تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ يَدْرَؤُا عَنهَا الْعَذَاب أَن تَشهَدَ...إِن كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ»:
كلمۀ «درء»، به معناى دفع است. و مراد از «عذاب»، همان حدّ زنا است. و معناى آيه، اين است كه: اگر زن همان پنج شهادتى را كه مرد داد، عليه او اداء كند، حدّ زنا از وى بر داشته مى شود.
و شهادت هاى چهارگانه زن، اين است كه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه اين مرد از دروغگويان است. و در نوبت پنجم اضافه كند كه: «لعنت خدا بر من باد، اگر اين مرد از راستگويان باشد»، و به اين سوگند دو طرفى در فقه اسلام، «لعان» مى گويند، كه مانند طلاق، مايه انفصال زن و شوهر است.
«وَ لَوْلَا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكيمٌ»:
جواب كلمۀ «لوَلَا» در اين آيه حذف شده و قيودى كه در فعل شرط اخذ شده، آن جواب را مى فهماند. چون معناى آيه، اين است كه: اگر فضل خدا و رحمتش نبود و اگر توبه و حكمتش نمى بود، هر آينه بر سرتان مى آمد آنچه كه فضل و رحمت و حكمت و توبه خدا از شما دور كرد.
پس به طورى كه قيود مأخوذ در شرط مى فهماند، تقدير آيه چنين است:
«لَولَا مَا أنعَمَ اللهُ عَلَيكُم مِن نِعمَةِ الَدِّينِ وَ تَوبَةٍ لِمُذنِبِيكُم وَ تَشرِيعِهِ الشَّرَايِعَ لِنَظمِ أُمُورِ حَيَاتِكُم، لَزَمَتكُمُ الشِّقوَةُ، وَ أهلَكَتكُمُ المَعصِيَةُ وَ الخَطِيئَةُ وَ اختَلَّ نِظَامُ حَيَاتِكُم بِالجَهَالَة».
يعنى: اگر خدا نعمت دين و توبه بر گنهكارانتان و تشريع شرايع براى نظم امور زندگی تان را، بر شما ارزانى نمى داشت، هرگز از شقاوت رهايى نداشتيد، و هميشه به معصيت و خطا دچار بوديد، و به خاطر جهالت، نظام امورتان مختل مى گشت. (خدا داناتر است).
بحث روايتى
در كافى، به سند خود، از محمد بن سالم، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: سوره «نور» بعد از سوره «نساء» نازل شده، و شاهد صدق اين سخن، اين است كه خداى تعالى در سوره «نساء» فرمود: «و آن دسته از زنان شما كه عمل زنا مرتكب مى شوند، عليه آنان استشهاد كنيد به چهار نفر از خودتان، كه اگر شهادت دادند، ايشان را در خانه ها زندانى كنيد تا بميرند، و يا خداى تعالى، راه نجاتى بر ايشان قرار دهد».
و در سوره «نور»، به عنوان جعل و قرارداد راه نجات فرموده: «سُورَةٌ أنزَلنَاهَا وَ فَرَضنَاهَا وَ أنزَلنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون * الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنهُمَا مِائَةَ جَلدَةٍ وَ لَا تَأخُذكُم بِهِمَا رَأفَةٌ فِى دِينِ الله إن كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَليَشهَد عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ المُؤمِنِين».
و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام»، در ذيل جملۀ «وَليَشهَد عَذَابَهُمَا» فرموده اند: يعنى ببينند تازيانه زدن به ايشان را «طَائِفَة مِنَ المُؤمِنين»، و مردم را براى اين ديدن دعوت و جمع كنند.
و در تهذيب، به سند خود، از غياث بن ابراهيم، از جعفر، از پدرش، از اميرالمؤمنين روايت كرده كه در ذيل جملۀ «وَ لَا تَأخُذكُم بِهِمَا رَأفَةٌ فِى دِينِ اللّه» فرمود: مقصود از «دين الله»، اقامه حدود خدا است، و در ذيل جملۀ «وَليَشهَد عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ المُؤمِنِين» فرمود: «طائفه»، يك نفر را هم شامل مى شود.
