روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۲ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۳، أَبْوَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَام-بَابُ الْحِيَلِ فِي الْأَحْكَام

في روايه ابراهيم بن محمد الثقفي قال :

وَ اِسْتَوْدَعَ رَجُلاَنِ اِمْرَأَةً وَدِيعَةً وَ قَالاَ لَهَا لاَ تَدْفَعِي إِلَى وَاحِدٍ مِنَّا حَتَّى نَجْتَمِعَ عِنْدَكِ ثُمَّ اِنْطَلَقَا فَغَابَا فَجَاءَ أَحَدُهُمَا إِلَيْهَا وَ قَالَ أَعْطِينِي وَدِيعَتِي فَإِنَّ صَاحِبِي قَدْ مَاتَ فَأَبَتْ حَتَّى كَثُرَ اِخْتِلاَفُهُ إِلَيْهَا ثُمَّ أَعْطَتْهُ ثُمَّ جَاءَ اَلْآخَرُ فَقَالَ هَاتِي وَدِيعَتِي قَالَتْ أَخَذَهَا صَاحِبُكَ وَ ذَكَرَ أَنَّكَ قَدْ مِتَّ فَارْتَفَعَا إِلَى‏ عُمَرَ فَقَالَ لَهَا عُمَرُ مَا أَرَاكِ إِلاَّ وَ قَدْ ضَمِنْتِ فَقَالَتِ اَلْمَرْأَةُ اِجْعَلْ‏ عَلِيّاً ع‏ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ فَقَالَ لَهُ اِقْضِ بَيْنَهُمَا فَقَالَ‏ عَلِيٌّ ع‏ هَذِهِ اَلْوَدِيعَةُ عِنْدَهَا وَ قَدْ أَمَرْتُمَاهَا أَلاَّ تَدْفَعَهَا إِلَى وَاحِدٍ مِنْكُمَا حَتَّى تَجْتَمِعَا عِنْدَهَا فَائْتِنِي بِصَاحِبِكَ وَ لَمْ يُضَمِّنْهَا وَ قَالَ‏ عَلِيٌّ ع‏ إِنَّمَا أَرَادَا أَنْ يَذْهَبَا بِمَالِ اَلْمَرْأَةِ


من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۲ حدیث من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۴
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : من لايحضره الفقيه - جلد ۳
بخش : أبواب القضايا و الأحكام-باب الحيل في الأحكام
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب من لا يحضره الفقيه جلد ۳ أَبْوَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَام‏-بَابُ الْحِيَلِ فِي الْأَحْكَام‏
موضوعات :

ترجمه

‏محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۴ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۲۱

در روايت ابراهيم بن محمّد ثقفى است كه گويد: دو مرد نزد بانوئى وديعه‏اى نهادند و گفتند به هيچ يك از ما تنها مده مگر آنكه هر دو با هم باشيم، پس رفتند و غايب شدند و پس از چندى يكى از آن دو آمد و گفت رفيقم از دنيا رفت خواهش مى‏كنم وديعه ما را بر گردان، زن نپذيرفت و رفت و آمد مرد نزد وى زياد شد زن ناچار براى دفع شرّ وديعه را باو داد. پس از آن ديگرى پيدا شد و تقاضاى ردّ وديعه كرد، زن گفت: رفيقت آمد و اظهار كرد كه تو از دنيا رفته‏اى و آن را گرفت، دادخواهى را نزد عمر بردند. عمر بزن گفت: من نظرى جز اينكه تو ضامنى نمى‏دهم. زن گفت: على را بين ما حاكم قرار ده، عمر رو به على عليه السّلام كرده و گفت: تو ميان اين دو حكم كن. على عليه السّلام فرمود: امانت اكنون نزد او موجود است (و بنا بر روايت كافى «امانت اكنون نزد من است» يعنى بفرض) ولى شرط شما اين بوده كه هر دو با هم مراجعه كنيد و وديعه را بستانيد اكنون تو تنها هستى برو همراه دوستت بازگرد تا امانت را پس بگيرى و الآن او به تو تنها بدهى ندارد و ضامن چيزى نيست. چون مرد مأيوس شد، بيرون رفت. امام عليه السّلام فرمود: در نظر داشتند كه مالى از اين زن به يغما برند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)