الكهف ٩٠
کپی متن آیه |
---|
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً |
ترجمه
الكهف ٨٩ | آیه ٩٠ | الكهف ٩١ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مَطْلِعَ الشَّمْسِ»: مراد قسمت شرق جهان معمور آن روزی است. «سِتْراً»: پرده و پوشش. مراد جامه یا خانه است. «لَمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْراً»: مراد این است که آنان مردمان عریانی یا کم جامهای بودند همچون ساکنان برخی از نواحی کشور سودان و اواسط آفریقای امروزی. یا این که خانه و کاشانهای به صورت ساختمان نداشتند و بلکه بیاباننشین بوده و در مغاکها و گودالها بسر میبردند.
تفسیر
- آيات ۸۳ -۱۰۲ سوره كهف
- معناى «عين حَمِئَة» و بيان موقعيت جغرافيایى آن
- ظالمان را عذاب مى كنيم و برای مؤمنان نیکوکار، جزاى حُسنى است
- ساختن سدّ، به وسيله ذوالقرنين
- وجوهى كه در بيان مراد آيه شريفه: «أفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا...» گفته شده
- بحث روايتى
- اختلافات متعدد، در روايات مربوط به ذوالقرنين
- دو روايت از اميرمؤمنان «ع»، درباره ذوالقرنين
- حديثى از امام صادق «ع»، درباره آفتاب و طلوع و غروب آن
- رواياتى در ذيل برخى آيات راجع به ذوالقرنين
- بحثى قرآنى و تاريخى، پيرامون داستان ذوالقرنين، در چند فصل
- ۱ - داستان ذوالقرنين در قرآن
- ۲ - داستان ذوالقرنين و سدّ و يأجوج و مأجوج، از نظر تاريخ
- ۳- ذوالقرنين كيست و سدّش كجاست؟
- ردّ نظر بعضى كه ذوالقرنين را، همان اسكندر مقدونى دانسته اند
- نظر جمعى از مورخان، كه ذوالقرنين را مردى از ملوك يمن دانسته اند
- سخن بعضى که ذوالقرنین را، كورش، پادشاه هخامنشى، و يأجوج و مأجوج را ، اقوام مغول دانسته اند
- نظر مفسران و مورخان، پيرامون قوم يأجوج و مأجوج
تفسیر نور (محسن قرائتی)
حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً «90»
تا آنكه به محلّ طلوع خورشيد رسيد، آن را چنان يافت كه بر قومى طلوع مىكند كه جز خورشيد براى آنان پوشش وسايهبانى قرار نداده بوديم.
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90)
حَتَّى إِذا بَلَغَ: تا چون رسيد. مَطْلِعَ الشَّمْسِ: به محل برآمدن آفتاب، يعنى منتهاى مساكن شرق كه مبدء عمارت طرف مشترى مىباشد. وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ: و يافت آفتاب را كه هر صبح برمىآمد و شعاعش مىتابد بر قومى كه: لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً: قرار نداده بوديم براى ايشان به غير از طلوع آفتاب پوششى از لباس دنيا، كه ميان آنها و آفتاب مانع باشد، و زمين هم در غايت سستى و نرمى كه هيچ بنائى بر آن مستقر نبود. مفسرين در اين
«1» بحار الانوار ج 13 ص 299 حديث 17 و ج 52 ص 152 حديث بنقل از كمال الدين سند حديث، در مصدر، به امام رضا عليه السلام منتهى مىشود.
جلد 8 - صفحه 115
اختلاف نمودهاند: بعضى گفتهاند در آنجا هيچ بنا و درختى نبود كه مانع تابش آفتاب باشد، و لذا وقت طلوع به سردابهاى زير زمين يا غواصى در دريا مشغول، و وقت غروب تحصيل روزى مىنمودند، و حال آنها بر خلاف تمامى خلق بود.
نزد جمعى آنها را لباس، و مثل حيوان بسر مىبردند. و اهل هيئت گفتهاند:
اكثر حال مردم آفريقا چنين است كه مجاور خط استوا هستند. عياشى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه: ذو القرنين وارد شد بر قومى كه سوزانيده بود آنها را آفتاب و رنگ جسد آنها را تغيير داده به حدى كه سياه شده «1».
حكايت: عمر بن مالك بن اميه گويد: مردى را ديدم حديث مىكرد براى قومى: كه به شهر چين رسيدم به اقصاى زمين. مرا گفتند: ميان تو و مطلع آفتاب يك روز راه باشد. شخصى از آنها اجرت دادم، آنجا رسيديم، گروهى را ديدم گوشهاى خود را وقت خواب يكى را به زير و يكى را به روى خود انداختى.
