تفسیر:نمونه جلد۱۴ بخش۶۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۱- ۱۶
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ جَاءُو بِالافْكِ عُصبَةٌ مِّنكمْ لا تحْسبُوهُ شرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ لِكلِّ امْرِىٍ مِّنهُم مَّا اكْتَسب مِنَ الاثْمِ وَ الَّذِى تَوَلى كِبرَهُ مِنهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۱) لَّوْ لا إِذْ سمِعْتُمُوهُ ظنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَت بِأَنفُسِهِمْ خَيراً وَ قَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ(۱۲) لَّوْ لا جَاءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشهَدَاءِ فَأُولَئك عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَذِبُونَ(۱۳) وَ لَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ لَمَسكمْ فى مَا أَفَضتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۴) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكم مَّا لَيْس لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ تحْسبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ(۱۵) وَ لَوْ لا إِذْ سمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكلَّمَ بهَذَا سبْحَنَك هَذَا بهْتَنٌ عَظِيمٌ(۱۶)
بهذا سبحنك هذابهتان عظيم ترجمه : ۱۱ - كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند، اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است ، بلكه خير شما در آن است ، آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند، و كسى كه بخش عظيم آن را بر عهده گرفت عذاب عظيمى براى او است . ۱۲ - چرا هنگامى كه اين (تهمت ) را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند؟ چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است ؟! ۱۳ - چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟ اكنون كه چنين گواهانى نياوردند آنها در پيشگاه خدا دروغگويانند. ۱۴ - و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت نصيب شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد. ۱۵ - بخاطر بياوريد زمانى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ رفتيد، و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد، و گمان مى كرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه نزد خدا بزرگ است ! ۱۶ - چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد براى ما مجاز نيست كه به اين تكلم كنيم ؟ خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگى است ! شاءن نزول : براى آيات فوق دو شاءن نزول نقل شده است : شاءن نزول اول كه مشهورتر است و در كتب تفسير اهل سنت آمده و در تفاسير شيعه نيز بالواسطه نقل شده چنين است : «عايشه » همسر پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه مى خواست سفرى برود، در ميان همسرانش
قرعه مى افكند، قرعه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد، در يكى از غزوات قرعه به نام من افتاد، من با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حركت كردم ، و چون آيه حجاب نازل شده بود در هودجى پوشيده بودم ، جنگ به پايان رسيد، و ما بازگشتيم نزديك مدينه رسيديم ، شب بود، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم هنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده است به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم ديدم لشكر حركت كرده ، و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم ، زيرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند بعلاوه من سن و سالى نداشتم ، به هر حال در آنجا تك و تنها ماندم ، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بيابان ماندم . اتفاقا صفوان يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در آن بيابان بود، به هنگام صبح مرا از دور ديد نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آنكه يك كلمه با من سخن بگويد جز اينكه «انا لله و انا اليه راجعون » را بر زبان جارى ساخت شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت ، تا به لشكرگاه رسيديم ، اين منظره سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى ) سازند. كسى كه بيش از همه به اين تهمت دامن مى زد، «عبد الله بن ابى سلول » بود. ما به مدينه رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم ، در اين هنگام بيمار شدم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدن مى آمد ولى لطف
سابق را در او نمى ديدم ، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است ؟ حالم بهتر شد، بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك از شايعه سازى منافقان آگاه شدم . بيماريم شدت گرفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم ، هنگامى كه به خانه پدر آمدم از مادر پرسيدم مردم چه مى گويند؟ او به من گفت : غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد ديگران هستند درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود. در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) «على بن ابى طالب » (عليه السلام ) و «اسامة بن زيد» را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم ؟ اما اسامة گفت : اى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او خانواده تو است و ما جز خير از او نديده ايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن ). و اما على (عليه السلام ) گفت : اى پيامبر! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است ، غير از او همسر بسيار است ، از كنيز او در اين باره تحقيق كن . