روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد عن رجل عن احمد بن محمد قال اخبرني ابو يعقوب قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۷۱
ابو يعقوب گفت: من آن محمد (بن فرج) را پيش از مردنش در سامراء ديدم، شب هنگامى بود كه جلو ابو الحسن (ع) آمده بود بر او نگريست و از فردا بيمار شد، پس از چند روز بيماريش به ديدار او رفتم و سنگين شده بود و به من گزارش داد كه براى او جامهاى فرستاده (يعنى امام) و آن را گرفته و پيچيده و زير سرش نهاد، گويد: در آن كفن شد. احمد گويد: ابو يعقوب گفت: من ابو الحسن (ع) را با ابن الخضيب ديدم، ابن الخضيب به آن حضرت گفت: پيش برو قربانت، در پاسخ او فرمود: تو مقدم هستى، چهار روز بيشتر نشد كه چوبهاى شكنجه را به ساقهاى ابن الخضيب بستند و سپس خبر مرگش اعلام شد. احمد گفته كه: از او روايت شده است كه چون ابن الخضيب در باره خانهاى كه آن را از امام (ع) مطالبه مىكرد سختگيرى نمود، امام به او پيغام فرستاد كه من هر آينه به وسيله در خواست از خداى عز و جل تو را به روزى مىنشانم كه اثرى از تو به جا نماند و خدا عز و جل ابن الخضيب را در همان روزها گرفتار كرد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۲۶
ابو يعقوب گويد: شبى محمد (بن فرج) را پيش از مرگش در برابر امام هادى عليه السلام ديدم: حضرت باو نگريست و او فردا بيمار شد، چند روز كه از بيماريش گذشت، بعيادتش رفتم، سنگين شده بود، بمن خبر داد كه امام براى او پارچهئى فرستاده و او آن را پيچيده و زير سرش گذاشته، سپس او را در همان پارچه كفن كردند. ابو يعقوب گويد: امام هادى عليه السلام را همراه ابن خضيب ديدم، ابن خضيب بحضرت عرضكرد: راه برو قربانت گردم» فرمود: تو جلوترى، چهار روز بيشتر نگذشت كه چوبهاى شكنجه را بپاى ابن خضيب گذاردند و سپس خبر مرگش رسيد. و از او روايت شده كه چون ابن خضيب در باره خانهاى كه از آن حضرت مطالبه ميكرد پافشارى نمود، امام برايش پيغام داد: با درخواست از خداى عز و جل ترا بروزگارى مينشانم كه اثرى از تو بجا نماند، سپس خداى عز و جل هم او را در همان ايام گرفتار ساخت.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۱۱
حسين بن محمد، از مردى، از احمد بن محمد روايت كرده است كه گفت: ابو يعقوب مرا خبر داد و گفت: او را ديدم- يعنى: محمد بن فرج- پيش از آنكه بميرد در سُرّ من رأى در آخر روزى، به امام على نقى عليه السلام برخورد و آن حضرت به سوى او نظر كرد، و محمد در فرداى آن بيمار شد. بعد از آنكه چند روزى از بيمارى او گذشت، بر او داخل شدم كه او را عيادت كنم، و در آن وقت سنگين شده بود. پس مرا خبر داد كه آن حضرت جامهاى به سوى او فرستاده، و او آن جامه را گرفته، و پيچيده و در زير سر خود گذاشته. ابويعقوب مىگويد كه: محمد بن فرج در آن جامه كفن شد. احمد مىگويد كه: ابو يعقوب گفت: امام على نقى عليه السلام را با ابن خضيب ديدم، پس ابن خضيب به آن حضرت عرض كرد كه: برو، فداى تو گردم (يعنى: بمير) حضرت فرمود كه: «تو پيش خواهى بود». پس بيش از چهار روز درنگ نكرد تا آنكه شكنجه و كُنْد بر پاى ابن خضيب گذاشتند، بعد از آن خبر مرگش رسيد. احمد مىگويد: و نيز از ابويعقوب روايت شده است كه: در هنگامى كه ابن خضيب بر آن حضرت اصرار زيادى كرد در باب خانهاى كه از آن حضرت طلب مىنمود، حضرت به سوى او فرستاد كه: «هر آينه تو را مىنشانم از خداى عزّوجلّ به جايى كه تو را هيچچيز باقى نماند»، پس خداى عزّوجلّ او را در آن چند روز هلاك كرد.