و در كافى، به سند خود، از محمد بن سالم، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه «الزَّانِى لَا يَنكِحُ إلّا زَانِيَة أو مُشرِكَة...» در مدينه نازل شد، و در اين آيه، خداى تعالى، زناكار از زن و مرد را مؤمن نناميد، و هيچ اهل علمى شك ندارد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: زناكار در حالى كه زنا مى كند، مؤمن نيست، و دزد هم، در حالى كه دزدى مى كند، مؤمن نيست. چون اين گونه افراد وقتى به چنين عملى دست مى زنند، ايمان از وجودشان كنده مى شود، آن طور كه پيراهن، از تن كنده مى شود.
و در همان كتاب، به سند خود، از زراره روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از معناى آيه «الزَّانِىُ لَا يَنكِحُ إلّا زَانِيَة أو مُشرِكَة» سؤال كردم.
فرمود: اين ها، زنان و مردانى معروف به زنا بودند كه به اين عمل شهرت داشتند، و مردم به اين عنوان آن ها را مى شناختند. مردم امروز هم مانند مردم عصر پيامبر «صلى اللّه عليه و آله» مى باشند. پس هر كس كه حد زنا بر او جارى شد و يا متهم به زنا شد، سزاوار نيست مردم با او ازدواج كنند، تا او را به توبه بشناسند و توبه اش شهرت پيدا كند.
مؤلف: مثل اين روايت را، كافى، به سند خود، از ابى الصباح نيز نقل كرده، و به سند خود، از محمد بن سالم، از ابى جعفر «عليه السلام»، به اين عبارت آورده:
ايشان، مردان و زنانى بودند كه در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مشهور به زنا بودند. پس خداى تعالى، مردم را از اين مردان و زنان نهى فرمود، و مردم امروز هم، به مانند مردم آن روز مى باشند. پس كسى كه معروف به زنا شده و يا حد بر او جارى شده باشد، بايد از ازدواج با او خوددارى كنند، تا وقتى كه توبه اش شناخته و معروف شود.
و در همان كتاب، به سند خود، از حكم بن حكيم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اين تنها مربوط به زناكارهاى علنى است، و اما اگر كسى احيانا زنايى كند و توبه نمايد، هر جا بخواهد، مى تواند ازدواج كند.
و در الدرالمنثور است كه احمد و عبد بن حميد و نسايى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود، و ابوداوود، در ناسخش، از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه گفت:
زنى بود كه او را «أُمّ مهزول» مى ناميدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى كه خرجى او را بدهد. پس يكى از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خواست او را تزويج كند. خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «زن زناكار را نمى گيرد، مگر مرد زناكار، يا مشرك».
مؤلف: قريب به اين معنا، از عده اى از نويسندگان جوامع، از مجاهد نقل شده.
باز، در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه گفت: وقتى مهاجران مكه به مدينه آمدند، به جز چند نفر انگشت شمار، همه در شدت تنگى بودند، در شهر مدینه هم گرانی و قحطی بود، و نیز
در بازار مدينه، فاحشه هاى علنى و رسمى بود از اهل كتاب. و اما از انصار، يكى «أميّه»، دختر كنيز عبداللّه بن أُبَى بود، و يكى ديگر «نسيكه»، دختر اميّه بود، كه از مردى از انصار بود، و از اين كنيززادگان انصار، عده اى بودند كه زنا مى دادند، و هر يك به درِ خانه خود، بيرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اين جا، خانۀ يكى از آن زنان است، و اين زنان از همه اهل مدينه زندگى بهترى داشتند، و بيش از همه به ديگران كمك مى كردند.
پس جمعى از مهاجران براى نجات از قحطى و گرسنگى، با اشاره بعضى تصميم گرفتند با اين زنان ازدواج كنند، تا به اين وسيله معاششان تأمين شود. يكى گفت: خوب است قبلا از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دستور بگيريم. پس نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» شده، گفتند:
يا رسول الله! گرسنگى بر ما شدت كرده، و چيزى كه سدّ جوع ما كند، پيدا نمى كنيم، و در بازار، فاحشه هايى از اهل كتاب و كنيززادگانى از ايشان و از انصار هستند كه با زنا كسب معاش مى كنند. آيا صلاح هست ما با آنان ازدواج كنيم و از زيادى آنچه به دست مى آورند، استفاده كنيم. البته هرگاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نياز از ايشان شديم، رهايشان مى كنيم؟
در اين هنگام، خدا اين آيه را فرستاد: «الزّانِىُ لَا يَنكِحُ...»: و بر مؤمنان حرام كرد ازدواج با زناكاران را كه علنى زنا مى دادند.