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنيز مرا فرا خواند، و از او پرسيد آيا چيزى كه شك و شبهه اى پيرامون عايشه برانگيزد هرگز ديده اى ؟ كنيز گفت : به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است من هيچ كار خلافى از او نديده ام . در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در ميان بگذارد، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان كرد و گفت : اى گروه مسلمين ! هر گاه مردى (منظورش عبد الله بن ابى سلول بود) مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى از او نديده ام ناراحت كند اگر او را مجازات كنم معذورم ؟! و همچنين اگر دامنه اين اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام تكليف چيست ؟ «سعد بن معاذ انصارى » برخاست عرض كرد: تو حق دارى ، اگر او از طايفه اوس باشد من گردنش را ميزنم (سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود) و اگر
از برادران ما از طايفه خزرج باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم . «سعد بن عباده » كه بزرگ «خزرج » و مرد صالحى بود در اينجا تعصب قوميت او را فرو گرفت (عبد الله بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود) رو به سعد كرد و گفت : تو دروغ ميگوئى ! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از قبيله ما باشد نخواهى داشت ! «اسيد بن خضير» كه پسر عموى «سعد بن معاذ» بود رو به «سعد بن عباده » كرد و گفت تو دروغ مى گوئى ! به خدا قسم ما چنين كسى را به قتل مى رسانيم ، تو منافقى ، و از منافقين دفاع مى كنى !. در اين هنگام چيزى نمانده بود كه قبيله «اوس » و «خزرج » بجان هم بيفتند و جنگ شروع شود، در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر منبر ايستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد. اين وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود و يكماه بود كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست . من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد. سرانجام روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد من آمد در حالى كه خندان بود، و نخستين سخنش اين بود بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت ، در اين هنگام بود كه آيات ان الذين جائوا بالافك ... تا آخر آيات نازل گرديد. (و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد).
شاءن نزول دوم كه در بعضى از كتب در كنار شان نزول اول ذكر شده است چنين است : «ماريه قبطيه » يكى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از سوى «عايشه » مورد اتهام قرار گرفت ، زيرا او فرزندى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنام ابراهيم داشت ، هنگامى كه ابراهيم از دنيا رفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شديدا غمگين شد، عايشه گفت چرا اينقدر ناراحتى ؟ او در حقيقت فرزند تو نبود، فرزند «جريح قبطى » بود!! هنگامى كه رسول خدا اين سخن را شنيد على (عليه السلام ) را ماءمور كشتن «جريح » كرد كه به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود. هنگامى كه على (عليه السلام ) به سراغ جريح با شمشير برهنه رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود فرار كرد و از درخت نخلى بالا رفت هنگامى كه احساس كرد ممكن است على (عليه السلام ) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد كه اصلا او آلت جنسى ندارد. على (عليه السلام ) به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم ؟ فرمود بايد تحقيق كنى ، على (عليه السلام ) جريان را عرض كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكر خدا را بجاى آورد و فرمود شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است . در اين هنگام آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد. تحقيق و بررسى با اينكه نخستين شاءن نزول - همانگونه كه گفتيم - در بسيارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو و چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از جمله : ۱ - از تعبيرات مختلف اين حديث - با تفاوتهائى كه دارد - به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحت تاءثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با
يارانش در اين زمينه به گفتگو و مشاوره نشست و حتى برخورد خود را با عايشه تغيير داد، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق اين روايت شايعه را تا حد زيادى پذيرا شد. اين موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نيست ، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت القدم نيز نبايد اين چنين تحت تاثير شايعات بى دليل قرار گيرد، و اگر شايعه در فكر او تاءثير ناخودآگاهى بگذارد در عمل نبايد روش خود را تغيير دهد و تسليم آن گردد، تا چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است . آيا مى توان باور كرد كه عتابها و سرزنشهاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه چرا گروهى از مؤ منان تحت تاءثير اين شايعه قرار گرفتند؟ چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند؟ شامل شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بشود؟! اين يكى از ايرادهاى مهمى است كه ما را در صحت اين شاءن نزول لااقل گرفتار ترديد مى كند. ۲ - با اينكه ظاهر آيات چنين نشان مى دهد كه حكم مربوط به «قذف » (نسبت اتهام عمل منافى عفت ) قبل از داستان افك نازل شده است ، چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در همان روز كه چنين تهمتى از ناحيه عبدالله بن ابى سلول و جمعى ديگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود و حد الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟ (مگر اينكه گفته شود كه آيه قذف و آيات مربوط به افك همه يكجا نازل شده و يا به تعبير ديگر آن حكم نيز به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه در اين صورت اين ايراد منتفى مى شود ولى ايراد اول كاملا به قوت خود باقى است ). و اما در مورد شاءن نزول دوم ، مشكل از اين بيشتر است چرا كه : اولا: مطابق اين شاءن نزول كسى كه مرتكب تهمت زدن شد، يك نفر
