روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۳
آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۳، أَبْوَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَام-بَابُ الْحِيَلِ فِي الْأَحْكَام
في روايه ابراهيم بن محمد الثقفي قال :
من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۲ | حدیث | من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۴ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۲۱
در روايت ابراهيم بن محمّد ثقفى است كه گويد: دو مرد نزد بانوئى وديعهاى نهادند و گفتند به هيچ يك از ما تنها مده مگر آنكه هر دو با هم باشيم، پس رفتند و غايب شدند و پس از چندى يكى از آن دو آمد و گفت رفيقم از دنيا رفت خواهش مىكنم وديعه ما را بر گردان، زن نپذيرفت و رفت و آمد مرد نزد وى زياد شد زن ناچار براى دفع شرّ وديعه را باو داد. پس از آن ديگرى پيدا شد و تقاضاى ردّ وديعه كرد، زن گفت: رفيقت آمد و اظهار كرد كه تو از دنيا رفتهاى و آن را گرفت، دادخواهى را نزد عمر بردند. عمر بزن گفت: من نظرى جز اينكه تو ضامنى نمىدهم. زن گفت: على را بين ما حاكم قرار ده، عمر رو به على عليه السّلام كرده و گفت: تو ميان اين دو حكم كن. على عليه السّلام فرمود: امانت اكنون نزد او موجود است (و بنا بر روايت كافى «امانت اكنون نزد من است» يعنى بفرض) ولى شرط شما اين بوده كه هر دو با هم مراجعه كنيد و وديعه را بستانيد اكنون تو تنها هستى برو همراه دوستت بازگرد تا امانت را پس بگيرى و الآن او به تو تنها بدهى ندارد و ضامن چيزى نيست. چون مرد مأيوس شد، بيرون رفت. امام عليه السّلام فرمود: در نظر داشتند كه مالى از اين زن به يغما برند.