ریشه کبر: تفاوت میان نسخهها
(افزودن نمودار دفعات) |
(Added root proximity by QBot) |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
=== قاموس قرآن === | === قاموس قرآن === | ||
(بر وزن عنب و قفل) بزرگى قدر. چنانكه درقاموس و اقرب گفته. مثل [توبه:72]. [نحل:41]. و آن به اعتبار سن نيز گفته مىشود مثل [آل عمران:40]. كه مراد از آن بزرگى سن و پيرى است. راغب گفته: اصل صغير و كبير در اعيان است و به طور استعاره در معانى به كار روند. و آن به معنى سنگينى نيز آيد كه نوعى از بزرگى است مثل [شورى:13]. گران است بر مشركان آنچه آنها را بدان مىخوانيد. *** كبير: از اسماء حسنى است [حج:62]. ظاهراً آن به معنى عظيم القدر است چنانكه على به معنى بلند پايه است در مجمع آن را «اَلسَّيِّدُ الْمَلِكُ الْقادِرُ عَلى جَميعِ الْاَشْياءِ» گفته است. مراجعه به آيات نشان مىدهد كه آن نوعاً در ذيل آياتى آمده سخن در قدرت و احاطه خداوند است و على هذا سخن مجمع تأييد مىشود. كبير در غير خدا و در كبير معنوى و جسمى و ايضاً به معنى رئيس و رهبر به كار رفته است مثل [فاطر:32]. كه معنوى است [انبیاء:58]. كه مىشود گفت: بزرگى جثه مراد است و در آيه [طه:71]. مراد رهبر و رئيس مىباشد. كبرياء: عظمت و حكومت [يونس:78]. و باشد براى شما عظمت و حكمرانى در زمين؟ [جاثية:37]. مراد از آن در آیه ربوبيّت عامه و حكومت مطلقه است و لفظ عزيز و حكيم تا حدى آن را معنى مىكند. *** كبر: (به كسر اول) بزرگى ايضاً تكبر و خودبينى. مثل [نور:11]. بعضى «كبر» را در آيه به ضم كاف خواندهاند مراد از آن معظم شىء است. ضمير «كبره» راجع به افك واقع در صدر آيه است گويند مراد از «وَالَّذى تَوَلَّى» عبداللَّه بن ابى است كه در اشاعه افك پافشارى مىكرد. يعنى: آنكه به معظم افك مباشرت كرده براى اوست عذابى بزرگ. [غافر:56]. نيست در سينه هايشان مگر تكبر و خود بزرگ بينى. تكّبر: نيز به همان معنى است و شايد تكلف در آن منظور باشد يعنى به زور خودش را كبير مىداند بدترين تكبر آن است كه در برابر امر خدا تكبر و از قبول آن امتناع كند [اعراف:13]. استكبار آن است كه اظهار بزرگى و تكبر كند با آنكه اهلش نيست [بقره:34]. و آيات قرآن همه در اين زمينه است. | (بر وزن عنب و قفل) بزرگى قدر. چنانكه درقاموس و اقرب گفته. مثل [توبه:72]. [نحل:41]. و آن به اعتبار سن نيز گفته مىشود مثل [آل عمران:40]. كه مراد از آن بزرگى سن و پيرى است. راغب گفته: اصل صغير و كبير در اعيان است و به طور استعاره در معانى به كار روند. و آن به معنى سنگينى نيز آيد كه نوعى از بزرگى است مثل [شورى:13]. گران است بر مشركان آنچه آنها را بدان مىخوانيد. *** كبير: از اسماء حسنى است [حج:62]. ظاهراً آن به معنى عظيم القدر است چنانكه على به معنى بلند پايه است در مجمع آن را «اَلسَّيِّدُ الْمَلِكُ الْقادِرُ عَلى جَميعِ الْاَشْياءِ» گفته است. مراجعه به آيات نشان مىدهد كه آن نوعاً در ذيل آياتى آمده سخن در قدرت و احاطه خداوند است و على هذا سخن مجمع تأييد مىشود. كبير در غير خدا و در كبير معنوى و جسمى و ايضاً به معنى رئيس و رهبر به كار رفته است مثل [فاطر:32]. كه معنوى است [انبیاء:58]. كه مىشود گفت: بزرگى جثه مراد است و در آيه [طه:71]. مراد رهبر و رئيس مىباشد. كبرياء: عظمت و حكومت [يونس:78]. و باشد براى شما عظمت و حكمرانى در زمين؟ [جاثية:37]. مراد از آن در آیه ربوبيّت عامه و حكومت مطلقه است و لفظ عزيز و حكيم تا حدى آن را معنى مىكند. *** كبر: (به كسر اول) بزرگى ايضاً تكبر و خودبينى. مثل [نور:11]. بعضى «كبر» را در آيه به ضم كاف خواندهاند مراد از آن معظم شىء است. ضمير «كبره» راجع به افك واقع در صدر آيه است گويند مراد از «وَالَّذى تَوَلَّى» عبداللَّه بن ابى است كه در اشاعه افك پافشارى مىكرد. يعنى: آنكه به معظم افك مباشرت كرده براى اوست عذابى بزرگ. [غافر:56]. نيست در سينه هايشان مگر تكبر و خود بزرگ بينى. تكّبر: نيز به همان معنى است و شايد تكلف در آن منظور باشد يعنى به زور خودش را كبير مىداند بدترين تكبر آن است كه در برابر امر خدا تكبر و از قبول آن امتناع كند [اعراف:13]. استكبار آن است كه اظهار بزرگى و تكبر كند با آنكه اهلش نيست [بقره:34]. و آيات قرآن همه در اين زمينه است. | ||
===ریشههای [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]=== | |||
<qcloud htmlpre='ریشه_'> | |||
ل:100, ه:88, هم:86, من:72, ف:72, قول:60, لا:60, فى:52, کون:51, انن:51, کم:49, الذين:49, اله:47, الله:47, ما:46, وله:43, ان:43, ب:43, نا:39, ها:36, على:35, ک:32, الا:31, ربب:31, ى:31, ايى:28, ارض:26, عن:26, امن:26, هو:25, علو:25, ا:25, رئى:24, عذب:24, ذلک:23, الى:22, ائى:22, قوم:22, ثم:21, عند:21, اوى:21, کبر:20, علم:20, الذى:19, قد:19, يوم:19, هما:18, کلل:18, اذا:18, فضل:18, اجر:18, کفر:18, يا:17, اثم:17, لو:17, اخر:17, ذا:17, ملک:17, انس:17, لم:17, سمو:17, ضعف:17, بين:16, عبد:16, صغر:16, رسل:16, کذب:16, بشر:16, ولى:16, جرم:16, مکر:16, او:16, جىء:16, سبح:15, جنب:15, سمع:15, عتو:15, نن:15, ثوى:15, قتل:15, غفر:15, خوف:15, هذا:15, دعو:14, حقق:14, کتب:14, الک:14, لئک:14, وقى:14, نفس:14, ثوب:14, مقت:14, لما:14, ابو:14, غير:14, جنن:14, فعل:14, خلق:14, خرج:14, شىء:14, حسن:14, بعض:14, جمع:14, صدر:14, نفق:14, بلغ:14, لعل:14, نور:14, صرر:14, بطش:14, ملء:13, فتن:13, جعل:13, عمل:13, نفع:13, صبر:13, کان:13, فرعون:13, سبل:13, دبر:13, قلب:13, فحش:13, حکم:13, احد:13, اذ:13, شهد:13, ذکر:13, نذر:13, طوع:13, ن:13, إبليس:13, وحد:13, س:13, صدد:13, فرق:13, جهد:13, نهر:13, انتم:13, جهنم:13, اذن:13, سجد:13, سئل:13, بئس:13, بل:13, موسى:13, اخذ:13, سوى:13, هجر:13, قبل:12, جبر:12, خلد:12, دنو:12, سرر:12, شيخ:12, اول:12, وعد:12, درج:12, قطع:12, نزل:12, ضلل:12, نجو:12, عزز:12, سوء:12, رجع:12, لعن:12, ذلل:12, فسد:12, دخل:12, اتى:12, جزى:12, فوز:12, جهر:12, نکف:12, مرء:12, نعم:12, يدى:12, هن:12, زيد:12, يسر:12, شرک:12, هدى:12, صلح:12, عقب:12, غيب:12, ظلم:12, غنى:12, طغى:12, طغو:12, قرب:12, ترک:12, عدن:12, تلو:12, سقى:12, سلط:12, کما:12, عقر:12, نکر:12, ام:12, صوب:12, سود:12, مع:12, ظنن:12, حجج:11, نحن:11, ليل:11, وجد:11, آدم:11, غشى:11, سعى:11, قسط:11, وکل:11, مول:11, سحر:11, خير:11, فوه:11, سوق:11, بحر:11, نکص:11, نفر:11, جفو:11, ذهب:11, رجز:11, حزن:11, فزع:11, نهى:11, سطر:11, لقى:11, بعث:11, طمم:11, عدد:11, خطء:11, حبب:11, غشو:11, عود:11, کلم:11, اسماعيل:11, حشر:11, اولاء:11, دون:11, قرى:11, حلى:11, عقل:11, حيى:11, هى:11, ابى:11, حوب:11, شدد:11, عظم:11, اما:11, خسر:11, اخو:11, زنى:11, عاد:11, بوب:11, طهر:11, ولد:11, جند:11, جرى:11, فصل:11, جذذ:11, زبر:11, ذوق:11, مرج:11, شقق:11, بنو:11, بسر:11, رزق:11, حصى:11, صلى:11, اجل:11, عصو:11, موت:11, بدر:11, اسحاق:11, تبع:11, هؤلاء:11, ودى:11, کمل:11, قدر:11, سمر:11, نقم:11, هوى:11, عصى:11, أما:11, سرف:11, زين:11, صلو:11, خفى:11, شقى:11, لات:11, غدر:11, عرض:11, غلم:11, هامان:11, خلص:11, همن:11, ثمر:11, وذر:11, ذرر:11, اوب:11, نظر:11, حتى:11, نبء:11, عبس:11, مسس:11, سندس:11, خبر:11, افل:11, خشع:11, لکن:11, نصب:11, فلک:11, عفف:11, عزى:11, مناة:11, ليس:11, عوذ:11, خضر:11, فوق:11, اهل:11, زيل:11, بصر:11, صحب:11, رهب:11, برز:11, ضجع:11, ودع:11, هون:11, فتح:11, وهب:11, سخر:11, بطل:11, رعى:11, ذلکم:11, وقع:11, حدد:11, سبع:11, مثل:11, ابراهيم:11, فرد:11, شقو:11, عسر:11, لمم:11, يى:11, حرم:11, ثمم:11, انا:11, رضو:11, قسيسين:11, ضرب:11, حسب:11, غضب:11, سکن:11, دين:11, کسب:11, اياه:11, جوب:11, استبرق:11, حسر:11, دثر:11, کلا:11, مرر:11, سفر:11, علن:11, سلم:11, کثر:11, اکل:11, حمد:11, اذى:11, برء:11, تحت:11, سبق:11, قسم:11, ثلث:11, جحم:11, الم:11, قدس:10, نثر:10, برق:10, رغب:10, خشى:10, اسرائيل:10, رئس:10, قلل:10, صنع:10, کلو:10, غفل:10, عتد:10, امر:10, يتم:10, حجر:10, عثو:10, سئم:10, دمى:10, حيق:10, وحى:10, حوش:10, هل:10, رجل:10, يئس:10, عون:10, ندى:10, خمر:10, دبب:10, لوى:10, حضر:10, عين:10, رود:10, صبح:10, لولو:10, دمو:10, دخر:10, نيل:10, انت:10, زمر:10, نبو:10, ضيع:10, خزى:10, وجه:10, جدل:10, شهو:10, صرف:10, طبع:10, ندو:10, سوف:10, ظلل:10, عيسى:10, ردد:10, دمم:10, وسع:10, نصر:10, اياکم:10, بغض:10, شعب:10, کيف:10, طيب:10, بدو:10, اننى:10, فقر:10, شعيب:10, فسق:10, خرر:10, هبط:10, وقر:10, بغى:10, ضفدع:10, شهر:10, عصر:10 | |||
</qcloud> | |||
== کلمات مشتق شده در قرآن == | == کلمات مشتق شده در قرآن == |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۸
تکرار در قرآن: ۱۶۱(بار)
قاموس قرآن