بيشتر نبود، در حالى كه آيات با صراحت مى گويد گروهى در اين مساءله فعاليت داشتند، و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريبا محيط را فرا گرفت ، و لذا ضميرها در مورد عتاب و سرزنش مؤ منانى كه در اين مساءله درگير شدند همه به صورت جمع آمده است ، و اين با شاءن نزول دوم به هيچوجه سازگار نيست . ثانيا: اين سؤ ال باقى است كه اگر عايشه مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعدا خلاف آن ثابت گرديد چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حد تهمت بر او اجرا نكرد؟ ثالثا: چگونه امكان دارد پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها با شهادت يك زن حكم اعدام را در مورد يك متهم صادر كند، با اينكه رقابت در ميان زنانى كه داراى يك همسرند عادى است ، اين امر ايجاب مى كرد كه احتمال انحراف از حق و عدالت يا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد. به هر حال آنچه براى ما مهم است اين شاءن نزولها نيست ، مهم آن است كه بدانيم از مجموع آيات استفاده مى شود كه شخص بى گناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود. و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود كه اين تهمت درباره فردى بود كه از اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است . و نيز گروهى از منافقان و بظاهر مسلمانها مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعه اسلامى كنند كه آيات فوق نازل شد و با قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه برخورد كرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند. بديهى است اين احكام شاءن نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته ، و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است . بعد از همه اين گفتگوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام ، اين حادثه خاص را پيگيرى و مو شكافى نموده و در
نهايت حل و فصل كرده است . تفسير: داستان پر ماجراى افك (تهمت عظيم ) نخستين آيه مورد بحث بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد: كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند (ان الذين جائوا بالافك عصبة منكم ). زيرا يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه جمله هاى زائد را حذف كنند و به دلالت التزامى كلمات قناعت نمايند. واژه «افك » (بر وزن فكر) بنا به گفته «راغب » به هر چيزى گفته مى شود كه از حالت اصلى و طبيعيش دگرگون شود، مثلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انحراف يافته «مؤ تفكه » مى نامند، سپس به هر سخنى كه انحراف از حق پيدا كند و متمايل به خلاف واقع گردد، و از جمله دروغ و تهمت «افك » گفته مى شود. مرحوم «طبرسى » در «مجمع البيان » معتقد است كه «افك » به هر دروغ ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مساءله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سازد، و بنابراين كلمه «افك » خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود. واژه «عصبه » (بر وزن غصه ) در اصل از ماده «عصب » به معنى رشته هاى مخصوصى است كه عضلات انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعيتى كه با هم متحدند و پيوند و ارتباط و همكارى و همفكرى دارند «عصبه » گفته شده است ، به كار رفتن اين واژه نشان مى دهد كه توطئه گران در داستان افك ارتباط نزديك و محكمى با هم داشته و شبكه منسجم و نيرومندى
را براى توطئه تشكيل مى دادند. بعضى گفته اند كه اين تعبير معمولا در مورد ده تا چهل نفر به كار مى رود. به هر حال قرآن به دنبال اين جمله به مؤ منانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پاكدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه «گمان نكنيد اين ماجرا براى شما شر است بلكه براى شما خير بود» (لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم ). چرا كه پرده از روى نيات پليد جمعى از دشمنان شكست خورده و منافقان كوردل برداشت ، و اين بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت ، و چه خوب است كه محك تجربه به ميان آيد تا آنان كه غش دارند سيه رو شوند، و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربه سختتر و خطرناكترى مى زدند. اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان ، آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند. درس ديگرى كه اين ماجرا به مسلمانان آموخت اين بود كه به ظاهر حوادث تنها ننگرند، چه بسا حوادث ناراحت كننده و بد ظاهرى كه خير كثير در آن نهفته است . جالب اينكه با ذكر ضمير «لكم » همه مؤ منان را در اين حادثه سهيم مى شمرد و براستى چنين است ، زيرا مؤ منان از نظر حيثيت اجتماعى از هم جدائى و بيگانگى ندارند و در غمها و شاديها شريك و سهيمند. سپس در دنبال اين آيه به دو نكته اشاره مى كند: نخست اينكه مى گويد: «اينهائى كه دست به چنين گناهى زدند، هر كدام سهم خود را از مسئوليت و مجازات آن خواهند داشت » (لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم ).