مؤلف: اين دو روايت، سبب نزول آيه «الزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إلّا زَانٍ أو مُشرِك» را بيان كرده، نه شأن نزول جملۀ «الزَّانِى لَا يَنكِحُ إلّا زَانِيَة أو مُشرِكَة» را.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «إلّا الَّذِينَ تَابُوا» گفته: مفسران، در اين استثناء اختلاف كرده اند كه به كجا بر مى گردد، و در آن دو قول گفته اند:
يكى اين كه: تنها به فسق بر مى گردد، و نه به جملۀ «وَ لَا تَقبَلُوا لَهُم شَهَادةً أبَداً»، تا آن جا كه مى گويد: دوم اين كه به هر دو جمله بر مى گردد. پس اگر قذف كننده اى توبه كند، شهادتش قبول مى شود، چه حد خورده باشد و چه نخورده باشد (نقل از ابن عباس)، تا آن جا كه مى گويد: اين نظريه، قول امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نيز هست.
و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر، از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت: سه نفر عليه مغيره بن شعبه شهادت به زنا دادند، و زياد كه چهارمى بود، از دادن شهادت خوددارى كرد. در نتيجه، آن سه نفر به دستور عُمَر حد خوردند، و عُمَر به ایشان گفت:
توبه كنيد تا شهادتتان پذيرفته شود. دو نفر توبه كردند و ابوبكرة توبه نكرد، و هيچ وقت هم، شهادتش پذيرفته نشد. و اين ابوبكرة، برادر مادرى زياد بود، و چون زياد كرد آنچه را كه كرد (و خود را پسر ابوسفيان و مادرش را زناكار معرفى نمود)، ابوبكرة سوگند خورد كه تا هر چند كه زنده است، با او حرف نزند و حرف نزد تا مُرد.
و در تهذيب، به سند خود، از حلبى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اگر برده به حر نسبت زنا دهد، هشتاد تازيانه مى خورد، و آنگاه فرمود: اين، از حقوق النّاس است.
روايتى در شأن نزول آيه «لعان»
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ الَّذِينَ يَرمُونَ أزوَاجَهُم... إن كَانَ مِنَ الصَّادِقِين» روايت كرده كه اين آيه درباره «لعان» نازل شده، و سبب نزولش اين بوده كه وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از جنگ تبوك برگشت، «عُوَيمر بن ساعدة عجلانى»، كه از انصار است، نزدش آمد و گفت: يا رسول اللّه! همسر من به شريك بن سمحاء زنا داده، و از او حامله شده.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از او روى بگردانيد. عُوَيمر، مجددا سخن خود را تكرار كرد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روى گردانيد، تا چهار مرتبه اين كار تكرار شد.
پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به خانه اش رفت و آيه «لعان» بر او نازل شد. پس براى نماز عصر بيرون شد و بعد از نماز، به عُوَيمر فرمود: برو همسرت را بياور، كه خدا آيه قرآنى درباره شما زن و شوهر نازل كرده.
پس مرد نزد زن آمد و گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» تو را مى خواهد. زن كه زن آبرومندى بود، با جمعى از قوم خود آمد. همين كه داخل مسجد شد، رسول خدا به عُوَيمر فرمود: برويد نزديك منبر و آن جا ملاعنه كنيد!
عُوَيمر پرسيد: چگونه ملاعنه كنيم؟ فرمود: پيش بيا و بگو خدا را شاهد مى گيرم كه من در آنچه به اين زن نسبت داده ام، از راستگويانم. عُوَيمر جلو منبر آمد و يك بار صيغۀ لعان را جارى كرد.
حضرت فرمود: اعاده كن. دوباره خواند، تا چهار بار. فرمود: در نوبت پنجم، بگو كه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم. آنگاه حضرت فرمود: «مواظب باش كه لعنت، دعاى مستجابى است، اگر دروغ بگويى، تو را خواهد گرفت».