(بر وزن عنب و قفل) بزرگى قدر. چنانكه درقاموس و اقرب گفته. مثل [توبه:72]. [نحل:41]. و آن به اعتبار سن نيز گفته مىشود مثل [آل عمران:40]. كه مراد از آن بزرگى سن و پيرى است. راغب گفته: اصل صغير و كبير در اعيان است و به طور استعاره در معانى به كار روند. و آن به معنى سنگينى نيز آيد كه نوعى از بزرگى است مثل [شورى:13]. گران است بر مشركان آنچه آنها را بدان مىخوانيد. *** كبير: از اسماء حسنى است [حج:62]. ظاهراً آن به معنى عظيم القدر است چنانكه على به معنى بلند پايه است در مجمع آن را «اَلسَّيِّدُ الْمَلِكُ الْقادِرُ عَلى جَميعِ الْاَشْياءِ» گفته است. مراجعه به آيات نشان مىدهد كه آن نوعاً در ذيل آياتى آمده سخن در قدرت و احاطه خداوند است و على هذا سخن مجمع تأييد مىشود. كبير در غير خدا و در كبير معنوى و جسمى و ايضاً به معنى رئيس و رهبر به كار رفته است مثل [فاطر:32]. كه معنوى است [انبیاء:58]. كه مىشود گفت: بزرگى جثه مراد است و در آيه [طه:71]. مراد رهبر و رئيس مىباشد. كبرياء: عظمت و حكومت [يونس:78]. و باشد براى شما عظمت و حكمرانى در زمين؟ [جاثية:37]. مراد از آن در آیه ربوبيّت عامه و حكومت مطلقه است و لفظ عزيز و حكيم تا حدى آن را معنى مىكند. *** كبر: (به كسر اول) بزرگى ايضاً تكبر و خودبينى. مثل [نور:11]. بعضى «كبر» را در آيه به ضم كاف خواندهاند مراد از آن معظم شىء است. ضمير «كبره» راجع به افك واقع در صدر آيه است گويند مراد از «وَالَّذى تَوَلَّى» عبداللَّه بن ابى است كه در اشاعه افك پافشارى مىكرد. يعنى: آنكه به معظم افك مباشرت كرده براى اوست عذابى بزرگ. [غافر:56]. نيست در سينه هايشان مگر تكبر و خود بزرگ بينى. تكّبر: نيز به همان معنى است و شايد تكلف در آن منظور باشد يعنى به زور خودش را كبير مىداند بدترين تكبر آن است كه در برابر امر خدا تكبر و از قبول آن امتناع كند [اعراف:13]. استكبار آن است كه اظهار بزرگى و تكبر كند با آنكه اهلش نيست [بقره:34]. و آيات قرآن همه در اين زمينه است.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
اسْتَکْبَرَ | ۴ |
لَکَبِيرَةٌ | ۱ |
اسْتَکْبَرْتُمْ | ۲ |
لَکَبِيرَةً | ۱ |
لِتُکَبِّرُوا | ۲ |
کَبِيرٌ | ۸ |
أَکْبَرُ | ۱۷ |
الْکِبَرُ | ۳ |
کَبِيراً | ۱۷ |
يَکْبَرُوا | ۱ |
کَبَائِرَ | ۳ |
أَکْبَرَ | ۲ |
يَسْتَکْبِرْ | ۱ |
اسْتَکْبَرُوا | ۱۵ |
يَسْتَکْبِرُونَ | ۷ |
کَبُرَ | ۵ |
تَسْتَکْبِرُونَ | ۳ |
أَکَابِرَ | ۱ |
تَتَکَبَّرَ | ۱ |
فَاسْتَکْبَرُوا | ۵ |
يَتَکَبَّرُونَ | ۱ |
الْأَکْبَرِ | ۲ |
کَبِيرَةً | ۲ |
الْکِبْرِيَاءُ | ۲ |
کَبِيرٍ | ۳ |
أَکْبَرْنَهُ | ۱ |
کَبِيرُهُمْ | ۲ |
الْکَبِيرُ | ۷ |
الْکِبَرِ | ۲ |
مُسْتَکْبِرُونَ | ۲ |
الْمُسْتَکْبِرِينَ | ۱ |
الْمُتَکَبِّرِينَ | ۳ |
الْکِبَرَ | ۱ |
يَکْبُرُ | ۱ |
کَبِّرْهُ | ۱ |
تَکْبِيراً | ۱ |
کَبُرَتْ | ۱ |
الْکُبْرَى | ۶ |
لَکَبِيرُکُمُ | ۲ |
الْأَکْبَرُ | ۱ |
مُسْتَکْبِرِينَ | ۱ |
کِبْرَهُ | ۱ |
مُسْتَکْبِراً | ۲ |
کُبَرَاءَنَا | ۱ |
اسْتِکْبَاراً | ۲ |
أَسْتَکْبَرْتَ | ۱ |
اسْتَکْبَرْتَ | ۱ |
لِلْمُتَکَبِّرِينَ | ۱ |
الْکَبِيرِ | ۱ |
مُتَکَبِّرٍ | ۲ |
کِبْرٌ | ۱ |
فَاسْتَکْبَرْتُمْ | ۱ |
الْمُتَکَبِّرُ | ۱ |
کُبَّاراً | ۱ |
فَکَبِّرْ | ۱ |
الْکُبَرِ | ۱ |
الْأَکْبَرَ | ۱ |