اشاره به اينكه مسئوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسئوليت ديگران نخواهد بود، بلكه هر كس به هر اندازه و به هر مقدار در يك توطئه سهيم و شريك باشد بار گناه آن را بر دوش مى كشد. جمله دوم اينكه «كسى كه بخش عظيم اين گناه را از آنها بر عهده گرفت عذاب عظيم و دردناكى دارد» (و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم ). مفسران گفته اند اين شخص عبدالله بن ابى سلول بود كه سر سلسله «اصحاب افك » محسوب مى شد، بعضى ديگر نيز مسطح بن اثاثه و حسان بن ثابت را به عنوان مصداق اين سخن نام برده اند. به هر حال كسى كه بيش از همه در اين ماجرا فعاليت مى كرد و نخستين شعله هاى آتش افك را برافروخت و رهبر اين گروه محسوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد (بعيد نيست تعبير به «تولى » اشاره به مساءله رهبرى او باشد). سپس روى سخن را به مؤ منانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تاثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده ، مى گويد: «چرا هنگامى كه اين تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند»؟! (لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا). يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤ من استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤ منان كه به منزله نفس خود شما هستند برخورد نكرديد. «و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است » (و قالوا هذا افك مبين ).
شما كه سابقه زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد. شما كه از پاكدامنى فرد مورد اتهام به خوبى آگاه بوديد. شما كه از روى قرائن مختلف اطمينان داشتيد چنين اتهامى امكان پذير نيست . شما كه به توطئه هائى كه بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت واقف بوديد. با اينهمه جاى ملامت و سرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد و سكوت اختيار كنيد، تا چه رسد به اينكه خود آگاهانه يا ناآگاه عامل نشر آن شويد!. جالب اينكه در آيه فوق بجاى اينكه تعبير كند شما درباره متهم به اين تهمت بايد حسن ظن داشته باشيد مى گويد: شما نسبت به خودتان بايد حسن ظن مى داشتيد، اين تعبير چنانكه گفتيم اشاره به اين است كه جان مؤ منان از هم جدا نيست و همه به منزله نفس واحدند كه اگر اتهامى به يكى از آنها متوجه شود گوئى به همه متوجه شده است و اگر عضوى را روزگار بدرد آورد قرارى براى ديگر عضوها باقى نمى ماند و همانگونه كه هر كس خود را موظف به دفاع از خويشتن در برابر اتهامات مى داند بايد به همان اندازه از ديگر برادران و خواهران دينى خود دفاع كند. استعمال كلمه «انفس » در چنين مواردى در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود از جمله آيه ۱۱ سوره حجرات و لا تلمزوا انفسكم : «غيبت و عيبجوئى از خودتان نكنيد»!