آنگاه به او فرمود: برو كنار و به همسرش فرمود: مثل او شهادت بده، و گرنه حدّ خدا را بر تو جارى مى كنم.
زن به صورت افراد فاميلش نگريست و گفت: من اين روی ها را در اين شبانگاه سياه نمى كنم. پس نزديك منبر آمد و گفت: خدا را شاهد مى گيرم كه عُوَيمر در اين نسبت كه به من بسته، از دروغگويان است.
حضرت فرمود: اعاده كن، تا چهار نوبت اعاده كرد. سپس فرمود: حالا خودت را لعنت كن، اگر او از راستگويان باشد. زن در نوبت پنجم گفت: غضب خدا بر من باد، اگر چنانچه عُوَيمر در نسبتى كه به من داده، از راستگويان باشد.
حضرت فرمود: واى بر تو! اين نفرين مستجاب است! اگر دروغگو باشى، تو را مى گيرد.
پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به شوهرش فرمود: برو كه ديگر تا ابد اين زن بر تو حلال نيست. گفت: پس آن مالى كه من به او داده ام، چه مى شود؟
حضرت فرمودند. اگر تو در اين نسبت كه به او دادى، دروغگو باشى كه آن مال از خودِ اين زن نيز، از تو دورتر شده است. و اگر راست گفته باشى، آن مال مهريه اين زن، و عوض كامى است كه از او گرفته اى، و رحم او را براى خود حلال كرده اى. (تا آخر حديث).
و در مجمع البيان، در روايت عكرمه، از ابن عباس آمده كه گفت: سعد بن عباده، وقتى آيه قذف را شنيد، از تعجب گفت: «به به»، اگر به خانه درآيم و ببينم كه مردى ميان ران هاى فلانى است، هيچ سر و صدايى نكنم، تا بروم چهار بيگانه ديگر را بياورم، جريان را نشان آنان بدهم؟ اگر چنين چيزى پيش بيايد، به خدا سوگند كه تا من بروم چهار نفر را بياورم، آن مرد كارش را تمام كرده، مى رود. در نتيجه اگر از دهانم بيرون كنم، هشتاد تازيانه به پشتم فرود خواهد آمد.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به مردم مدينه، كه سعد بزرگ ايشان بود، فرمود: اى گروه انصار! نمى شنويد كه سعد چه مى گويد؟
گفتند: يا رسول اللّه! بزرگ ما را ملامت مكن، چون او مردى بسيار غيرتمند است، و به همين جهت، جز با دختران باكره ازدواج نكرده، و هيچگاه زنى را طلاق نگفته، تا مبادا كسى از ما جرأت كند و مطلقه او را بگيرد.
خود سعد بن عباده گفت: يا رسول اللّه! پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من اين حكم را جز حكم خدا نمى دانم، وليكن به خاطر همان اشكالى كه به ذهنم آمد و عرض كردم، از اين حكم تعجب كردم. حضرت فرمود: خدا غير از اين را نخواسته. سعد گفت: «صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ». به گفتۀ خدا و رسول ايمان دارم.
پس چيزى نگذشت كه پسر عمويى داشت به نام «هلال بن اميه»، از باغ آمد در حالى كه ديد مردى با زنش جمع شده. پس صبح نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» رفت و گفت: ديروز عصر، به خانه آمدم و ديدم كه مردى با او است، و با دو چشم خود ديدم و با دو گوش خود شنيدم.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خيلى ناراحت شد، به طورى كه كراهت از رخساره اش مشاهده گشت. هلال گفت: مثل اين كه مى بينم ناراحت شديد، به خدا قسم كه من راست مى گويم، و اميدوارم كه خدا فرجى فراهم كند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» تصميم گرفت او را بزند.
راوى مى گويد: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى كه ديروز سعد مى گفت، مبتلا شديم. آيا راضى شويم كه هلال تازيانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟
پس وحى نازل شد. همين كه شنيدند وحى نازل شده، سكوت كردند. آن وحى عبارت بود از آيه: «وَ الَّذِينَ يَرمُونَ أزوَاجَهُم...».
پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: اى هلال! بشارت باد تو را كه خداوند فرج قرار داد. همان فرجى كه آرزويش مى كردى. پس فرمود، بفرستيد تا همسر او بيايد. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، ميان اين زن و شوهر ملاعنه كرد. بعد از آن كه لعان تمام شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ميان آن دو تفرقه افكند، و حكم كرد كه فرزند از آن زن باشد، در حالى كه پدر معينى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.
آنگاه فرمود: «اگر چنين و چنان بياورد، براى شوهرش آورده، و اگر چنين و چنان بياورد، براى كسى آورده كه درباره اش اين حرف ها زدند».
احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد. يعنى حكم خدا چنين است آيا به رسم جاهليت عمل كنيم كه قيافه شناس بگويد اگر چنين و چنان است، از شوهر اوست و گرنه از ديگران؟
مؤلف: اين روايت را، در الدرالمنثور، از عده اى از ارباب جوامع، از ابن عباس روايت كرده است.
آيات ۱۱ - ۲۶ سوره نور
إِنَّ الَّذِينَ جَاءُو بِالافْكِ عُصبَةٌ مِّنكُمْ لا تحْسبُوهُ شرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ لِكُلِّ امْرِىٍ مِّنهُم مَّا اكْتَسب مِنَ الاثْمِ وَ الَّذِى تَوَلّى كِبرَهُ مِنهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۱)
لَّوْلا إِذْ سمِعْتُمُوهُ ظنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَات بِأَنفُسِهِمْ خَيراً وَ قَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ(۱۲)
لَّوْلا جَاءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُهَدَاءِ فَأُولَئك عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ(۱۳)
وَ لَوْلا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ لَمَسّكمْ فى مَا أَفَضتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۴)
إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْس لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ تحْسبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ(۱۵)
وَ لَوْلا إِذْ سمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكلَّمَ بهَذَا سُبْحَانَك هَذَا بهْتَانٌ عَظِيمٌ(۱۶)
يَعِظكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۱۷)
وَ يُبَينُ اللَّهُ لَكُمُ الاَيَاتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۱۸)
إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشةُ فى الَّذِينَ آمَنُوا لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۱۹)
وَ لَوْلا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۲۰)
يَا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشيْطانِ وَ مَن يَتَّبِعْ خُطوَاتِ الشيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَوْلا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكى مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُزَكّى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۲۱)
وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضلِ مِنكُمْ وَ السَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولى الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۲۲)
إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ لهَُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۲۳)
يَوْمَ تَشهَدُ عَلَيهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۴)
يَوْمَئذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ(۲۵)
الخَْبِيثَات لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَ الطيِّبَات لِلطيِّبِينَ وَ الطيِّبُونَ لِلطيِّبَاتِ أُولَئك مُبرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(۲۶)
همانا آن گروه منافقان كه به شما مسلمين بهتان بستند، مى پنداريد ضررى به آبروى شما مى رسد، بلكه خير و ثواب نيز خواهيد يافت، و هر يك از آن ها به عقاب اعمال خود خواهند رسيد، و آن كس از منافقان كه رأس و منشأ اين بهتان بزرگ گشت، هم او به عذابى سخت معذّب خواهد شد. (۱۱)
آيا سزاوار اين نبود كه شما مؤمنان، زن و مردتان، چون از منافقان چنين بهتان و دروغ ها شنيديد، حُسن ظنّ تان درباره يكديگر بيشتر شده و گوييد اين دروغى است آشكار؟!(۱۲)
چرا منافقان بر ادعاى خود چهار شاهد اقامه نكردند، پس در حالى كه شاهد نياوردند، البته نزد خدا مردمى دروغگويند. (۱۳)
و اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و عقبى شامل حال شما مؤمنان نبود، به مجرد خوض در اين گونه سخنان، به شما عذاب سخت مى رسيد. (۱۴)
زيرا شما آن سخنان منافقان را از زبان يكديگر تلقى كرده و حرفى بر زبان مى گوييد، كه علم به آن نداريد، و اين كار را سهل و كوچك مى پنداريد، در صورتى كه نزد خدا، بسيار بزرگ اس. (۱۵)
چرا به محض شنيدن اين سخن نگفتيد كه هرگز ما را تكلم به اين روا نيست؟ خداوندا منزّهى تو، اين بهتان بزرگ و تهمت محض است. (۱۶)
خدا به شما مؤمنان موعظه مى كند و زنهار ديگر اگر اهل ايمانيد، گرد اين سخن نگرديد. (۱۷)
و خدا آيات خود را براى شما بيان فرمود كه او، به حقايق امور و سراير خلق دانا و به مصالح بندگان و نظام عالَم آگاه است. (۱۸)
آنان كه دوست مى دارند كه در ميان اهل ايمان كار منكرى را اشاعه و شهرت دهند، آن ها را در دنيا و آخرت عذاب دردناك خواهد بود و خدا مى داند و شما نمى دانيد. (۱۹)
و اگر فضل و رحمت خدا و رأفت و مهربانى او شامل حال شما مؤمنان نبود، در عقابتان عجله مى كرد، ولى او، رؤوف و رحيم است. (۲۰)
اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد، مبادا پيروى شيطان كنيد، كه هر كس قدم به قدم از پى شيطان رفت، او به كار زشت و منكرش واداشت و اگر فضل و رحمت خدا نبود، احدى از شما پاك و پاكيزه نمى شد، وليكن خدا هر كس را مى خواهد، منزّه و پاك مى كند كه خدا، شنوا و دانا است. (۲۱)
و نبايد صاحبان ثروت و نعمت درباره خويشاوندان خود و مسكينان و مهاجران راه خدا از بخشش و انفاق كوتاهى كنند، بايد مؤمنان هميشه بلندهمت بوده و نسبت به خلق، عفو و گذشت پيشه كنند و از بدی ها درگذرند. آيا دوست نمى داريد كه خدا هم، در حق شما مغفرت و احسان كند، كه خدا، بسيار آمرزنده و مهربان است. (۲۲)
كسانى كه به زنان با ايمان عفيف بى خبر از كار بد، تهمت بستند، محققا در دنيا و آخرت ملعون شدند، و هم آنان به عذاب سخت معذّب خواهند شد. (۲۳)
بترسيد از روزى كه زبان و دست و پاى ايشان بر اعمال آن ها گواهى دهد. (۲۴)
كه در آن روز، خدا حساب و كيفر آن ها را، تمام و كامل خواهد پرداخت. (۲۵)
زنان بدكار و ناپاك، شايسته مردانى بدين صفت اند و مردان زشتكار ناپاك، شايسته زنانى بدين صفت اند، و بالعكس زنانى پاكيزه و نيكو، لايق مردانى چنين و مردانى پاكيزه و نيكو، لايق زنانى به همين گونه اند، و اين پاكيزگان از سخنان بهتان كه ناپاكان درباره شان مى گويند، منزّه اند، و از خدا به ايشان آمرزش مى رسد و رزق آن ها، نيكو است. (۲۶)
بيان آيات مربوط به داستان «افك»
اين آيات به داستان «افك» اشاره مى كند، كه اهل سنت، آن را مربوط به عايشه، أُمّ المؤمنين دانسته اند، ولى شيعه آن را درباره «ماريه قبطيه»، مادر ابراهيم معتقد است. همان ماريه كه «مقوقس»، پادشاه مصر، او را به عنوان هديه براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرستاد، و هر دو حديث - چه آن حديثى كه از سنّى ها است و چه آن حديثى كه از شيعه ها رسيده - خالى از اشكال نيست، كه هم خودش و هم اشكالش، در بحث روايتى خواهد آمد - إن شاء اللّه تعالى.
پس بهتر اين است كه به بحث پيرامون متن آيات پرداخته و به كلّى، فعلا از روايات صرف نظر كنيم، ولى در عين حال، اين نكته را بايد مسلّم بدانيم كه «افك» مورد بحث، مربوط به يكى از خانواده هاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بوده. حال يا همسرش و يا كنيز أُمّ ولدش، كه شايد همين نكته هم به طور اشاره از جملۀ «وَ تَحسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَ اللّه عَظِيمٌ» استفاده شود.