آن شخص زبان آنها را مىدانست، گفت: ما آمدهايم ببينيم آفتاب چگونه برآيد. وقت طلوع صدائى شنيدم، چون سلسله آواز آهن، از هيبت آن من بيهوش افتادم. چون به هوش آمدم، مرا روغن مىماليدند. آفتاب را ديدم بر آب افتاده به رنگ روغن زيت، و كناره آسمان را ديدم مانند دامن خيمه، همينكه آفتاب بالا آمد، مر در سردابى بردند. چون آفتاب از آنها بگرديد، به كناره دريا آمد؛ ماهى صيد و به آفتاب مىانداختند، چون بريان شد مىخوردند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً (91)
ترجمه
پس توسل جست بوسيلهاى
تا وقتى كه رسيد بجاى بيرون آمدن آفتاب يافت آنرا كه ميتابيد بر گروهى كه قرار نداده بوديم براى آنها از زير آن پوششى
اينچنين بود و بتحقيق احاطه داشتيم بآنچه نزد او بود بآگاهى.
تفسير
جناب ذو القرنين پس از فراغت از امر بلاد مغرب اراده مسافرت بمشرق نمود پس پيروى و متابعت و اتّخاذ نمود براى نيل بمقصود سبب و وسيلهاى را از ميان آن وسائل و اسباب كه بخواست خدا براى او آماده شده بود تا رسيد بمنتهاى آبادى مشرق و يافت آفتابرا كه از بدو طلوع تا غروب ميتابد بر گروهى كه حاجب و ساترى ميان آنها و آفتاب خداوند قرار نداده نه كوهى است نه درهاى نه درختى است نه بنائى در مجمع و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه آنها نياموخته بودند صنعت بنّائى را و قمّى ره نقل نموده كه فرمود نياموخته بودند صنعت لباس را و عياشى ره از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه ذو القرنين وارد شد بر قوميكه سوزانده بود آنها را آفتاب و تغيير داده بود اجساد و الوان آنها را تا حدّيكه شده بودند مانند شب تار چنين بود حكايت ذو القرنين و كيفيت احاطه او بمغرب و مشرق كه بيان شد يا سلوك او با اهل مشرق مانند سلوك او با اهل مغرب بود و خداوند احاطه داشت بر او و لشكر و حشم و خدم و مهمّات جنگى و اسباب و
جلد 3 صفحه 451
آلات و ادوات و وسايل حركت و سكون و پيشرفت او بعلم و اراده و تدبير و تقدير بطوريكه هيچ يك از آنها در هيچ آنى بيرون از علم و بصر و خارج از اطلاع و خبر خداوند نبود و بنابر آنچه تاكنون بتبع آقايان مفسّرين ذكر شد كلمه كذالك در كلام خداوند متمّم آيه سابقه، و جمله و قد احطنا ابتداء كلام است ولى بنظر حقير محتمل است كذالك ابتداء كلام لا حق باشد باين تقريب كه خدا ميفرمايد اين چنين با عظمت و مفصّل بود دستگاه و وسائل و اسباب پيشرفت كار او در مغرب و مشرق با اينحال از محيط علم و اطلاع ما خارج نبود و ما از تمام جزئيات آن دستگاه باخبر بوديم ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
حَتّي إِذا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمسِ وَجَدَها تَطلُعُ عَلي قَومٍ لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها سِتراً (90)
تا زماني که رسيد بمحل طلوع شمس طرف مشرق زمين يافت که آفتاب طلوع ميكند بر قومي که قرار نداديم از براي آنها از طرف شمس ساتري حَتّي إِذا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمسِ البته نزديك درياي طرف مشرق ممكن نيست سكونت در آن و مراد محليست که قابل سكونت باشد وجدها مشاهده كرد که خورشيد تَطلُعُ عَلي قَومٍ يك جماعت وحشي بياباني که لَم نَجعَل لَهُم نداشتند سايه باني مثل عمارتي يا كوهي يا اشجاري که خود را بتوانند از تابش آفتاب حفظ كنند علم ساختمان و غرس اشجار و كشت و زراعت نداشتند و البته در اثر تابش آفتاب سياه پوست بودند مِن دُونِها سِتراً كوهي هم نبود که در سايه كوه زيست كنند و در حديث از حضرت باقر عليه السّلام دارد اول پيغمبري که داراي مقام سلطنت شد ذي القرنين بود که بعد از نوح بوجود آمد و نامش عيّاش بود و مالك شده ما بين مشرق و مغرب که تمام كره زمين در تحت تصرف او در آمد.