و اينكه تكيه بر روى «مردان و زنان با ايمان » شده اشاره به اين است كه ايمان صفتى است كه مى تواند مانع و رادع در برابر گمانهاى بد باشد. تا اينجا سرزنش و ملامت آنها جنبه هاى اخلاقى و معنوى دارد كه به هر حساب جاى اين نبود كه مؤ منان در برابر چنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند. سپس به بعد قضائى مساءله توجه كرده مى گويد: «چرا آنها را موظف به آوردن چهار شاهد ننموديد»؟ (لو لا جائوا عليه باربعة شهداء). «اكنون كه چنين گواهانى را نياوردند آنها نزد خدا دروغگويانند» (فاذ لم ياتوا بالشهداء فاولئك عندالله هم الكاذبون ). اين مؤ اخذه و سرزنش نشان مى دهد كه دستور اقامه شهود چهار گانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن ، قبل از آيات افك نازل شده بود. اما اين سؤ ال كه چرا شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اجراى اين حد نكرد پاسخش روشن است ، زيرا تا همكارى از ناحيه مردم نباشد اقدام به چنين امرى ممكن نيست زيرا پيوندهاى تعصب آميز قبيله اى گاهى سبب مى شد كه مقاومتهاى منفى در برابر اجراى بعضى از احكام ولو به طور موقت ابراز شود، چنانكه طبق نقل تواريخ در اين حادثه چنين بود. سرانجام تمام اين سرزنشها را جمع بندى كرده ، مى گويد: «اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت شامل حال شما نبود به خاطر اين كارى كه در آن وارد شديد عذاب عظيمى دامانتان را مى گرفت » (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم ). با توجه به اينكه «افضتم » از ماده «افاضه » به معنى خروج آب با كثرت
و فزونى است ، و نيز گاهى به معنى فرو رفتن در آب آمده است ، از اين تعبير چنين بر مى آيد كه شايعه اتهام مزبور آنچنان دامنه پيدا كرد كه مؤ منان را نيز در خود فرو برد!. آيه بعد در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند، مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد» (اذ تلقونه بالسنتكم ). «و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد» (و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ). «و گمان مى كرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است » (و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم ). در واقع اين آيه به سه قسمت از گناهان بزرگ آنها در اين رابطه اشاره مى كند: «نخست » به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن (پذيرش شايعه ). «دوم » منتشر ساختن شايعه اى را كه هيچگونه علم و يقين به آن نداشتند و بازگو كردن آن براى ديگران (نشر شايعه بدون هيچگونه تحقيق ). «سوم » آن را عملى ساده و كوچك شمردن در حالى كه نه تنها با حيثيت دو فرد مسلمان ارتباط داشت ، بلكه با حيثيت و آبروى جامعه اسلامى گره خورده بود (كوچك شمردن شايعه ، و به عنوان يك وسيله سرگرمى از آن استفاده كردن ). جالب اينكه در يك مورد تعبير «بالسنتكم » (با زبانتان ) و در جاى ديگر بافواهكم (با دهانتان ) آمده است ، با اينكه همه سخنان با زبان و از طريق دهان صورت مى گيرد، اشاره به اينكه شما نه در پذيرش اين شايعه مطالبه دليل كرديد
و نه در پخش آن تكيه بر دليل داشتيد، تنها سخنانى كه باد هوا بود و نتيجه گردش زبان و حركات دهان ، سرمايه شما در اين ماجرا بود. و از آنجا كه اين حادثه بسيار مهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شمرده بودند بار ديگر در آيه بعد روى آن تكيه كرده ، و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد، و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد، و مى گويد: ((چرا هنگامى كه اين دروغ بزرگ را شنيديد نگفتيد ما مجاز نيستيم از اين سخن بگوئيم (چرا كه تهمتى است بدون دليل ) منزهى تو، اى پروردگار، اين بهتان بزرگى است ))! (و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم ). در واقع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند، اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن شما مى بايست هرگز به خود اجازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشائيد، تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد. شما بايد از اين تهمت بزرگ غرق تعجب مى شديد، و به ياد پاكى و منزه بودن پروردگار مى افتاديد، و از اينكه آلوده نشر چنين تهمتى شويد به خدا پناه مى برديد. اما مع الاسف شما به سادگى و آسانى از كنار آن گذشتيد - سهل است - به آن نيز دامن زديد و ناآگاهانه آلت دست منافقان توطئه گر و شايعه ساز شديد. در مورد اهميت گناه «شايعه سازى » و «انگيزه ها» و «راه مبارزه با آن » و همچنين نكته هاى ديگر پيرامون اين موضوع در ذيل آيات آينده به خواست خدا بحث خواهيم كرد.