و همچنين از آيات اين داستان كه مى رساند مطلب در ميان مسلمانان شهرت يافت، و سر و صدا به راه انداخت و اشارات ديگرى كه در آيات هست، اين معنا فهميده مى شود.
و از آيات بر مى آيد كه به بعضى از خانواده رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نسبت فحشاء دادند و نسبت دهندگان، چند نفر بوده و داستان را در ميان مردم منتشر كرده و دست به دست گردانده اند. و نيز به دست مى آيد كه بعضى از منافقان يا بيماردلان، در اشاعه اين داستان كمك كرده اند. چون به طور كلّى اشاعه فحشاء در ميان مؤمنان را دوست مى داشتند، و لذا خدا اين آيات را نازل كرده، و از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» دفاع فرمود.
«إِنَّ الَّذِينَ جَاءُو بِالافْكِ عُصبَةٌ مِّنكمْ...»:
كلمه «إفك» - به طورى كه راغب گفته - به معناى مطلق دروغ است، و معنايش در اصل، هر چيزى است كه از وجهۀ اصلى اش منحرف شود. وجهه اى كه بايد داراى آن باشد. مانند اعتقاد منحرف از حق به سوى باطل و عمل منحرف از صحت و پسنديدگى به سوى قباحت و زشتى، و كلام بر گشتۀ از صدق، به سوى كذب و در كلام خداى تعالى، در همه اين معانى و موارد استعمال شده.
و نيز راغب مى گويد: كلمۀ «عُصبة»، به معناى جماعت دست به دست هم داده و متعصب است. و بعضى ديگر گفته اند: در عدد ده تا چهل استعمال مى شود.
خطاب در آيه شريفه و آيات بعدى اش، به مؤمنان است. آن مؤمنانى كه ظاهر ايمان را دارند. چه اين كه واقعا هم ايمان داشته اند، يا منافق بوده اند و در دل مرض داشته اند.
و اما قول بعضى از مفسران كه گفته اند مخاطب به چهار خطاب اول، و يا تنها مخاطب به خطاب دوم و سوم و چهارم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و آن زن و مرد متهم است، صحيح نيست. زيرا مستلزم تفكيك ميان خطاب هايى است كه در ده آيه اول از آيات مورد بحث قرار دارند. چون بيشتر خطاب هاى مذكور، كه بيست و چند خطاب است، متوجه عموم مؤمنان است، و با اين حال، بدون شك معنا ندارد چهار و يا سه خطاب اول آن، متوجه افراد معينى باشد.
بدتر از اين حرف، سخن بعضى ديگر است كه گفته اند: خطاب هاى چهارگانه و يا سه گانه اى كه گفته شد، به مؤمنانى است كه از اين پيشامد متأثر شده بودند. چون علاوه بر اين كه همان اشكال تفكيك در سياق لازم مى آيد، گزاف گويى نيز هست. (چون نه وجهى برايش متصور است، و نه دليلى بر آن هست).
و معناى آيه اين است كه: كسانى كه اين دروغ را تراشيدند - «لام» در كلمۀ «الإفك»، لام عهد است - جماعت معدودى از شما هستند، كه با هم تبانى و ارتباط دارند.
و اين تعبير، خود اشاره است به اين كه در اين تهمت، توطئه اى در كار بوده، مبنى بر اين كه اين دروغ را بتراشند، و آن را اشاعه هم بدهند، تا قداست و نزاهت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را لكه دار ساخته، و او را در ميان مردم رسوا سازند.
پس معلوم شد كه جملۀ مذكور، فايده اى را افاده مى كند و آن طور كه بعضى پنداشته و گفته اند از باب تسليت رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، و يا تسليت آن جناب و مؤمنان متأثر از اين پيشامد نيست، چون سياق با تسليت سازگار نيست.
«لَا تَحسَبُوهُ شَرّاً لَكُم بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم» - مقتضاى اين كه گفتيم خطاب متوجه عموم مؤمنان است، و مراد از آن نفى شرّيت و اثبات خيريّت اين پيشامد است، اين است كه يكى از سعادت هاى مجتمع صالح اين است كه اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند، تا جامعه نسبت به وضع آن ها بصيرت پيدا كند، و براى اصلاح اين اعضاى فاسده، دست به اقدام زند. مخصوصا در مجتمع دينى كه سر و كارش با وحى آسمانى است، و در هر پيشامدى وحيى بر آنان نازل مى شود، و ايشان را موعظه و تذكر مى دهد كه چگونه از اين پيشامد استفاده كنند، و ديگر نسبت به امور خود سهل انگارى و غفلت روا ندارند، بلكه در امر دين خود و هر مهم ديگر زندگی شان، احتياط كنند.