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 90)- «و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشید رسید» (حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).
«در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع میکند که جز آفتاب برای آنها پوششی قرار نداده بودیم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).
این جمعیت در مرحلهای بسیار پایین از زندگی انسانی بودند، تا آنجا که برهنه زندگی میکردند، و یا پوشش بسیار کمی که بدن آنها را از آفتاب نمیپوشانید، داشتند.
نکات آیه
۱- ذوالقرنین، در سفر دوم خویش، به آخرین نقطه خشکى در سمت مشرق رسید و با مردمى بدوى و عارى از تمدن روبه رو شد. (بلغ مطلع الشمس ... لم نجعل لهم من دونها سترًا) ضمیر «دونها» به «الشمس» بازمى گردد و مفاد جمله «لم نجعل...» این است که مردم آن سرزمین، جز خورشید، پوششى نداشتند; یعنى، هیچ بنا و ساختمانى که سایبان آنان باشد و هیچ پوشاکى که بدنشان را به پوشاند، در بین آنان مشاهده نمى شد، لذا از آنان، تعبیر به اقوامى بدوى شده است.
۲- ساکنان شرق سرزمین ذى القرنین، مردمى فاقد تن پوش و سرپناه بودند. (وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترًا)
۳- ذوالقرنین، در شرق سرزمین خویش، با مردمى ساکن بیابانى کویرى و بدون گیاه مواجه شد. * (لم نجعل لهم من دونها سترًا) از واژه «لم نجعل» این احتمال جان مى گیرد که بى پناهى در برابر تابش آفتاب، معلول امورى بود که به «جعل» الهى مربوط مى شود، مانند کویرى بودن سرزمین که از امور طبیعى است.
۴- زمان ذوالقرنین، در دورترین نقطه شرق سرزمین او، از صنعت لباس و ساختمان، خبرى نبوده است. (بلغ مطلع الشمس ... لم نجعل لهم من دونها سترًا)
۵- در عصر ذوالقرنین، مردم ساکن غرب سرزمین او، متمدن تر و پیشرفته تر از مردم ساکن در شرق سرزمین وى بودند. (بلغ مغرب الشمس ... وجد عندها قومًا ... تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترًا)
۶- اراده الهى، در دستیابى جوامع و اقوام به تمدن، نقش دارد. (لم نجعل لهم من دونها سترًا)
روایات و احادیث
۷- «عن أمیرالمؤمنین(ع): ... انّ ذاالقرنین ورد على قوم قد أحرقتهم الشمس و غیّرت أجسادهم و ألوانهم حتّى صیّرتهم کالظلمة ; از امیرالمؤمنین(ع): روایت شده: همانا، ذوالقرنین، به قومى رسید که تابش خورشید، آنان را سوزانده و موجب تغییر بدن و تغییر رنگ شان شده بود، به گونه اى که آنان را (در سیاهى) به مانند پاره اى از تاریکى درآورده بود».[۱]
۸- «عن أبى جعفر(ع) فى قول اللّه «لم نجعل لهم من دونها ستراً. کذلک» قال: لم یعلموا صنعة البیوت ; از امام باقر(ع) درباره این سخن خدا: «لم نجعل لهم من دونها ستراً. کذلک» روایت شده: آن قوم صنعت خانه سازى را نمى دانستند».[۲]
موضوعات مرتبط
- برهنگى: تاریخ برهنگى ۲
- تمدن: تاریخ تمدن ۵; منشأ تمدن ۶
- خدا: آثار اراده خدا ۶
- ذوالقرنین: تمدن در دوران ذوالقرنین ۱، ۵; دومین مسافرت ذوالقرنین ۱; ذوالقرنین در مشرق ۱، ۷; ساختمان سازى در دوران ذوالقرنین ۴، ۸; سیاه پوستان دوران ذوالقرنین ۷; قصه ذوالقرنین ۱، ۲، ۳، ۷; لباس در دوران ذوالقرنین ۴
- سرزمینها: بادیه نشینى مردم مشرق سرزمین ذوالقرنین ۱، ۳; برهنگى مردم مشرق سرزمین ذوالقرنین ۲; بى خانمانى مردم مشرق سرزمین ذوالقرنین ۲; تمدن مردم مشرق سرزمین ذوالقرنین ۵; تمدن مردم مغرب سرزمین ذوالقرنین ۵
- لباس: تاریخ لباس ۴
منابع