آيه ۱۷ - ۲۰
آيه و ترجمه
يَعِظكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۱۷) وَ يُبَينُ اللَّهُ لَكُمُ الاَيَتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۱۸) إِنَّ الَّذِينَ يحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَحِشةُ فى الَّذِينَ ءَامَنُوا لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۱۹) وَ لَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۲۰) ترجمه : ۱۷ - خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد! ۱۸ - و خداوند آيات خود را براى شما تبيين مى كند، و خدا عليم و حكيم است . ۱۹ - كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است ، و خداوند مى داند و شما نمى دانيد. ۲۰ - و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اينكه خدا مهربان و رحيم است (مجازات سختى دامانتان را فرا مى گرفت ). تفسير: اشاعه فحشاء ممنوع است باز در اين آيات سخن از «داستان افك » و عواقب شوم و دردناك شايعه سازى
و اتهام ناموسى نسبت به افراد پاك است ، چرا كه اين مساءله بقدرى مهم است كه قرآن لازم مى بيند چند بار از طرق گوناگون و مؤ ثر اين مساءله را تحليل كند، و چنان محكم كارى نمايد كه در آينده چنين صحنه اى در جامعه مسلمين تكرار نشود. نخست مى گويد: ((خداوند شما را اندرز مى دهد كه مانند اين عمل را هرگز تكرار نكنيد اگر ايمان (به خدا و روز جزا) داريد)) (يعظكم الله ان تعودوا لمثله ). يعنى اين نشانه ايمان است كه انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود، و اگر مرتكب شد يا نشانه بى ايمانى است و يا ضعف ايمان ، در حقيقت جمله مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند، چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت ، تا توبه اى جامع الاطراف باشد. و بعد براى تاءكيد بيشتر كه توجه داشته باشند اين سخنان ، سخنان عادى معمولى نيست ، بلكه اين خداوند عليم و حكيم است كه در مقام تبيين بر آمده و حقايق سرنوشت سازى را روشن مى سازد، مى گويد: «خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند آگاه و حكيم است » (و يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم ). به مقتضاى علم و آگاهيش از تمام جزئيات اعمال شما با خبر است ، و به مقتضاى حكمتش دستورات لازم را مى دهد.
يا به تعبير ديگر به مقتضاى علمش از نيازهاى شما و عوامل خير و شرتان آگاه است ، و به مقتضاى حكمتش دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد. باز براى محكم كارى ، سخن را از شكل يك حادثه شخصى به صورت بيان يك قانون كلى و جامع تغيير داده و مى گويد: ((كسانى كه دوست مى دارند زشتيها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة ). قابل توجه اينكه نمى گويد كسانى كه اشاعه فحشاء دهند، بلكه مى گويد دوست دارند كه چنين كارى را انجام دهند و اين نهايت تاءكيد در اين زمينه است . به تعبير ديگر مبادا تصور شود كه اين همه اصرار و تاءكيد به خاطر اين بوده كه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا شخص ديگرى در پايه او، متهم شده است ، بلكه در مورد هر كس و هر فرد با ايمان چنين برنامه اى پيش آيد تمام آن تاءكيدات و اصرارها در مورد او صادق است ، چرا كه جنبه شخصى و خصوصى ندارد، هر چند ممكن است بر حسب موارد جنبه هاى ديگرى بر آن افزوده شود. ضمنا بايد توجه داشت كه اشاعه فحشاء منحصر به اين نيست كه انسان تهمت و دروغ بى اساسى را در مورد زن و مرد با ايمانى نشر دهد، و آنها را به عمل منافى عفت متهم سازد، اين يكى از مصاديق آن است ، اما منحصر به آن نيست ، اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد و اشاعه زشتيها و قبائح و كمك به توسعه آن را شامل مى شود. البته كلمه «فاحشه » يا «فحشاء» در قرآن مجيد غالبا در موارد انحرافات جنسى و آلودگيهاى ناموسى به كار رفته ، ولى از نظر مفهوم لغوى چنانكه راغب در «مفردات » گويد: «فحش » و «فحشاء» و «فاحشه » به معنى هر گونه رفتار
