روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۱ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد عن رجل عن احمد بن محمد قال اخبرني ابو يعقوب قال :

رَأَيْتُهُ يَعْنِي‏ مُحَمَّداً قَبْلَ مَوْتِهِ‏ بِالْعَسْكَرِ فِي عَشِيَّةٍ وَ قَدِ اِسْتَقْبَلَ‏ أَبَا اَلْحَسَنِ ع‏ فَنَظَرَ إِلَيْهِ‏ وَ اِعْتَلَّ مِنْ غَدٍ فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ عَائِداً بَعْدَ أَيَّامٍ مِنْ عِلَّتِهِ وَ قَدْ ثَقُلَ فَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ بَعَثَ‏ إِلَيْهِ بِثَوْبٍ فَأَخَذَهُ وَ أَدْرَجَهُ وَ وَضَعَهُ تَحْتَ رَأْسِهِ قَالَ فَكُفِّنَ فِيهِ‏ قَالَ‏ أَحْمَدُ قَالَ‏ أَبُو يَعْقُوبَ‏ رَأَيْتُ‏ أَبَا اَلْحَسَنِ ع‏ مَعَ‏ اِبْنِ اَلْخَضِيبِ‏ فَقَالَ لَهُ‏ اِبْنُ اَلْخَضِيبِ‏ سِرْ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ لَهُ أَنْتَ اَلْمُقَدَّمُ فَمَا لَبِثَ إِلاَّ أَرْبَعَةَ أَيَّامٍ حَتَّى وُضِعَ اَلدَّهَقُ‏ عَلَى سَاقِ‏ اِبْنِ اَلْخَضِيبِ‏ ثُمَّ نُعِيَ‏ قَالَ رُوِيَ‏ عَنْهُ‏ حِينَ أَلَحَّ عَلَيْهِ‏ اِبْنُ اَلْخَضِيبِ‏ فِي اَلدَّارِ اَلَّتِي يَطْلُبُهَا مِنْهُ بَعَثَ إِلَيْهِ لَأَقْعُدَنَّ بِكَ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقْعَداً لاَ يَبْقَى‏ لَكَ بَاقِيَةٌ فَأَخَذَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي تِلْكَ اَلْأَيَّامِ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۹
روایت شده از : امام هادى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام هادى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَان‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۷۱

ابو يعقوب گفت: من آن محمد (بن فرج) را پيش از مردنش در سامراء ديدم، شب هنگامى بود كه جلو ابو الحسن (ع) آمده بود بر او نگريست و از فردا بيمار شد، پس از چند روز بيماريش به ديدار او رفتم و سنگين شده بود و به من گزارش داد كه براى او جامه‏اى فرستاده (يعنى امام) و آن را گرفته و پيچيده و زير سرش نهاد، گويد: در آن كفن شد. احمد گويد: ابو يعقوب گفت: من ابو الحسن (ع) را با ابن الخضيب ديدم، ابن الخضيب به آن حضرت گفت: پيش برو قربانت، در پاسخ او فرمود: تو مقدم هستى، چهار روز بيشتر نشد كه چوبهاى شكنجه را به ساقهاى ابن الخضيب بستند و سپس خبر مرگش اعلام شد. احمد گفته كه: از او روايت شده است كه چون ابن الخضيب در باره خانه‏اى كه آن را از امام (ع) مطالبه مى‏كرد سخت‏گيرى نمود، امام به او پيغام فرستاد كه من هر آينه به وسيله در خواست از خداى عز و جل تو را به روزى مى‏نشانم كه اثرى از تو به جا نماند و خدا عز و جل ابن الخضيب را در همان روزها گرفتار كرد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۲۶

ابو يعقوب گويد: شبى محمد (بن فرج) را پيش از مرگش در برابر امام هادى عليه السلام‏ ديدم: حضرت باو نگريست و او فردا بيمار شد، چند روز كه از بيماريش گذشت، بعيادتش رفتم، سنگين شده بود، بمن خبر داد كه امام براى او پارچه‏ئى فرستاده و او آن را پيچيده و زير سرش گذاشته، سپس او را در همان پارچه كفن كردند. ابو يعقوب گويد: امام هادى عليه السلام را همراه ابن خضيب ديدم، ابن خضيب بحضرت عرضكرد: راه برو قربانت گردم» فرمود: تو جلوترى، چهار روز بيشتر نگذشت كه چوبهاى شكنجه را بپاى ابن خضيب گذاردند و سپس خبر مرگش رسيد. و از او روايت شده كه چون ابن خضيب در باره خانه‏اى كه از آن حضرت مطالبه ميكرد پافشارى نمود، امام برايش پيغام داد: با درخواست از خداى عز و جل ترا بروزگارى مينشانم كه اثرى از تو بجا نماند، سپس خداى عز و جل هم او را در همان ايام گرفتار ساخت.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۱۱

حسين بن محمد، از مردى، از احمد بن محمد روايت كرده است كه گفت: ابو يعقوب مرا خبر داد و گفت: او را ديدم- يعنى: محمد بن فرج- پيش از آن‏كه بميرد در سُرّ من رأى در آخر روزى، به امام على نقى عليه السلام برخورد و آن حضرت به سوى او نظر كرد، و محمد در فرداى آن بيمار شد. بعد از آن‏كه چند روزى از بيمارى او گذشت، بر او داخل شدم كه او را عيادت كنم، و در آن وقت سنگين شده بود. پس مرا خبر داد كه آن حضرت جامه‏اى به سوى او فرستاده، و او آن جامه را گرفته، و پيچيده و در زير سر خود گذاشته. ابويعقوب مى‏گويد كه: محمد بن فرج در آن جامه كفن شد. احمد مى‏گويد كه: ابو يعقوب گفت: امام على نقى عليه السلام را با ابن خضيب ديدم، پس ابن خضيب به آن حضرت عرض كرد كه: برو، فداى تو گردم (يعنى: بمير) حضرت فرمود كه: «تو پيش خواهى بود». پس بيش از چهار روز درنگ نكرد تا آن‏كه شكنجه و كُنْد بر پاى ابن خضيب گذاشتند، بعد از آن خبر مرگش رسيد. احمد مى‏گويد: و نيز از ابويعقوب روايت شده است كه: در هنگامى كه ابن خضيب بر آن حضرت اصرار زيادى كرد در باب خانه‏اى كه از آن حضرت طلب مى‏نمود، حضرت به سوى او فرستاد كه: «هر آينه تو را مى‏نشانم از خداى عزّوجلّ به جايى كه تو را هيچ‏چيز باقى نماند»، پس خداى عزّوجلّ او را در آن چند روز هلاك كرد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)