اسميه‌ ضمير ‌هم‌ جمع‌ محلي‌ بالف‌ و لام‌ ‌آن‌ ‌هم‌ نزد پروردگار ‌که‌ عالم‌ السر و الخفيات‌ ‌است‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 13)- تا اینجا سرزنش و ملامت آنها جنبه‌های اخلاقی و معنوی داشت

ج3، ص281

که به هر حال جای این نبود که مؤمنان در برابر چنین تهمت زشتی سکوت کنند و یا آلت دست شایعه سازان کور دل گردند.

سپس به بعد قضائی مسأله توجه کرده، می‌گوید: «چرا چهار شاهد برای آن نیاوردند»؟ (لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ).

«اکنون که این گواهان را نیاوردند پس آنها نزد خدا دروغگویانند» (فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ).

این مؤاخذه و سر زنش نشان می‌دهد که دستور اقامه شهود چهارگانه و همچنین حد قذف در صورت عدم آن، قبل از آیات «افک» نازل شده بود.

نکات آیه

۱ - اثبات ادعاى زنا، در گرو اقامه چهار شاهد مرد است. (لولا جاءو علیه بأربعة شهداء) «شهداء» جمع شاهد است و «شاهد» مفرد مذکر و به معناى یک مرد گواه است.

۲ - پذیرش اتهام رابطه جنسى، در گرو اقامه چهار شاهد از سوى اتهام زننده است. (لولا جاءو علیه بأربعة شهداء)

۳ - در صورتى که قذف کنندگان از اقامه بینه ناتوان باشند، تکذیب آنان و مبرا دانستن دامن متهم، واجب است. (لولا جاءو علیه بأربعة شهداء فإذ لم یأتوا بالشهداء فأُولئک عند اللّه هم الکذبون) برداشت یاد شده، مبتنى بر این نکته است که جمله «فأُولئک عند اللّه هم الکاذبون» انشا در قالب اخبار باشد; یعنى، این افراد محکوم به کذب و دروغ گویى اند.

۴ - در پیشگاه خداوند، قذف کنندگان بى دلیل سرآمد دروغ گویان اند. (فأُولئک عند اللّه هم الکذبون) ضمیر «هم» ضمیر فصل و «الکاذبون» مسند محلى به «ال» جنس و مفید حصر است.

۵ - توطئه گران علیه خاندان پیامبر(ص) (در قضیه افک)، از اقامه حتى یک شاهد هم ناتوان بودند. (فإذ لم یأتوا بالشهداء) «ال» در «الشهداء» عهد ذکرى است که اشاره به «أربعة شهداء» دارد نفى «الشهداء» به وسیله «لم» در (لم یأتوا) بیانگر این نکته است که آنان هیچ شاهدى بر ادعاى خود نداشتند.

موضوعات مرتبط

  • احکام ۱، ۲، ۳:
  • اسلام : تاریخ صدر اسلام ۵
  • اعداد: عدد چهار ۱، ۲
  • دروغگویان ۴:
  • قاذف : تکذیب قاذف ۳; دروغگویى قاذف ۴
  • قدف: احکام قدف ۱، ۲، ۳; بیّنه در قدف ۳; گواهى در قدف ۱، ۲
  • قصه افک ۵:
  • محمد(ص) : بى منطقى توطئه گران علیه محمد(ص) ۵
  • مقذوف: شرایط تبرئه مقذوف ۳

منابع