و گفتارى است كه زشتى آن بزرگ باشد، و در قرآن مجيد نيز گاهى در همين معنى وسيع استعمال شده مانند و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش : «كسانى كه از گناهان بزرگ و از اعمال زشت و قبيح اجتناب مى كنند...» (سوره شورى آيه ۳۷). و به اين ترتيب وسعت مفهوم آيه كاملا روشن مى شود. اما اينكه مى گويد: آنها عذاب دردناكى در دنيا دارند ممكن است اشاره به حدود و تعزيرات شرعيه ، و عكس العملهاى اجتماعى ، و آثار شوم فردى آنها باشد كه در همين دنيا دامنگير مرتكبين اين اعمال مى شود، علاوه بر اين محروميت آنها از حق شهادت ، و محكوم بودنشان به فسق و رسوائى نيز از آثار دنيوى آن است . و اما عذاب دردناك آخرت دورى از رحمت خدا و خشم و غضب الهى و آتش دوزخ مى باشد. و در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا مى داند و شما نمى دانيد» (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ). او از عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء در دنيا و آخرت به خوبى آگاه است ، ولى شما از ابعاد مختلف اين مساءله آگاه نيستيد. او مى داند چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامه اى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد. و او مى داند چگونه براى جلوگيرى از اين عمل زشت و قبيح احكامش را نازل كند. در آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين آيات «افك » و مبارزه با «اشاعه فحشاء» و «قذف » مؤ منان پاكدامن است ، بار ديگر اين حقيقت را تكرار و تاءكيد مى كند كه : «اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى شد، و اگر
خداوند نسبت به شما رحيم و مهربان نبود آنچنان مجازات عظيم و دردناكى در اين دنيا براى شما قائل مى شد كه روزگارتان سياه و زندگيتان تباه گردد» (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤ ف رحيم ). ۱ - اشاعه فحشاء چيست ؟ از آنجا كه انسان يك موجود اجتماعى است ، جامعه بزرگى كه در آن زندگى مى كند از يك نظر همچون خانه او است ، و حريم آن همچون حريم خانه او محسوب مى شود، پاكى جامعه به پاكى او كمك مى كند و آلودگى آن به آلودگيش . روى همين اصل در اسلام با هر كارى كه جو جامعه را مسموم يا آلوده كند شديدا مبارزه شده است . اگر مى بينيم در اسلام با غيبت شديدا مبارزه شده يكى از فلسفه هايش اين است كه غيبت ، عيوب پنهانى را آشكار مى سازد و حرمت جامعه را جريحه دار مى كند. اگر مى بينيم دستور عيب پوشى داده شده يك دليلش همين است كه گناه جنبه عمومى و همگانى پيدا نكند. اگر مى بينيم گناه آشكار اهميتش بيش از گناه مستور و پنهان است تا آنجا كه در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم : المذيع بالسيئة مخذول والمستتر بالسيئة مغفور له : «آنكس كه گناه را نشر دهد مخذول و مطرود است و آنكس كه گناه را پنهان مى دارد مشمول آمرزش الهى است ».
و اگر مى بينيم در آيات فوق موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسيار شديد و فوق - العاده كوبنده محكوم شده نيز دليلش همين است . اصولا گناه همانند آتش است ، هنگامى كه در نقطه اى از جامعه اين آتش روشن شود بايد سعى و تلاش كرد كه آتش خاموش ، يا حداقل محاصره گردد، اما اگر به آتش دامن زنيم و آن را از نقطه اى به نقطه ديگر ببريم ، حريق همه جا را فرا خواهد گرفت و كسى قادر بر كنترل آن نخواهد بود. از اين گذشته عظمت گناه در نظر عامه مردم و حفظ ظاهر جامعه از آلودگيها خود سد بزرگى در برابر فساد است ، اشاعه فحشاء و نشر گناه و تجاهر به فسق اين سد را مى شكند، گناه را كوچك مى كند، و آلودگى به آن را ساده مى نمايد. در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من اذاع فاحشة كان كمبتدئها: «كسى كه كار زشتى را نشر دهد همانند كسى است كه آن را در آغاز انجام داده ». در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد: فدايت شوم از يكى از برادران دينى كارى نقل كردند كه من آن را ناخوش داشتم ، از خودش پرسيدم انكار كرد در حالى كه جمعى از افراد موثق اين مطلب را از او نقل كرده اند، امام فرمود: كذب سمعك و بصرك عن اخيك و ان شهد عندك خمسون قسامه و قال لك قول فصدقه و كذبهم ، و لاتذيعن عليه شيئا تشينه به و تهدم به مروته ، فتكون من الذين قال الله عز و جل ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة : «گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تكذيب كن ، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خورند كه او كارى كرده و او بگويد نكرده ام از او بپذير و از آنها نپذير، هرگز چيزى كه مايه عيب و ننگ او است و شخصيتش را