دليل بر اين معنا، جملۀ «لِكُلِّ امرِئٍ مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الإثم» است. چون «إثم»، عبارت است از آثار سوئى كه بعد از گناه براى آدمى باقى مى ماند. پس ظاهر جمله اين است كه آن هايى كه اين تهمت را زده بودند، به آثار سوء عملشان شناخته مى شوند، و از ديگران متمايز مى گردند. و در نتيجه، به جاى اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را رسوا كنند، خود مفتضح مى شوند.
و اما قول مفسرى كه گفته: مراد از «خير بودن اين پيشامد براى متهمان»، اين است كه خدا به خاطر اين تهمت، اجرشان مى دهد، همچنان كه مرتكبان آن را رسوا مى كند، در صورتى درست است كه خطاب در آيه، متوجه خصوص متهمان باشد، و خواننده محترم در نظر دارد كه گفتيم چنين نيست.
«وَ الَّذِى تَوَلّى كِبرَهُ مِنهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ»:
مفسران كلمۀ «كِبرَهُ» را به معناى معظم تهمت معنا كرده اند، و ضمير آن را به تهمت بر گردانده و گفته اند: معنايش اين است: كسى كه معظم اين إفك و مسؤوليت بيشتر آن را گردن گرفته باشد و از ميان تهمت زنندگان از همه بيشتر آن را در ميان مردم اشاعه داده باشد، عذابى عظيم خواهد داشت.
«لَّوْلا إِذْ سمِعْتُمُوهُ ظنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَات بِأَنفُسِهِمْ خَيراً وَ قَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ»:
اين آيه، توبيخ كسانى است كه وقتى داستان «إفك» را شنيدند، آن را رد ننمودند، و متهمان را اجلّ از چنين اتهامى ندانسته و نگفتند كه اين صرفا افترايى است آشكار.
جملۀ «ظَنّ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِنَات بِأنفُسِهِم» از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است، و اصل آن «وَ لَولَا ظَنَنتُم بِأنفُسِكُم» بوده و اگر اين طور نفرمود و آن طور فرمود، براى اين بود كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند كه صفت ايمان، طبعا مؤمن را از فحشاء و منكرات عملى و زبانى رادع و مانع است.
پس كسى كه متصف به ايمان است، بايد به افراد ديگرى كه چون او متصف به ايمان هستند، ظنّ خير داشته باشد، و درباره آنان بدون علم سخنى نگويد. زيرا همۀ اهل ايمان هم چون شخص واحدى هستند كه متصف به ايمان و لوازم و آثار آن است.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود كه: چرا وقتى إفك را شنيديد، به جاى اين كه نسبت به مؤمنان متهم، حُسن ظنّ داشته باشيد، به تراشندۀ إفك، حُسن ظنّ پيدا كرديد و بدون علم، درباره اهل ايمان سخنى گفتيد؟
و اين كه فرمود: «قَالُوا هَذَا إفكٌ مُبِينٌ» معنايش اين است كه شما مؤمنان و مؤمنات كه شنوندۀ إفك بوديد، نگفتيد كه اين مطلب إفك و دروغى است آشكار، با اين كه بر حسب قاعده دينى، خبرى كه مخبر آن علمى بدان ندارد، و ادعایى كه مدعى آن شاهدى بر آن ندارد، محكوم به كذب است. چه اين كه در واقع هم دروغ باشد، يا آن كه در واقع راست باشد. دليل بر اين معنايى كه ما كرديم، جملۀ «فَإذ لَم يَأتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُولَئِكَ عِندَ اللّهِ هُمُ الكَاذِبُون» است، که مى فرمايد: وقتى مدعى، شاهد نياورد، نزد خدا - شرعا - محكوم است به دروغگويى.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |