روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۷ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۷ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۷ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

احمد بن مهران رحمه الله عن محمد بن علي عن سيف بن عميره عن اسحاق بن عمار قال :

سَمِعْتُ‏ اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ‏ يَنْعَى إِلَى رَجُلٍ نَفْسَهُ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ مَتَى يَمُوتُ اَلرَّجُلُ مِنْ‏ شِيعَتِهِ‏ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ شِبْهَ اَلْمُغْضَبِ فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ‏ قَدْ كَانَ‏ رُشَيْدٌ اَلْهَجَرِيُ‏ يَعْلَمُ عِلْمَ اَلْمَنَايَا وَ اَلْبَلاَيَا وَ اَلْإِمَامُ أَوْلَى بِعِلْمِ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا إِسْحَاقُ‏ اِصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَإِنَّ عُمُرَكَ قَدْ فَنِيَ وَ إِنَّكَ تَمُوتُ إِلَى سَنَتَيْنِ وَ إِخْوَتَكَ وَ أَهْلَ بَيْتِكَ لاَ يَلْبَثُونَ بَعْدَكَ إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى تَتَفَرَّقَ كَلِمَتُهُمْ وَ يَخُونُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً حَتَّى يَشْمَتَ بِهِمْ عَدُوُّهُمْ فَكَانَ هَذَا فِي نَفْسِكَ فَقُلْتُ فَإِنِّي أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ بِمَا عَرَضَ فِي صَدْرِي فَلَمْ يَلْبَثْ‏ إِسْحَاقُ‏ بَعْدَ هَذَا اَلْمَجْلِسِ إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى مَاتَ فَمَا أَتَى عَلَيْهِمْ إِلاَّ قَلِيلٌ حَتَّى قَامَ‏ بَنُو عَمَّارٍ بِأَمْوَالِ اَلنَّاسِ‏ فَأَفْلَسُوا


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۶ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۸۸
روایت شده از : امام موسى كاظم عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام موسى كاظم (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۱۳

از اسحاق بن عمار، گويد: شنيدم امام كاظم (ع) به مردى خبر مرگ او را مى‏دهد، در دل خود گفتم: راستى او مى‏داند كه مردى از شيعيانش چه وقت مى‏ميرد؟ امام، خشمناك به من رو كرد و فرمود: اى اسحاق، رشيد هجرى (يكى از ياران معروف على (ع) مرگ و مير و گرفتارى‏هاى آينده را مى‏دانست، امام كه به دانستن آن شايسته‏تر است. سپس فرمود: اى اسحاق، تو هر كار مى‏خواهى بكن، زيرا عمرت رفته است، و تو تا دو سال ديگر خواهى مرد و برادران و خاندان تو هم پس از تو جز اندكى نمانند، كه با هم ستيزه كنند و به همديگر خيانت ورزند، تا دشمن آنها را سرزنش كند و تو اينها را در دل مى‏گيرى و تعجب مى‏كنى كه امام مرگ كسى را بداند. من گفتم: از خدا آمرزش مى‏خواهم براى آنچه در دلم گذشت، اسحق پس از اين مجلس، اندكى بيش زنده نماند و ديرى نپائيد كه پسران عمار مال مردم را گرفتند و هدر كردند و مفلس شدند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۹۹

اسحاق بن عمار گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام خبر مرگ مردى را بخود او گفت، من با خود گفتم: مگر او ميداند هر يك از شيعيانش كى ميميرند؟! حضرت با قيافه‏اى مانند خشمگين متوجه من شد و فرمود: اى اسحاق! رشيد هجرى علم منايا و بلايا (مرگ و مصيبات مردم) را ميدانست، امام كه بدانستن آن سزاوارتر است. سپس فرمود: اى اسحاق هر چه خواهى بكن كه عمر تو گذشته و تا دو سال ديگر [و بدو سال نرسيده‏] ميميرى و برادران و خانواده‏ات اندكى پس از تو اختلاف كلمه پيدا كنند و بيكديگر خيانت ورزند. آنجا كه دشمن شماتتشان كند، با آنكه در دل تو چنان گذشت (كه من چگونه مرگ شيعيانم را ميدانم). من گفتم: من از آنچه در دلم گذشت از خدا آمرزش ميخواهم. سپس مدتى پس از اين مجلس نگذشت كه اسحاق مرد و خاندان عمار دست نياز باموال مردم گشودند و مفلس شدند (يعنى قرض مى‏كردند و نميتوانستند بپردازند).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۶۳

احمد بن مهران رحمه الله، از محمد بن على، از سيف بن عَميره، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه خبر مرگ مردى را به خودش مى‏داد و مى‏فرمود كه در چه زمان فوت خواهد شد. من با خود گفتم كه: آن حضرت اين هم مى‏داند كه مردى از شيعيان او در چه زمان مى‏ميرد؟ پس آن حضرت به جانب من التفات نمود، مانند كسى كه به خشم آمده باشد و فرمود كه: «اى اسحاق، رُشيد هجرى، علم مرگ‏ها و بلاها را مى‏دانست، و امام، به دانستن اين امر سزاوارتر است»، بعد از آن فرمود: «اى اسحاق، آنچه مى‏كنى، بكن كه عمرت تمام شده، و تو تا دو سال ديگر مى‏ميرى و برادران و اهل بيتت بعد از تو درنگ نمى‏كنند، مگر اندك زمانى تا آن‏كه سخن ايشان پراكنده مى‏شود، و با يكديگر نزاع مى‏كنند و بعضى از ايشان با بعضى خيانت مى‏كند، و به مرتبه‏اى مى‏رسد كه دشمنان ايشان به ايشان شماتت و شادى مى‏كنند، پس اينك در دل تو بود و مى‏دانستى كه عاقبت امر ايشان به كجا خواهد كشيد». عرض كردم كه: من از خدا طلب آمرزش مى‏كنم از آنچه در سينه‏ام به هم رسيد. و اسحاق، بعد از اين مجلس درنگى نكرد تا فوت شد، و بر برادران و اهل بيت او زمانى نگذشت، مگر اندكى كه بنى‏عمّار بر پا شدند و بر مال‏هاى مردم مسلّط شدند و ايشان مفلس و فقير شدند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)