روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۷
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد عن المعلي بن محمد عن احمد بن محمد بن عبد الله عن علي بن محمد النوفلي قال قال لي محمد بن الفرج :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۶ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۶۹
از على بن محمد نوفلى كه گفت: محمد بن فرج به من گفت: ابو الحسن (ع) به او نوشته: اى محمد، كار و بار خود را گرد آور و در حذر باش، گفت: من در جمع آورى كار خود بودم و نمىدانستم مقصود آن حضرت از اين نامه چيست، تا آنكه فرستاده خليفه آمد و مرا زير زنجير از مصر برد و هر چه داشتم، مهر و موم كرد و من هشت سال در زندان به سر بردم. و سپس نامهاى از آن حضرت به من رسيد كه نوشته بود: اى محمد، در ناحيه سمت غربى، منزل مكن، من نامه را خواندم و با خود گفتم: من در زندانم و به من اين را نوشته است؟ اين بسيار شگفت آور است و ديرى نگذشت كه مرا آزاد كردند و الحمد لله، گفت كه: محمد بن فرج به آن حضرت نوشت و در باره مزرعهها و آب و ملك خود پرسش كرد. در پاسخ او نوشت كه: به زودى آنها را به تو برگردانند و اگر هم بر نگردانند، تو را زيانى نباشد و چون محمد بن فرج را به سامره خواستند، نامه رَدّ املاك او را صادر كردند ولى پيش از دريافت آن، خودش مُرد. گويد: احمد بن خضيب به محمد بن فرج نوشت و از او خواست كه به سامره رود و محمد بن فرج به امام نوشت و با او مشورت كرد، و امام در پاسخ او نوشت برو به سامره كه براى تو گشايش است، ان شاء الله تعالى و او به سامره رفت و جز اندكى نپائيد كه مرد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۱۱
حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللَّه، از على بن محمد نوفلى روايت كرده است كه گفت: محمد بن فَرَج به من گفت كه: امام على نقى عليه السلام به او نوشت كه: «اى محمد، امور خود را جمعآورى كن و حِذر خويش را فراگير». «۲» محمد مىگويد كه: من در كار جمع امر خويش بودم و سرّ آنچه حضرت به من نوشته بود، نمىدانستم، تا آنكه رسولى از جانب خليفه بر من وارد شد و مرا در بند نموده از مصر به سوى بغداد برد و هر چه داشتم قلمگير شد، و همه را تصرّف كردند، و من هشت سال در زندان بودم. بعد از آن نامهاى از آن حضرت بر من وارد شد در زندان و در آن نوشته بود كه: «اى محمد، در ناحيه سمت و جهتى كه در طرف غربى شهر است، فرود ميا». پس من نامه را خواندم و با خود گفتم كه: به من اين را مىنويسد و حال آنكه من در زندانم. به درستى كه اين امر بسيار عجيب است. پس درنگى نكردم كه مرا رها كردند. و الحمد للَّه. على بن محمد مىگويد كه: محمد بن فَرج به آن حضرت نوشت و از او سؤال كرد كه اموالش به او ردّ شود. حضرت به او نوشت كه: «آنها در اين زودى بر تو رد خواهد شد، و تو را زيانى نمىرسد كه بر تو ردّ نشود». و چون محمد بن فرج به سوى سُرّ من رأى بيرون رفت، خليفه به او نوشت كه اموال او را ردّ نموده، خود متصرّف شود و پيش از آنكه به حيطه تصرّف او در آيد، وفات كرد. و نيز على مىگويد كه: احمد بن خَضيب به محمد بن فرج نوشت و از او خواهش كرد كه از بغداد بيرون آيد به سوى سُرّ من رأى، پس محمد به خدمت امام على نقى عليه السلام نوشت و با آن حضرت در اين باب مشورت كرد. حضرت به او نوشت كه: «بيرون آى، زيرا كه زوال اندوه تو در اين است». ان شاءاللَّه. پس بيرون آمد و درنگ نكرد، مگر اندك زمانى تا وفات كرد. __________________________________________________ (۲). و حذر، به كسر حا و سكون ذال، هر چه به آن از آفات احتراز شود. (مترجم)