روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۰۸۳
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
الحسين بن محمد عن معلي بن محمد و علي بن محمد عن صالح بن ابي حماد جميعا عن الوشا عن احمد بن عايذ عن ابي خديجه عن معلي بن خنيس عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۰۸۲ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۰۸۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۲۰۳
از امام صادق (ع) كه مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: يا رسول اللَّه! مرا تعليم ده، فرمود: برو و خشم مكن، آن مرد گفت: همين مرا بس است، رفت به خاندان خود و به ناگاه تيره و تبارش جنگى برپا بود، همه صف بسته و سلاح جنگ برداشته بودند و چون چنين ديد، سلاح جنگ خود را برداشت و سپس با آنها در صف ايستاد و به ياد گفته رسول خدا (ص) افتاد كه خشم مكن و سلاح را به دور انداخت و رفت نزد آن مردى كه دشمن تيره و تبارش بودند و گفت: اى حضرات! هر چه زخم و كشتار و زدن بىاثر بر شماها وارد شده، به عهده من باشد و از مال خودم غرامت مىدهم، من همه را براى شما پرداخت مىكنم، آن مردم هم در پاسخ گفتند: هر چه از اين بابت باشد، از آن شما باشد، ما خودمان سزاوارتريم كه آنها را تلافى كنيم، فرمود: آن مردم با هم صلح و سازش كردند و خشم از ميان رفت.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۴۱۴
امام صادق عليه السّلام فرمود: مردى به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله عرضكرد: يا رسول اللَّه! مرا تعليم ده، فرمود: برو و غضب مكن، آن مرد گفت: همين مرا بس است و بجانب قبيله خود رفت، ناگاه در ميان قومش جنگى بپا شد، و اسلحه پوشيده در برابر يك ديگر صف كشيدند، آن مرد هم چون چنان ديد، اسلحه پوشيد و بصف ايستاد، آنگاه سخن پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله را بياد آورد كه باو فرمود:
«غضب مكن» سپس اسلحه را كنار گذاشت، و نزد مردمى كه دشمن قومش بودند آمد و گفت: اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بىنشانهئى كه در افراد شما باشد بعهده من و من خونبهاى آن را بشما ميپردازم (امام زخم نشانهدار را از زنندهاش بگيريد) آن مردم گفتند، هر چه چنين باشد بنفع شما و ما از شما بپرداخت اين جريمه سزاوارتريم، سپس با يك ديگر صلح كردند و آن كينه از ميان برفت.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۷۲۵
حسين بن محمد روايت كرده است، از معلّى بن محمد و على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد و هر دو، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابو خديجه، از معلّى بن خنيس، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: «مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: يا رسول اللَّه!مرا تعليم كن و آنچه بايد به من بياموز. فرمود: برو و خشم مگير. آن مرد گفت كه: به اين اكتفا نمودم. و به جانب اهل خويش برگشت، ناگاه ديد كه در ميان قومش جنگ واقع است و با قومى ديگر دعوى دارند، و صفّها ايستادهاند و سلاح و آلت كارزار پوشيدهاند. چون چنان ديد، او نيز سلاح خود را پوشيد و با ايشان ايستاد. بعد از آن، گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را به خاطر آورد كه به او فرموده بود كه: خشم مگير. پس سلاح را انداخت و به سوى آن گروهى كه دشمن قومش بودند روانه شد، و آمد تا به نزد ايشان رسيد و گفت كه: اى جماعت! آنچه از براى شما است از زخم و كشتن و زدن كه در آن نشانهاى نمانده، و از قوم من طلب داريد، همه آنها بر من است در مال من، كه آنها را ضامنم، و من آن را تمام و كمال به شما مىدهم. آن گروه گفتند كه: آنچه اتّفاق افتاده از براى شما و ما، از سر آن گذشتيم؛ زيرا كه ما به اين از شما سزاوارتريم». حضرت فرمود: «پس آن گروه با يكديگر آتشى كردند و خشمى كه داشتند برطرف شد».