از ميان مى برد در جامعه پخش مكن كه از آنها خواهى بود كه خداوند درباره آنها فرموده : ((كسانى كه دوست مى دارند زشتيها در ميان مؤ منان پخش شود عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند» و. ذكر اين نكته نيز لازم است كه «اشاعه فحشاء» اشكال مختلفى دارد: گاه به اين مى شود كه دروغ و تهمتى را دامن بزند و براى اين و آن بازگو كند. گاه به اين است كه مراكزى كه موجب فساد و نشر فحشاء است به وجود آورد. گاه به اين است كه وسائل معصيت در اختيار مردم بگذارند و يا آنها را به گناه تشويق كنند و بالاخره گاه به اين حاصل مى شود كه پرده حيا را بدرند و مرتكب گناه در ملاء عام شوند، همه اينها مصداق اشاعه فحشاء است چرا كه مفهوم اين كلمه ، وسيع و گسترده مى باشد (دقت كنيد). ۲ - بلاى شايعه سازى جعل و پخش شايعات دروغين و نگران كننده يكى از مهمترين شاخه هاى جنگ روانى توطئه گران است . هنگامى كه دشمن قادر نيست از طريق روياروئى صدمه اى وارد كند دست به پخش شايعات مى زند، و از اين طريق افكار عمومى را نگران و به خود مشغول ساخته و از مسائل ضرورى و حساس منحرف مى كند. شايعه سازى يكى از سلاحهاى مخرب براى جريحه دار ساختن حيثيت
نيكان و پاكان و پراكنده ساختن مردم از اطراف آنها است . در آيات مورد بحث - طبق شاءن نزولهاى معروف - منافقين براى لكه دار ساختن حيثيت پيامبر خدا و متزلزل ساختن وجاهت عمومى او دست به جعل ناجوانمردانه ترين شايعات و پخش آن زدند و پاكى بعضى از همسران پيامبر بزرگ اسلام را - با استفاده از يك فرصت مناسب - زير سؤ ال كشيدند، و براى مدتى نسبتا طولانى چنان افكار مسلمانان را مشوب و ناراحت كردند كه مؤ منان ثابت قدم و راستين همچون مار گزيده به خود مى پيچيدند تا اينكه وحى الهى به يارى آنان آمد و چنان گوشمال شديدى به منافقان شايعه ساز داد كه درس عبرتى براى همگان شد. گر چه در جامعه هائى كه خفقان سياسى وجود دارد نشر شايعات يكنوع مبارزه محسوب مى شود، ولى انگيزه هاى ديگرى همچون انتقامجوئى ، تصفيه حسابهاى خصوصى ، تخريب اعتماد عمومى ، لكه دار ساختن شخصيت افراد بزرگ و منحرف ساختن افكار از مسائل اساسى نيز عوامل پخش شايعات محسوب مى باشد. اين كافى نيست كه ما بدانيم چه انگيزه اى سبب شايعه سازى است ، مهم آن است كه جامعه را از اينكه آلت دست شايعه سازان گردد و به نشر آن كمك كند و با دست خود وسيله نابودى خويش را فراهم سازد بر حذر داريم ، و به مردم توجه دهيم كه بايد هر شايعه را همانجا كه مى شنويم دفن كنيم و گرنه دشمن را خوشحال و پيروز ساخته ايم ، بعلاوه مشمول عذاب اليم دنيا و آخرت كه در آيات فوق به آن اشاره شده خواهيم بود. ۳ - كوچك شمردن گناه در آيات فوق از مسائلى كه مورد نكوهش قرار گرفته اين بود كه شما گناهى همچون نشر بهتان و تهمت را مرتكب مى شويد و در عين حال آن را كوچك مى شمريد.
به راستى كوچك شمردن گناه خود يكى از خطاها است ، كسى كه گناهى مى كند و آن را بزرگ مى شمرد و از كار خود ناراحت است در مقام توبه و جبران بر مى آيد، اما آنكس كه آن را كوچك مى شمرد و اهميتى براى آن قائل نيست و حتى گاه مى گويد: «خوشا به حال من اگر گناه من همين باشد»! چنين كسى در مسير خطرناكى قرار گرفته ، و همچنان به گناه خود ادامه مى دهد. به همين دليل در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : اشد الذنوب ما استهان به صاحبه : «شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |